سوء‌استفاده بابک امیرخسروی به‌ بهانه درگذشت رفیق ملکه محمدی

انگیزه نگارش این سطور، چگونگی برخورد بابک امیرخسروی پس از درگذشت رفیق توده‌ای است. او برخی ارتباط‌ها را بهانه کرده است برای وارد کردن زخم دیگری بر پیکر حزب توده ایران، حزب طبقه کارگر ایران. شاید احساس نوستالژیک نیز نقشی در این میان ایفا کند، اما هدف عمده بابک امیرخسروی دامن زدن به تشتت در جنبش توده‌ای و ادامه توده‌ای‌ستیزی اوست.

 

در اطلاعیه کمیته مرکزی حزب توده ایران کلیه سویه‌های زندگی مبارزه‌جویانه بانوی توده‌ای برشمرده شده است و نباید چیزی به آن اضافه نمود مگر تصحیح یک اشتباه.
رفیق ملکه محمدی در بهمن ماه ۱۳۶۱، در جریان یورش نخست به حزب توده ایران دستگیر شده بود. اما در اطلاعیه کمیته مرکزی، به اشتباه آمده است که رفیق ملکه در یورش دوم به حزب، یعنی در اردیبهشت ماه ۶۲ دستگیر شده است.

انگیزه نگارش این سطور، چگونگی برخورد بابک امیرخسروی پس از درگذشت رفیق توده‌ای است. او برخی ارتباط‌ها را بهانه کرده است برای وارد کردن زخم دیگری بر پیکر حزب توده ایران، حزب طبقه کارگر ایران. شاید احساس نوستالژیک نیز نقشی در این میان ایفا کند، اما هدف عمده بابک امیرخسروی دامن زدن به تشتت در جنبش توده‌ای و ادامه توده‌ای‌ستیزی اوست.

او رویدادی را با آب‌و‌تاب و پس از مرگ رفیق زنده‌یاد تعریف می‌کند تا به خیال خود به توده‌ای‌ستیزی دامن بزند. این در حالی است که نکته تازه‌ای را آشکار نمی‌کند. رویدادی که نشان از مقاومت و ادامه نبرد حزب توده ایران پس از پیروزی کودتای ۲۸ مرداد است.

بی‌خبرانی که با ارتجاع ساخته‌اند، این سویه مغرورانه و سرافرازانه هستی حزب توده ایران را برجسته نمی‌کنند، ولی با حدس و گمان و اما و اگر‌ها می‌خواهند به اختلاف دامن زنند. برای نمونه تذکر رفیق کامبخش را از محتوای آموزشی آن تهی می‌سازند.

تذکر رفیق زنده‌یاد کامبخش هیچ معنای دیگری ندارد جز تأکید بر این نکته که در مبارزه می‌باید همه جانب‌ها را دید و بر پایه آن عمل کرد. این درسی است که می‌توان از سخن یک رهبر حزبی دریافت که افسر نظامی ‌نیز است. لذا باید سخن رفیق کامبخش را درس‌آموزی برای آینده و نه به‌مثابه موضعی انتقادی درک نمود.

تا آنجا که من سرگذشت را در گفت و شنفنی از رفیق کیانوری شنیده‌ام، هنگامی ‌که او با گردش به‌سوی ماموران پشت سر به تیراندازی از درون جیب پالتو آغاز می‌کند، ماموران که یکی‌شان تیر خورده و افتاده است آنچنان سراسیمه و از حرکت غیرمترقبه یکه زده شده‌اند که اقدام فوری به تیراندازی نیز نکرده‌اند. تیراندازی به طرف رفیق کیانوری با فاصله نسبتاً زیاد انجام شد.

بابک امیرخسروی بی‌تردید با احساس‌های متفاوتی این سطور را در پایان راهی نوشته است که در زیکزاک طی نموده است. او، مانند بسیاری نتوانست توانایی خود را به درستی بشناسد. او در طول سال‌ها فعالیت خود در حزب توده ایران، بیش از آن نمود که بود و در توان داشت.

من به‌طور مشخص به ماموریت‌های او به جنوب (اهواز ـ خرمشهر) و کوشش برای همکاری با زنده‌یاد عسگر دانش و دیگران فکر می‌کنم. به ماموریت او به تبریز که همراه زنده‌یاد حمید صفری برای رسیدگی رفتند و مانند سفر به اهواز که با دعوا و اوقات تلخی بازگشتند. صحنه گفت‌و‌گو در خانه حزب در شانزدهم آذر در جلسه معروف به «شهرستان» که من یکی از اعضای آن بودم، در خاطرم است. نارضایی زنده‌یاد جوانشیر و همچنین زنده‌یاد شلتوکی نسبت به چگونگی کارکرد بابک امیرخسروی چشم‌گیر بود.

مورد دیگری که به  چگونگی توانایی بابک امیرخسروی می‌اندیشم اقدام او برای سپردن جایگاه سازمان جوانان توده ایران در سازمان جهانی جوانان دمکرات به سران کنفدراسیون است که زنده‌یاد منوچهر بهزادی بارها به این مورد برای نشان دادن ویژگی شخصیت بابک امیر خسروی در دیدارها در لایپزیک استناد نمود. امیرخسروی بلافاصله پس از انجام این امر به غرب رفت. گویا دریافت ویزا و اقامت در فرانسه شرط انجام آن می‌بوده است.

من همچنین به دو مورد دیگر نیز فکر می‌کنم. او در جریان پلنوم هیجدهم کوشید تا با ایجاد دسته‌بندی حزب را پاره کند و موردی که چندی بعد و در جریان سفر من به پاریس پیش آمد. من هنوز مسئولیت سازمان‌های حزبی را به رفیق صفری تحویل نداده بودم. هنوز راه توده (دوره اول) تحت نظر من در آلمان انتشار می‌یافت. او و رفیقی از افسران حزبی که نامش را الان به‌خاطر ندارم، در خانه بابک امیرخسروی در پاریس از من خواستند که سازمان‌های حزبی و امکانات مالی حزب را تحویل ندهم. من را برای پاره پاره کردن حزب تشویق کردند.

پیامد این تلاش‌های تفرقه‌افکنانه و  ضدِ توده‌ای بابک امیرخسروی را می‌توان در چگونگی مواضع کنونی او نسبت به  تاریخ مبارزات حزب توده ایران و ایدئولوژی حزب دید. این پیامد عیان‌تر از آن است که نیازی به توضیح بیش‌تر باشد.

او اکنون نیز می‌خواهد با سوء‌استفاده از نام و خاطره رفیق زنده‌یاد حزبی بانو ملکه محمدی، برای سر خود نمدی دست‌و‌پا کند. کوششی عبث و ناموفق .

زنده‌یاد ملکه محمدی تا به آخر یک توده‌ای «پایبند به تعهد و امضای خود در زیر آنکت عضویت در حزب توده ایران» (خسرو روزبه، دفاعیات) باقی ماند.

انتشار این نامه ولی به‌خودی خود، حاوی نکته پُرارزشی است که نباید از مد نظر دور داشت، زیرا همان‌طور که اشاره شد، تیراندازی زنده‌یاد کیانوری به مامورانی که قصد دستگیری او را داشتند و مقاومت در برابر آنان، گوشه‌ای از نبرد و مبارزه حزب توده ایران را در گذشته تشکیل می‌دهد.

٪ نظرات

  • بهروز

    زهی بی‌شرمی!
    گفته‌اند و می‌گویند که «مرده»‌ را شلاق زدن کار خوبی نیست. اما به گمان من، چهره واقعی بعضی از مرده‌های قبل از مرگ فیزیکی مُردار شده را، باید همواره در مقابل آینه واقعیت‌ها قرارداد تا چهره کریه‌شان همیشه در آینه اذهان مردم باقی بماند و به پستوی فراموشی‌ها رانده نشود.
    و حال، درست در همین ارتباط است که یک نکته بسیار مهم همیشه ذهن مرا به خود مشغول داشته است، و آن اینکه، به فاصله چند ماه قبل از یورش سراسری دژخیمان جنایت‌پیشه جمهوری اسلامی، به حزب توده ایران، سه تن از رهبران شناخته شده حزب، بلافاصله و به بهانه های گوناگون از ایران خارج شده خود را به محل امن مورد نظر خویش رساندند.
    اولین فرد، حمید صفری بود که از همان زمانِ حضورش در دفتر مرکزی حزب در خیابان شانزده آذر تهران، از مخالفان کیانوری دبیر کل حزب بود و از نظر سیاسی و نگاه به مسائل جاری ایران، با رهبری آن روزی حزب اختلاف داشت. البته، این اختلافات تا حدی ریشه در دعواهای دوران مهاجرت داشت تا جایی که حتی او نمی‌توانست در ظاهر هم که شده نفرت خود از دبیر اول حزب، نورالدین کیانوری را پنهان دارد. هرچند که بعد از یورش به حزب توده ایران و مهاجرت بخشی از اعضاء و کادرهای حزب به خارج از کشور، به‌ویژه به اتحاد جماهیر شوروی، وقتی سکان رهبری حزب به دست او افتاد، تا آنجا که می توانست دق دلی خود را برسر کادرهایی که به کیانوری نزدیک بودند خالی کرد.
    دومین نفر، حبیب فروغیان بود که در دوران حضورش در ابران با بخشی از سیاست حزب در رابطه با حاکمیت مخالف بود و نظرات مخالف خود را هم با رهبری حزب در میان می‌گذاشت و گاهی نیز بر سر نظراتش پرخاش‌جویانه جدل می‌کرد.
    فروغیان که ظاهراً «پر سیمرغ»ی داشت که او را به رفقای از ما «بهتر» وصل می‌کرد، به موقع توانست از نزدیک شدن خطر یورش آگاه شود و از مهلکه بگریزد.
    و اما سومین کس، بابک امیر خسروی بود.
    او تا در ایران بود همواره مجیزگو و ستایشگر بی‌چون‌وچرای رهبران اصلی حزب و سیاست‌های آن بود و اگر فرصتی پیش می‌آمد حتی از واکس زدن کفش‌های کسانی چون کیانوری هم ابایی نداشت.
    بابک امیر خسروی که به ظاهر از طریق امدادهای غیبی، پس بودن هوای سیاست و نزدیک‌تر شدن زمان یورش به حزب را فهمیده بود، با هزار حیله و کلک و با بهانه قرار دادن زخم معده و روده و … توانست از ایران خارج شده، خود را به فرانسه، یعنی محل سابق زندگی در مهاجرت برساند. ایشان از همان اولین روزهای ورودش به منطقه امن، و ستاد فرماندهی «آمیگو»های دیرآشنای فرانسوی خود، آن سوی صفحه را گذاشت و در لباس دایه مهربان‌تر از مادر، عملیات «نو اندیشانه» و تخریبی خود علیه حزب را آغاز کرد. البته در این راه او تنها نبود. مجموعه‌ای از آدم‌های خوب با حسن نیت تا آدم های حقوق بگیر شارلاتان او را همراهی می‌کردند. جریان انحلال‌طلبی که او پرچمدار آن بود، ابتدا مدعی بود که حزب چنین است و چنان است و باید با اندیشه های نو، «پژواک» افکار و اندیشه‌های چپ را از طریق پیمودن «راه ارانی» به گوش دیگران رساند.
    دیری نگذشته که ایشان با کلی ادعاهایی دهان پُر کن به ظاهر دمکراتیک، پرچم حزب جدیدی را علم کرد که دولت مستعجل بود و هنوز شب نشده جایش را خیس کرد وعمرش را بخشید به حزب رستاخیز.
    هنوز کفن حزب دمکراتیک ایشان خشک نشده بود که به نمایندگی از اطلاعات ایران، زیر نظر آقایان دعایی و … به ردیه نویسی خاطرات کسانی چون کیانوری روی آورد تا جایی که اطلاعات با شور و شوق و شعف کتاب چند صد صفحه‌ای او در ایراد گیری بر نوشته های کسانی چون کیانوری را چاپ کرد و به بازار داد تا هرچه بیشتر خاک بر چشم حقیقت پاشیده باشد.
    تا اینجای کار ظاهراً هنوز وظیفه «انقلابی» آقای امیر خسروی پایان نیافته بود. زیرا بعد از آن بود که ایشان دو تخم دو زرده دیگر گذاشتند که کار را تمام کرده باشند. ایشان ابتدا انقلاب کبیر اکتبر را کودتا خواندند و پس از آن نیز خسرو روزبه، قهرمان ملی ایران را «قاتل» معرفی کردند.
    اگر فکر می‌کنید بی‌شرمی و دریوزگی ایشان با همین دو تخم دو زرده و مخلفات آن به پایان رسیده است سخت در اشتباهید.
    آخرین تخم دو زرده‌ای که ایشان به بازار کثیف‌ترین نوع سیاست ارائه کرده‌اند، سوءاستفاده از خبر مرگ ملکه محمدی، عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران و همسر زنده‌یاد محمد پورهرمزان است.
    ایشان با طرح مرگ ملکه محمدی و نوشته‌ای از ایشان، خواسته‌اند تا تمام کینه و دشمنی دیرین خود نسبت به حزب توده ایران را نشان بدهند و با فرصت‌طلبی ویژه خود با دبیرکل سابق آن دکتر نورالدین کیانوری نیز تصفیه حساب بفرمایند. زهی بی‌شرمی.

  • رفیق جوان

    پاسخ
    درود حق برشما و کلامتان ! صحیح و بی نقص

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *