کاتالونیا و مسأله ملی
موقعیت در اسپانیا بهگونهای است که وقتش رسیده آن را از لحاظ مارکسیستی مورد بر رسی قرار دهیم. بنابراین پیش از بررسی این مورد مشخص، این مهم است حقوق خلقها در مورد خودمختاری و مسأله ملی یادآوری شود.
بهگفته مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست، «استثمار انسان توسط انسان را براندازید و شما استثمار یک خلق را توسط خلق دیگر از بین خواهید برد. روزی که تضاد بین طبقات در درون یک خلق ناپدید شود، آن روز خصومت بین خلقها نیز ناپدید خواهد گشت.»
استثمار یک طبقه توسط طبقهای دیگر به استثمار یک خلق توسط خلق دیگر میانجامد. شکلگیری امپراتوریها را میتوان با تلاش طبقه مسلط برای فرار از تناقضهای اجتماعی و چپاول کشورهای دیگر برای تباه کردن بخشی از خلق و خریدن صلح اجتماعی، توضیح داد. بنابراین، مارکسیسم مسأله طبقات را به مسأله امپریالیسم پیوند میدهد و تصریح میکند تا زمانی که طبقات استثمارگر وجود داشته باشند، برابری بین ملل و صلح بین آنها نمیتواند وجود داشته باشد.
ولی این بدان معنا نیست که باید مبارزه آزادیبخش ملی را بهدست فراموشی سپرد. در عصر امپریالیسم، انترناسیونالیسم باید شکل زیر را بهخود بگیرد: پرولتاریای ملت ستمگر باید برای حق ملل ستمدیده در بهدست آوردن خودمختاری مبارزه کند وگرنه همانگونه که لنین میگوید «اعتماد و همبستگی طبقاتی بین کارگران ملت ستمدیده و کارگران ملتی که ستم روا میدارد، امکانپذیر نمیگردد.» این به همان اندازه دشوارتر است که در شیوه عمل امپریالیستی، تسلط سرمایه مالی در ملت ستمگر یک «پرولتاریای بورژوا» بهوجود میآورد (انگلس)؛ یا بهعبارت دیگر، طبقه متوسطی بهوجود میآورد که بورژوازی ملت ستمگر در پرتو اضافه سودی که از ملل استثمار شده بهدست میآورد، از آن نگهداری میکند. مبارزه با امپریالیسم یک مرحله پوچ و بیمعنی خواهد بود اگر مبارزه با این اپورتونیسم را انجام ندهیم. پرولتاریای ملت ستمدیده باید سیاستی مستقل از بورژوازیاش داشته باشد، حتی در لحظاتی که پرولتاریا با بورژوازی از لحاظ تاکتیکی ائتلاف مینماید. این دو شرط اتحاد بین پرولتاریای ملت ستمدیده و پرولتاریای ملت ستمگر را امکانپذیر میسازد.
در پرتو آنچه در بالا گفته شد، ما میتوانیم وضعیت را در اسپانیا تحلیل کنیم و درباره حق ملت کاتالونیا نسبت به خودمختاری نظر دهیم. از لحاظ تاریخی، ملت کاتالونیا، با در نظر گرفتن روابط خصمانهای که به سدههای دور برمیگردد، یکی از چند ملتی است که اسپانیا را تشکیل میدهد. برخلاف فرانسه، اسپانیا مرحله صنعتی شدن را دیر تجربه کرد. درنتیجه، تمرکز اقتصادی که بنیاد هر نوع ادغام ملی است، کاملاً رُخ نداد. در فرانسه، تمرکز که بهوسیله «ئوگ کاپه» (۱) به حرکت درآمد، موجب انضباط فئودالها گردید. شاهان فرانسه تدریجاً نظام شاهنشاهی مطلق را ساختند که اوج آن در زمان لوئی چهاردهم بود. انقلاب فرانسه و سپس امپراتوری و جمهوری امکان این تمرکز را فراهم آورد. فرانسه یک فرهنگ و یک زبان یگانه را به زیان زبان «اوکسیتان» یا زبان «بروتون» تحمیل کرد. این امر فقط به این دلیل امکانپذیر گشت که بورژوازی فرانسه طی تاریخش از لحاظ اقتصادی رشد زیادی کرده بود. و این رشد امکان پدیدار شدن جادهها، نقشهها، شبکههای پست را داد که به نوبه خود امر تمرکز را تسهیل کرد. اسپانیا چنین توسعه سرمایهداری مهمی را تجربه نکرده بود زیرا از هنگام کشف آمریکای لاتین برای ثروتمند شدن، به دادوستد طلا و چپاول مستعمرهها مشغول بود. این فرایند، بهجای اینکه توسط بورژوازی صورت گیرد، توسط نجبا و کلیسا انجام میشد که طلا را یا نگهداری میکردند یا کلیساهای جامع برپا مینمودند. در حالیکه مثلاً بورژوازی بریتانیا، این انباشت اولیه را در رونق صنعت سرمایهگذاری میکرد. بهجای داشتن یک بورژوازی اسپانیایی قابل ملاحظه که کشور را از لحاظ اقتصادی، زبانی و فرهنگی متمرکز میکند، در مقیاسهای کوچکتر بورژوازیهای گوناگونی با زبانها و فرهنگهای متفاوت پدید آمد. این امر توضیح میدهد که ادغام ملی اسپانیایی به حد کمال خود نرسیده باشد.
امروزه، کاتالونیا منطقهای است که از لحاظ اقتصادی بسیار پیشرفته است و در رابطه با اقتصاد اسپانیا و سرمایه مالی بینالمللی قرار دارد. افزون بر آن، ملتی است که دارای یک هویت فرهنگی و زبانی کمی متفاوت از هویت مشابه اسپانیایی است. آیا سرکوب ملی از سوی اسپانیا بر کاتالونیا وجود دارد؟ از لحاظ اقتصادی پاسخ به این پرسش منفی است. کاتالونیا از سالها پیش توسعه خود را مدیون وامهای دولت اسپانیاست. در واقع، کاتالونیا بهعنوان منطقه دارای خودمختاری نسبی، میتواند از بازارهای مالی، هر وقت که بخواهد وام بگیرد. اما، مطمئناً نه مانند دولت اسپانیا که حتی اگر ورشکسته باشد به اندازه کافی ثبات دارد که به کمک مالیاتها بتواند وام خود را پس دهد. از لحاظ فرهنگی، آنجا نیز زبان کاتالان در مدارس درس داده میشود و در همه جای کاتالونیا کاربرد دارد. یعنی سرکوب فرهنگی وجود ندارد. کاتالونیا از لحاظ فرهنگی از خودمختاری گستردهای برخوردار است. پس بنابراین خواستههای استقلالطلبان از چه مطالبی تشکیل شده است؟
واقعیت آن است که بخشی از بورژوازی و خردهبورژوازی کاتالونیا در پی منافع خود است، یعنی اطمینان دارد که برای «تنبل»های باقی اسپانیا میپردازد. در واقع، با این حساب، کاتالونیا نه نیازی به اسپانیا برای سود بردن از جهانگردان دارد و نه برای صادرات شرابش به خارج از کشور. بخش دیگر از بورژوازی کاتالونیا از بازرگانی با اسپانیا میزید و شرکتهای بزرگ هیچگونه مسأله مالیاتی با کاتالونیا ندارند. بنابراین جنبش استقلالطلب یک جنبش بورژوا و خردهبورژوایی است که در برابر بورژوازی مادریدی و بخشی از بورژوازی کاتالونیا قرار گرفته است. در هر طرف، بورژوازی تلاش میکند که پرولتاریا را در پشت مسأله ملی بسیج کند. از آنجایی که بورژوازی کاتالونیا یکپارچه نیست، نیاز به پشتیبانی پرولتاریا دارد. از سوی دیگر، توجه به موضعگیری دولت راخوی نیز جالب است. اگر او میخواست جنبش را گستردهتر کند، بهگونه دیگری رفتار نمیکرد. دلیل واقعی بوی تعفن فرانکیسم که از واکنش دولت به مشام میخورد در یک دیوانگی فرضی نیست، بلکه بیشتر در ایجاد انحراف در افزایش تنگدستی و بیکاری است. از طرف استقلالطلبها، اراده فراموش کردن دههها فساد در سران «خنرالیتت» (رهبران)، قابلقبولترین توضیح واکنشهاست.
در چنین موقعیتی، فرآیند استقلال کنونی را بهعنوان مبارزه آزادیبخش ملی بهشمار آوردن، کاملاً بیمعنی است. بهعنوان جنبش تودهای، میتواند بهمثابه یک جنبش انقلابی در نظر گرفته شود به شرطی که کمونیستهای اسپانیا و کاتالونیا در راه وحدت پرولتاریا عمل کنند. مسأله اینجاست که چون کاتالونیا بههیچوجه یک ملت سرکوب شده توسط اسپانیا نیست، این مبارزه «آزادیبخش» کاملاً مصنوعی خواهد بود. پرولتاریای اسپانیا درک نخواهد کرد که چرا کاتالونیا میخواهد از باقی اسپانیا جدا شود چون در را به روی شووینیسم از هر دو طرف باز خواهد کرد. در مورد کنونی، استقلال کاتالونیا در زمانی که بحران اقتصادی ژرفتر میشود و هنگامی که بیش از همیشه متوجه خطرناک شدن ملیگرایی برای پرولتاریا میشوند، به چشماندازی ملیگرایی میانجامد. یک انترناسیونالیست واقعی حق ملل سرکوب شده را برای خودمختاری میشناسد ولی در راستای وحدت پرولتاریای جهانی، برای استقلال پرولتاریا از سیاست بورژوازی میکوشد؛ ازجمله هنگامی که باید از این سیاست بهگونهای تاکتیکی پشتیبانی نمود. مارکسیستها نه یک فرهنگ ملی را بلکه یک فرهنگ پرولتاریایی انترناسیونالیستی را در پیش رو میگذارند. بهویژه که میتوان از خود پرسید برندگان واقعی تکه تکه شدن یک کشور و تبدیل آن به مناطق از لحاظ «نژادی خالص» چه کسانی هستند؟ پاسخ به این پرسش آسان است: دولتهای امپریالیستی متمرکز که میتوانند آسانتر با این خرده کشورها بهنفع خود معامله کنند و همچنین شرکتهای فراملی که مبلغ درآمدشان از تولید ناخالص ملی آنها فراتر میرود.
Hugues Capet (۱)