انقلاب ناتمام
کتاب حاضر تلاشی است در دستيابی به رگههای اصلی مشروطيت و شناخت علمی مجموعه عوامل و دلايلی که به اين انقلاب دروانساز انجاميد. تأکيد میکنم که اين کتاب تنها رديابی شاخههای اصلی و عمده نهضتی است که در قرون و اعصار پيش از خود ريشه دارد.
پيشگفتار
درباره انقلاب مشروطيت سخن بسيار گفته شده و با اين همه هنوز بسيار سخن در شناخت علمی اين سرچشمه تاريخ معاصر ايران باقی است. هزاران کتاب و جزوه و رساله و مقاله که در اين باب به رشته تحرير درآمده ـ بهجز موارد انگشتشمار ـ در سطح متوقف شده و در کلاف پرپيچ و خم حوادث و فرود و فرازها وقايع سردرگم مانده و خواننده را نيز اغلب بهدنبال خود کشيدهاند. در اين انبوه آثار که اکثراً با پرگويیهای ملالآور و رجزخوانیها و پريشانگويیهای فلان چهره شناخته يا ناشناخته عصر مشروطه (که اين يکی بهتازگی خيلی هم مد شده) بر حجم آنها میافزايد، کمتر عنايتی به منطق رويدادها و حرکت انگيزهها و ماجراها در متن شرايط جامعه و ضرورتهای تاريخی میشود. بهعبارت ديگر تاريخنماها ناديده گرفته شده و رويدادهای تاريخ تا حد يک مشت ماجراهای پراکنده که ربطی بههم ندارند و احتمالاً مربوط به شانس و تقدير و آفريده دست قهرمانها و ضدقهرمانها هستند، و میتوانستند اصلاً به منصه ظهور نرسد، تنزل يافته و بیاصل و هويت شدهاند.
کتاب حاضر ـ در حد بضاعت مؤلف ـ تلاشی است در دستيابی به رگههای اصلی مشروطيت و شناخت علمی مجموعه عوامل و دلايلی که به اين انقلاب دروانساز انجاميد. تأکيد میکنم که اين کتاب تنها رديابی شاخههای اصلی و عمده نهضتی است که در قرون و اعصار پيش از خود ريشه دارد و در فرآيند زمان با جريانها و محرکها و عوامل بيگانهای روبرو شده و ناگزير از آنها تأثير گرفته و گاه اين تأثيرپذيری تا آن حد پرتوان و ژرف بوده که طبيعت و سرشت جنبش و خصايل آن را تا حد قابل ملاحظه و چشمگير تغيير داده است.
اگر گاه در لحظهها و موقعيتهايی از تاريخ بيشتر درنگ شده و شرح و بسط مفصلتر يک رويداد يا تحول، ظاهراً با روال کلی کتاب سازگار نيست، از آنرو است که آن لحظهها و رويدادها يا در تاريخ و متون مرسوم و رايج، در گنگی و ابهام غوطهورند و يا آن که مبدأ و زمينه دگرگونیهای اساسی و پردامنهای بودهاند که با آينده آميخته و آينده را به اقتضای خود متحول و متغير کردهاند. مؤلف بر اين گمان است که رگههای اصيل و اساسی نهضت مشروطه در بسياری از متون و اسناد و تواريخ موجود، بهطور پراکنده، گذرا، گسيخته و بدون نظم منطقی وجود دارد، اما اين رگههای ناب و بنيادی در زير آوار وقايع فرعی و رسوب حاشيهپردازیهای کمبها، گم و سرگردان شده است. تنها يک لاروبی دقيق که تحليل علمی زمينهها و رگههای رستاخيز مشروطه به آن مدد رساند و به سير وقايع و حادثات نظم و شيرازه دهد و قانونمندیهای آن را عيان سازد، میتواند تاريخ راستين و معتبری از مشروطيت ايران بهدست دهد. بر شالوده اين يقين، مؤلف تا حد امکان از منابع موجود سود جسته و بهموقع خود حتی عين سطور و عبارات مورخان و مؤلفان و شارحان تاريخ را به سطور و کلمات خود تسبيحوار به يک رشته در آورده است. اين کار اگر چه در موارد عديده، يکدستی و همواری نثر کتاب را بههم زده، اما اعتقاد به اين که در يک اثر تحقيقی، مضمون و محتوا و استحکام ادله و براهين و صحت نقل قولها، بر شيوايی و رعنايی فرم و قالب ارجح است، آن را تحملپذير و قابل اغماض کرده است.
کتاب حاضر زمينههاي سياسی و اقتصادی انقلاب مشروطيت ايران را از غروب صفويه تا واقعه رژی و جنبش قهرآميز تحريم تنباکو که بهمنزله شروع حرکت عينی انقلاب مشروطه است، دربر میگيرد. اميد که در جلدهای بعدی به اتفاق شما قدم در ميدانهای خونبار و پرتلاطم انقلاب مشروطه بگذاريم و در متن رويدادهای سترگ و گردبادهای حادثهپرور آن بايستيم و در روی اين غرقاب و توفان خم شويم و به اعماق آن بنگريم. از منظرگاه اين اقليم پرحماسه و مرگ و شکفتن، طرح امروز روشنتر و شناخت شرايط حال، سهلتر و مقدروتر است.
انقلاب مشروطه ايران در شرايطی وقوع يافت که ايران يک کشور فئودالی و نيمهمستعمره بود.
ماهيت يک انقلاب در چنين شرايطی الزاماً خصلت ضدفئودالی و استعمارستيزی آن است. اما انقلاب مشروطه با وجود آنکه يک انقلاب بورژوازی و در عينحال ضدامپرياليستی بود و بهظاهر به پيروزی نظامی و سياسی رسيد، نه موفق به سرنگونی فئوداليسم شد و نه امپرياليسم را ريشهکن کرد. دليل اين امر را نخست بايد در ضعف نسبی بورژوازی ملی ايران و سستی نهادهای اساسی آن جست. بورژوازی ايران هويت کاملی نداشت. در کنار بورژوازی بازرگان، جای بورژوازی صنعتگر خالی مانده بود. اين کمبود که خود محصول يک رشته حوادث تاريخی بود، بهنوبه خود باعث وارد آمدن زخم عميقی بر بدن انقلاب شد و ضعف ناشی از اين خونريزی، طبقه الهامبخش و رهبریکننده انقلاب را به تعديل خويش و سازش با خصم دوگانهاش امپرياليسم و فئوداليسم واداشت.
در روند تکامل تاريخی، بورژوازی صناعتپيشه از بطن بورژوازی بازرگان متولد میشود، اما در ايران فشار نيروهای استعماری و تحميل قراردادهای يکطرفه بازرگانی از طرف آنها و تبديل اقتصاد ايران به زائدهای از اقتصاد امپرياليستها، بورژوازی صنعتی را تبديل به جنين محتضر و نحيفی کرد که يک پايش در گهواره و پای ديگرش در لبه گور بود.
سرمايههای پولی که از توسعه تجارت داخلی و خارجی حاصل شده بود، در راههای توليدی (صنعتی) امکان فعاليت نداشت. تلاشهای مکرر برای ايجاد صنايع سبک با شکست روبرو میشد. رقابت محصولات پيشرفته خارجی، عدم ياری و پشتيبانی دولت و کارشکنی فئودالها و عوامل استعمار، سنگهای بزرگی در راه بورژوازی صنعتگر میانداخت. به عنوان نمونه:
«صنيعالدوله به سال ١٣٢١ هجری نخستين کارخانه نخريسی را به تهران آورد و محصول مناسبی تحويل بازار داد. اما اين کارخانه در رقابت با خارجيان بهزودی از کار افتاد و بانی آن به قتل رسيد. کارخانه بلورسازی که به معلمی مسيو ولانژ داير شد، ديری نپاييد و پس از آن حاج محمد حسن اصفهانی، امين دارالضرب در تهران کارخانه بلورسازی ديگری احداث کرد. اين کارخانه هم در ميدان رقابت از پای درآمد و تعطيل شد. کارخانه چينیسازی معتمدالسلطان حاج محمد حسن تاجر امينالضرب مشهور به کمپانی نيز که در تهران تأسيس شده و ظروف الوان میساخت زير ضربههای رقبای خارجی دچار رکود شد و از فعاليت بازماند. کارخانههای قند و کبريتسازی و نيز کاغذسازی تهران و اصفهان هم به همين سرنوشت مبتلا شدند.» (بزرگ مالکی ايران. از خسرو خسروی، نقل از کتاب هفته کيهان شماره ٨)
هجوم کالاهای اروپايی، به زوال مراکز صنعتی قديمی و کسادی کار و پيشهوران و صنايع داخلی انجاميد و طبيعتاً تکامل و توسعه کارخانههای ملی را که توان رقابت با توليدات غربی را نداشتند، مانع شد. در عينحال توسعه تجارت خارجی، به افزايش مراکز تجاری و تقويت سرمايهداری کمپرادور انجاميد.
بر اثر فشار سرمايه خارجی، کشاورزی جنبه کالايی به خود گرفت. فزونی توليد کالايی به استقرار روابط کمرنگ و مخدوشی از سرمايهداری منجر شد و دهقان در حالی که پيوند خود را با ارباب فئودال حفظ کرده بود، به سرمايهداری جهانی وابسته شد.
ايران بهعنوان يک زائده مواد خام کشاورزی برای صناعت غربی در بازار سرمايهداری جهانی ادغام شد. طبيعی است که روابط اقتصادی بر مبادله ناعادلانه و نامساوی مبتنی بود که خود واضح و رسا از استثمار کشور توسط سرمايه خارجی حکايت میکرد.
بهکار انداختن سرمايه در رشتههای صنعتی، خطر کردن بود. اين آزمون تلخ سرمايهها را از گرد رشتههای توليدی تاراند. سرمايهداران ايران ترجيح میدادند سرمايههای پولی خود را صرف خريد زمينهای زراعی کنند و به توليدکنندگان خردهپا و خانها وام دهند. آنها تدريجاً اشتراک منافع وسيعی با زمينداران و شيوه استثمار آنها يافتند. زمين سرچشمه ثروت بود. محصولات خام کشاورزی در ممالک صنعتی، بهويژه در روسيه تزاری بازار گرمی داشت.
سرمايهگذاری روی زمين با بازده مطمئن و سرشار، تضمين شده بود. اين وضعيت سرمايههای هنگفت پولی را که در مسير طبيعی رشد میبايست در رشتههای صنعتی بهکار افتد، جذب زمين کرد. قشرهای بالای بورژوازی بازرگان با خريد اراضی وسيع و شرکت در توليدات کشاورزی، از يکسو با فئوداليسم پيوند يافت و از سوی ديگر با صدور اين محصولات به خارج و خريد مصنوعات اروپايی، با امپرياليسم رابطه برقرار کرد و به صورت تکيهگاه او درآمد. بورژوا ـ فئوداليسم ايران بدينسان زاده شد.
در آستانه انقلاب مشروطه منابع عمده بازار ايران در دست امپرياليستها بود، حکومت استبدادی در چنگ استثمارگران روسی و انگليسی حکم ابزار بیارادهای را داشت. استثمارگران از طريق فشارهای سياسی و اقتصادی و در صورت لزوم نظامی، زمامداران را به تسليم در برابر اهداف خود وامیداشتند و نظراتشان را به آنها ديکته میکردند.
سرمايههای خارجی به دو شکل مولد و وام به ايران صادر میشد. سرمايه وام بيشتر مربوط به دولت بود که در ورطه افلاس و ورشکستگی غوطه میخورد و در ازای دريافت وام، امتيازات و منابع درآمد مهمی نظير گمرکات، معادن، راهها و خطوط ارتباطی (تلگراف و تلفن) را به بيگانگان واگذار میکرد. انگليسها با تأسيس بانک شاهنشاهی و روسها با تأسيس بانک استقراضی جريان پولی و دادوستد داخلی و خارجی را تحت کنترل گرفته بودند. زالوها به شاهرگهای اقتصادی کشور چسبيده بودند. اين وضع سرمايهداران تجارتپيشه ايران را در کار داير کردن بانکها و ديگر تأسيسات مهم مالی نيز ناموفق کرده بود. غارت بيگانگان با چپاول فئودالها و بورژوازی کمپرادور تکميل میشد، چنين شرايط دشوار و جابرانهای، در عرصه سياسی و اجتماعی، اختناق شديد و تضييع حقوق فردی و انسانی و سرکوب هر اعتراض و حرکت مترقيانهای را ايجاب میکرد. خودکامگی و ديکتاتوری که بر تحميل و تاراج تکيه داشت و بر دوش خلق، بهويژه روستاييان که ٨٠ درصد جمعيت کشور را تشکيل میدادند سنگينی تحملناپذيری داشت. زير اين فشار همه سويی، بورژوازی ملی بهتدريج تجزيه شد و بسياری از افراد اين طبقه به خاک سياه نشستند. ضربههای مداوم امپرياليسم، فئوداليسم و بورژوازی وابسته، گروههايی از بورژوازی ملی را به صفوف ورشکستگان، تهیدستان و خيل عظيم بيکاران شهری راند و بسياری از افراد شامخ اين طبقه را که از خردهبورژوازی و قشرهای زيرين طبقه خود برخاسته بودند، ديگر بار به خاستگاه نخستين خود فرو افکند. از بورژوازی ملی ايران آنچه ماند پارههايی از قشرهای زيرين و ميانی آن بود که هم از نظر کمی و هم از جهت کيفی، ظرفيت و توان رهبری يک انقلاب اجتماعی را تا پيروزی قاطع، در شرايطی دشوار، بغرنج و پرمخاطره نداشت. اين قشرهای بازمانده از طبقه بورژوازی ملی ايران که به بهای حفظ اصالت خود، بخش عظيمی از قدرت خويش را از کف داده بود، طبيعتاً به خردهبورژوازی تکيه میکرد. او اگر چه در جلب و جذب خردهبورژوازی موفقيت داشت، در تأمين پشتيبانی و شرکت فعال و وسيع عمده رنجبران شهر و روستا در امر انقلاب تا حد زيادی ناکام ماند. نامرادی او در اين زمينه همهجانبه نبود. شرايط خاص اجتماعی، اقتصادی، سياسی ايران گروههای بزرگی از طبقات محروم شهری و روستايی بهويژه مزدوران نوظهور صنعتی را به ميان امواج انقلاب انداخت و اين سپاه جسور و قاطع، هسته اصلی مقاومت و مبارزه را تشکيل داد. شرايط ويژه ايران بهگونهای بیسابقه پيدايش و ترکيببندی عالی صفوف کارگران را باعث آمد. اين جنبه بیسابقه ناشی از موقعيت استثنايی جغرافيايی و اقتصادی ايران بود. در ايران، پيش از آن که بورژوازی ملی صنعتگر به وجود آيد و به رشد قابل محاسبهای برسد، پرولتاريای صنعتی چشمگيری پديد آمده بود. تجزيه بورژوازی ملی، تعطيل بیوقفه کارگاهها و کارخانهها، افزايش بیرويه مالياتها، استثمار طاقتفرسای روستاييان، فرار بیوقفه و بیثمر نفوس روستا به سوی شهرها، لشگر عظيمی از بيکاران، لمپنها و تهیدستان بهوجود آورده بود. جذب اين نيروی عظيم انسانی به کارگاهها و کارخانههای جنوب روسيه و تأسيسات نفتی باکو، به تدريج کارگران ايران را در خارج از کشور انبوه کرد. (ايوانف تعداد مهاجران ايران را که در جستوجوی کار به ماوراء قفقاز و ماوراء خزر رفته بودند در اوايل قرن بيستم در حدود ٢۰۰هزار تخمين زده است ـ انقلاب مشروطه ايران، تأليف ايوانف، ص ۱۵)
بازگشت بسياری از اين کارگران در مرحله مقدماتی و در گرماگرم مبارزات مشروطهخواهی، نه تنها نيروی رزمندهای را وارد سنگرهای مشروطه کرد، بلکه افکار و دستآوردهای انقلابی تازهای را در جامعه بیقرار آن روز پراکند، که بهمنزله يک قدرت معنوی انقلابی بود و طبيعتاً به نيروی مادی سرکش تبديل میشد.
در داخل کشور نفوذ سرمايه امپرياليستی با وجود آن که رشد سرمايهداری ملی را سد میکرد و استحکام و توسعه مواضع سرمايهداری وابسته به امپرياليسم را ياری میداد، در افزونی مزدبگيران صنعتی بیتأثير نبود. کارگران ايران که زير استثمار سه لايه بورژوازی، امپرياليسم و فئوداليسم قرار داشتند، هنوز بهصورت تعيينکنندهای در پهنه اجتماعی در نيامده بودند.
چشمانداز ايران در يک نگرش کلی و گذرا، در آستانه انقلاب مشروطه چنين بود: در ميان مجموعه تضادها، از يکسو تضاد بين بورژوازی ملی، خردهبورژوازی، دهقانان و کارگران با فئوداليسم و بورژوازی وابسته به امپريالیسم و از ديگر سو تضاد بين خلق و امپريالیسم روس و انگليس، دو تضاد اصلی جامعه ايران بود. اين تضادها هر روز شديدتر میشدند. فرهنگ بورژوازی در کنار انديشههای نوين انقلابی چونان گردباد از مغرب زمين و از مرزهای شمالی کشور به جامعه فرسوده و مجروح ايران میتاخت. کالاهای بورژوازی گردهای از فکر و فرهنگ بورژوازی را در شهرها میپراکند. در متن اين جريان فکری و فرهنگی تضادهای اجتماعی و سياسی برجستهتر میشدند. در اواخر قرن نوزدهم اين تضادها به مرحله حاد و انفجارآميزی رسيدند. رشد آتی جامعه ايران و تبديل آن به جامعه نوين، بستگی تام به حل دو تضاد اصلی ياد شده داشت. حل نهايی اين دو تضاد نيز مربوط به آن بود که کدام يک از چهار طبقه انقلابی مذکور در فوق، رهبری ديگر نيروهای اجتماعی را قبضه کند.
در مجموعه شرايط اقتصادی و اجتماعی و سياسی در همجواری دايمی رقابت و خصومت پنهان و آشکار و گاه سازش امپرياليستهای روس و انگليس باعث شد که رهبری انقلاب مشروطه نخست به دست بورژوازی ملی و خردهبورژوازی افتد و در مرحله دوم انقلاب که با استبداد صغير آغاز شد، فئودالها و بورژوازی وابسته نيز به درون نهضت راه يابند و بر دستگاه رهبری چيره شوند.
بدينسان انقلاب مشروطه و جنبشهای بعدی که از آن ريشه گرفتند و از فرهنگ آن تغذيه کردند، تا حد بسيار ناکام ماندند. بنيادهای جامعه فئودالی و نيمهمستعمره ضربه خوردند. اما واژگون نشدند. نظام کهنه قسمتی از عناصر و نيروهای نوين را به درون خود جذب کرد و با آن آميخت. تحولات در عرصه فرهنگی و روبنايی نيز بهصورت نيمبند باقی ماند. گروههای اجتماعی در منازعه بر سر قدرت جابهجا شدند، اما بعضی از طبقات تنها با هم آميختند، بیآنکه اين آميزش و همسازی، فئوداليسم ريشهدار ايران را از قدرت سياسی محروم کند.
انقلاب مشروطه ايران، يک انقلاب بغرنج و محدود بود. عناصر متشکله اين حادثه تاريخی، متنوع، ناهمگون، متضاد و گسترده است و شناخت همهجانبه انقلاب بدون آشنايی دقيق با خصلت و جوهر يکايک اين عناصر ممکن نيست.
نخستين مسأله مشروطه ايران، خاستگاه و تکيهگاههای طبقاتی جنبش و مسأله اساسی ديگر نقش امپرياليسم جهانی، از نخستين خيزها تا مرحله توقف چرخهای آسيبديده آن است.
تشکيل مجلس شورای ملی به سال ١٢٨۵ شمسی دوره نوينی در مبارزات مشروطيت گشود. مجلس مرکز تلاقی انديشهها شد. در «خانه ملت» نمايندگان طبقات و قشرها و گروههای متفاوت اجتماعی، به اقتضای طبيعت خود موضعگيری کرده بودند. تمامی اختلافات و جبههبندیها و ناسازگاریها سراسر جامعه، در محدوده مجلس متبلور شده بود. نگاهی گذرا به ترکيب طبقاتی و منشأ اجتماعی نمايندگان نخستين مجلس ايران، عمق اختلافات و تنوع شگفتیآور ايدئولوژیهای حاکم بر اين مجلس را فاش میکند.
٢١ درصد نمايندگان مجلس اول را ملاکين تشکيل میدادند. ٤١ درصد وکلاء از ميان بازاريان (تجار و اصناف) برخاسته بودند. ٢٠ درصد روحانی بودند. بقيه کرسیهای مجلس بين صاحبان مشاغل آزاد، کارمندان دولت و کارمندان بخش خصوصی تقسيم شده بود.
در اين فضای ناهمرنگ و آميخته به تضاد و ستيز، تندرهای انقلاب دايم در خروش بودند. برخورد آرا و عقايد، بهصورت امواج آگاهی و معرفت سياسی در جامعه، بهويژه در ميان شهروندان ايران منعکس میشد. هر يک از اين عقايد و نظرات حاوی جهانبينی متمايزی بودند. تأثير متقابل شور و التهاب سياسی و حرکتهای انقلابی از ميان جامعه به مجلس میتافت و از مجلس به ميان مردم بر میگشت و تصادمها را دامن میزد.
هر روز و هر ماه که از عمر انقلاب میگذشت جامعه بیقرارتر و متحولتر میشد. به سال ١٩٠٧ انقلاب به اوج خود رسيد. در سراسر کشور به طور وسيعی انجمنهای مختلف تشکيل شد. با اين که اين انجمنها بر حسب ماهيت و خط فعاليت خود بر شالوده بورژوازی پا میگرفتند، شکل مهم و عمده تجمع و تمرکز قشرهای دمکراتيک مردم بودند. انجمنها، در بسياری از شهرها نفوذ و قدرت فوقالعاده بههم زدند و حتی زمام امور را قبضه کردند. آنها مراکز دادگستری ايجاد میکردند، قيمت نان را تعيين مینمودند و کتابخانه و مدرسه بهوجود میآوردند.
در نواحی شمالی کشور، انجمنهای مخفی مجاهدان، با شرکت پيشهوران، خردهمالکان و کارگران و دهقانان تشکيل شد. آنها با سوسيال دمکراتهای روسيه تماس و حشر و نشر داشتند و خود را انقلابیترين سازمانهای دمکراتيک کشور میدانستند.
مجاهدان دستههای مسلح داوطلب و فدايی تشکيل دادند، اين دستهها که از کارگران، خردهبورژواها و تهیدستان شهر ترکيب شده بودند، به بازوی مسلح انقلاب و پشتوانه آن مبدل شدند.
انقلاب زمينها را شيار میزد. جنبشهای کارگری نيز بهتدريج قوام گرفت. سازمانهای کارگری در حال ايجاد و استحکام بودند. روستاها که قرنها قلعه محصور فئوداليسم شمرده میشدند، از تأثير شهابها و غليانهای انقلاب برکنار نماندند. ابتدا در شمال و آنگاه در نواحی مرکزی و جنوبی ايران جنبشهای ضدفئودالی برپا شد. دهقانان در موارد عديده از پرداخت ماليات و بهره مالکانه سر باز زدند و بذر و دام مالکان را تصاحب کردند و املاک و دارايی آنها را مورد تاراج قرار دادند.
سال ١٩٠٧ با قيام دهقانان در گيلان، سيستان، ماکو، طالش، قوچان و نواحی اصفهان مشخص میشود. در حصار کهنه فئوداليسم شکاف افتاده بود. انقلاب با چشمهای آتشبارش از اين شکاف روستاها را مینگريست.
مجلس اول نمیتوانست از جاذبه اين دگرگونیها برکنار بماند. مجلس بهنوعی هم به تودههای بسيج شده الهام و ايده میداد و هم از آنها روحيه میگرفت. تا اين هنگام مالکان ليبرال، روحانيون، عمده بورژوازی، همواره با تجار و کسبه و پيشهوران ـ که در ميانشان تهیدستان شهری بسيار بودند ـ در يک جبهه ائتلافی فعاليت میکردند. تضاد با امپرياليسم با اين که تضاد اصلی جامعه نبود، محوری ايجاد میکرد که اتحاد طبقات گونهگون و نامتجانس در اطراف آن امکان میيافت. رشد و شدت تضاد خلق با امپرياليسم که ثمره اوجگيری انقلاب و عميق شدن آن بود، عناصر ليبرال، روحانيون بزرگ و مالکان روشنفکر را وحشتزده کرده و به ارتجاع نزديک ساخت. حضور فعال و رو به تزايد عناصر اصيل انقلابی در نهضت، آينده اين طبقات متزلزل را بهطور جدی تهديد میکرد.
امپرياليسم نيز از گسترش انقلاب بهشدت ناراضی بود. اين امر امپرياليسم را بهطور علنی در کنار ارتجاع داخلی و قشرهای متزلزلی که بهتازگی از نهضت جدا شده بودند و میخواستند اين توسن سرکش را مهار کنند، قرار داد. جبهه ضدانقلاب فشرده و نيرومند شد و هجوم وحشيانهای به سنگرهای مشروطه آغاز گرديد. پيش از اين هجوم امپرياليستهای انگليسی و روس، عليرغم تضادهای ديرينه بر سر ايران به يک توافق تاريخی رسيده بودند و اين توافق آنها را در يک صف، در کنار هم نهاد. نزديکی دو خصم و رقيب پيشين تا حدی مربوط به آن بود که رقيب زورمند تازهای فعالانه در عرصه شرق ظاهر شده بود. آلمان با سوداهای دور و دراز و با ماهيتی بهسان رقيبان امپرياليست خود، وارد ايران شد. رخنه اقتصادی و سياسی امپرياليست جديد در سالهای انقلاب بهسرعت فزونی گرفت. آلمانیها از سال ١٩٠٦ راه دريايی نوينی از هامبورگ به خيلج فارس ايجاد کردند و عوايد بندری خليج فارس را به اجاره گرفتند. آنها امتيازات قابل توجهی مانند امتياز تأسيس بانک، اعطای قرضه و تأسيس مدرسه آلمانی در تهران را بهدست آوردند. عوامل آلمان در ايران علناً دست به تبليغات ضدانگليسی و ضدروسی زدند.
نفوذ رو به توسعه آلمان در ايران و خاورنزديک، اوجگيری انقلاب ايران و جنبش رهايیبخش هندوستان عليه سلطه بريتانيا، سبب شد که تضاد بين روس و انگليس موقتاً تعديل شود و آنها به آشتی و همداستانی بگرايند. از مبارزات حاد و آشکار، تنها رقابتی پنهانی بهجا ماند.
روسيه تا پيش از اين مرحله، در ايران نقشی آن چنان وسيع که بعداً بهعهده گرفت، نداشت. اين تشديد نقش زاييده وضع داخلی روسيه بود، چرا که جنگ با ژاپن که در سال ١٩٠٤ به پيروزی ژاپن انجاميد و نيز انقلاب ١٩٠٥ تزاريسم را ناتوان کرده بود. مشکلات داخلی و تحليل رفتن نسبی نيرو و رمق روسيه در مرحله اول انقلاب مشروطه (تا آغاز استبداد صغير) او را از درگيری مستقيم با نهضت و دخالت فعال در امور داخلی ايران بازمیداشت. سرعت گرفتن چرخهای انقلاب و عميق شدن تضادهای طبقاتی در داخل کشور پايگاههای اقتصادی و سياسی روس و انگليس را به خطر انداخت. (۱) و طبقات و قشرهای مرتجع و دمکراتهای متزلزل را به دامن امپرياليستها انداخت. اين وضع شرايط را بيش از پيش برای حمله مشترک ارتجاع داخلی و امپرياليسم به سنگرهای مشروطه مهيا ساخت. و در چنين فضای مساعدی بود که قرارداد استعماری ١٩٠٧ بين روسيه تزاری و بريتانيا به امضا رسيد. قرارداد استعماری ١٩٠٧ تعيينکننده مناطق نفوذ دو امپرياليست ياد شده در ايران بود و استقلال سياسی ايران را علناً نقض میکرد. بر اساس اين قرارداد شمال ايران از خراسان تا آذربايجان تحت کنترل بلامنازع روسها قرار میگرفت و جنوب حريم انگليسیها میشد. برای اين که تصادمی بين دو حريف به وجود نيايد قسمت مرکزی ايران بیطرف اعلام شد، ولی روسها بعداً موافقت کردند که مرکز کشور نيز تحت نفوذ انگليسیها قرار گيرد. با امضای اين قرارداد دخالت روس و انگليس در امور داخلی کشور و سرکوبی نهضت انقلابی مصممانه و همهجانبه شد. ورود سربازان روسی از سال ١٩٠٧ به بعد به ايران و پشتيبانی و گاه بیطرفی انگليس در قبال تهاجمات اين مهمانان ناخوانده، انعکاس مستقيم معاهده دو قدرت امپرياليستی بود. قرارداد ١٩٠٧ مردم سراسر مملکت را به هيجان و خشم آورد. طغيان عمومی، دولت را به اعتراض و مجلس را به مخالفت قاطع با قرارداد برانگيخت.
عقد قرارداد تحميلی فوق، مواضع مرتجعين داخلی را که بهنحو وسيعی آماده هجوم به مشروطهطلبان میشدند، استحکام بخشيد. اولين تشبث اينان با تکيه بر امپرياليسم، برای کودتايی ضدانقلابی، بر اثر مقاومت و هوشياری مردم نقش بر آب شد. در هجوم بعدی امپرياليسم رل مستقيمتر و بیپرواتری بهعهده گرفت. نيکلای دوم تزار روسيه برای محمدعلی شاه پيام فرستاد که: «نجات ايران و سلطنت شاه فقط با انحلال فوری مجلس و سرکوبی اجتماعات انقلابی ميسر است.» و بهدنبال آن، توطئه تعطيل مجلس و خفه کردن انقلاب در پترزبورگ طراحی شد و در لندن تأييد شد و محمدعلی شاه آن را به اجرا درآورد. سرهنگ لياخوف روسی، فرمانده بريگاد قزاق با همراهی افسران و سرجوخههای روسی در ژوئن ١٩٠٨ مجلس را به توپ بست و طی يک نبرد خونين، بسياری از آزادیخواهان را کشت و يا توقيف کرد. حکومت نظامی در سراسر کشور برقرار شد. انجمنهای انقلابی در هم کوبيده شدند، روزنامهها تعطيل گشتند و ترور و شکنجه و تعقيب مشروطهخواهان آغاز شد.
کودتای ضدانقلابی در تهران، سرآغاز يورش وسيع ارتجاع در تمامی کشور بود. مشروطه در خانه خود به خاک و خون افتاد، اما مرکز مقاومت و مبارزه به تبريز انتقال يافت. کبوتر سپيد با بال شکسته و گلگون به تبريز پناهنده شد. روز ١٩ مهر ماه ١٢٦٨ شمسی مليون شهر تبريز را تسخير کردند. قشونهای اعزامی برای سرکوبی شهر رستاخيز بهرهای جز ناکامی نبردند. قيام تبريز نيروهای ارتجاع را متوجه خود کرد و آزادیخواهان ديگر نواحی فرصت سر برداشتن يافتند. چهار ماه پس از خروش تبريزيان، در رشت و اصفهان و لار و شيراز و همدان و مشهد و استرآباد و بندرعباس و بوشهر آزادیخواهان پوزه استبداد را به خاک ماليدند و بر اوضاع مسلط شدند. وقتی ارتجاع داخلی از سرکوب جنبش سراسری مردم عاجز ماند، امپرياليسم مستقيماً پا به ميدان گذاشت. در آوريل ١٩٠٩ چهار هزار قزاق روسی از بادکوبه به قزوين رسيدند. انگليسیها نيز در بوشهر و بندرعباس و بندر لنگه قشون پياده کردند و جنبش دمکراتيک را در نواحی جنوبی منکوب ساختند و انجمنهای ملی را برانداختند. اما زمين در فصل مساعدی از تاريخ شيار خورده بود و جوانههای انقلاب همه جا در حال رويش بود. مشروطهطلبان که خانهای بختياری و پارهای از فئودالهای روشنفکر و در عينحال حسابگر به آنها پيوسته بودند، در شهرهای اصفهان و رشت ارتجاع را به زير کشيدند و از دو سو راهی فتح تهران، دژ اصلی ضدانقلاب شدند. بهدنبال يک رشته نبردهای خونين و قهرمانانه، تهران سقوط کرد. با ورود افواج مسلح ملی به پايتخت، محمدعلی شاه و همراهان و ملازمانش به سفارت روسيه پناهنده شدند و زير چتر حمايت انگليس و روس قرار گرفتند. بدينسان توطئه مشترک ارتجاع و امپرياليسم انگليس به نيروی قهر انقلابی درهم کوبيده شد. مشروطيت احيا شد، اما با هويتی مخدوشتر و با پرداخت غرامتی که از اصالت خود مايه گذاشت. بورژوازی ملی و خردهبورژوازی که در مرحله نخستين انقلاب مشروطه (تا بستن مجلس و شروع دوره استبداد صغير) نقش اساسی داشتند، بعد از کودتای «استبداد ـ امپرياليسم» و در جريان پيکار فرساينده با آن رنجور شدند. اين طبقات در نبرد مرگ و زندگی با دشمن تنها دو راه در پيش داشتند. يا بايد عناصر دمکرات فئودال و خانهای روشنفکر را به ياری میگرفتند و از نيروی نظامی آنها برای درهم شکستن صفوف متحد «استبداد ـ امپرياليسم» استفاده میکردند و يا به طبقات و قشرهای تهيدست شهری و انبوه عظيم دهقانان رو میکردند و با بسيج اين نيروهای بالقوه انقلابی، يک جبهه واحد خلقی در مقابل اردوی «ارتجاع ـ امپرياليسم» بهوجود میآوردند. راه دوم عملاً ديرممکن و بيش از آن تهديدآميز بود که برای خردهبورژوازی و بورژوازی ملی وسوسهانگيز باشد. انقلاب پيش از آن از رخنه همهجانبه به درون روستاها و تهييج تودههای دهقانی و ارتقای سطح آگاهی سياسی آنها و جذبشان به درون نهضت غفلت ورزيده بود و اينک که روزگار عمل و خطر فرارسيده بود، به استثنای مناطقی محدود، در روستاها آن آمادگی لازم وجود نداشت که انقلاب زخمديده را پناه دهند. گريزی جز روی آوردن به قشرهای مترقی و فئودالها و خانها نبود. وجود تضاد و شکاف بين قشرها و گروههای فئودالی ايران، اين منظور را تسهيل کرد.
قوای عمدهای از جنگجويان بختياری و تفنگداران وابسته به فئودالهای گيلان به انقلابيون پيوستند و از آنجا که شرايط نظامی حاکم بر شرايط سياسی بود، در جريان فتح تهران ابتکار عمل را بهدست گرفتند. وقتی مشروطه دوباره بازگشت، گروهی از خانهای ايلنشين و فئودالهای سرشناس در صدر آن قرار داشتند. آنها به قهرمانان مشروطه تبديل شده بودند و طبيعتاً قدرت سياسی را نيز قبضه کردند. (۲)
تباهی آغاز شده بود. نگاهی به ترکيب نمايندگان دومين مجلس ايران که پس از به زانو درآمدن ارتجاع گشايش يافت، بهترين مشخصه شرايط سياسی ايران در دومين مرحله انقلاب مشروطه است.
در مجلس دوم تعداد ملاکين به ٣٠ درصد افزايش يافت (در دوره قانونگذاری بعدی اين طبقه ٤٩ درصد کرسیها را تصاحب کرد) بورژوازی و خردهبورژوازی که در نخستين مجلس ٤١ درصد مجموع نمايندگان را تشکيل میدادند، در مجلس دوم تنها ٩ درصد کرسیها را بهدست آوردند. کارگران و کشاورزان و طبقات پايين شهری در مجلس دوم نمايندهای نداشتند.
موقعيت مجلس دوم، پيشروی فئودالها و عقبنشينی برقآسای بورژوازی و خردهبورژوازی را آشکار میکند. قدرت سياسی که تا پيش از انقلاب مشروطه در مشت فئودالها بود، در جريان مبارزات نظامی و سياسی بعد از امضای فرمان مشروطيت تقسيم شد، بیآنکه اين تقسيمبندی در نهايت، قدرت فائقه فئوداليسم را بگيرد.
چرا چنين شد؟
چگونه در جريان يک انقلاب بورژوازی که ضرورتاً خصلتهای ضدفئودالی داشت، خانها و فئودالها به سرداران و سرکردگان نهضت تبديل شدند؟ اين بزرگترين سؤال انقلاب مشروطيت ايران است، پرسشی که اگر چه از ديدگاههای مختلف، با پاسخهای جورواجور روبهرو شده، اما کمتر جواب قطعی خود را يافته است. کليد معما را بايد در شرايط خاصی که بعد از عقد قرارداد ١٩٠٧ بين روس و انگليس و به توپ بستن مجلس بر ايران سايه گسترد، جستوجو کرد. تا آن هنگام امپرياليسم در ايران تا حد مقدور بهطور غيرمستقيم و غيرعلنی عمل میکرد. سياست انگليس بهظاهر جانبداری از نهضت بود. درهای سفارت بريتانيا بهروی مشروطهخواهان باز بود و آزادیخواهان در مواقع حساس و دشوار، در اين قلعه سياسی مطمئن بست مینشستند و سادهلوحانه حمايت معنوی سياسی انگليس را از مشروطه باور میکردند. انگليس به مقتضای رژيم بورژوازی خود با انجام اصلاحاتی در ايران موافق بود. اصلاحات تا آن اندازه که بدون تغيير و تبديلی در سيستم اقتصادی و سياسی، قدرت خريد مردم را بالا ببرد و جذب کالاهای بورژوايی در بازارهای ايران را توسعه و تحکيم دهد. طبيعی بود که فراتر رفتن انقلاب از مرزی که انگليس برای آن درنظر گرفته بود، نگرانی و مخالفت او را برمیانگيخت. روسيه تزاری نيز در مرحله اول نهضت بهخاطر درگيریهای داخلی (جنگ با ژاپن و انقلاب ١٩٠۵) توان و مجال دخالت مستقيم و فعالانه در امور داخلی ايران را نداشت. در چنين شرايطی تضاد عمده جامعه ايران تضاد طبقاتی بود و همه عناصر سياسی و نظامی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی بر محور مبارزه رقبای اصلی ـ «فئوداليسم» و «بورژوازی و خردهبورژوازی» ـ مشخص بودند. در اين احوال تضاد بين خلق و امپرياليسم در حالی که يکی از تضادهای عمده بود و قاعدتاً انگيزه نسبتاً نيرومند برای همراهی قشرها و گروههای مختلفالمنافع با نهضت بهوجود میآورد، تضاد اصلی و برتر جامعه نبود. اما در مرحله دوم انقلاب، با يورش مشترک امپرياليسم و ارتجاع داخلی به مشروطه اوضاع بهسرعت عوض شد. قرارداد ١٩٠٧ که احساسات تودهها را بهشدت جريحهدار کرد و هيجان انفجارآميزی عليه امپرياليستها و پايگاه آنها ـ دربار محمدعلی شاه ـ برانگيخت، حضور مستقيم امپرياليسم در عرصه سياسی کشور و مطامع استعماری آنها را بدون پوشش نشان داد. اين قرارداد زمينه حضور نظامی بيگانگان نيز بود. خانه ملت بهوسيله افسران و سرجوخههای روسی به توپ بسته شد، نيروهای انگليسی در جنوب کشور پياده شدند و قزاقهای روسی شمال ايران را تا قزوين مورد تاخت و تاز قرار دادند. مداخلات بیپرده بيگانگان در شکلهای نظامی و سياسی، چون خاری در چشم ملت نشست، تضادهای داخلی تحتالشعاع تضاد خلق و امپرياليسم قرار گرفت و چون تنها کانون ضدامپرياليستی جبهه مشروطه بود، مليون از هر طبقه و قشر به اين جبهه پيوستند. انقلاب مشروطه ايران در اين حال و هوا ديگر سيمای بارز انقلاب بورژوازی را نداشت، يک انقلاب رهايیبخش ملی بود و وقتی پيروز شد هر طبقه سهم خود را از اين پيروزی مطالبه کرد. فئودالها و خانهای عشيرهنشين با پيروزیهای نظامی خود، موقع سياسیشان را تضمين و تحکيم کرده بودند و حضور همهجانبه اينان در دولت و قلب انقلاب، يعنی مجلس، بهزودی بهصورت ترمزی برای نهضت درآمد. انقلاب از سير و رشد طبيعی خود دور افتاد و امواج آن رفته رفته در باتلاق فئوداليسم فروكش کرد، در حالی که رسوب حاصلخيزی از آن بر جای ماند.
زیرنویسها:
۱ـ انگليس بيش از روسيه از وسعت و همهگيری انقلاب مشروطه بيمناک بود، چرا که اين خطر وجود داشت که آتش به هندوستان نيز سرايت کند و دامنه و تشعشع انقلاب ايران تا هند برسد.
۲ـ سردار اسعد و صمصامالسطنه بختياری و سپهبد تنکابنی فئودال بزرگ گيلان، مشخصترين نمايندگان خانها و فئودالها در اردوی مشروطه بودند.
برای دسترسی به متن کامل کتاب «انقلاب ناتمام» به لینک زیر مراجعه کنید: