در پاسخ به پرسشهای «بینام آشنا»
به سهم خود بهعنوان یک خوانندهی این سلسله مقالات و کسی که بهدلیل تداوم فعالیت در ارتباط با کمیتهی داخلی در نیمهی اسفند ٦٢ دستگیر شدم سعی می کنم به پرسشهای «بی نام آشنا» پاسخی در حد خود بدهم. بدیهی است که تحریریهی مهر خود مسئول و پاسخگوی کار خود است.
قبل ازهمه باید آنچه را که فرهاد فرجاد در مورد شرایط داخل گفته تأیید کنم. این تلاشها بهطور عمده به دلیل شکست شبکهی مخفی و تشکیلات آلترناتیوی در شبکهی علنی بود که با هشیاری رهبری حزب برای آن برنامه ریزی و تدارکات لازم دیده شده بود تا در صورت گردش به راست و ضربه زدن به شبکهی علنی حزب شروع به کار کند. مسئلهی اصلی ما پس از ضربهها و مصاحبهها، تداوم مقاومت ضمن عقبنشینی بود. این ممکن نبود بدون یاری دادن به نیروهای حزب و سازمان جوانان تا مانند لشکری شکست خورده، ناامید، سرگردان و واگذار شده به خود، در اثر پریشانی دست به اعمالی ناشایست نزنند، علیرغم خطرات مهلکی که گردش به راست و غلبهی ارتجاع، تجار سنتی و بوروکراسی فاسد همهی ما را تهدید می کرد. این بازشناخت خود و آرمانهای خود بود در برابر نیرویی اهریمنی که کشور را به قهقرایی تاریخی میبرد. ضمن آنکه باید اشاره کنم که پیش از دستگیری، تشکیلات زنجیرهای در صدد گسستن و حذف ارتباط متمرکز بود. ضمناً قرار بود چند نفری برای مذاکره با کمیتهی برون مرزی و رساندن پیام نارضایتی شدید ما از مواضع اتخاذ شده به خارج از کشور بروند. البته در زندان و بعد از آن نشنیدم که تشکیل دهندگان اصلی کمیتهی داخلی دستگیر شده باشند. صرفنظر از اینکه که بودند و چه سرنوشتی داشتند (از آن کاملاً بیاطلاع بودهام)، انگیزهی ما ادامه دهنگان راه مثل روز روشن بود، حتی توسط رهبران حزبی برای آن توجیهات لازم و هشیاری تا سطح معینی از سازمان حزبی گرفته بودیم:
• ما بهدستور رفیق کیانوری و سایر رهبران حزبی به انقلاب و جنبش تودهای جذب نشده بودیم که اکنون بهخواست انسانهایی خرد شده در زیر شکنجههایی فرای تحمل انسانی گردن گذاریم. جذب ما به این جنبش در اثر تجاربی گرانبها در مبارزات پیش و پس از انقلاب بود. پیامی که ما از مصاحبهها گرفتیم مقاومت بر ضد سمتگیری ضدمردمی و برگشتناپذیر حاکمیت بود نه نامیدی از رهبران خود و زیر سئوال بردن آنان. ما از دوران مبارزات برعلیه شاه این درس را گرفته بودیم که که کسی که دستگیر شد پس از۴٨ ساعت باید اطلاعاتش را سوخته فرض کرد. کار براساس انتظار به مقاومت در زیر شکنجه تا مرگ، از سوی هرکس که باشد، عملاً کمک به دستگاه اطلاعاتی و سرکوب است.
• رساندن پیام مقاومت و پایداری ناشی از ارادهای جمعی به رفقای خود و مردم بود. ما در برابر تاریخ خودرا پاسخگو میدانستیم.
• کمک به عقبنشینی و پنهان شدن از دسترس عوامل سرکوب رژیم، قطع ارتباطاتی که منجر به شناسایی و دستگیری میشد و تأمین پوشش مناسب بهجای تسلیم به خواست رژیم برای معرفی خود به ارگانهای امنیتی و یا بهجای فرار غیرضروری به خارج از کشور.
در چنین شرایطی بود که اعلامیهی «کمیتهی برون مرزی» را نه دراین جهتها بلکه بسیار ناامید کننده، بیگانه با روحیهی فعالین و فشار مضاعفی برخود میدانستیم که انگار ما را در چنین شرایط مهلکی نه رفیق بلکه رقیب میدیدند. بهجرأت میتوان گفت که این نیروی مقاومت، جان بر کف به فعالیت ادامه دادند. یاد رفقای شهیدمان نصرتالله درویش ملا، محمد جواد لاهیجانیان، حیدر نیکو، … و بسیاری دیگر جاوید باد.
با این مقدمه و با درخواست از همهی دوستان برای یافتن و انتشار نسخههایی از اعلامیههای کمیتهی داخلی و کمیته برون مرزی که نشان از مقاومت رفقای ما در سختترین شرایط در داخل کشور را دارد، به سئوالات میپردازم.
۱. به نظرم انتشار این سلسله مقالات باید یک کار جمعی و تدریجی باشد. با انتشار تدریجی این مطالب به همه فرصت داده میشود که نظرات و دانستههای خود را به آن بیافزایند. انتشار یکبارهی مطالب این نتایج منفی را دارد: یکی اینکه زمان میبرد تا تکمیل شود و این یعنی به تأخیر مخرب کنونی افزوده شود؛ دوم اینکه هیچکس دیگری در تبادل نظر و شکلگیری آن شرکت داده نمیشود؛ سوم اینکه در دنیای پرشتاب کنونی انتشار یک رساله و یا کتاب، خوانندگان به مراتب کمتری را جلب میکند چون امکان ابراز نظر را هم مشکل و هم آن را یکطرفه میکند. نظرم در مورد اسناد قابل دسترس برعکس است همه را باید انتشار داد.
۲. از سئوال دوم بسیار متعجب و برآشفته شدم چون برای بررسی رویدادهای تاریخی، بخصوص اگر با «حسن نظر و صداقت» باشد، باید از اطلاعات همهی آنهایی که مستقیماً دست اندرکار بودهاند استفاده کرد و آن را درجای خود گذاشت. اعتقادات و نظرات سیاسی یک فرد نمیتواند ملاک «حسن نظر و صداقت» وی باشد. ما دیدهایم که کمونیستهای دوآتشه در احزاب کمونیست و در حزب خودمان چه از آب در آمدهاند. از آنها که صریحاً نظرات و اعتقاداتشان را بیان میکنند و کناره میگیرند باید تشکر هم کرد. برعکس از آنها که مانند حزباللهیها به دفاع از یک اعتقاد و یا ایدئولوژی یا حزب سیاسی میپردازند و به هیچ کس هم پاسخگو نیستند باید ترسید که همه چیز را نابود نکنند؛ از آنها هم که باری بههرجهت خنثی میمانند «تا ببینیم چه میشود» هم. ما میبایست بیش و پیش از همه نسبت به عمر، زندگی و تجاربی که افراد وشخصیتهایی در این راه گذاشتهاند احترام بگذاریم. وانگهی فرهاد فرجاد در اینجا به تشریح نظریات و یا اعتقاداتش نپرداخته و تبلیغش را نکرده بلکه آمده از آنچه در حزب انجام داده و تجارب خود در آن زمان گفته. من به این کار او ارج میگذارم و از او متشکرم، هرچند هم که نظرات سیاسی کنونی وی را نپسندم. بهتر است اگر کسی اشتباهی در گفتار او میبیند بیاید دقیق بگوید. از دست دادن افرادی مانند فرهاد فرجاد با آن تجربیات گرانبها همانطور که خودتان هم گفتهاید یک سر دیگرش در به کرسی نشستگان فعلی حزب بودهاند. محکوم، مهدورالدم، بایکوت، سانسور و سرانجام متهم کردن غیرمسئولانه افراد، با درک ماتریالیستی- دیالکتیکی و نقش جامعه و رویدادهای تاریخی در شخصیت هیچ سنخیتی ندارد. همهی ما در بستر طوفانهای بزرگ تاریخی خارج از ارادهی خودمان قرار گرفتیم که بسیاری جان و هستی خود را در آن از دست دادهاند. انتظار اینکه همهچیز در شخص ثابت بماند و به رویدادهای تاریخی پاسخهایی مربوط به سه دههی پیش در این دنیای پرشتاب کنونی بدهد، عملاً فسیل یا منجمد کردن انسان در سه دههی قبل است. انسانها در این رویدادها عکسالعملهای متفاوتی به ابعاد تعداد خود میدهند.
این را باید گفت که تشکیل حزب دمکراتیک مردم ایران در سال ۶۶ رخ داده نه در سال ۶۷. موضعگیریهای این حزب در مورد کشتارهای تابستان ۶۷ میباید به ارگانش در آن زمان، «راه ارانی»، مراجعه کرد که انصافاً بهشدت هم پیگیر افشای قتلعام زندانیان سیاسی بوده است. (اینجا را ببینید: http://iran-archive.com/start/128 )
اینکه بگوییم «کسی که عیار علاقهاش به دوستداران حزب همان سال ۶۷ محک خورده است و زمانیکه بهترین رفقای ما در بندهای مخوف سرود حزب را میخواندند، ایشان مشغول ویران کردن پایبست خانه بود»، شرط انصاف نیست. تا آن موقع بسیاری پایبستها فرو ریخته بود و پایههای ویرانی بعدی گذاشته شده بود. امیدوارم با گفتن اینها خود نیز هدف انواع اتهامات از جمله وابستگی به حزب دمکراتیک مردم ایران از طرف برخیها نشوم.
قبل از هرچیز ما باید بیاموزیم که غیاباً حکم صادر نکنیم و غیاباً کسی را اخراج و از حقوق خود محروم نکنیم، و اینکه فردی بعداً نظرات دیگری پیدا کرده توجیه کنندهی اعمال نادرست و غیرانسانی ما نشود. ما ایمانمان تنها به علم، دانش، واقعیات و حقایق است وگرنه میتوانیم از حزباللهیها هم بدتر بشویم. فراموش نکنیم که رژیم پولپوت هم با ایمان حزباللهی به «کمونیسم نوع خود» بهمقیاس میلیونی مردم و اعضای حزب را قتل عام کرد.
۳. در مورد سئوال سوم تنها می توانم این آرزو را بکنم که همهی دست اندرکاران کمیتهی داخلی و کمیتهی برون مرزی بیایند و بگویند که چه رخ داده. البته فرهاد یکی از آنها بوده و استفاده از دانستههای او هم کاملاً ضروری است. در مورد اسناد موجود من هم معتقدم هرچه زودتر می بایست آنها را در اختیار همگان گذاشت.