یادی از نویسندهٔ آزادی، محمود اعتمادزاده (م ا بهآذین)، در سالروز درگذشتش
دهم خرداد، روزی است که در حافظۀ فرهنگ معاصر ایران، بهنام فقدانی بزرگ نقش بسته است؛ روزی که محمود اعتمادزاده، نویسنده، مترجم، روزنامهنگار، و از پیشکسوتان روشنفکری متعهد، چشم از جهان فروبست. مردی که با نام ادبی م.ا. بهآذین در تار و پود ادبیات و ترجمۀ فارسی حضوری ماندگار یافت.
بهآذین از آن دست چهرههایی بود که نهتنها در مسیر زندگیاش بارها و بارها با سنگلاخ جبر و تندباد روزگار روبهرو شد، بلکه هر بار، با قامت استوار، این تندبادها را به فرصتهایی برای خلق، آموختن، و آفریدن بدل کرد. مردی که شاید در آغاز جوانی رویای مهندسی، یا سودای زندگیای آرام در سر داشت، اما روزگار، او را به راهی دیگر کشاند؛ راهی که از میان واژهها، ترجمهها، و نبردهای فرهنگی میگذشت.
او از پایهگذاران کانون نویسندگان ایران بود؛ نهادی که در سال ۱۳۴۷ با همراهی جلال آلاحمد شکل گرفت و به محفل مهمی برای دفاع از آزادی اندیشه و قلم بدل شد. بهآذین نهتنها در تأسیس این کانون نقش داشت، بلکه سالها در هیأت دبیران آن کوشید تا صدای نویسندگان مستقل و متعهد را تقویت کند؛ هرچند سرانجام، با تغییرات سیاسی و فکری پس از انقلاب، از کانون کنار گذاشته شد.
اما سهم او از فرهنگ ایران، به مراتب فراتر از سیاست و تشکل بود. او نویسندهای بود با نثری ساده، روان و صمیمی. رمانهایی چون دختر رعیت، پراکنده، از هر دری و نقش پرند نشان از قلمی دارند که با مردم سخن میگفت و دردهای زمانه را مینوشت.
و ترجمه … آنجا که بسیاری در برابر پیچیدگی زبان و ظرافتهای معنا درمیماندند، بهآذین با وسواسی کمنظیر، آثار سترگ جهانی را به فارسی برگرداند؛ از بابا گوریو تا فاوست، از ژان کریستف و جان شیفته تا دن آرام و شاه لیر. او به ترجمه نه چون حرفهای اقتصادی، بلکه چون رسالتی فرهنگی و اخلاقی مینگریست؛ رسالتی برای رساندن اندیشهها و زیباییهای جهانی به زبان مردم خودش.
از نخستین همکاریهای مطبوعاتیاش با حسن ارسنجانی در روزنامهی داریا تا سالهایی که سردبیری نشریاتی چون صدف، کتاب هفته و پیام نوین را بر عهده داشت، او همواره کوشید تا کلام را با اندیشه پیوند زند و نوشتار را به سنگر دفاع از حقیقت بدل سازد.
از او بهعنوان پژوهشگری دغدغهمند نیز یاد میشود؛ نویسندۀ کتاب قالی ایرانی و تألیفاتی دیگر که نشان میدهند دلبستگیاش به فرهنگ و هنر این سرزمین، فراتر از ادبیات صرف بود.
محمود اعتمادزاده (م.ا. بهآذین) فقط یک نویسنده و مترجم نبود. او نماد نسلی از روشنفکران ایرانی بود که کلمه را سلاح کردند، و قلم را در خدمت حقیقت و آزادی قرار دادند. او از زمرۀ نادر کسانی بود که پیوندی صادقانه میان اندیشه و عمل برقرار کرد؛ از داستاننویسی و ترجمۀ آثار کلاسیک گرفته تا مبارزۀ نظری و عملی با سانسور.
هوشنگ ابتهاج، شاعر و همروزگار بهآذین، در خاطرات خود («پیر پرنیاناندیش») تصویری بیواسطه و صمیمی از جایگاه او در تاریخ روشنفکری ایران به دست داده است:
بهآذین خیلی زحمت برای کانون کشیده بود. تمام اعلامیهها و بیانیهها را او نوشته بود. مرتب مقاله نوشته دربارۀ مبارزه با سانسور، چقدر مقاله دربارۀ آزادی بیان نوشت. در دورۀ شاه این کارها را او کرده بود. او چند دوره دبیر کانون نویسندگان بوده و اصلاً کانون بر شاخ او میچرخید. بهآذین خیلی فاصله داشت با بقیه اعضا. وقتی او تبیین میکرد که اصلاً آزادی به چی میگیم، هیچکس به حرفش یک جمله اضافه نمیکرد؛ از بس کامل و جامع و مانع حرف میزد.
این شهادت ابتهاج، بهآذین را نهفقط بهعنوان چهرهای ادبی، بلکه بهعنوان مرجع فکری و وجدانی مبارزۀ فرهنگی در عصر اختناق معرفی میکند. کانون نویسندگان ایران، بدون نام و تلاش خستگیناپذیر او، نه آنچنان شکل میگرفت و نه دوام مییافت.
او در تمام سالهای دشوار، نه از آزادی گفتن دست کشید و نه از مسؤولیت روشنفکر بودن. حتی در واپسین سالهای عمر، با آنکه در بستر بیماری افتاده بود، هنوز با ذهنی بیدار پیگیر سرنوشت ایران، ادبیات، و آزادی بود.
در سالروز درگذشت بهآذین، یاد او را نه فقط بهعنوان نویسنده و مترجم، بلکه بهعنوان انسانی آزاده، روشنفکری پایبند به اصول، و مردی که فرهنگ را چون خون در رگهای جامعه میخواست، گرامی میداریم. او رفته است، اما ترجمههایش هنوز با ما سخن میگویند، داستانهایش هنوز مخاطب را به خود میخوانند، و نامش، همچنان در حافظهٔ ادبیات ایران روشن است.
مرگ بهآذین پایان یک زندگی نیست؛ ادامهٔ یک موضع است، موضع ایستادگی در برابر سانسور، دروغ، و تباهی.
یادش گرامی، راهش پررهرو.
چقدر زیبا چقدر دلنشین 🌹🌹🌹🌹🌹
یادش گرامی