بحران شایستگی در غرب؛ مدیریت ناکارآمد و پیامدهای آن

نویسنده: آلاستر کروک ــ

«شکست عجیب» اروپا؛ ناتوانی درک واقعیت اوکراین و مکانیزم‌های نظامی آن

نویسنده و استراتژیست نظامی، اورلیان، در مقاله‌ای تحت عنوان «شکست عجیب» به بررسی ناتوانی اروپا در درک واقعی شرایط اوکراین و سازوکارهای نظامی آن پرداخته است. منظور از این «شکست عجیب»، عدم توانایی حیرت‌آور اروپا در شناخت عمیق تحولات اوکراین و راهبردهای نظامی مرتبط با آن است.

اورلیان بر کمبود حیرت‌آور واقع‌بینی در رویکرد غرب نسبت به بحران تأکید می‌کند و می‌نویسد:

… و این گسست تقریباً پاتولوژیک از دنیای واقعی که در گفتار و رفتار آن‌ها مشهود است. با این حال، حتی با وخیم‌تر شدن اوضاع و پیشروی نیروهای روسی در همهٔ جبهه‌ها، نشانه‌ای از آن وجود ندارد که غرب در درک خود واقع‌گرایانه‌تر شده باشد. احتمال بسیار زیادی وجود دارد که آن‌ها همچنان در دنیای خیالی خود زندگی کنند، تا زمانی که به اجبار از آن بیرون رانده شوند.

نویسنده در ادامه (با جزئیاتی که در اینجا حذف شده) توضیح می‌دهد که ناتو نه‌تنها راهبردی واقعی برای اوکراین ندارد، بلکه هیچ برنامهٔ عملیاتی مشخصی نیز ندارد:

آنچه ناتو در اختیار دارد، تنها مجموعه‌ای از اقدامات پراکنده و موقتی است که با امید به رخداد اتفاقات مطلوب، به یکدیگر متصل شده‌اند. این اقدامات هیچ ارتباطی با واقعیت ندارند و رهبران سیاسی غرب هرگز مهارت‌های لازم را برای توسعهٔ چنین برنامه‌هایی کسب نکرده‌اند. اما اوضاع از این هم وخیم‌تر است: نه‌تنها این مهارت‌ها را کسب نکرده‌اند، بلکه مشاورانی نیز ندارند که چنین مهارت‌هایی داشته باشند. آن‌ها واقعاً درک نمی‌کنند که روس‌ها چه می‌کنند، چگونه و چرا این کار را انجام می‌دهند. رهبران غربی مانند تماشاگرانی هستند که قوانین شطرنج یا بازی گوی را نمی‌دانند و در تلاشند بفهمند که چه کسی برنده است.

اورلیان در ادامه، با طرح سؤالاتی اساسی، بر فقدان درک عمیق و فقدان برنامه‌ریزی راهبردی در میان رهبران غربی تأکید می‌کند:

هدف دقیق آن‌ها چه بود؟ پاسخ‌هایی مانند «ارسال پیامی به پوتین»، «یچیده‌سازی لجستیک روسیه»، یا «افزایش روحیه در داخل کشور» دیگر پذیرفته نیستند. آنچه من می‌خواهم بدانم این است که نتیجهٔ واقعی این اقدامات چیست؟ آیا آن‌ها می‌توانند تضمین کنند که پیام‌شان به درستی درک خواهد شد؟ آیا واکنش‌های احتمالی روس‌ها را پیش‌بینی کرده‌اند؟ و در آن صورت چه خواهند کرد؟

بحران شایستگی در غرب؛ فقدان درک و راهبرد واقعی

اورلیان در تحلیل خود به‌صراحت بیان می‌کند که مشکل اساسی این است که:

طبقهٔ سیاسی ما و عوامل وابسته به آن‌ها هیچ ایده‌ای در مورد نحوهٔ مدیریت چنین بحران‌هایی ندارند، یا حتی قادر به درک آن‌ها نیستند. جنگ در اوکراین نیروهایی را درگیر کرده است که از نظر وسعت و مقیاس به مراتب بزرگ‌تر از هر عملیات نظامی است که کشورهای غربی از سال ۱۹۴۵ تاکنون به آن پرداخته‌اند…. آن‌ها به‌جای اهداف راهبردی واقعی، تنها به شعارها و پیشنهادات خیالی متوسل شده‌اند.

نویسنده به‌شکلی واقع‌گرایانه توضیح می‌دهد که به‌دلایل پیچیده‌ای که به ماهیت مدرنیتهٔ غربی بازمی‌گردد، نخبگان لیبرال نه‌تنها فاقد شایستگی و حرفه‌ای‌گری در مسائل امنیتی هستند، بلکه اساساً درک درستی از ماهیت امنیت ندارند. این ناتوانی ذاتی در تحلیل و مدیریت بحران‌های امنیتی، موجب شده است که غرب در برابر چالش‌های نوین، بی‌برنامه و متکی بر واکنش‌های سطحی و تبلیغاتی عمل کند.

منتقد فرهنگی آمریکایی، والتر کرن، ادعاهایی مشابه را در زمینه‌ای کاملاً متفاوت اما مرتبط بیان کرده است. او در مقاله‌ای تحت عنوان «آتش‌سوزی‌های کالیفرنیا و بحران شایستگی آمریکا» می‌نویسد:

لس‌آنجلس در آتش می‌سوزد، اما رهبران کالیفرنیا ناتوان به‌نظر می‌رسند. این وضعیت، نسل‌هایی از سرمایه‌گذاری‌های عمومی را در خدمات غیرضروری آشکار می‌سازد، که باعث شده است مقامات در مواجهه با رخدادهای قابل پیش‌بینی، مانند آتش‌سوزی‌ها، سردرگم و ناتوان بمانند.

در یکی از قسمت‌های اخیر پادکست جو روگان، یک آتش‌نشان با لحنی سرشار از ناامیدی می‌گوید:

فقط کافی است باد مناسب بوزد و آتش از نقطه‌ای مناسب آغاز شود. در آن صورت، شعله‌ها از لس‌آنجلس تا اقیانوس گسترش خواهند یافت و هیچ کاری از دست ما ساخته نخواهد بود.

این نوع نگرش، نه‌تنها نشان‌دهندهٔ ناتوانی غرب در مقابله با بحران‌های داخلی است، بلکه نشان می‌دهد این الگوی ناکارآمد مدیریتی در سیاست خارجی نیز انعکاس یافته و موجب شده است که بحران‌هایی نظیر جنگ اوکراین بدون درک صحیح و راهبرد مشخص، به وضعیت بحرانی‌تری بدل شوند.

کرن مشاهده می‌کند:

این اولین آتش‌سوزی یا مجموعه‌ای از آتش‌سوزی‌ها در مالیبو نیست. فقط چند سال پیش، آتش‌سوزی‌های بزرگی رخ داد. این اتفاق همواره رخ می‌دهد و اجتناب‌ناپذیر است. اما با ساختن این شهر عظیم در مکانی که از چنین آسیب‌پذیری‌هایی رنج می‌برد، می‌توان تدابیری برای مهار و مقابله با بدترین شرایط اندیشید.

اینکه این مسائل را به تغییرات اقلیمی نسبت دهیم یک توجیه خوشایند است، اما حقیقت این است که این مشکلات از دیروز شروع نشده‌اند. پرسش اصلی این است که آیا همهٔ اقدامات لازم برای مقابله با یک وضعیت غیرقابل اجتناب، که شاید در قیاس با گذشته متفاوت باشد اما قطعاً در ماهیت تغییری نکرده است، انجام شده است؟ آیا رهبران آنجا برای این کار آماده هستند؟ شواهد زیادی وجود ندارد که نشان دهد آنها آماده‌اند. آنها حتی نتوانسته‌اند مشکلاتی مانند بی‌خانمانی را بدون بروز آتش‌سوزی حل کنند. بنابراین، این سؤال مطرح می‌شود که آیا همهٔ اقدامات لازم به‌درستی انجام شده‌اند؟ آیا منابع آب کافی در هیدرانت‌های آتش‌نشانی وجود داشته است؟ آیا این تجهیزات به‌درستی کار می‌کردند؟ آیا نیروی آتش‌نشانی به‌درستی آموزش دیده و تجهیز شده بود؟ همهٔ این پرسش‌ها مطرح خواهند شد.

در مورد بحران شایستگی، من فکر می‌کنم که نمونه‌های کافی برای نشان دادن این بحران به‌عنوان نتیجه‌ای از بی‌کفایتی وجود دارد. کالیفرنیا به ایالتی بدنام تبدیل شده است که مبالغ هنگفتی را صرف پروژه‌هایی می‌کند که کارایی ندارند، از جمله خطوط راه‌آهن سریع‌السیر که هرگز ساخته نمی‌شوند، و پروژه‌های زیرساختی که هرگز به‌ثمر نمی‌رسند. در این زمینه، این وضعیت می‌تواند به ساختار قدرت در کالیفرنیا ضربهٔ شدیدی وارد کند.

اما در ابعاد گسترده‌تر، این ماجرا به مردم یادآوری خواهد کرد که سیاست‌هایی که سال‌ها صرفاً حول محور شعارهای لفظی و مفاهیم فلسفی مانند برابری و عدالت چرخیده‌اند، در اساسی‌ترین وظیفهٔ خود، که محافظت از مردم است، شکست خورده‌اند. و این واقعیت که این سیاستمداران قدرتمند، تأثیرگذار، و صاحب امتیاز هستند، باعث می‌شود این شکست سریع‌تر و برجسته‌تر آشکار شود.

کرن بر این باور است که مدیریت نامناسب منابع و پروژه‌های ناموفق، بحران شایستگی را در کالیفرنیا عمیق‌تر کرده است و این موضوع به‌طور گسترده‌ به اعتماد عمومی نسبت به ساختار سیاسی ایالت آسیب خواهد زد.

همکار او، روزنامه‌نگار مت تایبی، به این مسأله پاسخ می‌دهد: «اما اگر بخواهیم به مسأله از زاویه‌ای گسترده‌تر نگاه کنیم، باید گفت که ما در این کشور با یک بحران شایستگی روبه‌رو هستیم. این بحران تأثیری عظیم بر سیاست آمریکا گذاشته است.»

کرن می‌گوید:

به‌نظر من، آمریکایی‌ها دیگر تمایل چندانی به پرداختن به مسائل فلسفی و یا حتی پرسش‌های بلندمدت سیاسی مانند برابری و عدالت اجتماعی نخواهند داشت. آنها به حداقل سطحی از شایستگی در مدیریت بلایای طبیعی نیاز خواهند داشت. به بیان دیگر، اکنون زمانی است که اولویت‌ها تغییر ‌کند و من فکر می‌کنم یک تغییر بزرگ در راه است؛ تغییری بسیار بزرگ. زیرا ما تاکنون بیشتر درگیر مسائل لوکس بوده‌ایم و قطعاً مشکلات کشورهای دیگر، مانند اوکراین یا هر کشور دیگر، را با بودجه‌های عظیم تأمین کرده‌ایم. در حالی که در همین حال، افرادی در کارولینای شمالی هنوز از پیامدهای یک سیل اخیر رنج می‌برند و با فرا رسیدن زمستان، شرایط بسیار دشوارتری را تجربه می‌کنند؛ شرایطی که در لس‌آنجلس به همان شکل دیده نمی‌شود.

بنابراین، وقتی به آینده نگاه می‌کنیم، مسألهٔ اصلی یافتن مقصر نیست، بلکه این است که مردم چه می‌خواهند؟ چه چیزهایی برای آن‌ها ارزش دارد؟ چه چیزهایی را در اولویت قرار می‌دهند؟ آیا اولویت‌هایشان تغییر خواهد کرد؟ من معتقدم که این تغییرات به‌شکلی جدی رخ خواهد داد. لس‌آنجلس به یک نقطهٔ عطف بدل خواهد شد و نشانگر رویکردی جدید به حکمرانی خواهد بود.

تایبی و کرن بر این باورند که بحران فعلی توجه مردم را از مسائل انتزاعی و نظری به سوی مطالبات ملموس و کاربردی، مانند کارآمدی در مدیریت بحران‌های داخلی، سوق خواهد داد. آنها معتقدند که دولت آمریکا باید به‌جای تمرکز بیش از حد بر مسائل خارجی، به نیازهای اساسی و حیاتی شهروندان خود توجه کند.

بنابراین، ما با نوعی «جدایی از واقعیت» و به دنبال آن، «بحران شایستگی» مواجه هستیم ـــ چه در کالیفرنیا، چه در اوکراین و چه در اروپا. اما ریشه‌های این بحران کجاست؟ نویسندهٔ آمریکایی دیوید ساموئلز بر این باور است که پاسخ این مسأله را می‌توان در تصمیمی یافت که باراک اوباما در واپسین روزهای ریاست جمهوری خود اتخاذ کرد:

در ۲۳ دسامبر ۲۰۱۶، اوباما قانونی را با عنوان “قانون مقابله با تبلیغات خارجی و اطلاعات نادرست” امضا کرد که به‌بهانهٔ دفاع از میهن، جنگ اطلاعاتی نامحدود و تهاجمی را کلید زد. این جنگ، زیرساخت‌های امنیتی را با پلتفرم‌های رسانه‌های اجتماعی ـــ جایی که ظاهراً میدان نبرد بود ـــ درهم آمیخت.

با فروپاشی هرم رسانه‌ای سنتی قرن بیستم، و جایگزینی سریع آن با پلتفرم‌های انحصاری رسانه‌های اجتماعی، کاخ سفید اوباما توانست سیاست‌های خود را به روش‌های کاملاً جدید به جامعه تحمیل کند و نگرش‌های اجتماعی را بر اساس الگوهای مدنظر خود بازآرایی نماید.

در دوران ریاست جمهوری ترامپ، اوباما از این ابزارهای دیجیتال برای ایجاد یک مرکز قدرت جدید برای خود استفاده کرد ـــ مرکزی که حول محور موقعیت منحصر به‌فرد او به‌عنوان رهبر دوفاکتوی حزب دموکرات شکل گرفت؛ هرچند که به‌طور رسمی هیچ‌گاه نام او به‌عنوان رهبر حزب مطرح نشد. به‌گفتهٔ ساموئلز، اوباما موفق شد حزب دموکرات را بر اساس تصویر ذهنی خود بازسازی کند.

ساموئلز توضیح می‌دهد که ماشینی که اوباما و دیوید اکسلرود (مشاور سیاسی موفق شیکاگو) برای جایگزینی حزب دموکرات ایجاد کردند، در اصل یک سازوکار برای وادار کردن مردم به عمل برخلاف باورهای خود از طریق جایگزینی آن‌ها با باورهای جدید و «بهتر» از طریق فشار اجتماعی هدایت‌شده از بالا بود. این فرایند در نهایت دستگاهی همه‌جانبه برای کنترل افکار عمومی ایجاد کرد. او ادامه می‌دهد:

اصطلاح «اتاق‌های پژواک» فرآیندی را توصیف می‌کند که طی آن کاخ سفید و شبکه‌های گسترده‌ای از اندیشکده‌ها و سازمان‌های غیردولتی عمداً یک طبقه جدید از کارشناسان را ایجاد کردند که یکدیگر را در رسانه‌های اجتماعی تأیید می‌کردند تا ادعاهایی را مطرح کنند که در گذشته به‌عنوان اظهارات حاشیه‌ای یا غیرقابل قبول شناخته می‌شد. در این شرایط، رسانه‌های اجتماعی به ابزاری قدرتمند برای کنترل گفتمان عمومی تبدیل شدند، و هرگونه روایت مخالف با جریان اصلی، به‌عنوان اطلاعات نادرست یا تبلیغات دشمن سرکوب می‌شد.

هدف این بود که گروهی از مشاوران، مسلح به لپ‌تاپ‌ها و گوشی‌های هوشمند، با آخرین شعارهای الهام‌بخش حزب وارد عمل شوند و آن را بلافاصله در سراسر پلتفرم‌های مختلف تکرار کنند تا تصویری از یک اجماع عمومی گسترده را در سراسر کشور ایجاد کنند. این رویکرد، ساختاری مجازی از «توافق عمومی» را فراهم می‌کرد که بر اساس آن مردم می‌توانستند باورهایی را که پیش‌تر هرگز نمی‌پذیرفتند، در سایهٔ پذیرش گسترده‌تری که به‌ظاهر وجود داشت، بپذیرند.

جایی که این تحلیل به خطا رفت، دقیقاً همان نقطه‌ای بود که تحلیل تیم اوباما از ترامپ دچار اشتباه شد: معماران این ماشین عظیم تأثیرگذاری، خود اسیر سازوکارهایی شدند که برای کنترل افکار عمومی ایجاد کرده بودند. نتیجهٔ آن، جهانی آینه‌وار و پرشتاب بود که می‌توانست با سرعتی بی‌سابقه، ظاهر آنچه مردم باور دارند را به‌طور ناگهانی تغییر دهد. «افکار عمومی» جدید دیگر ریشه در واقعیت‌های اجتماعی نداشت، بلکه بر اساس الگوریتم‌هایی شکل می‌گرفت که تعیین می‌کردند چگونه مدها در شبکه‌های اجتماعی گسترش می‌یابند؛ الگوریتم‌هایی که در آن، جِرم، ضرب در سرعت، برابر با حرکت است، و در این میان، سرعت متغیر کلیدی بود.

در چهار سال بعد، این فرآیند مانند یک بیماری مسری عمل کرد که هیچ‌کس از آن مصون نماند. همسران، فرزندان، همکاران، و حتی مدیران در محیط‌های کاری، با شور و حرارتی مشابه باورمندان حقیقی، شعارهایی را که تنها هفتهٔ گذشته آموخته بودند، تکرار می‌کردند. این ساختار عظیم، نه‌تنها ابزار تولید پیام‌های تأثیرگذار در شبکه‌های اجتماعی، بلکه یک شکل جدید از قدرت سیاسی حزب بود که به‌طور کامل افکار عمومی را مدیریت و کنترل می‌کرد.

«اما در نهایت، تب فروکش کرد.» اعتبار نخبگان فروپاشید.

روایت دیوید ساموئلز هشداری جدی در مورد خطر شکاف فزاینده بین واقعیت عینی و واقعیت ساختگی ارائه می‌دهد؛ واقعیتی که می‌توانست با پیام‌رسانی ماهرانه از کاخ سفید مدیریت شود. ساموئلز تأکید می‌کند که این پدیده درهای جدیدی را به روی فاجعه‌ای در مقیاس بزرگ ـــ مانند جنگ عراق ـــ گشود. اگرچه او به‌طور مستقیم به بحران اوکراین اشاره نمی‌کند، اما در سراسر استدلال وی این موضوع به‌وضوح مشهود است.

داستان اوباما، همان‌طور که ساموئلز روایت می‌کند، و همچنین روایت والتر کرن از وضعیت کالیفرنیا، همگی به تقویت دیدگاه اورلیان دربارهٔ بی‌کفایتی نظامی اروپا و نبود حرفه‌ای‌گری در مدیریت بحران اوکراین می‌پردازند. این شکاف میان روایت‌های ساختگی و واقعیت، به‌گفتهٔ ساموئلز، نشان می‌دهد که:

با سرمایه‌گذاری کافی، می‌توان شبکه‌هایی متقابل از فعالان و کارشناسان ایجاد کرد که یک روایت تبلیغاتی را تقویت کند و مسیرهای سنتی ارزیابی و تحلیل را دور بزند. این فرآیند باعث می‌شود که بازیگران و مخاطبان، باورهایی را بپذیرند که هرگز قبلاً به آن اعتقادی نداشته‌اند، و حتی از آن آگاه نیز نبوده‌اند، اما ناگهان آن‌ها را نه‌تنها محتمل، بلکه عموماً پذیرفته‌شده در میان گروه‌های همتا، تلقی کنند.

این روند، راه را برای فاجعه‌ای گسترده، حتی فاجعه‌ای هسته‌ای در مورد بحران اوکراین، هموار می‌کند. پرسش اساسی این است: آیا این «بحران شایستگی»، که به طیف گسترده‌ای از حوزه‌ها سرایت کرده است، منجر به تجدیدنظر جدی در سیاست‌ها خواهد شد؟ والتر کرن، نویسنده‌ای که تغییرات فرهنگی را بررسی می‌کند، معتقد است که این بحران فرصتی برای بازنگری اساسی در اولویت‌های سیاست‌گذاری غرب است.

منبع: بنیاد فرهنگ استراتژیک، ۲۰ ژانویهٔ ۲۰۲۵
https://english.10mehr.com/the-competency-crisis-proliferating-the-west/

یک نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *