دفاع از حاکمیت ملی، مهمترین وظیفه مبارزاتی در شرایط کنونی
استراتژی «نومحافظهکاران»، که امروز با انتخاب ترامپ بار دیگر مستقیماً در مسند قدرت قرار گرفتهاند، بر این اصل استوار است که آمریکا باید بههر قیمت، ازجمله دست زدن به جنگ و اشغال نظامی، از ظهور هرگونه رقیب برای خود در سطح جهانی جلوگیری کند. در رابطه با قدرتهای منطقهای نیز هدف استراتژیک تعیین شده حذف، یا جلوگیری از ظهور هر قدرت منطقهای است که «توان» مقاومت در برابر سلطه مطلق آمریکا را داشته باشد، و بتواند بهعنوان نیرویی «بازدارنده» در برابر برنامههای امپریالیستی ایالات متحده عمل کند.
اقدام دولت ترامپ در گنجاندن «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» در لیست گروههای تروریستی ، نشان از تداوم رویکردی است که با خروج یکجانبه از توافق هستهای برجام آغاز گشته است.
برای نخستین بار است که دولت ایالات متحده آمریکا، نیروی نظامی رسمی یک کشور عضو سازمان ملل را بهعنوان یک گروه تروریستی اعلام میکند. این اقدام دولت آمریکا، خلاف رویه بینالمللی و ناقض اصل حاکمیت ملی ایران است. چرا که بهبهانه مبارزه با یک «سازمان بینالمللی تروریستی» میتوان به اقدامات تهاجمی و تجاوزکارانه دولت آمریکا جنبه مشروعیت بخشید.
گفتنی است که دولت ترامپ پیش از اعلام رسمی گنجاندن سپاه پاسداران در لیست گروههای تروریستی، برای بهاصطلاح رایزنی با کنگره، یک فرصت یک هفتهای را درنظر گرفته بود. مایک پومپئو، وزیر امور خارجه در جریان این رایزنی، به پرسش اعضای کمیته روابط خارجی مبنی بر اینکه آیا دولت ترامپ اختیار قانونی حمله به ایران را دارد یا نه، پاسخی نداد.
از سوی دیگر، جینا هسپل، رئیس سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا روز پنجشنبه ۲۹ فروردین ماه طی یک سخنرانی اعلام کرد که نسبت به گذشته، منابع بیشتری از سوی سیآیای به ایران و روسیه اختصاص داده میشود.
دونالد ترامپ بههنگام امضای فرمان گنجاندن سپاه در فهرست گروههای تروریستی هشدار داد که برقراری هرگونه رابطه اقتصادی و تجاری با سپاه پاسداران بهمعنای حمایت از تروریسم است. سخنان ترامپ از سوی بنیامین نتانیاهو مورد قدردانی قرار گرفت. دولت عربستان سعودی نیز از این اقدام استقبال کرد.
مجموعه این تحولات اما با سکوت اروپا و دیگر کشورهای بزرگ سرمایهداری مواجه شده است.
چنانچه میدانیم بهدنبال خروج دولت آمریکا از برجام و اعمال تحریمهای گسترده علیه مردم و میهن ما؛ سپاه پاسداران نیز در «لیست سیاه» ایالات متحده قرار داشت. ازینرو با درنظرداشت نقش پُررنگ سپاه در اقتصاد کشور، تصمیم اخیر دولت ترامپ که به افزایش دامنه تحریمها علیه سپاه پاسداران میانجامد، تأثیر کیفی قابلتوجهی بر ابعاد تحریمهای تاکنون اعمالشده نخواهد داشت. با این حال تصمیم واشنگتن برای تروریستی خواندن سپاه، تعداد قلیلی از شرکتهایی را که به «سازوکار مالی ویژه اتحادیه اروپا» دلبسته بودند، نیز نومید کرده است.
در نتیجه آنچه میباید مورد بررسی و تعمق قرار بگیرد، ابعاد سیاسی اقدام اخیر دولت امریکا است. دلیل تشنج آفرینیهای امپریالیسم امریکا علیه کشور ما چیست؟
برای یافتن پاسخ میتوانیم مروری داشته باشیم بر رویدادهای سالهای اخیر تا با در پیشِ رو داشتن یک تصویر بزرگتر، به درک روشنتری از موقعیت کشورمان در صفحه شطرنج جهانی دست بیابیم.
جایگاه ایران در «پروژه برای قرن نوین آمریکایی»
از سال ۱۹۹۱ به بعد، طبقات حاکم بر کشورهای امپریالیستی، بهویژه جناح راست نومحافظهکار در آمریکا، تلاشی جدی را برای پُرکردن خلأ قدرت ناشی از فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی و تبدیل ایالات متحده به تنها قدرت بلامنازع حاکم بر جهان آغاز کردند.
این برنامه، که در سال ۱۹۹۴ در قالب پروژهای از سوی جناح نومحافظهکار حاکمیت آمریکا بهنام «پروژه برای قرن نوین آمریکایی» آغاز و سپس در قالب یک تحلیل نظامی جهانی تحت عنوان «بازسازی قدرت دفاعی آمریکا» تکمیل و منتشر شد، با بهقدرت رسیدن نومحافظهکاران حامی آن در دولت جرج بوش، از سال ۲۰۰۰ بهعنوان سیاست رسمی جهانی دولت آمریکا در دستور کار قرار گرفت، و بهدنبال واقعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ عملاً به اجرا گذاشته شد.
در بخشی از اسناد پروژه مورد اشاره بهطور مشخص در ارتباط با ضرورت اصل رهبری امریکا چنین میخوانیم:
«تاریخ قرن بیستم باید به ما آموخته باشد که مهم است به اوضاع پیش از بروز بحرانها شکل دهیم، و با خطرات پیش از اینکه وخیم شوند مقابله کنیم.
تاریخ قرن گذشته باید به ما آموخته باشد که از اصل رهبری آمریکا پیروی کنیم.»
همچنین در بخشی از سند میخوانیم که دلیل مخالفت امپریالیسم امریکا با برنامه موشکی ایران بر مبنای کدام نقشه راه است:
«اکنون همه میدانند که اطلاعات و دیگر فنآوریهای جدید … پویاییهایی را ایجاد میکند که میتواند توانایی آمریکا را برای اعمال قدرت نظامی برترش تهدید کند. رقیبهای بالقوهای مانند چین مشتاق بهره برداری وسیع از این فنآوریهای تحولآفریناند، در عین اینکه دشمنانی مانند ایران، عراق و کره شمالی با شتاب بهدنبال توسعه موشکهای قارهپیما و سلاحهای هستهای هستند تا مانع از مداخله آمریکا در مناطقی شوند که آنها در پی سلطه بر آنند. اگر قرار باشد صلح آمریکایی حفظ شود، و گسترش یابد، باید بر پایه محکم برتری نظامی بلامنازع آمریکا استوار باشد….»
در بخش دیگری از سند میخوانیم که امپریالیسم آمریکا در نقش پلیس جهانی، اعتباری برای سازمان ملل قائل نیست و در پی برقراری «صلح امریکایی»ست:
«آمریکا نمیتواند موضع بیطرفی مشابه سازمان ملل متحد اتخاذ کند؛ گستره حضور نیروهای آمریکا آنقدر زیاد است و منافع جهانی آن آنقدر وسیعاند که نمیتواند نسبت به سرنوشت سیاسی بالکان، خلیج فارس، یا حتی گسیل نیرو به آفریقا، تظاهر به بیتفاوتی کند.… نیروهای آمریکا باید همچنان در خارج از مرزهای آن بهتعداد زیاد مستقر بمانند…. صرفنظر کردن یا عقبنشینی از مأموریتهای پیشقراولانه، جباران خرد را تشویق به سرپیچی از منافع و ایدهآلهای آمریکا میکند…. و شکست در امر آمادگی برای چالشهای فردا قطعاً موجب پایان زودهنگام صلح آمریکایی فعلی خواهد شد.…»
استراتژی «نومحافظهکاران»، که امروز با انتخاب ترامپ بار دیگر مستقیماً در مسند قدرت قرار گرفتهاند، بر این اصل استوار است که آمریکا باید بههر قیمت، ازجمله دست زدن به جنگ و اشغال نظامی، از ظهور هرگونه رقیب برای خود در سطح جهانی جلوگیری کند. در رابطه با قدرتهای منطقهای نیز هدف استراتژیک تعیین شده حذف، یا جلوگیری از ظهور هر قدرت منطقهای است که «توان» مقاومت در برابر سلطه مطلق آمریکا را داشته باشد، و بتواند بهعنوان نیرویی «بازدارنده» در برابر برنامههای امپریالیستی ایالات متحده عمل کند. این طرح از همان ابتدا عراق، سوریه، ایران، لیبی و کره شمالی را در فهرست کشورهای «محور شیطانی» ـــ یا بهزعم آنان «بازدارنده» برنامههای آمریکا ـــ که میبایست بههر طریق سرکوب شوند قرار داد.
اجرای این برنامه ابتدا در سال ۱۹۹۹ با بمباران یوگسلاوی از سوی ناتو و تجزیه آن کشور آغاز شد. اما اجرای تمام عیار آن مستلزم وقوع یک «رخداد فاجعهبار دیگر مانند پرلهابر» بود. این نیز یک سال پس از بهقدرت رسیدن «نومحافظهکاران» بنیادگذار «پروژه» در کابینه جرج بوش، همچون یک مائده آسمانی، بهوقوع پیوست! ژنرال ولزلی کلارک، فرمانده سابق کل ناتو، در یک مکالمه تلویزیونی در ماه مارس ۲۰۰۷ افشاء کرد:
«ده روز بعد از ۱۱ سپتامبر من برای دیدار با وزیر دفاع رامسفلد به پنتاگون رفتم…. بعد از دیدار، یکی از ژنرالها گفت که میخواهد با من صحبت کند. او گفت تصمیم گرفته شده است که به عراق حمله کنیم. پرسیدم چرا حمله به عراق؟ گفت: نمیدانم چرا…. چند هفته بعد باز او را دیدم. در آن زمان ما در حال بمباران افغانستان بودیم. پرسیدم آیا هنوز هم قرار است به عراق حمله کنیم؟ گفت از این هم بدتر است. او کاغذی را بیرون کشید و گفت من همین الان این را از طبقه بالا، یعنی دفتر وزیر دفاع، دریافت کردم. این یادداشتی است در توضیح این که ما قرار است طی پنج سال آینده به هفت کشور حمله کنیم: اول عراق و بعد سوریه، لبنان، لیبی، سومالی، سودان و بالاخره ایران. پرسیدم این یادداشت محرمانه است؟ گفت بله قربان. گفتم پس آن را بهمن نشان نده….»
دفاع از حاکمیت ملی، مهمترین وظیفه مبارزاتی در شرایط کنونی
روشن است که دولت آمریکا جمهوری اسلامی را در برابر یک انتخاب دشوار و تعیینکننده قرار داده است: یا تسلیم کامل به خواست آمریکا برای دست کشیدن از «رفتارهای شرارتآمیز» در سطح منطقه، یا آماده شدن برای تخریب کامل اقتصادی و یورش نظامی.
گزینه اول، یعنی تسلیم شدن به مطالبات آمریکا، همان گزینهای است که مدتها از سوی جناحهای نئولیبرال در درون و اطراف حاکمیت ـــ که پیگیرانه خواستار ادغام همهجانبه ایران در بازار سرمایه جهانی و اجرای سیاستهای بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول در ایران بودهاند و همواره سیاستهای بهزعم آنان «ماجراجویانه» جمهوری اسلامی در سطح منطقه را مانعی جدی در این راه میدیدهاند ـــ مطرح بوده است. امروز نیز میتوان انتظار داشت که با سنگینتر شدن هزینههای فراروی جمهوری اسلامی، هواداری از دادن امتیازات بیشتر به آمریکا و متحدانش بهمنظور پیشگیری از یک رویارویی پرهزینهتر، در نزد جناحهایی از حاکمیت جمهوری اسلامی شکلی جدیتر بهخود بگیرد. اما یک چنین سیاست تسلیمطلبانهای در برخورد با وضعیت موجود نه میتواند تضمینکننده منافع ملی ایران باشد و نه قادر است مانعی در برابر اجرای سیاست کلیتر امپریالیسم آمریکا علیه ایران و کل منطقه ایجاد کند.
بازی جهانی آمریکا با مفهوم تروریسم و به خدمت گرفتن آن برای نیل به اهداف امپریالیستی این کشور با تسری آن به نیروی نظامی رسمی یک کشور که در فضای خاورمیانه مانعی بر سر راه منافع آمریکا است، زنگ خطر را نه فقط برای ایران که برای همه نیروهای مقاومت در برابر امپریالیسم در سراسر جهان به صدا درآورده است. بیتفاوت ماندن در برابر این بازی خطرناک، آن هم بهدلیل اشکالات بنیادینی که حاکمیت جمهوری اسلامی دارد، راهی آسان برای فعالان سیاسی و نیروهای اپوزیسیون است ولی نباید از نظر دور داشت که این عدم مقاومت بهمعنای پذیرش حق اختصاصی امپریالیسم آمریکا برای تروریست خواندن یا نخواندن هر نیرو، کشور، نهاد و حزبی در آینده است. اگر قائل به چنین حق اختصاصی برای آمریکا باشیم لاجرم زمین بازی برای همه نیروهای سیاسی تا جایی خواهد بود که یا تداخلی با منافع امپریالیستی آمریکا ندارد و یا همراستا با این منافع است. معنای دیگر چنین سکوتی «سلب هرگونه امکان مقاومت» در برابر امپریالیسم است و بیشک نیروهای سیاسی آزادیخواه در سراسر جهان بازنده چنین بازی خطرناکی خواهند بود.
برنامه کنونی امپریالیسم آمریکا و اروپا برای کشورهای منطقه و خطرات جدی آن برای استقلال و تمامیت ارضی ایران، برای رهبری جمهوری اسلامی چارهای جز مقاومت علیه یورشهای آمریکا باقی نمیگذارد. حضور نیروهای ایران در دیگر کشورهای خاورمیانه، بهویژه در سوریه، نه آنطور که ادعا میشود ناشی از «ماجراجویی» یا «گسترشطلبی» جمهوری اسلامی، بلکه یک اقدام دفاعی پیشگیرانه و ضروری برای حفظ موجودیت کشور است. و این مقاومت باید مورد پشتیبانی جدی همه نیروهای میهندوست، صلحطلب، و ضدامپریالیست ایران قرار گیرد.
اما تصمیم به مقاومت لزوماً بهمعنای داشتن توان مقاومت نیست. چنین مقاومتی تنها میتواند، و باید، در سطح ملی سازمان داده شود، و نه فقط در حد حکومتی. و این نیز مستلزم جلب حمایت و شرکت وسیع، آگاهانه، و داوطلبانه تودههای میلیونی مردم زحمتکش در آن است. تجربه نشان میدهد که هیچ حکومتی، هرقدر از نظر نظامی و دفاعی نیرومند، تاکنون نتوانسته است بدون برخورداری از حمایت قاطع مردم خود در برابر یورشهای نظامی و اقتصادی امپریالیسم مقاومت کند و بهپیروزی برسد.
واقعیت این است که وضعیت بهشدت دشوار و ضربهپذیری که جمهوری اسلامی امروز با آن مواجه است، تنها نتیجه مقاومت آن در برابر برنامههای سلطهجویانه امپریالیسم در منطقه نیست، بلکه همچنین از سیاستهای سرکوبگرانه داخلی و برنامههای اقتصادی نئولیبرالی که حاکمیت جمهوری اسلامی برای دههها بر اقتصاد کشور تحمیل کرده است و باعث فساد گسترده، تمرکز نجومی ثروت در دست عدهای معدود، و گسترش عظیم شکاف طبقاتی در جامعه، از یکسو، و فقر و بیکاری و نارضایتی گسترده در میان تودههای میلیونی مردم زحمتکش، از سوی دیگر، که در نهایت دوری بخش چشمگیری از مردم کشور از حاکمیت و دولت شده است، نیز سرچشمه میگیرد. بدین مجموعه باید ممنوعیت و سرکوب سازمانها و احزاب سیاسی، سندیکاهای کارگری و انجمنهای صنفی، محدود کردن گزینشهای مردم در انتخابات با دادن اختیارات غیرقانونی به شورای نگهبان، و تمرکز بیحد قدرت در دست ولی فقیه و نهادهای امنیتی، انتظامی، و نظامی تابع او، را نیز افزود تا درجه دوری تودههای مردم از حاکمیت و شدت ضربهپذیری جمهوری اسلامی در برابر فشارهای نظامی و اقتصادی خارجی روشن شود. تردیدی نیست که ادامه یک چنین وضعیت فاجعهبار داخلی بهطور قطع شکست هر نوع مقاومت مؤثر از سوی ایران را تضمین خواهد کرد.
باید انتظار داشت که بر اثر تشدید بیش از پیش تحریمهای اقتصادی آمریکا علیه ایران، وضعیت مردم در داخل کشور از آنچه که هست نیز بسیار بدتر شود و به بحرانهای گستردهتر اجتماعی، از نوع آنچه که در ماههای اخیر در شهرهای مختلف کشور شاهد بودهایم بیانجامد. آمریکا روی این مسأله حساب باز کرده است که با تشدید تحریمهای اقتصادی خردکننده علیه ایران خواهد توانست نارضایتیهای موجود را به یک خیزش عمومی در داخل کشور بدل کند، کشور را از درون فلج نماید، و زمینه را برای وارد آوردن ضربه نهایی نظامی به ایران آماده سازد.
البته تردیدی نیست که در نتیجه ادامه سیاست مقاومت، شرایط اقتصادی مردم حداقل برای مدتی وضعیت دشوارتری پیدا خواهد کرد. اما اشتباه خواهد بود اگر این را سرنوشتی محتوم بدانیم و دست از مقاومت بکشیم. حکومت جمهوری اسلامی میتواند، و باید، با نظرخواهی مستقیم از مردم، و از راه یک برنامهریزی اقتصادی آگاهانه و حساب شده ـــ بهویژه در جهت از میان برداشتن سیاستهای اقتصادی نئولیبرالی که طی دههها زندگی زحمتکشان کشور را بهسمت نابودی کشانده است ـــ از انتقال فشارهای اقتصادی ناشی از تحریمهای آمریکا به روی تودههای مردم، بهویژه زحمتکشان کشور، جلوگیری کند، و مانع ازهم پاشیدن شیرازه کشور گردد. در این رابطه کافی است به تجربه کوبا پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم نظری بیافکنیم تا راههای مناسب مقاومت در برابر یورشهای اقتصادی امپریالیسم را دریابیم.
حاکمان جمهوری اسلامی باید بدانند که بدون اتخاذ یک سیاست مقاومتی متکی بر تودههای مردم که در عین حال فشار نابودکننده تحریمهای اقتصادی آمریکا و اروپا را از روی تودههای میلیونی مردم زحمتکش بردارد، دیگر ایرانی باقی نخواهد ماند که آنها بتوانند مانند گذشته بر آن حکمرانی کنند.
حاکمان وطن فروش
امیدوارم نظام قبل از فروپاشی دست از سیاستهای نئولیبرالیستی بردارد هرچند چنین چیزی بهنظرم از سوی حاکمان بعید است و بهنظرم حاکمانی که هیچ حسی نسبت به ملت ایران ندارند و همواره سخن از امت اسلامی میزنند، نهایتا تن به مصالحه و تسلیم شدن محض خواهند داد.
حاکمان در هیچ جا مبنای کارشان
حاکمان در هیچ جا مبنای کارشان «حس» نه به «ملت» نه به «امتس است، بلکه استثمار حداکثر از سرمایه انسانی موجود است. آنچه در مقاله بدرستی تاکید شده، یعنی توقف نئولیبرالیسم و سرکوب شهروندان میتواند مورد قبول بخش بزرگی از حاکمیت باشد به دلیل «حفظ بقا» و نه حس به ملت یا امت. به نظر من اپوزیسیون مترقی باید در همین چهار چوب روشنگری نموده و حاکمیت را تحت فشار قرار دهد، سیاست تا کنونی این نیروها غیر از «ذکر مصیبت» و شعارهای دور از واقعیت و امکانات تحقق عملا بیفایده بوده