ویرانشهرگرائی در خرده تاریخنویسی ریائی: نقدی بر «تاریخ فرودستان؛ جستارهائی در تاریخ اجتماعی کارگری و ملی ایران» نوشته تورج اتابکی (قسمت اول)
علی پورصفر (کامران) ـــ
سخن آغازین
بهدنبال ترجمه و انتشار کتاب تکوین طبقه کارگر در انگلستان نوشته ادوارد پالمر تامپسون ـ کتاب ارزندهای که متاسفانه در آن ذهن و ذهنیات برآمده از تحول بر عین و عینیات ناشی از تکامل رجحان دارد ـ برخی تاریخنویسان ایرانی ضد شوروی، نوشتههائی را درباره اعتبار وسیع فرضیات تامپسون در تاریخنویسی طبقاتی و تطابق آنها با مقتضیات جاری در زندگی طبقه کارگر ایران فراهم کردندکه بیشتر از همه تکرار خصومت علاجناپذیرشان با هرآن چیزی است که درباره انقلاب اکتبر، دولت شوروی و اردوگاه سوسیالیسم باشد.
اگر برخی مورخان نامدار ایرانی نظیر یرواند آبراهامیان، که طرفدار فرضیات تامپسون هستند (ایران بین دوانقلاب، ص ۱۰)، تاریخپژوهی و برخی تلقیات خاص او از تاریخ ـ از جمله تعیین کیفیت وقوع انقلاب اکتبر ـ و اطلاق عنوان زشت کودتا بر آن دگرگونی دورانساز را اقتباس کرده و به انتشار آن تلقی مصنوعی و دلپسند سرمایهداری یاری رساندهاند، اما در عین حال تحقیقاتشان درباره تاریخ معاصر ایران، پیوندهای مستقیمی با آن تلقیات نداشته و چنان تأثیرات شایستهای بر سلیقه تاریخخوانی ایرانیان داشتهاند که غیظ و غضب فحاشان و هتاکان به تاریخ را برانگیختهاند (نگاه کنید به عقدهگشائیها و انتقادهای سطحی و بیارزش امثال بهمن زبردست و فریدون مجلسی از تاریخنویسی یرواند آبراهامیان).در برابر این گروه از مورخان کسان دیگری نیز هستند که با استلحاق به ادوارد پالمر تامپسون و مارک بلوخ و فرنان برودل و اریکهابسبام، بیآنکه از دانش، جایگاه و برخی روشنبینیهای ضروری درباره انقلاب اکتبر و دولت شوروی برخوردار باشند، برآنند که تلقیات خودرا ـ که بعضاً جز خصومتهای کورکورانه نیست ـ از انقلاب اکتبر و دولت شوروی و بلوک سوسیالیستی سابق و کلیه جنبشهای انقلابی کارگری و بورژوادموکراتیک غیرسرمایهداری با مواضع آنان برابر کنند.
اگر احساس بیگانگی و مخالفت برخی مورخان معتبر نسبت به یک دوران بزرگ و اساسی در تاریخ معاصر بشریت، تأسفآور و غمانگیز است، اما تأسی مورخانی که مقلد آنان هستند، بیشتر مضحک مینماید چرا که آن مورخان، قهرمانانی آویزان در وسط زمین و آسمانند، اما اینان یالانچی پهلوانهائی هستند که جز نمایش ادا و اطوار نازل حرکات آنان، کاری از دستشان بر نمیآید.
چند سالی پس از انتشار ترجمه فارسی تکوین طبقه کارگر در انگلستان، کتابی از آقای تورج اتابکی با نام تاریخ فرودستان؛ جستارهائی در تاریخ اجتماعی کارگری و ملی ایران منتشر شد که نام آن نشان از جذابیت تحقیقی داشت. اما اشاره مؤلف در مقدمه بر ترجمه فارسی کتاب به اینکه نوشته حاضر برگزیده از مجموعه مقالاتی است که درطول سالها درباره تاریخنگاری تهیدستان، کارگران و فرودستان پژوهیده است (ص ۱۸) تصورات برآمده از عنوان کتاب را زایل کرد و معلوم شد که تمام آنچه در این مجموعه گرد آمده،گامهای برنداشتهای هستند که ایشان طرح ذهنی آنها را یا از دیگران اقتباس کرده یا استنتاجهای دستکاری شده خودشان از برخی حوادث و رویدادهای بزرگ اجتماعی ـ سیاسی دوران پهلوی است. رفتاری که حاکی از قلب حقایق و تقلب در تاریخنویسی است و بهطور معمول از کینهتوزی و انتقامجوئیهای طبقاتی و عقیدتی برمیخیزد.
به این کار پژوهشی نمیگویند
مجموعه مقالات دهگانه این کتاب همگی مستقل از هم بوده و اهمیتی در مطالعه وجوه مورد نظر او از تاریخ اجتماعی ایران ـ یعنی تاریخ تهیدستان و فرودستان ایران ـ ندارند و اشارات انتقادی او از نخبهگرائی مورخان و بیاعتنائیهایشان به عامه مردم چیزی جز افزودن چاشنی بر مطالب فاقد نسبت با عنوان و موضوع کتاب نیست. مقالات این کتاب به جز مقدمه مؤلف که شرح مختصر و ابتری از پیشینه تاریخنویسی نوین درباره فرودستان است، فاقد تمهیدات عینی و راهنمائیهای لازم برای ورود به کلیات بلافصل مبحث مورد نظر است.
دوسه مقاله کتاب از آن جهت که در عناوینشان اصطلاحات و عناصر مشترک بهکار آمده، بیآنکه در گسترش درونی بحث و گفتگو تأثیری داشته باشند در کنار یکدیگر نشستهاند و برخی نیز تنها به اعتبار تلقیات ضد شوروی نویسنده از روندهای تاریخساز جنبش کارگری جهانی و نقشی که این روندها به زعم نویسنده در تخریب مبارزات کارگری ایران داشتهاند، در زمره مباحث تاریخ فرودستان و تهیدستان ایران قرار گرفتهاند.
فصل مشروطهخواهان بدونمرز، گویا تنها برای این به کتاب الصاق شودتا بدیلی در برابر ارزیابیهای مرسوم از نقش آزادیخواهان و سوسیال دموکراتهای روسیه در انکشاف ترقیخواهی ایرانیان باشد. بدین ترتیب، نوشته ایشان بیآنکه شایسته قرارگیری در زمره مطالعات فرودستان و تهیدستان باشد بیشتر صورت زشت و بدقوارهای از تاریختراشی مخالفان سوسیالیسم انقلابی را ـ که آقای اتابکی از سردمداران روشنفکری آنهاست ـ به خود گرفته است.
کل مطالب این کتاب را میتوان در حوزههای زیر فهرست کرد:
۱. عاملیتهای تاریخی تهیدستان و فرودستان و تاریخنگاری آنها.۲. فرایندهای تاریخی ایران از روزگار صفویه به بعد. ۳. باستانگرائی روشنفکران ایرانی و طرفداران تجدد ایران و تاریخنگاریها براساس آموزهها و مطالبات آن گرایش. ۴. تاریخ نویسی اجتماعی و نمایندگان شاخص آن نظیر سعید نفیسی و مرتضی راوندی و عبدالحسین زرینکوب. ۵. دوران قاجاریه، انقلاب مشروطیت و ارزیابیهای خیالی از مضامین و روندهای موجود در آن. ۶. اوضاع جهانی و پیشرفت مدرنیسم و مدرنیته ایران. ۷. تأثیرات برتر و بیشتر ایران بر روسیه و آسیای میانه و قفقاز، در قیاس با تأثیرات روسیه بر ایران و انتقاد از مورخان شوروی در بیاعتنائی به این برتریها. ۸. نفت، شرکت نفت انگلیس و تأثیرات آن. ۹. رژیم پهلوی و شاهان دوگانه آن. ۱۰. شوروی و انواع انتقادات از نظام عقیدتی و سیاسی اجتماعی و پیامدهای فکری و فرهنگی آن؛ تاریخنویسی شوروی و انتساب انواع سیاهکاریها به آن دولت و به کمینترن و احزاب کمونیست عالم؛ و مطامع و تجاوزات شوروی به حقوق مردم ایران در سالهای جنگ جهانی دوم. ۱۱. جنبش کارگری ایران، حزب کمونیست وحزب توده ایران، سازمانهای کارگری مستقل یا مرتبط با آن احزاب و انواع انتقادات و تهمتها به آنان. ۱۲. اعتصاب عظیم کارگران نفت خوزستان در تیرماه ۱۳۲۵ و پیروزی آن اعتصاب؛ نفرت و بیزاری مسئولان امنیتی شرکت نفت و مأموران ارشد دولتی خوزستان از حزب توده و از نقشی که در بسیج کارگران علیه شرکت نفت داشت و تأکیدشان بر ضرورت نابودی آن حزب و رهبرانش به همراه استنتاج دلبخواه نویسنده از نتایج آن اعتصاب؛ و تأکید او بر توانیابی کارگران نامتشکل و غیر سندیکائی در برابر کارگران متشکل و سندیکائی بر اثر پیروزی آن اعتصاب بزرگ.
تاریخ نخوانده تاریخنویسی کردن
در این کشکول درهم و برهم، انتقاد از شوروی و کمینترن و تاریخنگاری شوروی و اتهامات حیرتانگیزی که فقط از چنته تحلیلگران سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی و یا مورخان متوهم خودشیفته شتک میزند، سهمی اساسی در طرحبندی نظری انتقاد از همه شوروی در قیاس با سایر نظریات انتقادی ایشان دارد. بهگونهای که میتوان گفت، او در وجوه عینی و ذهنی ناشی از نظام شوروی، جز انحطاط و تاریخ ستیزی نمییابد و چه ناشیانه؛ چرا که یکی از آموزگارانش در ستیزه با کلیت شوروی یعنی آیزایا برلین، در کتاب ذهن روسی در نظام شوروی، در لفافی از بدگوئیها و بدخواهیها، به محاسنی در نظام شوروی استالینی اشاره دارد که به اذعان خود او جهان به اصطلاح آزاد پاک از آن بیبهره است تا آنجا که موجب غبطه و حسرت غربیان است (ص۷۴ ـ ۸۵ و ۲۶۹).
خصومت آقای اتابکی نسبت به هر آنچه شوروی و دستاوردهای آن است، به جائی میرسد که اندرئی ژدانف ژنرال و فرمانده دفاع از لنینگراد در جنگ جهانی دوم و دبیر اولین کنگره نویسندگان شوروی و کمیسرحزبی که هیچ شهرتی در تاریخنویسی ندارد و شاید حتی یک رساله درباره تاریخ ننوشته باشد، سرکرده و راهبر یکی از شاخههای تاریخنگاری شوروی استالینی میخواند (ص ۱۱ ـ ۱۲) و بر همین سیاق مکتب تاریخنگاری شوروی را به سبب مطالعات گزینشی در راستای مصالح و منافع حزب کمونیست و دولت شوروی و مآلاً شخص استالین، تابعی از نظریات سیاسی اجتماعی حاکم بر این کشور و غیرقابل اعتماد میداند.
به زعم ایشان: تاریخنگاران شوروی با استناد به ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک مارکسیستی، قالبهای از پیش تراشیده برای تکامل خطی و غایتمند جوامع انسانی و از جمله ایران داشتند که بنا بر آن، فئودالیسم بر دورهای از تاریخ ایران حاکم بوده و انقلاب مشروطه انقلاب بورژوائی بود که زمینهساز انقلاب سوسیالیستی و سرانجام بسط کمونیسم بود. فراتر از این میشد با کمک برادر بزرگ به رشد طبقه کارگر شتابی دوچندان بخشید و راه رشد غیرسرمایهداری را پیش گرفت. حتی اگر لازم آمد با عاملیت افسران جوان، آنگونه که در مصر و سودان روی داد، دگرگونیای به نام مردم و طبقه کارگر و در غیاب آنان ثبت کرد (ص ۱۳).
مورخ ما در همین یکصد کلمه، خطاهائی مرتکب شده که از جنبه ماهوی میتواند برابر بایکصد خطا باشد. غفلت، ناآگاهی و یا بیاعتنائی ایشان ـ هر اسم دیگری هم میتوانید بگذارید ـ درباره گرایشهای متنوع تاریخنویسی در شوروی دستکم از منظر وظایف یک مدعی تاریخنویسی اجتماعی، غیرقابل چشمپوشی است. ایشان کمترین زحمتی به خود ندادند تا به مشهورترین آثار مکتب تاریخنویسی شوروی در ایران یعنی دوره سه جلدی تاریخ جهان باستان (شرق، یونان، رم) و مکمل آن یعنی کتاب تاریخ قرون وسطی نگاهی بکنند تا به چشم خود ببینند که یک گروه بزرگ از مورخان شوروی دوران استالین و بعد از آن نظیر کاژدان، نیکولسکی، آبراموویچ، ایلین، فیلیپوف، برگر، درکنسکی، نودلمن، رتبرگ، دیاکوف و کاسمینسکی که نویسندگان کتابهای یادشدهاند، و حتی پطروشفسکی معروف از مدافعان نظریه نادرست شیوه تولید آسیائی و استبداد شرقی بودند و همه میدانند که حزب کمونیست شوروی و نظام آموزشی و مکتب تاریخنویسی آن هیچ موافقتی با آن نظریه نداشتند (نک: شرق، ص ۱۰۹، رم، ص ۳۳۹ و ۳۴۱ و ۳۴۲ و ۳۴۴، تاریخ قرون وسطی، ص ۲۴۴).
اتابکی در همان یکصد کلمه، اموری را در انتقاد از شوروی به میان آورده که پاک غیرواقعی است و حتی از سطح تصورات تحلیلگران مراکز آکادمیک و اطلاعاتی ـ امنیتی مخالفان سوسیالیسم نازلتر است و بیشتر از تبار نوشتههای تبلیغاتچیان پائیندست مراکز یادشده بهشمار میآید.
او برای نمایش چنین کیفیتی، ضمن همین یکصد کلمه، از تناسبی ـ گویا اندیشیده و سازمانی و طراحیشده از طرف شوروی ـ میگوید که میان کودتای افسران آزاد مصری به فرماندهی سرگرد جمال عبدالناصر علیه ملک فاروق، خدیو مصر به سال ۱۹۵۲ و یا کودتای افسران آزاد ارتش سودان به فرماندهی سرهنگ جعفر النمیری علیه دولت محمد احمد محجوب به سال ۱۹۶۹ برای پیشبرد راه رشد غیرسرمایهداری وجود داشته است. اگر کودتای نمیری، که مسبوق به سابقه اولین کودتای سودان در سال ۱۹۵۸ بود و شاید هم متأثر از قیام افسران آزاد مصر، اقدام افسران آزاد مصر هیچ نسبتی با ارزیابیهای اردوگاه سوسیالیسم نداشت.
به خاطر داشته باشیم که ناصر پس از مدتها تعمق و تأمل بر سر انتخاب اخوانالمسلمین یا سنتهای انقلابی ملی مصر در دوران مبارزه با استعمار بریتانیا برای اقدام علیه ملک فاروق، اخوانالمسلمین را رها کرد و سنتهای ملی را برگزید. این اقدام هیچ وام بیواسطهای از طرحها و سازماندهیهای اندیشیده بلوک سوسیالیستی دریافت نکرد و این بلوک نیز کمترین ادعائی در این باره نداشته است. طرفه اینکه سرکرده اسمی کودتای افسران آزاد، سرلشکر محمد نجیب اولین رئیس جمهوری مصر (۱۹۵۳ – ۱۹۵۴) نهتنها موافقتی با سوسیالیسم نداشت بلکه حتی از آن بیزار بود. چنین احتجاجاتی بیشتر از همه برونداد تصورات و توهمات و یا ترفندهای توطئهگرانه کسانی همچون سناتور جوزف مک کارتی رئیس کمیته مبارزه با فعالیتهای ضدآمریکائی مجلس سنای آمریکا و کارگزاران و همدستان اوست که در همه چیز و همه جا جز توطئههای شوروی نمیدیدند و جزنابودی آن کانون استقامت علیه تجاوز و جنایت و تعدی و ستمگری علیه بشریت، آرزوی دیگری نداشتند.
اتحاد شوروی و راه رشد غیرسرمایهداری
استراتژی راه رشد غیرسرمایهداری از هنگامی در دستور کار دولت شوروی قرار گرفت که سوسیالیسم از چارچوب یک دولت، یعنی اتحاد شوروی خارج شده و شکل یک اردوگاه را به خود گرفته بود و اجزا و اندازههای این مرحله بزرگ و اساسی که بنا به نظر حزب کمونیست شوروی دومین تحول دورانساز بعد از انقلاب اکتبر بود، در کنگره ۱۹ حزب کمونیست شوروی (اکتبر ۱۹۵۲)بارز شد و مورد تأیید قرار گرفت. تا پیش از این مرحله، بنیاد لازم و همهگیر برای کارکرد سازمانیافته گرایش قانونمند احتمال تکامل مسالمتآمیز خلقهای جهان و گذار به مراحل بالاتر زندگی اجتماعی از این طریق هنوز فراهم نیامده بود.
تا پیش از جنگ جهانی دوم فقط ۱۷درصد اراضی و ۹درصد جمعیت جهان در محیط سوسیالیستی قرار داشت. اما پس از شکست فاشیسم و پیروزیهای اتحاد شوروی، ۲۶درصد اراضی و ۳۵درصد جمعیت جهان تحت حکومت سوسیالیسم درآمد. بدین ترتیب بود که بلوک سوسیالیستی از دهه ۵۰ قرن گذشته یکی از دو بلوکبندی اساسی و اصلی جهان شد، و بهویژه بعد از شکست بلوک متجاوز انگلیس و فرانسه و اسرائیل در جنگ سوئز به سال ۱۹۵۶ که تهدیدات دولت شوروی نقشی ویژه در خاتمه جنگ و خروج متجاوزان از قلمرو مصر و کانال سوئز داشت، هماورد قدرتمند بلوک امپریالیستی شد و بالطبع قدرت آن را داشت که با حمایت از مبارزات ضداستعماری و ضدامپریالیستی خلقهای جهان، دامنه و دایره استثمار امپریالیستی را تنگتر نماید.
چنین جایگاهی میتوانست بلوک سوسیالیستی را نقطه اتکا و امیدواری جنبشهای ضد استعماری و ضد امپریالیستی برای جبران عقبماندگی و حفظ استقلال ملی در برابر امپریالیسم قرار دهد. به همین دلیل بود که برخی از رهبران جنبشهای ضداستعماری با صراحت از موافقت خود با راه رشد غیرسرمایهداری سخن گفته و خواستار همکاریهای وسیع با شوروی و بلوک سوسیالیستی شده بودند.
تحریف عقدهگشایانه نقش بیبدیل اتحاد شوروی در دفاع از خلقهای جهان
دولت شوروی از سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۶۲ بیش از ۶میلیارد و ۲۲۱میلیون دلار به کشورهای عضو بلوک سوسیالیستی کمک کرد و از سال ۱۹۵۴ تا ۱۹۶۲ بیش از ۳میلیارد و ۵۰۰میلیون دلار به کشورهای مستقل و نوبنیاد آسیا، آفریقا و امریکای لاتین وامهای بلاعوض و یا کمبهره داد و بیش از دو میلیارد دلار نیز کمکهای تسلیحاتی در اختیار برخی از این کشورها گذاشت. بلوک سوسیالیستی نیز از سال ۱۹۵۵ تا سال ۱۹۶۴ بیش از ۶میلیارد دلار به کشورهای غیرکمونیست جهان کمک کردند (بیشتر از نصف این کمکها را شوروی به تنهائی تأمین کرده بود). چنین توانائیهائی (بیآنکه فداکاریهای انترناسیونالیستی شوروی و کمینترن در روزگار انفراد اتحاد شوروی فراموش گردد) میتوانست بیشتر از پیش موجب کاربرد و پیشرفت شیوه راه رشد غیرسرمایهداری در کمک به جبران عقبماندگیهای ریشهدار کشورهای جهان شود.
بیتردید دولت شوروی از هراقدام ملی برای جبران عقبماندگیهای استعماری در همه کشورهای عالم حمایت میکرد و با همین حمایتها بود که به سهم خود توانست در اصلاح بسیاری از شاخصهای عقب ماندگی در این دسته از کشورها تأثیرات دامنهدار بگذارد. تأثیراتی که سخت منفور امپریالیسم و ایدئولوگهای آن بود. اگر جورج کنان بهعنوان یکی از معماران جنگ سرد در اکتبر ۱۹۴۷ با ابراز این نظر که قدرت نظامی روسها مارا تهدید نمیکند، بلکه قدرت سیاسی آنها ما را تهدید میکند، راستروده نگرانیها و خشم امپریالیسم از ترقیات همهجانبه سوسیالیسم و متحدان بینالمللی آن شد (چامسکی، نظمهای کهنه و نوین جهانی، ص ۶۶، همان، دموکراسی بازدارنده،، ص ۴۰)، آقای اتابکی نیز با توطئهنمائی راه رشد غیرسرمایهداری و حمایتهای دولت شوروی و بلوک سوسیالیستی از کشورهای ضعیف و عقبمانده و مستقل و انقلابی جهان، ترجمان چپنمای خشم و نگرانی امپریالیسم از هر اندازه ترقی و پیشرفت عمومی کشورها و ملتهائی شده است که برای استقلال از امپریالیسم ـ و نه بیگانگی و دوری از تحولات اقتصاد و تکنولوژی جهانی ـ میکوشند.
مورخ ما تاریخ را از منظر مصالح اختصاصی و انفرادی خود و مرام خود میبینند و به همین سبب درباره انگیزه تغییر سیاست دولتهای انگلیس و شوروی نسبت به بیطرفی ایران در جنگ و اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰، نوشتهاندکه این تغییر سیاست، اساساً کوششی بود برای حمایت از اقدامات دفاعی اتحادشوروی که در آستانه شکست قرار گرفته بود (ص ۲۵۲).
چنین تصوراتی را نخست دولت نازی و ارتش هیتلری دامن میزد و همزمان با آن، دولت آمریکا بود که حتی تخمینهایش از نازیها هم عجولانهتر بود و حداکثر مقاومت دولت شوروی را از دوسه هفته بیشتر نمیدید. سخن گفتن درباره این آرزومندی ضد بشری که از تروتسکی به همدستان نازی و دوستداران آمریکائیاش رسیده بود، زائد است، زیرا که از همان ماههای ژوئن و ژوئیه و پیش از پائیز ۱۹۴۱ برای فرماندهان ارتش آلمان واضح شده بود که شکست در راه است. بنابراین باید از پرداختن به چنین اظهار نظر عقدهگشایانهای پرهیز کرد و به سایر معایب کتاب ایشان پرداخت.
کاربرد غلط واژهها و اصطلاحات اجتماعی
مورخ ما در پیشگفتاری که بر ترجمه فارسی کتاب خود نوشته است، دو اصطلاح اجتماعی بسیار دور از هم را که در ظاهر برخی قرابتها با یکدیگر دارند برابر هم گرفته و دلالتهای خاص هر کدام را به آن دیگری سرایت داده است. به نوشته ایشان: تلاش برای تدوین تاریخ گروههای تهیدست یا فرودست جامعه و پذیرفتن عاملیت این گروهها در تاریخ، یکی از شناسههای تاریخنگاری اجتماعی است (ص۹). هریک از این دواصطلاح در زبان و ادب فارسی معانی بهکلی متمایزی نسبت به یکدیگر دارند و جز در برخی حالات استعاری به هیچ ترتیبی جانشین یکدیگر نمیشوند. از لغتنامه اسدی طوسی تا فرهنگ معین، از ترجمههای تاریخ و تفسیر طبری، شاهنامه فردوسی، تاریخ بیهقی، ناصرخسرو، نظامی و سعدی تا همامروز، کلمه تهیدست همواره به معنی برهنه و درویش، فقیر، پریشان، مفلس، فلاکتی و مفلاک، نادار، بیپول، تنگدست، دست خالی و بیسلاح آمده و کلمه فرودست نیز، زیردست، مادون، زبون، پست و فرومایه، ناتوان و پائیندست (اعم از شئی یا شخص یا معنی و مفهوم وحقیر ،زبون، مطیع، ابواب جمعی و اتباع، لوازم و لواحق چیزی تعریف شده است و نویسندگان ایرانی هرجا که مرادشان مردم فقیر و نادار و تنگدست بوده، اصطلاح تهیدست را بهکار بردهاند.
در ادب فارسی، دو لغت زیردست و فرودست معرف مردمان تهیدست و فقیر نیست.کفشگر شاهنامه که چهل من صدهزار درهمی پول در اختیار انوشیروان نهاد به این امید که اجازه دهد تا پسرش آموزش ببیند و به سطح دبیران برسد، از فرودستان و زیردستان در جامعه ساسانی بود و نه از تهیدستان. فرودست و زیردست تنها هنگامی در ردیف تهیدست قرار میگیرد که بنا به برخی سلیقهها، توسعی در معنای استعاری آن صورت گرفته باشد. از این رو انتخاب عنوان فرودستان برای تاریخنویسی «تهیدستان» از آنجا که خود ایشان به تفاوت معنی این دو اصطلاح وقوف دارد (ص ۱۴) پاک بیربط و ناموجه است و از بیسلیقگی نویسنده حکایت میکند.
مقاله اول کتاب: تاریخنگاری سده بیستم ایران: خاطره، فراموشی و آفرینش، بر چند گونه انگیزه تاریخنویسی نوین ایران تمرکز دارد که در همه آنها و در کنار مضامین متفاوت ـ که فعلاً مورد نظر این یادداشت نیستند ـ نخبهگرائی، یک مضمون مشترک است. مراد اتابکی از نخبه واضح نیست، اما کمی دقت در نوشتههای او معلوم میدارد که نخبگان مورد نظر او همان فرمانروایان و حاکمان هستند. اینکه چرا اتابکی از اشاره به هیئتهای حاکمه و یا طبقات حاکمه که پشتوانه نخبگان حاکم هستند، خودداری میکند شاید از این بابت باشد که نمیخواهد در میان همفکران خود به موافقت با ادبیات سیاسی و عقیدتی شوروی متهم شود.
منتقد و صاحبنظری که تاریخنویسی اجتماعی را همچون وظیفهای بنیادی برای مورخان مردمدوست تعریف کرده است، چرا درباره بنیادهای طبقاتی حکومت و کسانی که حکومت میکنند ـ کسانی که او بدون هرگونه توضیحی نام نخبه بدانها داده است ـ سکوت میکند و از اشاره به بنیاد طبقاتی آن اجتناب دارد؟. ایشان در عین حال نمیخواهند به انکار واقعیت متهم شوند از این رو در ادامه توضیحات خود از اهمیت تاریخنویسی فرودستان، هویتهای طبقاتی را نیز ـ البته بدون هرگونه رجحان و تفضیلی نسبت به سایر مواد و مصالح تاریخنویسی ـ در کنار آنها قرارمیدهند و مینویسند: فروپاشی شوروی…و تنشهای قومی و دینی و مذهبی در سرزمینهای بهجا مانده از این فروپاشی، پژوهشگران تاریخ معاصر را به بازخوانی تجربه شوروی واداشت. جایگاه فرد در برابر طبقه و نیاز برکشیدن خودمختاری فردی، اینکه انسان آزاد باشد تا با جسم و جانش آنگونه که خود میخواهد، باشد و بعد خرد نقاد،یعنی تکیه بر بنیادهای روشنگری که بر آزادی و برابری پای میفشرد، روایتهای تازه تری از تحولات حداقل پانصدساله اخیر جهان به همراه داشت. روایتهای دیگری که بر تکثر هویتهای انسانی و از جمله هویت قومی، زبانی، دینی، جنسی، اقلیمی و بسنده نکردن صرف به هویت طبقاتی تکیه میکردند.این به معنی گذار از مارکسیسم اما با مارکس بود و جدائی از خوانشی تقلیلگرایانه از آرای مارکس که آن را صرفاً محدود به مبارزه طبقاتی میکرد (ص ۱۶).
چنین مقولاتی برای آقای اتابکی اعتبار بسیاری دارند و به همین سبب در صفحات پیشتر، مراد خودرا از این عاقبتشناسی بعد از فروپاشی اتحاد شوروی و ضرورت بازخوانی مارکس و تاریخ به ضابطه و قاعدهای برجسته در تاریخنویسی تهیدستان و فرودستان تبدیل کرده بود: با مطالعات فرودستان، نگاه تازهای از طبقه، قدرت، و سلطه در فهم عام و سلطه طبقاتی در شکل خاص مطرح شد. عاملیت گروههای فرودست و نه لزوماً تهیدست و از جمله اقلیتهای دینی و قومی و بهویژه زنان و دگرباشان در شکل دادن به تحولات تاریخی بازخوانی شد. خوانش اروپا محور مارکس و مارکسیستهای روس و غیر روس به زیر پرسش رفت و همراه آن درک خطی و غایتمند از تحولات اجتماعی(ص ۱۴ ـ ۱۵).
فرودستان و عاملیتهای تاریخی
تبدیل تجارب ریز و درشت گذشته و گذشتگان به تاریخ، ناگزیر از ملاحظه جایگاه همه نیروهای عامله در تحولات و دگرگونیهائی است که موضوع مطالعه مورخ قرار دارد. بنابراین مورخان و تاریخپژوهان حقیقتجو به این اخطار که عاملیت گروههای گوناگون اجتماعی فراموش نشود، نهتنها هیچ اعتراضی ندارند، بلکه همواره میکوشند که همین نیروها را از زیر آواری که تاریخشکنان بر روی آنان ریختهاند، خارج کنند. مسأله برای مورخان مارکسیست، اصلاً این نیست که خود را از شناخت چنین نیروهائی بازبدارند، بلکه همواره دقت میکنند که مورخان دیگر، بهویژه مورخانی چون نویسنده کتاب تاریخ فرودستان، در تعریف و تعیین اندازه دخالت مؤثر عاملیتهای اساسی در تحولات و دگرگونیها،همه را در یک میزان و اندازه قرار ندهند و یا اینکه عاملیتهای دگرگونساز را با دیگر عاملیتها جابجا نکنند. برای وقوف بیشتر به مقوله عاملیتها نخست باید نگاهی به وضع تهیدستان داشت.
زحمتکشان تهیدست، همواره فرودست طبقات حاکمه بودهاند و هنوز نیز چنین است. این موقعیت از دلالت مستقیم صورت بندیهای اجتماعی اقتصادی مبتنی بر مالکیت خصوصی ناشی میشده و چنان اعتباری داشته که هیچیک از انقلابهای بورژوائی نمونهوار جهان از رنسانس تا امروز نظیر انقلاب هلند (۱۵۶۶)، انقلاب پیوریتنها (۱۶۴۲) و بهدنبال آن انقلاب باشکوه بریتانیا (۱۶۸۸)، انقلاب آمریکا (۱۷۷۵)، انقلاب فرانسه (۱۷۸۹)، انقلاب مشروطیت ایران (۱۹۰۶)، انقلاب مکزیک (۱۹۱۰ ـ ۱۹۱۱)، انقلاب جمهوریت چین (۱۹۱۱)، انقلاب پرتغال (۱۹۱۱) و انقلاب فوریه روسیه (۱۹۱۷) قائل به شکستن آن نبودهاند و حتی از مطالبات مربوط به گرایشهای انقلابی زحمتکشان تهیدست و رهبرانشان در همان انقلابها نیز خارج بودهاند. در انقلاب پیوریتنهای بریتانیا (۱۶۴۲ ـ ۱۶۶۰) با وجود درخشش چشمگیر عدالتطلبی و آزادیخواهی مساواتیان پیوریتن نظیر «لولر»ها و «دیگر»ها و طرفداران جان لیلبورن و جرالد وینستانلی که رهبران این گرایشها بودند، علیرغم پایبندیهایشان به حقانیت حقوق توده مردم، به هر دلیلی موافقتی با حق رأی مردان خدمتکار و شاگردان صنوف نشان ندادند و به این ترتیب گروه کثیری از مردمان آزاد بریتانیائی از حقوق طبیعی خود محروم شدند (آربلاستر، ص ۲۳۸ ـ ۲۴۵). این رفتار، علیرغم آن بود که نیک میدانستند طبقات حاکمه بریتانیا، تهیدستان را بندگان و زیردستان خود میدانند و همچون تیول خود بدانان مینگرند (آربلاستر، ص ۲۴۴ ـ ۲۴۱)
در هر صورتبندی اجتماعی اقتصادی، زحمتکشان تهیدست و مردم فرودست و تودههای مردم که محکوم اوامر طبقات حاکمه و دولتها هستند، در تحلیل نهائی از دوگروهبندی بزرگ تشکیل میشوند:
۱. گروه یا گروههائی که تضاد محرکه و پیشبرنده جامعه ناشی از آن است و محراک پیشرفت جامعه محسوب میشود. جایگاه اجتماعی و سیاسی این گروه گهگاه براثر اشکالی خاص از جابهجائی در چینش نیروهای مولده و دگرگونیهای معین در موازنه میانشان و ترجیحات جدید ناشی از ملاحظات و مصالح دیگر، بهویژه غلبه عنصر خارجی و برتریهایی که از موازنه نابرابر نصیب غالب میشود ـ بیآنکه اصلیت و اعتبار تضاد مفروض زائل گردد ـ به مکانی برای استقرارموقت نیروهائی تبدیل میشوند که بر اثر همان تحولات، عارض بر وضع اجتماعی سیاسی شده و عمدهگی یافتهاند و میتوانند به نیابت از آن تضاد محرکه، بخشی از توقعات و مطالبات همان را تعقیب و یا برآورده کنند.
۲. گروه یا گروههائی که تضادهای ناشی از آنان ـ چه وابسته به وضع اول باشد و چه مستقل از آن ـ خود به تنهائی نقشی قائم به ذات در پیشبرد جامعه ندارند و کمیاتی بزرگ یا کوچک در کیفیت مسلط حاکم بهشمار میآیند ودر نهایت از جمله عناصر کاهنده یا افزاینده وضع اول محسوب میشوند. هریک از این گروهها در خود لایههائی دارند که در ساختار آن گروهها، بعضاً در طراز اول و اغلب در طراز ثانی جای میگیرند اما در هرحال جایگاه طراز ثانی در این دو گروهبندی از اهمیتی که در وضعشان جاری است، نمیکاهد.
مبارزات علیه تبعیضات نژادی، قومی، مذهبی، فرهنگی و تبعیضات علیه زنان ـ حتی در اندازههای بزرگ وکلان ـ قادر به تغییر و تبدیل محور مبارزه طبقاتی نیستند، اما در تقویت مبارزه طبقاتی دخالت دارند و به تصاعد مبارزه طبقاتی یاری میرسانند و به خودی خود در همان اندازههائی که بیان شد، از عاملیت اجتماعی معین و محدودی ـ و نه نمونهوار یا دورانساز ـ در چارچوب وضع اجتماعی موجود برخوردارند. چنین عاملیتی جز بروز استعداد تخفیف و یا تشدید وضع موجود کارکرد دیگری ندارد.
در این میان نیروهای دیگری نیز پیدا میشوند که تحت تأثیر و اقتدار نیروهای اجتماعی عامله دیگری بروز مییابند و خود در پیشبرد جامعه و تاریخ ـ به معنی انتقال از وضع ساده به پیچیده ـ عاملیتی ندارند اما مورخ ما درهمان عبارت توضیحی خود راجع به گروههای مرتبط با مطالعات فرودستان، برای دگرباشان ـ همچون گروهی خاص و اندک از مردم ـ همان عاملیتی را میتراشد که برای زنان و اقلیتهای دینی و قومی تعریف کرده است.
تناقض بنیادی در این ضابطه، تفاوتهای اساسی و چشمگیری است که در اندازههای اجتماعی و اعداد و ارقام هریک از این گروهها وجود دارد و اگر بپذیریم که عدد زبان علم است و هر سطحی از برنامههای اجتماعی متناسب با وزن و حجم و اندازه و ارقام گروههای هدف آن برنامهها تنظیم میشود، در این صورت عاملیت اجتماعی یا تاریخی چند درصدی از مردم که خود در میان گروههای متفاوت اجتماعی تقسیم شدهاند، جز نهادسازی کاذب و دروغین و تعیین استقلال برای آنان و نشانیدنشان به جای نهادها و نیروهای مستقل اجتماعی، هیچ معنی دیگری ندارد. این گونه مردم، بیتردید در معرض تعدیات و تجاوزات زننده هدونیستها (طرفداران مکتب اصالت لذت)، فرصتطلبان، موافقان و مخالفانشان قرار میگیرند، اما واکنش انسانی در برابر چنین رفتارهائی، تنظیم روابط و تعیین قوانین برای حمایت از حقوق انسانیشان و جلوگیری از تعدیات و تجاوزات علیه آنان و صیانت از موجودیت انسانیشان است. چنین اقداماتی، میتواند تحولی در زندگی هر جامعهای باشد و میتواند مانع از تکرار و یا توسعه اعمال ناهنجار شود و به گسترش نوعدوستی یاری رساند.
اما چنین تمهیداتی بنا به دلایل بسیار ـ از جمله فقدان نسبت با طرز زیست پسندیده انسانی ـ نمیتواند به تشکیل یک نهاد عامله اجتماعی و یا تاریخساز منتهی شود و به خودی خود در زمره عاملیتهای اجتماعی قرار نمیگیرد.درست همانگونه که قوم لوط و مردم شهرهای سدوم و عمورا، که مشهورترین گروه از انواع چندگانه دگرباشان تاریخ بشر هستند، نتوانستند در چنین جایگاهی قرارگیرند (مگر اینکه نقش آنان در نابودی تمدنی که خلق کرده بودند، به عاملیت تاریخی تعبیر شود).
در این صورت باید برای حلقه اصلی فرماندهان جنایتپیشه نیروی ضربت حزب نازی آلمان معروف به «اس. آ» که سپس به اس.اس موسوم شد و فرماندهان بدنام آن بهویژه ارنست روهم فرمانده کل نیرو که همجنسباز سرشناسی بود و ادموند هاینس فرمانده نیرو در سیلزی و دههانفر دیگرشان که در صبحگاه تاریک روز ۳۰ ژوئن و در قتل عام موسوم به شب دشنههای بلند به قتل رسیدند، چنین جایگاهی قائل شد (فست، ص ۸۳۸ ـ ۸۳۹، شایرر، ص ۲۴۶ ـ ۲۴۷). جالب توجه اینکه برخی پژوهشگران تاریخ فاشیسم گمان دارند که هرچند اغلب فاشیستها از همجنسگرایان نفرت داشتند، اما این ضدیت نتیجه همجنسگرائی سرکوفته خود آنها بوده است و مایههای همجنسگرایانه در نوع پوشش و شیوه زندگی افراد اس.اس ناشی از همین عنصر بوده است (پاسمور، ص ۱۷۹ ـ ۱۸۰).
تأثیر تحولات اجتماعی بر ساکنان اعماق و ستمدیدگان
تحولات ترقیخواهانه اجتماعی در همه روبنای جامعه و از جمله اخلاقیات نیز منعکس است و میتواند برای ساکنان اعماق جامعه و ستمدیدگانی که به چاه انحطاط و تباهی افتادهاند، امیدآفرین باشد. برخی از اینان که در گذشتهها جز به مرحمت و رأفت افراد شریف و درستکار، امید و اتکائی نداشتند، در شرایط جدید ناشی از انقلابات اجتماعی، خود را مردم ذیحقی مییابند که میتوانند و باید برای صیانت از خود بیش از همه به التزام حکومتها و مردم به قوانین کشوری امیدوار باشند و برایشان معلوم شده است که میتوانند همانند هر انسان ذیحقی، اعتراض به اقدامات قانون شکنانه را از طریق توسل به حقوق انسانی و قانونیشان پیش برده و از آن طریق احقاق حق کنند.
درست همانگونه که گروهی از زنان خیابانی تهران در سال ۱۲۹۱ ش در برابر فرمان حاکم شهر رفتار کردند. در این سال جعفرقلی خان سهامالدوله جلیلوند حاکم تهران برای بهسازی وضع شهر تهران فرمان داد که این زنان، محل زندگی و کارشان را ترک گفته و به حومه شهر ـ همان مکانی که بعدها به شهرنو معروف شد ـ نقل مکان کنند. اینان نیز شکوائیهای به نام «خانمهای عمومی تهران» تنظیم کرده و با استناد به فصول ۹ و ۱۴متمم قانون اساسی (مصونیت جان و مال و مسکن و شرف مردم از هرگونه تعرض، ممنوعیت نفی بلد و اجبار به اقامت در مکان نادلخواه) خواستار ابطال آن فرمان شدند واز حاکم شهر خواستند که این عریضه را «به محکمهای که صلاحیت محاکمه داشته باشد یا به کمیسری ارجاع دهد یا صراحتاً مرقوم کند که خانمهای عمومی از ایرانی بودن و افراد بشر خارج هستند» (وحید، خرداد ۱۳۵۱، ش ۳، ص ۳۳۰ – ۳۳۵).
این اعتراضات هرچند به جائی نرسید، اما خود نمودار وقوف ناتوانترین مردم اعماق جامعه به حقوقی بود که عصر جدید و تحولات انقلابی آن برای همه مردم تعریف میکرد. صرفنظر از این تجربه ناموفق که قصه پردرد گروهی از زنان مظلوم جامعه ماست، نمیتوان برای آنان و قانونگرائیشان، عاملیت تاریخی جداگانه قائل شد. علاوه بر این، تعیین عاملیت برای دستههائی از مشاغل و یا گروههائی از مردم که در مراکز سازمانیافته جرم و جنایت حضور دارند، به صرف اینکه در مجموعه فعل و انفعالات و تغییر و تحولات جامعه نقشی ایفاء میکنند – نظیر بردهداران، مافیای فحشا، مواد مخدر و اسلحه قاچاق ـ کمک به دوام جنایات سازمانیافته و تسهیل آسیبرسانی به تودههای مردم و بازداشتنهای کم و زیاد از عاملیت نیروهای اجتماعی است.
افزایش ارادی و بیرون از ظرفیت و استعدادهای اشیاء کوچک و ایجاد تورم در آن، منتهی به تشکیل افکار و آرزوهای مخالف جامعه و ستیزهگری با دانش و معرفت میشود و اصرار بر آن لاجرم به قهقرا و تجزیه جامعه انسانی میکشد. پیروان چنین گرایشهائی، شاید چنین بحثی را انبساط موضوع بنامند، اما حقیقت این است که روند یادشده بیشتر از هر چیز دیگری، تجزیه موضوع و حذف استعداد و قابلیت ترکیب در آن است. تصور آقای اتابکی از عاملیت نیروهای خنثی، مصداق همین گفتگوست.
عاملیتهای اجتماعی و تاریخی نیز همانند هر نهاد برساخته جامعه بشری، متکی به چارچوبی است و طول عمرشان نیز متناسب با احکام و مقتضیات بنیادین و اساسی آن وضعی است که در آن بسر میبرند. عاملیت اساسی طبقات اصلی صورتبندی اجتماعی اقتصادی بردهداری یعنی بردگان و بردهداران در صورتبندی فئودالی، علیرغم ابقای لایهها و عناصر قدرتمندی از آنها، منتفی است. همچنین، عاملیت طبقات اصلی صورتبندی فئودالی یعنی رعایا و فئودالها و لایههای بازمانده از بردهداری قدیم ـ نظیر بردهداری در ایالات متحده آمریکا تا جنگهای انفصال (۱۸۶۱ ـ ۱۸۶۵) ـ در صورتبندی سرمایهداری نیز مفقود است و اگر منطق تاریخ، برای آینده نیز جاری باشد ـ منطقی که بنیاد آن بر پیشرفت و تکامل دائمی و پرفراز و نشیب نیروهای مولده و تشخیص صحیح از میزان بهرهوری کار به مثابه استعداد و قابلیت بقا و رشد هر صورتبندی اجتماعی اقتصادی قراردارد ـ عاملیت سرمایهداران نیز به مثابه یکی از طبقات اصلی صورتبندی سرمایهداری در آیندهای که طلایع آن مدتهاست خود را در روند کاهش جبرانناپذیر بهرهوری سرمایه و کار سازمانیافته بورژوائی نشان میدهد، منتفی و منقضی خواهد شد. این تشخیص از نیروهای اجتماعی به معنی انکار حضور و مظلومیت بردگان و رعایای بهجا مانده از آن دو صورتبندی منقضی و یا انکار دخالتشان در نسخ صورتبندی سرمایهداری نیست.همانگونه که بردگان دوران فئودالی،یاوران رعایای بیزمین در پیشبرد تضادهای جاری آن نظام بودند، بقایای بردگان اسبق و رعایای بیزمین سابق نیز در پیشبرد تضادهای جاری در بطن نظام سرمایهداری یاوران طبقه کارگر در نسخ نظام سرمایهداری بهشمار میآیند.
مورخ ما ضمن نظریهپردازیهای خود، مطالعات فرودستان و از جمله مطالعه نقش دگرباشان در شکل دادن به تحولات تاریخی را موجب بیرنگ شدن خوانش اروپاـمحور مارکس و مارکسیستهای غیر روسی از تاریخ و خنثی شدن درک خطی و غایتمند از تحولات اجتماعی دانسته است. تلقیاتی را که ایشان درباره پیامد مطالعات تاریخ تهیدستان و فرودستان بهدست میدهند بر این اساس قرار دارد که گویا همه گروههای اجتماعی در عداد نیروهای عامله تاریخی قرار دارند و چون اینگونه است پس علیالقاعده اصول دیالکتیک نیز کارکرد تعریفشده مارکسی را ندارند و همهچیز با همه چیز و در همه چیز، برابر و یکسانند. به همین دلیل است که فیالمثل دگرباشان نیز میتوانند همانند مبارزان ضد تبعیضات نژادی، قومی، فرهنگی، دینی و بهویژه تبعیضات علیه زنان در شکل دادن به تحولات تاریخی دخیل باشند. به نظر میرسد که ایشان در مطالعات تاریخی، بعضاً ازهمان ضوابطی پیروی میکند که مارگارت تاچر در مطالعه احوال اجتماعی: جامعهای در کار نیست. هرچه هست فرد و افراد است و در نهایت، خانواده.
هرچند آقای اتابکی به چنین همآوائی با خانم تاچر اشاره ندارد، اما اگر عاملیتهای تاریخی و اجتماعی را همانگونه ببیند که در این کتاب اعلام داشتهاند، در این صورت شاید پُر بیراه نباشد که تشخیص ایشان را از تاریخ، گونهای از تعلقات فیثاغورثی نسبت به عدد ۱۰بدانیم.
در این قاموس، عاملیت گروههای کوچک و غیر موثر اجتماعی در عداد عاملیت گروههای بزرگ و مؤثر اجتماعی درمیآید و کوچکابدالان یا نوچهها، در حضور ابدالان، جانشین آنان میشوند. بیتردید کرم شبتاب در غیاب ماه و ستاره یا هر نورتاب طبیعی و مصنوعی دیگری، تاریکی شب را نقض میکند اما مطلقاً قادر به زوال آن نیست و هر آنکس که که به هر انگیزهای کرم شبتاب را به جای ماه و ستاره مینشاند، قصد ابقای تاریکی را دارد. بله، ماه عالمتاب، شبافروز است، اما روزآور نیست و هر آنکس که ماه را به جای خورشید مینشاند، بیگمان مرادش، فرسودن زمین است.
(پایان قسمت اول)
منبع: دانش و امید، شمارهٔ ۲۰، آبان ۱۴۰۲