تلاش «راه توده» برای ایدئولوژی‌زدایی از ماهیت حزب توده ایران

با وجود همهٔ نکات مثبت این مقاله، که با تبحر خاصی نیز فرموله و ارائه شده‌اند، نمی‌توان از لابه‌لای سطور آن به نتایجی بسیار گمراه‌کننده، و گاه حتی نگران‌کننده، نرسید. به‌رغم استناد به بسیاری از واقعیات تاریخی، تصویر ارائه شده از ماهیت و جوهر وجودی حزب تودهٔ ایران، تصویری ناسیونالیستی و ایده‌ئولوژی‌زدایانه است. این واقعیت را می‌توان نه‌فقط از میان مطالب ارائه شده در مقاله، بلکه از آ‌ن‌چه به‌زبان نیامده و در مورد آن سکوت اختیار شده است نیز، دریافت کرد.

 

نشریهٔ «راه توده»، شماره ۴۲۷ (۱۱ مهر ۱۳۹۲)، مقاله‌ای به قلم دکتر سروش سهرابی تحت عنوان «هیچ حکومتی نمی‌تواند تجربهٔ تاریخی یک ملت را حذف کند» انتشار داده است.[۱] در این مقاله، که به‌مناسبت هفتاد و دومین سال بنیادگذاری حزب تودهٔ ایران نگاشته شده است، نویسنده کوشیده است تا بر اساس یک نگرش تاریخی، ریشه‌های شکل‌گیری، رشد و ماندگاری حزب تودهٔ ایران را در این ۷۲ سال توضیح دهد.

در این تردیدی نیست که این مقاله با تکیه بر اندوخته‌ای از دانش تاریخی نوشته شده است و در بسیاری موارد نمی‌توان با مسایل مطرح شده در آن مخالفت کرد. نویسنده به‌روشنی عوامل تاریخی عمده‌ای را که به حزب تودهٔ ایران شکل داده‌اند بر می‌شمرد و نقش هر یک از آن‌ها را در روند رشد و تکامل حزب تودهٔ ایران توضیح می‌دهد. به‌ویژه، این مقاله مرز دقیقی میان جریانات روشنفکری جدا از توده و مشی انقلابی حزب تودهٔ ایران می‌کشد و نقاط ضعف تاریخی این جریانات را در تأثیرگذاری مثبت بر روند مبارزات مردم میهن ما روشن می‌کند.

اما، با وجود همهٔ نکات مثبت این مقاله، که با تبحر خاصی نیز فرموله و ارائه شده‌اند، نمی‌توان از لابه‌لای سطور آن به نتایجی بسیار گمراه‌کننده، و گاه حتی نگران‌کننده، نرسید. به‌رغم استناد به بسیاری از واقعیات تاریخی، تصویر ارائه شده از ماهیت و جوهر وجودی حزب تودهٔ ایران، تصویری ناسیونالیستی و ایده‌ئولوژی‌زدایانه است. این واقعیت را می‌توان نه‌فقط از میان مطالب ارائه شده در مقاله، بلکه از آ‌ن‌چه به‌زبان نیامده و در مورد آن سکوت اختیار شده است نیز، دریافت کرد.

جوهر همهٔ بحث‌های ارائه شده در این مقاله را می‌توان در بخش‌هایی از دو بند آغازین آن یافت؛ در آنجا که گفته می‌شود:

بنیادگذاری این حزب نه چنانکه گاه ادعا می‌شود حادثه‌ای خودبخودی و بدون پیشینه بود، نه حاصل ورود یک فکر و یک ایدئولوژی به ایران و نه نتیجه حضور بیگانگان در کشور ما، که ادامه و نقطه عطف روندی بود که ریشه در تاریخ کشور ما داشت…. از این جهت حزب توده ایران ادامه کهن‌ترین سنت‌‌های رهایی‌طلبانه مردم میهن ماست…. [تأکیدها از ما است]

ریشه‌‌های بلافصل و قابل پیگیری حزب توده ایران به … اصلاحات قائم مقام و امیرکبیر، به شکلگیری جریان روشنگری، سوسیال دموکراسی، حزب سوسیالیست و حزب کمونیست و بالاخره گروه پنجاه و سه نفر. هر کدام از این جنبش‌‌ها و تحولات تاریخی، با مبارزات، دستاوردها و گاه اشتباه‌‌های خود میراثی برای حزب توده ایران باقی گذاشتند و در سمتگیری آن موثر شدند. [تأکیدها از ما است]

پس از این، تمامی مقاله به توضیح ثأثیرات تک تک عوامل ذکر شده در بند دوم بر روند پیدایش و رشد حزب تودهٔ ایران اختصاص داده شده است. البته نکات مطرح شده در بند دوم به‌خودی خود نکاتی کاملاً درست و موجه‌اند، اما از نظر تاریخی به حزب تودهٔ ایران ویژگی خاصی نمی‌بخشند، چرا که همهٔ احزاب کمونیست نتیجهٔ تأثیرات تاریخی عوامل و روندهای مشابه در کشور خودشان بوده‌اند. اما، آنچه در این دو بند بسیار گویا است، تقابلی است که نویسنده میان به‌اصطلاح «ایدئولوژی وارداتی به‌ایران»، و شکل‌گیری و رویش بومی حزب تودهٔ ایران در نتیجهٔ عوامل تاریخی داخلی، ایجاد می‌کند.

این تقابل، که عملاً هستهٔ مرکزی و جهت‌گیری کلی تمام بحث‌های مقاله را تشکیل می‌دهد، هیچ معنایی جز ایدئولوژی‌زدایی از جوهر حزب تودهٔ ایران از یک سو، و برخورد ناسیونالیستی به‌آن از سوی دیگر، ندارد. اگر حتی یک کلمهٔ «فقط» به این گفته اضافه می‌شد، یعنی گفته می‌شد «فقط حاصل ورود یک فکر و ایدئولوژی به ایران» نیست، شاید می‌شد با آن به‌نحوی کنار آمد و آن را ناشی از یک سهو در نگارش پنداشت. اما توضیحات ارائه شده در بخش‌های دیگر مقاله جایی برای چنین تصور خوش‌بینانه‌ای باقی نمی‌گذارد. مسأله، هم از نظر نگرش (یا درست‌تر بگوییم، عدم نگرش) نویسنده به «ایدئولوژی» حزب تودهٔ ایران، و هم از نظر نفی «وارداتی» بودن آن، قابل تعمق است.

۱ـ ایدئولوژی‌زدایی از جوهر حزب تودهٔ ایران

بحث اساسی مقاله این است که آنچه جوهر حزب تودهٔ ایران را تعریف می‌کند ایدئولوژی آن نیست، بلکه تنها تاریخ مبارزات مردم ایران است. از همین رو است که فهرست ارائه شدهٔ عوامل زایندهٔ حزب تودهٔ ایران تنها عوامل تاریخی داخلی را در بر می‌گیرد و هیچ اشاره‌ای به ایدئولوژی مارکسیسم ـ لنینیسم، که تمامی جوهر حزب تودهٔ ایران و مبارزات آن را تعریف می‌کند، ندارد. در این متن تنها از «مارکسیسم»، آن هم نه به‌عنوان ایدئولوژی حزب و طبقهٔ کارگر، سخن می‌رود، و آنجا هم که به آن اشاره‌ای می‌شود، از آن در قالب تزهای «جبههٔ متحد» و «رشد غیرسرمایه‌داری» ظاهراً به ارث رسیده از حزب کمونیست ایران (تز راه رشد غیرسرمایه‌داری در دههٔ ۱۹۶۰ در جنبش کمونیستی جهانی مطرح شد)، که هردو سیاست‌های مرحله‌ای تاریخی حزب و نه ایدئولوژی آن را تشکیل می‌دهند، یاد می‌شود.

واقعیت این است که آنچه حزب تودهٔ ایران را از دیگر جریانات پیشرو اجتماعی متمایز می‌کند نه ریشهٔ آن در عوامل تاریخی (که در مورد همهٔ این جریانات صادق است) بلکه جهان‌بینی و ایدئولوژی مارکسیستی ـ لنینیستی آن است. صرف مبارزهٔ توده‌ها علیه ظلم و ستم به‌طور خودکار آنها را به مارکسیسم ـ لنینیسم نمی‌رساند، همان‌طور که هیچ‌مقدار تجربهٔ زمین خوردن کسی را به تئوری جاذبه نمی‌رساند. مارکسیسم ـ لنینیسم یک علم است، و همان‌طور که لنین تأکید کرده است، این علم نتیجهٔ جنبش خود به‌خودی مردم و طبقهٔ کارگر نیست و نمی‌تواند باشد، بلکه تنها از بیرون از عرصهٔ مبارزهٔ اجتماعی، یعنی از عرصهٔ علوم، می‌تواند بدان وارد شود.

دیدگاهی که حزب تودهٔ ایران را صرفاً حاصل روندهای تاریخی داخلی می‌بیند، نه‌فقط جهان‌بینی علمی و ایدئولوژی حزب بلکه ماهیت جهانی بودن این جهان‌بینی و ایدئولوژی علمی را نادیده می‌گیرد و حزب را صرفاً به یک جریان سیاسی بومی در میان ده‌ها جریان سیاسی دیگر در درون کشور بدل می‌سازد. بیهوده نیست که نویسندهٔ مقاله بسیاری از سیاست‌های حزب را، که از جهان‌بینی علمی و ایدئولوژی آن نشأت گرفته است و می‌گیرد، به تأثیر این یا آن شخصیت بومی نسبت می‌دهد. به‌عنوان مثال:

اندیشه جبهه متحد که توسط حیدرخان بطور مشخص در جنبش جنگل مطرح شد نه ناشی از زمزمه‌‌ها یا رهنمودهای کمینترن که بیش از آن ناشی از تجربه جامعه ایران بویژه از دوران مشروطه تا جنبش جنگل بود…. [تأکیدها از ما است]

یا:

دو اندیشه «جبهه متحد» و «رشد غیرسرمایه داری» که بتدریج در درون حزب کمونیست ایران شکل گرفت در واقع راه ویژه‌ای بود که کمونیست‌‌های ایران برای برونرفت کشور از انحطاط و عقب ماندگی در برابر راه روشنگران یعنی “اخذ تمدن غرب” مطرح کردند….  [تأکیدها از ما است]

یا:

نقش سلیمان میرزا اسکندری و مهر و نشانی که او بر تحول تاریخی حزب توده ایران برجای گذاشت نیز بنوبه خود پراهمیت بود. سلیمان میرزا شخصیت مبارز و ترقیخواه و سوسیالیست و در عین حال مسلمانی معتقد بود. احترامی که مارکسیست‌‌ها و کمونیست‌‌های ایران برای او قائل بودند تا جایی که او را در مقام صدر حزب قرار دادند در نگاهی که حزب توده ایران در تاریخ خود نسبت به مذهب پیدا کرد عمیقا موثر افتاد. اینکه حزب توده ایران هرگز جنبه ضد مذهبی به خود نگرفت و هیچگاه سوسیالیسم را با ایمان مذهبی در تضاد ندید در بخش مهمی ناشی از شناخت و احترامی بود که برای سلیمان میرزا داشت. [تأکیدها از ما است]

یا:

این واقعیت که هسته علنی تشکیل حزب توده ایران را گروه روشنفکری ۵۳ نفر تشکیل می‌داد و نقش سلیمان میرزا از یکسو و اعضای حزب کمونیست از سوی دیگر در تشکیل حزب بدلایلی که در جاهای دیگر گفته شده است چندان مورد تاکید قرار نگرفته بود همه بنوعی در تفسیر ماهیت حزب موثر افتاد. گویی که حزب توده ایران همان گروه ۵۳ نفر و وظیفه آن ترویج مارکسیسم در ایران یا در حال تطبیق دادن ایدئولوژی مارکسیستی بر شرایط ایران است. [تأکیدها از ما است]

و از همه گویاتر:

انقلاب ۵۷ و سیاستی که حزب نسبت به این انقلاب در پیش گرفت ماهیت ویژه و مستقل حزب توده ایران را بطور قاطع آشکار کرد. حزب نشان داد که دارای یک برنامه و سیاست مشخص خود است که تقلید و عکسبرداری از هیچ نظریه‌ای نیست بلکه حاصل جمع بندی درس‌‌ها و تجربه خود و تاریخ ایران است. دنباله رو نظریات و دیدگاه‌‌های اتحاد شوروی نیز که در آغاز بدلیل جنبه مذهبی انقلاب نسبت به آن دیدگاهی منفی داشت هم نیست. در انقلاب ۵۷ حزب توده ایران بجای دنباله روی از نظریات کلیشه‌ای که بنام “مارکسیسم” عرضه می‌شد به یک سنتز تاریخی از همه پیشینه و تجربه مبارزاتی صدساله اخیر ایران دست زد و آن را به نمایش گذاشت: جبهه متحد خلق عمواوغلی، رشد غیرسرمایه‌داری سلطان زاده، عدم تضاد میان سوسیالیسم و ایمان مذهبی سلیمان میرزا و روشنفکری انقلابی تقی ارانی. نورالدین کیانوری به معمار و نماد این سنتز بزرگ تاریخی تبدیل شد…. [تأکیدها از ما است]

آنچه در این میان به‌وضوح، و شاید به‌طور عمد، از تمام توضیحات حذف شده است، و جای آن را نظرات این یا آن فرد و گروه بومی گرفته است، تا جایی که تنها یک فرد به‌عنوان «معمار و نماد بزرگ این سنتز تاریخی» معرفی می‌گردد، همانا جهان‌بینی علمی و ایدئولوژی حزب است که برای ۷۲ سال راهنمای خط مشی و مبارزات آن بوده است. چنان‌که گویی یک جلسهٔ «وطنی» با شرکت عمواوغلی، سلطان‌زاده، سلیمان میرزا و ارانی می‌توانسته صرفاً با تکیه بر تجربیات تاریخی ایران تمامی ابعاد علمی فلسفی، اقتصادی و اجتماعی جهان‌بینی مارکسیسم ـ لنینیسم ـــ از فلسفهٔ ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی گرفته تا نظریات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در مورد ارزش و ارزش اضافی، استثمار نیروی کار، مالکیت خصوصی، پیدایش دولت، انباشت سرمایه، امپریالیسم، آگاهی طبقاتی، مبارزهٔ طبقاتی، حزب پیشاهنگ طبقهٔ کارگر، سوسیالیسم، کمونیسم، و… ـــ را، که حاصل دستاوردهای علمی کل تاریخ بشر طی هزاره‌ها است، یک‌تنه شالوده‌ریزی کند و با تحویل آن به رفیق کیانوری، او را به «معمار و نماد» یک «سنتز بزرگ تاریخی» از تمامی دستاوردهای بشریت بدل سازد!

چنین دیدگاهی، نه‌فقط نافی وجود و ماهیت جهان‌شمول جهان‌بینی و ایدئولوژی حزب تودهٔ ایران است، بلکه از بیماری مهلک ناسیونالیسم نیز رنج می‌برد.

۲ـ تعریف ناسیونالیستی از جوهر حزب تودهٔ ایران

طبیعی است که با حذف جهان‌بینی و ایدئولوژی مارکسیسم ـ لنینیسم از جوهر حزب تودهٔ ایران، دیدگاه انترناسیونالیستی حزب نیز، که از جهان‌بینی و ایدئولوژی آن سرچشمه می‌گیرد، جای خود را به ناسیونالیسم می‌دهد. تکیهٔ مکرر نویسنده بر عباراتی مانند «نه حاصل ورود یک فکر و یک ایدئولوژی به ایران»، «نه ناشی از زمزمه‌‌ها یا رهنمودهای کمینترن»، «ماهیت ویژه و مستقل حزب توده ایران»، عدم «تقلید و عکسبرداری از هیچ نظریه‌ای»، «بجای دنباله‌روی از نظریات کلیشه‌ای که بنام مارکسیسم عرضه می‌شد»، تحقیر ایدهٔ «تطبیق دادن ایدئولوژی مارکسیستی بر شرایط ایران»، «حزب توده ایران حزبی معرفی شد که گویا یک ایدئولوژی را از اروپا آورده و در حال اجرای آن در ایران است»، همه و همه آشکارکنندهٔ حاکم بودن یک بینش ناسیونالیستی بر مقاله است.

در اینجا منظور ما نفی استقلال حزب تودهٔ ایران نیست. اما سؤال این است که استقلال از چه چیز؟ استقلال از نظریه‌های علمی صرفاً به‌خاطر این که از اروپا نشأت گرفته‌اند؟ خودداری از بهره‌برداری از تجربیات و دانسته‌های ملت‌های دیگر چون آن‌ها تجربیاتی «اجنبی» و «بیگانه» هستند؟ «تطبیق دادن ایدئولوژی مارکسیستی بر شرایط ایران» نه‌تنها به‌معنای دنباله‌روی نیست، بلکه بخشی از اسلوب علمی مارکسیسم ـ لنینیسم است. همهٔ احزاب کمونیستی جهان، از همان ابتدا، وظیفهٔ خود را چنین کاری قرار داده‌اند. باید از چنین کاری استقبال کرد، نه آن که  آن را از دیدگاه ناسیونالیستی، آن‌هم شرمگینانه، حاشا نمود.

واقعیت این است که حزب تودهٔ ایران یک حزب مارکسیست ـ لنینیست با دیدگاهی انترناسیونالیستی است. همکاری و همبستگی این حزب با احزاب کمونیستی و کارگری دیگر کشورها، از جمله و به‌ویژه با حزب کمونیست اتحاد شوروی در گذشته، بر پایهٔ اصل انترناسیونالیسم پرولتری استوار بوده است. این اصل، بر وحدت نظری و عملی همهٔ احزاب کمونیست و کارگری، ضمن حفظ استقلال هر یک از این احزاب در عرصهٔ کشور خود، استوار بوده و هست. و این استقلال به‌هیچ‌وجه با «استقلال» تعریف شده بر اساس ناسیونالیسم بورژوایی یکی نیست.

احزاب عضو جنبش جهانی کمونیستی همواره به‌مثابه گردان‌های کشوری یک جنبش بین‌المللی عمل کرده‌اند و می‌کنند. سیاست کلی جنبش از طریق مشاورهٔ این احزاب در سطح جهانی تعیین می‌شود و سپس هر یک از احزاب می‌کوشد تا این سیاست جهانی را، با توجه به ویژگی‌های کشور خود، به‌پیش ببرد. توجه به این ویژگی‌ها بدین معنی نیست که هر یک از این احزاب، به‌طور جداگانه، مسیر متفاوتی را طی‌کنند، همان‌طور که گردان‌های مختلف یک ارتش درگیر جنگ نمی‌توانند هر یک ساز خود را بزنند. اما این به‌هیچ‌وجه به‌معنای دنباله‌روی و عدم استقلال آنها نیست. این به‌معنای هماهنگ کردن اقدامات جنبش در سطح جهانی، و تنها راه به‌پیروزی رساندن مبارزه علیه سرمایهٔ جهانی است که خود نیز به همین طریق عمل می‌کند.

طبیعی است که چنین چیزی به مذاق بورژوازی ناسیونالیست کشورها خوش نمی‌آید و آن را خطری برای خود احساس می‌کند. و درست به‌همین دلیل است که این بورژوازی، در عین وابستگی کامل و دنباله‌روی از سرمایهٔ بین‌المللی، همکاری جهانی احزاب کمونیست و کارگری را نافی «استقلال» آن‌ها معرفی می‌کند. البته این بدان معنا نیست که در پیروی از اصل انترناسیونالیسم پرولتری، احزاب کمونیست دچار خطاهایی نشده‌اند و اینجا و آنجا در اجرای آن زیاده‌روی‌هایی نکرده‌اند. اما این خطاها نیز باید بر اساس همان اصول حاکم بر انترناسیونالیسم پرولتری مورد نقد و بررسی قرار گیرند، نه در چارچوب انتقادات ناسیونالیستی بورژوایی.

این‌که بورژوازی ایران حزب تودهٔ ایران را به‌دلایل ناسیونالیستی خود مورد حمله و انتقاد قرار می‌دهد نمی‌تواند توجیهی برای اتخاذ همان مواضع ناسیونالیستی برای دفاع از حزب تودهٔ ایران باشد. و این دقیقاً همان کاری است که نویسنده در این مقاله انجام داده است.

۳ـ این‌گونه بحث‌ها با چه هدفی مطرح می‌شود؟

در مجموع، نویسنده در مقالهٔ خود کوشیده است تا از حزب تودهٔ ایران یک حزب «ملی» از دیدگاه بورژوایی به‌تصویر بکشد که بتواند مورد پذیرش بورژوازی ایران و دیگر نیروهای به‌اصطلاح «چپ مستقل» قرار گیرد. کوشش وی برای ایدئولوژی‌زدایی از جوهر حزب تودهٔ ایران نیز در راستای همین هدف است.

البته باید به‌نظرات نویسنده با احترام نگریست و از کوشش او برای روشن کردن زوایایی از تاریخ حزب تودهٔ ایران قدردانی کرد. اما احترام به نظرات شخصی ایشان نمی‌تواند نافی این واقعیت نگران‌کننده باشد که این مقاله در نشریهٔ «راه توده» و به‌مناسبت هفتادو دومین سالگرد بنیادگذاری حزب تودهٔ ایران نوشته شده است. این به مسأله جنبهٔ رسمی‌تری می‌بخشد و این سؤال را ایجاد می‌کند که آیا نویسنده در مقالهٔ خود نظرات نشریهٔ «راه توده» را منعکس کرده است؟ به‌ویژه آن‌که نویسنده، در بخش پایانی مقالهٔ خود، «راه توده» را «سخنگوی نیرومند» دیدگاه مطرح شده از سوی خود معرفی می‌کند؛ و در همان شمارهٔ «راه توده»، در سرمقاله‌ای که به‌‌مناسبت ساگرد حزب تودهٔ ایران نوشته شده است، آمده است: «باید در پی چاره‌ای برای حضور امروز در جامعه ایران … بود. خانه را دوباره و از “نو” باید ساخت».[۲]

آیا برای یافتن امکان «حضور در ایران» باید جهان‌بینی، ایدئولوژی و خط مشی انترناسیونالیستی حزب را تسلیم دیدگاه‌های ناسیونالیستی کرد؟ و آیا آنچه در مقالهٔ دکتر سروش سهرابی آمده است بیانگر مشخصات آن «خانهٔ نو»یی است که «راه توده» در نظر دارد؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لینک مقالات مورد اشاره:

۱ـ هیچ حکومتی نمی‌تواند تجربهٔ تاریخی یک ملت را حذف کند

۲ـ به‌‌مناسبت سالروز بنیانگذاری حزب تودهٔ ایران

 

* این مقاله برای نخستین بار در تاریخ ۲ دی ۱۳۹۲ و تحت عنوان «از انترناسیونالیسم پرولتری به ناسیونالیسم و ایدئولوژی‌زدایی!» منتشر شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *