نه چپروی، بلکه واقع بینی (*)
مقدمه
قبل از هر چیز باید از پیگیری و تداوم گفتوگوی دوستانه و رفیقانه توسط رفقای سایت نوید نو قدردانی کرد. بحثهای درگرفته را میتوان به فال نیک گرفت و از آنها با این امید استقبال کرد که این گفتوگوها به رفع ابهامات و اختلافات ذهنی و ایدئولوژیک کمک کنند. نگارنده برغم تردیدهای جدی خود در انتشار این نوشتهها که مبادا وافی به مقصود نباشند ـ که چیزی جز گفتوگو نیست ـ و برغم تمامی لغزشهای اینجا و انجای خود، امیدوار است که در جستجوی چارچوبی درست و سازنده برای گفتوگوها، در حد بضاعت خود سهیم باشد.
*****
چه خط مشی و چه نوشتهها و چه گفتوگوها و نقدهایی که اخیرا پیرامون انتخابات در سایت نوید نو منتشر شده اند، صرفا به روشن شدن مواضع نوید نو کمک کرده اند. انتشار مطلب «چه باید کرد؟» در سایت نوید نو و طرح «دو تاکتیک و رویکرد متفاوت و متقابل نیروهای چپ در ارتباط با انقلاب ملی دموکراتیک» و ادعاهایی چون «فعالان اجتماعی کمونیست و کمونیستهای واقعی در میان حامیان رویکرد نخست جای دارند» چیزی نبوده اند جز اعلان مجدد مواضع قبلی. بعبارت دیگر، مطالب اخیر سایت نوید نو برای اثبات مواضع و خط مشی سیاسی واقع بینانه آن، نه کافی و نه مستدل و نه قانع کننده بوده اند. رفقای نوید نو میگویند خط مشی ما مارکسیستی ـ لنینیستی است یا «کمونیست واقعی» است و بقیه هم رفورمیست و انحلال طلب و قلابی اند.
طرح موضوع «دوتاکتیک و رویکرد متفاوت و متقابل نیروهای چپ در ارتباط با انقلاب ملی دموکراتیک» در عین حال که میتواند واقعا حاکی از دو دیدگاه باشد، ولی حداکثر میتواند حاکی از دو گرایش راست روانه و چپروانه و نه واقع بینانه باشد که قطعا امثال نگارنده برغم وجود اشتراکاتی در هر دو رویکرد، خود را تابع هیچ یک از این دو رویکرد موصوف نوید نو نمیداند. در واقع طرح دو رویکرد فوق در میان چپها، بمعنای مواضع واقع بینانه و دوری از چپروی رویکرد اول نمیتواند باشد. باید از سه رویکرد صحبت میشد که جای رویکرد واقع بینانه در آن مقاله نوید نو خالی بود. رویکرد واقع بینانه ای که مانند رویکرد پلنوم پانزدهم حزب، انقلاب ملی دموکراتیک را میپذیرد ولی بر مبارزه با دیکتاتوری با مضمون طبقاتی خلقهای مشارکت کننده در آن تاکید دارد و خواستار تشکیل جبهه خلقی ضد دیکتاتوری است بدون آن که سمت گیری سوسیالیستی را فراموش کند.
مانند سایر کشورها کمونیستها و چپهای ایران نیز طیفی از راست تا چپ را تشکیل میدهند و به دو گرایش یا رویکرد مورد ادعای نوید نو تقسیم و محدود نمیشوند، هر چند در انتخاباتها در دو مشی فوقالذکر بطور موقتی دسته بندی شوند. آیا نیروهای چپ در عبارت «دو تاکتیک و رویکرد متفاوت و متقابل نیروهای چپ در ارتباط با انقلاب ملی دموکراتیک» شامل همۀ جریانهای منتسب به جنبش کمونیستی ایران میشود یا منظور طیف توده ای و اکثریتی است؟ میدانیم که بسیاری ازسازمانهای مارکسیست اصولا انقلاب ملی دموکراتیک را قبول ندارند و در پی انقلاب سوسیالیستی بوده اند و هستند. ابهامی که در متن نوید نو در این خصوص وجود دارد، چه عمدی باشد و چه سهوی، تمایل نوید نو به طبقه بندی خود در این گروه را نشان میدهد. همان نیروهایی که نوید نو آرزوی تشکیل «جبهه سوم» از آنها را در سر میپرورد.
منظور رفقای نوید نو از «کمونیستهای واقعی»، بطور عمده، نیروهایی هستند که از ابتدای انقلاب، نه آن را قبول داشتند و نه وقعی به تئوریهای علمی حزب توده ایران و احزاب و سازمانهای جنبش کارگری و کمونیستی گذاشتند. آنها بهترین مصادیق سازمانهای انقلابی چپرو در انقلاب بهمن ۵۷ ایران بوده اند و با گذشت ۴ دهه از انقلاب بهمن، نه انتقادی از خود کرده اند و نه به خانواده جنبش کمونیستی و کارگری پیوسته اند. برای آنها همانند ناصر زرافشان، چیزی جز «تضاد کار وسرمایه» وجود ندارد و اگر سازمانی و کسی چنین نگوید، چیزی جز اپورتونیست و رفورمیست نیست. رفقای نوید در واقع بطور یک طرفه و مشتاقانه به «جبهه سوم . . . کمونیستهای واقعی» متمایل شده اند و اشتیاق خود را به پیوستن به آنها نه تنها پنهان نمیکنند که برای آن تقلا میکنند. یکی ازمهم ترین ابهامها و سوالها از نوید نو و طرفداران «جبهه سوم» متشکل از «جنبش کمونیستی و کارگری ایران» این است که نیروهای چنین جبهه ای که اعتقادی به انقلاب ملی دمکراتیک ندارند چگونه میتوانند متحدی استراتژیک در جبهه ضد دیکتاتوری در انقلاب ملی دمکراتیک باشند؟
آیا منظور رفقای نوید نو از «کمونیستهای واقعی»، همان دمکراتهای انقلابی چپ دوران انقلاب بهمن ۵۷ نیست که در پی اهداف انقلاب سوسیالیستی، با برخورد کاملا غیرمسئولانه تاریخی، دعوت حزب توده ایران ـ کمونیستهای واقعی ـ برای تشکیل جبهه متحد خلق را رد کردند؟ آیا ۴۰ سال فرصت کمی بوده است تا آن دمکراتهای انقلابی به کمونیستهای واقعی تبدیل شوند و جبهه متحدی از چپها را حداقل در خارج از کشور تشکیل دهند؟
رفقای نوید نو اما با این طبقه بندی عجولانه و شتابزدۀ طیف چپ ایران با تنوع گسترده و پیچیدۀ آن، در دو گروه و دو رویکرد و با گنجاندن فرضی خود در جبهه ای که تشکیل نشده تا رویکردی داشته باشد، باید در درون این «کمونیستهای واقعی» بدنبال پلتفرمی باشد تا این طرفداران انقلاب سوسیالیستی بی اعتقاد به انقلابهای ملی دمکراتیک را راضی کند. در اینجا است که رفقای نوید نو در مقاله «چه باید کرد»شان، آشکارا وظایف انقلاب ملی دمکراتیک را با وظایف انقلاب سوسیالیستی درهم ادغام کردند تا رویکردی «نوین» پدید آورند! اما هیهات که چنین سپر انداختنهایی نه تنها معمولا موجب تغییر ماهیت کمونیستهای واقعی میشود، بلکه این کار در عمل بمعنای نفی مرحله انقلاب ملی دمکراتیک و تنها گذاشتن مردم بجان آمده از دیکتاتوری است، دقیقا همان کاری که چپهای تماشاچی میکنند و به قول رفیق عاصمی، منتظر رسیدن قطار به مقصد میمانند.
قطعا باید استقبال کرد که رفقای نوید نو در جستجوی «کمونیستهای واقعی» باشند، اما همزمان لازم است مرزبندی خود را با تجدید نظر طلبان حزب کمونیست آمریکا از جمله سام و سوزان وب که حزب کمونیست آمریکا را تا آستانۀ انحلال کامل برده اند، اعلان کنند و توضیح دهند که آیا آنها را هم «کمونیستهای واقعی» میدانند که مطالب شان را بطور مسلسل در نوید نو منتشر میکردند؟!
رفقای نوید نو با طبقه بندی «دو طیف چپها» که میتوانست موقتی و منحصربه انتخاباتهای گذشته باشد، توجه نمیکنند که طرح دو رویکرد در میان چپها، به هیچ وجه به معنای واقع بینی و دوری از چپروی نیست و نمیتواند باشد. درست آن بود که رفقای نوید نو با توجه به مرزبندی مفروض خود با چپهای طرفدار انقلاب سوسیالیستی، حداقل از سه رویکرد صحبت میکردند و خودرا بعنوان طرفدار انقلاب ملی دمکراتیک، در دستۀ واقع بینها که جای شان در این طبقه بندی خالی بود میگنجاندند. یعنی پیروی از رویکرد درستی که مانند رویکرد پلنوم پانزدهم حزب، انقلاب ملی دموکراتیک را میپذیرد، بر مبارزه با دیکتاتوری با مضمون طبقاتی خلقی تاکید دارد و خواستار تشکیل یک جبهه خلقی ضد دیکتاتوری است بدون آن که سمت گیری سوسیالیستی را فراموش کند و برای آن برنامه داشته باشد. اما چرا چنین نمیکند؟ چون پیشاپیش برای جلب قلوب چپها، وظایف دو انقلاب متفاوت را درهم ادغام کرده است!
نیازی به گفتن نیست که بین برنامه و خط مشی سیاسی میتواند اختلاف نظر و عدم تفاهم وجود داشته باشد چنانکه در خصوص مرحلۀ ملی دمکراتیک انقلاب در برنامۀ ششم حزب، اختلافی بین نگارنده و رفقای نوید نو و رفیق عاصمی نیست، اما در مورد خط مشی، چنین است. جبهۀ مورد نظر برنامه ششم، مبارزه با دیکتاتوری را به تشکیل جبهه چپهای جنبش کارگری و کمونیستی گره زده است. این فرمول بندی با آن که جدید نیست، ولی برای سازمان انقلابی که پایبند مارکسیزم ـ لنینیزم، یعنی علم انقلابها و طراح جبهههای خلقی و پیگیر انقلاب ملی دمکراتیک باشد، تا حضور همۀ نیروهای خلق را در جبهه ای سراسری برای مبارزه با دیکتاتوری بسیج کند، و بدین طریق، مبدع و متولی تشکیل این جبهه باشد، جای سوال دارد.
حذف عامدانۀ برخی از نیروهای سیاسی مخالف و فعال در مبارزه با دیکتاتوری از جبهه وسیع ضد دیکتاتوری، و کم توجهی به الزامات تئوریک و عملی چنین جبهههایی که به گواهی تاریخ از نیروهای بسیار متنوعی با پایگاههای طبقاتی مختلف، تشکیل میشوند، عملا نه تنها تشکیل این جبهه را از ابتدا دچار عدم شکل گیری میکند، بلکه راه را بر اتخاذ هرگونه تاکتیک مبارزاتی همسو با سایر نیروهایی که مستقل از چپها با دیکتاتوری مبارزه میکنند، نیز میبندد.
ملاک اصلی درستی و در عین واقع بینی هر خط مشی سیاسی، میزان انطباق آن با مضمون مبارزه ای است که در جریان است. نمیتوان مضمون مبارزات این دوران را ملی دمکراتیک اعلان کرد و همزمان، تحت هر عنوانی و پیشاپیش، نیروهای دیگری را که در این مبارزه حضور دارند نه تنها نادیده گرفت، بلکه آنها را تخطئه کرد. در مبارزات ملی دموکراتیک خلق ایران، چپروی همان قدر میتواند مضر باشد که راست روی و باید از هر یک از آنها پرهیز کرد.
با این که نگارنده خود را در دو جناح مد نظر رفقای سایت نوید نو، نمیداند ولی با اعتقاد به این که معیار هر اقدام و عمل سیاسی، انطباق آن با تاکتیکهای انقلاب ملی دمکراتیک است به نکاتی در آن مقالات میپردازد که ما را به بحثهای مشخص تر نزدیک کند.
مقولۀ انقلاب ملی دمکراتیک
با این که به نظر میرسد در مورد «ارتباط منطقی بین براندازی استبداد ولایت فقیه و انقلاب ملی دموکراتیک و پیوستگی بین آنها» اختلاف نظری بین رفقا وجود نداشته باشد، ولی با دقت بیشتر مشخص میشود از مضمون آن، برداشتهای یکسانی وجود نداشته باشد. مبارزه با دیکتاتوری،سابقه ای بسیار طولانی در حزب توده ایران دارد. پلنوم پانزدهم و برنامه پنجم حزب بهترین تاکتیکها را به مفهوم لنینی با سمتگیری سوسیالیستی درانقلاب ملی ـ دموکراتیک در برنامه گنجانده بود. در آن برنامه، صحبت از سرنگونی دیکتاتوری رژیم شاه همزمان با سرمایه داری بزرگ وابسته به دربار و امپریالیزم بعنوان یک پدیدۀ واحد بود که اهدافی در هم تنیده بودند. سرنگونی شاه با سرنگونی سرمایه داری وابسته به امپریالیزم مترادف بود.
اما به نظر میرسد رفقای نوید نو با بیان «ارتباط منطقی بین براندازی استبداد ولایت فقیه و انقلاب ملی دموکراتیک و پیوستگی بین آنها» به نوعی شباهت مبارزه با سرمایه داری در هر دو انقلاب ملی دموکراتیک سال ۵۷ و انقلاب در پیش رو معتقد باشند. رفقای نوید نو ـ نه فقط رفقای سایت نوید نو ـ با تاکید بر«درهم تنیدگی دو مقولۀ دیکتاتوری و انقلاب ملی دمکراتیک» امروز، مبارزه با دیکتاتوری رژیم ولی فقیه را همزمان با مبارزه با نئولیبرالیزم، مبارزه ای شبیه مبارزه با سرمایه داری وابسته به امپریالیزم رژیم شاه تلقی میکنند. چیزی که بوضوح ـ ازجمله ـ در مقالات رفقای نوید نو در انتساب کل حاکمیت ازجمله دولت روحانی و جناح ولی فقیه به فرمانبری محض از رهنمودهای نهادهایی همچون صندوق بین المللی پول و پیروی از نئولیبرالیزم کاملا هویدا است.
هواداری از مبارزه همزمان با دیکتاتوری و سرمایه داری را میتوان در مطالب منتشره در سایت نوید نو به شکل مبارزه با رژیم ولی فقیه و نئولیبرالیزم و در مقالات رفیق عاصمی، به شکل اعتقاد به پیوستگی انقلاب ملی دمکراتیک در پیش رو با سوسیالیزم مشاهده کرد.
اگر درک نگارنده از مواضع رفقای نوید نو و رفیق عاصمی درست باشد، سوال این است که آیا این دو انقلاب ملی دموکراتیک بهمن ۵۷ و انقلاب ملی دمکراتیک در پیش رو شبیه یکدیگرند؟ آیا رژیم ولایت فقیه یا حاکمیت جمهوری اسلامی و نظام اقتصادی آن، همانند رژیم شاه، وابسته به امپریالیزم است؟ آیا جمهوری اسلامی یا جناحهای حاکمیتی آن، از رویکرد سرمایه دارانۀ وابستگی به امپریالیزم و نهادهای آن پیروی میکنند؟ وقتی پاسخ این همه ابهام بطور خلاصه در «زیرساخت ضد مردمی» داده شده باشد، این پاسخ تا چد حد با واقعیات ایران انطباق دارد؟
نگارنده در پاسخ این سوال معتقد است این دو انقلاب با یکدیگر شباهتها و تفاوتهای جدی دارند، تفاوتهایی از جنس مقولات منطقی ـ تاریخی. آنها در عین حفظ اشتراکات منطقی انقلابهای ملی دمکراتیک، خود ویژگیهایی دارند، حشو و زوائدی دارند که آنها را مشخص و از یکدیگر متمایز میکند.
انقلاب بهمن۵۷ با دستاوردهای معینی هم چون،گسست ایران از مدار جهانی سرمایه داری، نابود سازی بطور عمدۀ سرمایه داری وابسته ، ملی و دولتی کردن بخشهای مهمی از اقتصاد وابسته به سرمایه داری، کسب و تکیه بر استقلال سیاسی با مواضع ضد امپریالیستی با شدت و ضعفهای مختلف توسط مجموعۀ جناحهای حاکمیتی ازجمله جناح ولی فقیه، در حال حاضر ما را با انقلاب ملی دمکراتیک جدیدی و چه بسا برتر از انقلاب بهمن ۵۷ مواجه کرده است که به قول رفیق طبری، کشف قوانین خاص آن در کنار مفاهیم عام مارکسیزم ـ لنینیزم بعهدۀ حزب پیشاهنگ طبقۀ کارگر است.
این قوانین کشف شده مرتبط با این مرحله از انقلاب ملی دمکراتیک، توسط رهبری حزب باید بصراحت بیان شوند. آن چه تا کنون، بیان و بارها در اسناد مختلف تکرار شده است، بیان صورت بندی «روبنای ارتجاعی ولایت فقیه با زیر بنای ضد مردمی» و در جای دیگری از اسناد حزب، «زیر بنای سرمایه داری» با «سرسپردگی کل حاکمیت به سرمایه داری نئولیبرالیستی» است. متعاقبا تحت عنوان برنامه نوین حزب، بر «جدایی ناپذیری» مقولات آزادیهای دمکراتیک با حقوق دموکراتیک زحمتکشان بعنوان اصل و پایه خط مشی جدید حزب تاکید فراوانی شده است.
رویکرد برنامه در کنگره سال ۹۱ این بوده که در برنامه جدید ششم حزب تحت عنوان رویکردی نوین، بر «جدایی ناپذیری» مقولات آزادیهای دمکراتیک با حقوق دموکراتیک زحمتکشان تاکید شده است که منظور از “نوین”، جدایی ناپذیری بین این دو مفهوم است تا با رویکرد رهبری حزب بعد ازانقلاب تا پلنوم ۱۷ تفاوت داشته باشد.
این رویکرد از رویکرد منتسب به پلنوم شانزدهم و رفیق طبری که در آن، جنبۀ ضد امپریالیستی دمکراسی انقلابی و دمکراتهای انقلابی – نه فقط ایران -، تقریبا ملاک مطلق انقلابی گری دمکراتهای انقلابی و حمایت از آنها توسط کمونیستها تلقی میشد و بصراحت به آزادیهای دمکراتیک، اهمیتی ثانوی میداد[کتاب برخی مسایل حاد انقلاب ایران، نوشته رفیق طبری، انتشارات حزب توده ایران، جلد ۲، سال ۱۳۵۸] متمایز است.
یک نکته بسیار حایز اهمیت این است که در برنامه جدید ششم حزب تحت عنوان رویکرد”نوین”، بر «جدایی ناپذیری» مقولات آزادیهای دمکراتیک و حقوق دموکراتیک زحمتکشان تاکید شده است. در رویکرد پلنوم شانزدهم و رفیق طبری بر جنبۀ ضد امپریالیستی دمکراسی انقلابی و دمکراتهای انقلابی – نه فقط در ایران – تاکید مطلقی شده بود. بر این اساس با تاکید بر حقوق دمکراتیک، به آزادیهای دمکراتیک، اهمیتی ثانوی داده میشد [منبع فوق الذکر]. رویکردی که به نظر میرسد، اساس نظری و رویکرد رفقای سایت عدالت (سایت هواداران سوسیالیزم علمی) را تشکیل میدهد و براساس آن، تمامی نیروهایی که با امپریالیزم مخالفت کنند ازجمله در ایران، خامنه ای و سپاه و احمدی نژادیها و غیره انقلابی محسوب میشوند و هر جریانی که در داخل و خارج، با این نیروها مخالفت و مقابله کند، «عملی ضد انقلابی» را مرتکب میشود و متمایل به اپورتونیزم است. به نظر میرسد ریشۀ مخالفت رفقای سایت عدالت با اصلاح طلبان و جنبش سبز، در پیروی از این رویکرد باشد. رویکرد سایت عدالت را میتوان راست روانه ترین موضع در میان چپها تلقی کرد که با رویکردی مارکسیستی، آب به آسیاب دیکتاتوری حاکم میریزد.
اشکال نگارنده مانند سایر منتقدان آن، بر چنین رویکردی این است که این رویکرد ضمن دارا بودن جنبۀ درست ضدامپریالیستی اما نمیتواند بین دمکراسی ارتجاعی حاکم درایران، یعنی «دمکراسی» قلابی و مهندسی شدۀ جناح ولایت فقیه، شورای نگهبان، سرمایه داران و بازاریهای مرتجع راستگرا، راستگرایان سپاه و دستگاههای امنیتی و بسیج را که برپا کننده و گرداننده چنین دمکراسی ارتجاعی بعد ازانقلاب و غالبۀ جناح قشریون هستند را از دمکراسی انقلابی طرفدار آزادیها و حقوق دمکراتیک زحمتکشان اوایل انقلاب تمایز قائل شود. رفقای سایت عدالت، این دمکراسی ارتجاعی را بر دمکراسی خواهی اصلاح طلبان و جنبش سبز ترجیح میدهد و بدینوسله با تاکید بر مبارزۀ طبقاتی بطور انحرافی و مکانیکی، با تاکید بر نقش مترقی نیروهای نظامی بویژه سپاه پاسداران!! که نقش اول را در مبارزۀ با انقلابیون چپ و آزادی خواهان دمکراسی انقلابی دارد، عملا به توجیه کنندۀ حاکمیت دیکتاتوری ارتجاعی ولی فقیه و طبقات و الیگارشی حامی آن بدل شده و راه را بر انحراف نظری چپها باز میکند.
سایت عدالت را میتوان، نماد رویکرد و نگرش تک بعدی، یعنی، مطلق کردن مبارزه با امپریالیزم در میان چپها و توده ایها تلقی کرد. رویکردی که با عمده کردن وجه ملی انقلابهای ملی دمکراتیک در شرایط فشار همه جانبۀ امپریالیستها، هیچ توجهی به آماج اصلی این انقلابهای دمکراتیک، چه ملی دمکراتیک و چه بوروژوا دمکراتیک، یعنی شکست استبداد و دیکتاتوری برای نیل به آزادی خلقها و طبقۀ کارگر مبارزه برای سمت گیری سوسیالیستی و سوسیالیزم ندارد. کودتای انقلابی برادران سپاه پاسداران و نیروهای امنیتی!!! بر علیه لبیرالهای حاکم و بر علیه الیگارشیهای حاکم، آمال و آرزو و رویای سایت عدالت است. رویای ضد مارکسیستی و منحرفی که آرزوی جنگ قدرت بین الیگارشیها و جای گزینی آنها با یکدیگر را دارد، و به توهم جایگزینی چنین مبارزاتی با مبارزۀ طبقاتی کارگران و زحمتکشان و خلقها در انقلاب ملی دمکراتیک دامن میزند!در نگرش آنها چون سپاه پاسداران در سوریه و عراق و منطقه با نیروهای مرتجع مورد حمایت امپریالیزم مقابله رویارویی میکند، پس گویی طرفدار طبقه کارگر و زحمتکشان و سوسیالیزم هم هست! پس زنده باد انقلاب میلیتاریستها!
برگردیم به بحث خود. به نظر میرسد در تدوین برنامه ششم، رویکرد رفیق طبری، کنار گذاشته شده و رویکرد دیگری جایگزین آن شده است که لازم بود به آن تصریح شود، چنان که تاکید بر «جدایی ناپذیری» مقولات آزادیهای دمکراتیک با حقوق دموکراتیک، بطور تلویحی، گویای یک چنین جایگزینی است. اما مشکل اینجا است که برغم تاکیدهای جدید بر آزادیهای دمکراتیک، عملا خط مشی حزب در تشکیل جبهه سراسری ضد دکیتاتوری با گرایش به تشکیل به چپها، دچار دوگانگی و ابهام شده است. در واقع آن چه مشاهده میشود، نه روشنگری و فعالیت سیاسی برای تشکیل جبهه سراسری ضد دیکتاتوری و مبارزه با دیکتاتوری ولایت فقیه، بلکه مبارزه با سرمایه داری و بسیج کارگران و مردم برای مبارزه با دولت نئو لیبرال روحانی است که عملا پیگیری میشود. حجم عمده و عظیم مقالات بر علیه نئولیبرالیزم روحانی در نشریات و سایتهای هوادار حزب – در این مورد، کاملا هم سو سایت عدالت – مؤید در محاق قرارگرفتن مبارزه با دیکتاتوری برغم ادعای انجام تمام و کمال آن است.
نباید فراموش کرد که در واقع تشکیل «جبهه چپها» مورد نظر رفقای نوید نو، وظیفۀ مبارزۀ طبقاتی بر علیه سرمایه داری را پیگیری میکند. مبارزه برای حقوق دمکراتیک که نزد این رفقا همان مبارزه بانئو لیبرالیزم – بخوانید سرمایه داری – است، سرآغاز ادغام ذهنی دو انقلاب متفاوت ملی دمکراتیک و سوسیالیزم، کمرنگ شدن مبارزه با دیکتاتوری در برنامه و عمل است.
نکته مهم دیگر این که، تعیین زیر بنا و روبنای سرمایه دارانه برای جمهوری اسلامی در برنامه با اقتصاد مسلط بخش دولتی، کوچک بودن بخش خصوصی و تعاونی کشور در حال حاضر برغم تمامی خصوصی سازیهای دههای اخیر، هنوز هم خوانی ندارد. چه بسا و بسیار قابل تامل که تضاد اصلی صورت بندی نظام موجود، تضاد زیربنای بخش دولتی با روبنای سلطانی و شبهه تیول دارانۀ جناح ولی فقیه و هم چنین تمایلات سرمایه دارانۀ دولت روحانی باشد.
چه بسا تضاد زیر بنایی اقتصاد دولتی با روبنای سیاسی خصوصی گرا، اساسا شالودۀ تضاد خلق با حاکمیتی را تشکیل میدهد که نه تنها توان تعمیق انقلاب به نفع تودهها را نداشته است بلکه مانع آن بوده است. تضاد اصلی، تضاد حاکمیت ولایت مطلقه شبه سلطانی با مالکیت ملی و دولتی و عمومی بر ابزارهای تولید و منابع و ثروتهای متعلق به تودهها و خلقها است، مالکیتی که در انقلاب بهمن ۵۷ شکل گرفته و بجا مانده است. تضاد منافع خلق با حاکمیت طبقاتی که آگاهانه از تعمیق انقلاب جلوگیری کردند و با اتحاد شوم و ضد خلقی خود با همکاری و همراهی جناح راست دمکراتهای انقلابی، از نیمههای دهه ۶۰ تاکنون، پایگاه طبقاتی و حامی دیکتاتوری ارتجاعی خامنه ای و سپاه را تشکیل میدهند.
تضاد فعال ما که تعیین کننده ماهیت انقلاب ملی دمکراتیک جدید و پیش روی ما است، عبارت است از تضاد بین مالکیت دولتی و عمومی بر کلیه اموال و مناسبات دولتی و ملی شده متعلق به خلق که از انقلاب بهمن ۵۷ بجا مانده است با روبنای حاکمیت طبقاتی که آگاهانه نمیخواستند انقلاب تعمیق یابد و با اتحاد شوم و همراهی جناح راست دمکراتهای انقلابی که از تعمیق انقلاب به نفع خلق وحشت داشتند از نیمههای دهه ۶۰ تاکنون، حامیان دیکتاتوری را تشکیل میدهند. روبنای ولایت فقیه بعد از خمینی، همدستی سپاه و ولی فقیه با پایگاه بورژوازی بوروکراتیک و تجاری، با اجزای حاکمیتی رژیمهای مختلف روبنای ارتجاعی این حاکمیت را تشکیل میدهند. در همین حال باید بر شکاف در حاکمیت با ظهور اصلاح طلبان در سال ۷۶ و تصرف برخی از نهادهای رژیم چون مجلس و قوۀ مجریه تاکید کرد و اقدامات آنها را از طبقات و جناح ولی فقیه تا حد زیادی جدا کرد.
به بیان سیاسی، تضاد مطرح و فعال ما بمدت قریب به سه دهه ازسالهای ۵۹ و ۶۰، تضاد بین خواستههای خلق برای حفظ و تعمیق دستاوردهای انقلاب یا آن چه از آن باقی مانده است با حاکمیتی مستبد و دیکتاتوری ولایت فقیهی است که میخواهد این زیر بنا را نیز به نفع الیگارشی حاکم و طبقات حامی آن مصادره کند. مردم برای حقوق بدست آوردۀ خود با حاکمیتی مبارزه میکنند که همه چیز انقلاب ازجمله، زیر بنای آن را در خدمت منافع خود قرار داده و میدهد.
به این اعتبار، انقلاب بهمن ۵۷ با دستاوردهای معین و بسیار قابل توجهی که با سقوط رژیم پهلوی کسب کرد، و با توقف آن توسط جناح سرمایه داری بازار و راستهای قشری با همکاری دمکراتهای راستگرا، عملا انقلابی ناتمام است که باید به پایان وظایف ملی دمکراتیک خود بویژه در وجه دمکراتیک آن برسد. پایان و تکمیل آن، کسب آزادیها و کسب مجدد دستاوردهای به یغما رفته و تعمیق هرچه بیشتر آن تا حصول به آزادی و استقلال و عدالت اجتماعی خلقها یا همان آزادیها و حقوق دمکراتیک است. چنین آماجی در مقالههای اخیر رفیق عاصمی نیز مورد تایید قرار گرفته است که آشکارا با رویکرد دو انقلاب همزمان ایشان، تناقض دارد!
انقلاب ملی دمکراتیک پیش روی ما باید کار را از جایی شروع کند که ناتمام مانده است. کسب آزادیها و رهایی کارگران و زحمتکشان و کسب حقوق پایمال شدۀ دمکراتیک خلقها در مرکز مبارزه با دیکتاتوری، دو هدف اصلی انقلاب پیش روی ما است. از این رو این جمع بندی برنامه حزب که برای این دو اهمیت فراوانی قائل شده است، بسیار درست است. اگر ما انقلاب ملی دموکراتیک در پیش رو را برای دستیابی به چنین اهداف معطل مانده و به تعطیلی کشانده شده ای درک کنیم که چنین نیز باید درک کنیم، در این صورت جبهه سراسری ضد دیکتاتوری، بمعنای تشکیل جبهه گسترده ای از تمام نیروهایی خواهد بود که در پی آزادیها و حقوق دمکراتیک اند بمعنای گام گذاشتن در مسیر راه رشد غیر سرمایه داری تا آستانۀ سوسیالیزم توسط نیروهای چپ بعد از شکست دیکتاتوری خواهد بود.
از همین جا است که اشکال اصلی نگارنده بر ابهام تز «ارتباط منطقی بین براندازی استبداد ولایت فقیه و انقلاب ملی دموکراتیک و پیوستگی بین آنها» وارد میشود. اگر منظور رفقا ازانقلاب ملی دمکراتیک، مبارزه با دیکتاتوری و سرمایه داری یا همان نئولیبرالیزم باشد که بر آن تاکید فراوان میشود – که رفقای نوید نو هم اصرار دارند که چنین است – در این صورت، چرا وقتی بر«جدایی ناپذیری» مقولات آزادیهای دمکراتیک با حقوق دموکراتیک تصریح میشود، از آن مبارزه با سرمایه داری – که وظیفۀ انقلاب سوسیالیستی است – نیز بطور همزمان استخراج میشود و برای آن جبهه چپ کارگری پیش بینی و پیگیری میشود؟
درست است که هر حزبی باید برای کسب هژمونی در انقلابهای دمکراتیک و سوسیالیستی تلاش کند و برای آن برنامه ریزی و سازماندهی کند، ولی درست نیست که مراحل و وظایف انقلابهای دمکراتیک که انقلابهایی خرده بورژوازی یا طبقات متوسط اند با وظایف انقلابهای سوسیالیستی که انقلابهای پرولتری اند، مخلوط شوند. به تعبیر لنین، چپها باید با تمام قوا و با برنامه خود برای کسب هژمونی انقلابهای دمکراتیک شرکت کنند تابتوانند آنها را از مرزهای این انقلابها فراتر ببرند و راه را برای انقلاب سوسیالیستی، هموارتر کنند، اما نباید خواست اندیشانه وظایف این دو انقلاب را با هم مخلوط کنند.
چنین اختلاطی، که خصلتی عمیقا چپروانه دارد، زیانهای متعددی دارد که مهم ترین زیان آن، تجزیه خلق به نفع دیکتاتوری است. به این ترتیب چپها از سویی قادر به انجام وظایف تاریخی خود در انقلاب ملی دمکراتیک نخواهند بود و از سوی دیگر، اعتماد تودهها را از دست خواهند داد و انزوای سیاسی در انتظارشان خواهد بود.
اگر بپذیریم که چپها صرفا برای حقوق دمکراتیک میرزمند و ازادیهای دمکراتیک برای شان در اولویت نیست، در این صورت، «جبهه سوم» مورد علاقۀ نوید نو هم نباید چندان دربند «جدایی ناپذیری آزادیها و حقوق دمکراتیک »باشد. در این صورت نگارنده حق ندارد نتیجه بگیرد که تشکیل جبهه چپها اصولا در خدمت تشکیل جبهه ضد دیکتاتوری نیست بلکه در خدمت مبارزه با سرمایه داری است؟ آیا حق با نگارنده نیست که تشکیل چنین جبهه ای، در خوش بینانه ترین حالت، میخواهد جبهه وسیع ضد دیکتاتوری را نه فقط با هژمونی چپها بلکه فقط با چپها تشکیل دهد و اعتنایی به مضمون انقلاب ملی- دمکراتیک ندارد و عملا به نیروهای خرده بورژوازی و متوسط جامعه در انقلاب ملی- دمکراتیک که از آنها بر میخیزد، بهایی نمیدهد؟ آیا تشکیل این «جبهه سوم»، وظایف مرحلۀ انقلاب سوسیالیستی یعنی مبارزه بانئو لیبرالیزم – همان سرمایه داری دوران ما- را پیگیری نمیکند؟
آیا «جبهه سراسری استبداد ضد ولایت فقیه» با برنامه ششم حزب که آزادیهای دمکراتیک را از حقوق دمکراتیک لاینفک میداند، متناسب تر است یا جبهه متشکل از «چپهای جنبش کارگری» که آن قدر در برنامه بر آن تاکید شده و راهنمای عمل رفقای نوید نو نیز قرار گرفته است؟! آیا این اعتراض نوید نو که «فراموش کرده اید که ما حزب طبقۀ کارگریم؟» بیان دیگری از تمایل به مبارزه با سرمایه داری نیست؟
به نظر نگارنده، تمامی مساعی بعمل آمده برای تدوین برنامه ششم جدید حزب، و تلاش برای رمز گشایی از پیچیدگیهای اقتصادی و اجتماعی برای تدوین برنامه ششم، ناکافی بوده است. تلاشهای مذکور، تحت تاثیر خیانتها و جنایتهای رهبران جمهوری اسلامی، بویژه ضربات جنایت کارانه بر نیروهای انقلابی ازجمله بر حزب توده ایران به تحلیل چپروانه از دوران ما، ماهیت رژیم، طبقات حاکم، زیر بنا و روبنا متمایل شده و نفرت و شیفتگی به ضربه زدن به حاکمیت ارتجاعی، عملا مانع جمع بندی عمیق و علمی واقع بینانه از انقلاب بهمن ۵۷ و تحولات بعد از آن شده است.
این تلاشها با کنار گذاری عمدی رویکرد رهبری دوران انقلاب حزب که جزو عمیق ترین و واقع بینانه ترین تحلیلهای حزب بوده است، نتوانسته وظیفۀ ارتقای آن تحلیلهای عمیق را به انجام برساند، پیچیدگیهای جدید را تجزیه و تحلیل کند و با کشف قوانین ویژۀ دوران جدید به رهیافت دقیق و درستی ازانقلاب ملی-دمکراتیک در پیش رو بینجامد. حداقل میتوان گفت که این تلاشها ناقص و ناتمام بوده اند.
سوالاتی هم چون این که آیا انقلاب ملی دمکراتیک با طرح طرد رژیم ولایت فقیه، هدف سرنگونی کل حاکمیت جمهوری اسلامی را هم دنبال میکند، آیا وظیفۀ مبارزه با سرمایه داری با وظایف انقلاب ملی دمکراتیک، وزن یکسانی دارند، هم چنان به قوت خود باقی است. لزوم تعیین تکلیف با طیف نیروهای طرفدار برانداز نظام تا طیف مخالفان دیکتاتوری ولی فقیه تا طرد و حذف آن، بمثابه استراتژیهای متفاوت ازجمله مسایل بی پاسخ اند.
رفقای نوید نو در بند یک جمع بندی خود در مقاله “دوتاکتیک . . . ” ادعا کرده اند: «رویکرد دوم، ارتباط مکانیکی و تقدم و تاخر بین مبارزه دموکراتیک و انقلاب ملی دموکراتیک قائل است». نگارنده، یکی از آماجهای اصلی انقلاب ملی- دمو کراتیک ایران را مبارزه با دیکتاتوری ارتجاعی و پایگاه طبقاتی آن و رهایی خلق از شر آن میداند تا راه مبارزه تمام عیار با سرمایه داری گشوده شود. درک نگارنده با آن بخش از برنامه ششم حزب منطبق است که اعلان کرده است انقلاب ملی دمکراتیک ایران از مبارزه با دیکتاتوری ولی فقیه میگذرد که معنای آن، عمده بودن و اولویت داشتن مضمون مبارزه با دیکتاتوری است که در صورت پیروزی خلق، میتواند تشکیل جبهه متحد خلق، و زمینۀ مبارزه برای سمت گیری سوسیالیستی را نیز به ارمغان آورد.
متاسفانه منظور رفقای نوید نو هم مثل رفیق عاصمی، با تکرار« ارتباط مکانیکی و تقدم و تاخر»، چیزی جز تاکید بر مبارزه با سرمایه داری همزمان با مبارزه با دیکتاتوری ولی فقیه نیست. نگارنده در مقاله ای با عنوان« یک استراتژی در دو مرحله در انقلاب ملی دموکراتیک بهمن ۵۷ » سعی کرد نشان دهدکه اصطلاح مرحلههای انقلاب ملی دمکراتیک مورد استناد نگارنده ، متعلق به رهبری حزب در انقلاب بهمن ۵۷ است . فاز یا مرحلۀاول انقلاب با سرنگونی رژیم شاه، و مرحلۀ تعمیق طبقاتی آن با آغاز مرحلۀ گذار و فرایند “که بر که ” از فردای پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ آغاز شد که با غلبۀ جناح راست، ناقص و ناموفق ماند. اسناد و مدارک حزب از سالهای ۵۴ تا چند ماه بعد از انقلاب نیز در آن مقاله ارائه شده اند. اما درهم تنیدگی وظایف سرنگونی رژیم شاه با قطع ریشههای وابستگی به امپریالیزم، هیچ تناقضی با دو مرحلگی آن انقلاب نداشت و در انقلاب ملی دمکراتیک پیش رو نیز، حتا باکسب هژمونی چپها نخواهد داشت.
وجود دو مرحلۀ سرنگونی رژیم شاه و نظام سلطنتی و مرحلۀ تعمیق انقلاب در انقلاب بهمن ۵۷، که اولی بر دومی مقدم بود، امری بدیهی است. چنانچه توالی این مراحل رد و ادعا شودکه گویا نگارنده به انقلابهای جداگانه ای با نام ضد دیکتاتوری و انقلاب ملی دمکراتیک معتقد است، در واقع از تشکیل جبهه چپها بجای تشکیل جبهه سراسری ضداستبداد ولی فقیه طبق خط مشی موجود سایت نوید نو دفاع شده است.
نگارنده سعی کرده است، مضرات و عواقب سوء ناشی از التقاط یا ادغام آگاهانه یا نا آگاهانۀ انقلاب سوسیالیستی و ملی دمکراتیک را از سویی، و، مشابه سازی انقلاب بهمن ۵۷ با انقلاب در پیش رو از سوی دیگر را توضیح دهد. کل ادبیات رفقای نوید نو در خدمت دفاع ازخط مشی چپ روانه ای است که در پیش گرفته اند و نگارنده سعی کرده است آن را ریشه یابی کند.
تاکید نگارنده آن است که صف بندی سیاسی- طبقاتی این دو مرحله از انقلاب ملی دمکراتیک با یکدیگر متفاوت است که نمیتوان به آن بی توجهی کرد. چنان که در فردای انقلاب بهمن، راست ترین جناح جبهه ضد دیکتاتوری شاه، یعنی بورژوازی تجاری- صنعتی (نهضت آزادی و جبهه ملی در دولت موقت) و متعاقب آن ولی دیرتر، بورژوازی تجاری موسوم به بازاریها (هیاتهای مؤتلفه) در گردش به راست از اواسط سال ۵۸، از جبهه دیروزی ضد دیکتاتوری شاه، جدا شدند. در انقلاب ملی- دمکراتیک بعدی نیز، راست ترین نیروهایی که امروز در جبهه ضد دیکتاتوری قرار دارند، در فردای انقلاب، محافظه کار خواهند شد و سنگ منافع خود را به سینه خواهند زد و از بقیه جدا خواهند شد و به انقلاب پشت خواهند کرد. دومرحلگی و چه بسا سه مرحلگی انقلابهای ملی-دمکراتیک (مرحلۀ شکست دیکتاتوری، مرحلۀ گذار یا مبارزۀ که برکه و مرحلۀ تعمیق انقلاب یا سمت گیری سوسیالیستی) درنظر نگارنده، عین دیالکتیک حرکت انقلاب ملی دمکراتیک در بستر اجتماعی و طبقاتی آن است و چه بسا در انقلابهایی با ترکیب سیاسی و طبقاتی مشابه انقلاب بهمن ۵۷ که طبقه کارگر و سازمانهای سیاسی آن، هژمونی را بطور قاطع و تعیین کننده در دست نداشته باشند، محتمل ترین شکل بروز، وجود این دو یا سه مرحله است . توجه به شکل بندی جبهههای متفاوت، در مرحلۀ اول با ترکیب طبقات مختلف ضد دیکتاتوری و در مرحلۀ بلافاصله پس ازپیروزی، با ترکیب طبقاتی جدیدی از طرفداران تعمیق انقلاب متشکل از نیروهای خلقی و دمکراتیک، دارای اهمیت درجه اول است.
به نظر نگارنده مادام که خط مشی سیاسی رفقای توده ای در راستای جستجوی اقدامات جبهه گرایانۀ ضددیکتاتوری پلنوم ۹۵ قرار نگیرد و فرمول بندی جبهههای برنامه ششم اصلاح یا تدقیق نشود، نمیتوان انتظار برون رفت ازخ ط مشی چپروانه پایبندان به برنامه حزب را داشت.
(پایان قسمت اول)
قسمت دوم
در بند ۲ جوابیه رفقای نوید نو که بسیار مهم است آمده است: «رویکرد اول مبارزه همزمان با دیکتاتوری و سرمایه داری نئولیبرال را دنبال میکند. – رویکرد دوم بر این باور است که برای شکل گیری جبهه گسترده علیه دیکتاتوری لازم است مبارزه طبقاتی و مبارزه علیه نئولیبرالیسم به بعد از پیروزی مبارزه علیه دیکتاتوری موکول گردد و بدین ترتیب تعطیلی مبارزه طبقاتی در شرایط کنونی را ترویج میکند.» در این گزاره، قطعا برای خواننده روشن شده است که «رویکرد اول مبارزه همزمان با دیکتاتوری و سرمایه داری نئولیبرال را دنبال میکند» که نگارنده از آن، ادغام دو انقلاب متفاوت را درک میکند و آن را چپ روانه و نه واقع بینانه تلقی میکند.
در توصیف رویکرد دوم در این بند، درست و نادرست درهم مخلوطند. مبارزه با دیکتاتوری ارتجاعی،عاری از جنبۀ طبقاتی نیست. چنان که رفیق مرضیه توانگر هم در مقاله «از تاریخ حزب بیاموزیم »، بدرستی ذکر کرده اند، مبارزۀ ضد دیکتاتوری ولی فقیه به هیچ وجه بمعنای تعطیلی مبارزۀ طبقاتی یا فقدان مبارزۀ طبقانی نیست. با این که بعید است که رفقای نوید نو نیز از آن مطلع نباشند، یا باید نتیجه گرفت که چنین ادعایی، صرفا در خدمت توجیه دو مبارزه همزمان یعنی مبارزه با نئولیبرالیزم و دیکتاتوری است یا این که برداشت نادرست از مبارزۀ طبقاتی را هم باید به مجموعۀ درک چپ روانه رفقا اضافه کرد.
درست بعکس، نگارنده معتقداست که مبارزه جبهه سراسری ضد دیکتاتوری ولی فقیه، دارای یکی از گسترده ترین پایگاههای طبقاتی به نفع خلق و در درجۀ اول به نفع طبقه کارگر و زحمتکشان است ، چنان که در مبارزه با رژیم شاه بود. این مبارزه ای است سیاسی–طبقاتی که در صورت پیروزی و رهایی سیاسی خلق، حتما از بخش قدرتمند طبقۀ غارتگر بعد ازانقلاب که بطور عمده خود را به دارودستۀ ولی فقیه چسبانده است، خلع ید خواهد شد و اموال به یغما رفتۀ خلق دوباره ملی خواهد شد. در صورت پیروزی خلق، اموال خلق از طبقات سرمایه دار، بنیادها و آستانهها و حوزههای علمیه بازپس گرفته خواهند شد و به هستی اجتماعی و ضد خلقی این طبقات انگلی و بوروکراتیک قدرتمند نیز پایان داده خواهد شد چنان که در مورد رژیم شاه چنین شد. چنین تحولات طبقاتی در انقلابهای دمکراتیک، قانونمندند و منکران این قانونمندیها باید به برداشت خود از ماهیت انقلابهای ملی دمکراتیک شک کنند. اما نباید فراموش کرد که آنها انقلابهای سوسیالیستی نیستند.
پیروزی جبهه ضد دیکتاتوری، موجب خلع ید از مهم ترین بخش طبقات قدیم و جدید و به قدرت خلیده و غارتگربورژوازی بوروکراتیک–تجاری، یعنی فربه ترین، انگلی ترین و رانتیترین و ضددمکراتیک ترین و فاسدترین بخش حاکمیت خواهدشد. بخشهایی که در ذیل چتر دیکتاتوری از درآمدهای نفتی کشور، خصوصی سازی شرکتهای دولتی و انواع و اقسام رانتهای وارداتی برخوردار میشوند. الیگارشی ممتازی که پیرامون کانونهای اصلی قدرت، ازجمله و مهم ترین آنها، خامنه ای تشکیل شده است، مهم ترین و بهره مند ترین بخش این طبقه زالو صفت و انگلی را تشکیل میدهد. ضربه به این الیگارشی، ضربۀ قاطع طبقاتی بر پیکر طبقۀ حاکم خواهد بود هرچند تمام کننده نباشد. زمانی این ضربات تکمیل خواهند شد که از الیگارشیهای دیگر این طبقه که در جناحهای دیگر قدرت آشیانه کرده اند، حتا الیگارشیهایی که فعلا خو درا در صفوف ضددیکتاتوری جا زده اند خلع ید شود.
نکته مهم و تکراری این است که برای مبارزه ضد دیکتاتوری باید بر الیگارشی پیرامون و حامی ولی فقیه تاکید کرد. شعار همزمان مبارزه با نئو لیبرالیزم – سرمایه داری – گشودن جبهه دومی به زیان مبارزه با دیکتاتوری است. در واقع رفقای نوید نو و رفیق عاصمی و سایر رفقا با تاکید بر مبارزه باسرمایه داری نئو لیبرال، و ادعای مبنی بر فقدان وجه طبقاتی برای مبارزه با دیکتاتوری، فقط اشتیاق شان بمبارزه سوسیالیستی را نشان میدهند! و با این درک و شناخت است که دیگران را به مطالعه مارکسیزم و دیالکتیک فرا میخوانند!
مقاله مذکور در نوید نو در بند ۳ مدعی است «رویکرد اول نیروی مادی تحولات اجتماعی و سیاسی دموکراتیک را اساساً در جنبشهای اجتماعی بویژه در جنبشهای کارگران و زحمتکشان جستجو میکند. – رویکرد دوم نیروی مادی ایجاد تحولات دموکراتیک را بیش از هر چیز در جریانات و شخصیتهای باصطلاح اصلاح طلبان حکومتی و اعتدال گرایان جستجو میکند».
این بند که بن مایۀ نظری چپ روانه در آن مشهوداست ، بخوبی نشان میدهد که رفقای نوید نو برداشتی غیرتاریخی و غیر واقعی از مقوله انقلابهای ملی دمکراتیک، نقش نیروهای بینابینی، وقوع انقلاب بهمن ۵۷، بر آمدن دمکراتهای انقلابی، نتایج انقلاب و سایر نیروهای برآمده ا زآن ازجمله دمکراتهای انقلابی چپ و دمکراتهای انقلابی مارکسیست دارد. رفقای نوید نو مانند مارکسیستهای چپ رو که توجهی به سایر دمکراتهای انقلابی جز خودشان نداشته و ندارند، نمیپذیرند که اصلاح طلبی یک جنبش ضد دیکتاتوری گسترده با شعارهای مشخصی هم چون «ایران برای همه ایرانیان» بود که با استقبال گستردۀ اجتماعی و ملی روبرو بوده و هست. اصلاح طلبی – چه بسا نامیمحتاطانه برای مخالفان دیکتاتوری در داخل کشور – طغیانی اجتماعی به صورت مدنی و قانونی بر علیه انحصار طلبی و سرکوبگری همه جانبۀ جناح قشریون راست گرا بود؛ راستهای قشری که در پلنوم ۱۷ بعنوان خطر اصلی مورد اشاره قرار گرفتند که با خشونت و بیرحمی، همه نیروهای مخالف خود را سرکوب و قدرت را قبضه کردند.
جنبش اصلاح طلبی، به کانون تجمع مخالفان درون و بیرون حکومتی، ازجمله دمکراتهای انقلابی چپ و میانۀ مذهبی، ملی مذهبی و ملی بدل شد که در شرایط ویژه ای توانست بزرگ ترین شکاف را در حاکمیت رستگراهای انحصار طلبها بوجود آورد.
هدف اصلی اصلاح طلبان، شکستن انحصار سیاسی جناح راست و خارج کردن حکومت از شکل مطلقۀ ولایت فقیهی آن بود و هست. این جنبش که در ظهور خود توانست شور و شوق و انرژی فراوانی راآزاد و جو نسبتا دمکراتیکی را در شرایط سرگیجگی اولیۀ مرتجعان راست گرا بر کل جامعه حاکم کند، مشی دیکتاتوری جناح راست را زیر سؤال برده و خواستار دموکراتیزاسیون و شیوۀ حکومتداری جناح راست و ولی فقیه بوده و هست. بدیهی است که چنین خواسته اصلاح طلبان ممکن است با خواستههای سایر نیروهای ضد دیکتاتوری صرفا تا جایی همخوانی داشته باشد ولی قطعا آنها در جنبش سراسری استبداد ولایت فقیه میگنجند و متحدان طبیعی طبقۀ کارگر و سازمان سیاسی آن در انقلاب ملی-دمکراتیک هستند.
از سوی دیگر، بکلی نادرست است که سرکوب این جنبش را برغم دستیابی آن به پارلمان و قوۀ مجریه در دهۀ ۷۰ و ۸۰، به شکست یا افول آن تعبیر کرد که متاسفانه چنین تعبیری در نوشتههای رفقا مشاهده میشود. عدم موفقیت طیف گستردۀ اصلاح طلبان در دموکراتیزاسیون، به هیچ وجه بمعنای افول آنها و یا کاهش پشتیبانی مردم از تلاش اصلاح طلبان برای فرایند دموکراتیزاسیون نبوده و نیست. طرح افول جنبش اصلاح طلبی توسط هرکس چه بسا عملی باشد به کام دیکتاتوری که با سرکوب بی رحمانه درصدد خفه کردن آن بوده و هست. حتا اگر دیکتاتوری موفق شود که آن را خفه کند باز هم هیچ جنبش اجتماعی پرتوان تری ازآن، بعد از انقلاب نمیتوان یافت.
تعجب در آن جا است که رفقای نوید نو که طرفدار سوسیالیزم علمی هستند ،یک باره مانند فریبرز رییس داناها و ناصر زرافشان ها و محمدرضا شالگونیها که اصولا جنبش طبقات متوسط را قبول ندارند، و گاهی مانند برخی از مارکسیستهای آمریکایی، جنبش آنها را از جنس طرفداری از سرمایه داری و «غرب» گرایی میدانند و آن را محکوم میکنند، چشم بر این جنبش اجتماعی با پایگاه متنوع طبقاتی آن میبندند و شکست و افول آن را اعلان میکنند!
به قول لنین کبیر،”غدرورزی” خواهد بود اگر نقش و جایگاه اصلاح طلبی را بکلی نفی کنیم یا بخواهیم آن را در عنوان تحت الفظی “اصلاح طلبی” آن – درم قابل انقلاب – محصور کنیم و یا با استناد به شعارمعروف “یا اصلاح یا انقلاب” رزا لوکزامبورگ، بخواهیم وجه ضد دیکتاتوری آن را در ایران انکار کنیم و یا نتوانیم محتوای ضد دیکتاتوری آن را با جنبش توفنده و آشکارا ضد دیکتاتوری جنبش سبز درک نکنیم.
کجای این کار انقلابی و منطقی است که چنین جنبشی را با یک چنین توان تاریخی که در مقابل استبداد ولایت فقیه ایستاده است رها کنیم و بجای پیوند زدن طبقۀ کارگر با این جنبش از طریق مشارکت فعال پیشگامانه در آن و رادیکالیزه کردن آن، بدنبال ایجاد «جنبشهای مستقل کارگران و زحمتکشان» جدید باشیم؟ قطعا معنای این حرف آن نیست که جنبش کارگری را رها کنیم و در اصلاح طلبی حل شویم، بلکه منظور رعایت عینیت گرایی و توجه به مرحلۀ انقلاب ملی دمکراتیک و لزوم قطعی و غیر قابل صرف نظر شرکت توفندۀ طبقۀ کارگر با حفظ صف مستقل خود و اتحاد با این نیروها در مبارزات است.
بی توجهی به جنبۀ اجتماعی و گستردۀ جنبش اصلاح طلبی میتواند همان قدر”غدرورزی” از آب درآید که لنین در مورد بی توجهی منشویکهای راست گرا به مضمون انقلاب دمکراتیک در کتاب “دو تاکتیک . . .” به آنها هشدار میداد: «اگر سوسیال دموکراسی «مردم» را به «طبقات» تجزیه میکند برای این نیست که طبقهٔ پیشرو دور خود [تار] بتند،حدود خود را تنگ کند . . . بلکه برای این است که طبقهٔ پیشرو بدون آسیب از تزلزل و ناپایداری و بی تصمیمی طبقات بینابینی بتواند با انرژی بیشتر و با شور بیشتری در راه آرمان تمام مردم و در رأس تمام مردم مبارزه کند. این است آنچه که نوایسکراییهای کنونی غالبا نمیفهمند و کلمهٔ «طبقاتی » را در تمام حالات صرف و نحو آن سفسطه جویانه تکرار میکنند و آن را جایگزین شعارهای مؤثر سیاسی در انقلاب دموکراتیک میسازند. انقلاب دموکراتیک یک انقلاب بورژوای است . . . ولی اگر سوسیال دموکراسی، انرژی انقلابی تحول دموکراتیک را کاهش دهد . . . همه و هر کس و در درجهٔ اول پرولتاریای آگاه وی را مورد تقبیح قرار خواهد داد . . . مارکس میگوید انقلاب لکوموتیو تاریخ است، انقلاب جشن ستمکشان و استثمارشوندگان است . . . ما خائن و غدروَرز در انقلاب خواهیم بود اگر از این انرژی مخصوص به جشن تودهها و از این شور انقلابی آنان برای یک مبارزهٔ بیرحمانه و فداکارانه به منظور دسترسی به راه مستقیم و قطعی استفاده ننماییم. (دو تاکتیک صص ۸۸ـ۸۶)».
شاهد مثال چنین هشدار لازمی،البته به نیروهای چپ، بی توجهی به مبارزات دمکراتیکی است که در جامعه جریان دارد. مشاهده میکنیم که برخی از رفقای توده ای ما ازجمله رفقای نوید نو هم مثل چپ روهای مارکسیست که گویی در کشور دیگری زندگی میکنند، خود را باخونسردی از این مبارزات خارج میدانند. برخی از رفقا آن قدر،توان و انرژی و فکروذکر و فعالیتهای شان بر تشکلهای کارگری و مسایل کارگری متمرکز است – که صد البته لازم و وظیفه تعطیل ناپذیری است – که چنان که لنین به طنز به منشویکها هشدار میداد، ابدا فراموش نمیکنند که بعنوان “یک وظیفۀ اصولی” بطور مستمر فقط به سرمایه داری نئو لیبرال دولت روحانی حمله کنند. گویی که دیکتاتوری دود شده و به هوا رفته است که چنین فضایی برای مبارزه با سرمایه داری نئولیبرال روحانی برای آنها فراهم شده است!
رفقای نوید نو که دوست دارند هم چون لنین کبیر، اثر«دو تاکتیک . . . » دیگری خلق کنند، آگاهانه یا نا آگاهانه، روح تزهای لنین کبیر در کتاب دو تاکتیک را که لزوم شرکت فعالانه طبقۀ کارگر و سوسیال دمکراتها در مبارزه بر علیه تزاریزم و رد هرگونه بهانه برای عدم شرکت در آن و ممانعت از سازش بورژوازی با تزار بود را آشکارا و در شرایط ایران نادیده میگیرند. آنها با جستجوی عبث پایگاه «جنبش اجتماعی» برای اصلاح طلبی آن هم بعد از ۲۰ سال! مبارزه با دیکتاتوری در اشکال محتلف در انقلاب ملی دمکراتیک را عملا نادیده میگیرند و خواست اندیشانه انقلاب ملی دمکراتیک را به وظیفۀ انقلاب سوسیالیستی پیوند میزنند و معصومانه بانگ بر میآورند که «بالاخره کی قرار است ما مبارزه طبقاتی کنیم؟» گویی که مبارزه با دیکتاتوری عین سازش طبقاتی است!
با این که کتاب دو تاکتیک لنین در دسترس مبارزان هست و میتوان به آن رجوع کرد، از نقل قولهای رفقای نوید نو معلوم میشود که مانند چپ روها از تزهای انقلابی لنین در قیام ۱۹۰۵ نیز درک خواست اندیشانه و دلبخواهی دارند که به مبارزه طبقاتی با سرمایه داری در انقلاب دمکراتیک رسیده اند. لنین در دو تاکتیک میگوید: “یک سوسیال دموکرات هرگز و حتی یک لحظه نباید مبارزه ناگزیر طبقاتی پرولتاریا را در راه سوسیالیسم بر ضد دموکرات ترین و جمهوری خواه ترین بورژوازی و خرده بورژوازی از یاد ببرد. در این مسئله چون و چرا نیست. از اینجا نتیجه میشود که سوسیال دموکراسی باید حتماً و بدون چون و چرا حزبی جداگانه و مستقل و دارای جنبه شدید طبقاتی باشد. از اینجا چنین برمیآید که تز ما حاکی از اینکه به اتفاق بورژوازی “باید با هم کوبید” دارای جنبه موقتی است و ما موظفیم “متفقین را مانند دشمنی” شدیداً تحت مراقبت قرار دهیم و الخ.” (لنین، دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک، ص ۶۲).
چرا رفقای نوید نو به قسمت آخر این نقل قول، یعنی “تز ما حاکی از اینکه به اتفاق بورژوازی “باید با هم کوبید” دارای جنبه موقتی است و ما موظفیم “متفقین را مانند دشمنی” شدیداً تحت مراقبت قرار دهیم” توجهی نمیکنند؟ در کجای این متن صحبت از مبارزه هم زمان با سرمایه داری و تزاریزم است؟
چرا رفقای نوید نو توجه نمیکنند که با این که لنین پیش بینی میکرد که قیام ۱۹۰۵ به شکست منجر شود، هم چنان مدافع مبارزۀ قاطع و پیگیرانه بر علیه رژیم تزاریزم به این دلیل بود که “زیرا پرولتاریا . . . مبارز پیشتاز راه دموکراسی” و تاکید میکرد: “آزادی کامل سیاسی همانطور که در برنامه حزبی ما اشعار شده است، لازمه اش تعویض حکومت مطلقه تزار با جمهوری دموکراتیک است. تکیه روی شعار جمهوری دموکراتیک . . . به حکم منطق و از لحاظ اصولی، ضروری است. زیرا پرولتاریا که مبارز پیشتاز راه دموکراسی است تمام همتش همانا مصروف به تحصیل آزادی کامل است.” (دو تاکتیک، ص ۱۸)
رفقای نوید نو با فراموشی و زیر سوال بردن انطباق عنوان دمکراتهای انقلابی به برخی شخصیتهای اسلامی انقلاب توسط حزب در انقلاب بهمن ۵۷ و با فراموشی اصل دیالکتیکی تفکیک و تجزیه طبقات پس از انقلاب به انقلابی و ضد انقلابیهای جدید، عملا چشم خود را بردرسهای انقلاب ملی دمکراتیک بهمن ۵۷ نیز میبندند. عدم دستیابی به تحلیل سالم و درست از ظهور و بروز و کارکرد جنبش اصلاح طلبی درسال ۷۶ و تداوم فعالیت اصلاح طلبها با طوفانهایی که در طی ۲۰ سال بوجود آمد را نیز باید از نتایج این گرایش خواست اندیشانه ولی منفی گرایانه به دمکراتهای انقلابی تلقی کرد. جداسازی جنبش سبز از متن اصلاح طلبی آن تحت عنوان «حوادث سال ۸۸» در برخی گزارشها و تقلای وسواسانه برای جداسازی «اصلاح طلبان واقعی از غیرواقعی» و مرزبندی اکید با اصلاح طلبان حامی نئو لیبرالها، پیگیری و مبارزۀ سیاسی و طبقاتی با کابینۀ نئو لیبرال روحانی بجای دیکتاتوری و نتیجۀ همۀ اینها، رها کردن مبارزه با دیکتاتوری همه و همه از نتایج مشی چپ روانه است!
لنین در کتاب دو تاکتیک دربارۀ اهمیت مبارزه با تزاریزم میگوید: “. . . به ویژه عقب ماندگی در این مورد است که به طور زننده ای توجه را به خود جلب میکند و دردناکترین مسائل را تشکیل میدهد و برای جنبش، خطر واقعی دربر دارد، زیرا ممکن است جنبش در کردار انقلابی به جنبش در گفتار انقلابی مبدل شود و در پاره ای نقاط هم اکنون مبدل هم میشود. . . . شما چند درصد ناچیزی از گروهها و محفلها را مییابید که از وظایف قیام . . . آگاه و دست به کار اجرای آن شده و به این موضوع پی برده باشند که باید تمام انقلاب توده ای را علیه تزاریسم رهبری نمود. . . . ما از اجرای وظایف پیشرو و واقعاً انقلابی خود به طور غیرقابل تصوری عقب مانده ایم، ما هنوز در موارد بسیاری به این وظایف پی نبرده ایم، ما در اثر عقب ماندگی خود در این قسمت، در هر موردی از تقویت دموکراسی انقلابی بورژوازی غفلت ورزیده ایم.” (دو تاکتیک صص ۸۰ و ۸۱)
هم چنین میگوید “تحول دموکراتیک در روسیه انقلابی است که از لحاظ ماهیت اجتماعی و اقتصادی خود بورژوازی است. . . . ولی فقط نارودنیکهای شورش طلب و آنارشیستها و «اکونومیستها» میتوانستند ازاینجا چنین استنتاج نمایند که مبارزه برای آزادی باید نفی شده و یا تخفیف یابد. تحمیل این آئین کوته نظرانهٔ روشنفکری به پرولتاریا همیشه فقط به طور موقت و فقط علیرغم برخورد به مقاومت وی میسر شده است. پرولتاریا همیشه به طور غریزی دریافته است که آزادی سیاسی با وجود اینکه مستقیما بورژوازی را مستحکم و متشکل خواهد ساخت، معهذا برای او لازم است و بیش از همه هم لازم است. پرولتاریا راه نجات خود را در سرپیچی از مبارزهٔ طبقاتی ندانسته بلکه در تکامل این مبارزه،بسط دامنه آن، بالا بردن سطح آگاهی و تشکل و قطعیت آن میداند. کسی که از اهمیت وظایف مبارزهٔ سیاسی میکاهد سوسیال دموکرات را از جایگاه یک سخنور خلقی به مقام یک منشی تردیونیون [اتحادیه کارگری] تنزل میدهد. کسی که از اهمیت وظایف پرولتاریا در انقلاب بورژوا دموکراتیک میکاهد، سوسیال دموکرات را از مقام پیشوای انقلاب مردم به سردمدار یک اتحادیهٔ آزاد کارگری تنزل میدهد. . . . ولی اگر سوسیال دموکراسی «مردم» را به «طبقات» تجزیه میکند برای این نیست که طبقهٔ پیشرو دور خود [تار] بتند، حدود خود را تنگ کند . . . بلکه برای این است که طبقهٔ پیشرو بدون آسیب از تزلزل و ناپایداری و بی تصمیمی طبقات بینابینی بتواند با انرژی بیشتر و با شور بیشتری در راه آرمان تمام مردم و در رأس تمام مردم مبارزه کند. این است آنچه که نوایسکراییهای کنونی غالبا نمیفهمند و کلمهٔ «طبقاتی » را در تمام حالات صرف و نحو آن سفسطه جویانه تکرار میکنند و آن را جایگزین شعارهای مؤثر سیاسی در انقلاب دموکراتیک میسازند. انقلاب دموکراتیک یک انقلاب بورژوای است. . . ولی ما مارکسیستها باید بدانیم که برای نیل به آزادی واقعی پرولتاریا و دهقانان هیچ راهی به جز راه آزادی به شیوهٔ بورژوازی و ترقی به شیوهٔ بورژوازی موجود نبوده و نمیتواند باشد. . . . اگر نمایندگان پرولتاریا تمام آنچه را که در قوه دارند به کار برند و با اینحال تمام مساعی آنها در مقابل مقاومت ارتجاع و خیانت بورژوازی و جهالت توده بیهوده ماند، هیچکس نمیتواند آنها را مورد تقبیح قرار دهد. ولی اگر سوسیال دموکراسی، انرژی انقلابی تحول دموکراتیک را کاهش دهد . . . همه و هر کس و در درجهٔ اول پرولتاریای آگاه وی را مورد تقبیح قرار خواهد داد. . . مارکس میگوید انقلاب لکوموتیف تاریخ است انقلاب جشن ستمکشان و استثمارشوندگان است. . . ما خائن و غدروَرز در انقلاب خواهیم بود اگر از این انرژی مخصوص به جشن تودهها و از این شور انقلابی آنان برای یک مبارزهٔ بیرحمانه و فداکارانه به منظور دسترسی به راه مستقیم و قطعی استفاده ننماییم. (دو تاکتیک، صص ۸۸ـ۸۶)
و باز هم اظهار میدارد: “ولی چنانچه جنبهٔ طبقاتی تحول دموکراتیک از نظر دور گردد در این صورت ارزیابی اهمیت حکومت انقلابی موقت [روسیه در سال ۱۹۰۵] هم ناقص و نادرست خواهد بود. از اینرو در قطعنامه اضافه میشود که انقلاب سلطه بورژوازی را تقویت مینماید. این موضوع در رژیم اجتماعی و اقتصادی فعلی یعنی سرمایه داری ناگزیر است. و نتیجه قوت یافتن سلطه بورژوازی بر پرولتاریایی که تا اندازه ای آزادی سیاسی دارد، به نوبه خود باید ناگزیر عبارت باشد از مبارزه شدید بین آنان در راه به دست آوردن قدرت و نیز عبارت باشد از تلاشهای شدید بورژوازی برای اینکه «پیروزیهای دوره انقلاب را از چنگ پرولتاریا خارج سازد». لذا پرولتاریا، که پیشاپیش همه و در رأس همه برای دموکراسی مبارزه میکند، حتی لحظه ای هم نباید تضادهای جدیدی را که در درون دموکراسی بورژوازی نهفته است و نیز مبارزه جدید را فراموش نماید.” (دو تاکتیک، ص ۲۰)
آیا حق با نگارنده نیست که وقتی چپ روانه از کتاب دو تاکتیک، اقتباس و یا یاد و تجلیل شود، چنین مباحث مهمی نادیده گرفته میشوند؟
مادام که درک نکنیم مبارزۀ با جناح راست انحصار طلب دیکتاتور، هم چون مبارزه با رژیم شاه، مبارزه ای عمده و دارای مضمون طبقاتی در انقلاب ملی دمکراتیک است؛ درک نکنیم که، حتما انواع لایههای میانی در این مبارزه حضور دارند از آن منتفع میشوند، کارگران هم باید در آن شرکت کنند چون از نظر سیاسی چه بسا بیشتر از سایر طبقات منتفع شوند؛ درک نکنیم این لایهها و اقشار متوسط، نظرات سیاسی و ایدئولوژیهای خاص خود را دارند که اشکال مختلف دینی و سیاسی دارند که بازتاب منافع طبقاتی شان است که مضون ضد استبدادی و ضد دیکتاتوری مشخصی دارند، دراین صورت نخواهیم توانست نقش تاریخی خود را در انقلاب ملی دمکراتیک ایفا کنیم. در صورت عدم درک ماهیت انقلاب ملی دمکراتیک و نیروهای شرکت کننده در آن، محکوم به سکتاریزم خواهیم بود، همان سکتاریزمی که چپهای مارکسیست ما معصومانه در تارهای به دور خود تنیدۀ خویش و در پارادوکسهای آن گرفتارند.
مادام که توجه نکنیم که به انقلابهای ملی دمکراتیک که اصولا محل نشو و نما و رهبری لایههای بینابینی و خرده بورژوایی اند و به شکل خودویژۀ جنبشهای دمکراسی انقلابی بروز میکنند، بناچار در تلۀ چپ رویها گرفتار و تماشاچی صحنههای سیاسی خواهیم شد.
مضمون اصلی چپ روی در انقلاب ملی دمکراتیک، بمعنای نادیده گرفتن خصلت این جنبشها و نفی و انکار خواست اندیشانۀ نقش سایر طبقات و تاکید بیش ازحد بر نقش طبقۀ کارگر و پیشاهنگی آن در این جنبشهای اجتماعی همراه خواهد بود. چنین مشی سیاسی عملا و فقط به تضعیف نیروهای تشکیل دهندۀ این انقلاب ازجمله جبهه ضد دیکتاتوری منجر خواهدشد. فراموش نکنیم که در دوران پهلویها نیز، نیروهایی با پایگاه طبقاتی غیر پرولتری، از جمله، نهضت آزادی و جبهه ملی و انواع و اقسام نیروهای انقلابی و مترقی مذهبی و هم چنین قشریون راستگرا با دیکتاتوری رژیم شاه مبارزه میکردند و محاکمه و کشته و به زندان میافتادند و در پیروزی انقلاب هم سهیم بودند.
واقعا این سوال هنوز هم به قوت خود باقی است که وقتی پایگاه طبقاتی جبهه ضد دیکتاتوری در ایران، چنین گسترده و متکثر است، وقتی جریانهای غیر پرولتری از جمله خرده بورژوازی و لایههای بینابینی که پایگاه طبقاتی طیف اصلاح طلبی را تشکیل میدهند، وقتی جریانها و کسانی بطور دایم در معرض پیگرد قانونی و احضار و دادگاه و حبس و تبعید و انواع ممنوعیت دیکتاتوری هستند، ولو با تایید و قبول سازشکاری بودن بخشی از آنها، چرا نباید و نمیتوانند در جبهه ضد دیکاتوری جایی داشته باشند؟!
دربند ۴ بسیار طولانی جوابیه که با پوزش از خوانندگان، مجبورم آنها را ذکر کنم آمده است: «رویکرد اول به سازماندهی یک نیروی مستقل مردمی مدافع صلح، استقلال، دموکراسی، آزادی و عدالت اجتماعی در برابر دو جناح اصول گرایان مدافع دیکتاتوری ولایت فقیه و اصلاح طلبان حکومتی با جهت گیری نئولیبرالی اعتقاد دارد و به دنبال آن است تا فعالیت خود را بر آن متمرکز کند و شرکت در انتخابات مهندسی شده رژیم ولایت فقیه و رای دادن به کاندیداهای محدود تایید صلاحیت شده را بی فایده و زیانبار و سبب ایجاد توهم برای مردم میداند. این رویکرد خود را پایبند به سیاست ورزی انقلابی لنینی و طرف مقابل را راست و رفورمیست میداند. – رویکرد دوم با تمرکز بر اختلافات جناحهای درون حکومت اساساً در انتخاباتهای مختلف به حمایت از بد در برابر بدتر اعتقاد دارد و بر همین اساس در انتخابات شرکت میکند و بر این باور است از این طریق میتوان با تغییر توازن قوا در حاکمیت به گشایش فضای سیاسی و فعالیتهای مدنی امیدوار بود. این رویکرد برخورد خود با مسائل را واقع گرایانه و طرف مقابل را چپ روانه میداند.»
مایۀ خوشحالی است که رفقای نوید نو خود را طرفدار «رویکرد . . . پایبند به سیاست ورزی انقلابی لنینی» مینامند اما آیا این طرفداری لنینی به این رفقا اجازه میدهد با«راست و رفورمیست » خواندن رفقای «طرف مقابل»، مبارزه با دیکتاتوری و دست نشاندههای وی را تضعیف کنند؟ آیا آنها مبارزه نمیکنند؟
چرا رفقای نوید نو توجه نمیکنند که در مبارزه باید از هر روش شرافتمندانه ای استفاده کرد و ایرادی به جستجوی «تغییر توازن قوا در حاکمیت» که «به گشایش فضای سیاسی و فعالیتهای مدنی» منجر شود وارد نیست چون در همین حد نیز برای مبارزۀ همۀ نیروهای سیاسی و مردم گرفتار در خفقان دیکتاتوری مفید خواهد بود چنان که در ظهور خاتمی و جنبش اصلاح طلبی چنین بود. فراموش نکنیم که تغییر توازن قوا در رژیم شاه در ماههای آخر سال ۵۷ زمینه را برای انقلاب بهمن ۵۷ فراهم کرد.
در مورد انتخابات اخیر، با این که نگارنده مانند برخی دیگر از رفقای توده ای برای جلوگیری از روی کار آمدن قالیباف و رییسی، طرفدار شرکت در انتخابات بود ولی در مقیاسی کلی تر، معتقداست توده ایها باید در هرمبارزه ای با دیکتاتوری که منحصر به شخص ولی فقیه هم نیست، ازجمله هر انتخاباتی که بتوان نتیجه آن را به ضرر ولی فقیه و دست نشاندههای وی رقم زد، و مدتها است که عرصۀ انتخابات به عرصۀ مبارزه مردم با ولی فقیه و دیکتاتورها مبدل شده است، نه تنها باید شرکت کرد بلکه سعی کنند هژمونی این مبارزهها را باحضور مردم بدست آورد. مانند دوران رژیم شاه، فقط و فقط با حضور فعال در تمامی عرصههای مبارزه است که میتوان نقش تاریخی ایفا کرد و برای طی کردن راه سوسیالیزم آماده شد. هیچ مبارزه ای و هیچ عرصه ای را نباید دست کم گرفت و باید در همه جا که میسر بود و از تمامی روزنهها استفاده کرد.
با آن که تغییر توازن قوا در حاکمیت و گشایش سیاسی برای مبارزۀ دمکراتیک ضد دیکتاتوری مفید است و نباید از آن صرف نظر کرد ولی نباید به آن دل بست و همواره باید توجه داشت که هدف نهایی، تقویت جبهه ضد دیکتاتوری با حضور حداکثری نیروهای خلق برای شکست دیکتاتوری است.
جا دارد در همین جا نگارنده حس وامداری و شاگردی عمیق خود را به آموزگار کبیر انقلاب، یگانۀ دوران ما، زنده یاد رفیق طبری و آموزههای سترگ و گسترده و عمیق وی اعلان کند.
خلاصه و جمع بندی
رفقای نوید نو نتوانستند نگارنده را قانع کنند که چرا باید در شرایط مشخص امروز کشور ما و در شرایط پراکندگی و ضعف تشکل صنفی و سازمانی و سیاسی طبقۀ کارگر، مبارزه با سرمایه داری تحت عنوان مبارزه اصولی با نئولیبرالیزم را به مبارزه ضد دیکتاتوری که وظیفه ای عمومی در انقلاب ملی دمکراتیک است، و لازمۀ آن اتحاد حداکثری نیروهای سیاسی مخالف دیکتاتوری است، اضافه کرد. و چرا شعار جبهه سراسری ضد استبدادی ولی فقیه باید به جبهۀ چپهای جنبش کارگری گره بخورد و نیروهایی همچون اصلاح طلبان و سایر نیروهای مشابه که از سال ۷۶ برای شکست دیکتاتوری و تغییر رویه آن مبارزه میکنند از جبهه سراسری ضد دیکتاتوری حذف شوند.
واقعیت این است که بهتر از سایت نوید نو نمیشد نشان داد که چگونه چپ و «کمونیست واقعی» مد نظر نوید نو، انقلاب ملی دموکراتیک و سوسیالیستی را باهم مخلوط و ادغام میکند ولی درعمل صرفا سرگرم مبارزه با نئولیبرالیزم و سرمایه داری میشود و بسیار هم از آن احساس رضایت میکند. این چپ، انواع و اقسام مقالات و تفسیرها دربارۀ نئولیبرالیزم را منتشر میکند، ایران را همتراز کشورهایی چون انگلستان معرفی میکند، بجای مبارزه اصولی با قدرت و طبقات حاکمه، بجای مبارزه اصولی و سازش ناپذیر با دستگاه ارتجاعی و سلطانی ولایت فقیه، با ماشین دولتی روحانی مبارزه میکند و آن را بجای مبارزه با طبقات حاکم و قدرت اصلی معرفی میکند، و توجه ندارد که غیر عمده شدن مبارزه با دیکتاتوری، چقدر میتواند غدرورزانه باشد!
رفیق فرهاد عاصمی هم کلیه توان تاریخی و ادبی و تئوریک خود را بکار گرفته است تا حال که بعد از مدتهای مدید «اتفاق خجسته ای» روی داده و رهبری حزب برنامه حداقل کارگری را پذیرفته، مواظب باشد مبادا رهبری حزب و توده ایهای مرکزیت آن را فراموش کنند. رفیق عاصمی با فراموشی جایگاه خود، متاسفانه نقش مبصر کلاسی را بازی میکند که بمحض آن که رهبری حزب در پلنوم ۹۵ بدرستی در جستجوی مخرج مشترکی – پلاتفورم مشترک – بین همه سازمانها و جریانها بر علیه دیکتاتوری برآمد، فوری فریاد برآورد که پس مبارزه طبقاتی چه شد؟! برنامه حداقل کارگری چه شد؟! باز دارید منحرف میشوید!
شاید تصادفی نباشد که رفقای نوید نو نیز فقط دو جریان را ببینند و توجهی به شباهت مشی خود با مارکسیستهای چپ رو نداشته باشند، مارکسیستهایی که ۴۰ سال است سوال میکنند و میگویند: «چه باید کرد»؟ بورژوازی ملی داریم یا نداریم؟ بوروژوازی ملی همان نئو لیبرالیزم هست یا نیست؟ باید از بورژوازی ملی حمایت کنیم یا نکنیم؟ اقدامات حزب توده ایران در حمایت از دمکراتهای انقلابی ایرانی را فراموش کنیم یا نکنیم؟ دمکراتهای انقلابی، اصطلاحی نابجا در مورد جنایتکاران! یک لحظه نباید از خلق و ضد خلق چشم برداشت! «بالاخره کی قرار است مبارزه طبقاتی کنیم»؟ فقط تضاد کار و سرمایه! ودر نهایت یک سنتز شگفت انگیز و یک استراتژی «دیالکتیکی» توسط رفقای نوید نو که همه چپها را راضی کند: هم انقلاب ملی دمکراتیک هم انقلاب سوسیالیستی!
بله ما در میان واقع بینها حق داریم و حق با نوید نو نیست که مدعی است دو جریان را در میان چپها شناسایی کرده است. درست آن است که غالبا سه جریان وجود داشته است: چپ روانه، راست روانه، و واقع بینانه. مارکسیزم – لنینیزیم که نمایندۀ آن در ایران، حزب توده ایران بوده است، بعنوان دیدگاهی انقلابی ولی کاملا علمی و واقع بینانه تلاش میکند تا از چپروی و راستروی اجتناب کند و همواره هر دو مشی نادرست را بی مهابا افشا کرده است. واقع بینی ملازم همراهی با تودهها و آموزش آنها در حین مبارزه است نه سرزنش آنها!
ضمن قائل شدن و تاکید بر تمایز کاملا ماهوی بین مشی چپ روی که معمولا بلند مدت و دایمی است با مشی چپ روانه که میتواند موقتی و قابل اصلاح باشد، یکی از ملاکهای سنجش مشی چپ رو یا چپ روانه را میتوان در فاصلۀ بین پیشاهنگ و توده ذکر کرد. وقتی فاصلۀ پیشاهنگ با تودهها زیاد باشد، پیشاهنگ بجای سرزنش تودهها، باید قبل از همه در واقع بینی مشی خود تردید و در صدد اصلاح آن برآید. دیدگاه سیستمی که رفیق طبری آن قدر برآن تاکید داشت، لزوم گرفتن بازخورد دایمی و همه جانبه از مشی سیاسی بمنظور اصلاح آن را دیکته میکند. هیچ پیشاهنگ استثنایی وجود ندارد.
* بدلیل شتابزدگی و وجود غلطهایی در متن ارسالی برای سایت نوید نو، بالاجبار، این متن ها با اندکی تغییر و اصلاح برای سایت مهر ارسال می شود ولی در آنها، تغییر اصلی ایجاد نشده است. (جوانرود)