مفهوم دوران
آنچه در مقوله دوران در مرکز توجه قرار میگیرد آن است که در هر برهه مشخصی از تاریخ جهان، محتوای كدام طبقه یا کدام نظام اجتماعی ـ اقتصادی راستای تکامل بشری را معین میکند و بهعبارتی كدام طبقه یا کدام نظام اجتماعی ـ اقتصادی در رأس آن دوران قرار دارد و این طبقه مزبور برای تک تک جوامع بشری در عرصه جهانی چه پتانسیلهای عینی و ذهنی برای گذار از یک صورتبندی اجتماعی ـ اقتصادی به یک صورتبندی اجتماعی ـ اقتصادی بالاتر فراهم نموده است.
آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده است بر درگاه جان
چون که بادی پرده را در هم کشید سرّ صحن خانه شد بر ما پدید
کاندر آن خانه گهر یا گندم است گنج زر یا جمله مار و کژدم است
مولوی
قبل از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم اصل بر این بود که جامعه بشری در مقیاس جهانی در حال گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم است. کارگران پیشرو کشورهای پیشرفته سرمایهداری به رهبری احزاب کمونیست در این نبرد سرنوشتساز طبقاتی تنها پویندگان و رهروان این راه پُر فراز و نشیب (و البته گاه سخت ناشناخته و ابهامآمیز) محسوب نمیشدند بلکه تمامی خلقهای به اصطلاح جهان سوم نیز با پشتگرمی به اردوگاه سوسیالیسم و در رأس آن کشور شوراها بهعنوان تکیهگاه و پایگاه اقتصادی، سیاسی و حتی نظامی (در مقابل امپریالیسم جهانی)، این اقبال را داشتند تا از طریق طفره زدن نظام سرمایهداری و باقیمانده نظامهای ماقبل سرمایهداری با پیریزی زیرساختهای لازم علمی ـ فنی و مادی ـ معنوی، راه خود را بهسوی جامعه سوسیالیستی هموار نمایند. البته کمونیستها این راه را نه بهمنزله راه سوم و در ورای دو راه سرمایهداری و سوسیالیسم، بلکه بهمنزله امکانی برای دور زدن راه پُر درد و رنج جوامع مبتنی بر بهرهکشی انسان از انسان میدانستند. لذا اردوگاه بشریت پیشرو، متشکل بود از:
۱ـ اردوگاه سوسیالیسم
۲ـ کارگران جوامع پیشرفته سرمایهداری و امپریالیستی
۳ـ کارگران و زحمتکشان خلقهای جوامعی که با نهضتهای رهاییبخش ملی ـ دمکراتیک در حال گسست زنجیرهای خود از جهان امپریالیستی بودند.
بنابراین هرگونه گسست زنجیرهای امپریالیستی از پای کارگران وخلقها، بختی بود برای پیمایش راه، بهسوی سوسیالیسم و بشریت.
آیا اکنون که بههر دلیل اردوگاه سوسیالیسم فرو پاشیده است باید به این آموزهها به دیده تردید نگریست؟
پاسخ به این سئوال از سوی کمونیستها تنها پرداختن به اگر و اماهای مفروض منطقی در گذشتهها نیست بلکه محکی است که نمایان میسازد که آنها چه برداشتی از تاکتیک و استراتژی خود نسبت به سایر نیروهای اجتماعی در حال و آینده میتوانند داشته باشند.
اگر اغراق نکرده باشیم در دوران امروزی پاسخ به این سئوال سیاسی همسنگ با پاسخ به مقوله اساسی فلسفه است.
پس ضروری است تا به اجمال به اهمیت مفهوم یک مقوله کلیدی یعنی «دوران» نظری بیفکنیم.
مفهوم دوران
دوران نوعی از تقسیمبندی تاریخی مراحل تکوین جامعه بشری در عرصه جهانی است.
تمامی جوامع بشری در روند تاریخی، هم در قالب جغرافیای محلی و هم در داخل جغرافیای جهانی در حال تکویناند. سیمای جهان همیشه شامل ترکیبی از صورتبندیهای اجتماعی ـ اقتصادی مختلفی بوده است. اساس مقوله دوران از دیدگاه مارکسیستی بررسی سیر تکاملی جوامع بشری در سیمای واحد جهانی در هر برهه مشخصی از تاریخ است.
چنانچه میدانیم ماهیت صورتبندیهای مختلف اجتماعی توسط مارکس آشکار گردید. انگلس در پیشگفتار چاپ آلمانی مانیفست به سال ۱۸۸۳ مینویسد: «اندیشه بنیادین زیرین … کلاً و منحصراً به مارکس تعلق دارد: تولید اقتصادی و ساختار جامعه که پیآمد جبری این تولید است، در هر دورانی از تاریخ، بنیاد تاریخ سیاسی و فکری آن دوران را تشکیل میدهد و در نتیجه این امر، سراسر تاریخ (از هنگام فروپاشی تملک جمعی بدوی زمین ) ـ تاریخ مبارزه طبقاتی یعنی مبارزه میان طبقات زیردست و زبردست در مراحل گوناگون تکامل جامعه بوده است …» این اندیشه بنیادین که به عقیده انگلس برای تاریخ باید همان اهمیتی را داشته باشد که تئوری داروین برای زیستشناسی دارد، توسط مارکس (و البته بههمراه خود انگلس) بهصورت جامع و مانع و به شکل علمی در نوشتارهای مارکسیستی و مقولههای ماتریالیسم تاریخی که در پراتیک اجتماعی آزموده میشدند بسط و گسترش یافت.
ولی در آموزههای مارکس و انگلس هرچند که میتوان بهطور کلی اهمیت بررسی سیر تکاملی تک تک جوامع بشری را در سیمای واحد جهانی ردیابی و درک نمود ولی باید اذعان نمود که مقوله «دوران» بهطور اخص توسط لنین بسط و گسترش یافت. ـ رجوع کنید به اثر معروف لنین تحت عنوان «به زیر پرچمی دروغین» ـ
چنانچه میدانیم تاریخ جوامع بشری علاوه بر تاریخ مبارزات طبقاتی، تاریخ مبارزه صور مختلف اجتماعی ـ اقتصادی نیز بوده است. اگر از برخی مقاطع تاریخی یعنی وجود همزمان دو صورتبندی اجتماعی ـ اقتصادی در یک سرزمین واحد موقتاً صرفنظر کنیم، این مبارزه یعنی مبارزه صور مختلف اجتماعی ـ اقتصادی، در عرصه جهانی، در سیمای کشورهای جداگانه، گاه به شکل همزیستی مسالمتآمیز و گاه به شکل تعرض آشکار و قهرآمیز، جوامع مختلف بشری را تحت تأثیر قرار داده و سیمای جهان را دگرگون کرده است.
روند تاریخ تکامل بشری هیچوقت تابعی از حرکت مستقیمالخط یکنواخت نبوده بلکه روند آن، تضاریسوار همواره با فراز و فرودها، پیشرفت و عقبگردها، توأم با انحرافات مقطعی گوناگون، با شتاب و سکونهایی همراه بوده است. ولی بشریت توانسته است همواره ارّابه پیشرفت و تمدن را زیگزاکوار از پیچ و خمهای رو به صعود تاریخ، جلو براند.
دوران بهمثابه مقوله اجتماعی، فراتر از مصاف صور مختلف اجتماعی ـ اقتصادی در نظر گرفته میشود. پیوند بین عوامل جهانی و عوامل داخلی هر کشوری پیوندی است دیالکتیکی که در آن همواره عوامل داخلی (اگر در اثر عوامل خارجی از هم نگسلند و مجال تکوین یابند) نقش عمده و تعیینکننده دارند. مقوله دوران با صحه گذاشتن بر این موضوع بر آن است که مسیر شط تاریخ بشری را که از به هم پیوستن جویبارهای جوامع مختلف پدید آمده است را بررسی نماید. بدیهی است که شط تاریخ بشری برآیند مکانیکی جوامع مختلف بشری و یا توازن قوای نظامی آنها نیست.
از عهد باستان تاکنون ما شاهد پیشرفتهای پُر تضاریس جوامع، در سیمای واحد جهانی بودهایم. تک تک جوامع بشری در طول تاریخ در اثر یورشها، تصادمات و سکون و همزیستی و یا ادغام نظامهای اجتماعی متفاوت، دچار دگرگونیهای مختلفی شدهاند. جنگهای کوروش در عهد باستان، جنگهای ایرانیان با یونانیان، لشکرکشی اسکندر مقدونی به آسیا، تسلط اعراب بر ایران و منطقه وسیعی از آسیا، آفریقا و حتی قسمتی از اروپا، لشکرکشی چنگیزخان مغول به چین و ایران، جنگهای صلیبی، تسخیر قاره آمریکا توسط اروپائیان و قتلعام سرخپوستان و تجارت سیاهپوستان آفریقا و شکوفایی بردهداری در حالی که دوران آن در مهد خود یعنی اروپا بهسر رسیده بود، تسخیر و استعمار بخش اعظم جهان توسط کشورهای سرمایهداری، جنگهای اول و دوم جهانی، تعرض چهارده کشور به سرکردگی امپریالیسم جهانی به انقلاب اکتبر، جنگ اسرائیل علیه اعراب و آوارگی فلسطینیان، جنگ خاموش اردوگاه امپریالیسم با اردوگاه سوسیالیسم و بالاخره جنگهای وسیع امروزی امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا به شیوههای گوناگون اعم از یورشهای آشکار نظامی، تحریمهای اقتصادی، کودتاهای نظامی و هزاران توطئه کوچک و بزرگ، موفق و ناموفق علیه کشورهای مختلف از جمله علیه ایران، شیلی، مصر، کوبا، کره شمالی، ویتنام، یوگوسلاوی، افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و … مؤید این امر است که مسیر جوامع مختلف همواره در مسیر شطی بوده است که از درهمآمیزی دیالکتیکی این جویبارهای بشری بهوجود آمده است.
آیا میتوان سیمای یوگسلاوی و عراق را با قبل و بعد از حمله ناتو به آن کشورها مقایسه نمود؟ اولی از صحنه روزگار محو شد و از دومی نامی بهجای مانده است.
و یا آیا میتوان موجودیت خونخوران داعش را تنها به عوامل درونی جوامع سوریه و عراق نسبت داد؟
چنانچه ملاحظه میشود بررسی فراز و نشیبهای اجتماعی تک تک جوامع بشری بدون در نظر گرفتن عوامل گاه بسیار تأثیرگذار جهانی، جستجوی ناقص و گمراه کنندهای خواهد بود.
لنین بر این عقیده بود که «تنها بر این پایه، یعنی در درجه اول با به حساب آوردن ویژگیهای مشخصه بنیادین دورانهای مختلف (و نه اتفاقات منفرد در تاریخ کشورهای معین) است که میتوانیم تاکتیکهایمان را به درستی توسعه دهیم، تنها شناخت ویژگیهای اساسی یک دوران معین، میتواند بنیاد درک ویژگیهای خاص این یا آن کشور قرار گیرد. (تـأکید از من است)
حال که بهطور اجمال با اهمیت مقوله دوران آشنا شدیم بهتر است کمی در آن دقیقتر شویم. قبل از همه باید بدانیم که:
الف ـ دوران مقولهای است عینی و نه ذهنی
ب ـ دوران مقولهای است جهانی و آن را نباید با مفهوم توالی صورتبندیهای اقتصادی ـ اجتماعی در هر جامعهای یکی پنداشت.
ج ـ تعیین تاریخ شروع و پایان دورانها بنا به ملاحظاتی قراردادی است.
الف ـ عینی است زیرا نشان میدهد برای تک تک جوامع بشری در حال تکوین، چه پتانسیلهای عینی و ذهنی (که اکنون دیگر به یک عامل عینی بدل گردیده است) جهانی برای گذار از یک صورتبندی اجتماعی ـ اقتصادی به یک صورتبندی اجتماعی ـ اقتصادی بالاتر وجود داشته و یا وجود دارد. این پتانسیلهای عینی و ذهنی، حتی میتوانند مسیرها و الگوهای جوامعی باشند که از نظر ساختار اقتصادی – اجتماعی، دو، سه پله پائینتر از آن الگوها قرار گرفتهاند و بدین ترتیب آنها خواهند توانست با اجتناب از مقدّرات، سطوح میانی را دور زده و خود را به سطوح بالاتری ارتقاء دهند.
ب ـ جهانی است زیرا عملاً هیچ جامعهای بهمثابه جزیرهای جدا افتاده، بیتأثیرپذیری از تلاطمات جامعه بشری بهمثابه تمدن جهانی بهسر نمیبرد.
ج ـ تاریخ آن قراردادی است زیرا شروع دورانهای اجتماعی مختلف شامل برههای از تاریخ جهانی است و نه نقطهای از آن.
ملاک تمیز دورانها در عرصه جهانی از برههای در نظر گرفته میشود که در آن برهه از تاریخ جهانی، طبقه پیشرو به میزانی از کفایت رشد و ثبات اجتماعی و سیاسی جهانی دست یافته است که بدون رهبری آن، جهان در مسیر واقعی تکامل اجتماعی سیر نخواهد کرد.
آنچه در مقوله دوران در مرکز توجه قرار میگیرد آن است که در هر برهه مشخصی از تاریخ جهان، محتوای كدام طبقه یا کدام نظام اجتماعی ـ اقتصادی راستای تکامل بشری را معین میکند و بهعبارتی كدام طبقه یا کدام نظام اجتماعی ـ اقتصادی در رأس آن دوران قرار دارد و این طبقه مزبور برای تک تک جوامع بشری در عرصه جهانی چه پتانسیلهای عینی و ذهنی برای گذار از یک صورتبندی اجتماعی ـ اقتصادی به یک صورتبندی اجتماعی ـ اقتصادی بالاتر فراهم نموده است.
بر اساس بینش لنین جامعه جهانی از بدو پیدایش جوامع سرمایهداری به چهار دوره تقسیم میگردد:
۱ـ دوران اول، دوران پیروزی انقلابات سرمایهداری علیه نظامهای فئودالی در اروپاست که با انقلاب کبیر فرانسه آغاز میشود و تا جنگ فرانسه و پروس ادامه مییابد. این دوران مرحله تثبیت نظامهای سرمایهداری است. در این دوران دولت ـ ملتها شکل میگیرند و آرمانهای جامعه سرمایهداری و لیبرالیسم بورژوایی بر آرمانهای ارتجاعی فئودالیسم غلبه مییابد. بهطور کلی این دوران، دوران فراز بورژوازی و جنبشهای بورژوا ـ دمکراتیک بهطور عام و بورژوا ـ ملی بهطور خاص، دوران فروپاشی سریع نهادهای فرتوت استبدادی ـ فئودالی است. به قول انگلس این دوران «پاسخگوی منافع بورژوازی بود. حزب ترقیخواه همه جا احزاب بورژوایی بودند.» مانیفست در توصیف این مرحله از تاریخ میگوید: «کارگران در این مرحله تودهای را تشکیل میدهند که در سراسر کشور پخش و در اثر رقابت از هم پاشیدهاند و اقدامات جمعی تودههای کارگر هنوز نتیجه اتحاد خودشان نیست، بلکه فقط نتیجه اتحاد بورژوازی است، که برای نیل به مقاصد سیاسی خویش باید ـ و در این مرحله هنوز میتواند ـ همه پرولتاریا را به جنبش درآورد. بنابراین پرولترها در این مرحله نه علیه دشمنان خویش، بلکه علیه دشمن دشمنان خویش یعنی علیه بازماندگان رژیم سلطنت مطلقه و زمینداران و بورژواهای غیرصنعتی و خردهبورژواها مبارزه میکنند. بدینسان تمام حرکت تاریخ در دست بورژوازی متمرکز میشود و هر پیروزی که در این شرایط بهدست میآید، پیروزی بورژوازی است.» مارکس در کتاب «فقر فلسفه» که کمی قبل از «مانیفست» به رشته تحریر درآمده بود متذکر میشود: «… این توده (کارگران) که تابحال در مقابل سرمایه طبقهای را تشکیل میدهد ولی خود هنوز فینفسه یک طبقه نیست. در مبارزهای … در چندین مرحله … متشکل میشود و خود را بهصورت یک طبقه فینفسه، تشکل میبخشد و منافعی را که وی از آن دفاع میکند، منافع طبقاتی میشوند. البته مبارزه طبقهای علیه طبقه دیگر، یک مبارزه سیاسی است.»
۲ـ در دوران دوم طبقه کارگر از طبقهای در خود به طبقهای برای خود تبدیل شده و در حال تدارک و جمعآوری نیروهای خویش است. این دوران، دوران رودررویی نظامهای سرمایهداری با جنبشهای کارگری است. طبقه سرمایهدار نقش مترقی خود را از دست میدهد و بهعنوان نیروی ارتجاعی در مقابل کارگران که به طلایهداران جامعه نوین یعنی سوسیالیسم بدل شده بودند ظاهر میگردد. نقطه عطف این دوران کمون پاریس، به سال ۱۸۷۱ است. در این دوران آرمانهای جوامع سرمایهداری در تقابل با آرمانهای جامعه سوسیالیستی رنگ میبازد و از محتوای انقلابی خود تهی میگردد، خصلت فوق ارتجاعی سرمایه مالی بر سرمایه صنعتی مسلط و فائق گشته و به مانعی در مقابل آن تبدیل میشود. در دوران اول مسئله درست برعکس این بود. «مانیفست» تصریح دارد که: «بورژوازی مدام در حال مبارزه بوده است: … علیه بخشهایی از خود بورژوازی که منافعش با پیشرفت صنعت در تضاد است …» این دوران مرحله نوینی را از نظر تکامل و بلوغ و آگاهی طبقه کارگر نوید میدهد، که محتوای آن سوسیالیسم علمی و پیروزی مارکسیسم بر انواع بینشهای انحرافی و شکل آن، گذار از مبارزات صنفی جدا، ناپیوسته (هم در سطح صنوف و هم در سطح ملی) به مبارزات سیاسی یکپارچه، متشکل و فراملی و بینالمللی علیه «سیستم مرگباری که بشریت را به دو طبقه تقسیم کرده بود.» ـ قسمتی از پاسخ به پیام ادلر رهبر اتحادیه کارگری فرانسه توسط تولین رهبر اتحادیه کارگری انگلستان ـ در این دوران ندای با صلابت دیکتاتوری پرولتاریا برای اولین بار در اروپا طنینانداز شد. «به کمون پاریس نگاه کنید. این دیکتاتوری پرولتاریاست.» ـ از سخنان انگلس به مناسبت بیستمین سالروز کمون پاریس ـ
در دورانهای اول و دوم هنوز جوامع بورژوایی در مرحله ماقبل انحصارات و در دوران رقابتهای آزاد سرمایهداری بهسر میبرند.
۳ـ دوران سوم، مبداء این دوران از تاریخ ۱۸۹۸ با جنگ امپریالیستی اسپانیا ـ آمریکا در نظر گرفته میشود که تا سال ۱۹۱۷ تداوم پیدا میکند. دوران سوم دوران رقابت انحصارات در عرصه جهانی است. در این دوران امپریالیسم به محتوای جوامع سرمایهداری پیشرفته بدل میگردد که به رشد ناموزون کشورهای سرمایهداری میانجامد. رشد ناموزون کشورهای سرمایهداری و رقابتهای امپریالیستی شکافی در جوامع سرمایهداری پدید میآورد و امکان گسست ضعیفترین حلقات آنرا برای طبقه کارگر فراهم میسازد.
در این دوران امپریالیستها بهمنظور تقسیم مجدد بازارهای جهانی وارد رقابتهای سنگین و خونینی میشوند و بر جور و ستم خود علیه جوامع تحت ستم میافزایند. طبقه کارگر به نیروی جهانی تبدیل شده است و به رسالت جهانی خود برای سرنگونی سرمایهداری با ذخیره قوای خود در احزاب کارگری، نزدیکتر میگردد.
با تبدیل جوامع امپریالیستی به سد آشکار پیشرفت و ترقی جنبشهای جوامع ماقبل سرمایهداری، کشورهای تحت سلطه وارد مرحله جدیدی میشوند و با قدم گذاشتن به مبارزات ملی ـ دمکراتیک محتوای این جنبشها از خواستهای ملی پا فراتر مینهند و خواستهای ملی را با به چالش گرفتن سلطه انحصارات و امپریالیسم به خواستهای طبقه کارگر جهانی گره میزنند.
۴ـ دوران چهارم که با انقلاب کارگری سال ۱۹۱۷ روسیه آغاز شده است در جهان شکاف عظیمی ایجاد مینماید. صورتبندی اجتماعی ـ اقتصادی سوسیالیسم که تجسمی از اراده پرولتاریای جهانی برای ساختن جامعهای نوین است به واقعیت عینی تبدیل میگردد و راهنما و تکیهگاه جنبشهای کارگری و جنبشهای ملی ـ دمکراتیک در مقیاس جهانی میگردد. در ادامه این دوران سیستم مستعمراتی کهن کاملاً متلاشی میشود و سیستم استعماری نو مورد آماج حملات نیروهای مردمی کشورهای دربند قرار میگیرد، اهداف کارگران و زحمتکشان در این دوران کاملاً در هم تنیده میشوند. شعار کارگران و زحمتکشان جهان متحد شوید عینیت مییابد.
محتوای این دوران، دوران انقلابات کارگری در مقیاس جهانی و گذار جوامع از سرمایهداری به سوسیالیسم است.
بلاتردید در بستر تکامل جوامع بشری از زمانی که طبقات سرمایهدار و کارگر پا به عرصه وجود گذاشتند نقطه عطفی در شکلگیری و تغییر سیمای عمومی جهان بهوجود آمد. این تغییر هر چند ابتدا تنها در موطن آنها قابل مشاهده بود ولی به سرعت همه سرزمینها را درنوردید و به جهان سیمای واحدی بخشید.
جامعه سرمایهداری نه به یکباره، بلکه با گذر از چندین مرحله و با واسطه، از دل فئودالیسم پا به عرصه وجود گذاشت. بهعبارتی سرمایهداران در تقابل با نظامهای پوسیده فئودالی در دل همان نظامها بهعنوان نیروی ثانویه در کنار رعایا (یکی از طبقات اصلی جامعه فئودالی) قرار گرفتند.
چنانچه میدانیم نظامهای فئودالی در ابتدا بهواسطه تشویق بردگان آزاد، به تولید بیشتر، در قیاس با نظام بردهداری، انقلاب عظیمی در رشد نیروهای مولده بهوجود آوردند. ولی این جوامع به سرعت در قیود روابط اجتماعی خود محصور شدند. اقتصاد طبیعی مهر خود را به سرعت بر تمامی مناسبات اجتماعی و سیاسی جامعه کوبید. ابزارهای تولید نعم مادی در طول قرنها تغییر چندانی از خود نشان ندادند.
شاید در قیاس با طول عمر جوامع فئودالی بتوان چنین اظهارنظر نمود که قیامهای دهقانی که اوج نبردهای طبقاتی محسوب میشدند چند صباحی بعد از استقرار نظامهای فئودالی شکل گرفتند. ولی این قیامها، با وجود آنکه که بر بنیان انسانگرایی و عصیانهای اجتماعی استوار بودند و با به چالش کشیدن مناسبات ناعادلانه و متوحش اجتماعی آغاز میشدند، بهعلت نارس بودن جامعه برای گذر از مناسبات اقتصادی فئودالیسم، یا در حصار همان روابط اجتماعی موجود به مرور رنگ باخته و راه اضمحلال را میپیمودند و یا سرکوب شده و مجالی برای رنگ باختن نمییافتند. ولی بروز این تصادمات اجتماعی در شکل مباررات حاد طبقاتی نشان از آن داشت که تولید نعم مادی درچارچوب نظامهای فئودالی به بنبست رسیده است.
این تصادمات اجتماعی که اکثراً به شکل قیامهای خونین متظاهر میگشتند گاه آنقدر عمیق، طولانی و برخاسته از دل تودههای مردم بودند که برخی از پویندگان علوم اجتماعی با الهام از اندیشههای عدالتطلبانه این قیامها، در دل تاریخ خونبار و مملو از جور و ستم، با اگر و اماهایی و تنها با اتکا به اندیشههای عدالتخواهانه، بهدنبال یافتن تئوریهایی (نه از جنس تئوریهایی برآمده از شرایط مادی و اجتماعی بلکه از جنس آرمانگرایانه) برای گریز جوامع بشری از نظامهای غیرانسانی برآمدند. (ما از این پویندگان علوم اجتماعی در تاریخ، به نام روشنگران اجتماعی یاد میکنیم)
ولی برخلاف انتظار آرمانگرایان، تاریخ برای گذار بشریت از جوامع غیرانسانی فئودالیسم، مسیر غیرانسانیتر دیگری را برگزیده بود.
سالیان طولانی دیگری باید سپری میشد تا در اثر رشد ابزارهای تولید، روابط تولید کالایی ساده که پیشینهای به مراتب کهنتر از جوامع سرمایهداری و فئودالی داشت از هم میپاشید. «باید تولید کالایی ساده که بهمثابه کار انفرادی و یا حداکثر در چارچوب روابط استادی و شاگردی انجام میپذیرفت با انباشت اولیه سرمایه به تولید سرمایهداری که بر اساس استفاده سرمایهدار از نیروی کار دیگران که خریداری میگردید بدل میگشت. باید همگام با تکامل ابزار تولید و گذار سیستم تولید سرمایهداری از همکاری ساده سرمایهداری به مانوفاکتورها و بالاخره تولید ماشینی، تولید مازاد بر توان مصرف بازارهای ملی و محلی، نیاز به بازار روزبهروز گستردهتر برای فروش کالا، بورژوازی را به سراسر گیتی میراند و بورژوازی ناچار میشد همه جا رخنه کند، همه جا مستقر شود و با همه جا رابطه برقرار سازد. باید بورژوازی با بهرهکشی از بازار جهانی، به تولید و مصرف همه کشورها خصلت جهانوطنی میداد و در میان آه و تأسف مرتجعان پایه ملی را از زیر پای صنایع بیرون میکشید. باید صنایع ملی قدیمی هر روز و هر روز نابود میشدند و صنایع جدیدی که رواج آن برای تمام ملل متمدن به امر حیاتی بدل میگشت جای آنرا میگرفت. باید مواد خام این صنایع از دورترین مناطق وارد میشد و فراوردههای آن نه تنها درون کشور، بلکه در تمام مناطق گیتی به مصرف میرسید. باید بهجای نیازمندیهای پیشین که با محصولات داخلی برآورده میشد، نیازمندی تازهای پدید میآمد، که برای پاسخگویی به آنها محصولات دورترین کشورها و اقالیم گوناگون ضروری بود، باید جای گوشهگیری و خودکفایی محلی و ملی کهن را آمد و شد و ارتباط همه جانبه ملتها میگرفت. این مطلب هم در مورد تولید مادی و هم در مورد آفرینش معنوی، به یک اندازه صادق است. باید آفریدههای ملل مختلف به دستاوردهای مشترک آنان بدل میگشت. باید محدود ماندن و فرو رفتن در لاک ملی بیش از پیش غیرممکن میشد و از شمار بسیار ادبیات ملی و محلی یک ادبیات جهانشمول پدید میآمد. باید سرمایهداری و مالکیت خصوصی که آخرین و کاملترین مظهر شیوه تولید و تملک مبتنی بر تضادهای طبقاتی و استثمار انسانها بهدست انسانهای دیگر است، جامعه بشری را از نظرگاه تکامل اجتماعی ـ اقتصادی یک گام دیگر به جلو میراند، باید کماکان راهی پُردرد، غیرانسانی برای بشریتی که بهدنبال انسانیت بود سپری میشد تا کارگران بهمثابه گورکنان واقعی نظامهای متکی بر بهرهکشی انسان از انسان برای اولین بار از دل بیرحمترین آنها یعنی نظام سرمایهداری زاده میشدند.
بدون زایش طبقه کارگر گذار بشریت به مدارج انسانی تنها در عالم تخیل میتوانست تحقق یابد.»
مطالب بالا ترجمان کوتاه و فشردهای بود از «مانیفست حزب کمونیست»، توصیفی بود از شرایط شکلگیری سرمایهداری جهانی و یا همان دوران اول.
«مانیفست حزب کمونیست» نخستین برنامه مدون مارکسیستی است که بر اساس اصول سوسیالیسم علمی تدوین شده است. هر چند در این برنامه احکام اساسی و بنیادین سوسیالیسم بیان گردیده است، ولی در مواردی که احکام آن، به موضوعیتهای مرحلهای مربوطند، ضرورتاً مهر زمان بر پیشانی دارد. پدیدآورندگان مانیفست در پیشگفتار چاپ آلمانی آن به سال ۱۸۷۲ یادآور شدند که: «با آن که در طول ۲۵ سال اخیر شرایط سخت تغییر کرده است، اصول عامی که در این «مانیفست» بیان شده، امروز نیز بهطور کلی صحت کامل خود را حفظ کرده است. اینجا و آنجا میبایست برخی نکات اصلاح شود.» مانیفست «خود تصریح میکند که کاربرد عملی این اصول در هر مکان و هر زمان به چگونگی اوضاع و احوال تاریخی موجود بستگی خواهد داشت و بدین جهت برای اقدامات انقلابی طرح شده در پایان بخش دوم، به هیچوجه اهمیت مطلق در نظر گرفته نشده است. این قسمت را اکنون از بسیاری جهات میبایست بهصورت دیگری بیان داشت. با توجه به پیشرفت عظیم صنایع بزرگ در طول بیست و پنج سال اخیر و همروند با آن پیشرفتهایی که در زمینه تشکل حزبی طبقه کارگر صورت گرفته است و نیز با توجه به تجارب عملی ناشی از انقلاب فوریه و سپس از آن هم بیشتر تجارب عملی ناشی از کمون پاریس ـ که در آن پرولتاریا برای نخستین بار قدرت سیاسی را طی دو ماه در دست داشت ـ برخی مواد این برنامه کهنه شده است.»
انگلس در سال ۱۸۴۸ ضمن بررسی وضع انقلابی موجود (منظور انقلابات بورژوایی است) در آستانه پیدایش «مانیفست حزب کمونیست» در مقالهای تحت عنوان «جنبشهای سال ۱۸۴۷» توضیح میدهد: که چگونه در سال ۱۸۳۰ پیروزیهای بورژوازی در همه کشورهای اروپایی نوید یک تدارک نبردهای بزرگ را میداد و چگونه پس از سال ۱۸۳۰ همه جا جنبشها به واپس گرائیدند. وی میگوید: «مقارن سال ۱۸۴۰ ارتجاع در شکفتگی بود … سال ۱۸۴۰ نقطه اوج ارتجاع بود چونان که سال ۱۸۳۰ نقطه اوج جنبش انقلابی بورژوازی بود. آنگاه از سال ۱۸۴۰ بار دیگر جنبشها علیه وضع موجود آغاز گردید. این جنبشها بارها با شکست روبرو شدند، ولی رفته رفته مواضع محکمتر و محکمتری بهدست آوردند. سرانجام سال ۱۸۴۷ فرارسید که تقریباً برای احزاب ترقیخواه همه کشورها یک سلسله پیروزی بهبار آورد. حتی در کشورهایی هم که این احزاب شکست خوردند، این شکست بیش از یک پیروزی بیدرنگ، برایشان سودمند بود. سال ۱۸۴۷ هیچ معضلی را حل نکرد. این سال هیچ مسئلهای را حل نکرد، ولی تمام مسائل را به کرداری مطرح ساخت که حال دیگر حل آنها ناگزیر شده بود … بدینسان سه جنبش از بزرگترین جنبشهای سال ۱۸۴۷ دارای این وجه مشترک بودند که همه آنها پیش و بیش از هر چیز پاسخگوی منافع بورژوازی بودند. حزب ترقیخواه همه جا حزب بورژوا بود. صفت مشخصه تمام این جنبشها آن است که درست همان کشورهایی که در سال ۱۸۳۰ عقب مانده بودند، در سال گذشته نخستین گامهای قاطع را برای رسیدن به سطح سال ۱۸۳۰ یعنی احراز پیروزی بورژوازی برداشتند … سال ۱۸۴۷ برای بورژوازی سال پُرنعمتی بود … حتی در کشورهای دارای نظامهای بهکلی وحشیانه، بورژوازی کامیابیهایی بهدست میآورد … این کامیابیهای درخشان «تمدن» در کشورهای ترکیه، مصر، تونس، ایران و دیگر کشورهای دارای نظام وحشیانه جز فراهم آوردن شرایط برای شکفتگی آتی بورژوازی چه مفهوم دیگری میتواند داشته باشد؟ … خلاصه آنکه، بههر کجا نظر میافکنیم، همه جا کامیابیهای بزرگ بورژوازی را مشاهده میکنیم. بورژوازی سربرافراخته و دشمنان را به آورد میطلبید … ما دوستان بورژوازی نیستیم، این نکته روشن است، ولی این بار ما به طیب خاطر میگذاریم تا او در شادی خود پایکوبی کند. ما میتوانیم نگاهی را که او از بالا و از سر نخوت بر دمکراتها و کمونیستها میافکند و آنها را مشتی ناچیز میانگارد، با تبسمی آرام پذیرا شویم … این حضرات میپنداشتند که برای خود کار میکنند … و حال آنکه مثل روز روشن است که آنها همه جا راه را فقط برای ما دمکراتها و کمونیستها هموار میسازند و حداکثر آنچه را که خود به چنگ میآورند فقط بهروزی کوتاهمدت سرشار از هراس و دلهره است، ولی دیری نخواهد پائید که بهنوبه خود باید سرنگون گردند. پشت سر بورژوازی، همه جا پرولتاریا بپا ایستاده است … که زمینه را از زیر برای سرنگونی بورژواها فراهم میسازند، ما میتوانیم دست خود را باز کنیم و نیات خود را آشکارا و بیپروا به بورژواها اعلان داریم. بگذار بورژواها از پیش بدانند که آنها فقط به سود ما کار میکنند. با این همه آنها نمیتوانند مبارزه خود را علیه سلطنت مستبده، علیه جامعه اشرافی و کشیشان متوقف سازند … پس حضرات اصحاب سرمایه، با جسارت به مبارزه خود ادامه دهید! عجالتاً ما به وجود شما نیاز داریم و در برخی جاها حتی فرمانروایی شما را لازم میشماریم. شما باید بازماندههای قرون وسطایی و سلطنت مستبده را از سر راه ما بردارید. شما باید نظام پدرسالاری را براندازید و همه طبقات کموبیش تهیدست را به پرولتر یعنی به سربازان تازه سپاه ما بدل سازید. شما باید به کمک کارخانهها و روابط بازرگانی خویش بنیاد آن وسایل مادی را که پرولتاریا برای رهایی خود، لازم دارد، آماده کنید. به پاداش آن شما دوران کوتاهی برای فرمانروایی، دریافت میدارید.»
این است تاکتیک کمونیستها در دوران عروج سرمایهداری. «ما دوستان بورژوازی نیستیم … عجالتاً ما به وجود شما نیاز داریم و در برخی جاها حتی فرمانروایی شما را لازم میشماریم.»
انگلس در پیشگفتار چاپ ایتالیایی مانیفست سال ۱۸۹۳ مینویسد: «مانیفست حق آن نقش انقلابی را که سرمایهداری در گذشته ایفا کرده است، کاملاً بجا میآورد.»
برای توضیح اختلاف شرایط عینی و ماهوی نیروها و طبقات در دورانهای چهارگانه سرمایهداری میتوان و باید به نکات دیگری اشاره نمود ولی بهعلت ماهیت نوشتهای که در دست دارم (که صرفاً بهعنوان مدخلی برای گشایش بررسی برخی سوءبرداشتهای افرادی همچون آقای دکتر مرتضی محیط تهیه گردیده است) از بسط و توضیح آن پرهیز میکنم و توجه خوانندگان محترم را به چندین مورد از انتقادات آقای دکتر مرتضی محیط از مسائل مختلف جلب میکنم. در این نوشته، آقای دکتر «سروش سهرابی» نیز به ما خواهند پیوست.
(ادامه دارد …)