از تاریخ چپ و حزب توده ایران بیاموزیم (*)
تودهایهای واقعی که همیشه مردم را میفهمند و هیچگاه از توده جدا نمیشوند، نمیتوانند آنقدر از حرکت دهها میلیونی تودههای مردم فاصله بگیرند که گویی از درک آن عاجزند. تاریخ حزب، تاریخ و منبع الهام خود آنهاست. باشد که از تاریخ جنبش چپ و حزب توده ایران بیاموزیم و به امواج مردم بپیوندیم.
نویسندهای در سایت «نوید نو»، در نوشتهای تحت عنوان «تاملی بر نوشتار”حزب توده ایران و مسئله انتخابات”» به این نوشته آقای جوانرود که در سایت «مهر» منتشر شده بود، پاسخ داده و آن را نقد کرده است.
نگرانی جوانرود از این بود که چرا در شرایطی که امواج مبارزات مردم در کشور همه چیز را تحت تأثیر قرار داده و پیوسته رو به اوج دارد، برخی تودهایها از آن برکنارند و هر روز از آن دورتر میشوند. جوانرود به درستی به واقعی بودن آنچه در درون کشور میگذرد و جدی بودن این مبارزه طبقاتی آگاه است و از اینکه برخی همفکرانش که تاریخ طولانیشان آنها را همیشه در کنار مردم قرار داده است، از مردم فاصله گرفتهاند، نگران و دلگیر است.
نویسنده «نوید نو» که در نوشتهاش کوشیده نظریات خود را برای جوانرود تشریح کند، به مسائلی اشاره میکند که اتفاقاً ریشه اصلی مشکلاتی را که این تفکر به بار آورده است، آشکار میکند.
نویسنده میگوید:
«حاکمیت جمهوری اسلامی بر اساس الزامات قانون اساسی خود ناگزیر است هر چند سال یکبار نمایشی به نام انتخابات را برگزار نماید…».
او نکته مهمی را مطرح کرده است، اما به سرعت از آن میگذرد و توضیح میدهد که مهم ماهیت این انتخابات است که مهندسی میشود، درنتیجه فقط یک نمایش است و قابل اعتنا نیست و میافزاید:
«آنچه بهعنوان شرکت در انتخابات و پارلمان و … در تاریخ جنبش چپ مطرح است، قابل مقایسه با نمایشی به نام انتخابات در ایران تحت حاکمیت ولایت فقیه نیست».
پرسش مهمی که این نظرِ نویسنده به میان میآورد، این است که چرا جمهوری اسلامی ایران ناگزیر است این نمایش را برگزار کند و این الزامات چه هستند که جمهوری اسلامی را که سراپایش در فساد و دیکتاتوری غرق است و هیچ حقی را برنمیتابد، وادار میکند به این نمایش پرزحمت و خطرناک تن بدهد؟
چرا جمهوری اسلامی که طبق نظر نویسنده هیچ راه تنفسی را بازنگذاشته، خود را یکباره راحت نمیکند و این دندان مزاحم را نمیکشد؟ مگر جمهوری اسلامی «دیوانه» است که تقریباً هر دو سال یکبار دهها میلیون تن از مردم، یا به طور دقیقتر تمامی مردم، چه آنهایی که در انتخابات شرکت میکنند که اکثریت بزرگی از واجدین شرایط رأی دادناند و چه آنهایی که در انتخابات شرکت نمیکنند، اما مجبورند که با شرکتکنندگان تعامل داشته باشند و پیوسته با دشواری بیشتری در دور نگهداشتن خود از صحنه شورانگیز انتخابات مواجه بودهاند، به عرصهای (به قول نویسنده «نوید نو»، به «نمایشی») بکشاند که برای کنترل آن مجبور است به «مهندسی» پیوسته دشوارتری برای فریب آنها و ایجاد «توهم» در آنها دست بزند.
نویسنده از واژه «توهم» استفاده میکند، یعنی مدعی نیست که زعمای جمهوری اسلامی، یا نظام، به تقلب در انتخابات دست میزنند یا صحنهسازی میکنند (زیرا حضور تودهای و گسترده مردم انکارناپذیر است)، بلکه تأیید میکند که این انتخاباتهای پیاپی، که از نظر او هیچ نوع آزادی در آنها نمیتوان سراغ کرد و برای نظر و نمایندگان مردم در آنها هیچگونه منفذی باز نیست، هرچه هستند، با «فریب» پیچیده مردم توأماند، یعنی به هر حال، بهگونهای برگزار میشوند که مردم و شرکتکنندگان، گمراه و دچار «توهم دمکراسی» میشوند، یعنی تصور میکنند به انتخاباتی آزاد پا میگذارند یا به انتخاباتی وارد میشوند که میتوانند تأثیر مهمی بر سرنوشت آتی خود و کشور خود بگذارند، به صورتی که در هر انتخابات پرشورتر و پرجمعیتتر از انتخابات قبل شرکت میکنند (و گاه به طور میانگین حدود ۳ ساعت زیر آفتاب برای رأی دادن انتظار میکشند) و به ادعای نویسنده به خواست جمهوری اسلامی جامه عمل میپوشند.
باید گفت که چه الزامات جالبی! و بعد بیاختیار اضافه کرد که پس چه قدرتمند است جمهوری اسلامی که میتواند هر دو سال یکبار، تمامی ( یا تقریباً تمامی) مردم کشور خود را فریب دهد و به کاری وادارد که اصلاً مایل به آن نیستند و خلاف مصالح و منافع آنهاست و باید بلافاصله اضافه کرد که چشم نیروهای انقلابی «واقعی» و چپ «واقعی» روشن که اینگونه مردم خود را به حال خود رها کردهاند و پیوندهایشان و حرفهایشان پیوسته از مردم دورتر میشود و راهنماییهایشان به سنگ میخورد و مردم کشور تقریباً در هر بار در مقابل چشمان آنها به چاه استبداد و بیعدالتی و توطئه میافتند و تازه فکر میکنندکه پیروز هم شدهاند! باید به این چپ مدال داد.
به راستی این چه الزاماتی است که جمهوری اسلامی ایران «که خدا را بنده نیست» وامیدارد خود را در چنین مهلکهای بیندازد که در پایان آن هر بار شاهد زوزههای دلخراش نظایر مصباح و جنتی و نظایر آنها هستیم که بر اثر زخمی که مردم با استفاده از همان حق انتخاب محدود و ناچیز خود، به آنها و تفکر و نیروهای آنها زدهاند ، هر چه دشنام دارند نثار مردم و رأی آنها میکنند و این نظر را به طور مکرر مطرح میکنند که ما نمایندگان خدا بر روی زمین هستیم و انتخاب مردم ذرهای مشروعیت و اهمیت ندارد، اما باز هم نمیتوانند نظر خود را از پیش ببرند و هر بار مجبورند به تلاشهای سختتری برای کشاندن مردمی، که «آرائشان اصلاً اهمیتی ندارد»، به صحنه انتخابات دست بزنند!
واقعاً این چه استدلالی است که سر و تهش را نمیتوان به هم جفت کرد؟!
اینکه به رغم اشتیاق مفرط این جناح حاکمیت، آنها همچنان مجبورند به اصل جمهوریت نظام احترام بگذارند و اگر هم به خواست حداکثر مردم تسلیم نمیشوند، چنان حداقلی را بپذیرند که مردم با شور و اراده در انتخابات شرکت کنند، پیروزی بزرگی برای مردم و دمکراسی است. در واقع مردم با پیگیری و استواری خود، این بخش از سازو کار نظام را همیشگی ساختهاند و درک مردم از اِعمال خواست و اراده خود و تأثیرگذاری بر سرنوشت خود و کشور، موجب شده است که این سنت حسنه به صورتی نهادینه درآید، امری که بیگمان در آینده کشور و استقرار دمکراسی کامل و پایدار نقش برجستهای خواهد داشت.
به نظر «نوید نو»، چرا نظام جمهوری اسلامی ایران به این الزامات تن میدهد و طومار این انتخابات را که جز دردسر برای او چیزی نیست درهم نمیپیچد و خود را خلاص نمیکند؟
مگر نه اینکه این انتخابات هیچگونه محتوای واقعی ندارد و نظام نیز به هیچ قید دمکراسی مقید نیست؟ مگر نه اینکه به ادعای نویسنده این انتخابات فاقد «ماهیت» قابل اعتناست؟ پس چرا نظام خود را مقید میداند که دو سال یکبار به مردم امکان دهد پرونده کوچک و بزرگهای نظام را روی هر بامی جار بزنند، نامزدی را که بیسروصدا قرار بود بهعنوان رهبر آینده آماده شود، وارد عرصهای میکند که مردم به طور گستردهای او را به نام قاتل و آیتالله قتلعام بشناسند و بنامند و در نتیجه به طور کامل از حیز انتفاع ساقط شود؟ مگر رژیم پهلوی تقریباً ۵۰ سال بدون اینگونه نمایشها سر پا نبود؟ مگر در همین تهران نماینده اول رژیم با رأیی در حدود ۷، ۸ هزار رأی به مجلس نمیرفت؟ چه اتفاق فوری روی میداد؟ مگر رژیم سعودی و یک جین شیخنشین بدون انتخابات اموراتشان نمیگذرد؟ مگر فقدان مشروعیت چه بلایی سر آنها آورده که قراراست سر جمهوری اسلامی بیاورد و مانع شود این تجمل پرهزینه و پردردسر را دور بیندازد؟ اگر این قیود فاقد ماهیتاند و از جنس تناسب قوا نیستند و رأی مردم تزئینی و بیتأثیر است و قادر به اعمال نیرویی واقعی نیست، پس چرا آنها را از دست و پای خود باز نمیکند؟
آیا نبرد درست به این دلیل جدی و حاد نیست که میترسند اگر در این عرصه تسلیم نظر و رأی مردم بشوند، آنها به طور طبیعی به مطالبه و اجرای دیگر اصول معطل مانده قانون اساسی ترغیب شوند؟ آیا در واقع، همانطور که همه مشاهده میکنند، اینجا خط مقدم جنگ نیست که گوه جمهوریت نظام مانع از یکپارچگی نظام به زیان عنصر مردمی و دمکراتیک است؟
اما ببینیم نقشه راه نویسنده «نوید نو» برای استقرار نظام مردمی مورد نظرش چیست و استراتژی پیشنهادیاش کدام است؟ او برای این منظور «جبهه واحد ضد دیکتاتوری» را اعلام میکند که بیتردید از شعار معروف حزب توده ایران در دوران پیش از انقلاب گرفته شده است که به آن پیروزی بزرگ و دورانساز دست یافت. اما شعار نویسنده «نوید نو» که آن را شعار کنونی «حزب توده ایران» نیز اعلام میکند، تفاوتهای بزرگی با شعار حزب در دوران قبل از انقلاب دارد.
حزب توده ایران و شعار جبهه واحد ضد دیکتاتوری
آن «جبهه واحد ضد دیکتاتوری» هیچ شرط و شروطی نداشت. همان بود که اعلام میشد. یعنی شرط کنار گذاشتن قانون اساسی را مطرح نمیکرد و اینکه شاه بپذیرد سلطنت کند نه حکومت را گام بزرگی به جلو میدانست. اما حزب به خوبی متوجه بود که نظام حاکم و سازوکارهای آن چنان با دربار و استبداد شاه و استبداد شاه چنان با وابستگی به قدرتهای استعمارگر گره خوردهاند که تبدیل شاه به سلطان مشروطه همانا و زیر و رو شدن و سرنگونی نظام همان. حزب به خوبی مشاهده میکرد که شاه پیوسته در حال قبضه قدرت و بیرون راندن شرکای قبلی از قدرت است و این روند، هم حکومت را مستبدانهتر و سرکوبگرتر و خشنتر میکرد و هم به کثرت ناراضیان، حتی در درون حاکمیت، میافزود. شعار جبهه واحد ضد دیکتاتوری در چنین شرایطی اهمیت تاریخی و کارآمدی بیمانند داشت، زیرا بر گردآوری کلیه نیروها، اعم از طبقات زحمتکش و نیروهای ملی و هم روشنفکران آزادیخواه و نیز ناراضیان درون حکومت تأکید میکرد. حزب به دقت بروز نارضایی در مجلس شاه فرموده و نیز میان احزاب فرمایشی نسبت به سیاستهای فعالمایشاء شاه را زیر نظر داشت و ضمن نشان دادن عواقب همدستی با استبداد شاه، امثال بنیاحمد و عامری (رهبر حزب مردم را که شاه برای ایجاد حزب رستاخیز کشت و حزبش را منحل کرد) را به برخورد جدیتر و شجاعانهتر تشویق و از اعتراضات آنها حمایت میکرد.
اما هیچکس در درک موضع حزب توهم نداشت. تنفر شاه و ساواک از حزب آشکارتر از آن بود که بخواهیم برای آن سند و مدرک بیاوریم. نشریات و مقالات رادیو پیک ایران به روشنی نشان میدادند که شاه و دربار و سلطنت چه فجایعی برای کشور ما به بار آوردهاند. اما شعار «جبهه واحد ضد دیکتاتوری» همان بود که بیان میشد، یعنی ایجاد وحدت عمل میان کلیه نیروهایی که از استبداد و بیقانونی در این کشور ناراضی بودند. در واقع، شاه در نتیجه موفقیت «جبهه واحد ضد دیکتاتوری» سرانجام مجبور شد که بپذیرد سلطنت کند و نه حکومت، اما همانطور که حزب به فراست دریافته بود، لحظهای که به این پذیرش وادار شد، مردم دیگر از قانون اساسی عبور کرده بودند و «مرگ بر شاه» به شعار همگانی ملت تبدیل شده بود.
جدیدترین شهادت بر صحت این شعار و پیروزی آن، به سید علی خمینی، نوه امام مربوط میشود که گفته است:
ما منکر تلاشهای بسیار زیادی که صورت گرفته بود تا نظام شاه و پهلوی و در حقیقت آن گفتمان نظام پهلوی سست شود، نیستیم. چون ما با شخص پهلوی که مشکلی نداشتیم … مشکل ملت ایران و ما با گفتمان حاکم بر نظام پهلوی بوده است. گروههای مختلفی همه در این مساله نقش داشتند؛ از تودهایها، چپیها، راستیها، فشارهای بینالمللی، نقش مراجع، روحانیت، دانشگاهیان، روشنفکران و همه اینها حضور داشتند. خودِ سیستم پهلوی نقش بسیار مهمی در اضمحلال خودش داشت با اشتباهات فجیع و رفتارهای اشتباه، خودش راه را برای این مساله هموار میکرد.
(سیدعلی خمینی نوه امام، سایت تابناک، ۲۷ خرداد ماه ۱۳۹۶)
اما «جبهه واحد ضد دیکتاتوریِ» نویسنده «نوید نو» شباهتی به «جبهه واحد ضد دیکتاتوریِ» حزب در دوران انقلاب ندارد. این جبهه آنقدر با شرط و شروط همراه است که هم نیروی آن را برای دستیابی هدف بسیار تضعیف میکند و هم با ذکر قیدها و خواستهای ناپخته، عجیب و بیسابقه، تحقق آن را تعلیق به محال میسازد.
در واقع شعار به ظاهر «جبهه واحد ضد دیکتاتوریِ» نویسنده «نوید نو» همان شعار بیاساس و نادرست سرنگونی نظام است که که در اوایل سال ۶۴ برای ابراز خشم نسبت به رفتار عهدشکنانه و غیرقانونی و سرکوبگرانه رژیم نسبت به حزب توده ایران و در چشمهمچشمی با گروههای تندرو مطرح شد که برای بردن گوی سبقت انقلابیگری از یکدیگر در ارائه شعارهای پیوسته تندتر مسابقه گذاشته بودند و مدتی بعد تغییر شکل داد و به کسوت ناراست «جبهه واحد ضد دیکتاتوری» درآمد؟ نویسنده درباره ویژگیهای این جبهه مینویسد:
جبهه واحد ضددیکتاتوری، کلیه آن حزبها، سازمانها، نیروها، و شخصیتهای مترقی و آزادیخواه کشور را دربرمیگیرد که در راه طرد رژیم ولایت فقیه مبارزه میکنند.
اینجا قرار است ستاد مشترک مبارزه برای براندازی ولایت فقیه باشد.
چنانکه ملاحظه میشود، محتوای واقعی شعار جبهه واحد ضد دیکتاتوری، بهدلیل قید «براندازی ولایت فقیه»، مغایر با قانون اساسی و همان سرنگونی است و راه ورود به جبهه مذکور را حتی بر مترقیترین اصلاحطلبان و آنهایی که طبق نظر خود نویسنده «حامل گرایشات واقعاً دمکراتیک و مردمی و ملی» هستند نیز میبندد ، زیرا اصلاحطلبان تا هنگامی که موفق به تغییر قانون اساسی به کمک سازوکاری قانونی نشدهاند، همچنان قانون اساسی و بازگشت به آن را سرلوحه برنامهها و فعالیتهای خود قرار میدهند.
در واقع، جبهه وسیع ضد دیکتاتوری، در کوچه و خیابان و در فعالیت و عمل تودههای مردم و در عمل شکل گرفته است و به پیش میرود، زیرا درستترین شعار است و بیشترین نیرو را در لحظه کنونی بر ضعیفترین جناح حامیان و برپا دارندگان استبداد وارد میکند و به این جبهه امکان میدهد حلقهای از زنجیر فرایندهای سیاسی را به دست گیرد که به کمک آن میتواند کل زنجیر را تصاحب کند.
لنین مینویسد:
کل زندگی سیاسی زنجیرهای بیانتها متشکل از تعداد نامحدودی حلقه است. کل هنر سیاست در یافتن و محکم به دست گرفتن حلقهای نهفته است که کمتر از همه امکان دارد که از دست ما جدا شود، حلقهای که در لحظه مفروض از همه مهمتر است و بیشتر از هر حلقه دیگر در اختیار داشتن کل زنجیر را برای ما تضمین میکند.( «چه باید کرد؟» برنامهای برای یک روزنامه سیاسی برای کل روسیه (۱۹۰۱)
و اما نویسنده «نوید نو» شرط دیگری نیز برای شرکت در جبهه موصوف دارد:
«بخش هایی از بدنه اجتماعی و یا معدود جریانات سیاسی اصلاحطلب که … بواقع حامل گرایشات اصیل اصلاحطلبانه و دموکراسی خواهانه و عدالتخواهانه هستند، در صورت به رسمیت شناختن نیروهای چپ و آمادگی برای توافق با آنها بر سر تاکتیک های مبارزاتی برای طرد ولایت فقیه ، در این جبهه جای خواهند داشت» ( نقل از «نوید نو»)
«بهتر است از نیروهایی سیاسی چون آقای روحانی و مدافعان رای دادن به ایشان بپرسند که آیا علاقمند به حضور در چنین جبهه ای هستند؟ حتی لازم نیست بپرسند. خودتان فکر کنید ببینید آیا آنها دارای پتانسیل همکاری با حزب توده ایران در چنین جبهه ای هستند؟» (نقل از «نوید نو»)
حزب توده ایران مدافع پی گیر اصلاحطلب های واقعی است. کدام بخش از این باصطلاح اصلاحطلبان حزب توده ایران را به رسمیت می شناسند؟ کدام «ستاد مشترک توده ها» و کدام «توافق مشترک» نیروهای شرکت کننده در جبهه برای تاکتیک های مبارزه را با این باصطلاح اصلاحطلبان می توان دنبال نمود؟ آیا آنها هیچ تصوری از این مفاهیم دارند؟ آیا اصلا نیروهای چپ را به رسمیت می شناسند؟ چرا باید آنها را بهعنوان نیروهای ضد دیکتاتوری پذیرفت؟ (نقل از «نوید نو»)
چنانکه ملاحظه میشود، جبهه مذکور پس از آنکه کلیه اصلاحطلبان، مهندس موسوی و جنبش سبز و به طور کلی تمامی تودههای مردم را، که در چارچوب قانون اساسی و برای احقاق حقوق خویش و احیای اصول معطل مانده آن مبارزه میکنند، کنار گذاشت، دیگر براندازیون را نیز (که معمولاً تنها خودشان را قبول دارند) کنار میگذارد و خودش میماند و همفکرانش. چه جبهه جالبی!
پیش از آنکه برای بحث بیشتر درباره دعاوی نویسنده به تاریخ مراجعه کنیم، بد نیست سری به نظریات لنین درباره حمایت از نیروهای سیاسی با هدف آگاهسازی تودهها و انجام وظایفی که آنها را برای یک حزب طبقه کارگر ضروری میداند، بزنیم. لنین «در بیماری کودکی چپگرایی در کمونیسم» درباره دلایل حمایت از کسانی که از نظر او به شکل مأیوسکنندهای مرتجعاند، اما تودهها نسبت به آنها متوهم هستند، مینویسد:
در حال حاضر، کمونیستهای انگلستان{بخوان چپهای واقعی ایران} اغلب اوقات در نزدیک شدن به تودهها با دشواری روبهرو هستند و حتی با دشواری میتوانند آنها را وادار کنند به سخنانشان گوش بدهند. {اما} اگر من بهعنوان یک کمونیست آنها را مخاطب قرار بدهم و از آنها بخواهم علیه للوید جرج و به نفع هندرسون رأی بدهند، قطعاً به حرف من گوش خواهند داد و من خواهم توانست به صورتی عامه فهم به آنها توضیح دهم که … میخواهم با رأی خود به همانگونه از هندرسون حمایت کنم که طناب شخص به دار آویخته را حمایت میکند، که دولتی که هندرسونها به زودی تشکیل خواهند داد ثابت خواهد کرد که حق با من است و تودهها را در جبهه من قرار خواهد داد و مرگ سیاسی هندرسونها و اسنودنها را … تسریع خواهد کرد….
این واقعیتی است که هندرسونها و … به شکل مأیوسکنندهای مرتجعاند … اما از این واقعیت اصلاً نمیتوان نتیجه گرفت که حمایت از آنها خیانت به انقلاب است؛ آنچه از آن نتیجه میشود، این است که انقلابیون طبقه کارگر باید حمایت پارلمانی معینی از این آقایان به عمل آورند….
و این حرف را درباره یک کشور صنعتی و احزابی میزند که در مجلساش نمایندگانی به تعداد اثرگذار دارند، نه در کشوری همچون کشور ما که از پیوند میان حزب طبقه کارگر و تودههای مردم اصلاً نمیتوان حرفی زد. لنین میافزاید:
کمونیستها{بخوان چپهای ایرانی} باید در اقدام پارلمانی شرکت کنند{!} و باید از درون پارلمان{!} به تودههای کارگر در مشاهده نتایج حکومت هندرسون و اسنودن در عمل کمک کنند و باید به هندرسونها و اسنودنها کمک کنند که نیروی متحد للوید جرج و چرچیل را شکست دهند. هر نوع اقدام دیگر به معنای ایجاد مانع بر سر راه آرمان انقلاب است، زیرا انقلاب بدون تغییر در دیدگاههای اکثریت طبقه کارگر ناممکن است، تغییری که بر اثر تجربه سیاسی حاصل شده است و هرگز با تبلیغات صرف ایجاد نمیشود (لنین: بیماری کودکی «چپروی» در کمونیسم، کمونیسم «چپرو» در بریتانیای کبیر).
درسهای تاریخ
نویسنده مقاله «نوید نو» مدعی اطلاع وسیع نه تنها درباره تاریخ حزب توده ایران، بلکه کل تاریخ جنبش چپ است و در این زمینه به جوانرود، نویسنده مقاله سایت «مهر»، طعنه میزند و احتمالاً با شناختی که از هویت او دارد، او را به جوانی و به این دلیل به بیاطلاعی متهم میکند. نوشته کوتاه او پر از این دعاوی است که به جای هر گونه سند و استدلال مطرح شده است. از جمله:
حزب توده ایران به مدد انسجام نظری و تجربه ۷۵ ساله خود …
آنچه بهعنوان شرکت در انتخابات و پارلمان و … در تاریخ جنبش چپ مطرح است …
آقای جوانرود شاید جوان باشند و … تجربه نکرده باشند.
از این رو آنچه که همراهی با رای مردم از طریق شرکت در انتخابات و رای دادن به دولت نئولیبرال روحانی دانسته شده است، هیچ تعریفی در سیاست ها و برنامه های حزب توده ایران بهعنوان یک حزب سیاسی با هفتاد و پنج سال تجربه ندارد.
بد نیست کمی صفحات تاریخ ۷۵ ساله حزب توده ایران را ورق بزنیم. خوشبختانه تا دلتان بخواهد برای یادگیری سند و سنت هست.
حمایت از دکتر مصدق پیش از سیتیر ۱۳۳۱
یکی از صفحات مهم و درسآموز تاریخ جنبش ملی ایران دوره به نخستوزیری رسیدن دکتر مصدق تا قیام ملی سیام تیر ۱۳۳۱ است. حزب توده ایران که در آن دوران فعالیت مخفی داشت و به موجب توطئه ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ و تصویبنامه دولت ساعد غیرقانونی شده بود، دهها سال است بهدلیل انتقادهای شدید از دولت دکتر مصدق و عدم حمایت از آن در این دوران، آماج حمله دوست و دشمن است. ملیون به حزب میتازند و تمامی کاسه کوزه بیتدبیری و ضعف و ناپیگیری جبهه ملی و ملیون از جمله دکتر مصدق نسبت به دشمنان ملت را بر سر حزب توده ایران میشکنند که چرا بهشدت به مصدق انتقاد کرد، انقلابیون، حزب را به تندروی و تخریب جنبش ملی متهم میکنند. دشمنان حزب، نظیر بابک امیر خسروی، که در سال ۱۳۶۴ از سرسختترین مدافعان شعار سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی بود، در برنامه «به عبارت دیگر» بیبیسی، بهشدت به این خشونتطلبی حزب (البته غیر از شعار سرنگونی رژیم شاه در چند روز مانده به سقوط رژیم!) و عدم حمایت از دکتر مصدق حمله میکنند و این را نقطه تاریک تاریخ حزب میدانند. البته بیش از همه خود حزب به خود تاخته است و هم با اقدامات بعدی خود و هم پس از شکست جنبش ملی در پلنومها و تحلیلها و مقالاتش از این دوران بهعنوان اشتباهی بزرگ یاد و به کرات این انتقاد از خود را به همه انقلابیون و مردم ایران اعلام کرده است. خلاصه در تحلیل این صفحه از تاریخ جنبش ملی و حزب توده ایران هیچگونه اختلاف نظری میان هیچ صاحبنظری نیست. یعنی همه، از جمله خود حزب، به صراحت مدعیاند که حزب میبایست در این دوران حساس از دکتر مصدق حمایت میکرد، اما افسوس که نکرد!
بیایید نگاهی به این دوران و دولت دکتر مصدق و اقدامات آن بیندازیم و ببینیم چه عواملی موجب آن موضعگیری اشتباهآمیز حزب شد و حزب میبایست از چه مصدقی حمایت کند که نکرد.
• پیشنهاد سپردن پست نخستوزیری به مصدق را جمال امامی (امام جمعه درباری و سرسپرده مارکدار انگلیس) در مجلس ۱۶ مطرح کرد و این مجلس معلومالحال با اکثریتی قاطع مصدق را به نخستوزیری رساند. بهدنبال نخستوزیری مصدق، مطبوعات غرب، به ویژه روزنامههای آمریکایی حمایت پرشوری از او به عمل آوردند که همه و همه از یک تفاهم و توافق آشکار و پنهان بورژوازی لیبرال ایران با آمریکا خبر میداد. قانون اجرایی ملی شدن نفت که در تاریخ دهم اردیبهشت ۱۳۳۰ به پیشنهاد دکتر مصدق در مجلس ۱۶ تصویب شد، کمال همکاری جبهه ملی با شرکت نفت و شرکتهای وابسته به کشورهای استعماری و ارفاق نسبت به آنها را نشان میداد.
• کابینهای که دکتر مصدق در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۳۰ به دربار شاه و مجلس معرفی کرد، پر از جانوران خطرناک و شناخته شده بود که در کشتار کارگران و تودهایها و سرسپردگی به دربار و انگلیس سوابق کشافی داشتند. باقر کاظمی وزیر خارجه، نقش موثری در عقد قرارداد استعماری و ضدکمونیستی سعدآباد داشت و سالهای مدید از وزرای مورد اعتماد رضاخان بود. سرلشکر زاهدی وزیر کشور کابینه، فردی بسیار فاسد و سوابقی گسترده در همکاری با دولتهای استعماری داشت، او از بانیان شورش جنوب و همکار و مشیر و مشار خوانین غارتگر قشقایی و دستش تا مرفق در سرکوبی نهضت جنگل به خون آغشته بود. او بهعنوان جاسوس آلمانها پس از سرنگونی رضاخان مدتها در توقیف قشون مشترک آمریکا و انگلیس به سر میبرد و همه میدانستند که در دوران توقیف متفقین ارباب خود را عوض کرده است. علاوه بر او جواد بوشهری (وزیر راه)، علی هیئت (وزیر دادگستری) و سپهبد نقدی (وزیر جنگ) نیز در فهرست توقیفشدگان متفقین و دارای اتهام همکاری با جاسوسان آلمان بودند. صورت جلسات مجلس ۱۴ و ۱۵ مشحون از سوابق ننگین و استعماری این سه تن بود. همچنین سرلشکر زاهدی، سپهبد نقدی، ضیاءالملک فرمند (وزیر کشاورزی) و وارسته (وزیر دارایی) در کابینه حسین علا شرکت و مسئولیت کشتار کارگران اصفهان، آبادان و مازندران را به عهده داشتند و در تهران حکومت نظامی اعلام کردند.
علاوه بر اینها، طیفی از جلادان باسابقه، نظیر صدرالاشراف جلاد باغشاه در استانداری خراسان، دکتر اقبال در استانداری آذربایجان، کلنل کاظمخان سیاح بازوی رضاخان در کودتای ۱۲۹۹ در استانداری مازندران، سپهبد شاهبختی در استانداری خوزستان و سرتیپ شاهپور مختاری در ریاست شهربانی اصفهان برای قلع و قمع کارگران و جنبش ملی آماده «خدمت» بودند.
خلاصه حزب توده ایران به هر طرف این کابینه که مینگریست، چهرهای نظیر رئیسی یا پورمحمدی را مشاهده میکرد.
• بلافاصله پس از نخستوزیری، حزب توده ایران نامهای به مصدق نوشت و ضمن انتقاد از کابینه و ترکیب آن و یادآوری اینکه مسئولیت جنایات اعضای کابینه به عهده نخستوزیر نیز خواهد بود، خواهان آزادی احزاب و سندیکاها، به ویژه حزب توده ایران و لغو تصویبنامه غیرقانونی بودن حزب توده ایران شد که از سوی دولت منعقدکننده قرارداد ننگین الحاقی گس-گلشائیان تصویب شده بود. حزب از مصدق خواست حکومت نظامی و دادگاههای نظامی را که آماج اصلی آنها کارگران زحمتکش و تودهایها هستند، لغو کند و اضافه کرد دعاوی باطل شرکت راهزن و غاصب نفت جنوب را از بیخ و بن مردود بشمارید. ملت ایران نان میخواهد، نه توپ و تفنگ. مستشاران نظامی را از سرزمین ما بیرون بریزید….
اما دکتر مصدق به هیچگونه از این خواستها وقعی نگذاشت. حزب توده ایران نه تنها تا قیام سیتیر ۱۳۳۱، بلکه در تمامی دوران حکومت دکتر مصدق غیرقانونی بود و حکومت نظامی هیچگاه برچیده نشد و زندانها همیشه از تودهایها پر بودند و باندهای چاقوکش و اوباشی که تحت امر امثال بقایی و حزب پانایرانیست و کاشانی و حزب ایران دکتر مصدق را احاطه کرده بودند، کاری جز حمله به نیروهایی که از سوی حزب توده ایران به حمایت از جنش ملی و اعتراض به دخالتهای امپریالیستی گرد میآمدند، نداشتند. باید توجه داشت که به رغم نیروی عظیمی که در قالب کارگران متشکل، دهقانان، روشنفکران، دانشآموزان، معلمان و دانشجویان در اختیار حزب توده ایران بود، حمایت حزب توده ایران از مصدق همیشه یکطرفه بود. دکتر مصدق هیچگاه حتی نام حزب توده ایران را به نیکی و همراهی نبرد و هیچگاه در جهت رفع محدودیتهایی که نسبت به حزب اعمال میشد، قدمی برنداشت. دکتر مصدق به جلب مساعدت و یاری آمریکا باور داشت و از این رو، با باور به کمونیستهراسی شدید آنها هیچگونه گامی در جهت تقویت این تصور برنمیداشت.
هنوز دو ماه از نخستوزیر شدن مصدق نگذشته بود که اوباشان مذکور به میتینگ عظیم حزب توده ایران در میدان بهارستان حمله بردند و با حمایت تانکهای ارتش و سوارهنظام شهربانی عده زیادی را کشتند. اطلاعیه رسمی دولت مصدق کشتهشدگان را ۲۰ نفر و زخمیها را ۲۰۰ نفر اعلام کرد که روزنامهها ارقام واقعی را تا ۱۰۰۰ بالا میبردند. مصدق هیچ اقدام جدی در این زمینه انجام نداد. تنها پس از مطالعه گزارش هیئت تفتیشیه، رسماً در مجلس اظهار تأسف کرد. دکتر گریدی سفیر آمریکا حمایت کامل دولت آمریکا را از دکتر مصدق اعلام کرد و به خبرنگاران روزنامهها گفت: «بار دیگر تأیید میکنم که تمام مردم ایران از آقای دکتر مصدق پشتیبانی میکنند».
• دولت دکتر مصدق انتخابات دوره ۱۷ مجلس را برگزار کرد و فکر میکرد این مجلس ابزار قانونی لازم برای پیشبرد اهداف او را در اختیارش قرار خواهد داد، اما از آنجایی که ابزار کار او را آشکارا عوامل دربار و ارتش و عوامل وابسته و سرکوبگران باسابقه تشکیل میدادند که اولین هدفشان آن بود که نگذارند حتی یک تودهای به مجلس راه یابد، مجلسی از انتخابات بیرون آمد که اکثریت قاطع آن را عوامل دربار و دشمنان جنبش ملی تشکیل میدادند. در این مجلس تنها ۲۷ نفر عوامل جبهه ملی بودند که خود چند دسته بودند و باقی دشمنان مصدق و جبهه ملی از کار درآمدند، به صورتی که وقتی مصدق گزارش انتخابات را خواند و شنید که دکتر طاهری، حکیم شوشتری، میراشرافی، امام جمعه تهران، جواد عامری و عباس مسعودی به نام نماینده ملت در حکومت او به مجلس راه یافتهاند، عرق شرم بر پیشانیاش نشست و به مجلس نوشت که «دولت عدهای از نمایندگان فعلی را، که مردم از شنیدن نام آنها تنفر دارند، منتخب ملت نمیداند و انتخابات آن حوزهها را مخدوش میداند و از مجلس رد اعتبارنامه آنها را درخواست مینماید». بدیهی بود که چنین مجلسی کوچکترین وقعی به نامه مصدق نگذاشت و اعتبارنامه حتی یک نفر از آنها را نیز رد نکرد و حتی حسن امامی (امام جمعه درباری تهران) را با ۳۹ رأی به ریاست مجلس رساند که در واقع سیلی بر صورت مصدق بود.
• آخرین اقدام مصدق در این دوران، یعنی در تیر ماه ۱۳۳۱، پذیرش کمک اصل چهار ترومن و تصویب ادامه خدمت مستشاران نظامی آمریکا در ارتش و ژاندارمری و شهربانی بود که یکی از ضربههای مهلک بر پیکر مبارزات استقلالطلبانه مردم بود. در همین زمان ریاست ایرانی اصل ۴ با اردشیر زاهدی بود که خود ماری در آستین مصدق به شمار میرفت.
از ۳۰ تیر تا کودتای ۲۸ مرداد
درباره ماجرای این یکسال بیشتر اطلاع داریم. شروعش با کنارهگیری مصدق و به خانه رفتن او و سرکار آمدن دولت ۴ روزه قوام بود که با کشتار مردم و به ویژه تودهایها که در سراسر تهران به خیابان ریخته بودند و همهجا به حمایت از دکتر مصدق با نیروهای سرکوبگر درگیر شده بودند، همراه بود و بهدنبالش بازگشت مصدق به قدرت با اختیارات بیشتر و از جمله وزارت دفاع.
اما همه میدانیم که به رغم اینکه دکتر مصدق از حمایت و راهنماییهای همهجانبه حزب توده ایران و از طریق حزب توده ایران، از حمایت زحمتکشان و روشنفکران برخوردار بود، کار را به جایی رساند که فرصت از دست رفت، قدرت به سهولتی بیش از آنکه دشمن انتظارش را داشته باشد، به دست او افتاد و کشور برای مدت دهها سال به کام عقبافتادگی و استبداد و سرکوب رفت. امروز میدانیم که چنین واقعهای میتوانست روی ندهد و پیروزی دشمن بیش از آنکه از قدرت و نیروی او ناشی شود، ناشی از بیتدبیری مصدق و نیروهای ملی و بیتوجهی آنها به هشدارهای حزب توده ایران و همانطور که دکتر مصدق در «خاطرات و تألمات»ش در کنج عزلت تبعید نوشته است، گردآوردن مشتی دشمن منافع ملی در درون و پیرامون جبهه ملی بود.
در این دوران نیز در بر همان پاشنه میچرخید که در یکساله قبل. البته مصدق هشیاری بیشتری نسبت به توطئههای انگلستان و دربار و عوامل آنها نشان میداد، اما حکومت نظامی برجای خود باقی ماند، حزب همچنان غیرقانونی بود و زندانها محل گذر تودهایها ماندند و چماق مأموران و باندهای توطئهگر بقایی و خلیلملکی و دیگران همچنان بر پیکر تودهایها ضربه وارد میکرد و گلولهها بدن آنها را سوراخ میکرد. مصدق همچنان به الطاف آمریکا برای کمک به مبارزهاش علیه استعمار انگلیس و پیشبرد منافع ملی ایران(!) دلخوش بود و توطئهگرانی از جمله لوی هندرسون و عوامل ایرانیاش به رغم اطلاعات فراوانی که نشریات حزبی یا پیامهای حزب در اختیار مصدق قرار میدادند، در کشور باقی ماندند و کردند کاری را که پیشگیریاش کاملاً ممکن بود. مصدق همچنان چشم به دهان هندرسون داشت و مردم و حزب توده ایران در پیشاپیش ملت ایران، تاوانش را پرداخت میکردند. تنها در روزهای آخر، برای خشنودی هندرسون و به فرمان مصدق و توسط فرمانداری نظامی بیش از ۶۰۰ کادر حزب را دستگیر و راهی زندان کردند تا توطئهگران بتوانند راحتتر نقشههای خود را از پیش ببرند.
اما حزب توده ایران که به ماهیت ملی دکتر مصدق پی برده بود، همه کاری برای تقویت و حفظ او انجام داد. اتحاد میان حزب و دکتر مصدق، اتحادی در عمل بود، هرچند در واقع یکطرفه. اگر مصدق در جهت این اتحاد اقدامی انجام داد، همانا پیشبرد هدف اتحاد، یعنی دفاع از منافع ملی بود. «وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم» شعر و شعار تودهایها برای همه روزگارها بوده است. پس از کودتا نیز تودهایها مراقب مصدق بودند. به او پیغام دادند که میتوانند او را فرار بدهند و کاری کنند که از رادیو برای مردم پیغام دهد، اما نپذیرفت. فاطمی را در خانه امنی جای دادند. یکی از افسران حزب، جزو گارد محافظ مصدق بود و مراقب بود که او را همچون فاطمی به قتل نرسانند….
و این در حالی بود که مصدق تا به آخر توهم خود را نسبت به آمریکا حفظ کرد، لوی هندرسون را که توطئهگر و سازمانده اصلی بود، از کشور بیرون نکرد و تا به آخر در صدد راضیکردن او بود. حاضر نشد به خاطر موفقیت جنبش ملی درخواست حزب را بپذیرد و مردم را به خیابانها بخواند. از مردم میترسید، اما بدون آنها هم کارش پیش نمیرفت. حکومت نظامی را برنچید و همین از عوامل شکستش شد، زیرا تمامی دشمنانش در فرمانداری نظامی مستقر شدند و ضمن کمک به تدارک کودتا، تودهایها را شناسایی و دستگیر میکردند. نیروهای بهشدت مشکوک را از اطراف خود نراند. دولتی تشکیل داد که تمامی وزرایش در دادگاه علیهش موضع گرفتند و معلوم شد یا با دربار سر و سر دارند یا به هر حال موافق او نیستند. درباره جبهه ملی به دکتر شایگان نوشت:
«اعضای شورا نه مسئول بودند و نه جمعیتی داشتند که پشتیبان ایشان باشد و بعضی افراد منفرد که وارد شده بودند مقصودشان این بود ]که] وقت خود را در یک اجتماع بگذرانند و برخی دیگر مأموریت داشتند که در کار جبهه نظارت کنند و گزارش خود را به جاهای لازم برسانند و به همین جهات بود که جبهه ملی نتوانست کوچکترین قدمی در راه مصالح مملکت بردارد.»
مصدق در مقابل مالکان بزرگ نایستاد و از سهم مالکانه نکاست، با تشکیل سندیکاها و احزاب مترقی مخالفت کرد یا قدمی در جهت تسهیل فعالیت آنها (که بزرگترین حامی او بودند) برنداشت، وقتی برای حق رأی زنان به او مراجعه کردند، همه چیز را به بعد از ماجرای نفت موکول کرد و گفت که نمیخواهد بهانه به دست روحانیت و بازار بدهد (که البته درست میگفت).
اما با تمامی این اوصاف، حزب میبایست از او حمایت میکرد، زیرا محور تجمع مردم و جنبش ملی بود و چنین نیز کرد.
***
رویکرد حزب در دوران پس از انقلاب نیز به همینگونه بود. حزب جبهه نیروهای انقلابی را اتحادی از نیروهای خط ضدامپریالیستی و مردمی امام، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران در کنار خود اعلام کرد و استراتژی عملی خود را تقویت این جبهه و حمایت از آن قرار داد و به آن عمل کرد. هنگامی که این استراتژی اعلام شد، مجاهدین هیچگونه پاسخی به آن ندادند و چریکها نوشتند، «شتر در خواب بیند پنبهدانه»، و نیروهای خط امامی نیز صرفاً با دادن امتیاز به روزنامه «مردم» و تحمل موقت فعالیت دفتر حزب به آن پاسخ دادند.
اما حزب تلاش خود را برای حفظ این جبهه و تقویت آن در جهت دستیابی به اهدافش انجام داد. بی هیچ توقعی. شعبه پژوهش حزب انواع طرحها، لوایح و قوانین را تدوین میکرد و در اختیار هر کسی قرار میداد که به آنها نیاز داشت و از نظر فکری در آن راستا قرار داشت. به کسی که با قانون کار احمد توکلی مخالف بود و آن را ضدانسانی و ضدکارگری میدانست، قانون کار میداد، به کسانی که میخواستند قانون اساسی حکومتشان، قانونی به نفع مستضعفان و آزادی باشد، قانون عرضه میکرد، طرح طب ملی در اختیار دکتر سامی قرار داد، کودتای نوژه را که قرار بود دهها برابر ویرانگرتر و خونریزتر از ۲۸ مرداد باشد، افشا کرد، و … خلاصه همه کار کرد، اما انتظاری برای خودش نداشت، هدفش پیشرفت این جبهه بود، زیرا میدانست که اگر این جبهه موفق شود، انقلاب و مردم و نیروهای مترقی و از جمله حزب توده ایران نیز موفق میشوند و اگر ضربه بخورند و عقب رانده شوند و سرکوب شوند، حزب نیز نابود خواهد شد و همانطور هم شد. همیشه همینطور بوده است. ضربه خوردن حزب با ضربه خوردن همه این نیروها همراه بود. سرنوشت انقلاب با سرنوشت جبهه پیوند داشت.
به مردم بپیوندیم!
اشتباه نویسنده «نوید نو» در شعار استراتژیکش نهفته است. این شعار او را منزوی میکند و با چپهای افراطی که همچون همیشه در ناکجاآباد بهدنبال حل تضاد کار و سرمایه هستند، تنها میگذارد. همه کسانی که در صفوف اصلاحطلبان و جنبش سبز مبارزه میکنند، با اصل ولایت فقیه و نظارت استصوابی بهشدت مخالفند و آن را ناقض حقوق ملت و قانون اساسی و اصولأً تناقضی در درون قانون اساسی میدانند، اما آنها برای اصلاح این وصله ناجور بر پیکر جامعه خود، راه مبارزه با استبداد و استقرار جامعه مدنی و بازگشت به قانون اساسی را اختیار کردهاند. جبههای که در عمل در پیکر جامعه ایجاد شده است، همین است و همین جبهه یا وحدت عمل نیروهای متشکله همین جبهه است که روز به روز به نیروی خود اضافه میکند و به پیروزیهای بیشتری دست مییابد.
برخلاف تصور نویسنده «نوید نو» و نظایر او نبردی که در درون حاکمیت درگیر است و روز به روز بیشتر مردم را به صحنه میکشد، جنگ زرگری نیست. یک «که بر که» واقعی است. نبرد میان نیروهای طرفدار دمکراسی و تعمیق آن و نیروهای ارتجاعی و راستِ دشمنِ عنصرِ جمهوری در قانون اساسی و نظام حاکم است. اینکه این دمکراسی تا چه حد تعمیق شود، به توازن نیروها در هر لحظه از پیشرفت جنبش بستگی دارد. بسیاری از عناصر جبهه در هر مرحله راه خود را جدا میکنند. همه خواهان دستاوردهای یکسان نیستند، اما راه هر گونه تحول در جامعه از این مسیر میگذرد.
واقعیت آن است که نیرویی که با تحول دمکراتیک جامعه مخالف است، آنقدر نیرومند است و با پول نفت بشکهای ۱۵۰ دلار و اقتصاد سیاه ناشی از تحریم و قاچاق و فساد گسترده ناشی از آن به قدری پروار شده است که تنها اتحاد عمل کلیه نیروهای طرفدار دمکراسی و مخالف وضع موجود میتواند با آن مقابله کند. فریاد خشماگین و عمل متحد و پیام روشن و آشکار دهها میلیونی مردم در هر انتخابات دو سال یکبار نیز نتوانسته است این هیولای خون و چرک و خشونت را از میدان به در کند، هرچند از نیرو و توان آن بهشدت کاسته است. هرچند این هیولا کوشیده است بازی را به هم بزند و روشهای خود را حاکم کند، مردم و نیروهای طرفدار دمکراسی و عدالت، هشیارانه راه حاکم کردن قانون و بازگشت به اصول قانون اساسی را انتخاب کردهاند و هرچند به کندی، اما به پیش میروند، به صورتی که شاهد نهادینه شدن یکی از عرصههای مهم ابراز وجود مردم و دخالت آنها در تعیین سرنوشت خود هستیم.
تودهایهای واقعی که همیشه مردم را میفهمند و هیچگاه از توده جدا نمیشوند، نمیتوانند آنقدر از حرکت دهها میلیونی تودههای مردم فاصله بگیرند که گویی از درک آن عاجزند. تاریخ حزب، تاریخ و منبع الهام خود آنهاست. باشد که از تاریخ جنبش چپ و حزب توده ایران بیاموزیم و به امواج مردم بپیوندیم.
(*) تحریریه «مهر» الزاماً با تمام نظرات مطرح شده در مقالاتی که در بخش «نظرات و دیدگاهها»ی سایت منتشر میشود، موافق نیست.