خطر ناسیونالیسم افراطی و توهّمات عظمت‌طلبانه

این یک بازی شطرنج نیست، یک نبرد تاریخی بر سر آیندهٔ بشریت است!

امروز کمتر کسی هست که بر نقش تعیین‌کنندهٔ ایران در روند تاریخی گذار به‌جهان چندقطبی اذعان نداشته باشد. سیاست گرایش به شرق اتخاذ شده از سوی رهبری جمهوری اسلامی ایران، در کنار موقعیت ژئوپولیتیک و قدرت نظامی غیرقابل انکار آن، ایران را به یکی از مهم‌ترین بازیگران در عرصهٔ بین‌المللی بدل ساخته است. و به‌همین دلیل، روزی نیست که قدرت‌های امپریالیستی در رسانه‌های خود از ایران، در کنار چین و روسیه، به‌عنوان دشمنی که باید به‌هر قیمت سرکوب و خنثی شود یاد نکنند.

و این دشمنی پایه در واقعیات عینی دارد. ایران امروز به یک قدرت برتر در سطح منطقه بدل شده است؛ ایران به‌شکلی کاملاً حساب‌شده از نیروهای جبههٔ مقاومت پشتیانی و از آنان حمایت می‌کند؛ توانائی‌ها و قدرت نظامی ایران و پیامدهای درگیری احتمالی با ایران برای رژیم صهیونیستی اسرائیل و قدرت‌های امپریالیستی حامی آن به‌خوبی روشن است؛ ایران توانسته است تحریم‌های حداکثری آمریکا و متحدانش را دور بزند و اثرات مستقیم آن‌ها را تا حد زیادی خنثی کند؛ ایران به‌عضویت پیمان شانگهای، بریکس، و اتحادیهٔ کشورهای اوراسیا در آمده است؛ ایران با روسیه پیمان‌های استراتژیک اقتصادی و نظامی، و با چین توافقات اقتصادی درازمدت به‌امضاء رسانده است؛ ایران با بسیاری کشورهای عضو جنبش مقاومت در آمریکای لاتین، آفریقا و آسیا پیمان‌های استراتژیک سیاسی، اقتصادی، و حتی نظامی امضا کرده است؛ و در آخرین عملیات نظامی خود، پایگاه‌های‌ نیروهای تروریست مورد حمایت آمریکا و اسرائیل را در عراق، سوریه، و پاکستان هدف قرار داده است.

این‌همه نه‌فقط لرزه بر اندام دولت‌های امپریالیستی انداخته و آن‌ها را به عکس‌العمل واداشته است، بلکه متأسفانه به برخی گرایشات ماوراء ناسیونالیستی و توهّمات عظمت‌طلبانه در میان برخی از نیروهای میهن‌دوست و پیشرو ایران نیز دامن زده است ـــ گرایشات و توهّماتی که می‌توانند هم برای منافع ملی ایران و هم برای جنبش چندجانبه‌گرایی در سطح جهان بسیار خطرناک باشند. این نوع گرایشات و توهّمات به‌ویژه پس از حملهٔ اخیر ایران به پایگاه‌های تروریست‌ها در خاک عراق، سوریه و پاکستان تبلوری کاملاً آشکار یافته‌اند.

از ناسیونالیسم عظمت‌طلبانه تا «بازی شطرنج» خطرناک

به‌موازات قدرت گرفتن روزافزون ایران در سطح منطقه، و افزایش نقش آن در عرصهٔ جهانی، نشانه‌های رشد ناسیونالیسم افراطی و گرایشات عظمت‌طلبانه در میان برخی از نیروهای میهن‌دوست و پیشرو ایران به‌تدریج آشکار شد. صحبت‌هایی از «هژمونی تمدنی ایران»، «ایران خودش یک بمب است، به بمب نیازی ندارد»، و حتی «در منطقه، روسیه و چین باید به ایران تمکین کنند» به‌میان آمد. در ابتدا می‌شد با نگاهی خوشبینانه این‌گونه گفته‌ها را به‌حساب میهن‌دوستی و غرور ملی مطرح‌کنندگان آن‌ها گذاشت، اما به‌تدریج این صحبت‌ها به تحلیل‌های معینی در مورد ایران به‌عنوان یک «قطب سوم» هم‌سنگ، و حتی رقیب، چین و روسیه در «بازی شطرنج جهانی» ارتقا پیدا کرد، و اکنون، به‌دنبال حملهٔ مرزی ایران به پایگاه تروریست‌ها در پاکستان، به موضع‌گیری‌ آشکار برخی نیروهای میهن‌دوست در مورد سیاست‌خارجی ایران در قبال چین بدل شده‌ است.

جوهر این‌گونه موضع‌گیری‌ها را می‌توان بدین شکل خلاصه کرد:

ـــ ایران درگیر یک بازی شطرنج جهانی است که در یک سوی آن آمریکا و اروپا و در سوی دیگر آن چین و روسیه قرار دارند. ایران در این میان قطب سوم است که باید بازی خودش را بکند.
ـــ دعوای اصلی میان چین و آمریکا است، که هر یک منافع خودشان را دنبال می‌کنند.
ـــ آمریکا می‌کوشد چین را در عرصهٔ دریایی مهار کند و چین می‌کوشد آمریکا را در عرصهٔ زمینی (کمربند و جاده، و …) به‌مهار بکشد.
ـــ محور مقاومت امروز در تلاش است تا از طریق بستن آبراه‌های بین‌المللی میان آسیا و اروپا (باب‌المندب) آمریکا و اروپا را زیر فشار قرار دهد تا از حمایت از نسل‌کشی اسرائیل دست بردارند.
ـــ ایران و روسیه به‌سهم خود در این نبرد درگیرند، اما چین به‌عنوان طرف اصلی دعوا با آمریکا نقش خودش را انجام نداده و «مسؤولیت‌پذیری» نداشته است.
ـــ هدف چین این است که ایران و روسیه با غرب درگیر باشند و فرسوده شوند تا چین بتواند به‌عنوان قدرت اصلی با آمریکا بر سر نظم جهانی آینده معامله کند.»
ـــ حملهٔ موشکی ایران به پاکستان، به‌ویژه پس از سفر وزیر خارجه هندوستان به ایران، اخطاری بود به چین که به وظایف خودش عمل نکرده است، و این هشدار که ایران می‌تواند با ایجاد تنش نظامی با پاکستان و نزدیکی با هندوستان، برنامه‌های چین علیه آمریکا (از جمله طرح کمربند و جاده) را بر هم بزند.
ـــ در نتیجه، ایران باید، مانند بازی چین بین آمریکا و شوروی در دههٔ ۱۹۷۰ مسیحی، از هر دو کارت خود را برای گرفتن امتیاز از طرفین دعوا استفاده کند: از نزدیکی با هندوستان به‌عنوان راه ارتباطی غرب برای امتیاز گرفتن از چین؛ و از بستن آبراه‌های بین‌المللی میان آسیا و اروپا (باب‌المندب) برای امتیاز گرفتن از آمریکا.
ـــ به‌عبارت دیگر: اگر ایران برای مهار آمریکا گردش به شرق کرد، اکنون می‌تواند برای مهار شرق چرخش به غرب بکند. و در این میان می‌تواند به سمت هر طرفی که بیشتر امتیاز بدهد برود.

یک‌چنین برخورد خطرناکی را نمی‌توان چیزی جز احیای ماکیاولیستی سیاست «نه شرقی، نه‌ غربی» به‌عنوان آلترناتیوی در برابر سیاست گردش به شرق دانست ـــ آلترناتیوی که در دوران پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم معنای واقعی خود را نیز از دست داده است.

ایران «قطب سوم» نیست!

در این‌که دولت ایران باید در هر لحظه و در همهٔ شرایط سیاست خارجی خود را بر اساس منافع ملی کشور تنظیم و اجرا کند نمی‌توان لحظه‌ای تردید کرد. اما همین منافع ملی در عین حال حکم می‌کند که سیاست خارجی کشور بر اساس درک دقیق از وضعیت، تعادل، و آرایش نیروها در سطح جهان، و از آن مهم‌تر، درک واقع‌بینانه از قدرت و توان اقتصادی، سیاسی، و نظامی ایران شالوده‌ریزی شود. و در اینجا است که برخوردهای ماوراء ناسیونالیستی و توهّمات عظمت‌طلبانه و خود بزرگ‌بینانهٔ ناشی از غرور متکی بر چند پیروزی مرحله‌ای، می‌تواند کشور را به دام ماجراجویی‌های حساب‌نشده‌ای بیندازد که قربانیان آن تنها مردم ایران و منافع ملی کشور خواهند بود.

مشکل بنیادی یک چنین برخوردی این است که ایران را اکنون در عرصهٔ بین‌المللی به‌عنوان قدرتی برابر و هم‌سنگ با چین و روسیه می‌داند که می‌تواند، آن‌هم در در رقابت با این دو کشور، نقش «قطب سوم» را بازی کند؛ غافل از این‌که موقعیت کنونی ایران در صحنهٔ جهانی بیش از هرچیز: نخست، مدیون روند گستردهٔ جهانی است که از سوی چین و روسیه آغاز شده است؛ دوم، ناشی از پیمان‌های استراتژیک، اقتصادی، و نظامی ایران با این دو کشور است؛ و سوم، جوهر و شرط پیروزی این روندِ آغاز شده، همکاری نزدیک این سه کشور بر اساس منافع مشترک آن‌ها در عرصهٔ بین‌المللی است و نه رقابت‌های تنگ‌نظرانه در عرصهٔ منافع ملی. به‌عبارت دیگر، این سیاست گردش به شرق بوده است که ایران را در چنین جایگاهی قرار داده است، نه بازی ماکیاولیستی ایران میان شرق و غرب.

اما چنین دیدگاهی از یک توهّم درونی نیز رنج می‌برد، و آن برابر دانستن قدرت ایران با چین و روسیه است. از نظر نظامی، روسیه دومین قدرت جهانی است. روسیه توانسته است در اوکراین یک‌تنه در برابر مجموعهٔ قدرت‌های ناتو بایستد و شکست آن‌ها را در اوکراین تضمین کند. در روسیه توانسته است فشارهای اقتصادی آمریکا را از طریق کنترل دولتی را بر بانک‌ها، مؤسسات مالی، تجارت خارجی، و محدود کردن نقش اقتصادی و سیاسی الیگارش‌ها خنثی کند، و به‌رغم تحریم‌های شدید غرب، با اجرای یک سیاست‌های قاطع ارزی از سوی دولت، روبل را در جایگاهی حتی قوی‌تر از سابق قرار دهد. و در نتیجهٔ همهٔ این‌ها، دولت روسیه اکنون مورد حمایت اکثریت قاطع مردم آن کشور است.

چین نیز به‌نوبهٔ خود دومین قدرت اقتصادی جهان است که پیش‌بینی می‌شود تا یک دههٔ دیگر اقتصاد آمریکا را پشت سر بگذارد. چین زیر رهبری یک حزب کمونیست است که توانسته است، به‌رغم وجود سرمایه‌داران بزرگ در عرصهٔ اقتصاد آن کشور، دست آنها را از اعمال قدرت بر دولت و سیاست‌های آن کوتاه کند. چین اقتصاد خود را به‌صورت برنامه‌ریزی شده به پیش می‌برد. دولت چین توانسته است، در عرض یک دهه، فقر را برای نزدیک به هشتصد میلیون نفر از شهروندان خود از میان بردارد، و می‌رود تا آن را به‌طور کامل از صحنهٔ آن کشور حذف کند. در این کشور نیز دولت و حزب کمونیست چین از حمایت اکثریت قاطع مردم برخوردارند.

به‌طور خلاصه، هیچ‌یک از این دو کشور از نظر داخلی ضربه‌پذیر نیستند و می‌توانند با اطمینان از امنیت داخلی، آمریکا و متحدانش را در عرصهٔ بین‌المللی به‌چالش بکشند.

آیا می‌توانیم چنین حکمی را در مورد ایران نیز صادر کنیم؟ آیا ایران توانسته است دست الیگارش‌های مالی و سرمایه‌داران نئولیبرال هوادار غرب را از اعمال قدرت بر دولت و تعیین سیاست‌های آن کوتاه کند؟ آیا دولت ایران توانسته است بر هرج و مرج اقتصادی ناشی از فساد همه‌گیر چیره شود؟ آیا دولت ایران توانسته است وضعیت ارزی خود را تثبیت کند و بر تورم نجومی که میلیون‌ها ایرانی زحمتکش را به ورطهٔ فقر کشانده است فائق آید؟ آیا دولت ایران توانسته است عدالت اجتماعی و حقوق دموکراتیک شهروندان را، که شرط اصلی حمایت آنان از دولت و سیاست‌های آن است، تضمین کند؟ آیا امپریالیسم، به کمک ستون پنجم خود در داخل کشور، با تکیه بر نارضایتی‌های موجود هر روز به بحران تازه‌ای در ایران دامن نمی‌زند؟ آیا چین و روسیه نیز در برابر آمریکا و غرب چنین پاشنهٔ آشیل‌هایی دارند؟

و آیا دولت ایران، چون دولت‌های چین و روسیه، از حمایت و امنیت داخلی لازم برای اجرای سیاستی که دوستان غرّه‌شده به‌عنوان «قطب سوم» برای آن تجویز می‌کنند برخوردار است؟ و اگر برخوردار نیست، آیا نباید چنین تجویزهایی را ناشی از نوعی چین‌ستیزی خجولانه دانست؟

این یک بازی شطرنج نیست!

از برخوردهای ماوراء ناسیونالیستی و توهّمات عظمت‌طلبانهٔ آنها هم اگر بگذریم، یک مشکل اساسی در استدلال این دوستان وجود دارد که آنها را به یک چنین برخوردهای ماکیاولیستی کشانده است، و آن بازی شطرنج دیدن روند تحولاتی است که در سطح جهان جریان دارد.

در یک بازی شطرنج، تنها چیزی که برای طرفین مطرح است پیروزی خودشان است و نه هیچ چیز دیگر. و بدیهی که این پیروزی یا شکست در همان عرصهٔ شطرنج باقی می‌ماند و بر سرنوشت هیچ کس جز طرفین بازی تأثیر نمی‌گذارد. در نتیجه، طرفین محق‌اند که همهٔ تمرکز خود را روی نتیجهٔ بازی خود بگذارند و به هیچ چیز دیگر جز پیروزی خود نیندیشند.

اما آیا در عرصهٔ نبرد جهانی، که کشور ما ایران در آن درگیر است، نیز وضع چنین است؟ آیا این‌که کدام سمت پیروز شود و کدام سمت شکست بخورد تنها به خود بازیگران مربوط می‌شود و سرنوشت دیگران را نیز رقم نمی‌زند؟ آیا بعد پایان این بازی هر یک از بازیگران فقط سهم خودش را می‌گیرد و به‌خانه می‌رود؟ آیا در این نبرد، برای مردم جهان پیامد پیروزی آمریکا و غرب با نتیجهٔ پیروزی چین و شرق یکسان است و برای کسی فرق نمی‌کند که کدام سمت پیروز شود؟ آیا این بحث که ایران باید به سمت هر طرفی که بیشتر امتیاز بدهد برود به‌معنی گم گردن قطب‌نمای استراتژیک و بی‌تفاوتی نسبت سرنوشت کل بشریت نیست؟

مردم جهان دو بار پیامدهای فاجعه‌بار سلطهٔ پیروزمندانهٔ امپریالیسم، به‌ویژه آمریکا، را، نخست پس از جنگ دوم جهانی و سپس به‌دنبال فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم، با پوست و گوشت خود لمس کرده‌اند. برای آنها، نبرد جهانی که امروز در جریان است تنها یک بازی شطرنج نیست، بلکه نبردی تاریخی بر سر آیندهٔ بشریت است! و در این نبرد، آیندهٔ بشریت را نمی‌توان، و نباید، قربانی تنگ‌نظری‌های ناسیونالیستی کرد.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *