برای یک سوسیالیسم خوب زیستن
توضیح تحریریه «مهر»: ما بهعنوان هواداران حزب توده ایران و معتقدین به ایدئولوژی مارکسیسم ـ لنینیسم، با نظرات تئوریک و نحوه نگرش رافائل کورره آ به آنچه او «سوسیالیسم سنتی» مینامد، موافق نیستیم. ترجمه سخنرانی وی و انتشار آن، بهمنظور آشنایی خوانندگان با تفکرات و ایدههای بخشی از نیروهای چپ در آمریکای لاتین که در برخی از کشورهای این منطقه به قدرت سیاسی نیز دست یافتهاند، و همچنین برای آگاهی از تجربیات این کشورها، انجام گرفته است.
آدینه، ۲۵ اوت، در شهر مارسی (جنوب فرانسه) دوستداران «فرانسه سرکش» یک مهمان عالیقدر را پذیرا شدند. او رافائل کورره آ رئیسجمهوری سابق اکوادور بود (بین سالهای ۲۰۰۷ و ۲۰۱۷).
او سخنرانی خود را زیر عنوان «برای یک سوسیالیسم خوب زیستن» به زبان فرانسه ایراد کرد. کورره آ همچنین درباره تجربه ریاستجمهوری خود در اکوادور سخنانی بیان نمود و تغییر و تبدیل سیاسی را در آمریکای لاتین تجزیه و تحلیل کرد. سخنرانی او با فریادهای «کورره آ، دوست ما، خلق با تو همراه است» (۱) و دستزدنهای ممتد به پایان رسید.
پیش درآمد
ما نه تنها بحران اقتصادی، اجتماعی و دموکراتیک، این میوه بنیادگرایی نولیبرالی را تجربه کردیم، بلکه پس از آن، با یک بحران رهبری و ایدهها روبهرو شدیم. بسیاری از کشورهای امریکای لاتین توانستند به حرکت خود بهدور از یوغ تکنوکراتها و فرمانبرداران چاپلوس و ارتدکسی کور که ما را بهسمت نابودی میبرد، ادامه دهند. ما جرأت کردیم دوباره به خودمان بیاندیشیم، دوباره به مفهوم اقتصادی و سیاسی خودمان فکر کنیم. این چنین است که سوسیالیسم خوب زیستن پدیدار گشت.
سوسیالیسم خوب زیستن از آمیزه تأملات چندین سوسیالیسم بهوجود آمده است: کلاسیک، علمی و همچنین سوسیالیسم کشاورزی امیلیانو زاپاتا، سوسیالیسم آندی پرووی خوزه کارلوس ماریاتگویی، دکترین اجتماعی کلیسا، الهیات رهاییبخش، و همچنین تاریخ طولانی که توسط مبارزات رهاییبخش خلقهای ما مشخص شده است.
سوسیالیسم خوب زیستن به الگوها محدود نمیشود، بلکه بر مبنای اصول است. ما دستورالعملهای آماده و دگمها را نمیپذیریم. بدترین اشتباهات، بهخصوص اگر چپها متصدی دولت باشند، این است که ما براساس ضعفهای ذهنی، انتظارات ایدئولوژیک و نه براساس واقعیتها، عمل کنیم.
ما با سوسیالیسم سنتی، نیاز به اقدام جمعی، اهمیت نقش دولت، دفاع از آنچه که عمومی است در برابر سوسیالیسم فردگرا، را به اشتراک میگذاریم؛ پژوهش دائمی و اساسی عدالت در تمام ابعاد آن، این تنها راه رسیدن به آزادی واقعی؛ از برتری انسان نسبت به سرمایه؛ و اهمیت تولید ارزش استفاده، یعنی کالاهای عمومی ملی و جهانی است.
سوسیالیسم خوب زیستن، وارث بهترین تجلی سوسیالیسم سنتی است، اما همچنین مقابله شجاعانه و تفکر انتقادی، بدون ترس از اندیشه و از دگمها، با نمادی که تاریخ، خود مسئولیت به خاک سپردن آن را بر عهده گرفته است.
عمل جمعی و نقش دولت
یکی از اشتباهات انجام شده توسط چپ سنتی این بود که وجود بازار را انکار میکنند. بازارها یک واقعیت اقتصادی هستند. اما سخن گفتن درباره جوامعی که در آنها بازار وجود دارد، نسبت به جوامعی که زیر سیطره بازار است، یعنی جایی که زندگی، مردم و جامعه صرفاً فقط کالا هستند، کاملاً متفاوت است.
جامعه نمیتواند براساس نیازهای تجاری باشد، این بازار است که میباید براساس نیازهای اجتماعی شکل گیرد. بازار یک خدمتکار باشکوه اما یک ارباب بسیار بد است. بههمین دلیل اقدام جمعی و نقش مناسب دولت برای اداره کردن بازار و مجبور کردنش به در اختیار قرار دادن آنچه مورد نیاز جامعه است، ضروری میباشد.
در اینجا چیزی است که راستگراها آن را محدودیت آزادی بیان عنوان میکنند. برای آنها آزادی معادل عدم مداخله است، در حالیکه برای ما آزادی نبود سلطه است. به این ترتیب، ما بهدنبال ایجاد توانمندی افراد بهعنوان جامعه هستیم تا وظایف تنظیم قدرتهایی را که میتوانند بر ما حکمرانی کنند، بر عهده بگیریم.
ما نمیتوانیم بگذاریم اصل آزادی را از ما به سرقت برند. این امر در تضاد با عدالت نیست. افزون بر آن، در جوامع آمریکای لاتین تا این حد نابرابر، تنها از طریق عدالت است که ما به آزادی واقعی میرسیم.
واضح است که همه چیز یک مسأله سیاسی است. چپ باید سیاست را طلب کند. سیاست را به ما بهعنوان جهانی لزوماً تیره و تار، فاسد و ستمکار معرفی میکنند. همه اینها یک استراتژی برای حفظ وضعیت موجود و جلوگیری از تغییر در مناسبات قدرت است. شیطانصفت قلمدادنمودن قدرت سیاسی در آمریکای لاتین یک استراتژی برای متوقف کردن هر روند تغییر است، تا به ما بباورانند که ما نیازمند سیاستمداران نیستیم، بلکه تنها به مدیران احتیاج داریم.
توسعه در اصل یک موضوع سیاسی است. در پی آن سئوالات فنی میآید. مشکل اساسی این است که چه کسی قدرت را در یک جامعه در دست دارد: نخبگان یا اکثریت مردم؟ سرمایه یا انسان؟ بازار یا جامعه؟
آمریکای لاتین در طول تاریخ خود، تحت سلطه نخبگان بوده است که اکثریت بزرگی از خلق را از مزایای پیشرفت کنار گذاشته بودند. نگرش رانتخواری آنها حتی مانعی در راه پیشرفت عمده برای خود آنان بوده است. امروزه در مقیاس جهانی، ما زیر سلطه منافع سرمایه بزرگ قرار داریم که من آن را «امپراتوری سرمایه»، بهویژه سرمایه مالی، مینامم.
این دقیقاً همان جایی است که ماهیت انقلاب شهروندی قرار میگیرد: در تغییر روابط قدرت بهنفع اکثریت خلق. تحول دولت بورژوایی تحت سلطه و در خدمت اقلیت، به یک دولت واقعاً تودهای، خدمت به منافع مشترک و منافع عمومیخلق.
دهه برنده
در پرتو این تغییر در روابط قدرت، ما موفق به رسیدن به آن چیزی شدیم که در اکوادور آن را «دهه برنده» مینامیم، یعنی کشوری کاملاً متفاوت از آنچه که ما در سال ۲۰۰۶ تحویل گرفتیم.
ما حجم اقتصادمان را دو برابر کردیم. بهرغم دو سال فوقالعاده دشوار و محدودیتهای ناشی از نداشتن ارزهای ملی، نرخ رشد بیشتری را نسبت به میانگین منطقه آمریکای لاتین بهدست آوردهایم. ما از یک کشور کم درآمد به کشوری با درآمد متوسط تغییر یافتیم. بههمین ترتیب، از سطح پیشرفت انسانی متوسط به سطح پیشرفت انسانی بالا دست یافتیم. براساس بررسیهای بینالمللی، ما کشوری هستیم که بهترین استفاده را از رونق ناشی از افزایش بهای نفت نموده است.
بهگفته کمیسیون اقتصادی سازمان ملل متحد برای آمریکای لاتین (ECLAC)، ما در حال حاضر در میان سه کشور آمریکای جنوبی هستیم که کمتر از همه ناعادلانه هستند، در حالی که ۱۰ سال پیش، جزو ناعادلانهترین کشورهای آمریکای لاتین بودیم. ما همچنین موفق به کاهش ۱۶/۵ درجه فقر چند بعدی شدیم ـ یعنی جامعترین تعریف فقر ـ یا معادل ۱/۸ میلیون شهروند اکوادوری که از چنگال فقر بیرون کشیده شدهاند. فقر ازجمله در پرتو رشد اقتصادی کاهش یافته است، ولی همچنین به لطف بازتوزیع درآمد کشور. در دهه پیش، رشد اقتصادی موفق شد فقر را کاهش دهد. برعکس، تمرکز بیشتر ثروت، گرایش به افزایش آن داشت.
توسعه اجتماعی گامی بزرگ رو به جلو است که براساس مدارک یونسکو، با نظام آموزشی، اموری هستند که از همه بیشتر در آمریکای لاتین پیشرفت میکنند. با توجه به زیرساختهای تولیدی، ما پیشرفتهترین کشورهای منطقه از لحاظ جادهسازی هستیم، در حالیکه قبلاً ما در میان بدترین آنها بودیم. اکوادور توانسته است به حاکمیت انرژی برسد. امروزه ما انرژی صادر میکنیم، در حالیکه قبلاً انرژی وارد میکردیم. بهطور کلی، ما یک رقابت سیستمیک بسیار بیشتر از ده سال پیش داریم.
ما همچنین یک «دهه برنده» را، با توجه به نهادینه شدن دولت، اثربخشی آن و قدرت دموکراسی ما، در ثبات سیاسی تجربه کردیم. قبل از دولت ما، هفت رئیسجمهوری طی ۱۰ سال آمدند و رفتند یعنی هیچیک از سه رئیسجمهور منتخب موفق نشد به پایان دوره خود برسد.
۲۴ ماه مه ۲۰۱۷، زمانی که من ریاستجمهوری اکوادور را ترک میکردم، این نخستین بار بود که طی بیست سال، یک رئيسجمهور منتخب، قدرت را به رئيسجمهور منتخب قانونی دیگر منتقل مینمود.
توفان تمام عیار
در دو سال گذشته ما رنج فراوانی را که من آن را «توفان تمام عیار» مینامم، متحمل شدهایم: سقوط صادرات و ارزشگذاری همزمان دلار، پول مورد استفاده در کشور، که اقتصاد را از بین میبرد. کاهش ارزش پول در کشورهای همسایه ما بههمان اندازه که در کلمبیا جریان داشت، بود و به میزان ۸۰ درصد رسیده بود، اما پاسخگویی بهصورت پولی برایمان غیرممکن بود، زیرا ما پول ملی نداریم.
در پایان سال ۲۰۱۶، کل صادرات ما به ۶۴ درصد مقدار مربوط در سال ۲۰۱۴ رسید، یعنی کاهش ۱۰ میلیارد دلار، یا بیش از ۱۰ درصد از تولید ناخالص داخلی.
در مورد مالیات، ما تقریبا ۱۲/۵ درصد تولید ناخالص داخلی را در درآمد خالص از دست دادیم، زیرا برای نخستین بار در تاریخ ما منابع مالیاتی را انتقال دادهایم تا شرکتهای نفتی بزرگ ورشکسته نگردند. ما همچنین مجبور شدیم با احکام قانونی بهنفع شرکتهای نفتی فراملیتی مواجه شویم، که ما را مجبور به پرداخت مجازاتی بیش از ۱٪ از تولید ناخالص داخلی ما در چند ماه کردند. سرانجام، ما در ۱۶ آوریل سال ۲۰۱۶، با بزرگترین تراژدی در کشور مواجه شدیم که آن هم زلزلهای برابر با ۷/۸ در مقیاس ریشتر بود که موجب مرگ صدها نفر از هموطنانمان ما در سواحل کشور و کاهش شاخصهای رشد به میزان ۰/۷٪ یعنی بیش از ۳٪ تولید ناخالص داخلی شد. این زلزله دارای بیش از ۴ هزار پس لرزه بود، که بزرگی بعضی از آنها به بیش از ۶ در مقیاس ریشتر میرسید، یعنی مشابه با زلزلهای که در ماه اوت سال گذشته شهر ایتالیایی آماتریس را نابود کرد.
هرگز در تاریخ کشور، ما با چنین شوک خارجی منفیای در چنین مدت کوتاهی روبهرو نشده بودیم.
کمی پیش از وقوع زلزله، صندوق بینالمللی پول، برای کشورمان رشد منفیای برابر با ۴/۵
درصد را پیشبینی میکرد. در نهایت ما موفق شدیم سال ۲۰۱۶ را با رشد منفیای برابر با ۱/۵ درصد به پایان برسانیم. در سه ماه نخست سال ۲۰۱۷، اقتصاد اکوادور رشدی برابر با ۲/۶ در صد داشت؛ بهعبارت دیگر، ما موفق شدیم بر رکود اقتصادی در مدت زمانی رکوردگونه و با هزینهای حداقل غلبه کنیم.
لنین میگفت که سیاست اقتصاد متمرکز است. این واقعیت دارد که سیاست شدیداً با اقتصاد وابسته است. با وجود این، ما در ده سال اخیر آنقدر برای کشور کار انجام دادیم که موفق شدیم با وجود رکود اقتصادی، در انتخابات برنده شویم.
وزن اقداماتی که ما برای بخش بیرونی و برای هزینه کردن بازسازی مناطق ویرانشده در اثر زلزله در پیش گرفتیم، همه بر دوش ثروتمندان قرار گرفت. طی دو سال اخیر، با وجود رکود اقتصادی نابرابریها و فقر افزایشی نداشتند. امری که در آمریکای لاتین بیسابقه بوده است.
راستگراها و اپوزیسیون چنین استدلال کردند که موفقیت الگوی اکوادور، به شکوفایی تسهیلات بستگی داشته است؛ که امروزه دیگر وجود خارجی ندارد.
آشکار است که حکومت کردن در زمانهای شکوفایی آسانتر از حکوت کردن در زمانهای رکود است. اما با وجود این، الگوی سوسیالیستی در هر دو مورد موفقیت بیشتری کسب کرده است. نظام حمایت اجتماعی که در دو دهه اخیر به اجرا درآمده است، مانند بیمه رایگان، آموزش و پرورش رایگان، دانشگاه رایگان و کمک هزینه برای بیکاران، از حقوق مستمندان در این سالهای سخت دفاع کرده است.
بازسازی محافظهکاری
در این مدت زمان، در سطح منطقه چه میگذشت؟
به محض این که شب دراز و غمانگیز نولیبرالیسم سالهای نود به پایان رسید؛ سالهایی که موجب ورشکستگی چندین ملت ازجمله اکوادور گردید و از هنگامی که هوگو چاوز در سال ۱۹۹۸ در انتخابات ونزوئلا به پیروزی دست یافت، حکومتهای راستگرا در خدمت قدرتهای همیشگی، مانند کاخهای کاغذین، یکی پس از دیگری فرو ریختند و جای خود را در آمریکای ما به حکومتهای مردمی سوسیالیسم خوب زیستن دادند.
در اوج این فرآیند در سال ۲۰۰۹، از ده کشوری که آمریکای جنوبی را تشکیل میدهند، افزون بر السالوادور با به قدرت رسیدن جبهه فارابوندو مارتی، ساندینیستها در نیکاراگوئه، مانوئل سلایا در هندوراس و آلوارو کولم در گواتمالا، ۸ کشور تحت حکومت چپها قرار داشتند.
در کشورهایی مانند السالوادور، گواتمالا یا پاراگوئه با فرناندو لوگو، این نخستین بار در تاریخ کشورشان بود که چپ به قدرت میرسید ودر این مورد آخر، به چندین سده وضعیت دو حزبی پایان میداد.
در ماه مه سال ۲۰۰۸ «اوناسور»، یا اتحاد ملل آمریکای جنوبی پا به عرصه حیات گذاشت و در فوریه سال ۲۰۱۰، «سلاک» یا جماعت کشورهای آمریکای لاتین و حوزه کارائیب با عضویت ۳۳ کشور تأسیس شد. ۱۴ کشور لاتین عضو سلاک، دارای حکومتی چپگرا بودند.
نخستین بخش از سده بیست و یکم، بیشک جزو «سالهای برنده» بوده است. پیشرفتها در زمینههای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، تاریخی بودند و تمام دنیا را به شگفتی واداشتند. و همه اینها در چارچوب حاکمیت، وقار، خودمختاری و حضور در منطقه و همچنین در تمام دنیا.
آشکار است که این وضعیت در شرایط جهانیای رخ داد که از لحاظ بهای مواد اولیه مناسب بود. بهای مواد اولیهای که پایه صادرات در آمریکای لاتین است. تفاوت بزرگ در این بود که این ثروت برای خوب زیستن خلقهای ما بازسرمایهگذاری شد.
آمریکای لاتین یک عصر تغییر واقعی را زیست که بهگونهای اساسی تعادل ژئوپلیتیک منطقه را به هم ریخت. بههمین دلیل برای کشورهای سلطهگر الزامی بود که به فرآیند تغییرات پایان دهند.
در سال ۲۰۰۲، حکومت هوگو چاوز مجبور به تحمل یک کودتای نافرجام شد. از سال ۲۰۰۸ تاکنون، نیروهای راستگرا تلاشهای ضد دموکراتیک را تشدید کردند تا حسابشان را با دولتهای پیشرو تسویه کنند. در سال ۲۰۰۸ در بولیوی، در سال ۲۰۰۹ در هندوراس، در سال ۲۰۱۰ در اکوادور و در پاراگوئه در سال ۲۰۱۲ این تلاشها صورت گرفت. تمام این تعرضها به دموکراسی، علیه دولتهای چپگرا رخ داد. و در بین آنها، دولتهای هندوراس و پاراگوئه سرنگون شدند.
آهسته آهسته، از نیمه دوم سال ۲۰۱۴ واکنشهای نیروهای راستگرا با استراتژی بینالمللی، همدستی رسانهها و بهویژه با استفاده از شرایط اقتصادی طرف مخالف، تحکیم یافتند.
این فقط تلاشی برای بازسازی محافظهکاری نیست، آنگونه که من دو سال پیش آن را نسبت به اتحاد هرگز دیده نشده راستگراها با حمایت بینالمللی و منابع مالی نامحدود خارجی، نامیده بودم و در انتخابات محلی کیوتو اثر آن دیده شد. ولی حداقل در این یک مورد، شرایط دموکراتیک رعایت شده بود. امروزه ارتجاع تعمیق یافته و بدون حد و مرز شده است. ما با یک «برنامه کندور» (۲) جدید روبهرو هستیم. چهل سال پیش هدف این برنامه جوانان بود که آرمانی برای یک دنیای بهتر داشتند و در مقابل خشونت دیکتاتورهای نظامیان مقاومت میکردند. این برنامه که از لحاظ مالی توسط کشورهای شمال پشتیبانی میشد، امروزه هدفش دولتهای پیشرو هستند.
به این خاطر است که امروزه ما را به ستوه میآورند و از تحریم اقتصادی ونزوئلای عزیز ما، کودتای پارلمانی در برزیل و قضایی کردن رویدادهای سیاسی مانند مورد دیلما روسف، لولا دا سیلوا و کریستینا فرناندز د کشنر و اخیراً حتی از رویدادهای اکوادور رنج میبریم.
تلاشها برای نابودی اوناسور و خنثیسازی سلاک و تلاشهای صورت گرفته برای دوباره زنده کردن سازمان دولتهای آمریکایی محتضر، آشکار است و اغلب بیشرمانه. دیگر حتی درباره آنچه بر «مرکوسور» (بازار مشترک کشورهای جنوب) میگذرد، سخنی نمیگوئیم. حتی تلاش میشود که بر شکست پُر سروصدای آلکا (منطقه تبادل آزاد در آمریکای لاتین) در اوائل سده بیست و یکم با ایجاد «اتحاد نوین پاسیفیک» فائق آیند.
در آمریکای جنوبی، در حال حاضر فقط چهار دولت وجود دارد که میتوان آنها را پیشرو خواند. من حتی بهخاطر رویدادهایی که در کشورم در جریان است، نمیتوانم اکوادور را جزو آن چهار کشور حساب کنم.
مشکلات اقتصادی کشورهایی مانند ونزوئلا یا برزیل را بهعنوان نمونههایی از «شکست» سوسیالسسم مطرح میکنند در حالیکه اوروگوئه که چپ در آن حاکم است، پیشرفتهترین کشور در جنوب ریو گرانده محسوب میشود. یا حتی بولیوی که دارای بهترین شاخص کلان اقتصاد در تمام جهان به حساب میآید.
نیروهای راستگرا میخواهند به هر قیمتی بازآیند و آنها پس از ده سال شکست پیدرپی، تشنه انتقام هستند.
ما شاید قربانی موفقیت خودمان شدیم. بر اساس مدارک سپال (کمیسیون اقتصادی آمریکای لاتین و حوزه کارائیب ) در ده سال اخیر، تقریباً ۹۴ میلیون نفر از فقر بیرون آمدهاند و اکنون جزو اقشار میانی منطقه بهشمار میآیند. این مطلب بدون هیج شکی به سیاستهای دولتهای چپ مربوط میشود.
در برزیل، بین سالهای ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۳، ۳۷/۵ میلیون نفر از فقر بیرون آمدند و امروزه جزو اقشار میانی هستند. با وجود این، این میلیونها نفر هنگامی که مجلس متهم به فساد، دیلما روسف رئیسجمهوری منتخب قانونی ر از سمت خود برکنار کرد، بسیج نشدند.
امروزه ما با کسانی روبهرو هستیم که بر فقر پیروز شدند و اکنون، بهرغم بهبود شرایط زندگیشان، باز هم بیشتر میخواهند. آنها خود را تنگدست احساس میکنند بدون این که آنچه را که دارند بهعنوان مرجع بگیرند یا آنچه را که داشتند. آنها آنچه را که آرزو دارند داشته باشند، بهعنوان مرجع میگیرند. ما این پدیده را «شکوفایی عینی و فقر ذهنی» مینامیم. این افراد به آسانی در دام آواز پری دریایی راستگراها میافتند که با همدستی رسانهها به همگان یک سطح زندگی نیویورکی اهدا میکنند.
حملات
راستگراهای نوین دولت پیشرو را به ایدئولوژیک بودن متهم مینمایند و میگویند که هنگام اداره توسعه ملی، تکنیکی در اختیار ندارد. یا پنهان میکنند، یا درک نمیکنند که توسعه اساساً یک مساله سیاسی است که در آن سمتگیری سیاسی عمومی آشکارا ایدئولوژیک است که در مورد ما اولویت را بر عموم، یعنی اکثریت بزرگ مردم قرار داده است.
بهروشنی مارکتینگ و سخنرانیهای بهخوبی بستهبندی شده راستگراها را میتوان مشاهده کرد که در پی مطالب تعریف نشده سیاسی هستند؛ که نمایندگانش مانند رهبران سیاسی پدیدار نمیشوند بلکه بهمثابه مدیرکلهای شرکتهایی که موفق شدهاند.
اما این رسانهها هستند که امروزه نقش احزاب عمده اپوزیسیون را ایفاء میکنند. آنها نمایندگان واقعی قدرت سیاسی پیمانکاران محافظهکاری هستند.
رابطه ای که سرمایه رسانهها را به بخش مالی پیوند میزند، رسواکننده است. هنگامی که من به قدرت رسیدم، از ۷ کانال تلویزیون موجود، ۵ کانال متعلق به بخش بانکی بود. حتی یک کانال تلویزیون عمومینیز وجود نداشت.
دموکراسیهای ما را میبایست دموکراسیهای رسانهای بنامند. زیرا در فرآیند سیاسی، رسانهها یک عنصر مهمتر از احزاب سیاسی و نظامهای اننخاباتی هستند. در واقع آنها دولت «حقوقمند» را با دولت «نظرمند» جایگزین کردند.
این مهم نیست که چه برنامهای طی کارزار انتخاباتی ارائه شده است و خلق، که در هر صورتی در دموکراسی برتر است، در صندوقهای رأی چه تصمیم گرفته است. آنچه واقعاً به حساب میآید، آن چیزی است که رسانهها در عنوانهای روزانهشان تایید یا تکذیب میکنند.
با وجودی که این مسأله سیاره ما است، با درنظر گرفتن این مطلب که مونوپل رسانهها در اختیار یک مشت خانواده قرار دارد، مسأله در آمریکای لاتین بازهم حادتر میشود. رسانهها کمبودهای اخلاقی و حرفهای مهم و شراکت گستاخانه در سیاست را نشان میدهند.
بحث میباید این پرسش را مطرح کند که آیا یک جامعه میتواند واقعاً آزاد به حساب آید هنگامی که ارتباطات و بهویژه اخبار، توسط شرکتهای سودآور در دسترس قرار میگیرد.
این قدرتی است بدون ضدقدرت و هیچکس جرأت سخن گفتن در اینباره را ندارد، از ترس این که مبادا به او انگ دشمنی با آزادی مطبوعات را بزنند. گرچه از هنگام پدیدار شدن مطبوعات، آزادی آن، چیز دیگری بهجز اراده صاحب چاپخانه نیست.
دولتهای ما را اغلب به «پوپولیستی» متهم میکنند که مفهومی نسبتاً گنگ و اغلب آمیخته شده با مفهوم دماگوژی، غیرمسئولانه و نبود تکنیک همراه است و این که در نهایت به درد تعریف هر آنچه به دور از منطق بازار و الگوی دموکراسیهای لیبرال غربی است، میخورد.
اغلب آنچه پوپولر (مردمی) است را با آنچه پوپولیسم است، اشتباه میکنند. در مورد دولت من، که میتوان گفت که بسیار مردمی بود ولی یکی از فنیترین دولتهایی بوده که در تاریخ کشورم وجود داشته است.
نتیجهگیری دوگانه اخلاقی دوگانه در سطح بینالمللی واقعاً خیرهکننده است : اگر خانم آنجلا مرکل در پی انتخاب شدن دوباره باشد، این نشاندهنده دموکراسی جاافتاده، رسیده و یک توان بالا برای رهبری محسوب میشود. برعکس، اگر یک رهبر آمریکای لاتین همان کار را انجام دهد، کار او به دیکتاتوری و خودکامگی تلقی میشود.
در نهایت ما میتوانیم بگوئیم که به اصطلاح «مبارزه با فساد» به سلاحی کارا برای نابود کردن فرآیند سیاسی پیشرو و مردمی در آمریکای لاتین تبدیل شده است. نماد این مطلب، مورد برزیل است که در آن عملیاتی سیاسی که بسیار خوب بستهبندی شده بود به برکنار کردن خانم رئیسجمهوری، دیلما روسف انجامید که پس از بر کناری وی، ثابت شد که او بیگناه از هر آنچه او را متهم میکردند، بوده است. در حال حاضر یک سناریوی مشابه در اکوادور برای برکناری معاون رئیسجمهوری از مقامش در جریان است.
و البته گفته میشود که فساد از دولت نشأت میگیرد. در حال حاضر از برخورد بین جامعه مدنی و دولت سخن گفته میشود. و از اولی بهعنوان «خوب» یادآوری میشود و از دومی بهعنوان «بد». در حالیکه دولت چیز دیگری به جز نماد نهادینه شده جامعه نیست.
چه کسی میتواند در برابر یک مبارزه واقعی با فساد بایستد؟ این بهدرستی یکی از مبارزههای عمده ما در طول ده سال اخیر بوده است و ما به فسادی که از گذشته به ارث رسیده و نهادینه شده بود، پایان بخشیدیم. ولی مبارزه با فسادی که به اصطلاح از سوی راستگراها و رسانهها رهبری میشد، کاملا ً تصنعی بود و بهمثابه ابزار حملات سیاسی بهکار میرفت. درست همانند آنچه که بهکارگیری مبارزه با مواد مخدر در سالهای ۹۰ یا مبارزه با کمونیسم صورت گرفت. برای یک مبارزه واقعی با فساد، کافیست مثلاً بهشتهای مالی را قدغن نمود که در آن مکانها، تمام فسادی که ما با آن روبهرو هستیم متمرکز شده است.
از ما درباره نبود کنترل یا پذیرفتن نوعی از نظام فساد را ایراد میگیرند. ولی من از خودم میپرسم: چه نوع از کنترل میتواند یک رشوه پرداخت شده به یک حساب پنهانی در یک بهشت مالی را ردیابی کند؟
در اکوادور کنترل آنقدر شدید است که اعلام منشاء ریختن بیش از ده هزار دلار به یک حساب الزامیاست. برعکس در بهشتهای مالی میتوان میلیونها دلار به حساب کسی واریز کرد بدون این که کنترلی در این مورد صورت گیرد.
بنابراین واقعیت کاملاً متفاوت است. میتوان مورد شرکت «اودبرشت» را ذکر نمود که یک شرکت ساختمانی برزیلی است که در ۱۲ کشور مختلف، یک ساختار فساد برپا کرده است. مشاهده میشود که بخش بزرگی از فساد نیز محصول بخش خصوصی است. در کشورهایی مانند آلمان تا همین چند سال پیش، میشد رشوههای ریخته شده را بهعنوان هزینه از مالیات مبرا نمود!
بنابراین یک دورویی عظیم در رابطه با مبارزه با فساد در دنیا وجود دارد.
در اینباره، مهم است گفته شود که اکوادور نخستین کشور در دنیاست که به کمک یک همهپرسی، قانونی گذراند که به همه کارمندان دولت قدغن میکند عملیات بانکی را به هر شکل آن با بهشتهای مالی انجام دهند. ولی با وجودی که بهکارگیری این مکانها برای پنهان کردن پول جمع شده بهگونه غیرقانونی قدغن باشد، این عملیات هنوز صورت میگیرد.
نتیجه گیری
دوستان عزیز،
آمریکای لاتین زمانهای سختی را میگذراند ولی نه زمانهای وحشتناکی را. ما دیگر چپ ۳ درصدی نیستیم. ما امروزه چپی هستیم که رسالت حکومت کردن را دارد و نشان داده است که میتواند به موفقیتهای بزرگی دست یابد.
با وجود این، آشکار است که بازگشتی به محافظهکاری از سوی راست ملی و راست بینالمللی پدیدار شده که موفق شده است بر گیجی ده ساله خود در مورد شکستهای سیاسی پیروز شود. امروزه این نیروهای راستگرا یک فراگویی نوینی ساختهاند و به منابع مالی نامحدود دسترسی دارند. آنها مونوپل رسانهها را در اختیار دارند و از مسائلی که بهگونهای گریزناپذیر در حکومت رخ میدهد مانند تغییر چرخه اقتصادی و موارد منفرد ارتشاء، استفاده میکنند.
در برابر این مسائل چه میتوان کرد؟ فقط یک راه برایمان مانده است: من از سیمون بولیوار بزرگ هنگامی که از کشور پرو بیرون میرفت که به اصطلاح شکست خورده بود و قربانی نا سپاسی، نقل قول میآورم.
در برابر این مسائل چه میتوان کرد؟ پیروز شد!
تا پیروزی، همیشه. (۳)
۱ـ Correa amigo, el pueblo esta contigo
۲ـ «برنامه کندور» در واقع یک «انترناسیونال سرکوب» بود که با ابتکار شیلی برپا شده بود و به دیکتاتورهای نظامی آمریکای لاتین (شیلی، آرژانتین، برزیل، اوروگوئه، بولیوی، پرو و پاراگوئه) امکان میداد اطلاعات خود را به یکدیگر بدهند تا بتوانند مخالفان را دستگیر و شکنجه نمایند و نهایتاً به قتل برسانند. (م)
۳ـ !Hasta la victoria, Siempre
فریاد پیروزی چریکهای کوبایی که اکنون دیگر بینالمللی شده است.