ترامپ چرا بگرام را می‌خواهد؟

نویسنده: اسداله کشتمند ــ 

این نوشته به سبب طولانی بودن در دو بخش منتشر می‌شود. در بخش نخست، پیوند سرنوشت جنگ اوکراین با بازگشت احتمالی آمریکایی‌ها به پایگاه بگرام بررسی می‌گردد، و در بخش دوم، برخی ابعاد و پیامدهای این بازگشت احتمالی مورد ارزیابی قرار خواهد گرفت.

جنگ اوکراین سراسر جهان را درگیر کرده است، چراکه پیامدها و تأثیرات آن نه تنها بر زندگی روزمره میلیون‌ها انسان، بلکه بر روند شکل‌گیری نظم نوین جهانی نیز سایه افکنده است. از همین رو نیروهایی که مانع تکوین و تثبیت این پدیده عظیم و جهان‌شمول می‌شوند، به سختی در برابر آن مقاومت می‌کنند. در این میان، ناتو و ایالات متحده سرمایه‌گذاری بی‌سابقه و حیرت‌آوری را، هم در عرصه نظامی و مادی و هم در حوزه روانی و تبلیغاتی، به راه انداخته‌اند. اما امروز، هنگامی که نشانه‌های شکست قطعی آنان آشکارتر می‌شود، پذیرش این واقعیت برایشان غیرقابل تحمل است و به همین دلیل با تمام توان و از راه‌های گوناگون، با رویکردی تلافی‌جویانه در پی ادامه جنگ هستند.

پیش از آغاز این جنگ که به تحریک مستقیم آمریکا به وقوع پیوست، محافل غربی با اعتماد به محاسبات دقیق خود بر این باور بودند که روسیه در برابر تحریم‌های همه‌جانبه و بی‌سابقه غرب و نیز در برابر اوکراینی که به جدیدترین تجهیزات و دستاوردهای نظامی غربی مجهز شده بود ــ تجهیزاتی که از سال ۲۰۱۴ و پس از کودتای فاشیستی در این کشور سرازیر شد ــ به سرعت از پا درخواهد آمد. اما استقامت، پایداری، و تجربه سترگ روسیه ورق را برگرداند و معادلات غرب را در هم ریخت.

برای روسیه، این جنگ به معنای مرگ و زندگی است و به همین دلیل، ناتو با تمام قوا و تمامی ابزارهای خود صف‌آرایی‌ای بی‌سابقه و تاریخی را علیه آن سامان داد. اما آنچه اکنون شاهدش هستیم، روندی معکوس است: پیشروی‌های مداوم روسیه و فروپاشی پی‌درپی ماشین جنگی ناتو که از طریق نیروهای اوکراینی به میدان رانده شده است.

از سوی دیگر، دلار که تاکنون نقش ارز ذخیره و مبادله جهانی را ایفا می‌کرد، به‌تدریج جایگاه خود را از دست می‌دهد و این امر نشانه‌ای روشن از افول نقش تعیین‌کننده آمریکا در جهان است. در اتحادیه اروپا نیز شکاف‌ها روزبه‌روز آشکارتر می‌شود؛ مواضع جنگ‌طلبان با مخالفت‌های فزاینده روبه‌روست و احتمال آنکه این جنگ با فروپاشی ارتش اوکراین به پایان برسد، هر روز برجسته‌تر می‌شود. آمریکا نمی‌خواهد این شکست تاریخی با نام پرآوازه‌اش گره بخورد.

تمام نمایش‌های ترامپ و یارانش از درک همین واقعیت سرچشمه می‌گیرد. هرچند به‌سبب تبلیغات گمراه‌کننده دستگاه رسانه‌ای امپریالیسم، هنوز بخش بزرگی از افکار عمومی جهان ــ به‌ویژه در خود آمریکا ــ درکی درست از وضعیت ندارند، اما حقیقتی است گریزناپذیر که نمی‌توان بر آن سرپوش گذاشت.

غربی‌ها و آمریکایی‌ها که در باتلاق اوکراین فرو رفته‌اند، برای نخستین بار دم از «صلح» می‌زنند. اما چه شده است که ناگهان چنین صلح‌طلب شده‌اند؟ در واقع، میدان جنگ آنان را که هرگز به صلحی واقعی باور نداشته و علاقه‌ای به آن نشان نداده‌اند، واداشته است تا با ظاهری متفرعن به نوعی «تکدی صلح» تن دهند. آنان به آتش‌بس نیاز دارند تا بتوانند قوای خود را بازسازی کنند، اما روسیه این فرصت را به ایشان نمی‌دهد.

ترامپ و جریان او از این خشمگین‌اند که چرا روس‌ها تن به آتش‌بس نمی‌دهند؛ حال آنکه همین آمریکا در غزه به یاری رژیم افراطی و فاشیستی اسرائیل شتافته و در نسل‌کشی مردم بی‌پناه فلسطین شریک جرم است. ایالات متحده پی‌درپی قطعنامه‌های آتش‌بس در شورای امنیت سازمان ملل را وتو می‌کند و در عوض طرح موسوم به «صلح ترامپ» برای غزه را پیش می‌کشد؛ طرحی که جز مکر و فریب چیزی در خود ندارد. باید دید این بار چه حیله‌ای به کار خواهند بست.

سیاست آمریکا در قبال غزه چنان ناعادلانه، متکبرانه و بی‌رحمانه است که حتی «الکساندر مرکوری»، تحلیل‌گر نامدار انگلیسی، رفتار ترامپ را در این زمینه «یکسره گانگستری» توصیف می‌کند.

اکنون آمریکا، پس از درک واقع‌بینانه از توان خویش و چشیدن طعم تلخ شکستی که هرگز انتظارش را نداشت، مصمم شده است ــ دست‌کم در ظاهر ــ راهی برای رهایی از مخمصه‌ای بیابد که همه ابهت و نقش رهبری‌اش بر جهان غرب را بر باد می‌دهد. «حکومت پنهان» در آمریکا با بهره‌گیری ماهرانه از شیوه عوام‌فریبانه و بی‌پروا‌ی ترامپ می‌کوشد تا از صحنه این بازی کنار رود، اما در پشت پرده همچنان با ارسال سلاح‌های مرگبار و هدایت عملیات جنگی در اوکراین، نخ حوادث را در دست داشته باشد؛ به این امید که اگر معجزه‌ای رخ داد و غرب سرگشته توانست به پیروزی‌هایی دست یابد، آمریکا از بهره‌برداری از آن بی‌نصیب نماند.

واقعیت آن است که آمریکا دل در گرو این جنگ بسته و با تمام قوا در اندیشه انتقام‌گیری از روسیه در این میدان سرنوشت‌ساز جهانی است. اما بر پایه واقعیات میدانی، چاره‌ای جز این ندارد که با اقدامات نمایشی و اتخاذ روش‌هایی آمیخته به ابهام، شکست نهایی ــ که وقوعش تقریباً قطعی است ــ را به حساب متحدان رام و بی‌اراده اروپایی‌اش بگذارد.

در یک صحنه‌سازی ناشیانه، ترامپ (یا به‌درستی‌تر بگوییم: حکومت پنهان آمریکا) به اروپایی‌ها القا می‌کند: «شما به اندازه کافی بزرگ هستید، پس رهبری جنگ با روسیه بر عهده شما!» اما روشن است که این تنها نمایش ظاهری است. در پشت صحنه، در اتاق فرمان جنگ تغییر چندانی رخ نخواهد داد؛ زیرا روند ارسال پیشرفته‌ترین سلاح‌های آمریکایی بی‌وقفه ادامه دارد و حتی شدت خواهد گرفت. چنان‌که این روزها سخنانی از زبان مقامات بلندپایه‌ای چون «جی. دی. ونس» معاون ترامپ به گوش می‌رسد مبنی بر احتمال ارسال موشک‌های «تاماهاوک» و صدور اجازه به کی‌یف برای هدف قرار دادن مسکو، دیگر شهرها و مراکز حساس.

مقام‌های روسی تأکید کرده‌اند که ورود این موشک‌ها تغییر اساسی در صحنه نبرد ایجاد نخواهد کرد. اما چه‌بسا برخلاف این اطمینان‌خاطر، به گفته دیمیتری پسکوف، سخنگوی کرملین، که با آرامش و اعتمادبه‌نفس بیان شد، ورود «تاماهاوک»ها خشم ویرانگر روسیه را شعله‌ور سازد و پایگاه‌ها و مراکز فرماندهی اوکراینی ــ که در آن‌ها نیروهای ناتو نیز حضور دارند ــ آماج طوفان انتقام قرار گیرند؛ و چه بسا فاجعه‌های دیگری نیز در پی آن رخ دهد.

در میان این بازی‌های فریبنده آمریکایی‌ها، برخی رهبران کوته‌بین اروپایی، با پنهان کردن ضعف و کوچکی خویش در سایه «بذل» آمریکا، از سر بی‌خردی بر طبل ماجراجویی می‌کوبند. آنان با اقدامات تحریک‌آمیز پیاپی می‌کوشند آمریکا را هرچه بیشتر به درگیری مستقیم با روسیه بکشانند. این رهبران بی‌تدبیر نمی‌دانند که اگر آمریکا توان مداخله مستقیم‌تر را داشت، در جنگی که خود آغازگر و مالک اصلی آن است، هرگز دریغ نمی‌کرد.

آنان غافل‌اند که این «بذل» آمریکا در واقع تحفه‌ای مسموم است: واگذاری ظاهری رهبری جنگ اوکراین به اروپا، چیزی نیست جز تاکتیکی حساب‌شده تا در صورت شکست محتوم، پایان ماجرا به نام اروپا ثبت شود.

اهل سیاست اما نیک می‌داند که عقب‌نشینی آمریکا تنها نمایشی ظاهری است. ایالات متحده همچنان پشت فرمان باقی خواهد ماند، زیرا بدون نقش محوری آن، مشارکت همه کشورهای عضو ناتو در حمایت از جنگ اوکراین بی‌ثمر خواهد بود. این آمریکا است که با امکانات گسترده خود در گردآوری اطلاعات از طریق ماهواره‌ها، پروازهای شناسایی بر فراز روسیه و پیرامون مرزهای آن در دریای بالتیک و سیاه، و همچنین تعیین اهداف و فراهم آوردن مختصات برای شلیک، نقشی اساسی ایفا می‌کند. بدون چراغ سبز واشنگتن، شلیک موشک‌ها یا اعزام پهپادها به عمق خاک روسیه امکان‌پذیر نیست.

در حقیقت، بدون یاری مستقیم آمریکا، فروپاشی کل جبهه اوکراین در این جنگ سرنوشت‌ساز میان روسیه و ناتو به‌سرعت رخ خواهد داد. گذشته از این، همگان می‌دانند که مرکز اصلی فرماندهی و هماهنگی کمک‌ها و عملیات جنگی در اوکراین، پایگاه عظیم آمریکایی «رامشتاین» در جنوب آلمان است. این پایگاه، که یکی از بزرگ‌ترین مراکز نظامی آمریکا در اروپا به‌شمار می‌رود، نه تنها مأموریت‌های هوایی و پشتیبانی از نیروهای آمریکایی در اروپا و خاورمیانه را سامان می‌دهد، بلکه هماهنگی مشارکت و اقدامات نزدیک به پنجاه کشور وابسته به غرب و ناتو در جنگ اوکراین نیز در همین نقطه صورت می‌گیرد.

ترامپ نکته دیگری را نیز مطرح کرده است: اینکه هزینه‌های جنگ باید بر عهده اروپایی‌ها باشد و آمریکا تنها سلاح‌های لازم را تأمین خواهد کرد. در این میان اما نکته‌ای مهم به‌عمد در سایه قرار می‌گیرد: در جهان امروز، استفاده از این سلاح‌ها تنها با مجوز کشور سازنده امکان‌پذیر است. هیچ‌کس فراموش نکرده است که چگونه در جریان تجاوز صهیونیست‌ها به قطر، پیشرفته‌ترین سامانه‌های دفاعی آمریکایی که در اختیار قطر بود، در سکوت کامل خاموش ماندند.

هر جا که سلاح آمریکایی به کار گرفته می‌شود، باید رمز و مجوز استفاده از آن از سوی واشنگتن آزاد گردد. بنابراین، اینکه چه کسی هزینه خرید سلاح‌ها را به مجتمع‌های عظیم نظامی ـ صنعتی آمریکا بپردازد، تا زمانی که رهبری پنهان جنگ در پشت پرده در دست آمریکایی‌هاست، تفاوتی در ماهیت جنگ ایجاد نخواهد کرد. این جنگ از همان روز نخست، از زمانی که آمریکا کودتای فاشیستی را در اوکراین به راه انداخت، جنگ آمریکاست و تا پایان نیز همچنان جنگ آمریکا باقی خواهد ماند.

در پیوند با این رخدادها، یکی از ویژگی‌های بارز سیاست‌های آمریکا از مسیر ترامپ و هم‌پیمانان او، بی‌مسئولیتی حیرت‌آور در اعلام مواضع، تغییر مداوم سیاست‌ها و اظهارات متناقض است. این روش به گونه‌ای است که هیچ‌گاه نمی‌توان از نیات واقعی آمریکا در قبال مسائل پی‌برد. شاید سردمداران «حکومت پنهان» این شیوه را امتیازی برای انعطاف‌پذیری در میدان عمل بدانند، اما در عمل چیزی جز بی‌اعتباری شدید نسبت به وعده‌ها و تعهدات آمریکا به بار نیاورده است.

به باور بسیاری از آگاهان سیاسی، هرگونه تلاش برای پنهان کردن نقش رهبری‌کننده آمریکا در این جنگ، نه تنها روس‌ها بلکه هیچ ناظری را فریب نمی‌دهد. افزون بر این، مواضع ضدونقیض، بی‌پشتوانه و عامیانه ترامپ فضای رسانه‌ای جهان را به مضحکه کشانده است. حتی تحلیلگران آمریکایی او را به یک «دلقک» تشبیه می‌کنند. می‌توان چنین برداشت کرد که شاید هدف این مواضع و اظهارات، به رسوایی کشاندن سیاست و بی‌اعتبار ساختن مسئولیت‌پذیری سیاسی است تا مردم نسبت به سیاست بی‌تفاوت شوند و از آن بیزاری جویند. یا شاید هدف دیگر آن باشد که با ایجاد سردرگمی ــ همان سردرگمی‌ای که خود مقامات آمریکایی، به‌ویژه «حکومت پنهان» با برند ترامپ، در برابر شتاب تحولات پرشتاب و تراکم‌یافته نظم جهانی با آن روبه‌رو شده‌اند ــ مردم نیز در گیجی و آشفتگی فرو روند.

با توجه به این شرایط و نشانه‌های فراوانی که دیده می‌شود، به‌آسانی می‌توان دریافت که سیاست‌های آمریکا در گرداب بی‌اعتمادی و در عین حال خودشیفتگی خطرناکی گرفتار آمده است. در چنین وضعیت بغرنج و تا حدودی ناشناخته امروز، این سیاست‌ها ممکن است تصمیم‌گیران را به خطاهایی بزرگ سوق دهد که سرنوشت بشریت را به‌شدت تحت تأثیر قرار خواهد داد.

باید به این نکته توجه داشت که در جهان آکنده از بحران و در حال گذار کنونی، از یک سو سکوت مطیعانه و انفعال دوستان و هم‌پیمانان آمریکا همچون اتحادیه اروپا و «غرب جمعی»، و از سوی دیگر هراس کشورهایی که به ناحق هدف تجاوز قرار گرفته‌اند، می‌تواند سردمداران حکومت پنهان را به سوی این توهم خطرناک بکشاند که آمریکا همچنان «حق به جانب» است و هنوز آن قدرتی است که هرچه بخواهد همان خواهد شد. اما اگر چنین تصوری بر سیاست آمریکا سایه افکند، بی‌تردید خطایی هولناک خواهد بود که بنیاد صلح جهانی را بیش از پیش سست کرده و جهان را به سمت تنش و ناامنی عمیق‌تر سوق خواهد داد.

این سخن به معنای آن نیست که آمریکا دیگر هیچ نقشی ندارد و باید یکسره از آن چشم پوشید. نه، هنوز هم در بسیاری از عرصه‌ها آمریکا حرف نخست را می‌زند. اما روندی که آغاز شده و با پیچیدگی‌های گذار تاریخی همراه است، در حقیقت آغاز فاصله گرفتن از همان نقشی است که آمریکا با سرسختی بر آن اصرار می‌ورزد.

بدین‌سان، بخشی از نخبگان و سردمداران هوشیار «حکومت پنهان» آمریکا، ناگزیر در حال هضم این واقعیت تلخ‌اند و به جست‌وجوی راه‌هایی برای جبران امکانات از دست‌رفته خود در دیگر مناطق و یافتن شیوه‌های تازه جهت آزار و مهار دشمن دیرینه و سرسخت‌شان، یعنی روسیه، روی آورده‌اند. در این میان، یکی از محتمل‌ترین گزینه‌هایی که آمریکا ــ در کنار سایر بازی‌های سیاسی و عملیاتی خود ــ دنبال خواهد کرد، بهره‌برداری از سرمایه‌گذاری‌های پنهان، بلندمدت و حساب‌شده‌اش در افغانستان است. در همین چارچوب، پس از سخنان جنجالی ترامپ، بار دیگر نام «بگرام» بر سر زبان‌ها افتاده است.

ادامه دارد…

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *