انتخاب کاندیدای «اصلح» با کدام معیار؟
بهدنبال انتشار لیست کاندیداهای تأیید شده از سوی شورای نگهبان، جنبوجوشی گسترده در عرصهٔ کمپینهای انتخابات آغاز شده است، و مردم علاقهمند هرکدام با کنجکاوی بهدنبال این هستند که بدانند هر یک از نامزدها چه میگوید و چه قولهایی میدهد تا کاندیدای «اصلح» خود را برای احراز مقام ریاست جمهوری تعیین کنند و به او رأی دهند.
هرچند قولها و وعدههای انتخاباتی کاندیداها میتواند تا حدی جهتگیری کلی آنها را منعکس کند، اما تجربهٔ تاریخی مردم، نه فقط در میهن ما بلکه در عرصهٔ انتخابات همهٔ کشورها، نشان میدهد که این قولها و وعدههای انتخاباتی عمدتآً برای جلب آرای مردم مطرح میشوند و هیچ تضمینی برای اجرای آنها پس از انتخابات وجود ندارد، و در واقع، این نیروهای طبقاتی ـ اجتماعی سازمانیافته در پشت سر هر کاندیدا هستند که در نهایت به جهتگیریهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی فرد انتخاب شده شکل میدهند. در نتیجه، قضیه بسیار پیچیدهتر از آن است که در ظاهر بهنظر میرسد، و معیار تعیین کاندیدای «اصلح» باید نه صرفاً بر اساس وعدههای اعلام شدهٔ یک فرد در کارزار انتخاباتی، بلکه باید برپایهٔ شناخت از منافع طبقاتی ـ اجتماعی نیروهایی نیز باشد که از او حمایت میکنند. بهعبارت دیگر، باید این نکته را مد نظر داشت که انتخابات شکل دیگری از مبارزهٔ طبقاتی در سطح جامعه است که در قالب رقابتهای سیاسی فردی متبلور میشود.
بنابراین، وقتی از انتخاب کاندیدای «اصلح» سخن میگوییم، باید ابتدا روشن روشن کنیم: (۱) «اصلح» در راستای منافع کدام طبقهٔ اجتماعی، و (۲) برای دستیابی به کدام منافع تعریف شدهٔ ملی؟
۱. از دیدگاه منافع طبقاتی
مارکسیستها بهخوبی میدانندکه پدیدهای یکپارچه به نام «مردم» هیچگاه در جوامع طبقاتی تاریخ وجود نداشته است؛ مردم به طبقات و لایههای اجتماعی مختلفی تقسیم شدهاند و هر یک، بر اساس جایگاه اقتصادی و اجتماعیشان، منافع متفاوتی دارند. و بر اساس این منافع، در هر وضعیت مشخص اجتماعی، مسایل متفاوتی برایشان عمده میشود.
«مردم» ایران نیز از این قاعده مستثنی نیستند. این «مردم»، در وهلهٔ اول، به بخشی کوچک متشکل از سرمایهداران بزرگ و کارگزاران آنها، و بخشی عظیم متشکل از کارگران و دیگر زحمتکشان، تقسیم شدهاند. از این نظر، آنها در بسیاری موارد منافعی متفاوت و اغلب متضاد دارند. وقتی نرخ تورم بالا میرود، سرمایهداران پولدارتر و کارگران و زحمتکشان مزدبگیر فقیرتر میشوند؛ وقتی حداقل دستمزد بالا برده میشود، سرمایهداران متضرر و وضعیت کارگران و زحمتکشان بهتر میشود؛ حق تشکل برای کارگران دست سرمایهداران را برای استثمار بیشتر و انباشت ثروت میبندد. طبیعی است که در این چارچوب طبقاتی، کاندیدای «اصلح» برای کارگران نمیتواند همان کاندیدای «اصلح» برای سرمایهداران باشد.
اما در ایران، علاوه بر تضاد طبقاتی، ما با مشکلاتی مانند حقوق زنان، حقوق اقلیتهای ملی و مذهبی، و دیگر مشکلات فرهنگی و اجتماعی نیز روبهرو هستیم، که بسته به اینکه فرد از نظر اجتماعی به کدامیک از این لایههای اجتماعی تعلق داشته باشد، حل این یا آن مشکل برایش مسألهٔ عمده میشود، و حق هم دارد. ولی اینگونه مشکلات چارچوب طبقاتی را در پشت خود پنهان میکنند و این توهم را بهوجود میآورند که میتوان آنها را جدا از چارچوب طبقاتی حل و فصل کرد.
بهعنوان نمونه، مسألهٔ حجاب امروز به یکی از عمدهترین مشکلات بخش بزرگی از «مردم»، یعنی زنان، بدل شده است، و بسیاری میروند تا بهشکلی یکبُعدی فقط با این معیار کاندیدای «اصلح» خود را انتخاب کنند. البته تردیدی نیست که حقوق زنان یک مسألهٔ عمده و عاجل در جامعهٔ ما است که باید هرچه زودتر راهحلی درست برای آن پیدا کرد. اما مطلق کردن این مشکل به بهای ندیدن چارچوب طبقاتی آن میتواند خود مشکلات جدیتری برای میهن ما ایجاد کند، کمااینکه تاکنون کرده است.
آری، زنان نیمی از جامعهٔ ما هستند و مشکل آنها مشکل کل جامعه است. اما به همان ترتیبی که «مردم» به طبقات مختلف تقسیم شدهاند، زنان نیز به طبقات اجتماعی مختلفی تعلق دارند و به همین دلیل، مانند دیگر «مردم»، منافع یکسان و تعاریف یکسان از مشکلات خود ندارند. به عینیتهای اجتماعی بنگریم: در چارچوب شکاف طبقاتی موجود، طبقهٔ مرفه و غربزدهٔ ایران مشکلات اقتصادی خود را از طریق انباشت ثروت حل کرده و مسألهٔ عمدهٔ آن بازگشت ایران به دامن غرب است. زنان این طبقه، که خود اقلیتی از زنان ایران را تشکیل میدهند، نیز فشار اقتصادی عمدهای حس نمیکنند و مشکل اصلی آنها محدودیتهای فرهنگی تحمیل شده از سوی یک جامعهٔ مذهبی اسلامی است. آنها خواستار آزادی سبک زندگی غربی، که حجاب اجباری آن را نقض میکند، هستند ـــ که البته این حق آنها است و نمیتوان آن را نفی کرد.
اما مشکل در این است که این خواست به نام خواست تمام زنان ایران مطرح میشود و چنین وانمود میگردد که مشکل فرهنگی تعریف شده از سوی آنان مشکل همهٔ زنان، یعنی مشکل نیمی از کل جمعیت ایران است. اما چنین ادعایی با واقعیات تاریخی و امروزین جامعهٔ ایران در تضاد آشکار قرار دارد. جمهوری اسلامی ایران حجاب را از خارج به جامعه تحمیل نکرده است. پیش از انقلاب، جامعهٔ ایران از چند جزیرهٔ کوچک با فرهنگ غربی جدا از یک اکثریت عظیم محروم با دیدگاه مذهبی تشکیل شده بود و اکثریت قاطع زنان ایران در آن زمان مذهبی و با حجاب بودند. انقلاب بهدست همین اکثریت محروم صورت گرفت، و طبیعی بود که بینش مذهبی آنان نیز بر کل جامعه تسری یابد.
امروز نیز شبیه همین تقسیمبندی در جامعه وجود دارد. اکثریت جامعهٔ ایران را طبقات و لایههای زحمتکش و محروم، که بههمان بهدلایل تاریخی عمدتاً دیدگاه مذهبی دارند، تشکیل میدهند. مشکل این لایهها نه فرهنگی بلکه مشکل اقتصادی و تأمین معیشت خانوادههایشان است. برای زنان این طبقات و لایههای اجتماعی مشکل اصلی حجاب نیست، بلکه سیر کردن شکم فرزندانشان، تأمین سلامتی آنان و دستیابی آنها به تحصیل است. کسانی که بر این مشکلات اکثریت زنان جامعه چشم میپوشند و فقط مسألهٔ حجاب را عمده میکنند تنها برای منافع طبقاتی و سبک زندگی خودشان وارد صحنه شدهاند، نه در دفاع از حقوق همهٔ «زنان». و نامزد «اصلح»ی که تنها با این معیار انتخاب شود، در نهایت به منافع طبقاتی لایههای مرفه و غربزدهٔ ایران خدمت خواهد کرد.
کسانی که فکر میکنند صرفاً با دادن امتیازات فرهنگی به برخی لایههای بالایی غربگرای ایران تنشها در کشور کاهش خواهد یافت، سر در برف کردهاند. شکافهای فرهنگی در ایران، همانند همهٔ تنشهای دیگر در جامعهٔ ما، خود ناشی از شکافهای طبقاتی هستند، و تا شکافهای طبقاتی از میان برداشته نشوند، شکافهای فرهنگی همچنان بر جای خواهند ماند و نقش تنشزای خود را همچنان ایفا خواهند کرد. جدا از بخشی از عملکردهای حکومت که ما آن را محکوم میکنیم، عکسالعملهای خشمآلودی که بخشی از زنان طبقات پایین جامعه در مقابل جریان زن، زندگی، آزادی از خود نشان دادند این واقعیت انکارناپذیر را بهخوبی نشان میدهد.
در نتیجه، از آنجا که منافع طبقاتی همهٔ «مردم» یکسان نیست، از دیدگاه طبقاتی آن کاندیدایی «اصلح» است که برنامهٔ پیشنهادی او در راستای منافع اکثریت جامعه، یعنی کارگران و دیگر زحمتکشان مزدبگیر، و نه فقط یک لایهٔ اجتماعی معین، باشد. اگر این اصل را بپذیریم، آنگاه حل مشکلات اقتصادی و معیشتی این اکثریت، و نه مسایل فرهنگی لایههای از میانه به بالای جامعه، به معیار اصلی برای تعیین کاندیدای «اصلح» بدل میشود؛ بهویژه آنکه همین مشکلات اقتصادی و معیشتی گریبانگیر بسیاری از کسانی که مسایل فرهنگی مانند حجاب را عمده میکنند نیز هست، و بسیاری از آنان نیز از نظر اقتصادی خود بخشی از همین اکثریت هستند.
با این معیار، امروز کاندیدای «اصلح» آن کسی است که قاطعانه از استقرار عدالت اجتماعی و تضمین حقوق دموکراتیک برای مردم زحمتکش جامعه، یعنی اکثریت «مردم»، دفاع کند.
۲. از دیدگاه منافع ملی
در عین حال، تکیه بر معیارهای تکبُعدی برای انتخاب رئیس جمهور کشور، که سرنوشت آیندهٔ تمامی «مردم» را رقم خواهد زد، میتواند به میهن ما صدمات جدی وارد سازد. این بهویژه در این مقطع حساس کنونی از اهمیتی ویژه برخوردار است.
همه میدانیم که جهان ما امروز درگیر یک نبرد سرنوشتساز خطرناک برای گذار به یک نظم تازهٔ متکی بر احترام بر حق حاکمیت خلقها و کشورها است. بدیهی است که استقرار چنین نظمی بهمعنای ریشهکن کردن پایههای سلطهٔ یکجانبهٔ قدرتهای امپریالیستی، بهویژه امپریالیسم آمریکا، در سطح جهان است. و در این مسیر، همانطور که تاکنون شاهد بودهایم، هر خلق و کشوری که به صف مقاومت علیه سلطهٔ امپریالیسم پیوسته است، با شدیدترین فشارهای اقتصادی، سیاسی، نظامی، کودتاها، و حتی اقدامات تروریستی علیه رهبران آن، مواجه بوده است. تنها کافی است به آنچه امروز در غزه علیه مردم فلسطین میگذرد توجه کنیم تا به ابعاد خطراتی که خلقها و کشورهای مقاوم را هر لحظه تهدید میکند پی ببریم.
این تهدیدها و خطرات، برای مدتها دولتهای کشورهای مختلف را در برابر یک انتخاب اجتنابناپذیر قرار داده بود: یا تسلیم به فشارها و تهدیدهای قدرتهای امپریالیستی و پذیرش یک بردگی توأم با امنیت در پناه امپریالیسم؛ یا دفاع از استقلال و حق حاکمیت ملی خود و آمادگی برای پرداختن بهای این استقلال و حق حاکمیت ملی. اگر در دوران سلطهٔ یکجانبهٔ امپریالیسم پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم، اکثر دولتها ناچار به انتخاب گزینهٔ کمخطرتر اول بودند، اکنون با قدرت گرفتن چین و روسیه و تغییر نسبی تعادل نیروها در سطح جهان، همهچیز تغییر کرده است و سیر پیوستن کشورهای جهان به جبههٔ مقاومت در برابر سلطهٔ یکجانبهٔ امپریالیسم و استقرار یک نظم جهانی چندقطبی هر روز شدت بیشتری به خود میگیرد.
جمهوری اسلامی ایران، بسته به اینکه کدام جناح در هر مقطع دست بالا را در دولت داشت، به مدت چهاردهه میان این دو گزینه نوسان کرد. از یکسو، بخشی از نیروهای مردمی درون حاکمیت و نهادهای نظامی و امنیتی وابسته به آنها یک سیاست مقاومتی مؤثر را در سطح منطقه به پیش بردند، و از سوی دیگر، نمایندگان بورژوازی بزرگ نئولیبرال و غربگرای ایران در حاکمیت از هر فرصتی برای بازگرداندن ایران به دامن آمریکا و متحدان اروپایی آن، و تسلیم کشور به فشارهای امپریالیسم، استفاده کردند. دولت آمریکا نیز از این دوگانگی در سیاست جمهوری اسلامی ایران حداکثر استفاده را کرد و با تشدید تحریمها بعد از هر دور مذاکره، کوشید تا با هرچه مستأصلتر کردن مردم و ایجاد بحران داخلی، وجه مقاومتی سیاست جمهوری اسلامی ایران را در هم بشکند. و در این میان، مردم ایران، بهویژه تودههای میلیونی کارگران و زحمتکشان ایران، بودند که به مدت چهار دهه بهای سنگین این بلاتکلیفی را پرداختند.
با انتخاب دولت آقای رئیسی بود که جمهوری اسلامی ایران برای اولین بار بهطور قاطع ـــ هرچند به دلیل وجود گرایشات متضاد در حاکمیت بهطور ناپیوسته ـــ تصمیم خود را گرفت، سیاست مقاومت منطقهای خود را به یک سیاست مقاومت در عرصهٔ جهانی تغییر داد، سیاست تسلیمطلبانه و فاجعهساز جناح بورژوازی نئولیبرال را کنار گذاشت، و نقشی فعال در کنار چین، روسیه، و بسیاری از کشورهای جنوب جهانی، در راستای مقاومت در برابر سلطهٔ امپریالیسم بر عهده گرفت. هم این سیاست «نگاه به شرق» (در واقع باید گفت «نگاه به جنوب») بود که ایران را در چنین جایگاهی رفیع در عرصهٔ مقاومت بینالمللی قرار داد و جمهوری اسلامی ایران را به یک قدرت تعیینکننده در عرصهٔ جهانی بدل ساخت. و این بزرگترین خدمت دولت آقای رئیسی به انقلاب و منافع ملی ایران بود.
انتخابات چهاردهمین دورهٔ ریاست جمهوری در کشور ما در چارچوب این نبرد جهانی و نقش کنونی ایران در جبههٔ جهانی مقاومت علیه امپریالیسم صورت میگیرد. از دست رفتن آقای رئیسی و وزیر خارجهٔ دولت او، آقای امیرعباللهیان، که مجریان اصلی این سیاست درست در راستای منافع ملی بودند، علاوه بر فاجعهٔ فقدان آنها، اکنون فرصتی تازه برای جناحهای نئولیبرال غربگرای ایران ایجاد کرده است تا با قبضهٔ مقام ریاست جمهوری کشور، بار دیگر ایران را به ریل تسلیمطلبی ملتمسانه در برابر آمریکا و دیگر قدرتهای امپریالیستی بازگردانند، و این عمدهترین خطری است که امروز میهن ما را تهدید میکند.
بورژوازی نئولیبرال و غربگرای ایران امروز همهٔ توان اقتصادی، سیاسی، سازمانی و رسانهای خود را بسیج کرده است تا نامزد مورد حمایت خود را به مقام جمهوری اسلامی ایران برساند. اما از آنجا که از انزجار مردم نسبت به سیاستهای گذشتهٔ خود آگاه است، این بار نه بهشکلی آشکار، بلکه زیر نقاب عوامفریبی وارد صحنه شده است و مشکلاتی را که بر اثر چهار دهه سیاستهای نئولیبرالی و غربگرایانهٔ خود برای مردم ایجاد کرده است به گردن سیاست ملی ـ مقاومتی ایران در برابر غرب میاندازد. نمایندگان این بورژوازی، که سالها خواستار تحریم انتخابات و خود عامل دوری بخشی از مردم از حکومت بودند، امروز سالوسانه از «ذوب در ولایت» و «پیروی از ولی فقیه» سخن میگویند و در چشم مردم خاک میپاشند. اما نباید لحظهای تردید کرد که نتیجهٔ احراز مقام ریاست جمهوری توسط هر یک از نمایندگان این بورژوازی، جز بازگشت به عقب، و زنده شدن دوبارهٔ فاجعهٔ چهلساله برای مردم میهن ما چیز دیگری بهبار نخواهد آورد.
بدین ترتیب، بر اساس این واقعیات موجود، و از دیدگاه ضرورتهای منافع ملی، کاندیدای «اصلح» آن کسی است که قاطعانه سیاست «نگاه به جنوب» دولت رئیسی را ادامه دهد و برای پیشبرد، تکمیل، و تعمیق آن، سیاستهای راهبری مشخص ارائه دهد و از کلیگوییهای قابل تعبیر، که میتواند بهراحتی برای ایجاد سردرگمی میان رأی دهندگان مورد سوءاستفاده قرار گیرد، بپرهیزد.
رابطهٔ میان معیار طبقاتی با منافع ملی
نباید این نکته را فراموش کرد که مبارزه علیه سیاستهای اقتصادی نئولیبرالی در داخل کشور، و تلاش برای استقرار عدالت اجتماعی و تضمین حقوق دموکراتیک کارگران و زحمتکشان، خود یک مبارزهٔ ضدامپریالیستی و ملی است. از این رو، میتوان گفت که بهترین کاندیدا کسی است که هر دو این معیارها را در برنامهٔ خود گنجانده باشد. اما نگاهی به نامزدهای کنونی انتخاباتی نشان میدهد که موضع بسیاری از آنها یا راستگرایانه، یا التقاطی است. در مواضع برخی هیچیک از دو معیار وجود ندارد، و در مواضع برخی دیگر، یکی از دو معیار پررنگتر و دیگری کمرنگتر است. برخی از نامزدها بهشکلی آشکار از چرخش به غرب سخن میگویند و تعداد بیشتری از آنان یا در مورد سیاست اقتصادی نئولیبرالی سکوت کردهاند یا آشکارا بهنام «سپردن کار بهدست مردم» خواستار خصوصیسازیهای هرچه بیشتر و کوتاه کردن دست دولت از عرصهٔ اقتصادی هستند.
این وضعیت یک سؤال مهم را در برابر رأیدهنده قرار میدهد: در صورت عدم وجود هر دو معیار در برنامهٔ یک کاندیدا، کدام معیار را باید عمده و بر اساس آن انتخاب کرد؟ پاسخ ما این است که در شرایط خطیر کنونی باید معیار منافع ملی، یعنی سیاست مقاومت در برابر امپریالیسم، را در صدر قرار داد.
تجربهٔ همهٔ خلقهای مبارز جهان نشان داده است که بدون پاره کردن زنجیرهای سلطهٔ امپریالیسم هیچ امکانی برای دستیابی به عدالت اجتماعی و آزادیهای دموکراتیک وجود ندارد. مردم جهان برای دههها این واقعیت را با پوست و گوشت خود لمس کردهاند و درست به همین دلیل، با اولین فرصت تاریخی که اکنون پس از سالها بهدست آوردهاند، متحدانه در راه گسستن این زنجیرها در سطح جهانی گام برداشتهاند. ایران ما امروز به یکی از هدایتکنندگان اصلی این نبرد در سطح جهان بدل شده است. این نقش باید ادامه پیدا کند زیرا چرخش ایران به سمت غرب و متوقف شدن سیاست مقاومتی آن، نهفقط برای مردم ایران بلکه برای خلقهای جهان نیز فاجعهبار خواهد بود.
از سوی دیگر، از نظر داخلی، تغییر سیاست مقاومتی ایران بیتردید به تقویت هرچه بیشتر قدرت بورژوازی نئولیبرال و تحکیم و گسترش هرچه بیشتر سیاستهای تعدیل ساختاری بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول میانجامد و با گسترش نابرابریهای اجتماعی و تعمیق شکافهای طبقاتی، راه را برای استفادهٔ هرچه بیشتر امپریالیسم از نارضایتیهای فزاینده، بیثباتسازی نظام، و در نهایت نابود کردن استقلال و تمامیت ارضی کشور ـــ که هدف اصلی امپریالیسم از زمان انقلاب تاکنون بوده است ـــ هموار میکند. بهعلاوه، انتخاب هر یک از نامزدهای غربگرا بیتردید به بازگشت دوگانگی در ساختار قدرت، که مشخصهٔ دوران روحانی و پیش از آن و مانع اصلی اجرای کامل سیاست مقاومتی جمهوری اسلامی ایران بود، منجر خواهد شد.
از این دیدگاه است که در این انتخابات منافع ملی و منافع طبقاتی بههم گره خوردهاند. بورژوازی نئولیبرال غربگرای ایران با تمام نیرو وارد صحنه شده است تا با استفاده از فرصت بهدست آمده، هم از نظر داخلی سلطهٔ طبقاتی خود را بهطور قطع تثبیت کند و هم از دیدگاه بینالمللی ایران را به دامن امپریالیسم و غرب بازگرداند. کسانی که با خوشخیالی فکر میکنند سیاست مقاومتی ایران بهطور بازگشتناپذیر تثبیت شده است باید به تجربهٔ خلقهای دیگر، از جمله ساندینیستها در نیکاراگوئه و لولا در برزیل، توجه کنند تا به خطیر بودن لحظه پی ببرند و با تصور «انشاءالله گربه است» صحنهٔ نبرد را به امپریالیسم و عوامل داخلی آن واگذار نکنند.
باید این توهمات آسیبزننده را کنار گذاشت و با همهٔ توان، و با شرکت وسیع در انتخابات، از انتخاب مدافعان و سخنگویان نظم نئولیبرالی و امپریالیستی در ایران جلوگیری کرد. انتخاب کسی که قاطعانه سیاست مقاومتی جمهوری اسلامی ایران را ادامه دهد تنها تضمینکنندهٔ مسیری خواهد بود که در ادامهٔ آن امکان دستیابی مردم ایران به عدالت اجتماعی و حقوق دموکراتیک آنها فراهم میشود.
فریب لفاظیهای عوامفریبانه را نخوریم و سرنوشت کشور را بار دیگر بهدست نئولیبرالهای غربگرا، که وضعیت فاجعهبار زندگی مردم و زحمتکشان ناشی از همین سیاستهای آنها طی چهار دههٔ گذشته بوده است، نسپاریم.
با درودهای صمیمانه به رفقای گرامی ۱۰ مهر، به اعتقاد من این تحلیل می تواند راهنمای بسیار خوبی برای مردم برای انتخاب “اصلح” در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو باشد. امیدوارم همه نیروهای ضد امپریالیست و عدالتخواه در بازنشر هرچه بیشتر این مقاله بکوشند.
بسیار سپاسگزاریم
سر در گمی در سرتاسر مقاله موج می زند.مردم چکونه می توانند جلوی به کرسی ریاست ریاست جمهورنشستن یک غرب گرا را بگیرند.در حالی که همه آنان به غیر از جلیلی از این موضوع آشکارا دفاع می کنند.جلیلی هم که آنقدر منفور ومرتجع است که هیچ شانسی ندارد
سلام. لطف کنید به یکی، دوتا از این سردرگمی ها اشاره کنید، تا بتوان بحث را در روندی دقیق تر ادامه داد. با تشکر.
رفقا،
خطوط اصلی تحلیل شما کاملا درست است. اما نقطه ضعف آن بزرگنمایی نقش ریاست جمهور در پیشبرد سیاستهای کلی و نادیده گرفتن نقش نهادها وجنبشهای مدنی در اتخاذ سیاستهای درست توسط حکومت میباشد. بدون پشتیبانی مردمی در غالب سازمانها ونهادهای مردمی، هر سیاستی نهایتا به شکست می انجامد. آیا حکمت مردمی در کوبا میتوانست بدون پشتیبانی خلق کوبا بیش از شصت سال در مقابل فشار امپریالیستها مقاومت کند؟ مشکل دولت رئیسی و تمامی دولتهای مشابه آن ، حتی اگر بپذیریم قدمهای مثبتی در سیاست خارجی برداشتند، نبود حمایت مردمیست و به همین دلیل هم ناپایدار و محکوم به شکست است. نتیجه اینکه برای انتخاب کاندیدای اصلح جنبه محبوبیت در بین مردم نباید از نظر بیفتد.
سلام.بله بدون پشتیبانی مردم وایجاد نهادهای مردمی چون حزب،سندیکا،شورا،انجمن،وتشکل های مردمی که بتوان توسط آنها خواسته های بر حق مردم را به حکومت تحمیل کرد،پیشبرد و جا انداختن تفکر دفاع از مردم محروم بسیار سخت است.اما با گفتن اینکه رئیس جمهور و قوه مجریه دارای چنان اهرمی برای پیشبرد مقاصد بالا نیست ،نیز در نهایت نوعی “تسلیم”و “خنثی”نگری به امر است.
ببین چگونه نئو لیبرال ها واصلاح طلبان شرمنده پس از کنا ر رفتن از صحنه فقط بمدت کمتر از سه سال، پس از چهل سال ترکتازی چگونه با کمال بیشرمی برای “مردم”پستان به تنور میچسبانند و در صدد پس گرفتن هما کرسی “بی خاصیت”هستند.
این همه صغرا کبرا گفتی خب به عنوان یه گروه نمی تونید یا واقعا شرم میکنید و خجالت میکشید رک و پوست کنده بگید یکی رای میدید .
آقای سعید جلیلی.
حالا نظر شما بدون صغری کبری چیه؟
اکثریت مردم در چار چوب جمهوری اسلامی حکومت خاتمی را بهترین میدانند حالا هی شما تحلیل بنویس . مردم اگر پزشکیان را بخواهند برای این تحلیل ها تره هم خورد نمی کنند .
معظل اصلی کشور، حاکمیت بختک الیگارشی مالی و فاسد نئولیبرال بر کشور است – که بند نافش بستهاست به حاکمیت الیگارشی مالی و توتالیتر جهانی به رهبری امپریالیسم امریکا. بخشی از الیگارشی حاکم بر ایران، حداقل برای حفظ حکومت خود، خواهان استقلال و احترام به حق حاکمیت ملی و حقوق برابر در عرصهٔ جهانی است. بخش مهم دیگر راه نجاتش را در پیوستن به پدرخواندهاش دلار و تداوم بردگی برای امپریالیسم امریکا میداند. اینها میخواهند با رای مردم میان خود وزن کشی کنند بدون اجازه به آنها در مشارکت در سرنوشت خود.
اما حفظ حاکمیت مجموعهٔ سیستم نئولیبرال مالی، رانتخوارانه و فاسد، ایران را خواهناخواه به سمت فروپاشی، تجزیه و پایان استقلالش میبرد- که تحقق سلطهٔ سیاسی دلار و امپراطوری امریکا بر کشور را در پی خواهد داشت. اقتصاد و رسانه در ایران عملا تسخیر شدهٔ امپراطوری دلار است.
در همین چارچوب سرمایهداری، بدون تغییر جهت اقتصاد سیاسی ایران به سوی توسعهٔ صنعتی و پایدار همراه با حفظ حاکمیت مستقل ملی؛ بدون مبارزه با سیستم نئولیبرال، رانتخوار، مالیشده و فساد ساختاری؛ بدون سیستم مالیاتی عادلانه در حمایت از سرمایهگذاری صنعتی و زیرساختی و نیروی کار؛ بدون حمایت از نیروی کار با مسکن ارزان، بهداشت و درمان همگانی، آموزش رایگان، تأمین اجتماعی موثر و فراگیر؛ بدون کنترل کلان پول، اعتبار، ارز و بانکها در حفظشان در عرصهٔ خدمات عمومی؛ بدون حفظ منابع طبیعی و صنایع استراتژیک و حیاتی کشور در مالکیت عمومی؛ بدون تأمین حداکثر خودکفایی در تولید مایحتاج عمومی؛ خطر بزرگی موجودیت ایران و تمدنش را در جهان امروز تهدید میکند. همبستگی و وحدت ملی میبایست با مبارزه برای این جهتگیری شکل بگیرد برای نجات کشور، حفظ منافع ملی و رهایی مردم ایران- که سهمی در حاکمیت کنونی ایران ندارند و هستی مادی و انسانی خود و کشورشان غارت شده و میشود.
واقعیت اینست که هیچیک از کاندیداها سخنی از این معضل اصلی کشور و بختک الیگارشی نئولیبرال حاکم بر آن نمیگویند. بدون کسب حمایت گستردهٔ مردم، قدرت نظامی و امنیتی -که در ارکانش نفوذ شده- هم برای نجات کشور در حال فروپاشی کارساز نخواهد بود. ایران ما قابلیت، شایستگی و موقعیت آن را دارد که یکی از پایههای جهان عادلانهتر چندقطبی و روابط چندجانبه براساس منشور سازمان ملل متحد باشد.
رفیق گرامی، امیرهوشنگ اطیابی،
ما نیز با شما موافقت کامل داریم که هیچیک از کاندیداها سخنی از «بختک الیگارشی نئولیبرال حاکم بر ایران» نمیگویند، و درست به همین دلیل، گروه «۱۰ مهر» از هیچیک از آنان رسماً اعلام حمایت نکرده است.
ما نیز از همهٔ مشکلاتی که برشمردهاید آگاهیم و در مورد آنها خود را با شما همنظر میدانیم. اما باید این مشکلات را در چارچوبی کلیتر، و با توجه به شرایط عینی داخلی و جهانی که امروز در برابر ما قرار دارد، بررسی کنیم. اگر بر اساس اسلوب علمی، که هم شما و هم ما به آن اعتقاد داریم، حرکت کنیم، ابتدا باید به دشواریهای فرا روی ایران از دید بینالمللی بنگریم و سپس وضعیت داخلی را در چارچوب این وضعیت بینالمللی ارزیابی کنیم.
شما بهدرستی مطرح کردهاید که «ایران ما قابلیت، شایستگی و موقعیت آن را دارد که یکی از پایههای جهان عادلانهتر چندقطبی و روابط چندجانبه بر اساس منشور سازمان ملل متحد باشد.» ما از این هم یک گام فراتر میگذاریم و میگوییم «ایران ما باید یکی از پایههای جهان عادلانهتر چندقطبی و روابط چندجانبه بر اساس منشور سازمان ملل متحد باشد»، زیرا در غیر اینصورت نهتنها استقلال خود را از دست خواهد داد بلکه وضعیت فاجعهبار داخلی آن از این هم فجیعتر خواهد شد و نهایتاً به تجزیهٔ کشور خواهد انجامید. و این درست همان چیزی است که قدرتهای امپریالیستی، بهویژه آمریکا، بهدنبال آن هستند.
گروه «۱۰ مهر» دقیقاً از این دیدگاه به اوضاع داخلی ایران، و انتخابات کنونی، مینگرد. از دید کلی، فجایعی که شما بهدرستی از آن نام بردهاید ناشی از همان «بختک نئولیبرالیسم»ی است که به مدت چهار دهه بر ایران مسلط بوده است و هیچکس نمیتواند آن را انکار کند. اما اگر به این واقعیت هم توجه کنیم که این «بختک نئولیبرالیسم» در این چهار دهه با کمک امپریالیسم و نهادهای اقتصادی بینالمللی آن بر ایران مسلط شده است، آنگاه باید به مسأله در چارچوبی کلیتر و به شکلی مشخصتر برخورد کنیم، و در این شرایط مشخص، «معضل اصلی» را نئولیبرالیسم، که یک معلول است، به جای امپریالیسم، که علت اصلی است، معرفی نکنیم. آری، باید با نئولیبرالیسم مبارزه کرد، اما نه از راه چشم بستن به پیوند ارگانیک آن با امپریالیسم. به مدت چهل سال، نئولیبرالیسم از طریق تلاش برای متصل کردن ایران به غرب و تحمیل سیاستهای اقتصادی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول به اهداف خود رسید و بر ایران مسلط شد، و امروز نیز تنها با بریدن بند ناف نئولیبرالیسم از غرب میتوان خود را از شر آن خلاص کرد. در نتیجه، ما به این انتخابات در وهلهٔ اول از دیدگاه بریدن بند ناف نئولیبرالیسم به غرب مینگریم و معتقدیم تنها پس از بریدن این بند ناف قادر خواهیم بود آن را از مسند قدرت نیز بهزیر بکشیم.
از این دیدگاه به انتخابات و کاندیداهای باقیمانده در صحنه ـــ آقایان پزشکیان و جلیلی ـــ بنگریم. هرچند هیچیک از آنان قاطعانه علیه «بختک نئولیبرالیسم» که شما بهدرستی به آن اشاره کردهاید موضع نگرفتهاند، اما تکلیف اولی ـــ یعنی آقای پزشکیان ـــ کاملاً روشن است: او نهتنها آشکارا از نئولیبرالیسم دفاع میکند، بلکه علناً از هدف پیوند زدن مجدد بند ناف ایران به امپریالیسم را نیز ـــ که در دوران ریاست جمهوری آقای رئیسی کار بریدن آن آغاز شده بود ـــ دنبال میکند. و در سمت مقابل، بهرغم همهٔ محدودیتهای دیگری که به آقای جلیلی نسبت داده میشود، در یک موضع او نمیتوان لحظهای تردید کرد، و آن ادامهٔ سیاست خارجی رئیسی و بریدن بند ناف نئولیبرالیسم ایران از غرب است. حال اگر هدف ما خلع ید از بورژوازی نئولیبرال بهعنوان باعث و بانی همهٔ فجایعی که شما بهدرستی از آن نام بردهاید باشد، آیا راه دیگری جز ریاست جمهوری آقای جلیلی باقی میماند؟
شما بهدرستی از ضرورت «حفظ وحدت ملی» سخن میگویید و ما نیز با شما کاملاً همنظریم. اما نمیتوان فقط خواستاندیشانه به این مسأله برخورد کرد. نباید مانند بسیاری دیگر دچار این توهم سادهنگرانه شد که انتخاب پزشکیان تنشهای داخلی را کاهش میدهد اما انتخاب جلیلی آنها را تشدید میکند. تنشهای داخلی ایران ابعاد گوناگون دارند و فقط فرهنگی نیستند. از آن خطرناکتر تنشهای اقتصادی است که عامل اصلی آن همین نئولیبرالها و تحریمهای امپریالیسم بودهاند. اگر گفته میشود انتخاب آقای جلیلی تنشهای فرهنگی را افزایش میدهد، که ممکن است، انتخاب آقای پزشکیان و بازگشت کامل به دامان نئولیبرالیسم بیشک تنشهای اقتصادی کشور را، که خود به تنشهای فرهنگی نیز دامن میزند، صد چندان خواهد کرد. در نتیجه، چه بخواهیم و چه نخواهیم این شتری است که جلوی چادر ما خوابیده است. آنچه باید در مورد آن تصمیم گرفته شود این است که صدمات ادامهٔ کدام تنش برای میهن ما خطرناکتر خواهد بود.
ما پاسخ به این سؤال را به شما واگذار میکنیم و از شما رفیق عزیز بهخاطر لطفی که کردید و نظراتتان را با ما در میان گذاشتید سپاسگزاریم.