کودتای ۲۸ مرداد: زمینهها، ویژگیها و پیامدها (بخش اول از سه بخش)
مصاحبهٔ اختصاصی «مهر» با پروفسور یرواند آبراهامیان، استاد تاریخ کالج باروک، نیویورک
ـــ ۸ شهریور ۱۳۹۲
«مهر»: با سپاس بسیار از شما، دکتر آبراهامیان، برای اینکه امکان این گفتوگو را در مورد کودتای ۲۸ مرداد به ما دادید. و همچنین با تبریک بهخاطر انتشار کتاب اخیرتان در مورد کودتای ۲۸ مرداد.
اجازه بدهید ابتدا با یک سری سؤالات کلی در مورد پیشزمینهٔ کودتای ۲۸ مرداد شروع کنیم. این بحث همیشه وجود داشته که اگر دکتر مصدق با غرب مصالحه میکرد، حال چه بهنفع ایران و چه غیر از آن، ایران در این مخمصهای که امروز قرار دارد نمیبود. آیا شما با چنین بحثی موافقید؟
پروفسور آبراهامیان: تعجبآور این است که حتی مورخانی که نسبت به مصدق نظر مثبت دارند ـــ و تعداد مورخان غربی، هم آمریکایی و هم انگلیسی، که در این گروه قرار میگیرند کم هم نیست ـــ بر این اعتقادند که کودتا یک اشتباه تراژیک، هم برای ایران و هم برای رابطهٔ غرب با ایران، بوده است. جوهر بحث آنها هم این است مصدق میتوانست دست به مصالحه بزند چون ایالات متحده و انگلستان آمادهٔ مصالحه با او بودند و در واقع این مصالحه را روی میز گذاشته بودند. برخی مورخان حتی مدعی شدهاند که انگلیسیها و آمریکاییها ملی شدن نفت را پذیرفته بودند و از همان ابتدا مشکل حل شده بود، و بنابراین، این مصدق بود که انعطاف بهخرج نداد زیرا آمادگی رسیدن به توافق را نداشت. آنگاه آنها این عدم انعطاف را به شخصیت و ذهنیت او نسبت میدهند، یا میگویند که او از عکسالعمل عناصر تندروتر درون جنبش خودش وحشت داشت، یا دیگر دلایل از این قبیل.
هرچند اسناد تاریخی حاکی از این است که آمریکا و انگلستان در ظاهر مدعی پذیرش ملی شدن نفت بودند، اما نگاهی به جزئیات مذاکرات نشان میدهد که آنها سرسختانه بر این موضع بودند که ایران نباید کنترل تولید نفت خود را در دست بگیرد. بهعبارات دیگر، آنها با ملی شدن نفت در تئوری موافق بودند، اما حاضر به پذیرفتن آن در عمل نبودند. از نظر آنها، ایران میتوانست بهطور اسمی ادارهکنندهٔ صنعت نفت باشد اما در عمل کنترل این صنعت نمیبایست در دست ایران باشد، بلکه میبایست یا در دست انگستان باقی بماند یا به یک کنسرسیوم واگذار شود، که البته در نهایت چنین هم شد.
از دیدگاه مصدق، که مسألهٔ ملی کردن نفت برایش بسیار مهم بود، هیچگاه مصالحهای از طرف مقابل پیشنهاد نشد. برعکس، آنچه آنها پیشنهاد میکردند تنها یک بازی بود، زیرا میخواستند چیزی را بهاو غالب کنند که نمیشد نام آن را ملی کردن گذاشت. آنها کوشیدند او را با جزئیات ریز، با آمار، با سخنان شیرین، با آوردن او به واشنگتن، و حتی با شعبدهبازی، گیج و سردرگم کنند. اما او همهٔ این تلاشها را برای بهبیراهه کشاندن مذاکرات دید. مسألهٔ اساسی از نظر مصدق این بود که چه کسی کنترل صنعت نفت را در دست خواهد داشت، و تا زمانی که انگلیسیها و آمریکاییها حاضر به واگذار کردن کنترل نفت به ایران نبودند، او نیز حاضر به مذاکره نبود.
از این دیدگاه، بهنظر من این انگلستان و ایالات متحده بودند که با خودداری از پذیرش ملی شدن واقعی، بیانعطافی از خود نشان دادند. البته، در اوایل دههٔ ۱۹۵۰، برای کمپانیهای نفتی و کشورهای غربی ملی شدن نفت یک امر غیرقابل تصور بود. برای آنها، همانطور که اینجا و آنجا نیز مطرح شده، انتقال کنترل نفت از دست هفتخواهران [اشاره به ۷ کمپانی بزرگ نفتی وقت] به کشورهای خاورمیانه بهمعنای پایان جهان متمدن بود. البته ملی شدن نفت در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ اتفاق افتاد، اما در سالهای ۵۳ ـ ۱۹۵۱ حتی تصور یک چنین چیزی برایشان وحشتآور بود.
بنابراین، از همان روز اول، و بهمحض اینکه ملی شدن نفت بهامضاء رسید و بهقانون بدل شد، ایالات متحده بههمان اندازهٔ انگلستان اصرار داشت که ایران از اجرای این قانون خودداری کند. بهمحض تصویب این قانون، «مکگی»، معاون وقت وزیر امور خارجهٔ آمریکا و مسؤول امور بدهیهای ایران، با عجله به تهران سفر کرد تا شاه را به خودداری از امضای این قانون قانع کند. اما وقتی به تهران رسید مشاهده کرد که جوّ حاکم بر کشور طوری است که هیچ عقل سالمی بهخود اجازه نمیدهد علناً با ملی شدن نفت مخالفت کند. حتی شاه این قانون را امضاء کرد، چون نمیتوانست در مقابل آنچه که آن روز یک ارادهٔ ملی بود ایستادگی کند.
«مکگی»، که خود یک مرد نفتی بود، در عین حال بهطور دائم با کمپانیهای آمریکایی تماس داشت. او و کمپانیهای نفتی به شدت اصرار داشتند که نباید گذاشت ملی کردن نفت به موفقیت برسد. راه حلی که آنها ارائه کردند این بود که در ظاهر خود را با اصل ملی شدن نفت موافق نشان دهند اما در عمل بههر شکل ممکن از پیاده شدن آن جلوگیری کنند. و در این کار پیگیر هم بودند. در حقیقت، یکی از شاهدان معتبرتر بهنام «اِلوِل ساتون»، یک مورخ انگلیسی متخصص نفت ایران که در آن زمان در بخش شرکت نفت انگلیس در وزارت امور خارجهٔ انگلستان کار میکرد، در اولین کتابش در مورد این مسأله مینویسد که موضع انگلستان و آمریکا این بود که در اصل، ملی شدن را بپذیرند اما در عمل از اجرای آن جلوگیری کنند. بدینترتیب روشن است که برنامه از همان ابتدا چه بوده است.
آنچه تعجب آور است این است که رسانههای غرب در دام این تبلیغات انگلستان و آمریکا افتادند؛ و از آن تعجبآورتر اینکه، پس از گذشت ۶۰ سال، هنوز هم مورخان لیبرال در دام این تبلیغات انگلیسی ـ آمریکایی هستند که علت اصلی عدم موفقیت مذاکرات بیانعطافی مصدق بوده است.
«مهر»: بدین ترتیب آیا کودتا یک امر اجتنابناپذیر بود؟ آیا برای جلوگیری از روند ملی شدن نفت ایران بهدست دکتر مصدق، انگلستان و آمریکا راه دیگری جز دستیازی به یک کودتای نظامی نداشتند؟
پروفسور آبراهامیان: پیش از رویآوری انگلیسیها و آمریکاییها به کودتای نظامی، سیاست آنها خلاص شدن از دست مصدق با ابزارهای سیاسی بود. در حقیقت، ۳۰ تیر نمونهٔ بارز یک چنین سیاستی بود. هم آمریکا و هم انگلستان تمام نفوذ خود را در مجلس بهکار گرفتند تا رأی کافی برای بهقدرت رساندن قوام ایجاد کنند. بنابراین، اولین راهحل مورد استفادهٔ آنها برای خلاصی از دست مصدق یک راهحل سیاسی بود.
در ابتدای آغاز این روند، موضع انگلستان این بود که عمر صدارت نخستوزیران ایران طولانی نیست ـــ معمولاً شش هفت ماه بیشتر دوام نمیآورند ـــ و در نتیجه مصدق هم از این طولانیتر در قدرت نخواهد ماند. اما وقتی دیدند طولانیتر ماند، از همهٔ نفوذ خود، از جمله فشار آوردن بر شاه، استفاده کردند. اما شاه، بهنظر من، از نظر سیاسی بهاندازهٔ کافی هشیاری داشت که بداند مسألهٔ ملی کردن نفت یک مسألهٔ ملی است، و در نتیجه نمیخواست علناً در برابر ارادهٔ ملی بایستد. بهنوعی، تراژدی شاه این بود که از نظر سیاسی میدانست چه باید بکند، اما وادار شد که کار دیگری انجام دهد. در واقع، او در پیوستن به کودتا تردید داشت. به همین دلیل بود ناچار شدند خواهرش اشرف را بهآنجا بفرستند؛ ژنرال شوارتسکف را آنجا بفرستند؛ کرمیت روزولت را بهآنجا بفرستند؛ همه را فرستادند تا شاه را قانع کنند که به کودتا بپیوندد. و شاه میدانست که با پیوستن به کودتا، و اقدام علیه ملی کردن نفت و خواست ملت، مشروعیت خود را از دست خواهد داد. اما بالاخره انگلیسیها و آمریکاییها به او اولتیماتوم دادند که بههر صورت دست به کودتا خواهند زد، اما در صورت عدم شرکت او نمیتوانند پادشاهی او را تضمین کنند. بدین ترتیب، او وادار به شرکت در کودتا شد، در عین اینکه بهخوبی میدانست این کار به نابودی نظام شاهنشاهی در درازمدت خواهد انجامید.
بنابراین، شکست ابزارهای سیاسی برای بهزیر کشیدن مصدق باعث شد که آمریکاییها بهطرحریزی یک کودتای نظامی روی بیاورند. و البته سرنوشت این کودتا تضمین شده نبود. بهنظر من مصدق میتوانست دوام بیاورد اگر تلاش میکرد ـــ و داشت به این سمت هم حرکت میکرد ـــ که روابط بهتری با اتحاد شوروی ایجاد کند. او میخواست همانکاری را بکند که دیگر رهبران «جهان سوم»، مثل هندوستان و مصر، انجام داده بودند، یعنی یک سیاست خارجی غیرمتعهد اتخاذ کند. اما برای این کار میبایست رابطهٔ بهتری با اتحاد شوروی داشته باشد و از اتحاد شوروی برای صدور نفت و یافتن یک معبر کمک بگیرد. البته چنینکاری بهمعنای پیوستن به بلوک شوروی نبود، زیرا او به عدمتعهد اعتقاد جدی داشت. اگر کودتا موفق نشده بود، ممکن بود در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ یک ایران بیطرف و غیرمتعهد داشته باشیم.
«مهر»: در رابطه با اختلافات مصدق با شاه بر سر کنترل ارتش، و همچنین انحلال مجلس توسط مصدق، آیا مصدق میخواست با این امکانات چهکار بکند که مسألهٔ کنترل ارتش و انحلال مجلس طرف مقابل را اینچنین بهوحشت انداخته بود؟
پروفسور آبراهامیان: نخست در مورد ارتش. شاه از همان ابتدا تمام حساب خود را روی حفظ کنترل ارتش باز کرده بود. چیزی که او از رضاشاه آموخته بود این بود که او اول فرمانده کل نیروهای نظامی است و بعد شاهنشاه ایران. او میدانست تا زمانی که شخصاً فرماندهی نیروهای نظامی را در دست دارد، مهمترین ابزار قدرت در ایران در دست او است. بنابراین، او در این مورد بسیار حساس بود و میکوشید که هیچ غیرنظامی بدون اجازه در امور ارتش دخالت نکند. بسیار پیش از اختلاف با مصدق، شاه همین مشکل را با قوام پیدا کرد. قوام هم کوشید تا کنترل ارتش را در دست داشته باشد، اما موفق نشد.
از سال ۱۹۴۱ بهبعد، دیگر روشن بود که ارتش عرصهٔ شخصی شاه است و سیاستمداران اجازهٔ ورود به این عرصه را ندارند. البته، برای داشتن یک دموکراسی واقعی، بهویژه برای یک انتخابات سالم، لازم است که ارتش در روند انتخابات دخالتی نداشته باشد. حتی از همان ابتدای دههٔ ۱۹۴۰، شاه همواره از ارتش برای وارد کردن عوامل خود به مجلس استفاده میکرد. مصدق بهخوبی میدانست که تنها راه انتخاب نمایندگان واقعی به مجلس محدود کردن قدرت ارتش است. و به همین دلیل، نمیتوانست کنترل ارتش را در دست شاه باقی بگذارد. در غیر اینصورت، شاه باز هم عوامل خود را به مجلس میفرستاد. از همان اوایل دههٔ ۱۹۴۰، مصدق مسألهٔ رفرم انتخاباتی و تغییر در روند نظارت بر انتخابات را بهپیش کشیده بود.
بالاخره، بعد از اینکه نفت دیگر معضل اصلی نبود، مصدق به مسألهٔ انتخابات و کنترل ارتش روی آورد. در بحران ۳۰ تیر، تلاش مصدق این بود که رابطهٔ میان شاه و ارتش را قطع کند و یک کنترل غیرنظامی بر ارتش برقرار کند. اما، بهنظر من، هدف درازمدت او از کنترل ارتش برقراری یک نظام انتخاباتی بسیار سالمتر بود.
«مهر»: با این تفاصیل، هدف اصلی مصدق نه اعمال کنترل شخصی بر ارتش بلکه قطع رابطهٔ میان شاه و ارتش بود؟
پروفسور آبراهامیان: بله، اما داشتن کنترل رسمی بر ارتش او را قادر میکرد تا از اینکه ارتش از امکانات خود برای وارد کردن عناصر سلطنتطلب به مجلس استفاده ببرد، جلوگیری کند. بهعنوان مثال، اگر در زمان انتخابات در منطقهای حکومت نظامی اعلام میشد، آنگاه انتخابات آن منطقه عملاً زیر نظارت ارتش قرار میگرفت. بسیار اتفاق افتاده بود که در چنین شرایطی، افرادی از تهران، که هیچ ریشهای در آن منطقه نداشتند و تنها با دربار مرتبط بودند، بهنمایندگی مجلس از آن منطقه انتخاب میشدند. بدینترتیب نفوذ شاه در مجلس همواره از سوی ارتش در مناطق تضمین میشد.
«مهر»: اما حتی در صورت موافقت شاه با کنترل مصدق بر ارتش، مصدق عملاً تا چه حد قادر به جلوگیری از دخالتهای ارتش بود؟ با توجه به سرسپردگی ژنرالهای ارتش بهشاه، او در عمل چه کنترلی میتوانست روی ارتش داشته باشد؟ مصدق عملاً روی چه بخش از ارتش میتوانست حساب کند؟ در رابطه با مجلس، چه بخش از مجلس زیر کنترل شاه بود؟ در رابطه با جنبش مذهبی هم همینطور: چه بخش از این جنبش هوادار مصدق بود؟ همینطور در مورد جبههٔ ملی: چه بخش از آن واقعاً هوادار مصدق بود؟ در اینجا سؤال اصلی ما در مورد تعادل کلی نیروها در سطح جامعه است که مصدق بر بستر آن عمل میکرد.
پروفسور آبراهامیان: بگذارید به نهادها نگاه کنیم. در ارتش، نارضایتی بسیاری در صفوف و در میان افسران جزء وجود داشت. بنابراین فکر نمیکنم که در میان افسران جزء حمایت زیادی برای سلطنت وجود داشته است. درجات بالاتر از سرگرد بسیار بیشتر هوادار شاه بودند زیرا شاه شخصاً این را که چه کسی به درجات بالاتر از سرگرد ارتقاء داده شود کنترل میکرد. بدینترتیب میتوان گفت که درجات بالاتر از سرگرد بهشکلی قاطعتر هوادار سلطنت بودند. اما هستهای از افسران بودند که هوادار شاه نبودند. آنها افسرانی بودند که به حزب ایران (منظورم کل جبههٔ ملی نیست) تعلق داشتند. آنها در فرانسه تعلیم دیده بودند و با رهبران حزب ایران در ارتباط بودند.
استراتژی مصدق این بود که از ریاحی، که او نیز همین سابقه، یعنی ارتباط با حزب ایران، را داشت استفاده کند. تفکر پشت استراتژی این بود که اگر افسران وابسته به حزب ایران در مسؤولیت کنترل پادگانها قرار داده شوند، آنگاه افسران سلطنتطلب زرهی نخواهند توانست بدون اجازهٔ آنها تانکهای خود را بهحرکت درآورند، یا سوخت و مهمات دریافت کنند. میبینیم که مصدق و ریاحی در این مورد خام نبودند و برنامهٔ خود را برای جلوگیری از کودتا داشتند. این در واقع یکی از مشکلاتی بود که سازمان «سیا» با آن روبهرو بود، یعنی چگونه استراتژی ریاحی را خنثی کند. البته کودتا قادر شد استراتژی ریاحی را خنثی کند، و این یکی از بغرنجیهای روزهای ۲۷ و ۲۸ مرداد است. اما اگر در روز آخر اشتباهاتی صورت نگرفته بود، میشد کودتا را متوقف کرد.
در مورد مجلس، استراتژی مصدق تنها قطع نفوذ ارتش در مجلس نبود. او همچنین در تلاش بود تا نفوذ بزرگمالکان را در مجلس تضعیف کند. این، البته، بخشی از سیاست درازمدت او از سال ۱۹۴۱ بهبعد بود. او همواره خواستار رفرم انتخاباتی بود. بهعنوان بخشی از این رفرم، علاوه بر خارج کردن ارتش از نظام انتخاباتی، برنامهٔ او ایجاد هیأتهای انتخاباتی در مناطق مختلف که بتوانند بدون نفوذ ارتش و بزرگمالکان بر روند انتخابات نظارت کنند، بود. بدین منظور، او خواستار برخی تغییرات در قوانین شد که بر اساس آن هیأتهای انتخاباتی زیر نظارت استادان دانشگاه و روشنفکران قرار میگرفتند. بدینترتیب، بزرگمالکان و ارتش دیگر نمیتوانستند رأساً نتایج انتخابات را اعلام کنند، بلکه انتخابات تحت نظارت قرار میگرفت.
بنابراین، من فکر میکنم اگر او بر سر کار مانده بود، اولین کاری که پس از یک رفراندوم میکرد بهتصویب رساندن قانون تازهٔ انتخابات بود. فراموش نکنیم، هنگامی که مصدق به مقام نخستوزیری انتخاب شد، دو برنامه داشت: نخست، رفرم انتخاباتی، و دوم، ملی کردن نفت. اینها دو محور مهم در تفکر او بودند.
«مهر»: آیا مصدق واقعاً ناچار بود مجلس را منحل کند؟ چه خطری از سوی مجلس او را تهدید میکرد؟
پروفسور آبراهامیان: من فکر میکنم آنچه او در موردش شک داشت، و شکهای او همیشه دارای پایههای محکم بود، این بود که انگلستان و آمریکا از نفوذ بسیاری، بهویژه نفوذ مالی، برای خریدن رأی در مجلس برخوردار هستند، و بهاحتمال قوی قادر خواهند بود رأی اکثریت را، همانطور که در ۳۰ تیر در مورد قوام انجام داده بودند، علیه مصدق برگردانند. البته این خطر سیاسی مجلس نه بازتابی از افکار عمومی بلکه نشانهای از قدرت پولی بود که از سوی انگلستان و آمریکا به مجلس تزریق میشد.
«مهر»: آیا در این مرحله هیچ سندی که نشان دهد چه کسی از انگلستان و سازمان «سیا» پول میگرفته است وجود دارد؟
پروفسور آبراهامیان: میتوانم بگویم که هیچ مدرک قابل استنادی وجود ندارد. ما همهٔ کسانی را که دائماً علیه مصدق رأی میدادند میشناسیم، اما نمیدانیم که آیا از این کشورها پول میگرفتهاند یا نه.
یک سند تعیین کننده وجود دارد که هنوز در دسترس نیست، و آن سند معروفی در تحلیل کودتا است که در سال ۱۹۵۴ نگاشته شده است. در این سند، بخش ضمیمهای در فهرست مطالب وجود دارد که نام نمایندگان مجلس و روزنامهنگارانی را که از انگلستان و سازمان «سیا» پول میگرفتهاند عنوان میکند. این بخش ضمیمه هنوز علنی نشده است و محرمانه است. در اسناد منتشر شده، این بخش سفید است.