ضرورت درک واقعبینانه از جنبش کارگری امروز ایران
جنبش کارگری در ایران در مرحلهای پیچیده، چندلایه، و متناقض قرار دارد؛ مرحلهای که در آن هم نشانههایی از نوزایی و هم مؤلفههایی از فرسودگی، هم امید و هم اضطراب، هم پتانسیل و هم پراکندگی به چشم میخورد. آنچه ما امروز با آن روبرو هستیم، نه یک طبقهٔ منسجم و متشکل، بلکه شبکهای پارهپاره از کارگران با قراردادها، موقعیتها، و خاستگاههای متنوع است که گرچه از حیث معیشت و بهرهکشی با بحرانی مشترک روبرو هستند، اما هنوز به شکل یک نیروی سیاسی/اجتماعی واحد و تأثیرگذار بروز نکردهاند.
در عین حال، نباید این واقعیت را بهمعنای غیاب کامل ارادۀ مقاومت یا ناتوانی طبقۀ کارگر در کنشگری دانست. اتفاقاً در سالهای اخیر شاهد اشکال متنوع و خلاقانهای از اعتراضات، اعتصابات، و تجمعات بودهایم که اگرچه گاه در ظاهر پراکنده و ناپیوستهاند، اما حامل پیامی روشن هستند: نظام کار در ایران از مرحلهٔ تناقضات ساختاری عبور کرده و وارد فاز تقابلهای بنیادین شده است. از اعتصابهای هماهنگ در صنایع نفت و گاز (پروژهایها)، تا اعتراضات کارگران خدمات شهری تا حرکتهای پیگیر و پرهزینهٔ کارگران بازنشسته، همه حکایت از آن دارند که لایههایی از طبقۀ کارگر در حال عبور از مطالبات صرفاً صنفی به نقدی کلیتر نسبت به وضعیت اقتصادی و ساختار قدرت هستند.
فقر، فساد، و استیصال؛ سهضلعی بحران
درک ریشههای این موج جدید نیازمند تحلیل لایههای بههمپیوسته بحران است. در یکسو، فقر معیشتی مزمن قرار دارد: تورم افسارگسیخته، دستمزدهای کمتر از خط فقر، حذف یارانهها، و سقوط کیفیت خدمات عمومی مانند بهداشت و آموزش. در سوی دیگر، فساد ساختاری و حکمرانی رانتی است: شبکههای قدرتی که منابع ملی را بهسود اقلیتی برخوردار و پرنفوذ بازتوزیع میکنند. در این میان، طبقات فرودست هستند که بار سنگین بحرانها را به دوش میکشند. همزمان، شکاف عمیق نمایندگی و بنبست سیاسی بهوضوح خود را در بیاعتمادی عمومی نسبت به نهادهای رسمی، بیتفاوتی فزاینده به وعدهها، و گرایش روزافزون مردم به کنشگریهای خودجوش و از پایین نشان میدهد.
وقتی که فاصلۀ حقوق یک کارگر با درآمد نجومی یک مدیر از صد برابر میگذرد، دیگر مسأله صرفاً تبعیض نیست؛ بلکه شکل جدیدی از «استثمار قانونیشده» است. این همان لحظهای است که طبقۀ کارگر دیگر نمیتواند صرفاً خواهان اندکی افزایش حقوق یا مزایای رفاهی باشد، بلکه کل ساختار را زیر سؤال میبرد. شعار «اینهمه بیعدالتی، هرگز ندیده ملتی» که در تجمعات شنیده شد، زنگ خطرِ فروپاشی اعتماد به سازوکارهای موجود است. در چنین وضعیتی، بحران مشروعیت نه یک ادعای روشنفکرانه، بلکه یک واقعیت عینی است که در خیابانها فریاد زده میشود.
واگرایی دولت و جامعه
در قلب این بحران، شکاف فزایندهٔ میان دولت و ملت قرار گرفته است. زبان و منطق دولت دیگر برای اکثریت مردم، بهویژه برای کارگران، قابلفهم و قابلقبول نیست. دولت از «منافع ملی» سخن میگوید بیآنکه نشان دهد این منافع چگونه با غارت منابع عمومی، قراردادهای موقت، فساد ساختاری، و سرکوب تشکلهای مستقل در هم آمیختهاند. در مقابل، کارگر از «نان، کرامت، و آینده» سخن میگوید؛ از این که دیگر توانی برای ادامه ندارد، از این که هزینهها پیوسته بالا میرود اما ارزش نیروی کارش در حال سقوط است.
این واگرایی نهصرفاً اقتصادی، بلکه سیاسی و فرهنگی نیز هست. بسیاری از کارگران احساس میکنند که دیگر نمایندهای در ساختار قدرت ندارند و صدایشان به جایی نمیرسد. این حس بیصدایی و انفعال اجباری به شکلگیری نوعی انزجار اجتماعی و بحران اعتماد عمومی منجر شده است که میتواند در بزنگاههای اعتراضی به شکل انفجاری نمایان شود.
لایهبندی درونی طبقۀ کارگر
اما در کنار این روندهای کلان، باید به وضعیت خاص کارگران در واحدهای بزرگ و صنعتی نیز توجه کرد. همانطور که یکی از فعالان نزدیک به محیطهای کارگری یادآور شده است، طبقۀ کارگر ایران، بهدلایل متعدد ساختاری و سیاسی، به اشکال گوناگون پارهپاره شده است. نوع قراردادها، سابقه کار، تعلقات جغرافیایی، و حتی ماهیت کالا یا خدمتی که تولید میشود، موجب شده است تا رفتارها و سطح کنشگری کارگران بسیار متنوع باشد.
برای مثال، برخی واحدها، مانند پارس جنوبی، هفتتپه، یا گروه ملی فولاد، نشان دادهاند که ظرفیت بالاتری برای مقاومت سازمانیافته و ایجاد هستههای کنشگری دارند. اما در مقابل، در مجتمعهایی مانند فولاد مبارکه یا فولاد خوزستان، هنوز چنین ظرفیتهایی بهطور بالفعل مشاهده نمیشود. برخی واحدها محافظهکارانهتر عمل میکنند و برخی دیگر، علیرغم اعتراض، هنوز به سطحی از خودآگاهی جمعی نرسیدهاند که بتوانند اقدامات خود را با مبارزات دیگر گروههای کارگری پیوند بزنند.
بخش بزرگی از طبقهٔ کارگر ایران در بخش خدمات، بازار و کارگاههای کوچک مشغول به کار است. این بخش از کمترین میزان امنیت شغلی و تشکلیابی برخوردار است، و در بسیاری موارد حتی دسترسی به حداقلهای قانونی مانند بیمه یا قرارداد رسمی ندارد. استعداد و پتانسیل بخش برای امر تشکلیابی بسیار پایین است و خصلتهای کارگری در این بخش بهشدت پراکنده و گاه متناقض است، و این خود یکی از عوامل اصلی کندی روند تشکلیابی در سطح ملی است.
فرصتها و موانع پیشرو
بنابراین، جنبش کارگری ایران در مرحلهای میانگذر قرار دارد. از یکسو، ساختار اقتصادی و سیاسی موجود با اعمال فشارهای بیسابقه و انباشت بحرانها، طبقهٔ کارگر را بیش از هر زمان دیگر در معرض بیثباتی، فقر، و حذف قرار داده است. و از سوی دیگر، همین وضعیت بحرانی، ظرفیتهایی برای همبستگی، خودآگاهی، و کنشگری جدید نیز فراهم آورده است.
اگرچه امر تشکلیابی هنوز به یک جریان فراگیر بدل نشده، اما نمیتوان انکار کرد که نشانههایی از احیای خصلتهای پرولتری در برخی واحدها در حال بروز است. کنشهای موضعی، مقاومتهای صنفی، و اعتراضات روزمره، اگر بتوانند از انزوا خارج شوند و با یکدیگر پیوند بخورند، شاید بتوانند زمینه را برای شکلگیری یک جنبش کارگری جدید و فعال فراهم کنند؛ جنبشی که نه صرفاً در واکنش به گرانی یا حقوق معوقه، بلکه در نقد بنیانهای نظام کار و توزیع ناعادلانهٔ قدرت و ثروت شکل میگیرد.
نتیجهگیری
طبقۀ کارگر ایران در حال بازتعریف موقعیت خود در دل بحرانی چندوجهی است. بهرغم همۀ فشارها، سرکوبها و تفرقهافکنیها، هنوز زنده است. زنده، اما خسته؛ مقاوم، اما محتاط؛ جویای عدالت، اما پراکنده. برای عبور از این وضعیت، نیاز به فرصت، زمان، و مهمتر از آن، سازمانیابی آگاهانه دارد. هرگونه داوری شتابزده، چه خوشبینانه و چه نومیدانه، از درک این پیچیدگیها بازمیماند.
جنبش کارگری ایران در حال پوستاندازی است؛ روندی کند اما پویا. اگر این روند با حمایت، نقد واقعبینانه، و پیوندهای اجتماعی و سیاسی همراه شود، شاید بتواند در آیندهای نهچندان دور بار دیگر بهعنوان نیرویی تاریخساز در صحنه ظاهر شود. در هرحال اگر قرار است راهی گشوده شود، این راه از دل تجربههای عینی تاریخی، ارتباطهای افقی، و ایجاد زبان مشترک میان بخشهای گوناگون طبقهٔ کارگر خواهد گذشت.
به ضرورت سندیکاها و اتحادیه های کارگری و …. و اعتصاب کامیونداران اشاره نکردید .