بدرود کاک کامران
کامل (کامران) رئوفی (۱۳۹۷-۱۳۳۲)، یکی از فعالان و زندانیان سیاسی در دو رژیم، ساعت سه صبح روز چهارشنبه هشتم اسفند با خانواده، همبندان و هممیهنانش وداع کرد. وی متولد شهر مرزی نوسود در استان کرمانشاه بود و در آنجا تا چهارده سالگی زندگی و تحصیل کرد. از دوران نوجوانی سیاسی شد و به عشق آرمانهای مبارزان سیاسی دوران قبل و پس از کودتای ۲۸ مرداد، در پانزده سالگی (۱۳۴۷) وارد مدرسه نظام تهران شد. در مدرسه نظام گروهی سیاسی ایجاد کرد. به این علت تحت تعقیب قرارگرفت، به کردستان عراق فرار کرد و پس از بازگشت، نزدیک به هجده سال داشت که دستگیر شد. هنگام دستگیری و انتقال از غفلت کوتاه مامورین ساواک استفاده کرد، با بنزین خود را به آتش کشید و در همان حال یکی از ساواکیها را بغل کرد تا هر دو در آتش بسوزند و نتوانند از او اعتراف بگیرند. به این ترتیب هنگام بستری شدن به مدت شش ماه در بیمارستان ارتش، هم گروههایش نجات یافتند. در مهرماه ۱۳۵۰ محاکمه و به ده سال زندان محکوم شد. بهناچار، دیپلم دبیرستانش را در زندان قصر گرفت. دانش سیاسی ـ اجتماعیاش را در زندانها و در کوران مبارزات پس از انقلاب، با شرکت در کلاسهای درسی شخصیتهایی همچون احسان طبری، فرجالله میزانی (جوانشیر)، امیر نیکآئین و… کسب کرد. متأسفانه زندانهای میهن ما همواره مرکز انسانهای فرهیخته و دانشپژوه بوده است.
دبیرستان نظام ـ ۱۳۴۷
وی در آستانه پیروزی انقلاب (۲۸ آبان ۱۳۵۷)، با آخرین گروه زندانیان سیاسی، در حالیکه به زندانهای خرمآباد و بروجرد تبعید شده بود، آزاد شد. پس از آزادی، به فعالیتهای سیاسیاش در کردستان و تهران ادامه داد. در سال ۱۳۵۸، در حضور صفر قهرمانی و سایر مبارزان سیاسی ازدواج کرد. صاحب دو فرزند شد، یکی پیش و دیگری پس از دوران زندان در حکومت اسلامی. با «غیرقانونی» شدن حزب توده ایران، در یورش دوم، هفتم اردیبهشت، دستگیر شد و به بند سه هزار (یا همان کمیته مشترک زمان شاه) انتقال یافت و زیر بازجویی و شکنجههای طاقتفرسا رفت. شانزده ماهِ اول دستگیری را در انفرادی و قطع ارتباط با خانواده گذراند. پس از دو سال، در زندان اوین محاکمه و به سه سال زندان محکوم شد اما پنج سال ماند و در بهمن ماه ۱۳۶۶ آزاد شد. رازداری وی و همرزمانی که اعدام شدند موجب نجات عدهای شد که فقط خود آنها میدانند. پس از آزادی همانند باقی آزادشدگان میبایست مرتب خود را به یکی از کمیتهها معرفی میکرد. حدود پنج سال در بندرعباس، سه سال در ایرانشهر و باقی سالها در تهران مشغول به کار بود.
]مریوان ۱۳۵۸
از سال ۱۳۸۴ به سوئد مهاجرت کرد و در شهر گوتنبرگ ساکن شد. قبل از مهاجرت در اثر سکته قلبی بار دیگر تا آستانه مرگ رفت و از آن پس با قلبی کم توان و با انواع داروها و مراقبتهای پزشکی زندگی میکرد. ضربه بزرگ به وی زمانی بود که در مهاجرت با واقعیت سکانداران حزبش مواجه شد. از آن ضربه هیچگاه برنخواست در حالی که تا به آخر عاشق آرمانهای انساندوستانه و جامعهگرا باقی ماند. در دو سال آخر زندگی، توان جسمیاش تحلیل رفت و با غشهای ناگهانی دست و پنجه نرم کرد. سه ماه پیش در یکی از این افتادنها دست راست و دندهاش شکست. این حادثه تحرکش را گرفت و دیگر شمعی در معرض باد بود. در حالیکه از شکستن دست رها شد، ناگهان ریهاش مبتلا به ویروسی شد که قلبش توان مقابله با آن را نداشت و کارش به «سی سی یو» کشید. چند هفته طول کشید تا نوع ویروس را تشخیص دهند اما شاید دیر شده بود.
هیچگاه با قدرتهای ظالم و حاکم سرسازش نداشت در حالی که با مردم، همه همبندان و همرزمانش، از هر رنگ و طیفی، روابطی انسانی، دوستانه و تفاهمآمیز داشت. مقام و موقعیت در قدرت حاکم برایش ارزشی نداشت بههمین جهت پیشنهاد استانداری کردستان در دولت موقت را رد کرد و همچنین در سالهای اخیر دعوت برخی مسئولین دولت اقلیم کردستان برای رفتن به آنجا را. «در کنار مردم آدم عوض نمیشه». هیچگاه دنبالهرو و بله قربان گوی کسی و یا رهبری نشد. وی از وجدان و صداقت انسانی درونش فرمان میگرفت و تنها با اقناع رفیقانه میتوانست با دیگران همراه شود. در مقابله با چپرویهای کودکانه و راسترویهای خائنانه همواره روشنگری کرد. بیش از هر چیز عاشق مردم و تاریخ مبارزاتشان برای استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی بود. آنها که با وی همنشین و همصحبت شدند میدانند که وی چقدر خوشصحبت، سخنران، شوخطبع، افتاده، دوستداشتنی و انسان بود. در سیاست شمهای تیز داشت، انسانها و انگیزههاشان را زود میشناخت، بیصداقتی، بیاخلاقی، دورویی و کاسبکاری را برنمیتابید ضمن آنکه حاضر نبود باری شود بر دوش کسی یا آزاری برساند. او یکی از وجدانهای سیاسی مردم میهنش بود.
با همبندان در زندان کرمانشاه۱۳۵۱