دو برداشت نادرست در ارزیابی نیروهای مقاومت فلسطین درگیر جنگ با اسراییل

فرشید واحدیان ــ

الکساندر مک کی، تحلیل‌گری مترقی از انگلستان در بحث‌هایی که اخیراً در مورد درگیری‌های اخیر میان فلسطین و اسرائیل مطرح کرده به دو برداشت نادرست در میان نیرو‌های چپ در ارزیابی آنها از مبارزات مردم فلسطین اشاره می‌کند.

برداشت نادرست اول: به اعتقاد بعضی، کل حملات اخیر نیرو‌های فلسطینی بخشی از توطئۀ وسیعی است که توسط نتانیاهو برای رهایی از بحران گریبان‌گیر دولتش، طراحی شده است. برداشتی مشابه، دولت بایدن را به عنوان طراح این توطئه معرفی می‌کند که با این بهانه می‌خواهد از شر دولت راست افراطی و فاشیست نتانیاهو خلاص شده و آن را با دولتی که چهرۀ بهتری در میان افکار عمومی جهان دارد اما همان سیاست‌های دولت نتانیاهو را ادامه دهد، جایگزین نماید.

ریشۀ این برداشت در اعتقاد به نیروی عظیم امپریالیسم و قدرت ارتش اسرائیل است که حتی در میان برخی نیرو‌های چپ که دشمن امپریالیسم آمریکا و دولت صهیونیستی هستند نیز دیده می‌شود. در ذهن این گونه افراد، خلقی تحقیر شده و با حداقل امکانات نظامی قادر نیست که به این قدرت‌های عظیم ضربه‌ای وارد کند. آنها شکست‌های آمریکا را در جنگ کره و ویتنام، و شکست ارتش استعمار‎گر فرانسه را در مقابل خلق الجزایر فراموش کرده‌اند.

اعتقاد به نیروی خلق و به‌توان انسان‌هایی که چندان چیزی برای از دست دادن ندارند، نیاز به مطالعۀ تاریخ و درک دیالکتیکی از آن دارد. امپریالیسم آمریکا علی‌رغم نیروی عظیم اقتصادی و نظامی‌اش، با تنگنا‎هایی مختص خود روبروست، که توانش را محدود می‌کند. تنگناهایی ناشی از محدودیت‎های نظام سرمایه‌داری. هر چند تقلای امپریالیسم در این تنگنا‎ها موجب رنج و مصیبت زیادی برای مردم جهان می‌گردد، اما همین تنگنا‎ها است که در نهایت سقوطش را رقم می‌زند. مثلا نظام سرمایه‌داری آمریکا از جان و دل می‌خواست بار دیگر خدمت سربازی اجباری که در دوران جنگ ویتنام وجود داشت را، به‌خصوص بعد از وقایع یازده سپتامبر، برقرار سازد و بدین وسیله آخرین مقاومت‌های مردم عراق را درهم بکوبد. اما با توجه به خاطرۀ تلخ جنگ ویتنام در میان مردم آمریکا، موفق به انجام آن نشد.

این مطلب در مورد اقمار کوچک‌تر آمریکا چون اسرائیل به مراتب بیشتر صدق می‌کند. ارتش اسرائیل بعد از پیروزی‌هایی که در ۱۹۴۸ و ۱۹۶۴ که به مدد کهنه‌سربازانی چون موشه دایان، و ضعف فوق‌العادۀ ارتش کشورهای عربی به دست آورد، طی سال‎ها از خود تصویری به عنوان ارتشی شکست‌ناپذیر در اذهان تودۀ مردم عرب به‎جا نهاد. اما بعد از شکست مفتضحانه‌ای که در حمله به لبنان و جنگ با حزب‌اللـه (۲۰۰۶) متحمل شد، این تصویر دیگر شکسته شد. بعد از عقب‌نشینی از لبنان، عملیات ارتش اسرائیل عمدتاً منحصر به حمله به مردم غیرنظامی فلسطین و ایجاد وحشت در میان آنها بوده است.

فرماندهان این ارتش به‌خوبی از ضعف‏های نیرو‌های خود آگاه‌اند و با تمام قوا از ورود نیروی زمینی به غزه و درگیری خیابانی با نیرو‌های فلسطینی اجتناب می‌کنند. در مقابل، تمام کوشش نیروهای فلسطینی با حمله و پرتاب موشک به داخل شهر‌های اسراییل، برانگیختن خشم مردم اسرائیل و اعمال فشار به دولت نتانیاهو برای صدور فرمان حملۀ نیروی زمینی به غزه است. در سال ۲۰۱۴، شاهد حملۀ نیروی زمینی اسرائیل به یک سوم خاک غزه بودیم، هر چند این حمله منجر به کشته شدن چند هزار غیرنظامی فلسطینی و خرابی‌های بسیار شد، اما اسراییلی‎ها هم تلفات بالنسبه زیادی داده و به سرعت از غزه خارج شدند.

حملۀ اخیر نیروی‌های مقاومت برای ماه‎ها و بلکه سال‎ها برنامه‌ریزی شده بود، نیرو‌های مقاومت تمام حرکات ارتش اسرائیل را به‌خصوص در ماه‌های اخیر در حمله به اردوگاه‌های فلسطینی در ساحل غربی زیر رصد داشتند. آنها با مهارت توانستند سیستم هوش مصنوعی اطلاعاتی و امنیتی اسرائیل را فریب دهند. حتی اگر شایعۀ خبری که مقامات امنیتی مصر دربارۀ حملۀ قریب‌الوقوع حماس به دولت اسرائیل دادند، درست باشد، به نظر می‌رسد که نتانیاهو این خبر را به جد نگرفته و این حمله را مشابه حمله‌های موشکی قبلی حماس قابل مهار می‌پنداشته است.

بسیار بعید به نظر می‌رسد که نتانیاهو یا آمریکا برای اجرای توطئه‌شان تا این حد تحقیر و خفت را به جان خریده باشند.

برداشت دوم ارزیابی نادرست از ماهیت جنبش حماس و جهاد اسلامی است: بعد از انتخابات سال ۲۰۰۶، که حماس با رأی مردم غزه به رهبری انتخاب شد، مقامات اسرائیلی و آمریکایی از محمود عباس خواستند که روابط خود را با حماس قطع کرده و سیا و ام‌آی‌سیکس کوشیدند که تشکیلات خود‎گران را به جنگ حماس بفرستند، تا ساف کنترل غزه را نیز در دست گیرد. ساف اما در این تلاش شکست خورد و به‌ناچار تمام تشکیلات خود را از غزه خارج کرد.

بعد از اخراج ساف از غزه، اکثر گروه‌های فلسطینی حاضر در غزه که سال‎ها رقیب یکدیگر بوده و حتی باهم جنگیده بودند، گرد هم آمدند و طی مذاکراتی طولانی و پر فراز و نشیب جبهۀ مشترکی را برای مبارزه با دشمن اشغالگر تشکیل دادند. گروه‌های عمده شرکت‌کننده در این جبهه شامل حماس، جهاد اسلامی، جبهۀ خلق برای آزادی فلسطین (مارکسیست لنینیست)، جبهۀ دموکراتیک خلق برای آزادی فلسطین (مارکسیست لنینیست)، و بریگاد شهدای الاقصی است.

هدف در ابتدا این بود که الفتح، شاخۀ نظامی ساف نیز به عضویت این جبهه پذیرفته شود، که با تشدید وابستگی محمود عباس به اسرائیل و آمریکا این امر محقق نشد. بنابراین هرچند نیروی مقاومت فلسطین در غزه بیشتر به نام حماس خوانده می‌شود، اما این نیرو شامل جبهه‌ای از سازمان‌های ملی مذهبی تا سازمان‌های مارکسیستی چون جبهۀ خلق برای آزادی فلسطین و جبهۀ دموکراتیک خلق برای آزادی فلسطین است.

با مرور زمان عملیات این جبهه علیه اسرائیل اشکال پیچیده‌تری به خود گرفته است و روز به روز به سلاح‌های مدرن‌تری دسترسی پیدا کرد. در همین جا باید خاطر نشان کرد که در مورد ادعای صدور سلاح از ایران برای این گروه‏ها بسیار غلو شده است، هرچند بی‌شک دولت جمهوری اسلامی کمک‎هایی به حماس و جهاد اسلامی کرده است، اما این کمک‎ها بیشتر در چارچوب کمک‎های فکری و استراتژیک بوده است. دسترسی آنها به سلاح‌های پیشرفته اغلب محصول تلاش‌ها و ابتکارات عناصر خود این گروه‌ها بوده است. ویدیوهای بسیاری وجود دارد که نشان می‌دهد چگونه اعضای این گروه‎ها از لاشۀ موشک‎های شلیک شده اسراییلی استفاده کرده و با تغییراتی در مدار کنترل آنها، از آنها برای گمراه کردن سیستم دفاع موشکی دشمن استفاده می‌کنند.

اغلب گفته می‌شود که حماس یک دشمن زیر مهار اسرائیل است، و برای اثبات این ادعا به چند مدرک اشاره می‌شود، اول نقل قولی است از نتانیاهو که زمانی گفته بود: «بهترین دوست ما حماس است، ما باید به حماس کمک کنیم تا بتوانیم به حیات خود ادامه دهیم». مدرک دیگر مبتنی است بر تبار تاریخی حماس که به اخوان‌المسلمین مصر می‌رسد. آمریکایی‏ها و انگلیسی‌ها به‌خصوص برای تضعیف ناصر، از اخوان‌المسلمین مصر بسیار حمایت کردند، با این امید که آنها بتوانند مخالفتی را در جامعۀ علیه او سازمان دهند.

حماس در سال‌های آخر دهۀ ۱۹۸۰، و به عنوان رقیبی برای نیرو‌های عموماً سکولاری که زیر چتر ساف بودند شکل گرفت. اما تضاد‌های داخلی موجود در جامعۀ فلسطینیان غزه و ساحل غربی، علت اصلی تأسیس حماس بود. سازمان‌هایی چون جبهۀ خلق برای آزادی فلسطین، جبهۀ دموکراتیک خلق برای آزادی فلسطین و حتی خود الفتح دارای گرایش‌های ملی‌گرایانه، سوسیالیستی و مارکسیستی بودند، که خود ناشی از گرایشات انقلابی در میان مردم کشور‎های عربی بود که با تأثیر گرفتن از انقلاب اکتبر و وجود اتحاد شوروی شکل گرفته بودند. این گرایشات به خصوص بعد از تخریب اتحاد شوروی و پیش از آن پیروزی انقلاب ایران به رهبری آیت‌اللـه خمینی تضعیف شده و سازمان‌های ملی مذهبی در میان کشور‌های عرب به‌شدت تقویت شدند.

از سال ۱۹۸۸ به بعد و تمام دهۀ ۱۹۹۰، ساف با میانجی‌گری آمریکا وارد مذاکره با اسرائیل شد. دولت بوش پدر فکر می‌کرد که می‌تواند توافقی را به فلسطینی‎ها تحمیل نماید. در تمام این سال‎ها گروه‌های ملی مذهبی رزمنده‌ترین گروه‌هایی بودند که علیه اسرائیل دست به عملیات نظامی می‌زدند. عرفات حماس را متهم می‌کرد که عامل امپریالیسم آمریکاست. اما این واقعیت نداشت. آنها زاییدۀ تضادی بودند میان جنبشی با کلیت سکولار و دارای تمایلات سوسیالیستی و شبه سوسیالیستی – که شامل بسیاری از فلسطینی‌های مسیحی نیز می‌شد- و جنبش سنتی مذهبی‎ جامعۀ فلسطین که عمدتاً پایگاه‌شان در میان اقشار فقیر جامعۀ فلسطین بود. حماس همان شعار‌هایی را می‌داد که این اقشار، که تمایلات مذهبی‌شان نیز درآن سال‌ها شدت یافته بود، به دنبالش بودند.

حال آیا می‌توان گفت که امریکایی‏ها و اسرائیلی‎ها تلاش کردند که برای تضعیف جنبش فلسطین از این تضاد‎های میان ساف و حماس، استفاده نموده و با تقویت یکی، طرف مقابل را تضعیف نمایند؟ البته که این تمایل وجود داشت و کوشش‏هایی هم در این راه انجام شد. درست به همان دلیلی که در سال‌های ۱۹۵۰، انگلیسی‎ها از اخوان‌المسلمین در مصر برای تضعیف ناصر، حمایت کردند. اما آنها نمی‌خواستند که اخوان‌المسلمین به حدی تقویت شود که بتواند در مصر حکومت کند (همان طور که بعدا کوشیدند تا مرسی را سرنگون کنند). این تفکر که اسرائیلی‎ها حماس را به وجود آوردند تا در مقابل ساف بایستد، ناشی از بی‌توجهی به تاریخ و اشکال رشد تضاد‌های درونی جنبش مقاومت فلسطین است.

مذاکرات اسلو در سال‌های ۱۹۹۰، کمک اساسی به قدرت گرفتن حماس به‌خصوص در غزه کرد. اگر به دنبال مخالفی تحت مهار می‌گردید، به عملکرد تشکیلات خودگردان به رهبری محمود عباس نگاه کنید. پاسخ به این سؤال مهم است: آیا ممکن نیست جنبشی که در گذشته مورد حمایت امپریالیسم بوده، بعداً تبدیل به نیرویی ضدامپریالیستی شود؟ مثال ویکتور اوربان در مجارستان در این مورد بسیار آموزنده است. ویکتور اوربان در سال‌های ۱۹۸۰، از سوی بنیاد «جامعۀ باز» متعلق به جرج سوروس حمایت مالی می‌شد. این‎دو در همکاری با یکدیگر علیه کمونیست‎ها مبارزه می‌کردند، این همکاری تا سال‌های ۱۹۹۰ نیز ادامه داشت تا آنکه میان‌شان شکاف افتاد. حال آیا می‌توان ادعا کرد که اوربان نوعی مخالف تحت مهار امپریالیسم است؟

حمایت چپ‌گرایان غربی از این نظریه که حماس زیر سلطۀ اسرائیل است دو دلیل دارد. اول به دلیل وجود گرایش اسلام‌هراسی و خاورگرایی (اوریانتالیسم) در آنها ؛ و ثانیاً خارج نشدن از چارچوب فکری ( پارادایم) جنگ علیه ترور سال‎های ابتدای قرن، این چارچوب فکری، که به غایت توسط اسرائیلی‌ها دامن زده می‌شود، می‌کوشد هرگونه حمایت از جنبش فلسطین را معادل حمایت از تروریسم نشان دهد.

البته هیچ‌کدام از موارد بالا به مفهوم ندیدن مشکلات عقیدتی و اشتباهات تاکتیکی که حماس در دوران حیات خود مرتکب شده نیست. در ابتدای تظاهرات ضد بشار اسد در سوریه، حماس جانب مخالفین را گرفت که اشتباهی عظیم بود. اما آنها بعداً این اشتباه خود را تصحیح و ضمن ملاقات با اسد از او حمایت کردند. آنها هنوز روابط خود را با نیرو‌های محافظه‌کار و ارتجاعی آن سوی خلیج فارس حفظ کرده‌اند. اما جدا از همۀ این واقعیات بعضاً متناقض، در اساس نقش حماس در غزه رهبری جنبش رهایی‌بخش ملی است، که البته با همکاری گروه‌های دیگری که در غزه فعال هستند، انجام می‌شود. فراموش نکنیم که ۱۷ سال قبل مردم غزه، حماس را به عنوان نمایندۀ واقعی خود برگزیدند. واضح است که بدون داشتن حمایت کامل مردم غزه، حماس هرگز به چنین عملیات وسیعی دست نمی‌زد.

به سال های ۱۹۹۰ بازگردیم، برای سال‎ها ایالات متحده ادعا می‌کرد که اگر ساف حق موجودیت اسرائیل را به رسمیت بشناسد، صلح میان فلسطین و اسرائیل می‌تواند محقق شود. روایت غربی‎ها از مذاکراتی، که بعداً به عنوان مذاکرات اسلو معروف شد، چنین است: پیشنهاد بسیار خوبی توسط شیمون پرز، اسحاق رابین و بعداً ایهود باراک به عرفات ارائه شد، اما یک‌دندگی و غرور عرفات موجب شد که این پیشنهاد را رد کند. در نتیجه، این نیرو‌های میانه‌رو جای خود را به عناصر دست‌راستی چون شارون و نتانیاهو دادند و هیچ‌گونه توافق نهایی صورت نگرفت.

حال باید دید که در مقابل این امتیاز عظیمِ فلسطینی‎ها دایر بر به رسمیت شناختن اسرائیل چه چیز نصیب‌شان شد؟ آنچه به عنوان پیشنهاد بسیار مناسب اسرائیل از آن یاد می‌شود، شامل به رسمیت شناختن برخی نواحی کاملاً مجزا برای اسکان فلسطینی‏ها بود. این نواحی بدون هیچ ارتباط زمینی با یکدیگر، همگی در نتیجه غصب این زمین‎های توسط اسرائیل محصور شده‌اند، شبیه بانتونستان‌های دوران حکومت تبعیض‌نژادی در آفریقای جنوبی. هرگونه عبور و مرور فلسطینی‌ها از این نواحی تنها با اجازۀ مقامات اسرائیلی ممکن است و هیچ‌گونه حق بازگشتی برای فلسطینی‌هایی که سال‎هاست در کشور‎های مجاور چون مصر و لبنان در اردوگاه‌های آورگان زندگی می‌کنند، در نظر گرفته نشد.

دلیل اصلی بالا رفتن اعتبار حماس در میان مردم فلسطین همین به اصطلاح «امتیازات» تحقیرآمیزی بود که ساف در مقابل برزگ‌ترین امتیازی که به اسرائیل می‌داد، دستگیرش شد. در تمام سال‌هایی که این مذاکرات ادامه داشت یک لحظه نیز ساختمان‌سازی و توسعۀ شهرک‌های مهاجرنشین یهودی عمدتاً اروپایی و آمریکایی متوقف نشد. تودۀ مردم فلسطین و به‌خصوص اقشار فقیر می‌دیدند در حالی که قهرمان ملی آنها در چمن کاخ سفید با رهبران اسرائیل دست می‌دهد، روز به روز فشار مأموران رژیم اسرائیل و مهاجرین شهرک‌نشین بر آنها شدت بیشتری می‌گیرد.

از همان ابتدا حماس و جهاد اسلامی، کل این مذاکرات را محکوم کردند و جبهۀ امتناع را تشکیل دادند. دو سازمان چپ جبهۀ خلق برای آزادی فلسطین و جبهۀ دموکراتیک خلق برای آزادی فلسطین چندین بار مواضع خود را در این بارۀ تغییر دادند. در ابتدا آنها نیز این مذاکرات را محکوم کردند، اما عرفات با فشار زیاد آنها را وادار به تأیید این مذاکرات کرد. آمریکا برای جلب آنها به حمایت از عرفات، برای مدتی آنها را از لیست سازمان‎های تروریستی حذف کرد و بدین وسیله آنها را به پای میز مذاکره کشاند، اما در ادامه، آنها نیز نتیجۀ این مذاکرات را رد کردند و از ائتلاف خارج شدند. در تمام دوران این مذاکرات، حماس و جهاد اسلامی به حملات خود علیه اسرائیل ادامه دادند. از جمله می‌توان به عملیات انتحاری مکرری که در شهر‌های اسراییلی صورت گرفت، اشاره کرد. در نهایت برای ساف راهی جز ترک میز مذاکره باقی نماند. آبروی عرفات به عنوان چهرۀ ملی حفظ شد، اما محبوبیت ساف لطمه بزرگی خورد و در نهایت بعد از بازدید تحریک‌آمیز شارون از مسجد الاقصی، انتفاضۀ دوم مردم فلسطین آغاز شد.

در انتها ضروری است اشاره‌ای هم به تحلیل الکساندر مک کی از دولت اسرائیل داشته باشیم. به نظر او ماهیت تجاوزکارانۀ این دولت چنان است که بدون توسعه و الحاق دائمی سرزمین‌های جدید نمی‌تواند به حیات خود ادامه دهد. با رها کردن این سیاست توسعه‌طلبانه دیگر دولت اسرائیل ماهیت یک دولت نژادپرست صهیونیستی را نخواهد داشت، و بلافاصله به دلیل تضاد‌های داخلی‌اش فرو خواهد پاشید. فرمان اسحاق رابین برای توقف توسعۀ شهرک‌های یهودی‌نشین طی مذاکرات اسلو، تنها زمان ترور او را جلو می‏انداخت.

امروز، تنها قطع کمک ایالات متحده و یا شکستی بزرگ می‌تواند اسرائیل را مجبور به قبول گزینۀ دو دولت نماید، گزینه‌ای که برای اسرائیل به معنای خودکشی است. بی‎دلیل نیست که دولت‎های چین و روسیه نیز براین گزینه پافشاری می‌کنند، زیرا به‌روشنی می‌دانند کشور فلسطین جدا و مستقل، اسرائیل را در تضاد‌های داخلی‌اش غرق خواهد کرد.

اسرائیل برای شهرک‌های خود نیاز به جمعیت بیشتری دارد که دیگر قادر به جذب آن نیست. در حالی که جمعیت فلسطینیان دائماً در حال افزایش است. یکی از اهداف اسرائیل برای کشتار دایم فلسطینی‎ها و گرسنه نگاه داشتن آنها، جلوگیری از افزایش جمعیت آنهاست. راه حل ایده‌آل برای دولت اسرائیل، اخراج کل جمعیت ساکن در غزه به مصر است. امری که قبول آن توسط دولت مصر با وجود همۀ فرمانبری از امپریالیسم، غیرممکن است.

منبع: دانش و امید، شماره ۲۰، آبان ۱۴۰۲
The Events in Palestine & A Look Back To The Oslo Proces
https://www.youtube.com/watch?v=tgMdpmma-rY&t=432s

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *