زنی بلشویک در اسارت تزاریسم
جای عزیزانش، موسیقی، مطالعه … برایش خالی است. با وجود این، اینسا موفق میشود شماری کتاب دریافت کند که کمکم بیکاری اجباری وی را جایگزین میشوند. زندانی، هر آنچه در رابطه با سیاست، اقتصاد، فلسفه یا تاریخ بود میخواند یا بازخوانی میکند. در حالت چمباتمه، زیر پتوهای فرسوده، زیر نور لرزان یک شمع، در کلبهای با کف خاکی کوبیده شده، به آثار انقلابیون بزرگ میاندیشد، خود را با شعله اندیشه مارکسیستی گرم میکند که هیچ چیز نمیتواند آن را خاموش نماید، نه توفان قطبی، نه برف خفهکننده و نه خلاء تنهاییهای یخزده.
سال ۱۹۰۵ با سقوط بندر آرتور (۲۷) آغاز میشود. جنگ، رنج و مصائب تودههای زحمتکش را که شورش کرده، انزجار خود را اعلام میکردند و اعتراض کرده بودند، افزایش میدهد. در دسامبر،اعتصابات در باکو رخ میدهد و در اوائل ژانویه اعتصابات دیگری در سن پترزبورگ صورت میگیرد.
مقامات با خشونت واکنش نشان میدهند و در مسکو عملیات گستردهای را علیه سوسیالیستهای انقلابی آغاز میکنند. نام یکی از خویشان ارمانها در فهرست اعضای حزب قرار دارد. پلیسها به خانه آلکساندر و اینسا ارمان میریزند. روز ۶ ژانویه ۱۹۰۵ طی یک تفتیش در خانه آنها واقع در کوچه استوجنکا (۱۴)، مزدوران نشریات سوسیالستهای انقلابی را نمیبرند، بلکه نشریات سوسیال دموکراتها را به همراه خود میبرند. چه علی خواجه، چه خواجه علی، در نظر آنها همه یکی هستند. چون اینسا مالکیت نشریات را بر گردن میگیرد، پلیس او را به همراه میبرد.
هنگامی که اینسا هویت خود را اعلام میکند، کمیسر پلیس شگفتزده میشود:
ـ شما به خانوادهای محترم تعلق دارید … برای چه شورش را برمیانگیزانید؟ شما آسایش و امنیت خود را به تزار مدیونید.
ـ من مگر به زحمتکشان بههیچ کس دیگر مدیون نیستم. آن زندگیای که صرف خوشبختی دیگران نشود ارزش زنده ماندن ندارد.
ـ ما به شما اجازه نخواهیم داد که نظم عمومی را مختل نمائید.
ـ ما نیز به شما امکان لگدمال کردن خلق را نخواهیم داد.
پشت میلهها، اینسا تحولات مبارزه انقلابی را با نگرانی پی میگیرد.
با تظاهرات ۹ ژانویه، سن پترزبورگ علامت آغاز مبارزه را میدهد.
تحت رهبری کشیش گابون، جمعیتی مرکب از افرادی ساده با حمل چلیپا، شمایل، علم، شمع و فانوس کلیسایی بهسمت کاخ زمستانی پیش میروند تا یک عریضه را که با کلماتی سادهلوحانه تنظیم شده بود به تزار نیکلای دوم تقدیم کنند.
ارتش با رگبار گلوله از تظاهرات صلحآمیز استقبال میکند. قزاقها با سلاحهای سرد حمله میکنند … ولی در واسیلی اوستروف، در آن سوی رود نوا، کارگران سوسیال دموکرات، یک چاپخانه را در اختیار میگیرند اعلامیهای منتشر میکنند که در آن کارگران را فرامیخوانند تا مسلح شوند، جلوی چاپخانه سنگربندی میکنند که سربازان برای دسترسی به انقلابیون باید از آن عبور کنند.
سوسوی وحشی این «یکشنبه خونین» اذهان را روشن ساخت. گودالی آکنده از جسد بین تزار و خلق بهوجود آمده است. در حالیکه پرولتاریا عزیزانش را به خاک میسپارد، لنین از سوئیس و اینسا ازسیاهچالش در مسکو، به انقلاب روس که آغاز میشود درود میفرستند.
با وجود این، دستگیریهای گروهی و تفتیشها ادامه پیدا میکند. همسر اینسا که همدل انقلابیون است، طی هر یک از ملاقاتهایش در زندان، به او خبرهایی از چند دستگیری جدید، چند پیشامد ناگوار که برای یکی از آشناهایشان، یا یکی نزدیکانشان رخ داده است، میرساند. بوریس و ولادیمیر، دو نفر از برادرانش، که به عضویت حزب سوسیال دموکرات درآمدهاند، گر چه منشویکند ولی خطراتی آنها را تهدید میکند.
در سلولهای سیاسیون، هر روز گروههای جدیدی از زندانیها که به همه نسلها و به همه طبقات تعلق دارند، آورده میشوند: پیرمردان با ریش سفید، نوجوانان بیریش، زندانیهای قدیمی متعلق به «آسایشگاه تزاریستها» ـ این نامی بود که انقلابیون به زندانها میدادند ـ، کارگران کارخانهها، عابرینی که بهگونهای اتفاقی در خیابانها دستگیر شده بودند، روستائیانی که برای فروش فرآوردههای خود به بازار آمده بودند، گدایانی که گناهشان ناسزا گفتن به ثروتمندان بود و دعا کردن برای این که بلاهای پیشبینی شده در انجیل بر سر آنها نازل شود. بلشویکها، منشویکها، سوسیالیستهای انقلابی، بوندیستها (۲۸) آنارشیستها، بدون حزبها همه در سلولهای خود بدون وقفه بحث میکنند. هر اعتصاب، هر درگیری، هر عمل انقلابی موجب بالا رفتن تب و یک بازگشت امید میشود. اینسا در سلول خود از پخشکننده اعلامیهها، بهسوی کارگران خشمگین، تظاهرکنندگان زن، که بخش زنان را پُر کرده بودند، از یکی به سمت دیگری میرود، به آنها گوش فرا میدهد، اراده آنها را تقویت میکند و رویدادها را بر اساس نظرات بلشویکها تفسیر میکند.
به سرعت از شمال تا جنوب روسیه، اعتصابات صنفی رنگ سیاسی به خود میگیرد. پیشاپیش آنان، پیشاهنگ پرولتاریا، کارگران ذوب آهن ، قشرهای کمتر آگاه را با خود میبرند و بسته به محل آن، مقاومتی مسلحانه در برابر ارتش سازمان میدهند. همانند یک آتشسوزی که از یک شهر به شهر دیگر سرایت میکند، اعتصاب، از سن پترزبورگ و مسکو به دیگر شهرها: ریگا، ورشو، لودز، ایوانووو، وزنسنسک، باکو، … سرایت میکند.
روستاها بهنوبه خود به حرکت میافتند و شورش میکنند. روستائیان گرسنه منازل اشرافیون دهات را به آتش میکشند، گندمها را در اختیار میگیرند و تقسیم اراضی را خواستارند … دولت تزاری سرکوب وحشیانهای را سازمان میدهد، شورشیان را قتلعام میکند، دستگیر، محکوم و تیرباران مینماید بدون این که بتواند شورش را بخواباند.
در ماه ژوئن ۱۹۰۵، ملوانان ناو زرهپوش «پوتمکین»، به کارگران و روستائیان میپیوندند: آنها در حالیکه در سواحل بندر اودسا شورش کرده بودند، پرچم سرخ را بر روی دکل ناو خود به اهتزاز در میآورند.
منشویکها که به سومین کنگره حزب سوسیال دموکرات در لندن دعوت شده بودند، از شرکت در آن خودداری میکنند و بهنوبه خود اعضاء را به کنفرانسی در ژنو دعوت میکنند. اختلافنظر بین بلشویکها و منشویکها تنها درباره مسائل سازمانی نیست، بلکه درباره تاکتیک مبارزاتی نیز هست.
هر دو گرایش پذیرفتهاند که انقلاب ۱۹۰۵روسیه دارای یک خصلت بورژوا ـ دموکراتیک است. ولی بهنظر منشویکها نقش رهبری انقلابی مانند آنچه در انقلابهای انگلستان و فرانسه در سدههای هفدهم و هجدهم رخ داد، به بورژوازی لیبرال برمیگردد. طبقه کارگر تنها یک نیروی مکمل را تشکیل میدهد. نقش حزب سوسیال دمکرات فقط به پشتیبانی از بورژوازی لیبرال محدود میشود و این که او را نترساند. در واقع، باید به انقلاب افسار زد و به چند اصلاحات کوتاه و ناپایدار بسنده کرد.
بلشویکها اظهار میدارند که بورژوازی از ترس کارگران و دهقانان، هرگز جرأت نخواهد کرد یک دموکراسی واقعی برپا کند. هیچ اشارهای به انقلابهای بورژوازی در غرب قابل قبول نیست زیرا در روسیه یک پرولتاریا وجود دارد. چون بورژوازی از پیروزی خود هراس دارد، ترجیح میدهد با تزار علیه خلق سازش کند. بنابراین انقلاب بورژوا دموکراتیک فقط هنگامی میتواند پیروز شود که پرولتاریا مولد حرکت آن باشد و نه با بورژوا لیبرالها که همواره آمادهاند جهت خود را تغییر دهند، بلکه با دهقانها که میخواهند زمینهای اربابان را تقسیم کنند، متحد شود. (۱۵) دیکتاتوری دموکراتیک انقلابی پرولتاریا و دهقانان امکان له کردن ارتجاع را میدهد و به مسائلی خواهد پرداخت که انقلاب سوسیالیستی حل خواهد کرد. (۱۶)
جنبش انقلابی همواره نیرومندتر، در اکتبر ۱۹۰۵ به اعتصابی عمومی و به گستردگی بیسابقهای تبدیل میشود. کارمندان راهآهن، پستچیها، کارگران تمام مشاغل از کار بازمیایستند و خواستههای سیاسی را طلب میکنند؛ کارمندان، دانشجویان، وکلا، مهندسان، پزشکان با متوقف نمودن حرفهشان، از آنها پشتیبانی میکنند.
تزار که تاج و تختش به لرزه افتاده، مانیفست ۱۷ اکتبر را امضاء میکند که براساس آن او غیرقابل تعرض بودن هر فرد را میپذیرد، به آزادی مطبوعات احترام میگذارد، حق تشکیل اجتماعات را به رسمیت میشمارد.
ارتجاع برای کاستن از شدت خیزش مردمی و درهم شکستن آن، عقبنشینی میکند با بورژوازی لیبرال سازش مینماید، یک ضدحمله سازمان میدهد. طی شش هفتهای که از رویدادها میگذرد نوعی تعادل برقرار است. رژیم خودکامه تظاهر به نگه داشتن قولهای خود و رعایت کردن آزادیهای فردی میکند. لنین که به روسیه بازگشته است، در سن پترزبورگ نخستین روزنامه قانونی حزب بلشویک را بهنام «نووانیا فیزن» بهراه انداخته است. در چنین جوی، اینسا آزاد میشود و بلافاصله مبارزه را از سر میگیرد.
نخستین شوراها (سوویتها) که با ابتکار خلق و برگزیدهشدگان توسط کارگران کارخانهها بهوجود آمده بودند، پدیدار میشوند. شوراها اراده سیاسی طبقه کارگر را بیان میکند که در امور دولت مداخله میکند. در حالیکه منشویکها به آنها امور اداری و شهری را محول میکنند، بلشویکها در آنها نهادهای شورشی، نطفههای قدرت انقلابی را میبینند. از آنجایی که شورای سن پترزبورگ از منشویکها پیروی میکند، از عمل انقلابی بازش میدارند. کاملا برعکس، تحت تأثیر بلشویکها که اکثریت شورای مسکو را تشکیل میدهند، این شورا به کانون انقلاب تبدیل میشود.
صلح امضاء شده با ژاپن، دستان حکومت را برای حمله به «دشمن داخلی» باز میگذارد. حکومت از قولهای داده شده سر باز میزند، اعلام حکومت نظامی میکند، شوراها را منحله اعلام مینماید و گردانندگان آنها را دستگیر میکند. بلشویکها و شوراها از طریق اعتصاب عمومی سیاسی و شورش مسلحانه، واکنش نشان میدهند.
به مدت ده روز، یعنی از ۷ تا ۱۶ دسامبر چندین هزار کارگر در پشت سنگرهای خود علیه نیروهای بهمراتب برتر میجنگند. چون منفرد میشوند، فقط میتوانند روی خود حساب کنند. حکومت نیروهای کمکی و یگانهای گارد امپراتوری را بهسرعت علیه شورشیان وارد عمل میکند. آنها که به چندین بخش مقاومت تقسیم شدهاند و در حومههای مسکو تحت محاصره قرار گرفتهاند، خیلی زود توسط شمار حملهکنندگان، خمپارهها و تیربارهای سنگین نابود میشوند.
اینسا بدون حساب کردن از خود مایه میگذارد، شبهایش را در چاپخانههای پنهانی میگذراند، اظهاریهها و روزنامههای کمیته منطقه را بههمراه میآورد و خود را در اختیار شورا قرار میدهد و در تماس دائم با نمایندگان کارخانهها باقی میماند. تا آخرین لحظه، به شورشیان محله کرانسنائیا-پرسنیا (۲۹) به بهترین شکل ممکن یاری میرساند.
شکست او را ناامید نمیکند.او به تجزیه و تحلیل دلایل شکست میپردازد. عمدهترین آنها، به جز نبود هماهنگی، در نداشتن بلوغ سیاسی تودهها قرار گرفته است. پس باید زمینه را آماده کشت کرد، در ژرفا شخم زد و بذر خوب را پاشید. تجربه مسکو به هدر نخواهد رفت. یک برگ افتخارآفرین، بین تمام برگهای دیگر، توسط کارگران بلشویک نوشته شد. از فداکاری پیشاهنگها، پیروزی تودهها حاصل میشود. برخلاف آه و ناله زننده منشویکها، میباید اسلحه بهدست گرفت. و یک روز آنها را باز پس گرفت!
با وجود این، انقلاب از پا درنیفتاده است. اینجا و آنجا، شورشهای پراکنده رخ میدهد. طی تمام سال ۱۹۰۶، کارگران و دهقانان واپسین نبردهای خود را به پایان رساندند.
اینسا در آن هنگام در لفورتوو (۳۰)، حومه مسکو که در آن شهروندان بینوا، عملهها گاریچیها، کارگران نساجی، نانواها … میزیستند، بود. دارای منشاء روستایی،آنها زمستانها به مسکو میروند. در میان این کارگران فصلی که بهگونه بیرحمانهای استثمار میشوند، بسیاری بیسوادند. حتی کسانی که در میان آنان میتوانند بخوانند، نه وقت و نه امکان آموختن دارند. پس از دوازده یا سیزده ساعت کار توانفرسا در کارخانه یا در برابر تنور، آنها روی تخت شکسته خود در خوابگاههایی که آن جا مرد و زن و کودک محکوم به داشتن روابط جنسی بیبندوبار و در یک کثافتی مشمئزکننده در هم میلولند، از حال میروند.
چگونه میتوان آگاهی طبقاتی را در این محکومین به اعمال شاقه که اغلب در الکل مرهمی برای فراموشی بدبختیهای خود میجویند، زنده کرد؟
برای این که بتوان آنها را از گیج بودن مغزهای کرخ شده در اثر نادانی و خستگی مفرط بیرون کشید، باید از حقیقتهای ابتدایی آغاز کرد، مفاهیم نظری را با مثالهایی که از زندگانی روزانه گرفته شدهاند، روشن نمود، گام به گام شناختهای بهدست آمده را غنیتر کرد و برای کنترل کردن این مطلب که آیا مسائل مطرح شده را بهخوبی درک کردهاند یا نه، به ردوبدل کردن نظرات پرداخت. این کار آموزشی در دایرههای تبلیغاتچیهای حزبی مناطق مختلف صورت میگرفت که اغلب آنان آموزگارانی تحت کنترل اینسا بودند.
اینسا اغلب برای صحبت با کارگران حضور پیدا میکرد. هیچ کسی مانند او نمیتوانست توجه شنوندگان را جذب کند و نگهدارد. او از واژههای ساده، مردمی و پُراحساس استفاده میکرد. با او، پرسشهای مغشوش یا مشکل، مسائل انتزاعی یا پیچیده، از پیچیدگی درمیآمدند، روشن میشدند، معنای کنکرت و یک صراحت قانعکننده به خود میگرفتند. هنگامی که اینسا حس میکرد نتوانسته است قانع کند، اثبات نظر خود را با بهکارگیری دلایل و تصاویر دیگری از سر میگرفت. توضیح دادن، توضیح دادن و باز هم توضیح دادن بیوقفه تا این که کوچکترین شک و تردید رفع شود. دارای شکیباییای خستگیناپذیر، بههیچ مانعی اجازه نمیداد که او را دلسرد یا مأیوس کند. او شعارهای کلی را با خواستهای ویژه کارگران حاضر در محل پیوند میزد و به کمک مثالهای ملموس، نشان میداد چرا بلشویکها بر ضد منشویکها حق دارند. حاضرین فقط هنگامی از هم جدا میشدند که درباره تمام نکات با هم توافق میکردند. در شبانگاه سرد، هر یک از آنها در حالیکه حس میکرد دیگر تنها نیست، کمی کمتر زیر بار پریشانیها و درماندگیهایش خم میشد، کمی استوارتر در باورهایش و کمی مسلحتر برای مبارزهاش، بهسوی تشک و بدبختی خود میرفت. یکی از نورانیترین آنها بیشک اینسا بود که نیرویش را از هر یک از ملاقاتهای خود با این استثمارشدگان میگرفت.
تبلیغکنندگان منطقه در خانه اینسا گرد میآمدند، درباره شیوههای کار با یکدیگر بحث میکردند و زیر نظر وی برنامه درسی را تدوین میکردند. هلنا ولاسووا، یکی از رفقای وی، هنگامیکه کشف کرد این زن جوان که تا این حد جذب فعالیتهای مبارزاتی شده، بتواند بچه داشته باشد، شگفتزده شد. «بهنظر باورنکردنی میآمد که او چیزی برای خود داشته باشد.» (۱۷)
به دلایل امنیتی، در اواخر سال ۱۹۰۶ حزب تصمیم گرفت اینسا ارمان و هلنا ولاسووا را به منطقه دیگری که در آن کارمندان راه آهن زیاد بودند، منتقل کند.
بر اساس مقررات موجود، سرایدار هر ساختمان مجبور بود اسامی تمام مستاجران را به پلیس گزارش دهد. برای تحمیل نکردن تفتیشهای مکرر به خانوادهاش، اینسا تصمیم گرفت در جای دیگری سکنی گزیند. ولی به محض این که یک شب را از خود دارد، او به خانه خود برمیگردد تا کودکانش را ببوسد و نوازش کند.
۹ آوریل ۱۹۰۷ مسکن کوچک اینسا مورد تفتیش پلیس قرار میگیرد. پلیس که از بالا تا پائین خانه را میگردد، کتابها، اعلامیهها و بروشورهای غیر قانونی را ضبط میکند. اینسا بار دیگر راهی زندان میشود.
به زحمت موفق میشود آزادی خود را بهدست آورد که روز ۶ ژوئن ۱۹۰۷ برای بار سوم، بههمراه سایر اعضای کمیته منطقه دستگیر میشود. آنها متهم به برپا ساختن یک چاپخانه غیرقانونی و چاپ اعلامیه هستند.
آنان را در زندان لفورتوو زندانی میکنند و آنها هم از فرصت برای مطالعه و آموزش استفاده میکنند. اینسا در هر شرایطی ثبات قدم و خلق و خوی یکسان قابلتوجهی از خود نشان میدهد. از ترس این که مبادا روحیه همبندان خود را تضعیف کند، هرگز از فرزندانش سخنی نمیگوید. ولی دستان فعال او برایشان جلیقه، بلوز و مانتو میبافد.
در اوائل ژوئن، دومین مجلس منحل میشود. دولت شصت و پنج نماینده سوسیال دموکرات را به سیبری تبعید میکند. ضد انقلاب زنجیر میگسلد و زندانها پر میشوند.
همسر اینسا، آلکساندر و ولادیمیر، برادر کوچک وی، دانشجو و عضو حزب سوسیال دموکرات در سال ۱۹۰۷ دستگیر میشوند. آلکساندر زود آزاد میگردد ولی برای مدتی از مسکو طرد میشود. ولادیمیر که چندین ماه در زندان نگه داشته میشود، در سلولش به بیماری سل دچار میگردد.
با وجود این، پرونده کمیته منطقه را به یک قاضی لیبرال میسپارند که حکم به منع تعقیب صادر میکند. پس از سه ماه حبس، تمام متهمین به جز اینسا و آن هم بهعلت تکرار جرم، آزاد میشوند. مقامات او را بهویژه خطرناک محسوب میکنند و میخواهند او را از نزدیک تحت نظر داشته باشند. براساس تصمیم وزیر کشور، او را بهمدت دو سال به منطقه شمال دور تبعید میکنند.
او را به آرخانگلسک و سپس مرحله به مرحله، تا مزن (۳۱)، منطقه تعیینشده برای او که از قطب شمال زیاد دور نیست، هدایت میکنند.
این قریه که در آن چند هزار شهروند زندگی میکنند و اغلب آنان ازسامویدها (۳۲) هستند که کلبههای روسی و آلونکهای خود را در ساحل رود مزن که به اقیانوس منجمد شمالی میریزد، در سرمای کشنده، در یک خط میکنند. هنگامی که یخهای دریا آب میشوند، کشتیهای کوچک، بهرغم رگههای ماسه ساحلی، جریانهای خطرناک آب و مقاومت آب رود در برابر امواج دریا به هنگام جزر و مدهای قوی، در بندر کوچک روسا نوا واقع در بیست کیلومتری مزن پهلو میگیرند. آنها غله و فرآوردههای کارخانهای را تخلیه میکنند و پوست حیوانات، چرم، پیه، ماهی خشک شده، نمک سود یا دودی را بار میکنند.
«مزن محل غمناکی برای تبعیدیان است: مانند کولا، کم، اونگا و پوستوزراک، مرکز حقیر حوزه پتچورا، آنجایی که در سده هفدهم، کلیسای مسلط نخستین چوبه مرگ راسکولنیکز را برافروخت، یکی از آن نقاطی است که تبعید شدگان در شبهای منجمد کننده قطب، از غم، غصه و بیحوصلگی جان میسپرند. خود بومیان، بهویژه زنان، از بیماری عصبی، که به «چشم خوردن» مشهور است ولی احتمالا در اثر انواع کمبودهاست، نیز جان خود را از دست میدهند. چلیپاها که بهصور مختلف از طرف اهالی مزن بسیار مقدس شمرده میشود زمستان بسیار وحشتناک نیمه سده هجدهم را بهیاد میآورد که نزدیک بود طی آن تمام اهالی از سرما و محرومیت تلف شوند.» (۱۸)
اینسا به آن سرزمین توفانزای تبعید و ناامیدی و شبهای بسیار تاریک بود که منتقل شد. او میخواست تا مرز نهایت بهرهکشی و نیاز برود: او را به مرز نهایت تمدن و زندگی تبعید کردند. سامویدها با زبان پسکامی خود، سنتهای عصر ابتدایی حفظ کرده بودند. آنها در کلبههای خود، زندگی آواره شکارچیان، صیادان و گلهداران را میگذرانند. پرستندگان مجسمههای چوبی، آنها به ارواحی که گله را حفاظت میکند باور دارند، میکوشند رافت آنان را با ریختن ودکا در دهانشان بهدست آورند، یا گوزنها را برایشان قربانی کنند. این خلق تکامل نیافته، با سرسختی در تاریکیهای خود باقی مانده است. مبارزه طبقاتی، توسعه نیروهای مولده یا دیکتاتوری پرولتاریا چه اهمیتی میتواند برایش داشته باشد؟ اختلافات بین بلشویک و منشویک هیچ معنایی برایش ندارد.
و اما درباره طبیعت، بهنظر میآید که علیه انسان برخاسته است، او را منع کرده و زیر خشونتش، بزرگ بودن بیاندازهاش و بیرحمیاش له میکند. سوزنبرگیها و سپیدارها، هرچه بیشتر، جای خود را به گیاهان نزار و تکیده دادهاند. توندرا، دشت بیکران شمالگان که در آن فقط خزه و گل سنگ میروید، زیاد دور نیست. طی نیمی از سال، کفن ضخیمی از برف فضاهای خاموش و بیابانی را میپوشاند و آنها را یکنواخت میسازد. شب زمستانی شش ماه طول میکشد و دمای آن به منهای ۵۰ درجه میرسد. طی تابستان کوتاهش، خورشید نمیتواند یخها را کاملا آب کند و اشعه آن زمین را به باتلاقهایی تبدیل میکند که در آن پشهها در هم میلولند.
اینسا که به تنها بودن، بیتحرکی، به سکوت محکوم است، از دوری فرزندان خود رنج میبرد و از این که از توده کارگران جدا مانده، خشمگین است. ولی نه باورهایش را از دست میدهد و نه شهامتش را.
جای عزیزانش، موسیقی، مطالعه … برایش خالی است. با وجود این، اینسا موفق میشود شماری کتاب دریافت کند که کمکم بیکاری اجباری وی را جایگزین میشوند. زندانی، هر آنچه در رابطه با سیاست، اقتصاد، فلسفه یا تاریخ بود میخواند یا بازخوانی میکند. در حالت چمباتمه، زیر پتوهای فرسوده، زیر نور لرزان یک شمع، در کلبهای با کف خاکی کوبیده شده، به آثار انقلابیون بزرگ میاندیشد، خود را با شعله اندیشه مارکسیستی گرم میکند که هیچ چیز نمیتواند آن را خاموش نماید، نه توفان قطبی، نه برف خفهکننده و نه خلاء تنهاییهای یخزده.
چه این ماههای ماتمزده تبعید، حتی هنگامی که صرف مطالعه و روشن کردن امید میشوند پایان ناپذیرند! اینسا که از زندگی و مبارزه حذف شده است با تمام نیرویش میخواهد زندگی کند، مبارزه نماید. او با تمام تیزهوشی ویژه خود، احساس میکند تا چه اندازه تئوری بدون عمل و همچنین عمل بدون تئوری بیهوده است.
با بیشترین دقت لازم، او فرار خود را برنامهریزی میکند. مدتها پیش از پایان زمان تبعیدش و با وجود زمستان، این بیرحمترین زندانبان، در نوامبر ۱۹۰۸ در یک سورتمه در میان توفان برف، بهسمت آرخانگلسک فرار میکند. از آنجا به مسکو و سپس به بلژیک رهسپار میشود.
زیرنویسهای نویسنده
۱۴ـ امروزه بهنام مترواسترواوسکایا Metrostroevskaia
۱۵ـ لنین: دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب، آثار به زبان فرانسه، جلد نهم ص ۸۱
۱۶ـ همان جا، ص ۹۴
۱۷ـ هلنا ولاسووا: «بهیاد اینسا ارمان»، ص ۷۰
۱۸ـ الیزه روکلو: جغرافیای جدید جهانی، جلد پنجم، ص ۶۴۳ ـ پاریس سال ۱۸۸۰
توضیحات مترجم
۲۷ـ بندر آرتور در ماه مه ۱۹۰۴ توسط ژاپنیها محاصره شد. در اوائل ۱۹۰۵ مدافعان بندر خود را تسلیم کردند.
۲۸ـ سازمان یهودیان سوسیالیست که در روسیه تزاری شکل گرفت.
۲۹ـ Krasnaïa-Presnia
۳۰ـ Lefortovo
۳۱ـ شهر بسیار کوچک واقع در شمال شرقی روسیه نزدیک قطب شمال
۳۲ـ سامویدها از مجموع چند خلق نیمه چادرنشین تشکیل شده که در سیبری میزیند و از طریق شکار و صید ماهی امرار معاش میکنند.
کتاب «اینسا اَرمان ـ Inessa Armand» ـ بخش اول
کتاب «اینسا اَرمان ـ Inessa Armand» ـ بخش دوم