سه انقلاب در حرکت تاریخ

به‌گفته فرانسیس فوکویاما، «پایان تاریخ» درست پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و در نتیجۀ پایان جنگ سرد در سال ۱۹۹۲ اتفاق افتاد. در آن زمان، ایالات متحدهٔ آمریکا تنها و ظاهراً آخرین قدرت جهانی در صفحه شطرنج ژئوپلیتیک جهان بود و تصمیم گرفت تا قوانین نظم جهانی خود را ـــ برای همیشه ــ همچون وحی مٔنزل تثبیت سازد. ابزارهایی که ایالات متحده در دست داشت در واقع بسیار نیرومند بود: تسلط مطلق نظامی آن، تسلط مطلق اقتصادی آن از طریق دلار، تسلط مطلق رسانه‌ای آن، تسلط مطلق فرهنگی آن توسط هالیوود و…، تسلط مطلق علمی آن (که توسط دانشمندان برتر مهاجر از اتحاد جماهیر شوروی و دیگر کشورها تقویت می‌شد) و استفادهٔ ابزاری از ظهور علوم روانشناسی ـ اجتماعی در غرب. منصفانه است که بگوییم آنها تقریباً موفق شدند. اما اجازه دهید در مورد آن بیشتر توضیح دهیم.

در وهلهٔ اول، با ارائه یک طرح کلی، باید بدانیم که دقیقاً کدام نظم جهانی و کدام آرمان‌ها باید تثبیت و تحکیم شود. بدین منظور، نگاهی به کتاب «انسان خردمند» نوشتهٔ «یووال نوح هراری» می‌اندازیم. «هراری» در این کتاب از انسان جدید تصویری ارائه می‌دهد که در این نظم جدید جهانی باید دیده شود؛ و نقش و وظایفی را نشان می‌دهد که در رویدادهای جهانی این نظم، به این انسان محول می‌شود.

برای تشکیل یک نظم جهانی جدید که در مرکز آن فلسفهٔ جدیدی قرار داشته باشد، باید فلسفهٔ قدیم کنار گذاشته شود. و این دقیقاً همان جایی است که «هراری» بدان ورود می‌کند: کتاب او فقط صحنهٔ کارزاری علیه «اومانیسم» است، و این امر با تعریف و مشخص کردن «ناسیونال سوسیالیسم» به‌عنوان یک «دین انسان‌گرا»، به‌طرز تکان دهنده‌ای آشکار می‌شود.

هراری سپس «مفهوم آزادی» خود را ایجاد می‌کند و آن را به‌عنوان یک تضاد اساسی با اصل «برابری» مطرح می‌سازد. او سپس درگیری‌های قرن بیستم را به‌عنوان درگیری‌های بین «فرقه‌های انسانی» مختلف، یعنی فرقه‌های لیبرال در مقابل فرقه‌های دیگر تعبیر می‌کند. در پایان کتاب، او تمام آرمان‌های اومانیست‌ها را در هم می‌شکند، و تنها آرمان‌هایی، و تنها «ارزش‌هایی» که دست‌نخورده باقی می‌گذارد، ایده‌های پول و سرمایه است.

او، با این کار، همهٔ انسان‌گرایان را، که در طول تاریخ برای حقوق بشر، دموکراسی، و اصول جامعهٔ باز مبارزه کرده‌اند، تضعیف و تخریب می‌کند. زیرا، برابر صحبت‌های «میشائیل اشمیت ـ سالومون»،* وجه مشترک همهٔ اومانیست‌ها «براندازی همهٔ آن شرایطی است که در آن انسان به موجودی پست، برده، رها شده، و حقیر بدل می‌شود.» این نقل‌قول از کارل مارکس است که به‌طور گسترده‌ای به‌عنوان تعریف اومانیسم در قرن بیستم پذیرفته شد. «اشمیت ـ سالومون» نتیجه‌گیری می‌کند که به‌همین دلیل «ناسیونال سوسیالیسم»، که گروه‌های بزرگی از مردم را از ابتدا به‌طور رادیکال کنار گذاشت و آنها را تا حد غیرقابل تصوری تحقیر، برده و نابود کرد، تحت هیچ شرایطی نمی‌تواند «انسانگرا» توصیف شود.

اکنون که با ارزش‌های «دنیای قشنگ جدید»** آشنا شدیم، می‌توانیم به رویدادهای سیاسی جهان بازگردیم.

دقیقاً ۳۰ سال پس از اعلام «پایان تاریخ جهان» توسط فوکویاما، وارد سال ۲۰۲۲ می‌شویم. ایالات متحده در این ۳۰ سال زمان کافی برای تحمیل نظم جهانی خود و تربیت انبوهی از کادرهای کامل و مطلوب ـــ نخبگان سیاسی جدید ـــ بر اساس اصول مندرج در کتاب «یوال هراری» داشته است. بقیهٔ بشریت یا توسط دیکتاتورهای منصوب ایالات متحده به بردگی گرفته شده‌اند یا از طریق به‌اصطلاح «سرگرمی‌های پوچ و بی‌خاصیت (Tittytainment) کنترل می‌شوند. این سرگرمی‌ها توسط حملات رسانه‌ای و مدیای قدرتمند غرب، که در جای‌جای این کرهٔ خاکی روان انسان‌ها را نشانه گرفته‌اند، از نتفلیکس، فیس‌بوک، اینستاگرام گرفته تا همهٔ ابزارهای دیگر، به‌منظور «تهیهٔ خوراک» برای انسان‌های تنهایی که بایستی به‌نوعی مشغول باشند طراحی شده‌اند، و یا برای تغییر نظرات انسان‌های سرکش علیه نظم موجود. در این دنیای جدید غرب، جنبش‌هایی مانند آن حرکت‌های عظیم مردمی که زمانی وجود داشته‌اند غیرممکن است. تمام جنبش‌های رهایی‌بخش عمده، یعنی جنبش‌هایی که می‌خواستند مردم را به مرکز گفتمان اصلی بازگردانند، از دهه ۱۹۶۰ و پس از جنبش ضد جنگ ویتنام در غباری از فراموشی فرو رفتند.

در واقع چنین به‌نظر می‌رسد که نظم نوین جهانی کاملاً پابرجا و تثبیت شده است و هر مقاومتی در مقابل آن بیهوده می‌نماید ـــ ولی آیا این‌طور است؟ نه به‌طور کامل، زیرا چنین تحلیلی این واقعیت را نادیده می‌گیرد که جنبش‌های خاصی از مدت‌ها قبل آغاز شده‌اند و فرآیندهایی را به‌حرکت درآورده‌اند که اگرچه در زندگی روزمره در دهه‌های گذشته چندان مورد توجه قرار نگرفته‌اند، اما در پنهان ـــ در به‌اصطلاح «سایهٔ تاریخ» ادامه یافته‌اند. سخن در اینجا دربارهٔ انقلاب‌های بزرگ قرن بیستم است: انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷، انقلاب چین در سال ۱۹۴۹، و انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹.

این‌ها قیام‌هایی گسترده‌ از سوی کل مردم علیه شرایط ذکر شده در بالا بود، که در آن انسان را «موجودی تحقیر شده، برده، رها شده و حقیر» می‌دید و می‌خواست. این فرآیندها رویدادهایی منحصر به‌فرد در تاریخ جهان نبودند، بلکه ریشه در لایه‌های عمیق توسعهٔ تاریخی بشریت داشتند و پیوندهایی را تشکیل می‌دهند که هرچند در ابتدا فقط به‌صورت محلی، اما با پویائی خود و حرکت مداوم جریان تاریخ را تغییر جهت دادند. امروز ما به نقطه‌ای رسیده‌ایم که این سه انقلاب، یا سه جریان تاریخی که هرسه دارای تمدنی کهن و فرهنگی غنی هستند، در حال همگرایی و متحد شدن در یک جریان پهناور و قدرتمند جهانی هستند ـــ با عواقبی بالقوه گسترده برای کل بشریت.

روز ۲۴ فوریه ۲۰۲۲، روز آغاز عملیات ویژه روسیه در اوکراین، نشان‌دهندهٔ سقوط اولین دومینو بود. و دومین دومینو در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ با شروع «طوفان الاقصی» سقوط کرد. ظاهراً ادعای «پایان تاریخ جهان» فوکویاما، در واقع نقطهٔ آغاز ‌آن بود.

ـــــــــــــــــــ

* میشائیل اشمیت سالومون به آلمانی Michael Schmidt ـ Salomon)) زادهٔ ۱۹۶۷ در شهر تری‌یر، یک نویسنده و فیلسوف آلمانی، و رئیس بنیاد جوردانو برونو، سازمانی انسان‌گرا  است.

** «دنیای قشنگ جدید» یک رمان آرمان شهری نوشته «آلدوس هاکسلی»، نویسندهٔ انگلیسی است که در سال ۱۹۳۲ منتشر شده است. او در آن جامعه‌ای را در سال ۲۵۴۰ پس از میلاد توصیف می‌کند که برای حفظ ثبات خود به کاست‌ها سازماندهی شده است و هرگونه ابتکار برای تغییر ساختارها از طریق تلقین، مصرف مواد مخدر و رضایت فوری، به‌ویژه جنسی، را خفه می‌کند. از طریق دستکاری فیزیکی جنین‌ها و متعاقب آن تلقین ذهنی به کودکان خردسال، افراد بر اساس کاست‌های اجتماعی که قرار است به آن تعلق داشته باشند، شکل می‌گیرند. دولت درآن جهان از کنترل‌کنندگان تشکیل شده است، افرادی که مانند بت‌ها توسط مردم پرستش می‌شوند. این اثر یکی از تأثیرگذارترین رمان‌های قرن بیستم است که نویسندگان همه نسل‌ها را برانگیخت تا دیدگاه‌های خود را در بارۀ آینده خلق کنند

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *