شماره ۱۵۴ ـ فروردین ماه ۱۳۹۷
خسرو روزبه از ملایر بود وقهرمان جاوید ایران شد. او میگوید اگرزنده ماندن مشروط به هتک حیثیت، تن دادن به پستی، گذشتن از آبرو، پا نهادن بر سر عقاید و آرمانهای سیاسی و اجتماعی باشد، مرگ صد بار بر آن شرف دارد. باز میگوید من نسبت به آن رژیمی تنفر عمیق و دشمنی آشتیناپذیر پیدا کردهام که به قیمت بدبختی، فقر، گرسنگی و محرومیت ملت ایران، همه مواهب زندگی را برای هزار خانواده ممتاز تأمین کرده است «همانطور که به فرمان احساسات و به حکم غیرت و مردانگی در مورد دستورات و تقاضاهای خلاف شرافت فرمول اطاعت کورکورانه را زیر پا میگذاریم، باید به امر وجدان از دستورات و اوامری که به ضرر اکثریت فلکزده این مملکت و به نفع هیئت حاکمه است سرپیچی نمود و لولههای توپ و مسلسل را بهطرف آنها و قصرهای باشکوهشان برگرداند. از آنجا که همه پدیدههای جهان در حال توسعه و گسترش و تغییر و تکامل است، از آنجا که از الکترون گرفته تا منظومه شمسی و کهکشانها در حرکت دایم و تغییر و تبدل روزافزون هستند بنابراین ادعای کسانی که میگویند اصل سلطنت ریشه دراز تاریخی دارد و بههمین جهت ضرورتا باید تا ابد برقرار بماند، با هیچیک از تئوریهای علمی و فلسفی و اجتماعی تطبیق نمیکند. در زندان گفت: ما نداریم از رضای حق گله / عار ناید شیر را از سلسله. بعد از محاکمه او در بیدادگاه شاه او را به زندان حشمتیه انتقال دادند. دشمن از ترس، با هزاران چشم و یک جنگل سرنیزه مراقب بود تا مبادا روزبه رنجور و تیر خورده از چنگش بگریزد. او ضعف خود را در برابر قوت روح، استحکام اراده و پایداری این گرد انقلابی، زیر سایه صدها نیزه و تفنگ پنهان میداشت ساعت چهار روز ۲۱ اردیبهشت سال ۱۳۳۷ در زندان به سراغ او رفتند. او را حرکت دادند. به کمک عصا راه میرفت. صدای گامهای مطمئن او در سکوت سپیده، سرود بیکلام رزم میلیونها مردمی بود که او را وجدان انقلابی خویش میدانستند. «روزبه» در این لحظه مظهر پایداری و تسلیمناپذیری یک جنبش در برابر رژیم سرسپرده و جانورخوی شاه بود. نخواست چشمانش را ببندند: من از مرگ نمیترسم. چشم در چشم دژخیمان خود: آزموده، بختیار، مبصر، زیبایی، امجدی، رجایی دوخت. خائنین خائف نگاه بهزیر افکندند. صدای او شنیده شد: وظیفه من به پایان رسید. آتش! صدای روزبه خاموش شد. اما روزبه و پیام او جاودان شد.