در حالی که غرب به هزینه کشورهای جنوب جهانی منافع خود را حفظ میکند، چین مدافع چندقطبیگرایی است
«اگرچه میزان چندقطبی بودن جهان امروز همچنان محل بحث است، اما روند چندقطبی شدن آن یک واقعیت انکارناپذیر است.» این جمله در گزارش امنیتی مونیخ ۲۰۲۵ آمده است، گزارشی سالانه که بهعنوان زمینهای برای بحثهای کنفرانس امنیتی مونیخ (MSC) تهیه شده است. این کنفرانس از جمعه تا یکشنبه ادامه دارد.
اما غرب چگونه این روند را تفسیر کرده و با آن سازگار میشود؟ و چین چه نقشی در این تحول دارد؟
جوزف گریگوری ماهونی، استاد علوم سیاسی آمریکایی و مدیر اجرایی مرکز بینالمللی مطالعات پیشرفتهٔ سیاسی در دانشگاه نرمال شرق چین، دیدگاههای خود را در گفتوگو با خبرنگاران گلوبال تایمز، لی آیشین و ژینگ شیاوجینگ، مطرح کرده است.
گلوبال تایمز: کدام بخش از گزارش امنیتی مونیخ ۲۰۲۵ بیشترین تأثیر را بر شما گذاشت؟
ماهونی: یکی از واقعیترین جملات این گزارش در خلاصهٔ اجرایی آن آمده است:
«پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری، اجماع سیاست خارجی آمریکا پس از جنگ سرد را، مبتنی بر این که استراتژی کلان بینالمللیگرایی لیبرال بیشترین منفعت را برای آمریکا خواهد داشت، از بین برد.»
از یک سو، بینالمللیگرایی لیبرال همیشه یک توهم بوده است. این ایده چیزی جز یک پوشش سطحی نبود که در واقع، هژمونی آمریکا و توسعهطلبی نظامی آن را پنهان میکرد. از سوی دیگر، این توهم در میان اروپاییها محبوبیت خاصی داشت، چرا که آنان خود را از نظر اخلاقی بالاتر از آمریکا میدانستند، در حالی که همزمان به شکلی گسترده از قدرت نظامی و سلطهٔ جهانی آمریکا بهرهمند میشدند.
البته آنها میدانستند که آمریکا درگیر معاملات پنهانی، تهاجمهای غیرقانونی، تغییر رژیمها، جنگهای نیابتی، و اقدامات مشابه در سراسر جهان است. اما در نهایت، در مقایسه با تصویری که از سایر قدرتهای بزرگ ارائه میدادند، با آمریکا همراه شدند و آن را «شرِّ کمتر» معرفی کردند. بهعبارت دیگر، اروپا در حالی که خود را از نظر اخلاقی برتر از دیگران میدانست، از امپریالیسم آمریکا سود میبرد؛ حتی با وجود اینکه نه چین و نه روسیه تهدیدی مستقیم برای آن محسوب نمیشدند.
لیبرالیسم در اروپا نیز عملاً به شبحی تبدیل شده است، چراکه دولتهای اروپایی همچنان خود را با سیاستهای آمریکا تطبیق میدهند و در عین حال، بهطور فزاینده چرخشهای راستگرایانه در داخل خود را پذیرفتهاند.
گلوبال تایمز: به نظر شما، غرب چگونه میتواند بهشکلی سازنده با چندقطبی شدن جهان سازگار شود؟
ماهونی: بهعنوان یک مارکسیست و واقعگرایی که با خطمشی پکن همسو است، من از مدل جدید بینالمللی گرایی و تمدنی چین حمایت میکنم؛ مدلی که بر اساس اصول سیاست خارجی مبتنی بر شناسایی متقابل و احترام متقابل عمل میکند و همکاری برد ـ برد را برای پاسخگویی به نیازهای توسعهای ترویج میدهد، و در عین حال با بحرانهایی مانند تغییرات اقلیمی مقابله میکند تا آیندهای مشترک برای بشریت تضمین شود. متأسفانه، فکر نمیکنم کسی در کاخ سفید چنین دیدگاهی داشته باشد.
در حالی که کل جهان در یک دورهٔ گذار قرار دارد که در آن قدرتهای بزرگ و متوسط بهدنبال تثبیت حوزههای نفوذ انحصاری خود هستند، موضع غالب در واشنگتن این است که آمریکا دیگر توانایی سلطه بر جهان را مانند گذشته ندارد، اما همچنان بزرگترین قدرت باقی مانده است. هدف واشنگتن این است که تا جای ممکن قدرت نسبی خود را حفظ کند.
گلوبال تایمز: گزارش ادعا میکند که «حمایت چین از نظم چندقطبی در جنوب جهانی با استقبال روبهرو شده است، اما در نهایت پوششی صرفاً لفظی برای انباشت قدرت و رقابت استراتژیک با آمریکا است.» همچنین مطرح شده که چین در تلاش است تا گروهبندی بریکس را بهعنوان وزنهای در برابر گروه G7 قرار دهد. پاسخ شما به این ارزیابی چیست؟
ماهونی: نخست، با استفاده از اصطلاح «بهاصطلاح جنوب جهانی»، نویسندگان گزارش بهگونهای وانمود کردهاند که گویی چنین مفهومی واقعاً وجود ندارد. واقعیت این است که شمال جهانی، که کشورهای گروه G7 نمایندهٔ آن هستند، همواره برای حفظ منافع خود بههزینهٔ کشورهای جنوب جهانی همکاری کرده است، اما مایل نیست این حقیقت را بپذیرد.
دوم، از این منظر، طبیعی است که برخی بریکس را نقطهٔ مقابل G7 ببینند، زیرا G7 نهتنها از پذیرش جنوب جهانی سر باز میزند، بلکه مسؤولیت نسلها سیاستگذاری استثماری و هژمونیک خود را نیز برعهده نمیگیرد. این سیاستها نهتنها به کشورهای گروه G7 کمک کرد تا به سطح کنونی توسعه خود برسند، بلکه بعدها بهعنوان ابزاری برای تداوم قدرت از طریق سازوکارهایی که توسعهنیافتگی و ناامنی را در بسیاری از نقاط جنوب جهانی حفظ میکنند، مورد استفاده قرار گرفته است.
بریکس بهعنوان نقطهٔ مقابل G7 ایجاد نشد، اما ناگزیر بهدنبال ایجاد عدالت بیشتر برای اعضای خود و دیگر کشورهای جنوب جهانی است. این یک بلوک رأیگیری که صرفاً برای مقابله با G7 شکل گرفته باشد نیست. بلکه گروهی از کشورهایی است که نمایندهٔ اکثریت جمعیت جهان و اقتصادهای نوظهور هستند و خواستار برخوردی عادلانه و برابرند.
بهعبارت دیگر، این صرفاً حسی مشترک از عدالت است که کشورهای ثروتمند آن را یک «توطئه» تلقی میکنند.
گلوبال تایمز: بهنظر شما، چین چه نقشی در حوزهٔ امنیت جمعی جهانی ایفا کرده است؟ و در کنفرانس امنیتی مونیخ چه نقشی میتواند داشته باشد؟
ماهونی: چین تنها قدرت بزرگی است که همواره سیاست خارجی مبتنی بر اصول را ترویج کرده است، سیاستی که بر صلح و توسعه برد ـ برد، همراه با تفاهم و احترام متقابل تأکید دارد. چین تنها قدرت بزرگی است که از ایجاد بلوکهای کوچک و جنگ دوری کرده است. این کشور در خط مقدم تلاشهای صلحطلبانه قرار دارد، به آشتی میان دشمنان کمک میکند، نیروهای صلحبان اعزام میکند، از اهداف توسعۀ سازمان ملل حمایت میکند، و در حالی که به توسعۀ جنوب جهانی یاری میرساند، راهکارهایی برای مقابله با تغییرات اقلیمی ارائه میدهد. چین در حال حاضر رهبر جهانی نوآوریهای سبز و تولید و توسعۀ پایدارتر است.
افزون بر این، چین بهطوری فزاینده به ستون استواری تبدیل شده است که سازمانهای چندملیتی همچون سازمان ملل، سازمان جهانی بهداشت (WHO) و سازمان تجارت جهانی (WTO) در این دورانِ بیتوجهی و عقبنشینی غرب به آن متکی هستند.
چین همچنین در پیشبرد «مینیلترالیسم»های جدید، همچون سازمان همکاری شانگهای (SCO)، بریکس، و دیگر ابتکارات مشابه، پیشگام است، که ایدههای عادلانهتری را در روابط بینالملل ترویج میکنند و راهحلهای چندجانبهٔ جدیدی برای حل چالشهای دیرینهٔ امنیتی و توسعهای ارائه میدهند.
البته، چین کاملاً در حفظ حاکمیت و امنیت ملی خود قاطع است، و برخی افراد در سراسر جهان اقدامات مرتبط با این سیاست را بهاشتباه اقدامی تحریکآمیز و در پیگیری هژمونی تعبیر کردهاند. اما این مانند این است که گاری را جلوتر از اسب بببندند، سپس وانمود کنند که اسب یک گرگ است و گاری یک ارابهٔ جنگی.
گلوبال تایمز: روند «چندقطبی شدن» در کنفرانس امنیتی مونیخ را چگونه ارزیابی میکنید؟ برخی ناظران معتقدند که این کنفرانس، در حالی که به مسائل امنیت جهانی میپردازد، همچنان از لحاظ ساختاری تحت سلطهٔ روایتهای غربی، و مشارکت کشورهای غیرغربی بیشتر نمادین است، زیرا همچنان سوءبرداشتهای بسیاری دربارهٔ کشورهای نوظهور وجود دارد. نظر شما چیست؟
ماهونی: بیایید به یک مثال اشاره کنیم. بهتازگی دیدیم که استرالیا با عجله پرداختهایی را برای خرید زیردریاییهای هستهای به واشنگتن ارسال کرد، آنهم مدتی کوتاه پس از بازگشت ترامپ به قدرت ـــ زیردریاییهایی که استرالیا نه به آنها نیازی دارد و نه توانایی مالی لازم برای تأمین آنها را دارد ـــ چنانکه بسیاری در کانبرا بهخوبی این را درک میکنند. آنها بهخوبی میدانند که چین تهدیدی نظامی برای استرالیا محسوب نمیشود و هیچ ضرورتی ندارد که استرالیا خود را بهعنوان تهدیدی نظامی علیه چین معرفی کند، بهویژه به نیابت از آمریکا.
بهطور خلاصه، برخی در غرب شناخت نسبتاً روشنی از چین دارند، اما همچنان برای جلب رضایت واشنگتن سر خم میکنند، زیرا بیشتر از آمریکا میترسند. استرالیا، علیرغم اجماعی که در این کشور مبنی بر اشتباه فاحش بودن پیمان AUKUS در حال شکلگیری است، آن پرداختها را با عجله انجام داد؛ پیمانی که دشمنی خیالی را تصور میکند و در عین حال، به تقویت مجتمع نظامی ـ صنعتی آمریکا کمک میکند. و همهٔ اینها برای خرید حسننیت واشنگتن و اجتناب از اعمال تعرفههای تجاری آمریکا صورت میگیرد.
با این حال، دستکم این آگاهی در حال شکلگیری است که چین آن دشمنی نیست که بسیاری وانمود میکنند. چین ضد دموکراسی یا در پی هژمونی نیست؛ چین از روسیه در اوکراین حمایت نمیکند؛ و فناوریهای تجاری چین تهدیدی اقتصادی یا امنیتی محسوب نمیشوند.
ما این آگاهی را، برای مثال، در میان کاربران پلتفرم RedNote که از TikTok مهاجرت کردهاند، مشاهده میکنیم، و همچنین سرخوردگی فزایندهٔ بسیاری از مردم کشورهای غربی از نظامهای سیاسی خود و چشماندازهای آیندهشان را میبینیم.
در نتیجه، شاید به نقطهٔ عطفی نزدیک میشویم که در آن تعداد بیشتری از مردم جهان درک خواهند کرد که چین کشوری دوست است که آیندهای روشنتر را نوید میدهد؛ آیندهای که میتواند راهکارهای عملی و خردمندی لازم را برای دیگران ارائه دهد، تا آنها نیز بتوانند مسیرهایی سازنده برای توسعه و همزیستی مسالمتآمیز بیابند.
منبع: گلوبال تایمز، ۱۳ فوریهٔ ۲۰۲۵
https://www.globaltimes.cn/page/202502/1328398.shtml