بیانیهٔ گروه «۱۰ مهر» در مورد اشغال نظامی و تغییر رژیم در سوریه و پیامدهای آن برای جمهوری اسلامی ایران و محور مقاومت
پس از بیش از یک دهه اشغال نظامی، تحمیل جنگ داخلی، و تحریمهای اقتصادی کشنده از سوی امپریالیسم آمریکا و متحدان منطقهای آن، بالاخره دولت قانونی سوریه بهزانو در آمد و تروریستهای چهره عوضکردهٔ القاعده توانستند با کمک نظامی مستقیم آمریکا و اسرائیل، و همراهی ترکیه و دولتهای ارتجاعی منطقه، در یک حملهٔ برقآسا دمشق را اشغال کنند و برنامهٔ درازمدت امپریالیسم برای تغییر رژیم در سوریه را بهاجرا درآورند.
تحولات اخیر در سوریه، با ورود گروه تروریستی هیأت تحریر الشام (HTS) به دمشق و خروج بشار اسد از کشور، پیامدهایی ژرف برای محور مقاومت، سیاست خارجی ایران، و توازن قدرت در خاورمیانه بهدنبال خواهد داشت. این تحولات، در کنار تضعیف نظامی حزبالله، کاهش حضور روسیه در سوریه بهدلیل درگیریهای اوکراین، و سیاستهای دوگانهٔ ترکیه در منطقه، زمینه را برای بازتعریف نقش ایران در محور مقاومت فراهم کرده است.
سقوط بشار اسد و تحولات اخیر در سوریه باعث تغییراتی مهم در معادلات منطقهای و بینالمللی شده است.. این تحولات در چهارچوب گستردهتری از رقابتها و چالشهای ژئوپلیتیکی در سطح خاورمیانه و جهان قرار دارند که میتواند اثراتی بس عمیق بر امنیت و استراتژی ایران و کشورهای همپیمان آن در محور مقاومت داشته باشد. این رویداد نهتنها معادلات ژئوپلیتیک خاورمیانه را تحت تأثیر قرار داده است بلکه میرود تا به صفبندیهایی تازه در میان دولتهای منطقه و قدرتهای جهانی منجر شود. سوریه، که طی دههها بهعنوان حلقهای کلیدی در زنجیرهٔ مقاومت علیه اسرائیل و محور غربی ـ عربی عمل میکرد، اکنون به میدانی از رقابتهای منطقهای و بینالمللی بدل شده است.
سقوط بشار اسد نهتنها پایان یک دوران در تاریخ سیاسی سوریه است، بلکه با از دست رفتن یکی از مهمترین همپیمانان ایران در خاورمیانه، محور مقاومت در سوریه با بحرانهای جدی داخلی و خارجی مواجه خواهد شد. از جمله تهدیدات اصلی آن برای ایران، تضعیف محور مقاومت و کاهش قدرت مانور ایران در مقابله با چالشهایی چون حضور نظامی اسرائیل، ترکیه، و ایالات متحده است.
سقوط سریع دولت سوریه و نشانهگیری انگشتهای شماتت بهسوی بشار الاسد
سقوط سریع دولت سوریه، بسیاری را که درکی درست از برنامههای امپریالیسم و روندهای عینی و تاریخی جهانی ندارند، و فقط رویدادهای لحظهای و مقطعی را مبنای قضاوت و تحلیل خود قرار میدهند، بر آن داشته است که بشار الاسد و دولت سوریه را مسؤول این شکست معرفی کنند. برخی نیز تا آنجا پیش میروند که با اشاره به وضعیت دشوار مردم سوریه، از جمله وضعیت بحرانی اقتصادی و نرخ بالای فقر طی سالهای اخیر، همصدا با شبکهٔ امپریالیستی CNN، از این رویداد بهعنوان «انقلاب مردم» علیه یک «دیکتاتوری ناکارآمد» یاد میکنند. اما واقعیت این است که این نه یک «انقلاب مردمی» و نه نتیجهٔ «دیکتاتوری» و «ناکارآمدی» دولت بشار الاسد بوده است.
نخست، هیچ «انقلاب مردمی» بهصورت نظامی و بهکمک امپریالیسم از خارج از مرزهای یک کشور آغاز نمیشود. «انقلاب» دانستن این رویداد تنها میتواند بهمعنای مهر تأیید گذاشتن بر سیاست امپریالیسم برای تغییر رژیم در سوریه، و «مردم» خواندن تروریستهای دستپرورده و مسلح شدهٔ آمریکا و اسرائیل باشد. این چیزی جز واژگون جلوه دادن واقعیات عینی، «انقلاب مردمی» نامیدن یک «ضدانقلاب» امپریالیستی، و از این طریق خاک پاشیدن به چشم مردم و همصدا شدن با تبلیغات امپریالیسم نیست. عین همین حرکت یک بار دیگر در سال ۲۰۱۱ سازمان داده شده بود و مردم سوریه به مدت ۱۴ سال بهرغم همهٔ مشکلات ناشی از وضعیت تحمیل شده، در کنار دولت و ارتش خود ایستادگی کرده بودند. سکوت بهتزدهٔ امروز آنان نیز نمیتواند، و نباید، بهحساب تأیید این ضدانقلاب از سوی آنان گذاشته شود. راه همچنان باز است و جاده دراز. قدری صبر نشان خواهد داد که مردم سوریه واقعاً کجا ایستادهاند.
دوم، وضعیت دشوار مردم و فقر گسترده در سوریه را تنها میتوان با نادیده گرفتن چندین دهه وضعیت جنگی تحمیلشده، تحریمهای اقتصادی کشندهٔ امپریالیستی، و سرقت آشکار منابع نفتی سوریه توسط ارتش اشغالگر آمریکا، به «ناکارآمدی» دولت سوریه نسبت داد. دولت سوریه از همان سال ۱۹۷۹، بهدلیل حمایت قاطع و پیگیر از انقلاب ایران و حزبالله، در لیست «دولتهای حامی تروریسم» آمریکا قرار گرفت و تحریم شد؛ تحریمهایی که هر روز به دلیل مقاومت روزافزون دولت سوریه شکلی شدیدتر بهخود گرفت و بالاخره در قالب «قانون سزار» به حداکثر شدت رسید، و از سال ۲۰۱۹ بهبعد به فروپاشی اقتصاد سوریه منجر شد. تفاوت فاحش میان وضعیت اقتصادی مرفه و رو به رشد سوریهٔ پیش از ۲۰۱۱ و پیامدهای کشندهٔ این تحریمها پس از سال ۲۰۱۱ را میتوان در گزارش تحقیقی کارزار «تحریمها کشندهاند» بهوضوح مشاهده کرد.[۱] جهان ما عین همین واقعیات تاریخی را در مورد دولتهای سرنگونشده بهدست امپریالیسم ـــ یوگسلاوی، افغانستان، لیبی، عراق، و … ـــ شاهد بوده است. کسانی که این واقعیات غیرقابل انکار را نادیده میگیرند و تیغ حملهٔ خود را بهجای امپریالیسم و صهیونیسم بهسوی قربانیان آنها نشانه میروند، خواسته یا ناخواسته، خود به بلندگویان تبلیغاتی دشمنان مردم بدل میشوند.
شکست استراتژیک یا ضربهٔ سنگین نظامی؟
به موازات این ادعاهای بیپایه در مورد «دیکتاتوری ناکارآمد» اسد و «انقلاب مردم» سوریه، ما با این ادعای خطرناکتر که این شکست نظامی بهمعنای یک «شکست استراتژیک» برای سیاست خارجی جمهوری ایران است نیز مواجهیم. این ادعا بلافاصله پس از ورود نیروهای اشغالگر به دمشق و سقوط دولت سوریه به سرتیتر رسانههای امپریالیستی، و همصدا با آنان، مطبوعات جناحهای غربگرای داخلی و «تحلیلگران» مدافع آنها، بدل شد.
نمیتوان لحظهای تردید کرد که این یک شکست نظامی بسیار مهم، و از بسیاری جهات تعیینکننده، برای جبههٔ مقاومت در منطقه بهشمار میرود. سقوط سوریه، به عنوان یکی از ارکان اصلی محور مقاومت و پل ارتباطی میان ایران، حزبالله، و جنبش مقاومت در فلسطین، صدماتی جدی به کارآیی نظامی جبههٔ مقاومت وارد کرده است. سقوط سوریه ارتباطات لجستیکی میان ایران و حزبالله را قطع کرده و حزبالله را با مشکلاتی جدی در تأمین تجهیزات، تسلیحات و منابع مورد نیاز خود برای ادامهٔ مقاومت در برابر اسرائیل روبهرو ساخته است. از سوی دیگر، با سقوط سوریه و تغییرات ژئوپولیتیکی ناشی از آن، دست اسرائیل و حامی همیشگی آن آمریکا برای یکهتازی در منطقه باز شده است. اسرائیل از هماکنون سلطهٔ نظامی خود را بر بلندیهای جولان را گسترش داده است و نیروهای نظامی و تانکهای ارتش اسرائیل تا نزدیکیهای دمشق پیشروی کردهاند. آمریکا نیز بهنوبهٔ خود به کار بمباران شهرها، پایگاهها و تأسیسات ارتش، و زیرساختهای اقتصاد سوریه ادامه میدهد و میکوشد امکان سر بلند کردن هر شکل از مقاومت را در سوریهٔ جدید از میان بردارد. اکنون منطقه در وضعیتی قرار گرفته است که آمریکا و اسرائیل به خود جرأت میدهند از حملهٔ مستقیم به ایران و حرکت در جهت تجزیهٔ قومی کشور سخن بگویند.
اما هیچیک از اینها بهمعنای «شکست استراتژیک» محور مقاومت و سیاست منطقهای جمهوری اسلامی ایران نیست. بدیهی است که یک چنین شکست نظامی مهم نیازمند یک ارزیابی جدی و عمیق از شرایط تازه ایجاد شده، از سیاستها و تاکتیکهای اتخاذ شده در گذشته، از خطرات و تهدیدهای تازه سر بلند کرده، از امکانات و پتانسیلهای باقیمانده برای محور مقاومت، و بر اساس آن، اتخاذ تاکتیکهای مبارزاتی منطبق بر ضرورتهای شرایط عینی نوین در منطقه است. اما این ارزیابیها باید نه از زاویهٔ پذیرش مأیوسانه و بیپایهٔ «شکست استراتژیک» محور مقاومت و سیاست منطقهای جمهوری اسلامی ایران، بلکه از دیدگاه راهگشایی برای ادامهٔ موفقیتآمیز مبارزه پس از تحمل یک شکست نظامی مهم، اما مقطعی، صورت گیرد.
کسانی که امروز از «شکست استراتژیک» محور مقاومت و سیاست منطقهای جمهوری اسلامی ایران سخن میگویند، یا نیروهایی چون امپریالیسم آمریکا و دولت صهیونیستی اسرائیل هستند که اهداف و منافع خود را در «شکست استراتژیک» محور مقاومت تعریف میکنند و آرزوی دستیابی به آن را دارند، یا غربگرایانی هستند که از همان ابتدا با استراتژی مبارزاتی محور مقاومت و جمهوری اسلامی ایران مخالف بودهاند و اکنون نیز این شکست نظامی را فرصتی برای پایان دادن به کل این استراتژی و بازگشت به دامن آمریکا و غرب میدانند. بهزعم این غربگرایان، شکست نظامی در سوریه نشان داد که «استراتژی مقاومت» در برابر آمریکا و اسرائیل کاری بیفایده و غلط بوده و باید کنار گذاشته شود. به حامیان این دیدگاه باید گفت که با این استدلال، خلق فلسطین هم میبایست، با توجه به برتری نظامی اسرائیل و سرکوبهای جنایتکارانهٔ آن طی ۷۵ سال گذشته، بهدنبال اولین شکست نظامی خود دست از مقاومت میکشید و تسلیم اشغالگران صهیونیست میهن خود میشد.
به غربگرایانی که اعتقاداً چنین میاندیشند حَرَجی نیست. آنها پاسخ در خور خود را از قانونمندیهای روند تاریخی مبارزات خلقها در عمل دریافت خواهند کرد. روی سخن ما با کسانی است که صادقانه نگران سرنوشت انقلاب، استقلال کشور، و تمامیت ارضی میهن خود هستند. با این شکست آسمان به زمین نیامده است! نباید اجازه داد که دشمن این ضربهٔ نظامی را به وسیلهای برای به یأس کشاندن مبارزان و بازداشتن آنها از ادامهٔ راه استراتژیک خود ـــ یعنی مقاومت در برابر امپریالیسم و صهیونیسم و پایان بخشیدن به سلطهٔ آنها بر منطقه ـــ بدل کند. در این مرحله، ما صرفاً در نبرد بر سر اشغال یک سنگر مشخص شکست خوردهایم. هرچند این شکست بسیار مهم است، اما این جنگ رهاییبخش ادامهدار است و حکم تاریخ بر پیروزی نهایی آن دلالت دارد. این گفتهٔ خردمندانهٔ آقای خامنهای را فراموش نکنیم: نه بزرگنمایی و نه کوچکنمایی. پیروی از این گفته امروز بیش از هر زمان دیگر ضروری است.
رویدادهای منطقه را باید در چارچوب گذار به جهان چندقطبی درک کرد
مقطعی بودن این شکست نظامی زمانی بهتر درک میشود که رویدادهای اخیر منطقه را در چارچوب روند کلی حرکت بهسوی جهان چندقطبی ببینیم. نزدیک به دو دهه است که جنبش جهانی برای پایان بخشیدن به سلطهٔ یکجانبهٔ امپریالیسم شکل گرفته و وارد مرحلهٔ عمل شده است، و خلقهای جهان یکی پس از دیگری برای پایان بخشیدن به این سلطه بهپا میخیزند. نظم تکقطبی ناشی از نابودی اتحاد شوروی و اردوگاه سوسیالیسم در حال فروپاشی است و هر روز مردم کشورهای بیشتری بهصفوف این جنبش جهانی میپیوندند.
این روند، که با رشد سریع قدرت اقتصادی چین و ورود مستقلانهٔ روسیه بهعرصهٔ سیاست بینالمللی در نخستین دههٔ قرن بیست و یکم آغاز شده بود، با ورود نیروهای روسیه به اوکراین وارد مرحلهٔ کیفی نوینی شد: برای اولین بار، مقاومت در برابر هژمونی و زیادهخواهیهای امپریالیسم از حالت دفاعی خارج شد و شکل فعال به خود گرفت. پیروزیهای پیدرپی روسیه در اوکراین، و بهدنبال آن خیزش قهرمانانهٔ خلق فلسطین در ۷ اکتبر، به قدرتهای امپریالیستی، بهویژه امپریالیسم آمریکا، نشان داد که نظم هژمونیستی آنان در حال پایان یافتن است و باید پیش از رسیدن کار به نقطهٔ غیرقابل بازگشت، جلوی روند آغاز شده را به هر شکل ممکن بگیرند.
در این چارچوب بود که در هم شکستن محور مقاومت در منطقهٔ کلیدی خاورمیانه، که از دست رفتن آن میتوانست بر سلطهٔ جهانی امپریالیسم نقطهٔ پایان بگذارد و روند حرکت بهسوی جهان چندقطبی را بازگشتناپذیر کند، به ارجحیت اول قدرتهای امپریالیستی بدل شد. بهویژه آنکه با بهقدرت رسیدن دولت شهید رئیسی، سیاست خارجی دوپهلوی ایران نیز جای خود را به جهتگیری آشکار به سمت روسیه و چین داد و ایران در حمایت عملی از جنبش خلق فلسطین، حزبالله لبنان، و حوثیها در یمن، فعالانه وارد عمل شد.
وظیفهٔ در هم شکستن محور مقاومت به دولت صهیونیستی اسرائیل، بزرگترین پایگاه نظامی آمریکا در خاورمیانه، محول شد. اسرائیل انجام این وظیفه را با نسل کشی در غزه، ترور رهبران سیاسی و نظامی محور مقاومت در ایران و لبنان، و انفجار ساختمان سفارت ایران در دمشق برعهده گرفت. هدف همهٔ این اقدامات، ارعاب ایران و بهتسلیم کشاندن محور مقاومت بود. اما پاسخ قاطع ایران به این اقدامات در قالب عملیات قهرمانانهٔ «وعدهٔ صادق ۱» و «وعدهٔ صادق ۲»، و تشدید مقاومت در فلسطین، لبنان، و یمن، به آمریکا و اسرائیل نشان داد که محور مقاومت تسلیمپذیر نیست، و تنها راه حفظ منطقه اقدام مستقیم نظامی در سوریه به عنوان پل ارتباطی ایران با حزبالله است. بهویژه آنکه دهها سال تحریم کشندهٔ اقتصادی و بیش از یکدهه جنگ داخلی از هماکنون دولت و ارتش سوریه را با بحران جدی روبهرو کرده و آن را به یک میوهٔ آمادهٔ چیدن بدل ساخته بود.
سؤالی که در اینجا برای بسیاری مطرح است این است که چرا ایران و روسیه مستقیماً وارد صحنه نشدند و از سقوط دولت بشار الاسد جلوگیری نکردند؟ برخی از این هم پیشتر میروند و روسیه را به «خیانت» و ایران را به «بیعملی» متهم میکنند. اما چنین برخوردهایی به چند دلیل پایه در واقعیات عینی ندارند:
۱. روند حرکت به سوی جهان چندقطبی یک روند پیچیده و بغرنج است که مستلزم چیدن و ردیف کردن مهرههای متعدد اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، و دیپلماتیک، در عرصهٔ رقابتهای جهانی است. اجزای مختلف این روند باید هر یک به مروز زمان آماده و در جای مناسب خود قرار داده شوند. در مرحلهٔ کنونی، تکیهٔ این روند بیش از هرچیز بر شالودهریزی چارچوبهای همکاریهای اقتصادی، ایجاد روابط سیاسی و دیپلماتیک، امضای پیمانهای همکاری میان کشورهای مختلف در سطح منطقهای و جهانی قرار دارد. بهعبارت دیگر، تداوم و موفقیت این روند در گرو حفظ درجهٔ معینی از صلح و آرامش در سطح بینالمللی است. در سمت مقابل، قدرتهای امپریالیستی، که توان تقابل صلحآمیز با این روند جهانی را ندارند، میکوشند با تکیه بر تنها ابزاری که در اختیار دارند ـــ یعنی جنگ و نظامیگری ـــ در کار پیشرفت این روند اختلال ایجاد کنند و در صورت امکان آن را بهطور کامل مختل سازند. کشورهایی چون چین، روسیه و ایران، که نقشی هدایتکننده در این روند ایفا میکنند، با توجه به این واقعیت که تعادل قدرت نظامی هنوز بهنفع امپریالیسم آمریکا و ماشین جنگی آن ناتو است، آگاهانه میکوشند که بهدام ترفندهای نظامی امپریالیسم برای کشیدن آنها به عرصهٔ جنگ نیفتند. طی چند سال گذشته، ما شاهد این برخورد آگاهانه، بهویژه از سوی روسیه و ایران، در منطقهٔ خاورمیانه بودهایم.
۲. آمریکا و اسرائیل در شرایطی این یورش را آغاز کردند که هم سوریه در ضعیفترین وضعیت قرار داشت، هم روسیه در اوکراین درگیر جنگ با ناتو است، و هم ایران، بهدنبال آخرین انتخابات ریاست جمهوری، با مسایل عدیدهٔ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی داخلی دست بهگریبان است. این توقع که روسیه در عین درگیری در اوکراین، و ایران بدون داشتن آمادگی داخلی، مستقیماً درگیر یک جنگ جدید با آمریکا و اسرائیل در سوریه شوند، توقعی کاملاً غیرواقعی و نامعقول است.
۳. ورود به جنگ در سوریه بهمعنای ورود نیروهای زمینی این دو کشور به خاک سوریه بود. جدا از دشواریهای لجستیکی چنین اقدامی در کوتاهمدت، این امکان وجود داشت که این اقدام دیگر کشورهای منطقه را نیز وارد عرصهٔ درگیری کند و کار به همان جنگ گستردهای بکشد که هم ایران و روسیه، و هم جنبش جهانی، آگاهانه قصد پرهیز از آن را داشتهاند. چنین کاری در عین حال بهمعنای عدول از اصل استراتژیک محور مقاومت، یعنی جنگ فرسایشی درازمدت، میبود.
۴. بهرغم صدمات سنگین نظامی، این عقبنشینی آگاهانه و حسابشده راه را برای ادامهٔ مبارزه در خارج از عرصهٔ نظامی باز نگهداشت و این امکان را ایجاد کرد که آنچه از طریق نظامی از دست رفته، از طریق سیاسی، اجتماعی و حتی دیپلماتیک، مجدداً بازپس گرفته شود. تردیدی نیست که شکافهای مذهبی و قومی میان جناحهای مختلف تروریستهای اشغالگر، و تضادهای موجود میان منافع ترکیه، اسرائیل، و آمریکا و بهسرعت به سطح خواهند آمد و یکپارچگی این پیروزی نظامی دشمن را از هم خواهند گسست. علاوه بر این، تردیدی نیست که نیروهای مقاومت مردمی در سوریه نیز سر بلند خواهند کرد. حفظ پایگاه نظامی روسیه در سوریه نیز، که یک هدف استراتژیک در مقابله با ناتو است، با این عقبنشینی آگاهانه میتواند تضمین شود و بدین ترتیب یک پایگاه نظامی مهم روسیه در قلب مدیترانه بهنفع جنبش جهانی مقاومت محفوظ بماند.
هژمونی امپریالیسم در حال افول است. نظمی نوین در حال شکلگیری است. نبرد جهانیای که امروز در برابر ما جریان دارد میتواند در این یا آن جبهه موقتاً ناچار به عقبنشینی یا حتی شکست شود، اما این حرکت کلی جهانی متوقف شدنی نیست. فراموش نکنیم که پس از سالها اشغال نظامی افغانستان و عراق توسط نیروهای آمریکا و ناتو، دولتهای هیچیک از این دو کشور در کنترل آمریکا و غرب باقی نماندهاند. سرنوشت سوریه نیز نمیتواند از این نظر متفاوت باشد.
تحولات اخیر در منطقه و چالشهای فراروی ایران
تحولات اخیر در سوریه و سقوط بشار اسد تغییرات جدی در معادلات منطقهای و بینالمللی ایجاد کرده است که پیامدهایی عمیق برای ایران و محور مقاومت بههمراه خواهد داشت. ایران، با از دست دادن یکی از مهمترین همپیمانان خود در منطقه، با چالشهایی جدی در حفظ جایگاه و امنیت خود در خاورمیانه مواجه است. از یکسو، سقوط اسد تهدیداتی جدی برای تضعیف محور مقاومت و کاهش نفوذ ایران در سوریه و منطقه ایجاد کرده است، و از سوی دیگر، غرب بهرهبری آمریکا تلاش میکند با افزایش تهدیدها علیه ایران و استفاده از برتری نظامی ایجاد شده در سوریه و منطقه، ایران را به سمت مذاکره از سر ضعف، و تسلیم در برابر فشارهای آمریکا و اسرائیل سوق دهد.
در عرصهٔ داخلی نیز سقوط اسد و تغییرات در محور مقاومت میتواند زمینهساز افزایش قدرت تأثیرگذاری نیروهای غربگرا و اعمال فشار هرچه بیشتر بر حاکمیت برای مذاکره و سازش با غرب شود. این چالشها میتوانند به کشمکشهای جدی در سطح سیاستگذاری داخلی و خارجی ایران منجر شوند و امنیت ملی کشور را بهشکلی جدی بهمخاطره اندازند. دشمن از هماکنون در حال شالودهریزی گامهای بعدی خود علیه ایران است. سخن از بمباران تأسیسات هستهای ایران میرود. مقامات امنیتی اسرائیل در رسانههای رسمی آن کشور آشکارا از سیاست تلاش برای تجزیهٔ ایران و تقسیم ایران به مناطق قومی جداگانه صحبت میکنند. صحبت از دامن زدن دوباره به اغتشاشاتی مانند «زن، زندگی، آزادی» نیز در میان است. خطر استفاده از چشم اسفندیار جمهوری اسلامی ایران، یعنی گسلهای اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی موجود، که ما مکرراً در مورد آن هشدار داده بودیم، اکنون به واقعیتی جدی بدل شده است.
دشمن از درون و بیرون در کار برنامهریزی برای وارد آوردن ضربهٔ نهایی به ایران است. فرصت کوتاه است و زمان تصمیمگیریهای قاطع فرا رسیده است. برای پیشگیری از چنین فاجعهای، کشور ما، پیش از هرچیز و بهطور همزمان، نیازمند قاطعیت و یکپارچگی انقلابی در رهبری، همبستگی ملی در دفاع از میهن، و بسیج تودهای همهٔ نیروهای انقلاب در سطح جامعه، است.
تا آنجا که مسأله به قاطعیت و یکپارچگی در رهبری کشور مربوط میشود، اولین گام کنار گذاشتن وسوسههای تسلیمطلبانه در مقابل امپریالیسم و غرب جمعی بهبهانهٔ شکست نظامی اخیر است. کسانی که امروز صدای همیشگی خود برای «مذاکره با آمریکا» را بهفریادهای طلبکارانه بدل کردهاند، حتی اگر در تحلیلهای خود صادق باشند، لحظهای بدین نمیاندیشند که نتیجهٔ «مذاکره» میان یک ارتش پیروزمند و یک نیروی از نظر نظامی شکستخورده چه چیز جز تسلیم کامل به دشمن خواهد بود؟ و دشمن پیروزمند در جنگ چه انگیزهای برای «مذاکره» و چه خواستی جز تحمیل یک تسلیم کامل و توقف مقاومت از سوی جمهوری اسلامی ایران خواهد داشت؟ و آیا این میتواند معنایی جز پشت کردن به خلقهای منطقه و ترک جبههٔ جهانی مقاومت علیه امپریالیسم، و در نهایت نقطهٔ پایان گذاشتن بر بروند انقلاب در ایران، داشته باشد؟
برعکسِ اینان، ما قاطعانه معتقدیم که زمان کنار گذاشتن توهمات نسبت به انگیزهها و اهداف امپریالیسم و تعلل در موضعگیری قاطع علیه آن فرا رسیده است. ایران باید بهجای امید بستن به «نیّت خیر» قدرتهای امپریالیستی و متحدان غربی و منطقهای آنها، یک بار و برای همیشه بند ناف سیاسی و اقتصادی خود را با این قدرتها، که زمینهساز همهٔ فجایع چهار دههٔ اخیر و بهویژه شکست نظامی کنونی در سوریه بوده است، کاملاً قطع کند و بهطور قاطع، و حتی بهشکلی قاطعتر، به سیاست گرایش به شرق دوران ریاست جمهوری شهید رئیسی بازگردد. ایران باید با شتاب بخشیدن به روابط استراتژیک با چین و روسیه، جای خود را صریحاً در این نبرد جهانی روشن کند. عاجلترین گام در این مرحله، تقویت هرچه بیشتر قدرت دفاعی کشور، بهویژه امضای پیمان متقابل دفاعی با روسیه است که همچنان در محاق و بلاتکلیفی باقی مانده است. بهاجرا درآوردن پیمانهای اقتصادی امضا شده با چین نیز باید در اسرع وقت از سر گرفته شود، و رابطه با چین نیز باید به سطح امضای یک پیمان دفاعی متقابل ارتقا داده شود. سیاست «گرایش به شرق» باید به سیاست «اتحاد با شرق و جنوب جهانی» بدل شود و شکلی عملی و فعال بهخود بگیرد. و در این میان، باید با هر نوع کارشکنی در این مسیر، از سوی هر فرد یا هر نهادی که باشد، قاطعانه برخورد شود. هرگونه تعلل در این مورد، تضمینکنندهٔ شکست نهایی خواهد بود.
اما هیچیک از این اقدامات بدون وجود یک وحدت ملی در دفاع از کشور و انقلاب نتیجهبخش نخواهد بود. گسلهای تاریخی اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی ایجاد شده طی چهاردههٔ گذشته، و حضور عوامل نفوذی دشمن در داخل کشور و حتی در درون نهادهای حکومتی، میتواند بهراحتی مورد بهرهبرداری دشمن برای بر هم زدن امنیت ملی و تجزیهٔ ایران قرار گیرد. ما بارها تأکید کردهایم که بازدارندگی نظامی هرچند یک شرط ضرور، اما شرط کافی نیست، و ایران، اگر نه بیشتر حداقل بههمان اندازهٔ بازدارندگی نظامی، به یک بازدارندگی داخلی مردمی نیز نیاز دارد. و یک چنین بازدارندگی مردمی را نمیتوان با استفاده از زور و ساکت کردن صدای معترضان و مخالفان تضمین کرد. این کار نیازمند از میان برداشتن هرچه سریعتر گسلهای اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی موجود است. تحریمهای تحمیلی و سیاست اقتصادی نئولیبرالی کمر طبقهٔ کارگر و دیگر زحمتکشان کشور را شکسته و اقتصاد ایران را فلج کرده است. زنان ایران زیر فشار مضاعف هستند. و اقلیتهای ملی، قومی، و مذهبی ایران خود را فراموششده میبینند. شرایط خطیر کنونی میطلبد که گامهایی سریع و عملی در جهت برطرف کردن این مشکلات برداشته شود. در این شرایط خطرناک جنگی، این تنها راه ایجاد بازدارندگی مردمی و تأمین امنیت ملی است. و این کاری است کارستان که مستلزم برخورد قاطع طبقاتی از سوی رهبری جمهوری اسلامی ایران است. تعلل چهلساله در این عرصه ما را بهجایی که امروز هستیم رسانده است. تنها نتیجهٔ تعلل بیش از این، سقوط کامل و تجزیهٔ کشور خواهد بود. تجربهٔ تلخ شکست در سوریه جلوی چشم ما است. باید از آن درسهای لازم را بگیریم. دعواهای گروهی و جناحی را کنار بگذاریم و در این شرایط حساس از دید منافع ملی ایران حرکت کنیم.
در عین حال، دفاع از میهن و انقلاب بدون حضور سازمانیافتهٔ تودههای انقلابی در صحنه عملی نیست، امری که در شرایط خطیر کنونی به یک ضرورت عاجل بدل شده است. بیش چهار دهه جلوگیری از سازمانیابی تودههای مردم در نهادهای سیاسی، صنفی و کارگری، و اجتماعی، پایهٔ قدرت اجتماعی حکومت را تضعیف کرده است. یک تودهٔ سازماننیافته و بیشکل، هر قدر هم انقلابی، قادر به دفاع از کشور و انقلاب نخواهد بود. این کمبودی است که برطرف کردن آن در شرایط کنونی شرط فائق آمدن بر دسیسههای داخلی دشمن است. باید در اسرع وقت در جهت ایجاد و تقویت سازمانهای تودهای مدافع انقلاب و مقاومت حرکت کرد. همانطور که آقای خامنهای در روز ۸ آذر ۱۴۰۳ در صحبتهای خود در دیدار با بسیجیان تأکید کردهاند:
برای آسیبناپذیر شدن کشور و ملّت و انقلاب، نیاز مبرمی وجود دارد به یک نیروی گستردهٔ عظیم مردمی، چون انقلاب مال مردم است، کشور مال مردم است؛ بهتر از هر عامل دیگری و هر عنصر دیگری، این مردمند که میتوانند از کشورشان و از انقلابشان دفاع کنند، مشروط بر اینکه راه در مقابل آنها گذاشته بشود … برای دفاع همهجانبهٔ مادّی و معنوی از هویّت ملّی، از امنیّت کشور، از منافع مردم….
آری، در نهایت این مردماند که میتوانند «از هویت ملی»، و «امنیت کشور»، چه در عرصهٔ بینالمللی و چه داخلی، دفاع کنند. باید بار دیگر این مردم را در دفاع از انقلاب و استراتژی مقاومتی جمهوری اسلامی ایران سازماندهی کرد و بهمیدان آورد، و با تکیه بر آنان، مانع لغزش سیاستمداران بر مسند قدرت نشسته به سوی دست کشیدن از مقاومت و تسلیم به برنامههای امپریالیسم و صهیونیسم برای منطقه و ایران شد.
نبردی سخت در سطح جهان برای استقرار نظمی عادلانهتر در جریان است، و ایران ما نقشی کلیدی در این نبرد برعهده دارد. چشم امید بسیاری از خلقهای منطقه و جهان به ادامهٔ مقاومت از سوی ایران بسته است. نگذاریم که یک شکست نظامی مقطعی ما را از ایفای نقشی که این روند تاریخی بر عهدهٔ میهن ما گذاشته است باز دارد. برد و باخت بخشی از مبارزه است، اما هر باخت و درس گرفتن از آن گامی در جهت دستیابی به پیروزی است. تنها عامل شکست نهایی، ناامیدی انقلابیون است، و این همان چیزی است که دشمنان خلقها میکوشند آن را به تودهها تحمیل کنند.
پیروزی نهایی از آن خلقهای مبارز است.
ــــــــــــــــــــ
(۱) روبرتا ریوولتا، «جنگ اقتصادی علیه سوریه»، وبسایت کارزار «تحریمها کشندهاند»، ۵ دسامبر ۲۰۲۴
در بیانیه میخوانیم: «مردم سوریه به مدت ۱۴ سال بهرغم همهٔ مشکلات ناشی از وضعیت تحمیل شده، در کنار دولت و ارتش خود ایستادگی کرده بودند. سکوت بهتزدهٔ امروز آنان نیز نمیتواند، و نباید، بهحساب تأیید این ضدانقلاب از سوی آنان گذاشته شود. راه همچنان باز است و جاده دراز. قدری صبر نشان خواهد داد که مردم سوریه واقعاً کجا ایستادهاند»
اشاره ای به ترکیب متنوع قومی و مذهبی سوریه در این بیانیه نمی شود.
آن مردمی که قرار است در مقابل حاکمان جدید مقاومت کنند ،چند درصد از جمعیت سوریه را تشکیل می دهند؟
چه مذهبی دارند؟ به کدام قوم تعلق دارند؟
گفتنی در باب محتوای بیانیه زیاد است.
اما برخی نکات در باب ادبیات بیانیه نیز موجب شگفتی است.
برای نمونه، ذکر ضرب المثل «راه باز است و جاده دراز» واقعا در اینجا محلی از اعراب دارد؟
این ضرب المثل را زمانی بیان می کنند که فردی به دلیل لجبازی به نصیحت افراد خیر خواه گوش نداده وکار خود را انجام می دهد.در حالی که این کار میتواند به ضررش تمام شود.
وقتی کار به این مرحله می رسد اطرافیان خیرخواه به جای نصیحت به فرد یکدنده و لجباز می گویند راه باز است و جاده دراز.یعنی خود دانی.هر کاری دوست داری انجام بده.
نمونه دیگر در باب ادبیات بیانیه که موجب شگفتی می شود ،کاربرد واژه حکومتی «اغتشاشات» است.
بویژه در شرایطی که برخی از نیروها که خود را تنها نیروهای انقلابی می دانند با اصرار بر اجرای قانون حجاب نفت بر آتش می ریزند.
با سپاس از رفقای ۱۰ مهر برای مقاله تحلیلی و بویژه نتیجه گیری درست ، انقلابی و امید دهنده آن. جسارتا چند نکته که بنظرم به درستی این تحلیل آسیب میرساند:
۱- تاکید بر عامل خارجی و رد نقش حکومت سوریه در سقوط آن: قریب به اتفاق تحلیلهایی که توسط نیروهای مترقی در جهان در این زمینه منتشر شده، تاکید بر این دارند که سیاستهای نادرست حکومت اسد منجر به رویگردانی نیروهای مترقی بطور مشخص و همینطور خلق سوریه بطور عام، از حکومت و سقوط برق آسای آن شد. امروزه در بین نیروهای مترقی جبهه جنوب جهانی این سوال مطرح است که تا چه حد میتوان از حکومتهای فاسدی که در این جبهه حضور دارند دفاع نمود؟
۲- شکست استراتژی در مقابل شکست نظامی: بنظرم این تقابل نادرستی است. آنچه در سوریه اتفاق افتاد نه یک شکست نظامی بلکه یک فروپاشی بود. از این زاویه، میتوان این سوال را طرح نمود که آیا سرمایه گذاری روی رژیمی که بدلیل سیاستهای نادرست داخلی و فساد سیستم حکومتی در حال فروپاشیست، از نظر استراتژیک قابل قبول است؟
۳- اگر انگیزه های مشارکت هر یک از اعضای جبهه مقاومت را بدرستی ارزیابی کنیم، براحتی میتوان مشاهده نمود که این جبهه از بسیاری جهات ضربه پذیر بود. نفس ایجاد چنین جبهه ای اقدامی هوشمندانه است. اما نادیده گرفتن نقاط ضعف آن اشتباهیست جبران ناپذیر.
سقوط کشور سوریه از روز اول آتشبس لبنان- در تداوم مسیر برای تسخیر ایران
با کمال تأسف آنچه که مثل روز روشن بود، اتفاق افتاد در حالی که دولتمردان و حاکمیت ایران در حال مغازله و امید بستن به غرب بودند و هستند تا زنجیرهای دیرین دور کشور ما همچنان محکم بماند و صدمه نبیند.
زمانی که برای شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک، ملاقاتها با رسانهها و سایرین جریان داشت، طعمهٔ آتشبس با حزبالله را گرفتند و در لبنان برای تاییدش با حزبالله جلسه برگزار کردند تا از همان سازمان ملل، ناتانیاهو دستور قتل رهبران و فرماندهان حزبالله و ایران را با ۸۰ بمب یک تنی صادر کند. پس از آن در مذاکرات آتشبس ۶۰ روزهٔ لبنان شرکت کردند تا سوریه هم نابود شود و اسرائیل، امریکا و ترکیه بتوانند در این فرصت آنرا کاملا اشغال کنند و تا با آمدن ترامپ برای تقویت بیشتر اسرائیل و رسمیت دادن به تجاوزات کنونی و بعد مجوز حملات بعدی به لبنان، عراق و ایران میسر شود. در حلب هم عاملی نفوذی در آستانهٔ حمله به جلسهٔ فرماندهان ایرانی و سوری حمله کند و همه را بکشد و بگریزد. همه چیز از مذاکرات در عمان شروع شد و آنها که حاضرند حتی مادرشان را هم خصوصی کنند، معامله کردند، آدم فروشی کردند: قاسم سلیمانی، رئیس جمهور، رهبران حزبالله، فرماندهان حزبالله و ایران در لبنان و سوریه، اسماعیل هانیه در تهران و…. را زدند؛ و همچنین واسطهٔ فروش پیجر و باطری «امن» شدند.
رهایی از آنانکه همواره تو را اغوا کردهاند و از اذیت و آزارشان هیچگاه رها نشدهای چه سخت است! بخصوص وقتی که دشمن را به خانهات دعوت میکنی تا اقتصاد، رسانه، دستگاه اطلاعاتی و حتی فکرت را تسخیر و در ضمن با ساکنان خانهات (مردمی که ایران وطن اول و آخرشان است) بیگانه کند.
امید است که هیچگاه سرنوشت عراق، لیبی، افغانستان، سودان، سوریه، لبنان، گرجستان، اوکراین … و دیرتر از آن اتحاد شوروی و یوگسلاوی و در همین ماههای اخیر بنگلادش نصیب کشور ما نشود.
در این حاکمیت و بخصوص این دولت یا مسخ شدهها لانه کردهاند یا هوشمندترین و در ضمن بردهترین عوامل امپراطوری غرب و اسرائیل در عمق آن نفوذ دارند. اینها با این تذبذب و مغازلههاشان در چهار دههٔ گذشته مردمی را که چندصد هزار قربانی دادهاند و ایرانیانی را که در پشتیبانی از آنها و برای ممانعت از رسیدن دشمنان موجودیت ایران به مرزها جان دادهاند خیانتکارانه تنها و بیاعتماد به ایران میگذارند و روز به روز درهای شکستهای بیشتری را میگشایند.
با این اوضاع، امریکا و اسرائیل نیازی به سفارتخانه در ایران ندارند چون برخی از دولتمردان ما انگار کاملا به منافع آنها آگاهند و در جهتش گام برمیدارند و منافع ملی ایران فعلا در بایگانی است. مهم اینست که ارباب را نرنجانیم و مانور نظامی با آذربایجان در همان مرز هلیکوپتر ساقط شده و همچنین با عربستان (که عضویت بریکزش را معلق کرد) برگزار کنیم؛ مبارزه با بیحجابی را در صدر مسائل داخلی قرار دهیم؛ بی برقی، گرانی و غارت و نارضایتی را هم تشدید کنیم؛ و نشان دهیم که تحکیم روابط با چین و روسیه هم باید منتظر مغازلات با ارباب (همچنین چهرهٔ جدیدش ترامپ) بماند. بلکه فرجی حاصل شود و سرنوشت صدام، قذافی، عمران خان پاکستان و شیخ حسینه بنگلادش و … نصیب ایران شود تا چلبیها و کارزایهای ایرانی ما (خادمان) را نجات دهند و باقی عمرمان را در بهشت غرب کیف کنیم. آمین رحمتالعالمین!
در ضمن به نظر دیگری در اینجا نوشتم مراجعه کنید:
https://10mehr.com/archives/11516
برآیند حاکمیت و دولت کنونی چه بوده است؟
(ادامهٔ نوشتهٔ قبلی)
سرنوشت حکومت ایران با این خوشخیالی هایش و خواب خرگوشیاش برای تداوم گول خوردن از غرب، بهتر از حکومتهای عراق، سوریه، لبنان، سودان، سومالی، لیبی نخواهد بود. ایران هفتمین است پس از شش کشور اول در برنامهٔ امریکا و اسرائیل در شکست دادن قطعی (Clean Break). اما آنچه باید برای ما ایرانیان مهم باشد موجودیت ایران و تمدن ایرانیست با آگاهی، هشیاری، همبستگی و اتحاد برای نجات کشورمان بدون اتکا به قدرتهای خارجی، رد مداخله در امور داخلی ما، و بدون قمار در مورد حکومت موریانه زدهٔ کنونی.
کوچکترین اعتماد و خوشخیالی در مورد این دیوانگانی که بر امپراطوری کنونی غرب حکم میرانند و چشم پوشی از نفوذ عمیقشان در حاکمیت کنونی، موجب نابودی کشور خواهد شد. این امپراطوری هیچ قدرت بزرگی با موقعیت ژئوپولیتیکی مانند ایران، یا برزیل، روسیه، هندوستان، چین، آفریقای جنوبی و … را تحمل نخواهد کرد مگر آنکه بتواند آنها را به واحدهای کوچکتر قابل کنترل برای خدمت به تداوم تسلط بلامنازعش بر جهان و تصاحب منابع طبیعی و انسانیشان و ایجاد پایگاههای نظامی بر علیه هر کشور رقیب یا مقاومی به کار گیرد.
برنامهٔ اصلی و نهایی برای ایران، حتی اگر کاملا غلام حلقه به گوش شود، (مانند یوگسلاوی) بالکانیزه کردن کشور است با ایجاد: کردستان بزرگ با پیوند با عراق و سوریهٔ اشغالی و در کنترل موساد و سیا؛ بلوچستان بزرگ با پیوندش به پاکستان؛ آذربایجان بزرگ در پیوند با کشور شمالی؛ ترکمنستان بزرگ در پیوند با کشور شمالی؛ پیوند مناطق عرب زبان با عراق اشغالی با کمک حکام و شیوخ موروثی منطقه؛ و …
اگر دقت کنیم وضع امریکا و بخصوص همهٔ متحدینش در اروپا، آلمان، انگلستان، کانادا، ژاپن، کرهٔ جنوبی، وخیم و بحرانی است و از آنها حداکثر بهره برداری تا به کارگیریشان در جهت جنگ و خونریزی استفاده میشود. در این کشورها کار به ترور و کودتا علیه سیاستمداران خودشان کشیده شده است. بنابراین با ایران بسیار وحشیانهتر از متحدینشان رفتار خواهند کرد. واقعیت این است که این امپراطوری هیچگاه انقلاب مردم ایران را نبخشید و اکنون با تدارکات پنج دههای در درون و بیرون میخواهند ضربهٔ آخر را بزنند- به قول عواملشان در جریان انتخابات اخیر «کار را تمام کنند».
حس غریبی دارم که امیدوارم نادرست باشد هرچند که بر واقعیتهای چند سالهٔ اخیر در ایران و منطقه استوار است. این حس یا شمّ سیاسی به من میگوید که الیگارشی ایران و ترکیه (با یا بدون امپراطوری غرب) انگار به این هماهنگی رسیدند که حکومت سوریه ساقط شود و حکومتی مذهبی در راستای خودشان تشکیل شود تا آسانتر پذیرفته شود و تداوم برنامهها به مشکل برنخورد. اگر چنین باشد، هر دو به قماری بزرگ دست زدهاند که نه عاقبت خوشی برای اردوغان دارد و نه برای کشورمان ایران.
حداقل در این یکساله، نه الیگارشهای ایران و نه ترکیه در مورد رهایی فلسطینیها از اشغال، نظام آپارتاید، پاکسازی قومی، نسلکشی و نقض فاحش و دیرینهٔ حقوق مسلمشان جدی نبودهاند. سالهای اخیر در ایران، آنچه عملا رخ داده است، حذف کردن روزافزون هرآنکه در این زمینه جدی بوده و با تهدیدها علیه کشور مقابله کرده است- به علاوهٔ رهبران و فرماندهان جنبش مردمی حزبالله.
امیدوارم که با همت و آگاهی ایرانیان و مردمان دردمند منطقه، این نیروهای سیاه برای همیشه خنثی شوند و همگی به سوی صلح، آرامش و توسعهٔ پایدار و مشارکت بیشتر مردم در سرنوشتشان پیش برویم. همچنین بیاموزیم که در امور داخلی هیچ کشوری مداخله نکنیم، ضمن اینکه مدافع تمام قد حقوق مردم فلسطین برای آزادی و حقوق برابر و حق حاکمیت ملی بر سرزمینشان باشیم؛ مدافع مردم دیگر کشورها از جمله لبنان، یمن، سوریه و عراق برای استقلال، تمامیت ارضی و رهایی کشورشان از اشغال، حضور و سلطهٔ بیگانه باشیم؛ و مخالف استفاده از یک کشور (مانند اوکراین، ترکیه، افغانستان و پاکستان) برای حمله به کشورهای دیگر باشیم و در این زمینهها سازش نکنیم. در غیر اینصورت، منافع ملی و موجودیت کشور ما نیز در خطر خواهد بود. باید به صراحت گفت که بدون به رسمیت شناختن حقوق برابر فلسطینیها بر سرزمینشان، بدون پایان ترور و تجاوز به کشورهای دیگر، اسرائیل نمیتواند امنیت داشته باشد و به عنوان یک کشور در جامعهٔ بشری پذیرفته شود.
کشور ما زمان زیادی برای جستن از مهلکه در دنیای آشفتهٔ کنونی ندارد.