«آنچه در حزب گذشت»: بخش پنجم ـ دربارهٔ پیدایش «کمیتهٔ داخلی»
توضیح: نامه زیر از طرف دو نفر از اعضای «کمیته داخلی»، رفقا نادر و فرزین، برای انتشار در اختیار ما قرار گرفته است.
رفیق نادر در سال ۱۳۶۵ بهعنوان یکی از نمایندگان رفقای ایران در «کنفرانس ملی» شرکت داشت. او در این نشست با نام جعفر بهعنوان عضو مشاور کمیته مرکزی انتخاب شد. رفیق نادر پس از «پلنوم دی ماه ۱۳۶۶» به همراه دو تن از اعضای اصلی و مشاور کمیته مرکزی، محمد تقی برومند و محسن حیدریان، به سبب بروز اختلافات درون حزبی، در افغانستان، توسط هیأت سیاسی از عضویت در رهبری حزب معلق و اندکی قبل از برگزاری «پلنوم فروردین ۱۳۶۹» از تشکیلات حزبی کنار گذاشته شد.
تحریریهٔ «مهر»
۵ آذر ۱۳۹۲
دربارهٔ پیدایش «کمیتهٔ داخلی»
آنچه در زیر میآید کوششی است در جهت بازگویی رویدادهای سالهای ۶۱ و ۶۲ در پیوند با سرکوب و پیگرد حزب تودهٔ ایران، نه از زاویهٔ دید امروزی بلکه از دیدگاه و آگاهی آن روزها، تا به قول بیهقی، تاریخی پایهای باشد و به بیان مولوی با همان شیشههای کبود در برابر چشمها که آنروزها بود به گذشته بپرازد و آن را از نگاه و دید و اندیشهای که با سپری شدن سالها حاصل آمده و شاید ژرفتر و دقیقتر و همه سویهتر شده باشد، بازسازی نکند.
اینک بیش از سی سال از یورش به حزب تودهٔ ایران میگذرد، ضربههایی که تنها جنبهٔ فیزیکی، یعنی دستگیری گستردهٔ رهبری و کادرها و اعضای حزب را نداشت، بلکه با نمایش چهرههای شکنجهدیده و درهم شکستهی رهبران حزبی، که بهاصطلاح به گناهان و خیانتهایشان اعتراف میکردند، سرکوب معنوی و روحی را هم در چنته داشت. کسانی که آن روزها و ماههای سیاه و دهشتناک را تجربه کردند میدانند که چه حجم بزرگی از هراس، سردرگمی، درهم ریختگی، ناباوری و تخریب روحیه وجود داشت. اعضای یک حزب علنی، که از حکومت پشتیبانی میکرد، از امروز به فردا و در فاصلهای بس کوتاه و بدون هیچگونه مقدمهٔ آشکار و هشدار قبلی برای بدنه و هواداران آن، در معرض خطر دستگیری و زندان و شکنجه قرار میگیرند، حزبشان ممنوع اعلام میشود و حکومت از آنان میخواهد تا تاریخ ۲۵ خرداد خود را به دادستانیها معرفی کنند، در غیر اینصورت مفسد فیالارض و محکوم به مرگ خواهند بود. رویدادهای سالهای ۵۷ تا ۶۱ نشان داده بود که حکومت اسلامی در برخورد با دگراندیشان سر شوخی ندارد. رهبری حزب اندیشهٔ مهاجرت دیگری را در سر نداشت و برای تداوم فعالیت در شرایط سختتر، به سازمان مخفی که از آغاز پیروزی انقلاب سازماندهی شده بود، امید بسته بود. البته تلاشهایی هم در تابستان سال ۶۱ از سوی تشکیلات کل برای ایجاد سازمانی کمتر علنی از درون سازمانهای علنی حزب آغاز گشت که چندان پیگیری نشد.
اما در کنار همهٔ عوامل روحی، جنگ روانی سنگین حکومت و دستگیریهای گسترده، عوامل دیگری هم بودند که در ذهن و اندیشه و عمل تودهایها نقش بازی میکردند.
ایدئولوژی مارکسیستی ـ لنینیستی، تاریخ ۴۰ سالهٔ حزب و ۶۰ سالهٔ جنبش کمونیستی، و در واقع وجود یک سنت چند دههای نظری، فرهنگی، سیاسی و سازمانی، و مبارزه در راه استقلال و آزادی، فعالیتها و کوششهای عرقبیز رهبران، کادرها، اعضا و هواداران حزب در سالهای انقلاب، در گسترههای مبارزه برای حقوق کارگران و کارمندان و دهقانان و زنان و جوانان، و تلاش برای ایجاد و گسترش سازمانهای صنفی و اجتماعی و فرهنگی، ایجاد پیوندهای عمیق هماندیشانه و همرزمی و دوستی و اعتماد متقابل رفیقانه و رزمجویانه میان اعضایی که در واحدهای کوچک و بزرگ حزبی با هم فعالیت میکردند، وجود حزبهای کمونیستی و اردوگاه سوسیالیسم عملاً موجود، گسترش چشمگیر سازمان حزبی در سراسر ایران بهنسبت یک کشور جهان سومی و همکاری و هماندیشی بسیار نزدیک با سازمان فدائیان اکثریت با افق وحدت سازمانی. نقش و تأثیر این عوامل در خنثیسازی و تخفیف عاملهای تبلیغی و ترسبرانگیز ویرانگری که از سوی حکومت عمل میکرد، سبب میشد که بسیاری از تودهایها در آن روزهای سخت و غمانگیز خود را نبازند و بهفکر راههای چاره برای دفاع از حیثیت و نجات خود و دیگران باشند، که دستاندرکاران کمیتهٔ داخلی هم از این زمره بودند.
با یورش دوم، که در نخستین روزهای اردیبهشت ۶۲ انجام گرفت، و نخستین نمایش اعترافات تلویزیونی و اطلاعیهٔ دادستانی، این پرسش که اینک چه باید کرد برای دهها هزار تودهای و فدایی اکثریت، از نظر فردی و سازمانی مطرح شد. برای شمار زیادی از رفقای حزب و سازمان مشخص بود که شوهای اعترافات تلویزیونی حاصل شکنجههای ددمنشانه و ضدانسانی است که بر آنان اعمال شده است. کسانی که روانشاد شلتوکی را پیش از یورش اول دیده بودند، میدیدند که او در این دو ماه و اندی شاید نزدیک به ۲۰ کیلو وزن کم کرده است. چهرههای نگران و درهم کوفتهی رفقا بهآذین و عمویی و کیانوری و دست شکستهٔ او هیچ تردیدی در مورد شکنجه باقی نمیگذاشت؛ نکتهای که در نخستین اعلامیه چند خطی کمیتهٔ داخلی در خرداد سال ۶۲ بازتاب یافت و تا سالها مورد پذیرش افراد غرضورز و کینهتوزی چون حمید صفری قرار نگرفت.
کمیتهٔ داخلی به ابتکار شماری از کادرهای حزب، که از تجربهٔ کار مخفی و تشکیلاتی در پیش از انقلاب هم برخوردار بودند، شکل گرفت. این شکلگیری با سرعت و گام بهگام، و با دشواری بسیار اما با سرسختی، که بخشی از آن را رفیق فرهاد فرجاد در مصاحبهاش با سایت «مهر» بیان کرد، انجام پذیرفت. زیرا گستردگیِ دستگیریهای رهبران و کادرهای حزب بهویژه در دو یورش بزرگ علیه آن، عملاً از اینکه بقایایی از آنها بتوانند سازماندهی مجدد کار را در شرایط تازه و با برنامهای از پیش عملی کنند، بسیار دشوار میساخت. و رژیم با اطمینان از این موضوع کوشید با نمایشهایِ «اعترافات»، همراه با یورشها و خانهگردیهای بیسابقهٔ اعضا، و خواستن از بقیِهٔ آنها که باید تا تاریخ مشخصی خود را معرفی نمایند، امکان هرگونه مقاومتِ را از بین ببرد. و با تبلیغات گسترده، کمونسیتهای ایرانی را در جامعه و در میان خانوادهها و دوستان و همکاران و آشنایانشان، در هر کوی و برزن و شهر، انسانهایی تسلیمشده، دروغگو، خائن، میهنفروش و وابسته نشان دهد. با این همه، در برابر حقارت، سرافکندگی، تسلیم، درهم شکستگی کامل سازمانی و توبه و ندامت، ایستادگی تودهایها با همت بسیاری از کادرها و اعضای بهجا مانده، شکلی، اگر چه محدود، سازمانی بهخود گرفت که در کوششی برای سازماندهی مجدد و عقبنشینی منظم تجلی یافت. باید گفت که افزون بر جنبه های احساسی و عاطفی و اخلاقی این ایستادگیها، که سادهترین شکل آن معرفی نکردن خود بود، مضمون این حرکت بر مبانی نظری لنینی و تجربهٔ جنبش کمونیستی، که آن روزها در چشم بسیاری از مبارزان چپ یگانه نظر و عمل درست مینمود، استوار بود. بر پایهٔ این اندیشه که روند تاریخ بهسوی سوسیالیزم و نفی مناسبات سرمایهداری در حرکت است، و پرولتاریا و متحدانش دیر یا زود در همهی کشورها قدرت را در دست خواهند گرفت و جامعه بهسوی رستگاری و عدالت ورفاه و آزادی واقعی گام بر خواهد داشت، حتی احسان طبری با خوشبینی آغاز دههی نود سدهٔ بیستم را پیشبینی میکرد. آموزشهای لنینی بر آن بود که انحلالطلبی در امر سازمانی، نادرست و مذموم است، و گردان پیشاهنگ طبقهٔ کارگر را نمیتوان از صفحهٔ روزگار حذف کرد، و با ایجاد دشواریها باید شکلهای مناسب سازمانی را یافت و به مبارزه ادامه داد.
تا مدتها پس از دومین یورش، هنوز برای بسیاری از کادرها و اعضای حزب روشن نبود که آیا همگی رهبران دستگیر شدهاند یا نه. اگرچه نمایشهای تلویزیونی حاکی از گستردگی آن بود، اما در مورد برخی از آنها هنوز کاملاً روشن نبود. این ناروشنی برای افراد کمیتهٔ داخلی نیز صدق میکرد و آنها نیز در روند آغازین این حرکت، اطلاع دقیقی از اینکه کدامیک از رفقای رهبری دستگیر نشدهاند، نداشتند. اما از بقایای تشکیلاتی که هنوز با آن در ارتباط بودند، برداشتشان این بود که احتمالاً همگی رهبران دستگیر شدهاند. از اینرو آنها با این شم در جهت حرکت مستقلانهٔ خود مصممتر میشدند. داستان دامن زدن به دستگیر نشدن رفیق جوانشیر از سوی رفقای داخل، قصهای است که بیهوده بر سر هر بازار مانده است.
وجود کادرهایی با سابقهٔ مبارزاتی از دوران فعالیت مخفی سازمانی حزب در پیش از انقلاب، توأم با تجربیاتی از فعالیتهای سیاسی تشکیلاتی در شرایط دشوار نیمهعلنی پس از انقلاب، و ابتکار و خودجوشی فعالیت آنها، میتواند نشانگر پتانسیل مستقل آنها با توجه به سابقهٔ فعالیتهای گروههای مخفی و مستقل حزب در پیش از انقلاب نیز بهحساب آید. یورشها به حزب و کوشش برای محو حزب اگرچه مهر راستگرایان را با خود داشت، اما رضایت و سکوت بهمعنای رضایت سایرین و همکاری «خط امامی»ها، نشانگر توافق حاکمیت در مجموع خود با پیگرد و سرکوب حزب بود، و این چیزی بود که تا حدودی این رفقا پیشتر از رخدادها به آن باور داشتند. از اینرو روندهای رو بهگسترش بگیر و ببندها، که پیشتر از خود یورشهای سراسری آغاز شده بود، همواره فاکتهایی برای اثبات پیشبینیهای پیش از یورشها بود که از جانب شماری از کادرها مطرح میشد.
از سوی دیگر، آنچه به حزب و مقاومت اعضای آن مربوط میشد و یکی دیگر از عوامل زمینهساز پیدایش کمیتهٔ داخلی بود، یک سابقهٔ ذهنی ـ تاریخی از سال های ۳۲ به بعد بود. هنوز هم که هنوز است بسیاری از بیعملی حزب پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ داد سخن میدهند و آن را نکوهش میکنند. بسیاری از تودهایها، از رهبری آن گرفته تا هواداران، همواره در تلاش پاسخگویی به این پرسش بودهاند. میتوان باور داشت که گاه تنها یک عمل سیاسی کوچک بههنگام و بهموقع میتوانست بهاندازهٔ خروارها کاغذ که در توجیه یک بیعملی تاریخی نوشته و گفته میشود، بیشتر پاسخگو باشد. اعضای حزب که پس از یورشها با این شرایط مواجه شدند نمیتوانستند ذهنی خالی از این سابقهٔ تاریخی داشته باشند. بنابراین کوشش آنها برای رویارویی با هجوم حکومت، نوعی پاسخ عملی به آن پرسشها بود که سالها بر گردهٔ آنان نیز سنگینی میکرد، اگر چه در دورهای دیگر و شرایطی کاملاً متفاوت.
افزون بر جنبههای سیاسی تاریخی، میبایست به جنبهٔ تشکیلاتی کوشش این رفقا نیز اشاره کرد، که از باری منطقی برخوردار بود. منطقِ آن، گذار تشکیلات بهجا مانده در عقبنشینی منظم از سازمانهایی گسترده به هستههای غیرمتمرکز با تعداد معین بود که در «نوید مردم» و تماسهای مستقیم، به تدارک آن در شرایطی بسیار دشوار پرداخته شد.
دربارهٔ چگونگی رابطهٔ کمیتهٔ داخلی و کمیتهٔ برون مرزی، همانگونه که رفیق فرجاد اشاره کرد، چگونه ممکن بود که انسانهایی که در معرض خطر دستگیری و شکنجه و مرگ قرار داشتند، و حتی برای اینکه زنده گرفتار نشوند، در فکر تهیه قرص سیانور بودند، برای رقابت با کمیتهای که نه شناختی از آن وجود داشت و نه مسبوق به سابقهای بود، به ایجاد تشکیلات مخفی در خطرناکترین شرایط ممکنه که بوی آوارگی و دربهدری و شکنجه وخون و مرگ فضای آن را پرکرده بود، دست یازند؟ کمیتهای که به بیان شماری از دستاندرکاران آنروزهای حزب در خارج از کشور، تنها یک نشست برگزار کرده بود و در واقع عملاً وجود عینی و خارجی نداشت. با اینهمه، برای یاد آوری باید گفت که پس از انتشار نشریهٔ «نوید مردم» در مهر ماه سال ۶۲، اعلامیهای که بهعنوان کمیتهٔ برون مرزی شاید در آبان ماه سال ۶۲ از رادیو مسکو خوانده شد، و پس از پایان یافتن اعلامیه، گویندهٔ رادیو مسکو با روشنی و در واقع از طرف شورویها از فعالین حزب در ایران خواست که به آن تمکین کنند. متن اعلامیهٔ یاد شده، از سوی کمیتهٔ داخلی در میان اعضا و هواداران حزب در تأیید کمیتهٔ برونمرزی پخش شد و به دو نفر از رفقای ساکن پاریس، که با آنها تماس وجود داشت، مواضع کمیتهٔ داخلی اطلاع داده شد.
طبیعی است که حرکت کادرها و اعضای حزب در آن شرایط از جنبههای احساسی و عاطفی نیز برخوردار بود، و نمیتوانست که برخوردار نباشد. اگرچه شاید عده ی آن را بهحساب نقطهٔ ضعف بگذارند، اما این کنشها از جنبههای مثبت و انسانیای برخورداربود که در شوری انقلابی و شاید جنونآمیز خود را نمایان میساخت؛ نوعی خویشتنپایی روحی و معنوی. هدف آن مقابلهٔ بهمثل با حکومت نبود، چون نه توان عملی و سازمانی آن مهیا بود و نه زمینهٔ خط مشی سیاسی آن، بلکه بالا بردن روحیهٔ جمعی و حفظ شخصیت و حرمت انسانی و تداوم زندگی سازمانی بود. رژیم میکوشید تودهایها و فدائیان را به وازدگانی سیاسی، تواب مسلک، و با روحیهای شکست خورده و شخصیت خرد شده تبدیل کند، و حرکت مقاومتی کوششی برای مقابله با آن بود. پافشاری رژیم برای اینکه تودهایهای دستگیر نشده خود را تا تاریخی معین باید معرفی میکردند، افزون بر اینکه نابودی سازمانهای حزبی و اکثریتی را هدف گرفته بود، هدف غیرانسانی دیگری را هم پیمیگرفت. رژیم میخواست همانگونه که رهبران حزب را با شکنجههای شدید غیرانسانی درهم کوبیده بود و در صفحهٔ تلویزیونی بهنمایش جهانی گذاشته بود، تکتک تودهایها را نیز در خود، در برابر همدیگر، در برابر دوستان، خویشان و هممحلیها و همکارانشان خرد و نابود کند و از آنها اجسادی بیرمق ، بیروح، ناامید، تسلیمشده و وازده بسازد. از اینرو مقاومت تودهایها، که بار مقابله با این هدف را هم داشت، واکنشی طبیعی و دفاع از کرامت انسانی و طبیعتاً بهرهمند از احساسات انسانی و رفیقانه بود.
ازجهت دیگر، تودهایها میدیدند با اینکه سیاست حزب و خط رهبری آن کاملاً در راستای پشتیبانی از «خط امام» و جمهوری اسلامی بود، سیاستی که گهگاه حزب را تا مرزهای غیراصولی پیش میبرد، چگونه حکومتگران به آرمانهای واقعی انقلاب ضربه میزنند و با مهمترین پشتیبان خود که تودهایها و اکثریتیها بودند، چه ناجوانمردانه برخورد میکنند. این برخورد غیراخلاقی و ددمنشانهٔ رژیم نمیتوانست خشم آنان را برنیانگیزد. آنانی که حنجرهٔ خود را از اخلاقمداری اسلامی شب و روز جر میدادند، حتی عاری از سادهترین اخلاق متعارف بین مردم کوچه بازار بودند. پس از گذشت سی سال از سرکوب حزب با پلیدترین و وحشیانهترین شیوهها، با آنکه روشن شده است که رهبری آنزمان حزب در تدارک هیچگونه «توطئه»ای علیه حاکمیت نبود، و گویا حتی در سرکوب امثال کودتای نوژه، به رژیم اسلامی در اطلاعرسانی کمک کرده بود، اما هیچگونه پذیرش خطا و اشتباه در این زمینه، حتی از سوی اصلاحطلبترین جناحهای آن هم شنیده نمیشود. و این اوج سقوط اخلاقی را در همهٔ طیفهای حکومتی بهنمایش میگذارد. مقاومت تودهایها تنها برای حفظ شرف و تداوم حیات سیاسی خود، کمترین پاسخ به این بیاخلاقی مدعیان اخلاق بود. و در واقع، نطفهٔ کمیتهٔ داخلی با پیشزمینههای خود، از آن دمی شکل گرفت که بهاصطلاح اعترافات کیانوری بر پردهٔ تلویزیونها هویدا شد و در هر کوی و برزن نقل مجلس گشت.
طبیعی است که کنشها و فعالیتهای تودهایها در چارچوب کمیتهٔ داخلی در آن شرایط سخت و خطرناک و بحرانی، که حتی بسیاری را با همهٔ تجربهها و حتی سالها سابقهٔ زندان دچار سرگیجه کرده بود، نمیتوانست بری از اشکالات و اشتباهات باشد. شرایط پیچیده و سخت و غیرقابل پیشبینی، و رویدادهایی که شاید هر چند دهسال یکبار و هر بار بهشکلی دیگر رخ مینمایند، و بهویژه از آنروی که اربابان زر و زور و مرکزهای قدرت و ثروت هر بار با نقشههای نوپدید و شیطانی دیگری بهمیدان میآیند، امکان اشتباه و خطا از سوی مبارزان را بیشتر و ارزیابی درستتر و دقیقتر را دشوارتر میکند؛ امری که مبارزان تودهای که پس از یورش به حزب تودهٔ ایران با نام کمیتهٔ داخلی فعالیت میکردند نیز نمیتوانستند از آن بری باشند. اما دیدن نکتهها و نقطههای مثبت، با چشمانی باز و دور از تنگنظریها وغرضورزیها و کینهتوزیها و سودجوییهای شخصی و بوروکراتیک، حداقل چیزی است که آدمی از دوستان و همرزمان انتظار دارد؛ کالایی سخت کمیاب در روزهای دشوار و بحرانی.
کمیتهٔ داخلی از اواخر سال ۶۲ هیچ اعلامیه و نشریهای بهنام خود منتشر نکرد و هرگونه فعالیت بیرونی و بهاین نام، از جمله انتشار «نوید مردم» را متوقف نمود و در واقع دورهٔ حیات بیرونی این کمیته به یکسال هم نرسید. سالی که برای بسیاری از تودهایها و دیگر مبارزان عدالتخواه ایرانی، بهقول احمد شاملو بهمناسبتی دیگر، سال بد، سال باد، سال پست، سال درد، سال عزا، سال خون مرتضی، سال کبیسه و سال تاریکی، بود. اما با اینهمه، سال مقاومت، ایستادگی، استقامت و دفاع از رفیقان بهبند کشیده و زندانی و زیرشکنجه، بهمثابه وظیفهای اخلاقی و شهروندانه، و دفاع از آرمانها واعتقادات آنروزی هم بود. اینکه اینک، پس از گذشت سی سال، از آن رویدادها سخن بهمیان میآید نشانگر آن است که این فعالیتها، بهمثابه بخش کوچکی از آن جنبش بزرگ سیاسی تودهای، و عدالت و آزادیخواهی چپگرایان و سوسیالیستهای ایرانی، در یادها و خاطرهها خواهد ماند.
در پایان سخن، واپسین پارگراف یکی از اعلامیههای کمیتهٔ داخلی را، که در تاریخ ۲۵ شهریور سال ۶۲، در اوج سرکوبها و پیگردها و شوهای تلویزیونی منتشر شد و بعد در اولین و آخرین شمارهٔ «نوید مردم» بهچاپ رسید، میآوریم و داوری را بهعهدهٔ خوانندگان ارجمند وا میگذاریم:
«رفقا، اعضا و هواداران حزب، مبارزات بهحق حزب تودهٔ ایران، که با بیش از چهل سال تجربهٔ ژرف همراه است، در راستای آماجهای اساسی انقلاب پرشکوه ایران، استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی، و بهخاطر استقرار جامعهای تهی از استثمار فرد از فرد، بهرغم همهٔ دشواریها و ناملایمات، ادامه خواهد یافت. این مبارزهٔ پیگیرانه، سرسخت و مداوم، از هر رزمندهای صبر و شکیب و ایثار و از خودگذشتگی میطلبد (ایثار پایهٔ تکامل است). سرفرازی حزب تودهایها از ایستادگی و مقاومت و رزم و پیکار دلیرانه و غرورانگیز تکتک اعضا و هوادارانش مایه میگیرد. دستهای پر از «سپیده و جویبار» شما را، که رزم و رنج میکارند تا استقلال و آزادی و عدالت درو کنند، بهگرمی میفشاریم. آینده از آن ماست زیرا حق با ماست.»
ناگفته نماند که تا آنجایی که در جریان بودیم، در حضور و شرکت فعالان داخل، کم و بیش درک و پذیرش این حقیقت دربارهٔ کمیتهٔ داخلی، در نخستین گردهمآیی وسیع حزب پس از یورشها، بهنام «کنفرانس ملی»، در خرداد ماه ۱۳۶۵، و در یکی از بندهای اسناد آن، بهتصویب رسید که البته انتشار بیرونی پیدا نکرد.
نادر و فرزین