چرا به شناخت کامل چین نیازمندیم (۱)
اما معضلی وجود دارد یا دست کم غرب معضلی دارد از نوع بسیار جدی آن. ما چین را نمیفهمیم! در مخمان نمیرود! ما سعی داریم چین را با قواعد خودمان بفهمیم: با قواعد غرب. ولی شما نمیتوانید چین را با قواعد غرب درک کنید! البته چین با ما اشتراکات و پیوستگیهایی دارد. ولی بهطور بنیادی، چین بسیار فرق دارد با غرب. همیشه متفاوت بوده، هنوز هست و همیشه خواهد بود! مشکل، به گمانم، شیوه تفکر غربی است. ببینید، برای دو قرن، در آغاز با اروپاییها و بعدها با ایالات متحده، غرب مسلط بوده است و در عمل دنیا را کنترل کرده است. پس آنچه ما از مدرنیته میفهمیم، مدرنیته غربی است: فقط یک شکل از مدرنیته وجود دارد و آنهم مدرنیته غربی است. ولی خیلی ساده، این حقیقت ندارد. ما مدرنیته چینی داریم که در حال حاضر بهسرعت متکامل میشود؛ برای مثال، مدرنیته ژاپنی را داریم؛ و بسیاری دیگر را میبینیم و خواهیم دید. خیلی ساده این حقیقت ندارد که فقط یک نوع از مدرنیته وجود دارد: مدرنیته غربی. همین حالا مدرنیتههای متعددی در جهان هست. پس در این زمینه، این ایده که هر کسی مجبور است مثل ما باشد، خطاست. بهعبارت دیگر، میبایست چین را با قواعد خودش درک کنیم! ما نمیتوانیم چین را با قواعد غرب درک کنیم. این چالش بزرگی است. بههرحال، با این شیوه تفکر است که نمیتوانیم چین را هضم کنیم. این است دلیل به خطا گرفتن چین.
نمای کلیِ چین
مایلم با آنچه آن را نمای کلیِ چین مینامم آغاز کنم. البته همه میدانیم که این کشور جمعیت بسیار بزرگی دارد ــ تقریبا یک پنجم جمعیت جهان، ۱۴۰۰ میلیون نفر، کمی بیشتر از هندوستان. دوم، مساحت بسیار وسیعی دارد. در واقع چهارمین کشور جهان از لحاظ وسعت است.
سوم، قدیمیترین قدرت یا واحد سیاسی موجود در جهان است. بیش از دوهزار سال قدمت دارد. هیچ کشوری در جهان از این لحاظ قابل مقایسه با آن نیست. ولی البته، از لحاظ دیگر چین بسیاربسیار قدیمیتر از این است. تمدن چین دست کم به چهار ــ پنجهزارسال پیش بازمیگردد. نکته دیگری که در مورد چین خیلی اهمیت دارد اینست که در دست کم چهار، و یا آنچنان که مورد بحث است، پنج دوره تاریخی پیشرفتهترین کشور جهان بوده است؛ و یا شاید یکی از پیشرفتهترین کشورها بوده است زیرا که به گذشته خیلی دور مینگریم. این قدرت سیاسی با سلسله هان (Han dynasty, ۲۲۰ BC-۲۲۰ AD) آغاز میشود که دوهزارسال پیش است. چند قرن پس از آن سلسل تانگ (Tang dynasty, ۶۱۸-۹۰۷)؛ و بعد سلسله سونگ (Song dynasty, ۹۶۰-۱۲۷۹)؛ و بعد سلسله مینگ (Ming dynasty, ۱۳۶۸-۱۶۴۴)؛ و پنجم بخشی از سلسله چینگ (Qing dynasty, ۱۶۳۶-۱۹۱۲). حال در نظر داشته باشید که هیچ کشور دیگری مانند این در جهان نیست. معمولا آنچه رخ میدهد اینست که کشورها پدیدار میشوند و سقوط میکنند. البته شما یونان قدیم را در نظر میگیرید، یا امپراطوری روم را [یا سلسلههای هخامنشی و ساسانی در ایران را و یا تمدن باستانی مصر و …]. ممکن است که امپراطوری بریتانیا به فکرتان بیاید. ولی هیچ کدام از اینها دوباره برنخاستند. چین متفاوت است. چین در چهار یا پنج دوره تاریخی، که مورد بحث است، مهمترین کشور یا منطقه یا دولت-ملت جهان بود. و به خاطر داشته باشید که ما اکنون تنها دوره تاریخی پنجم یا ششم در تاریخ چین را شاهدیم که مهمترین کشور جهان خواهد شد. به این دلیل که، بهنظر من، قطعا شکی در این نیست که چین دیر یا زود جایگزین ایالات متحده، بهعنوان مهمترین و بانفوذترین کشور جهان خواهد شد. بنابراین، این تمدنی است قابل توجه که بهنظرم هیچ نمونه مشابه یا موازیِ واضحی در تاریخ بشر ندارد.
معضل اصلی چیست؟
اما معضلی وجود دارد یا دست کم غرب معضلی دارد از نوع بسیار جدی آن. ما چین را نمیفهمیم! در مخمان نمیرود! ما سعی داریم چین را با قواعد خودمان بفهمیم: با قواعد غرب. ولی شما نمیتوانید چین را با قواعد غرب درک کنید! البته چین با ما اشتراکات و پیوستگیهایی دارد. ولی بهطور بنیادی، چین بسیار فرق دارد با غرب. همیشه متفاوت بوده، هنوز هست و همیشه خواهد بود! مشکل، به گمانم، شیوه تفکر غربی است. ببینید، برای دو قرن، در آغاز با اروپاییها و بعدها با ایالات متحده، غرب مسلط بوده است و در عمل دنیا را کنترل کرده است. پس آنچه ما از مدرنیته میفهمیم، مدرنیته غربی است: فقط یک شکل از مدرنیته وجود دارد و آنهم مدرنیته غربی است. ولی خیلی ساده، این حقیقت ندارد. ما مدرنیته چینی داریم که در حال حاضر بهسرعت متکامل میشود؛ برای مثال، مدرنیته ژاپنی را داریم؛ و بسیاری دیگر را میبینیم و خواهیم دید. خیلی ساده این حقیقت ندارد که فقط یک نوع از مدرنیته وجود دارد: مدرنیته غربی. همین حالا مدرنیتههای متعددی در جهان هست. پس در این زمینه، این ایده که هر کسی مجبور است مثل ما باشد، خطاست. بهعبارت دیگر، میبایست چین را با قواعد خودش درک کنیم! ما نمیتوانیم چین را با قواعد غرب درک کنیم. این چالش بزرگی است. بههرحال، با این شیوه تفکر است که نمیتوانیم چین را هضم کنیم. این است دلیل به خطا گرفتن چین.
خیلی واضح به خاطر میآورم که در اواخر قرن بیستم که چین رشد خود را خیلی سریع آغاز کرد (البته بعد به آن باز خواهم گشت)، در اثر رهبری اصلاحات توسط دنگ شیائو پینگ (Deng Xiaoping, ۱۹۰۴-۱۹۹۷) از ۱۳۵۷ شمسی (۱۹۷۸)، میگفتند: «در ارقام غلو میکنند.»، «آمارها صحیح نیستند.»، «هرگز امکان ندارد که این دوام آورد.» … ما برخطا بودیم! بسیار اشتباه میکردیم! چین را درک نکردیم. برداشت دیگر این بود که اگر سیستم سیاسی چین مانند ما، یک دمکراسی غربی نشود، دگرگونی شگفتآور چین ادامه نخواهد یافت. پایدار نخواهد بود. اکنون در ۱۳۹۹ (۲۰۲۰)، با گذشت بیش از سی سال از آغاز اصلاحات، سیستم سیاسی چین همانقدر متفاوت است که قبلا بود. در نظر داشته باشید که فرانسسیس فوکویاما (Yoshihiro Francis Fukuyama, ۱۹۵۲)، نویسنده و نظریهپرداز امریکایی این نظر را مطرح میکند که چین بیش از هر کشور دیگری از تداوم قدرتمندِ سیستم حکومتیاش برای بیش از دوهزارسال بهرهمند بوده است. بهعبارت دیگر، در دوران امپراطوریاش و اکنون در دوران حکومت کمونیستیاش، آنچه کاملا برجسته بوده، خطِ تداوم سیستم حکومتیاش بوده است نه تفاوتهایش. پس لطفا انتظار نداشته باشید که چین مانند غرب باشد؛ زیرا اینگونه نخواهد بود. ما میبایست به چین برای آنچه هست احترام بگذاریم. میبایست با قواعد خودش آن را بشناسیم. میبایست کنجکاو باشیم و نه ممتنع. باید فکری باز داشته باشیم نه بسته! اگر میخواهیم این تمدن شگفتآور را بشناسیم.
چرا چین اینقدر متفاوت است؟
خوب ممکن است بپرسید، چرا چین اینقدر متفاوت است؟ چرا از سنتهای غربی اینقدر متمایز است؟ خوب نکات بسیاری را میتوان مطرح کرد ولی فقط سه نکته را یادآور میشوم:
یکی اینکه در درجه نخست چین حتی یک دولت-ملت (Nation State) نیست. در سنتهای غربی ما بیش از هر چیز دولت-ملت را در نظر داریم. چین در اواخر قرن نوزدهم، که خیلی ضعیف بود و در روند مستعمره شدن توسط قدرتهای اروپایی-غربی بود، روند تبدیل به یک دولت-ملت را آغاز کرد. اما حتی امروزه هم نمیتوان وجه مشخصه چین را در وهله نخست دولت-ملت دانست. چین را یک موجودیت سیاسی دوهزارساله و تمدنی پنج-شش هزارساله در نظر بگیرید. خب، خصوصیت نخستین چین از کجا میآید؟ من فکر نمیکنم این خصوصیت در مواجههای محدود با دولت-ملت شکل گرفته باشد. زیرا اگر ما صد و یا صدوبیست-سی ساله اخیر را در نظر داریم، چین قدمتی دو هزارساله دارد. نه، ما در مورد میراثی صحبت میکنیم که بیش از همه یک عملکرد است، محصول تمدن چندهزارساله چین است و نه چین بهمثابه یک دولت-ملت و این خیلی با غرب فرق دارد. بنابراین، خصوصیت کلیدی چین در واقع عملکرد تمدن تاریخی چین است. بگذارید نمونههایی ارائه دهم. بدون شک، یکی از مهمترین خصوصیات چین ارزشهای کنفوسیوسی است. کنفوسیوس (Confucius, ۵۵۱-۴۷۹ BCE)، فیلسوفی که دوهزار [و پانصد] سال پیش بههمراه چندین شخصیت کلیدی دیگر میزیست. کنفوسیوس از اهمیت خانواده میگفت و از نقش مهم امپراطور همچون مدلی برای پدر خانواده؛ از اهمیت شایستهسالاری، از اهمیت دولتمداریِ خوب، از اهمیت حکومت قدرتمند، و از اهمیت روابط دولت با آحاد مردم میگفت. اینها خصوصیات بسیار متمایزی هستند که حتی امروز ایدههایی بسیار متمایز باقی ماندهاند. این ایدهها نه تنها در چین نفوذ دارند بلکه در حکومتهای کنفوسیوسی، آنطور که ما به آنها اشاره میکنیم، نفوذ دارند: ژاپن، تا حدی کره جنوبی، ویتنام، تایوان و غیره. در همه این کشورها تفکر کنفوسیوسی نفوذ دارد.
روابط دولت و ملت در چین بسیار متفاوت است. گفتمان و طبیعت خانواده هم خیلی متمایز است. مجموعهای از «گوان شی» (Guanxi)، یا معادل آن [شبکه اجتماعی] مناسبات [فردی]، بسیار مهم است و روشی که در آن این مناسبات عمل میکنند. بافتی از پیوندها در چین که در فهم جامعه و فرهنگ چینی بسیار مهم است. در این زمینه میتوان طبیعت زبان یا زبانهای چینی را اضافه کرد که نوشتار مشترکی دارند ولی در واقع گویشهای متعددی از این زبانها وجود دارد. یا غذاهای مطبوع چینی که در سراسر چین بسیار متنوع است. همه اینها محصول تمدن چین است و نه چین بهعنوان یک دولت-ملت. این بسیاربسیار متفاوت است نسبت به اروپا و ایالات متحده. منظورم این است که کشورهایی مانند ایالات متحده و استرالیا که محصول استعمار اروپایی بودند و بعدها فقط محصولی از نظام دولت-ملت شدند. جوامع اروپایی به پیشتر بازمیگردند اما در مجموع آنها هم از گذشته خود بسیار دورند. دولتهای اروپایی بهطور بنیادی با ایجاد دولت-ملت شکل گرفتند. خب شما میبینید که چقدر چین با سنن غربی فرق دارد. میتوانم بگویم این بنیادیترین نکته است که چین محصول یک تمدن است تا محصول شکل گیری دولت-ملت.
دومین نکته درباره حکومت و جامعه است و البته این به تاریخ تمدن چین بهطور تنگاتنگی مرتبط است. طبیعت روابط حکومت و مردم نسبت به سنن غربی بسیاربسیار متفاوت است. اکنون مردم در انگلستان گمراه میشوند و فکر میکنند همهاش به مائو و یا کمونیسم یا چیزی مانند این مربوط میشود. فراموشش کنید! این عامل تاریخیِ اصلی نیست. عامل نخستین، این سنت طولانی است که به بسیار قبل از سنت کنفوسیوسی بازمیگردد و از آن بسیار تأثیر گرفت ــ که این روابط بسیاربسیار نزدیک و عاطفی بین حکومت و مردم بود. در قلب تفکر کنفوسیوسی، حکومت بود و اهمیت مناسباتش با احاد مردم؛ و همانطور که گفتم امپراطور میبایست خود را پدر نمونه خانواده مطرح بکند. بهعبارت دیگر، درک خانوادگی از حکومت در شیوه تفکر و عملکرد چینی حضور دارد و اگر دقت کنیم این را همه جا میبینیم. و البته شایستهسالاری که کنفوسیوس بر اهمیت آن تأکید بسیار داشت. در ذهنم هیچ شکی وجود ندارد که، بهویژه با درنظر گرفتن اینکه کشوری است درحال توسعه، چین پیچیدهترین و شایستهترین سیستم حکومتی در جهان را دارد. این در شناخت برخی دستاوردهای چین در سالهای اخیر اهمیت کلیدی دارد. ضمنا، بهطور قابل درکی ما فکر میکنیم که مشروعیت محصول انتخابات است و چون چین چنین راهحل فراگیری را ندارد، اشتباهات رژیم هم فاقد مشروعیت است. این تصوری کاملا غلط است! اگر به بررسی موسسه «پیو» (Pew Research Center- https://www.pewresearch.org) نگاه کنیم، دولت چین بیش از هر دمکراسی غربی از مشروعیت و حمایت مردم برخوردار است. این فوقالعاده است. ما میبایست با منطق دیگری بیاندیشیم وقتی نوبت به چین میرسد؛ و این اهمیت بسیاری در شناخت این کشور دارد.
سومین نکتهای که میخواهم مطرح کنم، کاملا چین را از غرب، که معیار مقایسهام است، متمایز میکند. چین هرگز قدرتی توسعهطلب نبوده است. مطمئنا چین رسالتی جهانشمول برای خود قائل است، بهعبارت دیگر به خاطر دارا بودن متعالیترین تمدن، همانطور که قدرتهای غربی چنین نقشی برای خود قائلند. ولی تصوری که اروپا برای خود از جهانشمولی دارد این است که میبایست همه جهان را متمدن کند ــ که این دقیقا همان چیزی است که درامپراطوریهای استعماری اتفاق افتاد. و این سنت استعمارگری تاحدی تا همین امروز ادامه یافته است: ارزشهای اروپایی متعالی هستند و میبایست به زور پذیرفته شوند همچنین موسسات، سیستم حکومتی و غیرو. چینیها هرگز چنین سننی نداشتهاند. روش چینیها اینست که بله ما پیشرفتهترین، پیشروترین و … تمدن دنیا هستیم ولی ما «هویتی فرهنگی» (۳) هستیم و نمیخواهیم مرزهای خود را به خارج و به دیگر کشورها گسترش دهیم زیرا این گامی در ترک تمدن و تاریخ چین خواهد بود. بنابراین، هیچ سنت توسعهطلبانهای در چین وجود ندارد. البته که سیستمی جهانشمول یا این روزها فقط سیستمهای منطقهای دارند؛ چون سیستم جهانشمولشان به اندازه کافی قدمت ندارد. چین هیچگاه به تصرف نظامی کشورها اقدام نکرده و به این روش هم توسعه نیافته است. میگویم که چگونه توسعه یافت: بخشی از لحاظ اقتصادی و بخشی بسیار مهمتر از لحاظ فرهنگی توسعه یافت. درواقع اگر میخواهید بدانید چه چیز برای چینیهای اهمیت دارد، یکی اقتصاد است و دیگری فرهنگ. این بسیاربسیار با سنن غربی فرق دارد. در فرهنگ و سنن اروپایی و امریکایی، توسعهطلبی [اشغالگری] نظامی و نفوذ سیاسی بهشدت مهم بوده است.
اهمیت شناخت چین
امیدوارم که برای شما، دست کم تاحدی روشن شده باشد که چقدر درک و شناخت چین برای ما، بهخصوص در غرب، چالشبرانگیز است چون اینهمه متفاوت است. حال میتوانیم این را کاملا انکار کنیم چون که ما همیشه نقش آقایی و سلطهگری داشتهایم که مطمئنا دیگر اینطور نیست و ما در دورهای زندگی میکنیم که این به پایان میرسد. و یا اینگونه فکر کنیم که این سوژهای است بسیار جالب. به دیگر سخن، این چالشی است که در گذشته با آن مواجه شدیم و به درک و شناخت پدیده چین نیازمندیم. چنین گرایش فکری است که ما در حال حاضر و در آینده، نسبت به رفتارمان در مناسبات با چین به آن نیازمندیم.
برای مدتی مدید، ما واقعا به فهم چین نیاز نداشتیم. چون از ابتدای قرن نوزدهم، چین بهسمت اضمحلال رفت و آن روند برای باقی قرن و در قرن بیستم ادامه یافت. فکر میکنم که توقف آن روند در میانه قرن بیستم آغاز شد. اساسا چین به دلایل مختلف از انقلاب صنعتی برکنار ماند. و بعد، قربانی برتری غرب شد که کمتر از نیمهمستعمره شدن توسط قدرتهای اروپایی، ژاپن و تا حد کمی ایالات متحده نبود. بنابراین، در آن دوره پیروزیِ توسعهطلبیِ غرب، چین در بحران و بلبشوی کامل بود و در فقر بزرگی فرو میرفت. پس چین دیگر به چشم نمیآمد. کسی به آن توجهی نداشت. ولی این وضع شروع به تغییر کرد. فکرکنم که انقلابِ ۱۳۲۸ (۱۹۴۹) نقش مهمی ایفا کرد. گرچه مائو اشتباهات فاحشی مرتکب شد، کشور را متحد و متمرکز ساخت در حالی که پیش از آن چنین نبود؛ همه متجاوزین خارجی را بیرون راند؛ به استعمار پایان داد و غیره. همچنین رشد اقتصادی متعادلی پدیدار شد.
نقطه گردش قطعی در تحول اقتصادی چین که اکنون مرکز توجه همه است ــ چونکه انکارش ناممکن است ــ سال ۱۳۵۷ (۱۹۷۸) آغاز شد و اصلاحات اقتصادی توسط دنگ شیائو پینگ مطرح شد. در ۱۹۷۸ اقتصاد چین یک بیستم حجم اقتصاد ایالات متحده بود (۵٪). هشتاد درصد جمعیت چین در روستاها، در فقر مطلق، زندگی میکردند. و بعد آنچه رخ داد، میتوان بدون اغراق اینطور توصیف کرد که معجزهای بود. برای ۳۵ سالِ بعد چین به طور متوسط ۱۰٪ رشد کرد. در نتیجه ۸۰۰ میلیون از مردم از فقر رها شدند. این دو سومِ کاهش فقر در جهان از ۱۹۷۸ تاکنون محسوب میشود. چه دستآورد شگفتآوری! تا ۱۳۹۳ (۲۰۱۴)، به گفته برنامه مقایسه بینالمللی بانک جهانی (International Comparison Programme of World Bank)، چین بر ایالات متحده بهمثابه بزرگترین اقتصاد جهان پیشی گرفت که براساس معیارِ محاسبه قدرت خرید تولید ناخالص داخلی (GDP purchasing power) است. البته براساس محاسبه دلاری، هنوز چین از ایالت متحده پیشی نگرفته است ولی اکنون این از لحاظ تاریخی بسیار قریبالوقوع است [در سال ۲۰۲۱، کارشناسان متعددی این را برای ۲۰۲۸ یا حتی زودتر پیشبینی کردهاند].
این را میتوانم بگویم که نمیتوانم کاندید دیگری بیابم که بتواند دربرابر چین بدرخشد. چرا که این دوران تحول اقتصادی چین شگفتآورترین در نوع خود بوده است که هیچ نمونه تاریخی دیگری ندارد. و البته این روند ادامه دارد گرچه نه بهسرعت قبل. اکنون رشد سالانه اقتصادی چین در حدود ۶٪ و بیشتر است اگر سالجاری [۲۰۲۰] را مستثنی کنیم به خاطر کوید-۱۹ و غیره (که به آن خواهم پرداخت). تخمینهایی در مورد آینده وجود دارد گرچه هیچ کس نمیتواند پیشگویی کند. در واقع، تخمینها در مورد چین تاکنون عموما درست بوده است. تخمینها این است که تا ۱۴۰۹ (۲۰۳۰)، براساس محاسبه قدرت خرید تولید ناخالص داخلی کشورهای مختلف، اقتصاد چین یک سوم حجم اقتصاد جهانی محسوب خواهد شد؛ و دو برابر اقتصاد امریکا و بزرگتر از مجموع اقتصاد امریکا و اروپا خواهد شد. با چنین آیندهای، به شناخت چین نیازمندیم. شاید میتوانستیم آن را نادیده بگیریم زمانی که چین قابل رویت نبود؛ ولی تحول چین به این معناست که باید به آن توجه کرد، فهمیدش و روابط خوب و سازندهای با آن داشت در اثر آنچه فورس ماژور چین میناممش. چین به صحنه جهانی وارد شده است، با مقیاسی عظیم!
آیا فکر میکنید غرب خود را با این شرایط تطبیق میدهد؟ بهنظرم دنیای در حال توسعه مطمئنا خود را تطبیق خواهد داد و در روند تطبیق خود است. آیا غرب میتواند خود را تطبیق دهد؟ آیا غرب میتواند از جای دیگر درس بگیرد و فکر نکند که همه پاسخها و معیاری جهانی خود را داراست؟ این سئوال بزرگی است و بهنظرم پاسخ ناروشن است. دورهای بود در اوایل قرن که در مورد چین واقعا کنجکاوی وجود داشت. رشدش فوقالعاده بود؛ کاهش فقر در آن بسیار تحسین میشد؛ به مثابه یک فرصت در نظر گرفته میشد. بعد، ناگهان تغییر حالتی دیده شد. بهنظرم در زمان ترامپ و نه فقط او، چین تهدیدی قلمداد شد. چین تهدیدی شد علیه امریکا بهمثابه اولین قدرت دنیا. بگذار واقعبین باشیم. امریکا قرار نیست که برای همیشه اولین قدرت بماند و اکنون برای مدت زیادی قدرت اول نخواهد ماند. خوب که چی؟! قدرتها و کشورها در طول تاریخ همیشه پدیدار میشوند و سقوط میکنند. این در تاریخ عمومیت دارد. خود چین پنج بار برخاسته و افتاده. ایالات متحده برای همیشه چنین نخواهد ماند. تاریخ پُر است از چنین پدیدههایی [امپراطوری بریتانیا، امپراطوریهای اروپایی (روسیه، عثمانی، فرانسه، پروس، اسپانیا، پرتقال، هلند و …)، امپراطوری روم، یونان، مغول، هخامنشی و ساسانی…]. برای این دوره و قرن آینده، چین مطمئنا اهمیت فوقالعادهای برای جهان دارد. بسیار مهمتر از ایالات متحده، به گمانم به شیوه متفاوتی، به احتمال بسیار بیش از آنچه پیش از این بوده است. آیا میتوانیم خود را با این واقعیت تطبیق دهیم؟ شرایط انجماد و منفیگرایی در روابط گسترش یافته است: «چین تهدیدی است.»، «نمیتوان به آن اعتماد کرد.» و غیره. وقتی به کسانی مانند این گوش میکنم، متوجه میشوم که آنها ابتداییترین چیزها را هم درباره چین نمیدانند. آنها درباره مائو صحبت میکنند؛ درباره انقلاب ۱۳۲۸ (۱۹۴۹) صحبت میکنند؛ درباره حزب کمونیست چین صحبت میکنند؛ «آیا ما میدانیم که عضوی از جنگ سرد و اتحاد شوروی بوده»؛ و غیره. اینها هیچ چیز درباره چین نمیدانند. واقعیتی است که نقطه اشتراک حزب کمونیست چین با حزب کمونیست اتحاد شوروی همان دو کلمه اول است! اکنون میتوانم به شما بگویم که این دو سازمان نقاط اشتراک بسیاربسیار کمی داشتهاند. حزب کمونیست چین چینیِ چینیِ چینی است! بدون دانستن تاریخ چین، شما نمیتوانید این پدیده را بشناسید. حزب کمونیست چین محصول تاریخ چین است و در آن ریشه دارد. هرگونه ادراک از چین نمیتواند با جنگ سرد آغاز گردد؛ نمیتواند با انقلاب ۱۹۴۹ آغاز شود. این ادراک باید آغاز گردد با شناخت خمیره تاریخ چین، تفاوت تاریخ و فرهنگش، و اهمیت تمدن چین. نباید با مدلسازی با آن برخورد کنیم؛ نباید کلیشهسازی کنیم؛ نباید با شیوه تفکر محدود غربی که همه مجبورند مانند ما باشند، با آن برخورد کنیم. چون این حقیقت ندارد و هرگز نداشته است. یک دوره تاریخی بود که غرب فوقالعاده مهم بود ولی پیش از آن نبود و اکنون هم کم و کمتر مهم است. بنابراین میباید چشمانمان را بازکنیم. میبایست گوش بدهیم. نباید با مدلسازی و کلیشهسازی برخورد کنیم. نباید برتریجویی و اغماض خود از تفاوتها را تقدیس کنیم. برعکس، میبایست با ذهن باز، با آغوش باز و با آموختنِ فرهنگ با اهمیتی همچون چین و تمدنش برخورد کنیم.
پاندمی کوید-۱۹
بهنظرم آنچه در نتیجهگیری میگویم، شاید درکل با آنچه تاکنون گفتهام متفاوت باشد. میخواهم درباره این موضوع صحبت کنم چرا که بسیار گویاست ــ از جهاتی خوب و از جهاتی بد. و آن ویروس کوید-۱۹ است. اکنون، میدانیم و یا تصور میکنیم که میدانیم ولی واقعا نمیدانیم. اولین فرضیهمان این است که این ویروس ابتدا در چین ظاهر شد یا در چین مهم شد. در ماه ژانویه [۲۰۲۰]، چین در تشخیص و فهم آن مشکل داشت. چین در این دوره هدفِ تیربارانی از آزار و دشنام قرارگرفت که تا فوریه و مارس ادامه یافت. حتی اکنون هم میتوان این دشنامها و اتهامها را شنید. تلاشهای چین در مقابله با پاندمی با عنوانهای «سرّیت»، «پنهانکاری»، «آمار دروغ» و غیره جلوه داده و توصیف شد. وقتی به آنچه امسال گذشت مینگرم، به نظرم این شرمآور بود. چین بهتنهایی با یک ویروس کاملا تازه و ناشناخته مواجه شده بود و تلاش داشت با آن مقابله کند و مردم در مقیاس وسیع میمردند. اکنون میتوان دید که تلاش چین در توقف شیوع ویروس بهطرز شگفتآوری موفق بود. آیا میدانید که فقط ک تر از ۴۵۵۰ نفر در چین بهدلیل ابتلا به ویروس فوت کردند؟! [آخرین آمار: مبتلایان ۱۰۲۹۷۰ نفر (۷ نفر در هر صدهزار )، مرگ ۴۸۵۱ نفر (۰/۳۳ نفر در هر صدهزار) و تزریق ۱۴۰ میلیون دوز واکسن] بهطور اساسی چین در محصور کردن این ویروس در ووهان (Wuhan) در استان هوبِی (Hubei) و سیچوان (Sichuan) موفق شد. ویروس به سایر مناطق چین بهطور جدی شیوع نیافت. پکن تنها هفت فوت شده داشت. شانگهای تنها پنج یا شش فوت شده داشت. بهعبارت دیگر خیلی ناچیز. در ماههای اخیر هیچ موردی از ابتلا به ویروس گزارش نشده است. کشور نسبتا به شرایط عادی بازمیگردد. اقتصاد دوباره در حال رشد است. چین تنها کشوری خواهد بود که امسال رشد اقتصادی نشان خواهد داد [براساس گزارش بانک جهانی ۲٪ رشد و تخمین ۷/۹٪ برای ۲۰۲۱]. هر کشور دیگری در جهان به درجات مختلف انقباض اقتصادی خواهد داشت. حالا این را با هر کشور دیگر غربی مقایسه کنید. چه بلبشو و افتضاحی؟! امریکا را ببینید! [آخرین آمار: مبتلایان ۳۰,۴۷۵,۸۷۴ نفر (۹,۲۰۷ نفر در هر صدهزار)، مرگ ۵۵۲,۱۲۵ نفر (۱۶۷ نفر در هر صدهزار) و تزریق ۱۵۴ میلیون دوز واکسن] کشور خودم انگلستان را ببینید! [مبتلایان ۴,۳۶۲,۳۵۵ نفر (۶,۴۲۶ نفر در هر صدهزار)، مرگ ۱۲۶,۸۶۲ نفر (۱۸۷ نفر در هر صدهزار) و تزریق ۳۵ میلیون دوز واکسن] اروپا را ببینید به درجات مختلف! [مبتلایان ۴۶,۲۵۶,۹۸۴ نفر و مرگ ۹۸۶,۳۴۲ نفر] کشورهای شمال اروپا بهتر عمل کردند. آلمان بد نبود. ولی هیچیک به خوبی چین نبودند. در حاشیه، اینجا ما فقط درباره چین صحبت نمیکنیم بلکه در مورد کشورهای کنفوسیوسی دیگر هم میگوییم: ژاپن، کره جنوبی، تایوان، هنگ کنگ، [سنگاپور، ویتنام،] … آنها هم خیلی خوب عمل کردند. خب باید نتیجهای بگیریم یا بهتر است سئوالی بپرسیم. چرا؟! چرا چین و این کشورها که هیچکدامشان هم کمونیستی نیستند چنین خوب عمل کردند؟ چرا همهشان اینهمه خوب عمل کردند و غرب اینهمه بد؟! این سئوال بسیار مهمی است چون حدسم این است که این آخرین پاندمی نخواهد بود و ما در دهههای بعدی هم زجر خواهیم کشید. بهنظرم دلیلش دو تاست:
یکی این که دولت چین فوقالعاده مؤثر عمل میکند. من منظورم این نیست که مؤثر عمل میکند چونکه اقتدارگراست. این اصطلاح غربی است. من این اصطلاح را استفاده نمیکنم، برای هیچکدام از این کشورها. این به ریشههای کنفوسیوسی چین و این کشورها مربوط میشود. و این ریشهها دو معنی دارد. یکم، دولتمداری فوقالعاده مؤثر. دولت چین موسسهای بسیار مؤثر است. این تحول اقتصادی شگفتآور بهدلیل بازار و بازار نیست. نه!! در قلب تحول چین و استراتژی دولت چین بوده است. و این نشان میدهد که چگونه با ویروس مقابله کرد. برای زبان تندم مرا ببخشید. به کشور خودم نگاه میکنم که در چنین بلبشوی خونینی در مورد ویروس بوده است. نمیداند چه میکند. نمیداند به کدام سو میرود. چینیها، ژاپنیها و سایر این کشورها طرز برخوردشان از همان ابتدا این بود به پیش! میبایست، از اول و برای همیشه از شر این ویروس رها شویم! ما با آن نخواهیم زیست! آن را نابود خواهیم کرد! و سرجمع این کاریست که انجام دادند. جوامع غربی نتوانستند تصمیم بگیرند که چه کنند. تصمیم گرفتند که با ویروس زندگی کنند. نتایج اقتصادی ــ اجتماعیاش خیلی بد خواهد بود. همین را هم دیدهایم.
دومین دلیل، که همچون دلیل اول (کیفیت دولتمداری) مهم است، نحوه برخورد، رفتار و تفکر مردم این کشورهاست. در غرب ما به گفتمان فردگرایی خود غرهایم. در کشورهای غربی ازجمله کشور خودم، در برابر مقررات مقابله با پاندمی مقاومت و مخالفت میشود. «ما به آزادیمان نیازمندیم و نمیخواهیم محدود شود و …». این بههیچوجه روال معمول در این کشورهای موفق نبوده است. مردم میفهمند. آنها اهمیت جامعه را میفهمند. فقط تو نیستی! فقط «من» نیست! تأثیر «من» بر تو مهم است! رفتار «من» روی تو تأثیر میگذارد! رفتار «من» ممکن است آینده تو را به خطر بیاندازد! آنها حق دارند! این میزان فهم و شعورِ این مردم را از اهمیت جامعه، همبستگی جمعی، رعایت مقررات و … را میرساند. در حال حاضر، پسرم در سئول زندگی میکند. تازه تحصیلش را در دانشگاه استانفورد به پایان رسانده است. او میگوید هر فردی، بدون استثنا، در خارج از خانه ماسک میزند.
به گمانم با این سخنانم به پایان میرسد. میدانید چین فوقالعاده ترین کشور است. بهجای احساس ترس و وحشت از آن، میبایست دربارهاش بیاموزیم، پرسشگر باشیم، و از آن لذت ببریم. نه به خاطر این که کشوری بسیار مهم است، که هست و خواهد بود، بلکه به این خاطر که کشوری است بسیار شگفتانگیز و میراث فرهنگی غنیای دارد که جذاب است، و به منظور درک تاریخ انسان و آینده بشر، (۵) متشکرم.
*آنچه در [] آمده اضافات مترجم است.*
زیرنویسها
۱ــ این ترجمهای است از سخنان مارتین ژاک در کنفرانس رهبران صنعت توریسم درباره چین (China Summit- October 12th- 26th, 2020) که توسط «باز اکسپو» (BUZZ Expo) و نمایشگاه بینالمللی مسافرتی گوانگژو (GITF- Guangzhou International Travel Fair) برگزار شد. منبع در یوتوب: https://youtu.be/LRewnxIjo8w
۲ــ مارتین ژاک (Martin Jacques)، کارشناس امور چین و شرق دور، نویسنده، محقق، استاد دانشگاه و روزنامهنگار برجسته، متولد ۱۳۲۴ (1945) در شهر کاونتری انگلستان است. وی در حال حاضر پروفسور مهمان دانشگاه های سینهوا در پکن (Tsinghua University, Beijing) و فودان در شانگهایِ (Fudan University, Shanghai) چین است. او همچنین عضو ارشد دپارتمان سیاست و مطالعات بینالمللی در دانشگاه کمبریج (Department of Politics and International Studies, University of Cambridge)، عضو ارشد تحقیقات در مدرسه علوم اقتصادی لندن (London School of Economics) و عضو آکادمی حوزه اقیانوس اطلس در واشنگتن دی سی (Transatlantic Academy, Washington DC) بوده است. وی در گذشته و تاکنون، با بسیاری از دانشگاه های اروپا، امریکا و شرق دور همکاری داشته است.
کار روزنامهنگاریش از ۱۳۵۶ (1977) تا کنون عرصه وسیعی را دربرمیگیرد که با دهها روزنامه و مجله معتبر انگلیسی، امریکایی، اروپایی و آسیایی همکاریهای دائم و موقت داشته است. وی در نقش سردبیر، معاون سردبیر، ستوننویس ثابت و مقالهنویس، صدها مقاله و کار تحقیقی منتشر کرده است. از جمله مهمترین و مداومترین مشاغلش میتوان از کار در روزنامههای گاردین (The Guardian 1998-2020)، آبزرور (The Observer 1996-1998)، ایندیپندنت (The Independent 1994-1996)، تایمز (The Times 1990-1992) و ساندی تایمز (The Sunday Times)، و در مجلههای نیو استِیتزمن (New Statesman 1998-2020) و مارکسیسم امروز (Marxism Today 1977-1991) یاد کرد.
مارتین ژاک چندین برنامه تلویزیونی برای بی بی سی ساخته است. کانال یوتوب و وبسایتش چندین میلیون بیننده دارد که سخنرانیهای وی در مراکز مختلف تحقیقی و دانشگاهها، و مصاحبههایش با رسانههای گوناگون را شامل می شود.
(https://www.youtube.com/c/MartinJacques/featured)
مهمترین و پرفروشترین کتاب وی با عنوان «زمانی که چین دنیا را رهبری می کند: پایان دنیای غرب و تولد نظم نوین جهانی» (When China Rules the World: the End of the Western World and the Birth of a New Global Order) در سال ۱۳۸۸ (2009) متتشر و در سال ۱۳۹۱ (2012) با اضافات و مکمل هایی تجدید چاپ شد. این کتاب به پانزده زبان دنیا ترجمه شده و تاکنون در ۳۵۰,۰۰۰ نسخه به چاپ رسیده است. وی کتاب دیگری در دست تهیه دارد که انتظار می رود تا دوسال دیگر منتشر شود.
در اشتراک با استوارت هال (Stuart Hall)، وی همچنین این کتاب ها را منتشر کرده است:
«آیا پیشروی نیروی کار متوقف شده؟» (Forward March of Labour Halted?- 1981)؛
«سیاست تاچریسم» (Politics of Thatcherism- 1983)؛
«عصر نوین: تغییر چهره سیاست در دهه نود میلادی» (New Times: The Changing Face of Politics in the 1990s- 1989)؛
و «نادرست» (Wrong- 1998) به شکل تک شمارهای از مجله «مارکسیسم امروز» در رد تونی بلر و حزب کارگر نوینش.
برای اطلاعات بیشتر به تارنگاشت مارتین ژاک (http://www.martinjacques.com/biography) و دانشنامه آزاد ویکی پدیا (https://en.wikipedia.org/wiki/Martin_Jacques) مراجعه کنید.
۳ــ در دورهای، آخرین سلسله حاکم بر چین، سلسله چینگ، برای حکومت و مردم خود هویتی فرهنگی و نه کشورگشا و متجاوز، قائل بود تا خود را از اقوام متجاوز مغول و بربر متمایز کند. آنها قلمرو خود را «ژونگوو» (Zhōngguó) مینامیدند که نام دیگر چین کنونی هم هست. در زبان انگلیسی این به پادشاهی میانه (Middle Kingdom) ترجمه شده و دراین سخنرانی مطرح میشود. در این ترجمه مفهومِ پادشاهی میانه (هویتی فرهنگی) آمده است.
۴ــ سازمان بهداشت جهانی سازمان ملل بهترین مرجع برای اطلاعات بیطرفانه بینالملی در مورد آمار موارد تأییدشده ابتلا و مرگ در جهان بر اساس تقسیمات منطقهای و کشوری است. خوانندگان می توانند به این وبسایت مراجعه کنند:
داشبورد سازمان بهداشت جهانی (https://covid19.who.int/)
در متن، مترجم از همین آمارها، که ۱۸ فروردین ماه (۷ آوریل ۲۰۲۱) به روز شده، استفاده کرده است. آمار مربوط به ایران نشان می دهد که وضعیت میهنمان از امریکا و انگلستان (UK) هنوز بهتر است. البته از لحاظ میزان تزریق واکسن وضع ایران وخیم است. در ایران میزان ابتلا ۱,۹۶۳,۳۹۴ نفر (۲,۳۳۸ نفر در هر صدهزار جمعیت)، میزان مرگ ۶۳,۵۰۶ نفر (۷۶ نفر در هر صدهزار) و ۲۰۰,۳۵۶ دوز واکسن تزریق شده است.
۵ــ برای اطلاع خوانندگان جستجوگری که جویای منابع مستقیم و مستقلتری، علاوه بر رسانه های مسلط و مخالف هستند مراجعه به این منابع توصیه می شود:
شبکه ی جهانی تلویزیون چین (CGTN) به زبان انگلیسی و همین شبکه در آمریکا (CGTN America). این شبکه به زبانهای اسپانیایی و فرانسوی هم برنامه پخش می کند و در یوتوب (https://www.youtube.com/c/cgtn/channels) هم قابل دسترسی است.
ضمنن دیدن مجموعه مستند چهار قسمتی «وقتی غولها می جنگند» (When Titans Clash) توصیه میشود. این مستند ژانویه 2021 از شبکه (CNA Insider) در سنگاپور پخش شده است و به روابط چین و امریکا می پردازد.
https://www.youtube.com/watch?v=FL2gBUxblO8&list=PLkMf14VQEvTbTGw6gbmIHoWz4nmolfkpU&index=1