تبلیغات امپریالیسم و ایدئولوژی روشنفکران چپ غربی: نقد سیاست هویتی

بخشی از مصاحبۀ گابریل راکهیل با ژائو دینگ شی ــ

گابریل راکهیل سرپرست آتلیهٔ تئوری انتقادی (Atelier de Théorie Critique) و استاد فلسفه در دانشگاه ویلانوا در پنسیلوانیا است. در حال حاضر او در حال تکمیل پنجمین کتاب خود، «جنگ جهانی روشنفکری: مارکسیسم در برابر صنعت تئوری امپراتوری» است (که به‌زودی توسط انتشارات مانتلی ریویو منتشر خواهد شد). ژائو دینگ شی، استادیار محقق در مؤسسۀ مارکسیسم، آکادمی علوم اجتماعی چین و سردبیر «مطالعات سوسیالیستی در جهان» است.

این مصاحبه در اصل به‌زبان چینی در جلد یازدهم مطالعات سوسیالیستی در جهان، در سال ۲۰۲۳ منتشر، و برای باز‎انتشار در نشریۀ مانتلی ریویو، ویرایش شده است.

در ادامه بخشی از این مصاحبه را که به نقد سیاست هویتی اختصاص دارد می‌خوانید:

ژائو دینگ شی: از نقش و کارکرد سیاست هویتی و چند فرهنگی که در حال‎حاضر در میان چپ غربی رواج دارد، چه برداشتی دارید؟

گابریل راکهیل: سیاست هویتی، همانند چندفرهنگ‏‌گرایی وابسته به آن، تجلی معاصر فرهنگ‌گرایی و ذات‌گرایی است که از دیرباز سرشت نشان ایدئولوژی بورژوایی بوده است. این دومی در صدد طبیعی شمردن آن روابط اجتماعی و اقتصادی است که پیامد تاریخ مادی سرمایه‌داری است. به‌عنوان مثال، به‌جای پذیرش این‌که هویت‌های نژادی، ملی، قومی، جنسیتی، جنسی و دیگر اشکال هویت ساختارهایی تاریخی هستند که در طول زمان تغییر کرده‌اند و ناشی از نیروهای مادی خاص هستند، آن‌ها به‌عنوان بنیاد‎هایی غیرقابل انکار برای حوزه‌های سیاسی تلقی می‌شوند. این‌چنین ذات‌گرایی در خدمت پنهان کردن نیروهای مادی فعال در پشت این هویت‌ها و همچنین مبارزات طبقاتی است که پیرامون آنها شکل گرفته است. این امر به‌ویژه برای طبقهٔ حاکم و رهبرانش مفید بوده است. برای واکنشی که آنها به‌اجبار باید در مقابل خواسته‌های ماتریالیستی استعمارزدایی و مبارزات ضدنژادپرستانه و ضدمردسالارانه نشان دهند، چه پاسخی بهتر از یک سیاست هویتی ذات‌گرایانه که راه‎حل‎های نادرستی برای مشکلات بسیار واقعی عرضه می‌کند، و هرگز به اساس مادی استعمار، نژادپرستی، و ستم جنسیتی نمی‎پردازد؟

روایت‏هایی از سیاست‌ هویتی، که مدعی ضدیت با ذات‌گرایی هستند، و در آثار نظریه‌پردازانی مانند جودیت باتلر مطرح شده‌اند، نیز از این ایدئولوژی به‌طور کامل رها نشده‎اند. آن‌ها با ادعای ساختارشکنی، برخی از این مقولات را به‌عنوان سازه‌هایی گفتمانی معرفی می‌کنند که افراد یا گروه‌هایی از افراد می‌توانند آن‌ها را به‌کار گیرند، مورد پرسش قرار دهند، با آنها بازی کنند، یا در نقشی دیگر از آن‌ها استفاده نمایند. نظریه‌پردازانی که در درون چارچوب ایده‌آلیستی ساختارشکنی فعالیت می‎کنند هرگز تحلیلی ماتریالیستی و دیالکتیکی از تاریخ روابط اجتماعی سرمایه‌داری ارائه نمی‎دهند؛ همان روابطی که این مقولات را به‌عنوان عرصه‏های اصلی مبارزهٔ طبقاتی جمعی تولید کرده است. آنها همچنین به تاریخ عمیق مبارزهٔ جمعی سوسیالیسم واقعاً موجود برای تغییر این روابط بی‏توجه‌اند. در عوض، آنها تمایل دارند که با دیدی ساختارشکنانه، و نسخۀ عملاً تاریخ‌زدایی‌شده‎ای از تبارشناسی فوکو، به جنسیت و روابط جنسی به‌صورت گفتمانی بیندیشند، و در بهترین حالت به‌سمت یک کثرت‌گرایی لیبرالی گرایش پیدا کنند که در آن حمایت از گروه‌های ذینفع جایگزین مبارزهٔ طبقاتی می‌شود.

در مقابل ـــ همان‌طور که دومنیکو لوسوردو در اثر برجستۀ خود «مبارزهٔ طبقاتی» نشان داده است ـــ سنت مارکسیستی تاریخچه‏ای عمیق و غنی از درک مبارزهٔ طبقاتی به‌عنوان مقوله‎ای جمعی دارد. این بدان معنی است که [این مبارزه] شامل جدال‏هایی در روابط میان دو جنس، میان ملت‎ها، نژادها و طبقات اقتصادی (و می‌توان اضافه کرد، میان جنسیت‌ها) است. از آنجا که این مقوله‌ها در نظام سرمایه‌داری شکل‌های سلسله‌مراتبی بسیار ویژه‎ای به‎خود گرفته‌اند، بهترین مؤلفه‎های میراث مارکسیستی، در عین تلاش برای درک منشأ تاریخی آن‌ها، به‌طور بنیادی آن‌ها را دگرگون می‌کنند. این را می‎توان در مبارزهٔ درازمدت علیه برده‌داری خانگیِ تحمیل‌شده بر زنان، و همچنین نبرد برای غلبه بر انقیاد امپریالیستی کشورها و مردم آن‌ها که زیر تحقیرنژادی هستند، مشاهده کرد. این تاریخ خود را از همان ابتدا و در مناسبت‎ها نشان داده است، هرچند هنوز باید کار بسیاری در این موارد انجام شود، زیرا برخی از شاخه‌های مارکسیسم ـــ همچون انترناسیونال دوم ـــ به عناصر ایدئولوژی بورژوازی آلوده شده‌اند. با وجود این، همانطور که محققانی مانند لوسوردو و دیگران با دانشی گسترده نشان داده‌اند، کمونیست‌ها با پرداختن به ریشۀ اصلی این مشکلات، یعنی روابط اجتماعی سرمایه‌داری، پیشتاز مبارزات طبقاتی برای غلبه بر سلطهٔ پدرسالارانه، انقیاد امپریالیستی، و نژادپرستی بوده‏اند.

سیاست‏ هویتی، به‌صورتی که در کشورهای پیشرفتۀ امپریالیستی و به‎ویژه ایالات متحده انکشاف یافته است سعی دارد این تاریخ را نادیده گرفته و خود را به‌عنوان شکل کاملاً جدیدی از آگاهی عرضه کند؛ گویی که کمونیست‎ها به‌قدر کافی به مسایل زنان، و مسایل ملی/ نژادی نپرداخته‌اند. نظریه‌پردازان سیاست‏های هویتی، با تبختر و کوته‌فکری مدعی‌اند که اولین کسانی هستند که به این مسائل پرداخته‌اند، و از این طریق بر به‌اصطلاح تقلیل‌گرایی مبتذل مارکسیست‎ها، و بر اعتقاد به یک جبر اقتصادی خیالی غلبه می‎کنند. علاوه بر این، آنها تمایل دارند با سیاست‏ هویتی، در میان دیدگاه‎های سیاسی طبقاتی شکاف ایجاد نمایند. آنها اگر در تحلیل خود به‏ منظور کردن طبقه اشاره‎ای هم داشته باشند، عموماً به‎جای نسبت دادن آن به یک رابطۀ ساختاری مالکیت، آن را به مسألهٔ هویت شخصی تقلیل می‏دهند. در نتیجه راه‌حل‌هایی که ارائه می‎دهند به پدیده‌‏های ثانوی می‎پردازد؛ یعنی به‌جای تجویز دگرگونی سوسیالیستی نظم اجتماعی ـ اقتصادی به‎منظور چیرگی بر روابط کاری برده‌داری خانگی و اَبَراستثمار نژادی، بر مسائل نمایندگی و نمادگرایی تمرکز می‌کنند. در نتیجه، آنها قادر به ایجاد تغییرات مهم و پایدار نیستند، زیرا که به ریشۀ مشکل نمی‏پردازند. همان‌طور که «آدولف رید جونیور» اغلب با طنز گرنده‎اش استدلال می‌کند، هویت‌گرایان از حفظ روابط طبقاتی موجود ـــ از‏ جمله روابط امپریالیستی میان ملت‌ها ـــ به شرطی که نسبت لازم برای نمایندگی گروه‌های تحت‌ستم در میان طبقهٔ حاکم و قشر حرفه‏ای مدیریت وجود داشته باشد، کاملاً خوشنود هستند.

سیاست هویتی علاوه بر کمک به حذف سیاست و تحلیل طبقاتی در درون چپ غربی، سهم عمده‌ای در ایجاد تفرقه در میان خود چپ از طریق طرح بحث‌های بی‎پایان پیرامون مسائل هویتی خاص داشته است. به‏جای ایجاد اتحاد طبقاتی میان کارگران و زحمت‏کشان در‏ برابر دشمن مشترک، با سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن، در ابتدا و قبل از هر‏چیز آنها را به تعیین هویت خود از طریق انتساب به گروه‎های مذهبی، نژادی، قومی، جنسیتی، جنسی، و غیره تشویق می‌کنند. از این نظر، ایدئولوژی سیاست هویتی در واقع در سطحی عمیق‏تر سیاستی طبقاتی است. این سیاست بورژوازی است که هدفش تفرقه انداختن میان مردم زحمت‏کش و تحت‌ستم جهان است تا راحت‎تر بر آنها حکومت کند. بنابراین، چه جای تعجب است که این سیاست، به سیاست حاکم بر طبقۀ مدیریت حرفه‎ای در هستۀ امپراتوری بدل شود، و بر مؤسسات و رسانه‌های اطلاعاتی آن تسلط یابد. در محیطی که «رید» با تیزبینی آن را «صنعت تنوع» می‌نامد، همۀ افراد تشویق می‏شوند که به‌عنوان یکی از مکانیسم‌های اصلی برای پیشرفت شغلی، خود را از با گروه خاص خود معرفی کنند و با عرضۀ خود به‌عنوان نمایندۀ ممتاز این گروه، منافع فردی خود را ارتقا دهند. علاوه بر این، باید توجه داشت که وُوکیسم (جنبش بیداری) نیز این تأثیر را دارد که برخی افراد را به آغوش راست سوق می‌دهد. اگر فرهنگ سیاسی مسلط ذهنیت قبیله‌ای همراه با فردگرایی رقابتی را تشویق می‌کند، پس جای تعجب نیست که افراد سفیدپوست و مردان نیز ـــ به‌عنوان پاسخی مغرضانه به محرومیت تصوری خود توسط صنعت تنوع ـــ خواسته‌های خاص خود را با چهرۀ «قربانیان» نظام دنبال کنند. سیاست هویتیِ فاقد تحلیل طبقاتی بی‏شک می تواند زیر نفوذ تمایلات دست‏راستی و حتی فاشیستی قرار گیرد.

در نهایت، باید یادآور شوم که ریشه‏های ایدئولوژیک نوین سیاست هویتی، چپ نو و شوینیسم اجتماعی است؛ همان شوینیسم اجتماعی که یکی از ابزارهای اساسی ایدئولوژیک امپریالیسم است که از همان ابتدا توسط «وی‌. ای. لنین» در چپ اروپایی تشخیص داده شده بود. استراتژی آشنای تفرقه بینداز و حکومت کن، که با هدف تجزیۀ کشورهای زیر تهاجم از طریق تحریک درگیری‏های مذهبی، قومی، ملی، نژادی یا جنسیتی به‏کار گرفته می‌شود. ادعای حمایت از آزادی زنان در افغانستان؛ پشتیبانی از خوانندگان رَپ سیاه‌پوست «مورد تبعیض» در کوبا؛ حمایت از نامزدهای بومی به‌اصطلاح «اکوسوسیالیست» در آمریکای لاتین؛ «حمایت» از اقلیت‌های قومی در چین؛ یا دیگر اقدامات تبلیغی شناخته شده‏ای که از طریق آن‌ها امپراتوری ایالات متحده خود را نیکوکار و خیرخواه هویت‏های سرکوب‌شده معرفی می‌کند، همگی کمپین‎هایی هستند برای بی‎ثبات‏سازی کشورها. در این موارد به‌وضوح می‌توان گسست کامل بین سیاست‎ صرفاً نمادین هویتی و واقعیت مادی مبارزات طبقاتی را مشاهده کرد. تا اینجا، کارکرد این سیاست تأمین پوششی نازک برای امپریالیسم بوده و هست، و در همین سطح نیز سیاست هویتی، در نهایت سیاستی طبقاتی و سیاستی در خدمت طبقۀ امپریالیست حاکم است.

منبع: نشریۀ مانتلی ریویو، اول دسامبر ۲۰۲۳

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *