محترمانه و بیپرده با دکتر مرتضی محیط
“در تقابل با قدرت اشتراکی طبقات دارا، پرولتاریا تنها زمانی قادر است به مثابۀ یک طبقه عمل کند که خود را در یک حزب سیاسی– علیه کلیه ی حزبهای طبقات دارا– متشکل کند. این عمل، پیروزی طبقه کارگر را در راستای انقلاب سوسیالیستی و هدف نهایی آن، یعنی الغای همه طبقات، تضمین کند.”
(انجمن بینالمللی کارگران -کنفرانس لندن در سال 1871)
شما در برنامه 31 تیر 1396 (22 جولای 2017) پس از گرامیداشت پراحساس پروفسور مریم میرزاخانی و شعری که در اعتراض به تبعیض جنسیتی با بغض و شور و احساساسات پاک انسانی و قابل تحسین ویژه خود خواندید، پیرو نقدهای وارد شده به مواضع شما در ارتباط با تحزب و تشکیلات در بخشی از برنامه در صدد پاسخگویی به این نقدها برآمدید و مواردی را مطرح نمودید که در این نوشته مروری بر آنها صورت میگیرد.
مجموعه استدلالهایی را که در پاسخگویی به نقدهای وارده مطرح کرده اید، میتوان در موارد زیر فهرست نمود:
لازم به ذکر است کلیه موارد زیر، یادداشت نگارنده از صحبتهای ایشان ضمن تماشای برنامه بوده و در صورت هر گونه کاستی پیشاپیش از ایشان پوزش میخواهد.
1. هری مگداف و پل سوئیزی چگونه عمل میکردند؟ احزاب چگونه؟ باید شیوه تفکر مثبت باشد، فکر پرواز کند و در قفس خودش را نگه ندارد. (اشاره تلویحی و تشبیه حزب به قفس)
2. اشاره به گروه جدا شده از حزب توده ایران تحت عنوان “سازمان انقلابی”[1] که از شما دعوت به همکاری میکند، و شما مطرح میکنید که من به آنها نپیوستم و کارم درست بود.
3. سیستمهای تشکیلاتی بر اساس تجربه خودم به انحراف کشیده میشوند و …
4. گروه “متحدین خلق”[2] نیز تشکیلاتی بود که برای سازماندهی کارگران پروژه ای و فصلی و شرکت نفت شکل گرفته بود که از من برای همکاری دعوت کردند و من هم پذیرفته و با آنها آغاز همکاری نمودم … اما بعد از مدتی از این تشکیلات اخراج شدم چون مقاله ای در انتقاد از کشتار خمینی نوشته بودم و…و این یک تجربه منفی از کار تشکیلاتی و حزبی است.
5. شیوه تحزب از صد سال پیش تا کنون نمیتواند همانطور ثابت مانده باشد. از صد سال پیش تا کنون کارنامه این نوع تحزب چه بوده است؟ این نوع تحزب کارایی ندارد، نیاز به آلترناتیو دارد. میتوان از مارکس آموخت، به “چه باید کرد” لنین در این زمینه انتقاد دارم، انتقادی که رزا لوکزامبورگ هم داشت. مارکس هیچگاه حزب، سازمان یا تشکیلاتی درست نکرد، به اتحاد کارگران پیوست.
6. فقط هم احزاب چپ نیستند که این مشکلات را دارند، احزاب محافظه کار و… نیز همینطورند.
7. در درجه اول نیاز به کادرسازی داریم، آگاهی سیاسی با درجه بالا باید بلافاصله در بین مردم گسترش یابد، باید روز و شب کار کرد، باید با تمام قوا و اعتقاد کار کرد.
8. حزب اساساً توسط روشنفکران تشکیل میشود و از بین زنان، دانشجویان، کارگران و دانش آموزان افرادی را جذب میکند. این روش کارایی اش را از دست داده است، کارگران خودشان باید تشکیلات خودشان را ایجاد کنند، رهبری خودشان را اعمال کنند، روشنفکران نمیتوانند کارگران را رهبری کنند، این تنها راهی است که از گسترش فساد جلوگیری میکند.
9. قدرت گیری در حزب خطرناک است. چپهای بریده خودشان میخواستند به قدرت برسند، نه اینکه طبقه کارگر را به قدرت برسانند.
10. باید دید درازمدت داشته باشیم، باید کادرسازی کنیم، بسیج و سازماندهی کنیم . تحزب به شکل قبلی به شکست میانجامد…و در تداوم خود هم به بریدگی و سرخوردگی میانجامد. در این کائنات، فکر سالم، جسم سالم، ورزش، مطالعه و…اهمیت دارند و ….
11. مروری بر خاطره نخبه ریاضی و مقام اول المپیاد ریاضی کشور مهدی علوی شوشتری و کار محفلی با شما که درسال 59 به اتهام همکاری با سازمان پیکار توسط جنتی اعدام شد. ابراز احساس پرشور نسبت به مهدی علایی شوشتری و مقایسه او با پروفسور مریم میرزا خانی در ارتباط با مقاله حسین باقرزاده در این مورد و سرانجام بیان اینکه او “بخاطر تعلق حزبی اعدام شد.”
12. نگاه لنین به امپریالیسم ساده و خوشبینانه بود. فقط تضاد کار و سرمایه نیست که مطرح است. تضادها فوق العاده زیادند. (تلویحاً یعنی اینکه آن نگاه لنینی به حزب و تشکیلات نتیجه این ساده نگری بوده است.)
13. پس از آن نیز به فهرست نمودن دستاوردهای انقلاب اکتبر چون فرمان صلح، فرمان زمین، آزادی ملل تحت سلطه تزاریسم، براندازی نظام اشرافیت و کاست، جدایی دولت از کلیسا، جدایی مدرسه از کلیسا، آزادی مذهب و لامذهبی، براندازی سرواژ، تغییر توازن قوا در جهان به ضرر انگلیس و به نفع کشورهای تحت سلطه، باز کردن راه برای چین و کوبا و ویتنام و… پرداختید، در حالی که به گفته خودتان در هفتههای قبل تر به انتقادات وارد بر انقلاب اکتبر متمرکز شده بودید.
14. در همین ارتباط نیز بدون مقدمه و اشاره به موضوع خاصی مطرح کردید که تمام انتقادات به حزب توده (نه حزب توده ایران) وارد هست اما این حزب دستاوردهایی هم داشته است از جمله ادبیات نوین، علوم جدید، طرح تساوی مرد و زن، تساوی مذهب و…
به نظر میرسد این مجموعه مطالب در قالب استدلال برای پاسخگویی به نقدی که به نگاه شما به مقوله حزب و تشکیلات وارد است، به هیچ وجه از انسجام و غنای نظری و استدلالی لازم برخوردار نبوده و از شخصیت آگاهی چون شما که بر تاریخ جنبش کمونیستی و اندیشههای مارکسیستی (با توجه به اکراه شما به استفاده از واژه لنینیسم) اشراف داشته و همواره تلاش میکنید تا تحت عنوان ” رفتن به ریشهها ” درسها و تجارب آن را به مخاطبان خود منتقل کنید، انتظار بیشتری در این زمینه وجود دارد.
برای روشن تر شدن موضوع مروری بر این موارد صورت میگیرد. برخی از این موارد عملا ذکر خاطرات و نظرات شخصی شما و قابل احترام بوده، اما در چارچوب پاسخ نظری به مسئله تحزب چندان مرتبط و قابل بحث به نظر نمیرسند بر همین اساس در اینجا تنها به برخی از موارد فوق که با موضوع بحث ارتباط دارند، پرداخته میشود.
هری مگداف و پل سوئیزی از دانشمندان بزرگ حوزه اقتصاد سیاسی بودند و فعالیت آکادمیک و نظری زیادی در این زمینه انجام دادند که در قالب کتابها و مقالات متعددی منتشر گردیده اند، آنها بویژه فعالیتهای مهمی را در ارتباط با انتشار مانتلی ریویو دنبال نمودند که تا پایان عمر نیز ادامه پیدا کرد. بیوگرافی آنها و مبارزات و چالشهایشان در طی دوران زندگی شان با سیستم سرمایهداری مشخص است. آنها در ضمن درگیر کار و فعالیتهای حزبی نشدند. اما احزاب چپ و کمونیستی نه برای کار آکادمیک بلکه برای هدایت و سازماندهی مبارزه طبقاتی و مبارزه سیاسی برای براندازی سیستم سرمایهداری و هدایت ساختمان سوسیالیسم شکل میگیرند . هر کدام از این فعالیتها نیز از ارزش و جایگاه ویژه خود برخوردارند. ضرورتها و الزامات کار آکادمیک و فعالیت در احزاب و سازمانهای کمونیستی و چپ از هم متفاوت بوده و نه قرار است آکادمیسینها از عهده انجام مجموعه وظایف حزبی برآیند و نه برعکس. نه قرار است یک حزب سیاسی چپ کار آکادمیک دانشمندان اقتصاد را انجام دهد و نه این دانشمندان از عهده کنشگری سیاسی مانند یک حزب سیاسی چپ برمیآیند. بزرگانی چون مارکس،انگلس،رزالوکزامبورگ و لنین پراکتیسینهایی استثنایی بودند که علاوه بر اشراف برحوزه دانش تئوریک و برخورداری از قدرت تحلیل گری و نظریه پردازی، در فعالیتها وکنشهای انقلابی و سیاسی از نقش رهبری برخوردار بودند. این انتظار که همه کسانی که درگیر مبارزه طبقاتی هستند، مانند هری مگداف و پل سوئیزی زندگی کنند، انتظار واقع بینانه ای نیست.
عضویت در احزاب داوطلبانه انجام میشود. از این رو تشبیه تلویحی حزب به قفس در حالتهایی میتواند مطرح باشد که یا شخص را به شیوههای مختلف و به اجبار به عضویت حزبی درآورند که مخالف مرامنامه و اساسنامه آن است و یا آنکه در شرایطی اعضای حزب مناسبات و فضای موجود در حزب را مانعی برای رشد و پیشرفت فکری خود بیابند و قادر به ترک حزب نباشند. یا شاید هم عده ای در رهبری حزب با فریب اعضا و شستشوی مغزی آنها مانع از درک حقایق از سوی آنها شده و با سوء استفاده از اعتقادات و احساساتشان، آنها را به عنوان ابزار پیشبرد اهداف جاه طلبانه و خودخواهانه خود مورد سوء استفاده قرار دهند، یا تسلط اعتقادات جزمی مانع تفکر آزاد اعضای حزب گردد و… که در این حالتها میتوان تشبیه حزب به قفس فکری برای اعضا را پذیرفت. اما این موارد چه ربطی به احزاب کمونیست دارد؟ اگر به هر یک از این موارد در ارتباط با احزاب کمونیست اعتقاد دارید، چرا به صورت صریح و مستند آن را مورد بحث قرار نمیدهید؟
ضوابط اساسنامه ای احزاب نیز با توجه به اهداف و برنامههای آنها میتواند از تنوع و سطح انعطاف پذیری گسترده ای برخوردار باشد. کسانی که از آمادگی کارگروهی منضبط و اثربخش برای دستیابی به اهداف بزرگی چون براندازی سیستم سرمایهداری و… برخوردارند و ریسک عضویت در احزاب کمونیست را با توجه به مخاطراتی که اساسا اعضاء وهواداران این احزاب را تهدید میکند، میپذیرند، الزامات حزبی را شرط بقا، رمز ماندگاری و تداوم فعالیت میبینند نه قفس. البته قابل درک است که دیسیپلین حزبی که برای حفظ انسجام و آمادگی جهت توسعه و تعمیق مبارزه طبقاتی لازم است، نمیتواند به همان صورت برای فعالیتهای آکادمیک و یا مدنی به کار گرفته شود. این موضوع را میتوان در قالب یکی از مصادیق دیالک تیک شکل و محتوی نیز مورد توجه قرار داد. طبیعی است اگر ضوابط و موازین فعالیت حزبی بر کار پژوهشی و آکادمیک تحمیل گردد، آنگاه این ضوابط برای دانشمندان و پژوهشگران ممکن است تداعی کننده فضای قفس باشد. ولی چنین قراری نیست. از سوی دیگر فعالیت علمی و پژوهشی نیز چندان بدون ضابطه و دلبخواه انجام نمیشود و پژوهشگران و آکادمیسینها نیز ملزم به رعایت استانداردهای متدولوژیک و الزامات ساختاری مربوطه بوده و کسانی که با این استانداردها خود را تطبیق ندهند، همین الزامات متدولوژییک نیز میتواند تداعی کننده قفس برای آنها باشد.
نگاهی که مناسبات حزبی را قفس میپندارد، باید تکلیف خود را با ضرورتهای مبارزه منضبط، برنامه ریزی شده، هدفمند در کنار سایر همرزمان و الزامات کار گروهی بر اساس اساسنامه آن در یک حزب کارگری روشن کنند و هرکسی از جمله شما میتواند به دور از برخوردهای شعاری، نقد اساسنامه احزاب کمونیستی و تجارب مربوطه را در چارچوب یک بحث نظری مطرح کنند و مورد نقد قرار دهند که در این صورت ممکن است به دستاوردهای ارزشمندی نیز منجر گردد.
چرا شما تلاش میکنید تا همکاری داوطلبانه، متحد و منظم انسانهای آگاه، مسئول و فداکاری را که برای آگاه ساختن و سازماندهی و هدایت طبقه کارگر و زحمتکشان جهت مبارزه طبقاتی برای براندازی سیستم سرمایهداری در احزاب کمونیستی و چپ با الزامات مارکسیستی و لنینیستی مبارزه میکنند و در طول تاریخ در این مسیر فداکاریها و از خودگذشتگیهای بسیار از خود نشان داده و هزینههای بسیار پرداخت نموده و بسیاری از رهبران، اعضا و هواداران آنها زندانی، تبعید و شهید شده اند، با قفس نامیدن این احزاب بی ارزش کنید، کاری که البته بورژوازی با همه دم و دستگاه ایدئولوژیک و رسانه ای خود قادر به انجام آن نیوده است؟
اینکه شیوه تحزب و نوع ساختار و مناسبات حزبی از یک قرن پیش تا کنون نمیتواند ثابت مانده باشد، حرف کاملا درستی است. این مسئله اساسا محدود به احزاب کمونیستی هم نیست. توسعه دانش ارتباطات و پیشرفتهای فناوری اطلاعات تاثیر دوگانه ای را بر مناسبات ارتباطی افراد در درون حزب و نیز در مناسبات اعضای احزاب با مردم برجای گذاشته است.از یک سو فضا و فرصتهای بی نظیری را برای برقراری راحت تر ارتباط و هم اندیشی فراهم نموده است و از سوی دیگر امنیت اطلاعات و اعضای احزاب را در معرض ریسکهای فراوانی قرار داده است. تحت تاثیر پیشرفتها در حوزه فناوری اطلاعات و ارتباطات و نیز دانش ساختار سازمانها در علم مدیریت، اشکال بسیار متنوعی از ساختار پدید آمده اند که بورژوازی با دقت هرچه تمام تر آنها را هم در فضای شرکتها و سازمانهای خود و هم در احزاب سیاسی خود به تناسب شرایط به کار میگیرد. کمونیستها و مدافعان طبقه کارگر نیز اساسا به جای طرد فعالیت حزبی، نیازمند به روز کردن ساختار احزاب با توجه به اهداف، استراتژیها، تاثیرات فناوری، فرصتها و تهدیدها و ویژگیهای محیطی و… هستند. شما هیچ نقد، نظر یا پیشنهاد مشخصی را در این زمینه مطرح نمیکنید و ترجیح میدهید به کلیاتی اشاره کنید مانند اینکه مارکس هیچ حزب و سازمانی را تاسیس نکرد و…
درک شما از شعار باشکوه “کارگران جهان متحد شوید” که 170 سال پیش در مانیفست کمونیستی مارکس و انگلس مطرح شد و ضرورت وحدت و تشکیلات کارگران برای براندازی بورژوازی تقلیل گرایانه به نظر میرسد . چرا که اگر قرار باشد این دعوت به وحدت و تشکیلات به حوزه سیاسی جهت براندازی بورژوازی و تسخیر قدرت سیاسی تعمیم یابد، آنگاه فعالیت سیاسی در قالب حزب و سازمان سیاسی طبقه کارگر اجتناب ناپذیر میگردد. در این زمینه توجه شما را به نقل قول زیر از مصوبه کنفرانس لندن “انجمن بینالمللی کارگران” در سال 1871 که مارکس در رهبری آن عضویت داشت، جلب میکنم :
“در تقابل با قدرت اشتراکی طبقات دارا، پرولتاریا تنها زمانی قادر است که به مثابۀ یک طبقه عمل کند که خود را در یک حزب سیاسی– علیه کلیه ی حزبهای طبقات دارا– متشکل کند. این عمل، پیروزی طبقه کارگر را در راستای انقلاب سوسیالیستی و هدف نهایی آن، یعنی الغای همه طبقات، تضمین میکند.”
شما دستاورد تحزب در جنبش کمونیستی در یک صد سال اخیر را به زیر سوال میبرید. البته از یک نظر با توجه به جهت گیری پارلمانتاریستی شماری از احزاب چپ و کمونیستی در اروپا و…و کنشگری در دایره بسته دموکراسی بورژوایی که هیچ چشم انداز روشنی را تصویر نمیکند، این بحث میتواند درست باشد. ولی این احزاب احتمالا از همان نوع احزابی بوده اند که خیلی هم به قول شما تداعی کننده فضای قفس نبوده اند. اما دستاوردهای جنبش کمونیستی و اندیشه سوسیالیسم را فقط نمیتوان حاصل فعالیت آکادمیسینهایی چون پل سوئیزی و هری مگداف و ایستوان مزاروش و…تصور نمود. (مثلا هنوز هم افراد چپ بسیار بسیار زیادی در ایران و همینطور در جهان وجود دارند که شاید فقط نامی از سوئیزی و مگداف و مزاروش شنیده باشند) فعالیت گسترده احزاب چپ انقلابی در سراسر جهان سهم بسزایی در مبارزه علیه سرمایهداری، آگاهی مردم از ماهیت این سیستم، هدایت انقلابات سوسیالیستی و حفظ و استحکام حکومتهای سوسیالیستی در قرن بیستم داشته و هم اکنون نیز نقش مهمی در این زمینه دارند.
شما در آنجا هم که بدون استناد به مورد خاصی تمام انتقادات به حزب توده ایران را وارد میدانید، ترجیح میدهید تنها به بخش کوجکی از خدمات ارزشمند آن به جامعه ایران مانند ادبیات نوین، علوم جدید، طرح تساوی مرد و زن، تساوی مذهب و… اشاره کنید. برای حزبی که از زمان تاسیس خود در سال 1320 تا کنون همواره در معرض سرکوب بوده و تقریبا هیچگاه از فضا و فرصت فعالیت علنی برخوردار نبوده است(مجموعا 11 سال در بیم و امید فعالیت علنی پر مخاطره در دوره از عمر 76 ساله)، البته این فهرست خدمات بسیار طولانی تر از آن است که شما مورد اشاره قرار داده اید. کدام هری مگداف یا پل سوئیزی و… در ایران یا هر جای دیگر جهان توانسته است خدماتی بیشتر از یک حزب کمونیستی به جامعه ارائه دهد و کمتر از یک حزب اشتباه کند؟
میتوان موافق بود که در کارنامه احزاب چپ از جمله حزب بلشویک روسیه گاه ممکن است اشتباهاتی رخ داده باشد اما با قاطعیت میتوان گفت که افراد غیر متشکل در احزاب نیز با همه صداقت، دانش، تجربه و احساس مسئولیت و آزادی فکری به قول شما فارغ از قفس حزبی نیز اساساً خیلی بیشتر از احزاب که به نوعی خرد جمعی متکی هستند، ممکن است اشتباه کنند . تجربه، گویای این حقیقت است. نگاهی به پوزشهای صادقانه و شرافتمندانه و فروتنانه متعددی که طی سالهای اخیر از همین برنامه از سوی شما اعلام شده است، آشکارا این حقیقت را نشان میدهد. پوزشهایی که البته به هیچ وجه از احترام شما نکاسته بلکه بر آن افزوده است.
شما مطرح میکنید که مارکس هیچ حزب و سازمان کمونیستی را ایجاد نکرد و…در حالی که بهتر از هر کسی میدانید که مارکس به عنوان بزرگترین اندیشمند هزاره دوم و متفکری انقلابی، فیلسوف، جامعهشناس، تاریخدان، اقتصاددان و از تأثیرگذارترین اندیشمندان تمام اعصار، زندگی بسیار فعال و پرباری داشت . با این وجود دامنه گسترده فعالیتهای علمی او هیچگاه مانع از پرداختن به پراتیک انقلابی نگردید. دوران مارکس دوران شکل گیری و انسجام اندیشه سوسیالیسم علمی و زمان شکل گیری تشکلهای مبارزاتی و انقلابی کارگران بود و تا آنجا که فرصت مارکس اجازه داد با همه مشغله علمی خود، از حضور در تشکلهای کارگری و هدایت آنها غافل نشد. مانیفست کمونیستی نتیجه حضور و مشارکت مستقیم مارکس در هدایت مبارزات سازمانهای کارگری است که مبانی شکل گیری احزاب انقلابی کارگری و کمونیستی در آن با همکاری انگلس همراه و همرزم مارکس مدون گردید و امروز 170 سال پس از انتشار آن هنوز هم از معتبرترین منابع نظری در فعالیت احزاب کارگری و کمونیستی است. مارکس و انگلس در مانیفست کمونیستی بنیانهای نظری حزب طبقه کارگر را تدوین نمودند اما این لنین بود که فرصت توسعه و مهندسی نقشه راه ایجاد حزب طبقه کارگر و دیکتاتوری پرولتاریا را درفرآیند انقلاب بلشویکی یافت و آن را به تکامل رساند.
شما که احزاب کمونیستی و انقلابی کارگران را قفس تصور میکنید، لابد دیکتاتوری پرولتاریا را هم سیاهچال تصور میکنید ! آیا بدین ترتیب طبقه کارگر در مقابل بورژوازی خلع سلاح نمیشود؟ و اگر هم بفرض محال به نوعی تصادفی به قدرت برسد، آیا بدون اعمال دیکتاتوری پرولتاریا قادر به استحکام و حفاظت از حاکمیت خود خواهد بود؟
شما مطرح میکنید که در درجه اول نیاز به کادر سازی داریم و در توضیح آن ادامه میدهید باید با کار شبانه روزی آگاهی سیاسی با درجه بالا به میان بین مردم برده شود. این کادرها قرار است کدام برنامه، کدام استراتژی و کدام تاکتیکها را دنبال کنند؟ توسط چه کسانی قرار است آموزش داده شوند؟ چرا باید پذیرفت که یک حزب سیاسی منسجم که دارای برنامه، استراتژی و تاکتیک است فاقد این توانایی است در عوض روشنفکران منفرد به شکل بهتری از عهده انجام این وظیفه بر میآیند؟ کدام تجربه موید این ادعاست؟
شما اعتقاد دارید حزب اساساً توسط روشنفکران ایجاد میشود و روشنفکران نمیتوانند کارگران را رهبری کنند، کارگران باید تشکیلات خود را ایجاد کنند تا از پیدایش فساد در حزب جلوگیری شود.
باید از شما پرسید مشکل حزب است یا روشنفکران؟ مگر بزرگانی چون مارکس، انگلس، رزا لوکزامبورگ،کارل لیبکنشت، …لنین، و… که نمیتوان در نقش رهبری آنها برای جنبشهای کارگری تردید کرد، جزء قشر روشنفکر نبودند؟
مگر اندیشمندانی چون پل سوئیزی و هری مگداف که بسیار از آنها یاد میکنید و در همین صحبت تان نیز روش فعالیت آنها را در مقابل کار حزبی مورد تایید قرار داده اید، متعلق به قشر روشنفکران نیستند. مگر خود شما متعلق به قشر روشنفکران نیستید؟ چطور است که این روشنفکران میتوانند رهبران خوب و مثال زدنی باشند، اما اگر در چارچوب فعالیت حزبی بخواهند به سازماندهی و هدایت مبارزه طبقاتی و جنبش صنفی و سیاسی طبقه کارگر بپردازند، اقتدارگرا و مسبب ایجاد فساد و… میگردند؟ بنابراین به لحاظ منطقی مشکل شما با روشنفکران نیست بلکه با روشنفکران متشکل در احزاب کمونیستی و کارگری است.
این برداشت از مفهوم اجتماعی روشنفکر کاملاً ساده نگرانه به نظر میرسد و با واقعیت پیچیدگی دیالکتیکی و جامعه شناختی آن فاصله بسیار دارد .
شما خوب میدانید که مفهوم اجتماعی روشنفکران با توجه به پیچیدگی مفهوم جامعه شناختی آن نه تنها اساساً بیانگر یک ماهیت طبقاتی معین نیست بلکه این مفهوم میتواند معرف طیف اجتماعی گسترده ای در جهان امروز باشد که صف بندی و آرایش طبقات اجتماعی آن را در مینوردد.
براین اساس نمیتوان تعلق بخشهای مختلف روشنفکران به طبقات مختلف اجتماعی را انکار نمود. تجربه تاریخی و واقعی مبارزه بسیاری از روشنفکران در بنیانگذاری احزاب کمونیستی و چپ و مدافع طبقه کارگر در جنبش کمونیستی جهان از جمله حزب توده ایران بر همین اساس قابل تحلیل است.
ضمناً شما از واقعیت سندیکاهای زرد و فعالیتهای سندیکالیستی ارتجاعی با حضور بخشهایی از طبقه کارگر در دو سده گذشته در نقاط مختلف جهان آگاهید. هنوز زمان زیادی از تجربه اتحادیه همبستگی لهستان و نقش ارتجاعی لخ والسا و امثال او در فروپاشی حاکمیت سوسیالیستی و در همراهی با سرمایهداری جهانی نگذشته است.
شما از یک سو مبارزه روشنفکران در ساختار احزاب کمونیست در جهت منافع طبقه کارگر را تخطئه مینمایید و از سوی دیگر با احساسی خوشایند و هیجانی از مبارزه محفلی خود در ارتباط با زنده یاد مهدی علائی شوشتری در تهیه و توزیع مطالب استنسیل و… یاد میکنید و مطرح میکنید که او “بخاطر تعلق حزبی اعدام شد.” مفهوم این جمله شما چیست؟ آیا کم بوده اند کسانی که بدون تعلق حزبی اعدام شدند و کم بودند کسانی که با داشتن تعلق حزبی اعدام نشدند ؟ شما بخاطر اقامه دلیل برای مخالفت تان با تحزب تا آنجا پیش میروید که ترجیح میدهید تا تحزب را دلیل اعدام او معرفی کنید نه ارتجاع و دیکتاتوری را !
پیچیدگیهای مفهوم جامعه شناختی و کارکرد اجتماعی واژههایی چون فرهیختگان، تحصیلکردهها، روشنفکران و…امروزه به گونه ای است که واقعیتهای جدیدی را در برابر کمونیستها قرار داده است که نگاه و تحلیلی دقیق تر از این مفاهیم را اجتناب ناپذیر نموده است، واقعیتهایی مانند اینکه در برخی از کشورهای پیشرفته سرمایهداری نوعی رقابت بین اتحادیهها و شرکتها برای جذب فارغ التحصیلان نخبه دانشگاهها در رشتههایی چون حقوق، مدیریت، روابط عمومی، ارتباطات و… برای استفاده از خدمات تخصصی آنها شکل گرفته است.
از سوی دیگر مگر نه این است که به قول خود شما آنجا که از مفهوم گسترده طبقه کارگر با توجه به تعریف مارکسی آن صحبت میکنید، بسیاری از همین روشنفکرانی را که به لحاظ پایگاه اجتماعی شان مشمول مفهوم فوق میگردند، در طبقه کارگر تعریف میکنید اما آنگاه که قرار باشد در احزاب کمونیستی متشکل شده و هدایت مبارزه طبقه کارگر را بر عهده گیرند، به آنها عنوان روشنفکر میدهید و فاقد صلاحیت برای رهبری طبقه کارگر و مستعد اقتدار گرایی و…میدانید.
براساس توصیه شما لابد احزاب کمونیستی با دهها سال و نزدیک به یک قرن تجربه که به قیمت بسیار گران و از جمله شهدای بسیار بدست آمده است، باید به دلیل احتمال شکل گیری اقتدار غیردموکراتیک و… در آنها خود را منحل نموده و در انتظار پیوستن به تشکلهای کارگری که توسط خود کارگران تشکیل میگردد بمانند و از آنجا که چنین تشکل ناب کارگری در دسترس قرار ندارد، به کار غیر متشکل، غیر سازمان یافته، بدون برنامه، بدون استراتژی و تاکتیک و در قالب فعالیتهای آکادمیک، مدنی و…پراکنده روی آورند. آری این ویژگیها را تنها در فعالیت حزبی و آن هم احزاب تراز نوین انقلابی و لنینی میتوان سراغ گرفت. میتوان تصور نمود که بورژوازی چه استقبالی از این پیشنهاد انحلال طلبانه خواهد نمود! بورژوازی با سازوکارهای متعدد تلاش میکند تا دامنه تاثیرگذاری احزاب کمونیستی را محدود و محدودتر کند، طبیعی است که از انحلال آنها نیز استقبال خواهد نمود.
مطرح میکنید که “چپهای بریده خودشان میخواستند به قدرت برسند، نه اینکه طبقه کارگر را به قدرت برسانند.” این چه ربطی به چپهای نبریده و وفادار دارد؟ آیا همین بریدن آنها خود دلیل این نیست که احزاب و سازمانهای کمونیستی را بستر مناسبی برای امیال و اهداف خود نیافتند و ترجیح دادند آن را در جای دیگری و شاید هم در همین نوع کارهای انفرادی، محفلی، باصطلاح مدنی، آکادمیک، رسانه ای و…جستجو نمایند؟
شاید یکی از مهم ترین استدلالهای تئوریک شما را در ارتباط با نقد تحزب باید در اظهار نظری جستجو نمود که در آن مطرح کرده اید : “باید دید درازمدت داشته باشیم، باید کادرسازی کنیم، بسیج و سازماندهی کنیم .تحزب به شکل قبلی به شکست میانجامد…و در تداوم خود هم به بریدگی و سرخوردگی میانجامد. در این کائنات، فکر سالم، جسم سالم، ورزش، مطالعه و…اهمیت دارند و …”
در یک نگاه علمی و تخصصی کلی به مقوله ساختار و سازماندهی، همانگونه که از عنوانش برمیآید سازماندهی به معنی تقسیم کار بین واحدهای یک سازمان و ایجاد سازو کاری برای هماهنگی کارها، وظایف و مسئولیتهای سپرده شده به آنهاست و سازمان و تشکیلات طبقه کارگر اگر قرار باشد به سندیکالیسم محدود نگردد و از آنارشیسم نیز فاصله داشته باشد، و به براندازی انقلابی بورژوازی و کسب قدرت سیاسی از سوی طبقه کارگر و زحمتکشان نظر داشته باشد، یک سازمان سیاسی انقلابی (حزب انقلابی) است. حتی برای مبارزه پارلمانی در چارچوب ساختار و دموکراسی بورژوایی هم که فاقد چشم انداز تحول انقلابی و سرنگونی بورژوازی و اعمال هژمونی طبقه کارگر بر تحولات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی است، نیز داشتن حزب سیاسی حداقل ضرورت برخورداری از امکان رقابت با احزاب بورژوایی در این جوامع است.
برخلاف نظر شما آنچه به بریدگی و سرخوردگی میانجامد، تحزب نیست چرا که در همین شرایطی که برخی احزاب شکست میخورند برخی دیگر پیروز میشوند و اعضا و هواداران و پایگاه اجتماعی آنها به جای سرخوردگی و بریدن، اعتماد به نفس یافته و اراده خود را بر جامعه دیکته میکنند. بنا براین تحزب دلیل بریدگی و سرخوردگی نیست بلکه بخشی از دلایل آن را باید در آثار شکست، تهاجم گسترده سرمایهداری نئولیبرال در عرصه نظری و عملی و تزلزل اجتماعی و طبقاتی و شخصیتی بخشهایی ازچپ بویژه اشرافیت کارگری و روحیات خرده بورژوای روشنفکران و طبقات میانی روی آورده به جنبش چپ دید. راه مبارزه با این سرخوردگی نیز پاک کردن صورت مسئله و تحزب نیست. بلکه باید احزاب را به روزتر، توانمند تر و تاثیر گذارتر نمود .
در شرایطی که بورژوازی با استفاده از دانش سازمان و ساختار در به روز کردن سازمان خود، توسعه آن، چالاک کردن آن، افزایش بهره وری آن و….، انواع ساختارهای نو را که نیازی به فهرست نمودن آنها در اینجا نمیباشد، به کار میگیرد، در شرایطی که شرکتها با استفاده از اهرم احزاب سیاسی بورژوایی و رسانهها و… دولتها را اداره میکنند، چرا به جای تمرکز بر ارتقاء تحزب باید به مخالفت با آن پرداخت؟ کاش شما به جای گفتن اینکه “تحزب به شکل قبلی به شکست میانجامد”، گامی هر چند کوچک در نقد و بررسی ساختارهای سازمانهای سیاسی بویژه احزاب کمونیست، نقد تلاشهای انجام شده و تجارب احزاب کمونیست و چپ برای به روز کردن ساختارهای خود و نقاط قوت و ضعف آنها، شناسایی و تعریف ویژگیها و الزامات تغییرات ساختاری در سازمانهای سیاسی طبقه کارگر با توجه به چارچوب نظری عوامل موثر بر این ساختارها مانند اهداف، تکنولوژی بویژه فناوری اطلاعات و ارتباطات، تغییرات محیطی، استراتژی و…برمیداشتید که بشدت مورد نیاز جنبش کارگری و کمونیستی است و در صحبتهای شما هیچ نشانی از آن یافت نمیشود. کاش به جای کلی گویی در باره اینکه تحزب به شکل قبلی به شکست میانجامد، گامی هر چند کوچک در جهت تحلیل شرایط مادی اجتماعی و اقدام ارادی بورژوازی در جهت مدیریت غیر متمرکز کل فرآیندهای زنجیره تامین، تولید و توزیع در سطح جهان از سوی شرکتها که بویژه از یک سو با بهره گیری از دستاوردهای فناوری اطلاعات بخش قابل توجهی از فرآیندهای کسب و کار را با حذف نیروی انسانی از فرآیند برنامه ریزی نموده و از سوی دیگر با استفاده از ساختارهای غیر متمرکز از تجمع نیروی کار در محلهای کار معین جلوگیری کرده و پتانسیل اقدام مشترک و شکل گیری جنبشهای نیرومند اعتراضی را تضعیف نموده است، برمیداشتید که یک نیاز بسیار جدی در جنبش کارگری جهانی است. کاش گامی در جهت تحلیل و نقد استراتژیهای کوچک سازی، برون سپاری و انواع برنامهها و اقدامات مشابه بورژوازی که با پراکنده نمودن کارگران در شرکتها و واحدهای کاری مجزا زمینه همگامی و اتحاد عمل آنها را تضیف نموده است، برمیداشتید و پیشنهادهای معینی را برای نوآوریهای استراتژیک و ساختاری در جنبش کارگری و احزاب چپ برای مقابله با این وضعیت ارائه میکردید که بشدت ضرورت آن احساس میگردد.
ادامه اظهارات شما در ارتباط با کائنات و توصیههای اخلاقی مبنی بر فکر سالم، جسم سالم، ورزش و مطالعه و…با استدلال شما در زمینه تحزب مبهم به نظر میرسد !
شما نگاه لنین به امپریالیسم را ساده و خوش بینانه مینامید. با این منطق باید نگاه مارکس به سرمایهداری را هم ساده و خوش بینانه پنداشت. چراکه اگر لنین نتوانست به قول شما انواع تضادهای سیستم سرمایهداری را علاوه بر تضاد اصلی کار و سرمایه در زمان خود ببیند، مارکس هم در زمان خود نتوانست پدیده امپریالیسم را ببیند. بدین ترتیب میتوان همه متفکران را به دلیل اینکه چیزهایی را در آینده دیگران میبینند که در زمان آنها و توسط آنها دیده نشده است، به نقد کشید. آری همواره میتوان از سکوی آینده دید بهتری نسبت به گذشته داشت اما این حقیقت نه ارزش کار نظری فوق العاده لنین را در شناخت ماهیت امپریالیسم، نه ارزش فوق العاده کار نظری مارکس را در کشف مناسبات سیستم سرمایهداری و نه ارزش کار هیچ اندیشمند دیگری را به زیر سوال نمیبرد. برای نقد دیدگاه لنین در مورد تحزب که در “دولت و انقلاب” تجسم یافته است، منصفانه نیست که ارزش کار نظری او را در زمینه شناخت امپریالیسم به زیر سوال میبرید. برای این منظور باید با ادبیات ساختار و تشکیلات وارد صحبت شوید.
در مجموع نوع نگاه شما به رسالت تاریخی رهایی طبقه کارگر با توصیه مانیفست کمونیستی مبنی بر ضرورت اتحاد و همبستگی کارگران جهان همسو نیست. چراکه وحدت در چنین ابعادی به هیچ وجه نمیتواند محصول فعالیتهای پراکنده، انفرادی، محفلی، خودبخودی و سازمان نیافته کارگران باشد . نمیتوان چشم بر تجربه و دستاوردهای ارزشمند تلاشهای انجام شده در انترناسیونال کمونیستی بویژه در قرن نوزده در جهت همبستگی انترناسیونالیستی کارگران فروبست. تنها چیزی که میتواند شعار انقلابی مانیفست را برای اتحاد کارگران جهان به سمت اجرایی شدن ببرد، فعالیت انقلابی در قالب احزاب و سازمانهای منسجم و پیشاهنگ طبقه کارگر است.
میپرسید دستاورد تاکنونی این احزاب چه بوده است؟ پاسخ روشن آن این است که آنچه طی بیش از یک قرن گذشته به عنوان دستاورد طبقه کارگر چه در کشورهای سرمایهداری و چه در کشورهای سوسیالیستی بدست آمده است، محصول فعالیت همین احزاب و سازمانهای چپ در پیوند با جنبش کارگری و هدایت آن بوده است. و اگر این احزاب نبودند، همین دانش و تجربه انقلابی و سوسیالیستی که امروز ما در باره آن صحبت میکنیم، نیز نبود. نمیتوان گفت که این دستاوردها نه حاصل کار احزاب بلکه روشنفکران منفرد و جنبشهای کارگری خودبخودی بوده است.
نگاه شما به مبارزه طبقاتی بدون حزب سیاسی طبقه کارگر نوعی دترمینیسم را بازتاب میدهد که با ضرورت نقش آفرینی ارادی و آگاهانه و سازمان یافته انسانها در تغییر و تحولات اجتماعی و به صورت اخص نقش طبقه کارگر در براندازی مناسبات سرمایهداری از طریق انقلاب در تناقض است. این نگاه با عمری کنشگری فعالانه، قابل تحسین، آموزنده و پیگیر خود شما (اگر چه انفرادی و غیر سازمانی بر خلاف توصیه مارکس) نیز در تعارض است. میتوان از شما پرسید اگر فکر میکنید این نوع تحزب بی حاصل است، چه نوع تحزبی خوب است و چرا در طی سالهای طولانی مبارزه خود موفق به شکل دادن به چنین سازمانی رزمنده، انقلابی، غیر اقتدار گرا و غیر قفس و… نشدید؟ مبارزه غیر حزبی دوستانی چون شما برای طبقه کارگر با چه دستاوردهایی همراه بوده و چه چشم اندازی میتوان برایش متصور شد؟
نگاه شما جستجوی نوعی تنزه و عصمت ناب و ایده آلیستی در طبقه کارگر را بازتاب میدهد و تصور میکنید هرچه کاستی و اشتباه در تاریخ احزاب چپ بوده است، مربوط به روشنفکران غیر کارگر بوده که بر جنبش کارگری تحمیل شده است و طبقه کارگر همواره درست تشخیص میدهد، از هر گونه انحراقی مبراست و…این نگاه با درک دیالکتیکی فرآیند مبارزه طبقاتی، تجربه اندوزی و درس گرفتن از فراز و فرودهای مبارزه، تکامل جنبش کارگری و… فاصله دارد. نگاه شما به تجربه انقلاب اکتبر و ساختمان سوسیالیسم در اتحاد شوروی نیز تحت تاثیر همین نگرش ناب و ایده آلیستی قرار دارد. تا آنجا که در همین یکی دو هفته گذشته در مرور تجربه انقلاب کبیر اکتبر ترجیح میدهید قبل از هرچیز نقدهایتان را به صورت مفصل به تجربه حزب بلشویک و حزب کمونیست اتحاد شوروی مطرح کنید و در جلسه بعد اگر رسیدید با طرح اینکه “اما این انقلاب دستاوردهایی هم داشته و…”، تنها برخی از دستاوردهای تاریخی، دوران ساز، عظیم و گسترده آن را فقط به صورت فهرست وار مورد اشاره قرار دهید.
نگاه شما به مبارزه طبقاتی و نقش حزب در آن نوعی مارکسیسم آکادمیک را بازتاب میدهد که با همه ادعای انقلابی و رادیکال خود، از آنجا که حامل نوعی برخورد انتزاعی و ایده آلیستی با واقعیت مبارزه طبقاتی و نیروهای درگیر در آن است، و از آنجا که طبقه کارگر را از سلاح استراتژیک خود یعنی حزب و سازمان پیشاهنگ آن محروم میکند، نه تنها ممکن است بورژوازی و امپریالیسم را چندان نگران نکند، حتی به دلیل نگاه منفی و تضعیف احزاب کمونیست میتواند مورد استقبال آن نیز قرار گیرد.
و نکته پایانی اینکه تماشای سالهای طولانی برنامه شما این ذهنیت را به شنونده القاء میکند که شما به نوعی انقلاب پاستوریزه سوسیالیستی و متفاوت از روندی که انقلاب اکتبر و اتحاد شوروی پشت سرگذاشت، اعتقاد دارید. مسیر انقلابها هیچگاه با فرش قرمز پوشیده نشده است. انقلابها از مسیر مبارزه و درد و رنج و مبارزه و خون و …میگذرند. این مسیر تازه و نا آشنا با تاریکیها، دست اندازها، ابهامها و پرتگاههای زیادی همراه است، مرتکب خطا شدن، گاه به بیراهه رفتن، سکندری خوردن، افتادن و بلند شدن، گاه تند و گاه خسته رفتن، ناگزیر شدن از رودررویی و درگیرشدن و تلاش برای اعمال اتوریته بر برخی همراهان که در برخی دوراهیها با شما سر ناسازگاری دارند و… در روند انقلاب اجتناب ناپذیر است. هم قبل از انقلاب اکتبر چنین بوده، هم در انقلاب اکتبر و هم در آینده چنین خواهد بود . این منطق انقلاب است. میتوان به نقد و تحلیل اینها نشست اما نمیتوان نیروهای انقلابی را به خاطر تصمیم گیری برای حفاظت از دولتهای انقلابی کارگران و زحمتکشان که گاه ممکن است با اشتباهات و خطاهای اجتناب ناپذیر همراه گردد، محکوم نمود. احزاب و رهبران انقلابها نیز در این تلاطمات تحولات انقلابی درگیرند . آنها نمیتوانند از ترس ارتکاب اشتباه دست از سازماندهی کارگران تحت رهبری یک حزب پیشاهنگ انقلابی بردارند. آنها اقدام میکنند، گام برمیدارند، به پیش میروند و… در طی مبارزه فعالیتهای خود را مورد بازنگری و نقد و کنترل قرار میدهند، باز هم ادامه میدهند و هزینه اشتباهات و خطاهای احتمالی خود را نیز میپذیرند.
با احترام به اراده، تلاش و پشتکار صادقانه و قابل تحسین شما در آگاه سازی کارگران و زحمتکشان
[1] - سازمان انقلابی حزب توده ایران، گروهی از عضوهای حزب توده ایران بودند که به دنبال جدایی چین از شوروی به مائوئیسم گرویدند و از حزب جدا شدند . این سازمان بعدها به چندین گروه منشعب شد و هسته اصلی آن در استانه انقلاب بهمن 57 هم با نام حزب رنجبران ایران فعالیت میکرد .
[2] - توضیح دکتر مرتضی محیط : تصحیح : متحدین خلق این جانب را از تشکیلات بیرون نکرد. تشکیلات وحدت انقلابی، متحدین خلق را بیرون کرد . متحدین خلق به فعالیت خود ادامه داد و من با آنها ماندم . اختلاف ما با وحدت انقلابی بر سر ماهیت خمینی بود. اطمینان دارم اگر من با حزب توده بودم به دلیل نظرم راجع به خمینی بیرون انداخته میشدم !!