ترامپ و تندباد ژئوپولیتیک

اسدالله کشتمند ــ

آقای «دونالدترامپ» در مرکز توجه جهانیان قرارگرفته است. این، آن چیزی است که او بسیار دوست دارد و به سادگی به آن نائل نیامده است. در اوضاع بغرنج و متشنج کنونی جهان که جنگ اوکرائین نقطه عطف آن به شمار می‌رود اقدامات پرسروصدای همین آقای «دونالدترامپ »به سان تندر شتابانی یکی از گردبادهای بی سابقه ژئوپولیتیک را براه انداخته است چنانچه آقای Regis De Castelnau حقوق دان و تحلیلگر فرانسوی می‌گوید: «از بیست ژانویه به این سو تاریخ شتاب بیشترگرفته است». گرچه این وضع موقتی است ولی غرب جمعی به‌ویژه اروپا را با سردرگمی، دلهره و نوعی ناامیدی مواجه ساخته است؛ اروپائی که در انتخابات جانب کمالاهاریس راگرفته بود. ارزیابی‌های بسیار متفاوت و متضادی نسبت به آقای «ترامپ» وجود دارد. چنانچه عده‌ای مانند Herve Caresse متخصص «مدیریت منابع انسانی» فرانسه معتقدند که تیم «ترامپ» مانند «جورج بوش پدر» هنگام ریاست جمهوری اش، «رقابت را بر جنگ ترجیع می‌دهد». عدهٔ دیگری او را به «گرباچف» و در نتیجه پیشقراول فروپاشی امپراطوری امریکا تشبیه می‌کنند و باز هم عده دیگری از او یک ناجی دموکراسی و وطن پرست می‌سازند و بالاخره کسانی هم او را خطر مهلک برای دموکراسی امریکائی می‌دانند. واقعیت در کجای این آشفته بازار ارزیابی‌ها نهفته است؟ این پدیده را به تفصیل باید کاوید. بهرحال برگشت «ترامپ» به قدرت با هر انگیزه و شیوه‌ای که باشد، بسیاری از قراردادها و نورم‌های ذهنی را در عرصه روابط بین‌المللی دچار دگرگونی ساخته است.

زوایای دیدی را که موضع گیری‌های جهانی و پس لرزه‌های شیوه و پدیده «ترامپ» در نقاط مختلف دنیا ایجاد کرده است، که در همه جا یک سان نیست، شاید بتوان برپایه تاثیر این شیوه برخورد با مسایل جهانی در چهار بعد اساسی دید که عبارتند از:

ـــ برداشت و برخورد روسیه در قبال این سیاست‌های جدید

ـــ عرصه سیاست گذاری‌های داخل امریکا

ـــ واکنش اروپا در برابر این شیوه و سیاست‌های غیرمترقبه

ـــ نگرانی‌های بقیه جهان در برابر پی آمدهای این سیاست‌ها.

نخست ازجانب روسیه به مثابه طرف اصلی این وضع ما شاهد برخوردی متین، هوشیارانه، بردبارانه و دوراندیشانه‌ای هستیم که به اندازه کافی متکی برشناخت دولت و دستگاه دیپلوماسی روسیه از شیوه عملکرد و درجه وفاداری امریکا به تعهداتش بوده و از ارزیابی دقیق و عینی امکانات خود در این دنیای پرآشوب نیز برخوردار می‌باشد. امر مسلمی است که روس‌ها مانند همه دست اندکاران سیاست‌های بزرگ، می‌دانند که در آخرین تحلیل، در اوضاع کنونی، تعیین و اداره عمومی سیاست‌های استراتیژیک امریکا در حیطه قدرت حکومت پنهان قرار دارد یعنی خود را با مجموعه‌ای از تئوری‌ها، تاکتیک‌ها، شیوه‌ها و مانورهای افراد، نهادها و نیروهائی روبرو می‌بینند که در کادر یک استراتیژی آبدیده و جهان شمول به‌طور خودکار بر پایه اندیشه‌ها، منافع و شیوه‌های رو به تمرکزِ حولِ اساسی‌‌‌ترین اصول و منافع قبلاً تفاهم شده سیستم جهانی سرمایه داری عمل می‌کند. در این شرایط هر نوع تغییر روی صحنه چون آمدن یک رئیس جمهورجدید نمی تواند محتوای اصلی و استراتیژیک سیاست‌های امریکا در عرصه بین‌المللی و به‌ویژه در حوادث بسیار بزرگی چون جنگ اوکرائین را مختل سازد و یا در تقابل ماهوی با آن قرار بگیرد.

مسلماً این به معنی فاقد صلاحیت بودن کامل روسای جمهور امریکا نیست. باید این مسأله را در کادر عمومی تر به این نحو دید که سیستم سیاسی و به‌ویژه فیلتر سیستم پیچیده انتخاباتی امریکا ورود در دائره قدرت را برای هرنوع شخصیت و طرز دید خارج از سیستم یعنی دائره منافع سرمایه داری کلان امریکا، از همان آغاز و اولین مراحل کارزارهای انتخاباتی غیرممکن می‌سازد. قرار گرفتن هریک از روسای جمهور جدید بر اریکه قدرت، به هیچ وجه دور از دائره کنترول حکومت پنهان نمی تواند باشد. پس مشخصاً در چنین چارچوبی که سمت دهنده و حافظ و ضامن آن در شرایط کنونی همان حکومت پنهان است، روسای جمهور آزادی کامل مانور و تطبیق سیاست‌های بزرگ به شیوه خود را دارند. اول تر از همه روسای جمهور امریکا محصول مستقیم سیستمی هستند که حکومت پنهان بر آن تسلط دارد. با این درک، شاید بتوان از دو ایده نادرستِ در مورد نقش و جای روسای جمهور امریکا در نقشه سیاست قدرت این کشور بزرگ فاصله گرفت.

این دو ایده کدام‌ها هستند؟ عده‌ای معتقدند که با آمدن هر رئیس جمهورجدید، سیاست‌های امریکا از بیخ و بن و بر پایه شیوه و ذوق رئیس جمهور جدید تغییر می‌یابد و عده دیگری معتقدند که همه کاره حکومت پنهان است و روسای جمهور امریکا عروسک‌های بی اختیاری بیش نیستند (گرچه استثنای «بایدن» چنین تصوری را تقویت می‌کرد). وانگهی اگر روسای جمهور تازه انتخاب شده مارک و نشان شخصیتی خود را بر روند حوادث نداشته باشند، انتخابات و دموکراسی امریکا در مجموع رنگ و رخ می‌بازد و گذشته از همه این تنوع برخورد، برای انتخاب درست‌‌‌ترین سیاست‌ها بر پایه منافع عمومی مورد نظر حکومت پنهان، بسیار مفید و کمک کننده است چنانچه مصداق آن را در انتخاب «ترامپ» می‌بینیم؛ بدون وریانتی مانند شیوه «ترامپ» تغییر قاطع در موضع گیری عملی و دور زدن مخمصه اوکرائین با تلفات مادی و حیثیتی محدود، امری ناممکن به نظر می‌رسید. در حقیقت «ترامپ» موهبتی است برای حکومت پنهان که اقدامات جنجالی وی برون رفت آبرومندانه‌ای را برای امریکا رقم می‌زند. حوادث بعدی نشان خواهد داد که چه قدر این روند را با تدبیر مدیریت خواهندکرد. پس درست خواهد بود اگر گفته شود که این اقدامات «ترامپ» صرفاً نتیجه طبیعت «قمابازانه» و مقداری عامی گری او نیست.

بالاتر از همه واقعیت‌های دیگر در این زمینه، امریکا که قادر است انتخابات بسی از کشورها را سمت دهی کند و حتی نتائج را تغییر بدهد، به طریق اولی می‌تواند نتائج انتخابات خود امریکا را نه‌تنها پیش بینی بلکه مهندسی کند. در روندی که منتج به دوئل نهائی انتخابات ریاست جمهوری امریکا می‌شود، دو کاندید آخرین، صحنه انتخابات را مهیج و قابل قبول تر می‌سازند نه اینکه پیام آور تغییر بنیادی سیستمی سیاست‌های کلان امریکا باشند. نهایتاً «ترامپ» و تیمش یک نیروی خارج از سیستم نیستند و حکومت پنهان به‌طور کلی بر اقدامات آنها نوعی کنترول و اشراف را دارد ورنه اگر اقدامات شان درجهت مخالف استراتیژی‌های حکومت پنهان مسیر بیابد، در اولین گام‌ها باید با قدرت خداحافظی کنند و یامانند «کندی» (که در این روزها بخشی از اسناد مربوط به قتل وی از طبقه بندی خارج شده است) به قاطع‌‌‌ترین نوع سرنوشت غم انگیز روبرو خواهند شد. خلاصه اینکه شبح نیرومند و پر شاخ و برگ حکومت پنهان همیشه و همه جا، حی و حاضر است. «ترامپ» آمده است تا منافع امریکا را به شیوه خودش دفاع نماید. بخشی از دست اندرکاران امریکائی در تلاش هستند ذهنیت‌های عامه را به‌ویژه درغرب به این نتیجه متقاعد بسازند که با آمدن «ترامپ» امریکای دیگری در کار است. گوئی هیچ تداومی در سیاست‌های امریکا به‌ویژه در قبال جنگ اکرائین وجود ندارد و صرفاً «ترامپ» خرابی‌های رئیس جمهور احمقی (به گفته خود ترامپ) چون «بایدن» را ترمیم می‌کند. چنانچه می‌گوید: این جنگ مال «بایدن» بود. من راه دیگری می‌روم.

واقعیت این است که در اوضاع و احوال کنونی منافع امریکا ایجاب می‌کند تا در مخمصه اوکرائین به کمک سبک «ترامپ» درجه تشنج پائین آورده شود. مزیت پدیده «ترامپ» برای حکومت پنهان در این است که اگر سیاست‌هایش به مشکلی بر بخورد بالاجبار با این شیوه جدید، به آسانی می‌تواند نقشه راه را تغییر بدهد؛ چنانچه ما هر روز شاهد چنین بازی‌هائی هستیم؛ مثال زنده آن را در گفته‌های «ترامپ» درباره سرزمین‌های ازدست رفته اوکرائین می‌توان یافت. گاهی می‌گوید: «بازگرداندن سرزمین‌هائی که بعد از ۲۰۱۴ از دست رفته اند ناممکن است» روزی دیگر می‌گوید: «ماکوشش خواهیم کرد حداکثر سرزمین‌های از دست رفته به اوکرائین برگردانده شود». روزی کمک‌ها تعلیق می‌شود و روز دیگر از سر گرفته می‌شود.

در چنین کادری، در همین دو هفته اخیر «ترامپ» و تیمش بامهارت کم نظیری به مانور پرداختند؛ از صحنه سازی‌ها و مخالفت‌های ظاهری با دست نشانده شان زلینسکی گرفته تا اظهارات بی سابقه و اقدامات افراطی، از ارائه آرامش و صلح خواهی غیرمترقبه گرفته تا نشان دادن دندان‌های تیز تهدید به‌ویژه وضع تحریم‌های سنگین جدید و ادامه کمک‌های بزرگ به اوکرائین و غیره، کار گرفتند. فکر می‌کنم برپایه چنین درکی است که روسها با احتیاط و بدون ذوق زدگی بیجا حوادث را دنبال می‌کنند؛ گرچه بعضی از اقدامات «ترامپ» را تمجید و تشویق می‌کنند تا هرچه بیشتر او را پابند به وعده‌هایش بسازند ولی به کار خود ادامه می‌دهند بدون اینکه مغلوب شکاکیت و بدبینی خارج از حد منطقی حوادث شده و امکاناتی را که این تغییرشیوه و برخورد ناشی از ضعف دشمن در این مقطع فراراه آنها قرار داده است نادیده گرفته و زایل کنند. ما نمونه این برخورد را در قبال مسائلی چون معادن و عناصر کمیاب اوکرائین و آتش بس سی روزه به صراحت می‌بینیم.

حوادث نشان داد که تاکنون سیاست هوشیارانه، سنجیده شده و به‌ویژه صبورانه روسیه در این جنگی که با هیچ یک از جنگ‌های گذشته از بسی جهات قابل مقایسه نیست، نتائج مثبتی به بار آورده است و به راحتی می‌توان پیش بینی کرد که در برابر تغییر تاکتیک‌ها و ترفندهای دیپلوماتیک و اوپراتیفی طرف مقابل با همان تدبیر و دانائی همیشگی عمل خواهد کرد. روس‌ها امروز «درشرایط نرم تر» و پر از تعارف بالوسیله تیم «ترامپ» با حکومت پنهان امریکا مستقیماً رو در رو هستند؛ حکومت پنهانی که در حقیقت تجربه عظیم جهانی از سه دهه بی دردسر به این سو را در اختیار دارد و با هوشیاری و متناسب به اوضاع از آن استفاده به عمل می‌آورد. با چنین وضعی امریکا با تمام امکانات و تلاش‌هائی که درحیطه قدرتش بود در سرزمین اوکرائین علیه روسیه جنگید و امروز می‌بیند که در آخر خط قرار دارد و در فکر چاره جوئی است. باید به این واقعیت تن در داد که امریکا آن قدرتی نیست که بعضی‌ها تصور می‌کنند با کله به جنگ دیوار می‌رود. تحلیل گران و سیاست سازان امریکائی یکی از باتجربه‌‌‌ترین‌های دنیا هستند و در این ماجرای اوکرائین نشان دادند که قابلیت تطابق با شرایط تحمیل شده نوین را دارند. ماجرای اوکرائین باسرمایه گذاری سرسام آور امریکا؛ از راه اندازی «انقلاب نارنجی» گرفته تا کودتای فاشیستی سال ۲۰۱۴ و جنگ کنونی تجربه سنگینی بود که حکومت پنهان مدیریت کرد و شکست سنگینی را متحمل شد و امروز از آن نتیجه گیری می‌کند و نقشه راه بعدی را وارد میدان می‌کند که «ترامپ» مجری آن است.

تمام علایم نشان می‌دهد که سیستم کامپلکسی نهادها، گرایش‌های فکری و مراجع تصمیم گیرنده امریکا که اساس و روان حکومت پنهان را تشکیل می‌دهد، ترجیح می‌دهد تا جنگ جهانی سوم پیش نروند زیرا سرانجام مداخلات کنونی در اوکرائین چیزی جز تشدید بی سابقه تشنج بین دو قدرت بزرگ نخواهد بود. شاید این مسأله برای بخشی از ارکان حکومت پنهان که با روحیه تِزهای «فرانسیسکو فوکویاما» و دوکتورین «وولفوویتس» بزرگ شده اند و هنوز هم در هوای نشئه آلود آن زندگی می‌کنند در وهله اول قابل هضم نباشد، اما به تدریج بالاجبار با آن خو خواهند گرفت. نهایتاً در این معرکه حکومت پنهان در فکر ترمیم و تلافی مواضع از دست رفته و نجات نظم تک قطبی دنیا است، در حالیکه تابعین حکومت پنهان به‌ویژه در بخش اروپائی و در مجموع غربی آن مانند «امانوئل مکرون»، «اورسولافاندرلیین»، «کییراستارمر» و دیگران به مثابه بازیگران منطقه‌ای در این سیستم، تنها در فکر شکست و ریخت‌های سنگین غرب جمعی در وجود اوکرائین هستند. به این ترتیب در وضع بغرنج کنونی، امریکا به مثابه رهبر این جریانات جهانی، و غرب جمعی به‌عنوان تابعین آن، در دو فاز جداگانه‌ای قراردارند. یکی در فکر نجات کل است و دیگری درغم دفاع از فرع ناچیز (اوکرائین) از این کلِ جهانی که براساس دید امریکائی‌ها نظم جهانی نام دارد.

وقتی به تسلسل اقدامات تیم «ترامپ» نگاه می‌شود، به سادگی می‌توان اندیشید که همه این سناریوهای پرسروصدا و اقدامات بسیار دراماتیکی که از جانب اداره نوین ریاست جمهوری امریکا صورت می‌گیرد، اقدامات سنجیده شده و هوشیارانه‌ای است که از مدت‌ها پیش، از آن اوانی که شکست در اوکرائین محرز شد، به تدریج و عملاً به عنوان یک ضرورت اجتناب ناپذیر برای بخشی از مغزهای متفکر امریکا مطرح شد، منتهی امروز با انتخابات جدید صورت ظاهرحوادث با چاشنی «ترامپ» و شیوه به خصوص او، رنگ و رخ می‌گیرد. اینکه برای امریکائی‌ها ادامه جنگ در اوکرائین به تدریج به یک امر دشوار مبدل شده است امر روشنی است؛ بهتر است جنگ را خاتمه بخشند و این خاتمه بخشیدن تنها با وعده و وعید امکان پذیر نیست زیرا با آن همه دروغ و وعده‌های میان خالی غرب، روسیه را هیچ چیزی جز اقدام قاطع و روشن نمی تواند قانع بسازد. در همین بزنگاه است که وجود «ترامپ» برای امریکا یک موهبت است. اگر «ترامپ» هم رئیس جمهور نبود چاره دیگری برای امریکا وجود نداشت جز جستجوی راه برون رفت از این مخمصه خودخواسته.

امروز دیگر «ترامپ» برای اهل سیاست به تدریج به فردشناخته شده تری مبدل می‌شود. دو ماه دور دوم زمام داری او نشان دهنده این پدیده بااهمیت نیز است که امریکائی‌ها با وریانت‌هائی نظیر «ترامپ» به چه آسانی یک روز کاری را می‌کنند و روز بعد در جهت خلاف آن عمل می‌کنند بدون اینکه لااقل برای ذهنیت عامه خود امریکا ضرورت به توجیهات پیچیده و دشوار داشته باشند. باید چرائی چنین وضعی را در نفس وجودی سیاست‌هائی دید که در سه دهه بعد از پایان جنگ سرد اول شکل گرفته است. این سیاست‌هابه نوبه خود نتیجه دهه‌ها حکومت داری سیستم جهانی سرمایه داری بر پایه تجارب جامعه شناسانه‌ای است که متکی بر پیشرفت‌های تکنولوژیک و استفاده از آن برای تغییر ذهنیت توده‌های مردم و ایجاد بن مایه ذهنی مطابق دلخواه شان شکل گرفته است. ایدئولوگ‌های آن‌ها، اهرم‌های تغییر ذهنیت‌های عامه را برای پذیرش حتی اقدامات متضاد با آنچه از آن‌ها انتظارمی رود، همیشه آماده در آستین دارند. امروزه که رسانه‌ها به مثابه حربه اساسی تاثیرگذاری برذهنیت توده‌های مردم و آماده ساختن آن‌ها برای پذیرش سیاست‌های مورد نظرحکومت پنهان از موثرترین وسایل پیشبرد سیاست‌های آنها می‌باشد، از محیرالعقول‌‌‌ترین پیشرفت‌های تکنولوژیک بهره می‌برند و در همآهنگی کامل با تئوری‌ها و اصول جامعه شناختی و آنتروپولوژیک امروزی و برپایه منافع سیستم سرمایه داری سمت دهی می‌شوند. به مصداق تئوری مارکسیستی که طبقه یا طبقاتی که از لحاظ اقتصادی مسلط اند، از لحاظ ایدئولوژیک نیز مسلط می‌شوند، تسلط دیرینه سیستم سرمایه داری میدان جولان در عرصه ایدئولوژیک را نیز برای آن به نحو دلخواه مهیا ساخته است. غرب سرمایه داری با استفاده از پیشرفت‌های تکنولوژیک توانسته است تا ذهنیت مردم را در چنبره تسلط دیکتاتورمابانه خود نگه دارد.

امروز ماشاهد به انقیاد کشیده شدن کامل رسانه‌های بزرگ دنیا در قبضه انحصارات سرمایه داری هستیم. در تمام پهنه «غرب دموکرات» حتی یک رسانه ملی سرتاسری را نمی توان یافت که خلاف منویات حکومت پنهان دهان باز کند؛ تقریباً در تمام دنیای غرب رسانه‌های سراسری و تاثیرگذار در ملکیت سرمایه مالی انحصاری قرار گرفته است. مثلاً حتی روزنامه «لوموند» فرانسوی که زمانی درسطح جهانی نماد دقت تحلیلی، آزاداندیشی و استقلال رأی بود بعد از مهار شدن به وسیله کامپلکس رسانه‌ای «لوفیگارو»ی فرانسوی که مالک آن خانواده «داسو» (Dassault) می‌باشد، به زبان بی چون و چرای حکومت پنهان جهانی وگلوبلیزم نیئولیبرالی مبدل شد. در اکثریت قریب به اتفاق کشورهای غربی جریان رسمی رسانه ای (Main stream) دربست درخدمت انحصاری سیاست‌های حکومت پنهان قرار دار در حالیکه از راه‌های غیرمستقیم، از جیب مردم تمویل می‌شود و از قرار معلوم برای مردم باید فعالیت کند (افشاگری‌های اخیر درمورد USAID نشان داد که رسانه‌های جریان رسمی چه قدر وابسته به سی آی‌ای بوده اند). در یک چنین فضا و امکاناتی است که بعد از آغاز عملیات ویژه روسیه در اوکرائین به تاریخ ۲۴ فوریه سال ۲۰۲۲ در کشورهای غربی از اوضاع پیچیده و ذوجوانب این جنگ فقط یک پرده سیاه صامت را در مورد حوادث واقعی در برابر مردم قرار دادند؛ همه رسانه‌های مربوط به فدراسیون روسیه و هواداران آن را بسته و ممنوع کردند و خودشان بازار مکاره دروغ و اخبار جعلی را در بالاترین حد آن به راه انداختند. امریکا هرآنچه می‌توانست در زمینه کمک به اوکرائین و تحمیل شکست استراتیژیک به روسیه انجام داد و نتیجه آن چیزی نیست که انتظار آن را داشت و حالا می‌خواهد این سیاست را تغییربدهد. با در نظر داشت چنین وضعی تغییر در سیاست‌های کشورهای غربی و به طریق اولی در امریکا به راحتی می‌تواند به وسیله جریان‌های رسمی رسانه‌ای توجیه شود، کافی است یک فاکت مجرد را ابداع نموده و بزرگ ساخته و از آن بهانه بسازند و در زمینه‌ای آماده ذهنیت عامه را سمت بدهند؛ مثال‌های کپسول به اصطلاح ماده کشتار جمعی عراق به دست «کالین پاول» در شورای امنیت سازمان ملل، کشتار نوزادان کویتی به وسیله سربازان عراقی در جنگ اول عراق، توزیع کانتینرهای ویاگرا به سربازان به وسیله قذافی و غیره وغیره که به دروغ مورد استفاده قرارگرفتند، نشان دهنده این امر است که ذهنیت جوامع پیشرفته سرمایه داری چقدر آماده تغییر سهل و آنی و پذیرش بی چون و چرای هر نوع دروغی است.

در چنین کانتکستی است که امریکائی‌ها با استفاده از «پدیده» «ترامپ» و تیمش بر روی نقشه ژئوپولیتیک اوکرائین و خاورمیانه و مناطق و جاهای دیگر جست و خیز دارند و به راحتی سیاست‌ها، مانورها و شیوه کارشان را تعویض می‌کنند و جهان و جهانیان را به بازی گرفته اند. اما کسی نیست از آن‌ها بپرسد آخر شما به کجا می‌روید؟ در مقابل، روس‌ها مردمان روزگاردیده‌ای هستند و به این بازی‌ها می‌نگرند، سر می‌جنبانند، لبخند می‌زنند گاهی هم با ظاهر شاد همراهی می‌کنند، ولی در دل پرخون خود از امریکائی‌ها که تا این حد برایشان جنجال ایجاد کرده اند، گله مند اند و اعتماد ندارند و نهایتاً فریب آن‌ها را نخواهند خورد. در برابر وریانت‌های گوناگون امریکائی به شمول «ترامپ»، روس‌ها از این خوشبختی برخوردارند که در چنین شرایط سخت و بغرنج که مشخصه اساسی آن مانور دهی پی هم غربی‌ها در کادر سنجیده شده و همآهنگ تهاجم وتجاوز است، رئیس جمهور «ولادیمیر پوتین» و تیمی که حول او گرد آمده است را که یکی از نخبه‌‌‌ترین و کارآزموده‌‌‌ترین تیم‌هائی است که بتوان در روزگار ما تصور کرد، با خود دارند. چنانچه پروفیسور «جان مرشایمر» در سال ۲۰۱۴ گفته بود که اگر تلاش‌های پوتین و تیم همراهش در رهبری روسیه نبودند، امروز امریکائی‌ها، با هر رئیس جمهوری که می‌داشتند، روسیه را به تمسخر می‌گرفتند.

بالاخره این ماه عسل روابط «غیرمترقبه» و ظاهراً مطبوع بین روسیه و امریکا که غیرمتعارف به نظر می‌رسد آیا شانس این را داردکه ادامه بیابد؟ اگر این وضع بتواند تامدت زیادی دوام بیاورد، مسلماً حادثه خوش قدمی برای بشریت خواهد بود. بهرحال شاید بتوان فکر کرد که این «گرمی روابط» احتمالاً تا حل شدن نسبی مسأله اوکرائین سخت جانی نشان بدهد. زیرا هر دو طرف در این مقطع به چنین فضائی در روابط خود نیاز دارند.

دراین ارتباط دیده شده است که اکثراً اتخاذ سیاست‌های نرم «ترامپ» در قبال روسیه را تغییر مسیر توجه امریکا از حوادث اوکرائین به‌سوی چین توجیه می‌کنند. به نظر من چین و روسیه در دو مقام متفاوت ولی هریک دارای اهمیت کلیدی برای امریکا مطرح اند. تاکنون رودرروئی امریکا با روسیه سهمگین تر و صریح تر بوده و از لحاظ ماهوی در تقابل بااهمیت تر قرار داشته است. تبلیغ در مورد این تغییر مسیر با هر نیتی که باشد چیزی نیست جز کمک به پرده پوشی شکست در اوکرائین و برجسته ساختن تصنعی و بیش از حد واقعی رودرروئی با چین. رودرروئی با پکن که مسلماً برای امریکا بسیار بااهمیت است، چیز جدیدی نیست که باعث تغییر کلی سیاست امریکا شود؛ آنچه جدید است، تغییرتدریجی تناسب نیروها در جنگ اوکرائین است. رودرروئی امریکا در اوکرائین یک مسأله واقعی و حاضر است در حالیکه مسأله چین برای امریکا در کادر یک روند درازمدت و اتخاذ سیاست‌های ذوجوانب و بعضاً با ابعاد مجازی مطرح است، تناسب نیرو و روابط کنونی امریکا با روسیه در اوکرائین مسأله روز است در حالیکه رقابت با چین رو به آینده دارد و یک موضع گیری کلی (ولو هرقدر قاطع و با اهمیت) وابسته به تحول اوضاع است. به عبارت دیگر روابط امریکا و روسیه در زمینه اوکرائین مسأله روز است و تقابل با چین با ابعاد وسیع، در درازمدت و با خطوط کلی، مبهم و نامشخص را باید مربوط به آینده‌ای دانست که هیچ کس قادر نیست ابعاد واقعی آن را ارائه بدهد.

واقعیت این است که موضع گیری‌های اخیر در وجود تیم ترامپ در قبال اوکرائین نشان داد که امریکائی‌های اهل سیاست صرف نظر از اینکه چه قدر مواضع منطبق با انصاف و قانون و عدالت دارند، مردمان پراگماتیست هستند. «پسکال لوتز» (Pascal Lotaz) تحلیل گر جوان سویسی سایت «مطالعات بیطرفی» که در جاپان مستقر است و به‌طور پی هم با بزرگترین تحلیل گران دنیا که در رسانه‌های سراسری (Main Stream) فرصت اظهار نظر ندارند، صحبت‌های بسیار جدی ژئوپولیتیک را راه اندازی می‌کند، می‌گوید: «امریکائی‌ها شاگردان هوشیارم کیاول هستند».

سیاست‌های جدید امریکا در وجود اقدامات تیم ترامپ یک بار دیگر این واقعیت را برملا ساخت که وقتی قدرت‌های بزرگ در موردی تصمیم بگیرند، آن را با قاطعیت عملی می‌سازند و همچنان تغییرات بزرگ همیشه با حوادث نمایشی بزرگ همراه است تا بیشتر مورد توجه و قناعت قرار بگیرد. ما امروز مصداق این امر را در وجودسیاست‌های ترامپ در قبال اوکرائین می‌بینیم.

درعرصه داخلی امریکا در قبال جنگ اوکرائین، تغییر دراماتیک شیوه حکومت داری ترامپ که به اقدامات نیم بند متوسل نمی شود چون که می‌داند که کارساز نیست، باعث نوعی از سردرگمی در میان بخشی از ارکان قدرت گردیده است. این سردرگمی به‌ویژه در سنا و در بخشی از رسانه‌های جریان اصلی به نظر می‌رسد. این هم از تبعات این سیستم پرنیرو و پرشاخ و برگ است که در اثرعملکرد متقابل همه ارکان آن این معضله به زودی زایل و حل خواهد شد. اما مردمی که با اکثریت خود «ترامپ» را برگزیده است، از خیز و جست وی لذت می‌برد.

اما درغرب جمعی، به‌ویژه در کادر اتحادیه اروپا، این همه سراسیمگی و یتیم نمائی ناشی از غافلگیر شدن است. سردمداران اتحادیه اروپا با شنیدن طرح‌های ساده لوحانه «ترامپ» مبنی بر اینکه جنگ اوکرائین را در ظرف ۲۴ ساعت پایان خواهد داد، با ابهام می‌نگریستند و در برابر اقدامات «نگران کننده» کنونی آن ادای مقاومت نمودن را درآورده اند. هم اکنون رسانه‌های جریان اصلی اروپا شیوه مخالفت با «ترامپ» را در پیش گرفته اند ولی عده دیگری چون «رژیس دوکستلنو» معتقدند که: ترامپ طبیعت امریکا را تغییر می‌دهد. امریکا را از امپراطوری به جمهوریت می‌برد. بهرحال تفاوت نظرهای اروپائی‌ها درباره «ترامپ» به مثابه رئیس جمهورکشوری که از آن تبعیت رعیت‌وار دارند، در سه دهه اخیر کم سابقه است. یکی از آخرین ابداعات اروپا این است که می‌گویند ترامپ مامور (اجنت) روس‌ها است. چنانچه ژنرال «میشل یاکوولف» که زمانی در مقامات عالیه رهبری پیمان ناتو از کشورفرانسه نمایندگی میکرد می‌گوید: «ترامپ» مامور «پوتین» است – «ترامپ» ثروت خود را مدیون روس‌ها است. حتی «ژاک اتالی» از صهیونست‌های مشهورکه زمانی مشاور ارشد «فرانسوا میتران» بود می‌گوید: «طوری که برمی آید ترامپ مأمور روس است، من سندی ندارم ولی فکر می‌کنم که او مأمور روس‌ها است.»

علیرغم اینکه «مرکل» زمانی گفته بود که آوردن اوکرائین در ناتو به معنی اعلام جنگ با روسیه است، امروزه غرب جمعی به‌ویژه آلمانی‌ها عمدتاً به وسیله «بئربوک» وزیرخارجه آلمان خود را در ایده «نه به مذاکرات، صلح از طریق زور» زندانی ساخته اند. نهایتاً امریکا درحال نجات دادن آخرین بقایای آبروی غرب جمعی در اوکرائین است در حالیکه این را عده‌ای از رهبران کم تجربه اروپائی نمی توانند درک کنند. بعضی‌ها در اروپای غربی تغییرات دو ماه اخیر امریکا را بی ثباتی می‌نامند. احتمالاً این برداشت ناشی از عدم درک دقیق از عملکرد حکومت پنهان وقابلیت امریکا در عرصه مانور دهی عملیاتی درعرصه روابط بین‌المللی است.

با همه این فاکتورها، به‌ویژه موضع گیری‌های روشن انتقادی «جی. دی. ونس» معاون ترامپ در کنفرانس امنیتی مونیخ، آیا اروپا در برابر امریکا قرار می‌گیرد؟ اگربه تجربه تاریخی بعد از فروپاشی شوروی تاکنون مراجعه شود می‌بینیم که چنین امری از ناچیزترین شانس لازم برخوردار نخواهد بود.

رهبران اتحادیه اروپا که باشیوه عملکرد دائمی ارباب امریکائی عادت کرده اند، نمی توانستند تصور کنند که حکومت پنهان امریکا قادر است برای تطابق سیاست‌هایش با الزامات نوین با انعطاف وسیعی عمل کند و از آنجائی که همین رهبران نوبه دوران رسیده اروپائی فقط با تبعیت از ارباب کلان تاکنون بالا آمده‌اند و در شکل دهی تصامیم استراتیژیک شریک نبوده اند، نمی توانستند این مانورها را دریابند. چنین مانورهائی فقط از یک قدرت بزرگ و باتجربه برمی آید که اروپائی‌ها از آن محروم بوده اند. دلیل اینکه چرا این رهبران در تصامیم استراتیژیک شریک نبوده اند هم روشن و ناشی از تبعات نظم کهن جهانی است که امریکا به بهانه چتر اتومی خود رهبران اروپا را به انقیاد کشیده است. بناً از پایان جنگ جهانی دوم به این سو، عمدتاً رهبران اروپائی به استثنای چند رهبر کاریزماتیک چون «شارل دوگول»، «اولاف پالمه»، مقداری «ویلی برانت»، زمانی هم «آلدو مورو»، در چنبره سلطه مقتدرانه امریکا قرار داشته اند. وجود همین رهبران کاریزماتیک موجب آن شده بود تا بخشی از کشورهای اروپائی درعرصه مسائل مهم بین‌المللی دارای سیاست و نظر مشخص خود باشند. این وضع موجب برخوردهای گاهی خونین هم می‌شد که مصداق آن را در ترور «اولاف پالمه»، قتل بسیار مشکوک «آلدو مورو» به وسیله «بریگادهای سرخ» و نقش سازمان‌های استخباراتی انگلوساکسون‌ها در آن و تقابل شجاعانه «ژنرال دوگول» با ناتو می‌توان جست. اما امروز چنین شخصیت‌هائی در اروپا وجود ندارد و همه به اتباع گوش به فرمان و اجراکننده اوامر حکومت پنهان امریکائی مبدل شده اند. به همین دلیل است که این رهبران در شکل دهی سیاست‌های حکومت پنهان شریک نیستند و زمانی که وقایعی مانند تغیر سیاست‌های امریکا در قبال معضله اوکرائین پیش می‌آید در فاز اصلی قرار ندارند. از اینجا است که در مسأله اوکرائین اتحادیه اروپا و «ترامپ» در دو فاز متفاوت و در فاصله قراردارند. این فاصله مسلماً به‌طور اتوماتیک و با سرعت رفع خواهد شد و رهبران اروپائی بعد از اینکه به کنه سیاست‌های امریکائی پی ببرند، راه دیگری ندارند جز اینکه دوباره در صف بایستند و با امریکا به یک زبان سخن بگویند. اقدامات نمایشی چون گردهمآئی رهبران بخشی از اروپا در لندن (به اضافه ترکیه و کانادا) و طرح‌های بلندپروازانه «مکرون» در جهت به اصطلاح زیرچتر اتومی فرانسه قرار دادن اتحادیه اروپا، که بی پایه و از دیدگاه بازدارندگی هسته‌ای غیرعملی است، به زودی چون حبابی کم عمرخواهند ترکید. اینکه طرح‌هائی از قبیل همین طرح نخست وزیر بریتانیا و رئیس جمهورفرانسه در مورد اوکرائین و بودجه ۸۰۰ ملیارد یوروئی اتحادیه اروپا و موضع گیری‌های شرمنده و نیم صدائی آنها برعلیه «ترامپ» چه قدر فاقد پشتوانه عملی و دور از واقعیت‌های امروزی است در اینجا قابل بحث نیست.

با یک نظراندازی کلی به شیوه‌های عملکرد سیاست‌های بین‌المللی «ترامپ» و تیمش دلیل عمده را شاید بتوان در سیاست‌های جدید حکومت پنهان امریکا دید که قضیه اوکرائین در مرحله کنونی را که به اندازه کافی زیر و رو شده و به نتائج محتوم منجر می‌شود به مثابه یک آزمایش جدید در شرایط گذار دنیا از نظم تک قطبی به نظمی نوین در نظر می‌گیرد و از آنجائی که در این گذار بااهمیت تاریخی، اروپا نقشی جز تائید عمل امریکا را نخواهدداشت، می‌خواهد به تنهائی آزمایش کند که مسلماً غرب جمعی با استثنائات کوچک بالاجبار به آن خواهد پیوست و بالاخره سراسیمگی اتحادیه اروپا فرو خواهد خفت و رهبران شیفته به خود اروپائی چون «مکرون»، «اورسولافاندرلاین»، نخست وزیران بریتانیا و پولند و مسئول سیاست خارجی اروپا با جمعیت یک ملیون و سه‌صد هزار نفری کشورش استونیا، همه در صف قرار خواهند گرفت. درحقیقت این یک دوران گذار مقطعی است و دوران‌های گذار اکثراً با درد و دشواری توام‌اند.

در بحبوحه مانورهای «ترامپ»، رهبران بی تجربه اروپائی مانند «مکرون» و عده‌ای دیگر از فرستادن نیرو به اوکرائین دم می‌زنند، گذشته از اینکه این لاف وگزاف چقدر غیرعملی وکودکانه است، مردمان این کشورها با چنین ایده‌هائی شدیداً مخالفت خواهند کرد. «پییر دوگول» نوه ژنرال «دوگول» می‌گوید که پدربزرگش به دفاع اروپائی اعتقاد نداشت، او گفت که آلمان‌ها، انگلیس‌ها، سویدنی‌ها و دیگران حاضر نخواهند شد از فرانسه دفاع کنند. وجود یک ارتش اروپائی که در اوکرائین بجنگد یک فریب و دروغ است. در این ماجرا گاهی وضع چنان مضحک می‌شود که خارج از حد تصور برای بقیه مردمان جهان است. مثلاً نخست وزیر دنمارک می‌گوید: «برقراری صلح در اوکرائین خطرناک‌تر از تداوم جنگ دراین کشور است.»

آنچه باقی می‌ماند ایده مضحک و بسیار دور از واقعیت به اصطلاح ضرورت نیروهای حافظ صلح برای اوکرائین در صورت آغاز آتش بس است. با درنظرداشت تناسب‌های موجود جهانی و واقعیت‌های روی صحنه این ایده به اندازه‌ای در خلأ و دور از واقعیت مطرح شده است که باید گفت یک ایده جدی نیست. «لاوروف»، «پسکوف» و «نبنزیا» در این زمینه با قاطعیت جواب داده اند، اما اروپائی‌ها هنوز درک نکرده اند. مطرح کنندگان این ایده باید بدانند که طرح نیروهای حافظ صلح برای کشورهائی است که ضعیف هستند و در صورت تخلف از جانب یک نیروی برتر سر جای شان نشانده می‌شوند، در حالیکه روسیه از بسی جهات نیرومندترین کشورجهان است؛ چه کسی می‌تواند در این صورت بین روسیه و اوکرائین داوری و بعداً اعمال زور نماید؟

بخشی از رهبران اروپا با ترس از عواقب سیاست‌های اخیر «ترامپ» در قبال جنگ اوکرائین یتیم نمائی نموده و کشورهای اروپائی را در معرض خطر تهاجم بعدی روسیه تلقی می‌کنند. این موضع گیری یا عدم درک قاطع اوضاع ژئوپولیتیک دنیا به‌ویژه اروپا است یا اینکه بار دیگر با اتکا بر واهیات، خواهان تداوم و حتی تشدید درگیری بین امریکا با روسیه هستند. همه می‌دانند که روسیه هیچ انگیزه و ضرورتی برای حمله به کشورهای اروپائی ندارد.

بقیه جهان از ورود مجدد آقای «ترامپ» به قصر سفید با دلهره و مقداری هم ناامیدی حوادث را تعقیب می‌کند. همین «بقیه جهان» عمیقاً نگران این امراست که اگر روزی سروکار آنها با امریکا باشد، چه خواهند کرد؟ چه روزگاری برآن‌ها تحمیل خواهد شد؟ در یک کلام امنیت روان «جامعه جهانی» (به معنی واقعی و وسیع آن) خود را در شرایط شکننده و نامطمئنی احساس می‌کند و در ترس و خوف دائمی بسر می‌برد که مبادا سروکارش با این مست بدمست رقم بخورد. برخورد آقای «ترامپ» در قبال خاورمیانه وبه‌ویژه در مورد فلسطین و ایران بسیار نگران کننده است. به همان اندازه‌ای که امریکا یا حکومت پنهان آن با تدبیر و کاردانی می‌خواهند خود را از مخمصه اوکرائین کمی کنار بکشند، به همان اندازه در قبال بقیه جهان و عمدتاً آن بخشی از جهان که توان رودرروئی کامل با امریکا را ندارند با تفرعن و زورگوئی، دقیقاً مانند گذشته و در مواردی هم بالاتر از آنچه تاکنون دیده شده است، عمل می‌کند. با غزه و بقیه فلسطین مانند اینکه این انسان‌های زجرکشیده و رنج دیده از نوع بشر نباشند برخورد می‌کند و به رهبرایران پیام می‌دهند که بیا مذاکره کنیم تا چگونه تو را به انقیاد بکشانیم ورنه استخوانت را می‌شکنیم. می‌بینیم که با بقیه جهان سیاست حکومت پنهان مانند گذشته ولی با چاشنه «ترامپ» که عمدتاً قماربازانه و قلدرمآبانه است برخورد صورت می‌گیرد.

بهرحال در چنین وضعی، اولویت «اول امریکا» (به گفته همیشگی ترامپ) به احتمال قوی برهمه این تفاوت‌های سبک و شیوه کار سرپوش خواهد گذاشت و همه هم و غم امریکا در وجود دموکرات‌ها و جمهوری خواهان تلاش در جهت حفظ تسلط جابرانه آن‌ها برمردمان جهان خواهد بود. دیده می‌شود که در عرصه ژئوپولیتیک جهانی در وجود جنگ اوکرائین، یک دور بازی‌ها رو به اتمام است. هضم این شکست برای بازنده میدان یعنی امریکا و غرب جمعی خالی از درد و اندوه نیست و حتماً به فکر تلافی آن در مقیاس دیگری برخواهند آمد؛ همیشه چنین بوده است. امپریالزیم امریکا با قیافه‌ای نوین در معرکه اوکرائین موضع می‌گیرد و احتمالاً برای تلافی این شکست در صحنه‌های دیگری چون غزه، ایران، یمن و غیره با شدت عمل بیشتر وارد معرکه خواهد شد، چنانچه علایم آن را از همین اکنون در جهنم ازسرگیری تهاجم بربرمنشانه صهیونیست‌ها در غزه و در بمباران وحشیانه یمن می‌بینیم. گرچه در مورد ایران کار تجاوز آن قدر آسان هم نخواهدبود؛ تجاوزگران می‌دانند که قبل از بریدن باید صد بار گَز (اندازه گیری)کنند.

ترامپ آمده است و بعد از توقف کوتاهی می‌رود، ولی این سیاست جهانی و دقیقاً کنترول شده امریکا پابرجا خواهد ماند. با چنین وضعی است که بیداری امروز «جنوب جهانی» در برابر غول امریکا و ناتو قد علم کرده و افتخار همیشگی آن در درجه اول به نام «ولادیمیر پوتین» و رهبری فدراسیون روسیه، و بالاتر از همه به نام نامی سرباز ارتش روسیه (ارتش سرخ) درج تاریخ خواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *