«آنچه در حزب گذشت»: بخش ۱۴ ـ مصاحبه با دکتر آزاد (رفیق طاهر حکمت) دربارهٔ مهاجرت توده‌ای‌ها به کردستان عراق پس از ضربه به حزب، و قطع‌نامهٔ باکو

«مهر»: با تشکر از شما. با این که نام شما به‌ویژه در میان رفقای کُرد، نامی‌ آشنا است، با این همه لطف کنید برای آشنایی بیشتر خوانندگان سایت «مهر» ابتدا بیوگرافی مختصری از خودتان بیان کنید.

دکتر آزاد: اسم من طاهر حکمت است. در سال ۱۳۳۶ در کردستان در شهر مرزی بانه متولد شدم. دوران دبیرستان را در این شهر گذراندم و در سال ۱۳۵۵ در رشتهٔ پزشکی دانشگاه تبریز قبول شدم و تا سال ۱۳۶۱ دانشجوی دانشگاه تبریز بودم. بعد از ضربه‌های جمهوری اسلامی‌ به نیروهای سیاسی در سال ۶۱ و یورش به حزب تودهٔ ایران، کشور را ترک کردم و بیشتر از سه سال در کردستان عراق بودم. بعدها به شهر باکو مهاجرت کردم. تقریباً سه سال در باکو بودم و بعد به کشور آلمان آمدم. اکنون در شهر دوسلدورف زندگی می‌کنم و یک مطب پزشکی دارم و از این طریق زندگی را می‌گذرانم.

«مهر»: از آنجا که شما هم در کردستان و هم در باکو فعال بوده‌اید، بهتر دانستیم که به هر یک از این دو بخش به طور جداگانه بپردازیم. به‌همین دلیل، اگر موافق باشید، از کردستان شروع می‌کنیم.

دکتر آزاد: چون بحث در مورد چپ و کردستان است، می‌خواستم در مورد سیر تکامل و تحول چپ، و زمینه‌ها و شرایطی که جنبش چپ در کردستان رشد کرد، مقدمه‌ای کوتاه عرض کنم. همان‌طور که می‌دانید، جنبش چپ در کل منطقهٔ خاورمیانه پس از جنگ جهانی اول و پیدایش دولت شوراها در اتحاد شوروی، پیدا شد. علاوه بر این، می‌بینیم که پیدایش و تکامل جنبش‌های چپ در منطقه علیرغم شباهت‌هایی بسیار از ویژگی‌های خاص خود نیز برخوردارند.

بعد از جنگ جهانی اول و شکست امپراطوری عثمانی، دولت‌های فرانسه و انگستان مناطق جنوبی دولت عثمانی را تقسیم کردند و یک شبه دو دولت ـ ملت سوریه و عراق پیدا شد. همچنین، سرزمین کردها بە شکل امروزی بین ترکیە، عراق، سوریە و ایران تقسیم شد. قبل از پیدایش دولت عراق، انگلیسی‌ها در کرکوک، که در آن موقع ایالت موصل نامیده می‌شد، نفت پیدا کردە بودند. برای امپریالیسم انگلستان پیدایش نفت کرکوک یک نقطهٔ عطف در سیاست‌هایش در منطقه بود. در این راستا و برای امنیت منطقهٔ نفت‌خیز بە ایجاد یک دولت مستقل کرد به رهبری شیخ محمود برزنجی، که مرکز آن هم در سلیمانیه بود، اقدام کردند. شیخ محمود بعد از اینکه قدرتی بهم زد، شروع به بیرون کردن انگلیسی‌ها از منطقهٔ موصل و کرکوک نمود. دولت انگلستان به شیخ محمود حمله کرده و او را شکست داد و بعدها به هندوستان تبعید کرد. این دولت مستقل کرد از بین رفت، ولی چون شیخ محمود با انگلیسی‌ها می‌جنگید و تمایلاتی شدیداً ضداستعماری داشت در پی حامی‌ جدید نامەهایی به لنین نوشتە کە حاکی از آنند کە کشور شوراها و ایدئولوژی سوسیالیسم یا کمونیسم را نجات‌دهنده و یاری‌دهندهٔ خود و حامی‌ محرومان می‌دانسته، این نگرش به‌تدریج زمینهٔ پیدایش و رشد ایدئولوژی چپ و تمایلات سوسیالیستی در میان کردهای این بخش از کردستان شد.

در فاصلهٔ جنگ جهانی اول تا جنگ جهانی دوم، جنبش چپ در مناطقی مثل کرمانشاه، که یک منطقهٔ کارگری بود، رشد کرد و از این طریق به مناطق شمالی‌تر کردستان رسوخ پیدا کرد. در سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم، ۲۵-۱۳۲۴، دوران حکومت‌های ملی در آذربایجان و کردستان، کردها به دو دلیل به جنبش چپ نزدیک‌تر شدند. یکی این که ارتش شوروی در این منطقه بود. و دوم، دفاع حزب تودهٔ ایران تنها حزب چپ ایران از حقوق ملی آنان. برعکس جنگ جهانی اول که ارتش روسیه به مردم ستم بسیاری کرد، چپاول کرد و مردم را آزار داد، این بار ارتش شوروی با مردم بسیار مهربان بود و مردم خاطرات خوبی از حضور ارتش شوروی داشتند، و احساس آزادی و آرامش بیشتری می‌کردند. تشکیل جمهوری آذربایجان و کردستان یکی از نتایج این احساس آرامش و آزادی در این منطقه بود. در کردستان افسانه‌های بسیاری در مورد عدالت سوسیالیستی، به‌خصوص در مورد شخص استالین، در میان مردم وجود داشت، و هنوز هم وجود دارد و دهان به دهان، و نسل به نسل، می‌گردد. این مسأله به‌خصوص کردهای این منطقه را به سوسیالیسم بسیار نزدیک کرد. جوانان حزب دمکرات کردستان در آن دوره، که اکثراً تمایلات چپ کمونیستی داشتند، کسانی بودند که بعدها جزو رهبران حزب دمکرات، و بعضی از آنها رهبران حزب تودهٔ ایران و گروه‌های چپ دیگر شدند.

این دو مورد جنبش چپ در کردستان را در مقایسه با برخی مناطق دیگر کشور تا حدودی قوی‌تر کرد. به‌خصوص، چنانچە گفتە شد در سال‌های ۲۵ـ۱۳۲۴، تنها حزبی که در ایران از حقوق ملی آنها حمایت می‌کرد حزب تودهٔ ایران بود. به‌طوری که برخی از فعالین کرد در آن دوره تفاوتی بین حزب دمکرات کردستان و حزب تودهٔ ایران قایل نبودند، و خیلی از جوانان در عین این که در حزب دمکرات عضو بودند در حزب تودهٔ ایران هم فعالیت می‌کردند. در این دوره هم حزب تودهٔ ایران بخش عظیمی‌ از روشنفکران و مبارزین درون ایران را در خودش جمع کرده بود، و این نزدیکی بسیار زیادی بین رزمندگان کرد و فعالین حزب تودهٔ ایران به وجود آورده بود. این وضعیت نیز کردها را به چپ نزدیک‌تر کرد.

این رشد جنبش چپ در کردستان در دوران انقلاب سال ۵۷ هم وجود داشت. برعکس مناطق دیگر که جنبش مذهبی قوی‌تر بود، جوانان کرد اکثراً به چپ گرایش داشتند. با این که بعدها این هواداران چپ به چریک‌های فدایی تمایل پیدا کردند یا مائوئیست شدند و یا خط سوم یا احزاب چپ مدل خودشان را درست کردند، اما همهٔ این‌ها حاصل روابط و امیدهایی بود که این فعالین به جنبش چپ داشت.

در زمان انقلاب که احزاب به‌تدریج فعالیت رسمی‌ و نیمه رسمی‌ خود را در داخل آغاز کردند، طبیعتاً حزب دمکرات هم فعالیت خودش را شروع کرد. بسیاری از بچه‌هایی که هوادار حزب تودهٔ ایران بودند اتوماتیک وارد حزب دموکرات شدند، چون تفاوتی بین این دو حزب نمی‌دیدند. ولی مدت طولانی نگذشت که همه متقاعد شدند که رهبری حزب دمکرات، به‌خصوص شخص دکتر قاسملو، به‌شدت با حزب تودهٔ ایران مخالف است، و حتی با خصومت بە این حزب می‌نگرد. در همین زمان بود که حزب تودهٔ ایران هم در سال ۵۸ اعلام کرد که سازمان‌های مستقل خود را در کردستان تشکیل می‌دهد. برخی از بچه‌هایی که در درون حزب دمکرات اما هوادار حزب تودهٔ ایران بودند، به حزب تودهٔ ایران رفتند، اما برخی دیگر که هوادار آن حزب بودند در حزب دمکرات باقی ماندند. این را هم فراموش نکنیم که رهبران حزب دمکرات بارها اعلام کردند که حزب تودهٔ ایران برخی از اعضای خودش را به عنوان جاسوس در میان حزب ما فرستاده است. اما این مطلقاً درست نیست، چون من از اول در این جریانات، هم در درون حزب دمکرات و بعد در درون حزب تودهٔ ایران، بودم و می‌دانم که هیچ یک از بچه‌های تودەای از قبل رابطهٔ تشکیلاتی با حزب تودهٔ ایران نداشتند و این رابطه از سال ۱۳۵۸، با تأسیس سازمان‌های مستقل حزب تودهٔ ایران در کردستان، بوجود آمد.

«مهر»: شما گفتید روابط بین حزب تودهٔ ایران و حزب دموکرات به حدی نزدیک بود که بسیاری از کردها تفاوتی بین دو حزب قایل نبودند و حتی بسیاری از کردها در هر دو حزب فعالیت می‌کردند. اما می‌دانیم که این روابط بعداً بسیار تیره شد. شما سبب اصلی تیره شدن شدید روابط بین دو حزب را چه می‌بینید؟

دکتر آزاد: در کردستان عراق، زمانی که حزب دمکرات کردستان دوباره بازسازی شد، در آغاز شخصی به اسم احمد توفیق (عبدالله اسحاقی) کە از ناسیونالیست‌های ضد چپ کرد بود دبیرکل حزب دمکرات شد. عده ای از چپ‌ها با او به مخالفت برخاستند و حتی بعدها تشکیلاتی بە نام کمیتهٔ انقلابی حزب دمکرات به‌وجود آوردند کە حاصلش جنبش مسلحانهٔ سال‌های ٤۷-٤۶ بود. زمانی که دکتر قاسملو از چکسلواکی به عراق آمد تا در کنگرهٔ حزب شرکت کند، تا آنجایی که من اطلاع دارم، حزب تودهٔ ایران به او مأموریت داده بود که بیاید و حزب دمکرات را ترمیم کند. او آمد و حزب را ترمیم کرد و اساسنامهٔ حزب را عوض کرد. بعد، در جلسه‌ای که آنها با حزب تودهٔ ایران در بغداد داشتند، قاسملو و رفقای کرد در یک سمت می‌نشینند و رادمنش و کیانوری و دیگران در طرف دیگر. رفقا از قاسملو می‌پرسند تو چرا در آن طرف نشسته‌ای؟ او می‌گوید جای من اینجا است و به‌عنوان دبیر کل حزبی دیگر با شما گفتگو می‌کنم. از آن لحظه اختلاف بین کیانوری و قاسملو پیدا شد. قاسملو از سیاست‌های حزب در خارج از کشور در تمام دورانی که در چکسلواکی بود ناراضی بود، و به نوعی می‌خواست از آن سیستم خارج شود. وقتی او حزب دموکرات را ترمیم کرد و قدرت را به‌دست گرفت، به رقابت با تشکیلات حزب تودهٔ ایران پرداخت. به‌خصوص بعد از انقلاب، که سیاست حزب در تأیید نظام جمهوری اسلامی، یا آنچه که آن روزها سیاست اتحاد و انتقاد نامیده می‌شد، قرار گرفت، قاسملو دشمنی شدیدی با حزب پیدا کرد. به‌هرحال، یک اختلاف شخصی بین کیانوری و قاسملو وجود داشت. من چندین بار که با آقایان کیانوری و قاسملو صحبت کردم، این دشمنی شخصی را خودم در هر دو طرف احساس کردم. حتی بارها کیانوری گفته بود کە اگر قاسملو دبیرکل نباشد ما خیلی کارها می‌توانیم بکنیم. یعنی شرط او این بود که فقط قاسملو نباشد. متقابلاً، قاسملو هم شدیداً مخالف کیانوری بود و او را بخشی از یک باند که فقط برای قدرت تلاش می‌کنند می‌دانست.

«مهر»: از جنبهٔ سیاسی چطور؟ به‌جز مسألهٔ حمایت حزب از جمهوری اسلامی، آیا اختلافات سیاسی دیگری هم بین آنها بود؟

دکتر آزاد: دکتر قاسملو سوسیالیسم واقعاً موجود را قبول نداشت، کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی را کشورهای دیکتاتور‌‌ زده می‌نامید، و معتقد بود که سوسیالیسم بدون آزادی معنی ندارد. در آن موقع ما بیشتر فکر می‌کردیم که او یک اوروکمونیست یا طرفدار سوسیال دموکراسی غرب است. با این که در جزوه‌ای نوشته بود «آنچه که من می‌خواهم و اسمش سوسیالیسم دموکراتیک است، آن چیزی نیست که در اروپا سوسیال دموکراسی نامیده می‌شود»، ولی بعضی کشورهایی را که در آنها سوسیال دموکراسی و چپ‌ها قوی بودند، مثل فرانسه، به عنوان معیار و الگوی عدالت و آزادی نسبی می‌شناخت. در هر صورت اعتقاد او به سوسیالیسم دموکراتیک بود و از سوسیالیسم واقعاً موجود و دیکتاتوری پرولتاریا انتقاد می‌کرد.

«مهر»: یک چیزی که در آن زمان حزب مطرح کرد این بود که قاسملو با «ناتو» همکاری می‌کند. آیا شما نشانه‌ای از چنین چیزی دیده‌اید؟ آیا قاسملو سیاست معینی اتخاذ کرده بود که حزب را به چنین برداشتی رساند؟

دکتر آزاد: من سال‌ها بعد از خیلی از رهبران حزب این سؤال را پرسیدم که آیا مدرکی هست؟ یکی از رهبران حزب، نام می‌برم، رفیق رضا شلتوکی، همان موقع به من گفت: کە ما اتهام ناروا و بی سندی بە آنها زدیم. من از دکتر قاسملو و بعدها از آقای حسن‌زاده هم پرسیدم. گفتند: «کاش راست می‌گفتند و ما از آنها پول می‌گرفتیم، ولی متأسفانه آنها هیچ وقت ما را جدی نگرفتند که به ما پول بدهند.» البتە آیندە هم نشان داد کە این تنها یک اتهام بودە است. من خودم فکر می‌کردم کە شاید این مسألە از طرف حزب کمونیست اتحاد شوروی بە حزب اطلاع دادە شدە، اما در باکو و در جریان «قطعنامە» یکی از اعضای کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی برای شنیدن خواست‌هایمان بە باکو آمد، در جلسەای کە ما کردها جداگانە برای بحث در مورد جنبش کردستان از ایشان دعوت کردە بودیم، شرکت کرد. ما پیشنهاداتی دادیم کە از طریق ما پلی ارتباطی با احزاب کردی به‌خصوص حزب دمکرات و جنبش کرد برقرار شود و شوروی‌ها ما را یاری دهند. رفیق روس از ما پرسید کە آیا قضیهٔ کمک ناتو صحت دارد؟ بە نظر میاید آنها هم از حزب تودهٔ ایران شنیدە بودند. اگر چە رفیق ما پیشنهادات را با دقت یادداشت و خیلی استقبال کرد، گفت کە با رفقای مسکو مطرح خواهد نمود و بە ما اطلاع خواهد داد. اطلاعی کە هرگز دادە نشد.

«مهر»: یعنی اگر کمک می‌دادند، می‌گرفتند؟

دکتر آزاد: آری، فکر می‌کنم اگر کمک می‌دادند، می‌گرفتند. یک جنبش مسلحانە بیش از هر چیز بە پشت جبهە و کمک نیاز دارد، کردها مجبور بودند از رژیم عراق کمک بگیرند کە از ناتو بهتر نبود. دکتر قاسملو بارها گفتە بود کە اگر شیطان هم ما را یاری دهد، می‌پذیریم.

«مهر»: به سرگذشت رفقا در کردستان برگردیم. لطفاً ادامه بدهید.

دکتر آزاد: اعضای حزب تودهٔ ایران در کردستان در تمام سال‌های انقلاب تا سال ۶۱ که حزب تودهٔ ایران ضربه خورد، از دو طرف زیر ضربه بودند. از یک طرف پاسداران جمهوری اسلامی. در کردستان برخلاف شهرهای دیگر، حکومت نظامی‌حاکم بود و بچه‌های توده‌ای را شدیداً زیر فشار می‌گذاشتند و خیلی از آنها را به انحاء مختلف دستگیر کردە، یا از کار اخراج می‌کردند. از طرف دیگر، سازمان‌های سیاسی کرد مثل حزب دمکرات و کومه له، که با جمهوری اسلامی‌ می‌جنگیدند و حزب تودهٔ ایران را یکی از حامیان نظام می‌انگاشتند، تودەای‌ها  را تحت فشار می‌گذاشتند. به این علت، خیلی از بچه‌های کرد نمی‌توانستند شب‌ها در خانه‌های خود بخوابند، و همه آنها جاهایی مخفی داشتند. برخی از این بچه‌ها هم از طرف این دو حزب دستگیر شدند و سال‌ها در زندان دو حزب دمکرات و کومه له باقی ماندند.

این ماجرا تا سال ۶۱ ادامه پیدا کرد. بعد از ضربه به حزب، بچه‌های کرد کە رابطهٔ نزدیکی با حزب کمونیست عراق داشتند. حزب کمونیست عراق هم  زیر پوشش احزاب عراقی مجاز که در ایران بودند و فعالیت می‌کردند به ایران رفت وآمد داشت و ما آنها را می‌شناختیم. بعد از ضربه با آنها تماس گرفتیم و آنها راهی برای ما باز کردند که تقریباً راحت بتوانیم از ایران خارج شویم. روزهای اول که به داخل خاک عراق رفتیم، نزدیک چهارصد نفر توده‌ای، هواداران کنگرهٔ چهارم حزب دموکرات، و فدائیان خلق اکثریت، بودیم. ما نزدیک به سه، چهار، پنج سال، و برخی بیشتر، در کوه‌های کردستان عراق ماندیم. به‌تدریج از تعداد بچه‌ها کم شد: یک عده برگشتند و خودشان را معرفی کردند و یک عده زندگی مخفیانه را برگزیدند. عدەای هم راه خارج در پیش گرفتند.

«مهر»: آیا این رفقایی که در کردستان همراه شما بودند فقط رفقای کرد سازمان ایالتی حزب بودند یا از جاهای دیگر هم بودند؟

دکتر آزاد: از جاهای دیگر هم همراه ما بودند ولی تعدادشان زیاد نبود. بچه‌هایی از کرمانشاه بودند، بچه‌هایی از شیراز بودند، بچه‌هایی از تبریز بودند، از جاهای دیگر هم بودند. ولی تعدادشان زیاد نبود.

«مهر»: بدین ترتیب، رفقای ما حدود چیزی بیش از سه سال بعد از یورش، یعنی تا اواخر پاییز ۶۵، در منطقهٔ کردستان عراق بودند …

دکتر آزاد: بعضی از رفقا بیشتر از پنج سال آنجا بودند. ما در میان ارتش ایران و ارتش عراق گیر کرده بودیم و بعضی شب‌ها کاتیوشاهایی که از بالای سر ما می‌آمدند و می‌رفتند را نگاه می‌کردیم. هواپیماها از هر دو طرف بمباران می‌کردند. و متأسفانه برخی ار رفقای ما دچار حملهٔ شیمیایی شدند، و چند سال پیش یکی از این رفقا در آلمان به دلیل از بین رفتن تمام مجاری تنفسی فوقانی‌اش فوت کرد. بسیاری دیگر از رفقا دچار مشکلات دیگر تنفسی یا پوستی شدند. بعضی از رفقای ما زیر بمباران کشته شدند. بعضی از رفقایمان فلج شدند، که هنوز هم در ایران هستند. ما در عرض چند سالی که آنجا بودیم بلاهای عظیمی‌دیدیم. در حملهٔ ایران و عراق بچەها به ترکیه فرار کردند، عده ای به سوریه فرار رفتند. از ترکیه آنها را بیرون کردند، دوباره زیر بمباران ارتش عراق به داخل خاک عراق برگشتند. در هر صورت، این منطقه مزید بر بی‌برنامگی ، بلاتکلیفی و گرسنگی برای ما بلایی شد که ما را از هم پاشاند. البتە جا دارد از زحمات و کمک‌هایی کە رفقای حزب کمونیست عراق برای حفاظت از ما انجام دادند قدردانی کنم کە هرگز فراموش شدنی نیست.

«مهر»: می‌توانید از رفقایی که شهید شدند نام ببرید؟

دکتر آزاد: در نتیجهٔ بمباران شیمیایی چهار هفتە همهٔ بچەها بینایی خود را از دست دادند، به‌تدریج بینایی برگشت ولی عوارض بعدی یا باعث مرگ شد یا بیماری‌های مزمن تنفسی. خانمی ‌بە اسم گلالە کە بە شدت آسیب دیدە بود با زجر و مرگ قطرە قطرە و علیرغم ده‌ها عمل جراحی در آلمان بالاخرە جان سپرد. کسانی زیر بمباران کشتە شدند مثل رفیق علی، عدهٔ زیادی بە ایران بازگشتند و آنجا جان دادند، ایرج، علیار کە تبریزی بود، وریا، آرمان … رفیقی برای همیشە فلج شد و اکنون در ایران است و موارد بسیار دیگری کە در حوصلهٔ این مصاحبە نیست.

«مهر»: آیا در این مدت در کردستان فعالیتی هم داشتید؟

دکتر آزاد: دو مورد در همهٔ این سال‌ها برای ما سؤال‌برانگیز بود: یکی، چە اتفاقی افتاد کە به اینجا رسیدیم و چنین ضربه ای خوردیم؟ و دو، قدم بعدی ما چە باشد و چگونه دوباره برخیزیم؟ برای کمک بە پاسخ همان روزهای اول چهار نفر از رفقا، رفیق غنی بلوریان، محمد امین سراجی، بابک و نوید از طریق حزب کمونیست عراق به چکسلواکی رفتند تا با رهبران حزب صحبت کنند و تکلیف ما را روشن کنند که ما در آینده چه کار می‌توانیم و باید بکنیم. متأسفانه رفقایی که رفته بودند غیر از بابک هرگز برنگشتند، اگرچه یک سال بعد رفیق سراجی که به سوریه آمده بود یک نامه برای ما نوشت و توضیح داد که مسأله هنوز زیر بررسی است. ولی ما می‌دانستیم که وضعیت درونی حزب طوری نیست که بتواند به ما جواب بدهد. بابک هم کە برگشت چیز خاصی برای گفتن نداشت و هیچ رهنمودی هم دریافت نکرده بود. فقط گفته بودند منتظر باشید، فکری برایتان می‌کنیم. قوی باشید و خودتان را حفظ کنید.

دو سال بعد از خروج ما، یک روز رفقای حزب کمونیست عراق مهمانی برایمان آوردند. ما در کپرهایی که خودمان درست کرده بودیم زندگی می‌کردیم. با شنیدن اینکە مهمانی برای ما آمدە از کپر بیرون آمدم، دیدم رفیقی است با لباس کردی و قیافهٔ بسیار خسته. گفت که من کرمانشاهی هستم، از آلمان می‌آیم و از طرف حزب برای تماس با شما آمدەام. او خودش را به اسم علی معرفی کرد، که از آن تاریخ ما او را «علی برون مرزی» نامیدیم. ما نظراتمان را کتباً برای آن رفیق نوشتیم و وضعیت خودمان را توضیح دادیم. این رفیق برگشت. البتە  با خودش یک نوار از طرف یکی از رفقای کمیتهٔ مرکزی، بابک امیرخسروی، آورده بود. بابک امیرخسروی همراه او تا سوریه آمده بود ولی به‌علت بدی راه و خطراتی که در راه بود، نتوانسته بود بیاید. البته این را بگویم که راه واقعاً خطرناک بود و کار هرکسی نبود که بتواند پیاده از مرز سوریه وارد خاک عراق شود. در هر حال، در نواری که این رفیق فرستاده بود صحبت زیادی نبود جز این که رفقای ما در زندان شکسته شده‌اند و اعترافاتی کرده‌اند، و ما در حال بررسی مسایل آیندهٔ حزب هستیم. این کە ما چه کار باید بکنیم، در این نوار وجود نداشت.

پاسخ بە این دو سؤالی که گفتم  به تدریج ما را دچار بحث‌های اختلاف‌برانگیز حداقل در رابطە با سرنوشت این جمع کرد. البته انتخاب راه آینده همیشه بحث‌برانگیز و مایهٔ جدایی و اختلاف نظر می‌شود. این مسأله باعث شد که به‌تدریج هر کسی راهی برای خود پیدا کند. عده‌ای دوباره به داخل برگشتند و از داخل به باکو رفتند. عده‌ای خودشان را معرفی کردند. عده‌ای مخفی ماندند. و عده‌ای از طریق ترکیه یا سوریە به کشورهای اروپایی آمدند. من یکی از آنهایی بودم که یک سال به ایران برگشتم و در داخل ایران بودم، و بعد از یک سال، در اواخر سال ۱۳۶۶، به باکو رفتم. زمانی که من به باکو رفتم، آقایان محمد آزادگر و بابک امیرخسروی از حزب رفته بودند؛ مسایل حزبی بسیار اختلاف‌برانگیز بود، و آنچه که ما در واقع به عنوان حزبی متحد می‌شناختیم نبود. تصوراتی که ما در مورد حزب و اتوریتهٔ حزبی داشتیم یک‌باره در باکو شکسته شد.

«مهر»: رفقا غنی و سراجی چه سالی به چکسلواکی رفتند؟ گفتید سال ۶۳؟

دکتر آزاد: سال ۶۲، بعد از یورش دوم بود.

«مهر»: آقای امیرخسروی از طرف حزب با شما تماس گرفت یا پیام او شخصی بود؟

دکتر آزاد: من هنوز دقیقاً مطمئن نیستم، آقای امیر خسروی از طرف حزب صحبت می‌کرد. و آن رفیق هم که نزد ما آمده بود طرفدار طرز تفکر امیرخسروی نبود. به احتمال بسیار زیاد  فکر می‌کنم از طرف حزب آمده بود. خودش هم به عنوان نمایندهٔ حزب صحبت کرد. این ماجرا به سال ۶۵-۶۴ مربوط می‌شود که بابک امیرخسروی هنوز جدا نشده بود.

«مهر»: یعنی قبل از کنفرانس ملی؟

دکتر آزاد: درست است، قبل از کنفرانس ملی بود.

«مهر»: به‌غیر از موردی که رفقا غنی و سراج به چکسلواکی رفتند که با رهبری حزب تماس بگیرند، و بعد تماس بابک و رفیقی به نام علی، آیا در این چند سال هیچ تماس دیگری بین رفقای ما در کردستان و رهبری حزب وجود داشت؟

دکتر آزاد: تنها تماسی که شاید در سال دو بار اتفاق می‌افتاد، سفر رفقای حزب کمونیست عراق برای شرکت در جلسات احزاب کمونیست بود که در آنجا رهبری حزب را ملاقات می‌کردند. و هر دفعه که باز می‌گشتند، یک سلامی‌ با خود داشتند و دیگر هیچ. بعدها من در باکو فهمیدم که حزب به‌هیچ عنوان نمی‌خواست حرکتی جدی به اسم حزب تودهٔ ایران در کردستان شروع شود. رفقا با این اصل که  شروع حرکتی جدی  و آنهم اگر در کردستان  باشد موافق نبودند.

«مهر»: فکر می‌کنید علت آن چه بود؟

دکتر آزاد: به این علت که بعد از انقلاب کردستان تقریباً مرکز همهٔ سازمان‌هایی شده بود که با نظام جمهوری اسلامی‌ می‌جنگیدند و اسم کردستان را گذاشته بودند سنگر دفاع از انقلاب. و تنها حزبی که از ابتدا با این جریانات مخالف بود و در جناح مخالف ایستاده بود، حزب تودهٔ ایران بود. دکتر قاسملو خیلی سعی کرد که ما را به عنوان اعضای حزب تودهٔ ایران به طرف خودش بکشد، به شرطی که ما وارد حزب دمکرات نشویم و به اسم توده‌ای بمانیم. ولی حزب به این تن نداد.

«مهر»: آیا این قبل از زمانی بود که حزب شعار سرنگونی را مطرح کند؟

دکتر آزاد: حتی بعد از این که شعار سرنگونی را مطرح کرد، رفیق غنی در پراگ دکتر قاسملو را دیده بود و در این موارد صحبت کرده بودند. برای دکتر قاسملو خیلی مهم بود که گروهی به اسم حزب تودهٔ ایران در کنارش باشد. به رفیق غنی هم خیلی اصرار کرده بود که او حزب تودهٔ ایران را ترک نکند. در هر حال، این مسأله بیشتر برای حزب دمکرات مهم بود تا برای حزب تودهٔ ایران که نمی‌خواست به نیرویی برای تقویت  حزب دمکرات در منطقه تبدیل شدە یا در رابطە با کشورهای سوسیالیستی او را یاری دهد. شعار سرنگونی فقط شعار یا اعلام موضع بود نە برنامهٔ عمل.

«مهر»: آیا این عدم تماس رهبری حزب با شما از زاویهٔ درجهٔ اعتماد آنها به شما از این نظر که آیا در خط رهبری هستید یا نه، یعنی از زاویهٔ شک و تردید، نبود؟

دکتر آزاد: غالب رهبری حزب در زندان بود. بخشی از آن در خارج بود. این بخش نه بدنه را می‌شناخت و نه خودشان همدیگر را خوب می‌شناختند. اگر این ناباوری به همگی بوده باشد، به نظر من چیزی طبیعی است، چون همه همدیگر را نمی‌شناختند. حتی زمانی که ما به باکو رفتیم تازه متوجه شدیم که در آنجا قضیه خیلی جدی‌تر از آن است که ما فکر می‌کردیم. هرکس که به عنوان فعال سیاسی به تشکیلات باکو می‌آمد مورد اعتماد نبود. بعدها فهمیدیم که حتی رهبری آنجا نیز مورد اعتماد جماعتی که از ایران آمده بودند نیست. بروز بی‌اعتمادی در هر شکستی، هر زمانی که تشکیلاتی به‌هم می‌ریزد، یا یک استراتژی شکست می‌خورد، چیزی بسیار طبیعی است. شاید هم علت، همین بی‌اعتمادی بوده است. من نمی‌دانم. امیدوارم علت فقط  بی‌اعتمادی بودە باشد.

«مهر»: این درست. ولی عدم اقدام برای برطرف کردن آن را چگونه توضیح می‌دهید؟ یعنی اگر شناختی وجود ندارد، که شما به درستی آن را طبیعی می‌دانید، اولین گام طبیعتاً باید این باشد که رهبری تماس بگیرد، تلاش کند رفقا را بشناسد، ببینند چه کسانی هستند، چه می‌کنند، چه مشکلاتی دارند، و در چه مواضعی ایستاده اند. آیا غیر از این است؟

دکتر آزاد: کاملاً درست است. من سال‌ها بعد، برای این که مواضع‌مان را بە نام «قطع‌نامهٔ باکو»  در روز ده مهر قرائت کنم، پیش رفیق لاهرودی رفتم. ایشان یک چیز بسیار جالبی به من گفت. گفت: به اسم خودت هرچیزی دلت می‌خواهد بنویس، به حزب فحش بده، حتی در آن به من هم توهین کن. اصلاً ناراحت نمی‌شوم، چون ما شرمندهٔ شماییم. ما در مورد شما، آن زمانی که در کوه بودید خیلی کوتاهی کردیم. گفتم آخر چرا؟ گفت گذشت، ولی شما هر کاری بکنید حق دارید. اینکه دقیقاً منظورش چه بود، هیچ وقت به من نگفت. ولی من مطمئنم که به کار بردن  کلمه کوتاهی بدان معنا بود که کارهایی می‌توانستند بکنند و نکردند.

«مهر»: آیا خواست رفقای ما که در کردستان عراق بودند، در شرایطی که هم سخت بود و هم وضعیت دردناکی که پیدا کردند، ماندن آنجا و فعالیت در ارتباط با حزب بود یا انتقال به کشورهای دیگر؟

دکتر آزاد: مسألهٔ انتقال تقریباً هیچ‌وقت از طرف ما مطرح نشد، هرچند شاید به‌عنوان یک راهکار مطرح بود. ولی حداقل رسماً از طرف هیچ‌کدام از رفقای ما مطرح نشد. ما فکر می‌کردیم که می‌توانیم، با امکاناتی که حزب کمونیست عراق داشت، و امکاناتی که به‌خصوص حزب دمکرات کردستان در منطقه داشت، در آنجا بمانیم و هر نوع  فعالیتی را، از فعالیت مسلحانه گرفته تا فعالیت مدنی، در داخل داشته باشیم. خواست ما بیشتر ماندن و ادامهٔ راه بود تا خروج از منطقه.

«مهر»: صحبت از مبارزهٔ مسلحانه کردید. آیا اعتقاد کلی رفقایی که در آن موقع در کردستان بودند در همین راستا بود که دیگر زمان حرکت مسلحانه است؟

دکتر آزاد: چنین نظری بود، اما اختلاف‌نظر هم وجود داشت. این هم به‌عنوان یک نظر در جلسات مطرح می‌شد.

«مهر»: آیا این نظر غالب بود؟

دکتر آزاد: شاید، ولی کسانی که بسیار طرفدار مبارزهٔ مسلحانه بودند شرط‌شان این بود که حزب این نظر را تأیید بکند، یعنی به‌شرطی که طناب بستە شدە بین ما و حزب پاره نشود. مبارزهٔ مسلحانە نیاز بە تدارکات، تجهیزات و امکاناتی داشت کە ما بە تنهایی قادر بە برآوردنشان نبودیم.

«مهر»: حزب که در کنفرانس ملی مبارزهٔ مسلحانه را تأیید کرد.

دکتر آزاد: درست است، ولی این زمانی بود که ما دیگر در کردستان نبودیم. بخشی در ترکیه بودند، بخشی در سوریه، بخشی به داخل ایران برگشته بودند. دیگر اوضاع تغییر کرده بود و خیلی دیر بود. آیندە هم نشان داد کە حزب فقط تأیید کردە و هرگز اقدام عملی در این راستا بە‌عمل نیاورد.

«مهر»: بدین ترتیب، نتیجه این می‌شود که تا آخرین لحظهٔ ماندن شما در کردستان، هیچ تماسی از سوی رهبری حزب با شما برقرار نشد، یعنی نه کسی آمد و نه پیوندی برای شما ایجاد کردند.

دکتر آزاد: نه. هیچ‌وقت.

«مهر»: آیا از هیچ طریق دیگری هم، مثلاً از طریق گروه‌های دیگر، از وضع و حال حزب و جریاناتی که در حزب می‌گذشت، مثل پلنوم هجدهم، کنفرانس ملی، و … مطلع نمی‌شدید؟

دکتر آزاد: اخبار را داشتیم، چون آن موقع از طریق رادیوی زحمتکشان در افغانستان از یک سری چیزها خبردار می‌شدیم. در عین حال ما قاچاقی به ایران رفت وآمد می‌کردیم. من خودم در این فاصله به اسم یک عراقی و با پاسپورت عراقی دو بار به تهران رفتم و برگشتم. بچه‌های دیگر هم به ایران می‌رفتند، نامه می‌بردند، نامه می‌آوردند، رفقای حزب کمونیست عراق، که ما را می‌شناختند و به ما اعتماد داشتند، تأیید می‌کردند که ما عراقی هستیم و بدین طریق می‌توانستیم به ایران برویم.

«مهر»: اگر رهبری حزب در آن زمان برنامهٔ اساسی داشت و جداً می‌خواست در ارتباط با ایران فعالیت کند، می‌توانست از این امکانات فوق العاده استثنائی شما بهرهٔ شایانی ببرد، که متأسفانه چنین نکرد.

دکتر آزاد: یک بار من به‌طور خصوصی با رفیق عزیزمحمد [دبیرکل وقت حزب کمونیست عراق]، که خیلی به ما اعتماد داشت، صحبت کردم. گفتم رفیق عزیزمحمد، من یک سؤال خیلی خصوصی از شما می‌پرسم و هیچ کاری هم به مسایل حزبی و این جور چیزها ندارم: آیا به نظر شما ما به این رهبری که در خارج است اعتماد بکنیم و منتظرش بشویم؟ گفت: نه. گفتم توضیح بده. گفت: توضیح نمی‌دهم، ولی بفهم. منتظرشان نباشید.

اما مشکل من با رهبری این نیست که برنامه نداشت. مشکل من این هم نیست که بی سروسامان بود. مشکل من این نیست که طرحی برای آیندهٔ خود و دیگران نداشت. من مشکلم انسانیت است. اگر انسانیتی بود، حداقل نمی‌گذاشتند ما به این بلاها گرفتار بشویم. حداقل می‌توانستند بگویند ما کاری برای شما نمی‌توانیم بکنیم و هر غلطی کە میخواهید خودتان بکنید. اما انسانیتی در کار نبود. این جماعت چهارصد پانصد نفری را با زن و بچه با وعدە وعید روی انگشت‌شان پنج سال، شش سال چرخاندند، و آخرش هم فهمیدیم که اصلاً برایشان مهم هم نبوده است.

«مهر»: اجازه بدهید اگر در مورد کردستان صحبت دیگری نیست، به مسایل باکو بپردازیم. در بررسی اسناد این دوره از تاریخ حزب در مهاجرت، به «قطع‌نامهٔ تشکیلات حزب تودهٔ ایران در باکو» بر می‌خوریم که در ۱۶ اردیبهشت سال ۱۳۶۷، یعنی چند ماهی پس از برگزاری پلنوم دیماه ۶۶، با امضای تعداد زیادی از اعضا و کادرهای حزب در باکو منتشر شده است. با توجه به این که شما سخنگوی اصلی این معترضین بوده‌اید، اولین سؤال ما این است که این جریان  اعتراضی در باکو بر اساس چه پیش‌زمینه‌هایی و چگونه شکل گرفت، و در رابطه با چه مسایل و موارد مشخصی بود؟

دکتر آزاد: پیش از هرچیز این را روشن کنم که من سخنگوی «قطع‌نامه» نبودم، اصولاً سخنگو نداشتیم. با این که در جلسهٔ ۱۰ مهر من از طرف قطع‌نامه صحبت کردم، ولی سخنگو نبودم. ما یک کمیسیون داشتیم به نام کمیسیون قطع‌نامه. و من به‌عنوان عضو این کمیسیون جزو تنظیم کنندگان این قطع‌نامه بودم.

در مورد پیش زمینهٔ اصلی این حرکت اعتراضی، من معتقدم عامل اصلی آن بحران اعتماد و اعتقاد به حزب بود. قبل از این که دقیقاً به مسأله بپردازم می‌خواهم نکته‌ای را به‌عنوان مثال متذکر شوم. زمانی  ما در ایران در حوزه‌های حزبی تحلیل هفتگی داشتیم. همهٔ حوزه‌ها تحلیل هفتگی می‌دادند و هفتهٔ بعد، تحلیل هفتگی اصلی، که از طرف حزب می‌آمد، خوانده می‌شد. در تمام  حوزه‌ها خواندن تحلیل حزب به عنوان امتحان کردن دانایی و دانش و قدرت تحلیل سیاسی اعضای حزب بود. یعنی تمام اعضای حزب تحلیل حزب را مثل حقیقت مطلق می‌پنداشتند وسعی می‌کردند خود را با آن بسنجند. این اعتماد اعضای حزب به رهبری بود، احساس می‌کردند که رهبری از داناترین، آگاه‌ترین و انقلابی‌ترین افراد جامعه هستند. زمانی‌که رهبری حزب دستگیر شد، در این دانا بودن، آگاه‌تر بودن و باهوش‌تر بودن رهبری حزب این شک ایجاد شد که آن تحلیل‌هایی را که ما فکر می‌کردیم حقیقت مطلق است، این‌طور نبوده است و رهبری حزب هم می‌تواند در تحلیل‌های خودش اشتباه کرده باشد. آمدن رهبری حزب به تلویزیون و اعترافات تلویزیونی آنها، این شک را مقداری بیشتر هم کرد. یعنی این اعتماد مطلق به رهبری دچار خدشه شد.

بسیاری کە از ایران خارج شده و به باکو رفتند، غیر از این بی‌اعتمادی که با خود همراه بردند، در آنجا چیزهای تازه‌ای هم دیدند. ما همه فکر می‌کردیم که جامعهٔ سوسیالیستی رفاه عمومی‌ و آزادی ایجاد و در حقیقت انسان‌های طراز نوینی را تربیت کرده است. به محض ورود به باکو، بخشی از این تصورات قبلی سقوط کرد. این جامعه آن جامعه‌ای نبود که فکر می‌کردیم. رشوە و فساد دستگاه‌های دولتی بر جامعه حاکم بود. سیستمی‌ بود که در آن به‌جای ثروت در واقع فقر تقسیم شده بود. ساختار حزبی مثل یک اداره و اعضای حزب مثل کارمندان دولتی یا اداری بودند. این در میان کسانی که به باکو رفته بودند شک ایدئولوژیکی نیز ایجاد کرد. یک نتیجه‌ای که اکثر ما به آن رسیدیم این بود که برای رشد در این سیستمی‌ که به آن وارد شده‌ایم دو چیز لازم است: یکی اطاعت کورکورانه، و دیگری چاپلوسی. برای برخی از بچەها این نوع برخورد حزبی و حیات حزبی خیلی مشکل بود. این باعث شد که یک نوع طغیان یا عصیان در آنها ایجاد شود. درست است که زمینهٔ اصلی قطع‌نامهٔ باکو مخالفت با رهبری و بخشی از تفکرات آن بود، اما به‌نظر من یکی از زمینه‌های اصلی آن این عصیان بود، عصیانی که در تفکرات خود ما نسبت به رهبری، نسبت به سوسیالیسم و آن جامعه‌ای که به آن وارد شده بودیم جامعەای کە برای تحقق آن فداکاری کرده بودیم، ریشه داشت. این عصیان بود که برخی از اعضای حزب را به مخالفت واداشت. گذشتە از آن تبعیض‌های معیشتی ـ تحصیلی از مباحث اصلی حوزەها بود، مشاهدات جدید در باکو ایجاب می‌کرد کە تاریخ حزب باری دگر بررسی شود، اما نکتهٔ اصلی و اختلاف‌نظرها پیرامون سیاست حزب بعد از انقلاب و نگرش بە جمهوری اسلامی‌ بود. از طرف دیگر رهبری حزب در دست ٣ نفر، خاوری، صفری و لاهرودی بود کە نە گوشی برای شنیدن و نە زبانی برای پاسخ دادن داشتند. سانترالیسمی‌ کە با دمکراسی بیگانە بود. قطع‌نامهٔ باکو در این فضا متولد شد.

قطع‌نامهٔ باکو در ابتدا هدف بازسازی و نوسازی حزب را مطرح می‌کرد. این برای مدتی طولانی هدف اصلی شرکت کنندگان در قطع‌نامه بود. اما، به‌نظر من، این یک عصیانی بود که هیچ برنامه‌ای برای آینده نداشت. ما می‌گفتیم که حزب باید بازسازی بشود، ولی اگر رهبری نمی‌پذیرفت ما هیچ برنامه‌ای برای گام بعدی نداشتیم، یا نمی‌دانستیم چگونه می‌شود حزب را بدون اجازهٔ رهبری بازسازی کرد. اگر چە برای برخی از سردمداران قطع‌نامە گرفتن امتیاز و موقعیت در حزب شاید اصلی‌ترین انگیزە بود.

من از عصیان صحبت کردم، البته بە اعتقاد من هر عصیانی لزوماً مثبت نیست یا الزاماً به نتیجه‌ای بهتر از آن چیزی که بر ضد آن عصیان شده است نمی‌رسد. سرنوشت قطع‌نامە هم بدور از این اصل نیست، دو نمونە برای شما می‌آورم. یکی این‌که، بیشتر از نصف بچه‌هایی که حزب را ترک کردند بچه‌های کرد بودند. اینها بعدها در اطلاعیه‌ای که دادند، نه فقط گسست خود از حزب بلکه شک در ایدئولوژی مارکسیسم ـ لنینیسم را هم مطرح کردند. این بخش از رفقا، که به نظر من خیلی هم صادقانه با چیزی که به آن رسیده بودند برخورد کردند، از حزب جدا شدند و اینک بە راه و تفکر دیگری می‌روند. دوم، برخی از بچه‌هایی که به اروپا آمده بودند، به کل از سیاست بریدند و بخشی از آنها متأسفانه عدالت، رفاه، آزادی و دموکراسی را در سیستم پادشاهی سابق پیدا کردند و دنبال آن راه رفتند.

مجموعهٔ اینها نشان می‌دهد که قطع‌نامهٔ باکو فقط یک عصیان بود بدون آن که آیندهٔ از قبل فکر شده و برنامەای مدون و حتی تحلیل سیاسی مشخصی داشته باشد.

«مهر»: اعتراض‌های امضاکنندگان قطع‌نامهٔ باکو به رهبری حزب از چه زمانی شروع شد و روی چه مسایلی دور می‌زد؟ 
 
دکتر آزاد: بیش از یک سال قبل از قطع‌نامه، گروهی کە کمتر از یک سوم اعضا بودند و هیچ انتقادی را در هیچ زمینەای روا نمی‌دیدند، در مقابل بخشی کە ابتدا انتقادهایی در زمینهٔ تحصیل، کار و معیشت مطرح می‌کردند و بعدها انتقاد از تاریخ حزب، انشعاب‌ها به‌خصوص خلیل ملکی و سیاست حزب در قبال جمهوری اسلامی‌، قرار گرفتند و مسایل پیش‌گفته بە بحث‌های اصلی حوزه‌ها تبدیل گشت. عملکرد حزب و رهبری به تشدید این اختلافات افزود. چون اکثریت اعضا از منتقدین بودند، کنترل حوزە‌ها عملا غیرممکن شد. در این دورە اتهامات ضدحزبی، بریدە و انفصالی بە هر منتقدی اطلاق می‌شد. پلنوم دی‌ماه ۱۳۶۶ باعث شد که آتش زیر خاکستر شعله‌ور شود. رهبری در تمام این دوران حتی یک قدم و یک کلمه در مقابل بدنهٔ تشکیلات کوتاه نیامد. و یکی از عللی که قطع‌نامهٔ باکو را به این شدتی که در خارج از حزب مطرح شود کشاند عدم انعطاف و برخورد شدید رهبری بود. هواداران رهبری بعد از پلنوم مذکور خواهان اجرای مو بە موی مصوبات و برخورد شدید با معترضین شدند.

در این جو متشنج باکو و در عکس‌العمل به این اعتراضات، یک روزی آقای خاوری، با سیاوش کسرایی و غنی بلوریان  که هر دو مورد احترام اکثریت منقدین بودند به باکو آمدند. در جلسه‌ای که هر سه صحبت کردند، دبیر اول حزب روی وحدت تشکیلاتی و وحدت ایدئولوژیک انگشت گذاشت و این‌گونە نتیجه گرفت که رهبری حزب به سیاستی که خودش در پیش دارد عمل خواهد کرد و سیاهی لشکر لازم ندارد. کسرایی در صحبت‌هایش فقط از علی خاوری به‌عنوان شخصیت برجستهٔ حزب صحبت کرد و مثالی آورد که پیش از آمدن به باکو، از یک موزه در مسکو بازدید کرده و در این موزه پرچمی‌ را گذاشتەاند که در زمان جنگ جهانی به دست یک سرباز روس بود، هر سربازی که کشته می‌شد، سرباز دیگری آن را بر می‌داشت و … این پرچم در این جنگ هیچ‌گاە بر زمین نیافتاد. بعد گفت در حزب ما، علی خاوری این پرچم است. غنی بلوریان، که مریض هم بود، فقط به یک نکتهٔ خیلی کوتاه اشاره کرد و گفت کمونیست‌ها وقتی در درون حزب دچار مشکل می‌شوند از سلاح انتقاد و اصلاح استفادە می‌کنند. گفت بلشویک‌ها هم همیشه انتقاد می‌کردند اما حزب را سر پا نگه داشتند. بعد توصیە کرد که بلشویک باشید و انتقاد کنید، که با احساسات پرشور بچه‌ها مواجه شد.

روزی که قطع‌نامه امضا شد روزی بود که باز هم دبیر اول حزب به باکو آمده بود و همه انتظارش را می‌کشیدند، چون قبلاً اعلام شده بود که به سؤالات رفقا جواب خواهد داد و سعی در آرام کردن وضع تشکیلات باکو خواهد داشت. ایشان آمدند و صحبت کردند. صحبت‌های دبیر اول حزب در مجموع این بود که حزب ما به سیاهی لشکر احتیاج ندارد و هیأت سیاسی به آنچه لازم است عمل خواهد کرد. ما مشکلات زیادی در جاهای دیگر داریم. مسألهٔ بچه‌های داخل را مطرح کرد که ما درگیر این مسأله هستیم و فعلاً مسایل و مشکلات باکو را به آینده می‌سپاریم. صحبت او که تمام شد، قرار بود به سؤال‌های بچه‌ها پاسخ بدهد، اما سؤالاتی را که بچه‌ها روی کاغذ نوشته بودند جمع کرد و از در پشتی خارج شد بدون آنکه به هیچ سؤالی پاسخ بدهد. آقای لاهرودی بە خاوری گفت کە اگر بە سؤالات پاسخ دهد این جلسە رسمی‌ خواهد بود و بهتر است جلسە را ترک کند و همان هم شد. او خطاب بە ما  گفت که رفیق خاوری خسته‌اند  و بعد بە شما پاسخ خواهد داد. آقای حشمت رئیسی، که جلو نشسته بود، اعتراض کرد و با صدای بلند صحبت کرد. لاهرودی گفت این رفیق که با صدای بلند صحبت می‌کند، در جلسهٔ پلنوم به همهٔ چیزهایی که الان در مخالفت با آنها با شور و هیجان صحبت می‌کند رأی مثبت داده است، و حتی در سخنرانی خود در پلنوم از همهٔ این مسایل به‌شدت دفاع کرده است، و اگر بخواهید من متن صحبت حشمت رئیسی را به این جلسه خواهم آورد و همهٔ شما می‌توانید به آن گوش بدهید و ببینید که این دوست‌مان راست نمی‌گوید. بعد از این حرف، او هم جلسه را ترک کرد. جلسه خیلی متشنج شد و به غیر از آن چیزی تبدیل شد که ما فکر می‌کردیم. در آخر، یکی از رفقا چند بند توافقی را کە برای طرح با آقای خاوری تنظیم شدە بود قرائت کرد و آن‌طور که یادم هست ۹۲ نفر آنرا امضا کردند. عده ای بعدها به قطع‌نامه اضافه شدند، ولی عده‌ای هم که  امضا کرده بودند به این دلیل که در دانشگاه درس می‌خواندند و به کمک لاهرودی نیاز داشتند، مجبور شدند امضای خود را پس بگیرند.

آن روز، ۹۰ نفر فقط برای بازسازی و اعتراض به برخورد رهبری قطع‌نامەای را امضا کردند. قرار شد حوزه‌ها همان‌طور که بوده ادامه پیدا کند. به علاوه، چون اکثریت رفقا در حوزه‌ها هوادار قطع‌نامه بودند، قرار شد در حوزه‌هایی که مسؤولین‌شان جزو امضاکنندگان قطع‌نامه نیستند انتخاباتی بشود و مسؤولین جدیدی برای خود انتخاب کنند. این وضع مدتی ادامه پیدا کرد، ولی به حوزه‌های ما اطاق نمی‌دادند. در حیاط دفتر حزب در باکو حوض مانندی بود که دور آن می‌نشستیم و حوزه‌ها را ادامه می‌دادیم تا یک روز دوست‌مان اردبیلیان [معاون صدر فرقهٔ دمکرات آذربایجان] آمد و گفت که این وضعیت باعث دردسر خواهد شد و از شما خواهش می‌کنم که در داخل حیاط هم حوزه نگیرید و به خانه‌هایتان بروید. او آدم خوبی بود و نمی‌خواستیم اذیتش کنیم. در هر صورت به او هم دستور داده بودند. به این دلیل حوزه‌ها به‌تدریج به خانه‌ها منتقل شد. برخی جلسات جمعی بود. نزدیک به ۹۰ نفر در خانه‌ها جمع می‌شدیم و روی مسایل صحبت می‌کردیم.

در این جمع ۹٠نفری یک کمیسیونی را انتخاب کردند که  قطع‌نامه‌ای را بنویسد. در این کمیسیون حشمت رئیسی، فرهنگ، محمدحسین، عباس معلم و من عضو بودیم. این جلسات چند روزی ادامه پیدا کرد و متنی را تهیه کردیم و به جلسهٔ عمومی‌ بردیم. در جلسهٔ عمومی، با برخی تغییرات، آن چیزی که اکنون در دست شماست به تصویب رسید و به اسم قطع‌نامهٔ باکو منتشر شد.

«مهر»: می‌توانید در مورد مضمون اعتراض‌هایی که بعد از پلنوم دی‌ماه ۱۳۶۶ صورت گرفت قدری مشخص‌تر صحبت کنید؟ آیا این اعتراض‌ها فقط در مورد آیین‌نامهٔ اجرایی که در پلنوم تصویب شد بود یا مسایل دیگری هم مطرح بود؟
 
دکتر آزاد: قبل از قطع‌نامهٔ باکو، گروه انفصالیون بودند که قبلاً مسایل متعددی را در مورد حزب و رهبری مطرح کرده بودند. تفاوت قطع‌نامهٔ باکو با آنها این بود که اکثریت امضاکنندگان قطع‌نامهٔ باکو با گروه‌های قبل از خودشان مخالف بودند. به این دلیل، هیچ ارتباطی بین گروه‌های قبلی با قطع‌نامهٔ باکو وجود نداشت. ولی بعد از پلنوم، این آیین‌نامهٔ اجرایی مثل شعله‌ای شد که اعتراضات آنها را تحریک کرد. این اعتراضات، همان‌طور که قبلاً هم گفتم، زمینه‌اش در بی‌اعتمادی به رهبری حزب و انتقاد به وضع جامعهٔ سوسیالیستی  میزبان‌مان هم بود. به‌همین دلیل شاید نباید برای علل این عصیان فقط دنبال علل درون حزبی بگردیم.

این عصیان حاصل مجموعهٔ سیاست‌های حزب و علل شکستی که خورده بودیم، هم‌چنین  مشکلات ایدئولوژیک هم بود. اکثراً با این مسأله هم که حزب  توسط سه  نفر، خاوری، صفری و لاهرودی اداره می‌شود و آنها به هیچ‌کس پاسخگو نیستند مشکل داشتند. در واقع امضاکنندگان قطع‌نامە انگیزەهای یکسانی نداشتند. بخشی از مسؤولین بالا، قطع‌نامە را به‌مثابە فشاری بر رهبری و گرفتن امتیاز بە‌کار می‌بردند. گروهی واقعاً فقط  قصد اصلاح داشتند و برخی نیز دلیلی برای خروج از شوروی و خروج از حزب . از طرف دیگر، اختلافاتی که من فکر می‌کنم مربوط به زمان‌های خیلی گذشته بین افرادی مثل شاندرمنی و فروغیان با رهبری حزب وجود داشت در هر صورت به درون تشکیلات آمده بود و هیچ ربطی به مسایل آن روز نداشت. اگر چە این دوستان از هر انتقادی از رهبری حمایت می‌کردند ولی با جنبش‌های اعتراضی ارتباطی نداشتند و برایشان هم مهم نبود کە چە می‌خواهند. بدین ترتیب، اعتراضاتی که بچه‌ها داشتند قبل از آیین‌نامهٔ اجرایی هم وجود داشت و پلنوم تنها یک بهانه بود که اعتراضات علنی شوند.

«مهر»: تفاوت گروه انفصالیون با گروه امضاکنندهٔ قطع‌نامه چه بود؟

دکتر آزاد: من چون بعد از جریان انفصالیون به باکو رفتم خودم شاهد این جریان نبوده‌ام و فقط چیزهایی شنیده‌ام و به‌همین دلیل نمی‌توانم وارد جزئیات آن جریان بشوم. تنها می‌توانم بگویم که فرق بین این دو جریان این بود که جریان محمد آزادگر و جریان بابک امیرخسروی هردو یک آلترناتیوی برای خودشان داشتند. مثلاً آزادگر به راه کارگر پیوست. بابک امیر خسروی هم به دنبال این بود که خودش یک حزب درست کند. اما جریان قطع‌نامه آینده‌ای خارج از حزب نداشت، هیچ آلترناتیوی نداشت و فقط قضیهٔ بازسازی و نوسازی حزب را مطرح می‌کرد. و زمانی هم که رهبری حزب به این خواست پاسخ نداد، جریان قطع‌نامه از هم پاشید.

«مهر»: منظور از این نوسازی حزب که می‌گفتند چه بود؟ یعنی حزب می‌بایست ایدئولوژی خودش را کنار بگذارد، اعتقاد به سوسیالیسم را کنار بگذارد؟ آیا این رفقا به‌دنبال اجرای سیاست‌های نوین رهبری جدید حزب کمونیست اتحاد شوروی، که تحت عنوان «نوسازی» و «علنیت» به پیش برده می‌شد، در حزب تودهٔ ایران بودند؟

دکتر آزاد: در آن زمان تمام مسؤولین در تشکیلات انتصابی بودند. سعی می‌کردند تمام مسؤولین را از کسانی انتخاب کنند که مطیع و احسنت‌گوی رهبری باشند. همان‌طور که گفتم، تمام تصمیمات را رهبری سه نفره می‌گرفت، به‌طوری که مثلاً کسی مثل حشمت، که خودش عضو کمیتهٔ مرکزی بود، احساس می‌کرد که در این تصمیم‌گیری‌ها نقشی ندارد و یا اصلاً خبر ندارد. این مسأله به جایی رسیده بود که حتی با رهنمودهایی که از رهبری می‌رسید با بی‌اعتمادی برخورد می‌شد. دستگاه حزبی در باکو مثل همهٔ ادارات دستگاهی بوروکراتیک و بر اساس تبعیت پایینی‌ها از بالایی‌ها بود. به موازات این، در حزب کمونیست شوروی مسألهٔ «نوسازی» و «علنیت» و مسایل جدید دیگری مطرح می‌شد که بدون تردید روی برخی از بچه‌ها اثرگذار بود. این سیاست‌های جدید فضا را قدری بازتر کرده بود. آن طور که ما می‌شنیدیم، قبل از آن در حزب فضایی برای اعتراض وجود نداشت ولی حالا حداقل می‌شد اعتراض کرد بدون اینکە از تبعید بە سیبری ترسید. اگر چە این فضا در باکو خیلی تنگ بود اما در مسکو بازتر بود، و رفقا بیشتر به مسکو نظر داشتند. این سیاست‌های جدید حزب کمونیست شوروی بدون شک بر حرکت رفقای ما تأثیر داشت.

«مهر»: به چه دلیل رفقای معترض تصمیم گرفتند که اعتراض خودشان را به‌صورت علنی در چارچوب یک قطع‌نامه با امضای جمعی منتشر کنند؟

دکتر آزاد: این مسأله همیشه در تشکیلات بوده که اگر اعتراضی یا انتقادی دارید باید در درون تشکیلات مطرح کنید و نباید از تشکیلات بیرون برود. این سیستمی‌بود که حاکم بود و به‌عنوان بهترین و درست‌ترین شکل تحزب مطرح می‌شد. به ما گفتند که شما حق دارید هر انتقاد یا اعتراضی دارید در درون تشکیلات مطرح کنید. ساختمان حزب در باکو یک حیاط نسبتاً کوچکی داشت که دور تا دورش ساختمان‌های بلند بود. و اگر کسی در داخل این حیاط فریاد هم می‌زد به بیرون نمی‌رفت. و ما می‌دانستیم که هر فریادی در درون تشکیلات به‌معنای همان تجربهٔ چهل پنجاه ساله خواهد بود که هیچ صدایی به بیرون نرفت. قطع‌نامه‌ای که صادر شد و به اروپا و کابل و مسکو و جاهای دیگر فرستاده شد یک نوع واکنش به این برخورد رهبری بود که فقط در درون این ساختمان و حوزه‌های حزبی می‌شود حرف زد. شاید این دلیل محکمی‌ بود برای خیلی‌ها که این دوران دیگر گذشته و ما می‌توانیم صدایمان را از این راه به بیرون حیاط بفرستیم. قطع‌نامهٔ باکو یکی از تلاش‌هایی بود که صدا را به بیرون بفرستیم. حداقل این برای خود من خیلی مهم بود.

«مهر»: در این قطع‌نامه شما تشکیل یک «هیأت اجراییهٔ موقت» را به حزب پیشنهاد می‌کنید که کاری خارج از اساسنامه و در واقع به‌معنای انحلال حزب است. کسانی که به‌عنوان اعضای این «هیأت» پیشنهاد می‌کنید رفقا خاوری، آوانسیان، بلوریان، کسرایی، برومند، ایراندخت ابراهیمی و آقای حشمت رئیسی هستند. رفیق خاوری که در هرحال جای خودش را دارد، اما سؤال این است که بقیه را بر چه اساسی پیشنهاد کردید؟

دکتر آزاد: ما فکر می‌کردیم که دو نوع طرفدار داریم: آنهایی که بالقوه‌اند و آنهایی که بالفعل‌اند. بالفعل‌ها آوانسیان، فروغیان و برومند بودند، که چون بر سر فروغیان کمی‌اختلاف بود او را پیشنهاد نکردیم. برومند بالفعل بود ولی با دو نفر دیگر فرق داشت. آوانسیان و فروغیان اختلافات مخصوص خودشان را با رهبری حزب داشتند که ربطی به ما نداشت، ولی چون ما را مخالف رهبری می‌دیدند و خودشان هم مخالف رهبری بودند به ما نزدیک بودند، بدون این‌که از نظر فکری به هم نزدیک باشیم. آوانسیان را به‌عنوان پیش‌کسوت حزب پیشنهاد کردیم چون می‌دانستیم اگر هیچ کاری نکند حداقل با آنها نیست. دو نفر دیگر، غنی بلوریان و سیاوش کسرایی، با آن‌که بالفعل با ما نبودند، اما از روز اول همه به آنها اعتماد داشتند و آنها را همراه خود می‌دانستند. ولی نمایندگان اصلی ما فقط حشمت و ایران خانم بودند. این لیست طوری درست شده بود که در آن دبیر اول حزب به‌عنوان تنها نمایندهٔ رهبری حزب شرکت داشته باشد، حداقل دو نفر که بی طرف هستند حضور داشته باشند، و حداقل سه چهار نفر از هواداران ما در «هیأت» باشند …

«مهر»: این «هیأت» قرار بود چه کار بکند؟

دکتر آزاد: این «هیأت» را پیشنهاد کردیم که به باکو بیایند، با بچه‌های قطع‌نامه با هم بنشینند، به درددل‌هایشان گوش بدهند، و پیشنهادات آنها را بررسی کنند. حال اگر برخی را پذیرفتند و برخی را نپذیرفتند، حداقل امضاکنندگان قطع‌نامهٔ باکو را آدم حساب کنند. البته امضاکنندگان قطع‌نامه همه در مورد این که چه کار باید بشود و این «هیأ‌ت» چه کارهایی باید بکند با هم توافق نداشتند. این «هیأت» می‌توانست تنها نقش مجلس تشخیص مصلحت حزب را ایفا کند.

«مهر»: ولی این توافق در قطع‌نامه‌تان آمده است. طبق قطع‌نامه قرار بوده نقش یک هیأت اجرائیهٔ موقت را بازی کند، یعنی در واقع جای رهبری حزب را بگیرد و با برگزاری کنفرانس‌هایی در جهت برگزاری کنگرهٔ سوم حزب حرکت کند.

دکتر آزاد: در هر صورت، بعضی از رفقا، مثل حشمت، خواست‌های خاص خودشان را داشتند. این که رهبری حزب ما را به‌سمت کنگرهٔ سوم ببرد، با این که در خود قطع‌نامه هم آمده، چیزی نبود که همه به آن معتقد باشند یا آن‌را عملی بدانند. به‌عنوان خواست حداکثر مطرح شده بود تا رهبری حداقلی را بپذیرد. ولی همهٔ بچه‌ها با این که این «هیأت» خواهد توانست ما را به‌طرف کنگرهٔ سوم ببرد خوشبین نبودند و به آن فقط از دید مطرح کردن یک خواست حداکثر، تا خواست حداقل پذیرفته شود، نگاه می‌کردند.

«مهر»: از رفقای کمیتهٔ مرکزی که مقیم باکو بودند، منظور منتخبین «کنفرانس ملی» است، غیر از حشمت چه کسان دیگری در جریان قطع‌نامه نقش داشتند؟

دکتر آزاد: از افراد کمیتهٔ مرکزی به‌غیر از حشمت فرد دیگری نبود. ایران خانم هم در روزهای اول نقشی نداشت ولی به‌تدریج  بە ما پیوست.

«مهر»: اما ایران خانم فقط در جلسات بود و حمایت می‌کرد ولی قطع‌نامه را امضا نکرد. درست است؟

دکتر آزاد: درست است. ایران خانم جزو امضاکنندگان قطع‌نامه نبود، در جلسات هم شرکت نمی‌کرد ولی از دور حمایت می‌کرد.

«مهر»: گفتید رفقا غنی بلوریان و سیاوش کسرایی هم با شما همراه بودند ولی قطع‌نامه را امضا نکردند.

دکتر آزاد: بعد از گذشت چند ماهی از صدور قطع‌نامه، یک گروه متشکل از غنی بلوریان، حسین نعمتی و یک رفیق دیگر هیأت سیاسی به باکو آمدند تا دوباره با بچه‌های قطع‌نامه صحبت کنند و یک مقدار جو متشنج باکو را آرام کنند. وقتی به باکو رسیدند، به هتل آدربایجان برده شدند. ما سعی کردیم در هتل با آنها ملاقات کنیم، اما اجازهٔ ورود به هتل اصلاً به ما داده نشد. بعد یکی از دوستان توانست وارد هتل بشود و در آنجا غنی را دید. به غنی می‌گوید مثل این‌که شما را در اینجا به زندان آورده‌اند. شما قبل از این که در جلسه صحبت کنید باید با بچه‌ها ملاقات کنید و ببینید که جو باکو چگونه است. غنی قبول می‌کند و به منزل این دوست‌مان می‌آید. در جمعی که برای دیدن او آمده بودند غنی گفت که خاوری به من یک شمشیر داده تا بیایم سر همه‌تان را بزنم چون همه‌تان ضدکمونیست و ضدحزب هستید. اما بعد از یکی دو روز صحبت با او، طوری شد که غنی نه فقط سر ما را با شمشیرش نبرید بلکه در نهایت با حمایت از قطع‌نامه از باکو خارج شد. بعد از آن جلسه او عملاً با قطع‌نامه‌ای‌ها بود. غنی با این که قطع‌نامه را امضا نکرد و چیزی ننوشت، اما با خاوری و رهبری مسایلی داشت. بعدها هم به برلین رفت و همراه محمد امین سراجی طی بیانیەای گسست خودش را رسماً اعلام کرد. سیاوش کسرایی هم همین طور. او در این فاصله چندین بار به باکو آمد و از نظر فکری با قطع‌نامه‌ای‌ها بود، با این که او هم چیزی را امضا نکرد.
 
«مهر»: بعد از صدور قطع‌نامه، عکس‌العمل رفقای باکو، مثلاً رفیق لاهرودی، به شما چه بود؟

دکتر آزاد: حوزه‌ها را دیگر نمی‌توانستیم در دفتر حزب برگزار کنیم، اما برای بعضی کارها که به دفتر حزب می‌رفتیم او برخورد بدی با ما نداشت. لاهرودی زیاد سخت نمی‌گرفت. برخورد لاهرودی به نظر من از برخوردهایی که در جلسات‌مان با علی خاوری دیدیم خیلی منطقی‌تر و انسانی‌تر بود.

«مهر»: با حزب کمونیست آذربایجان چه ارتباطاتی گرفتید؟ برخورد آنها چه بود؟

دکتر آزاد: برای همهٔ بچه‌های قطع‌نامه برخورد حزب کمونیست آذربایجان خیلی مهم بود. همه فکر می‌کردیم که اگر جناحی یا گروهی یا کسی از ما حمایت کند، مورد ظلم گروه لاهرودی قرار نمی‌گیریم. در واقع نزدیک شدن به حزب کمونیست نظر همهٔ بچه‌ها بود. اما فقط عدهٔ خاصی می‌توانستند از این کانال وارد بشوند. تا جایی که اطلاع دارم، پسر غلام یحیی دانشیان از کسانی بود که تلاش می‌کرد کسانی  بتوانند با رهبری حزب کمونیست آذربایجان تماس داشته باشند و صحبت کنند. یک بار هم یک نفر از مسکو به عنوان نمایندهٔ حزب کمونیست اتحاد شوروی به باکو آمد و می‌خواست با ما صحبت کند. زبان فارسی را هم خوب صحبت می‌کرد. در یکی دو جلسه‌ای که با او داشتیم او می‌خواست بداند که جریان چیست تا یادداشت کند و به مراکز بالاتر خود گزارش بدهد. ارتباطات در این حد وجود داشت، ولی من در جریان ارتباطات بیشتر از این نبوده‌ام.

«مهر»: با رفقای فدایی چطور؟ آیا با آنها هم تماس یا گفت‌‌و‌گویی داشتید؟

دکتر آزاد: خطی مشابه قطع‌نامه در میان فداییان هم بود. سخنگوی آنها در آن زمان دوستی به نام مجید [عبدالرحیم‌پور] بود که مقالات تئوریک هم برای سازمان می‌نوشت. بخشی از معترضین سازمان با ما ارتباط داشتند. ما با رفقای رهبری سازمان ارتباط مستقیم نداشتیم، ولی مثلاً با مسؤول سازمان در باکو که خودش جزو معترضین بود بارها بحث و گفت وگو داشتیم. ولی این صحبت‌ها رسمی‌ نبود و بیشتر در سطح روابط شخصی بود کە هر روز همدیگر را می‌دیدیم.

«مهر»: آیا در درون سازمان هم جریانی مشابه جریان شما وجود داشت؟

دکتر آزاد: بله، در سازمان هم وجود داشت. اما حرکت در میان رفقای فدایی به‌نظر من قدری خشن‌تر و تندتر از ما بود، چون در چندین مورد حتی به برخوردهای فیزیکی هم بین موافقین و مخالفین انجامید. زمانی که فرخ نگهدار به آنجا آمد، حتی مسؤول سازمان در باکو حاضر نشد با فرخ نگهدار ملاقات و در جلسه شرکت کند.

«مهر»: هیأت سیاسی یک ماه بعد از قطع‌نامه مصوباتی را در مورد جریان باکو صادر کرد که ما آن‌ها را در سایت «مهر» منتشر کرده‌ایم. می‌توانید راجع به برخورد هیأت سیاسی توضیح بیشتری بدهید؟ تصمیمات هیأت سیاسی در مورد اخراج برخی افراد از کمیتهٔ مرکزی و از حزب، چه عکس‌العملی در میان امضاکنندگان قطع‌نامه ایجاد کرد؟

دکتر آزاد: زمانی‌که هیأت سیاسی آن اطلاعیه را داد، قطع‌نامه به جایی رسیده بود که همه فکر می‌کردند در چارچوب این هیأت سیاسی و کمیتهٔ مرکزی که حزب دارد هیچ کاری نمی‌شود کرد و در نتیجه این اطلاعیه هیچ واکنش تندی در بین بچه‌ها ایجاد نکرد. این واکنش نە غیرمنتظرە بود و نە تغییری در مسیر قطع‌نامە ایجاد کرد.

«مهر»: بالاخره جریان قطع‌نامه چه فرجامی‌ پیدا کرد؟

دکتر آزاد: اولین و مبرم‌ترین قدمی‌ که برخی از بچه‌ها از روز اول در پیش گرفتند خروج از باکو بود. این خروج به‌معنای پخش شدن در کشورهای اروپایی بود. به‌جز اطلاعیه‌ای که به اسم کردهای عضو حزب تودهٔ ایران داده شد، هیچ اطلاعیهٔ دیگری از طرف این جریان داده نشد. برخی از این بچه‌ها کلاً از سیاست بریدند. برخی، از جمله حشمت، طرفدار سرسخت رژیم شاهنشاهی شدند. در هر صورت، قطع‌نامه بعد از سال‌های ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۱ دیگر نه در باکو و نه در خارج از آن هیچ حضوری نداشت.

«مهر»: پس از گذشت ۲۶ سال، نگاه امروز شما به آن حرکت اعتراضی در باکو چیست؟

دکتر آزاد: سؤال جالبی است. بگذارید با گفتن یک خاطره به این سؤال جواب بدهم. یک روز در باکو، سیاوش کسرایی مهمان ما بود. من روی بالکن بودم. سیاوش آمد پهلوی من نشست گفت یک شعر تازه‌ای سروده ام می‌خواهم برایت بخوانم. شعر را برای من خواند. شعر را حفظ نیستم، ولی محتوای آن این بود که ما صدفی بودیم در اقیانوس. و افتخار می‌کردیم به این‌که در اقیانوس زندگی می‌کنیم، بی‌ خبر از این که اقیانوس مدت‌ها است که خشک شده و ما دلمان به یک قطره آبی که پهلوی ما در صدف است خوش است. الآن که به گذشته نگاه می‌کنم، خنده‌ام می‌گیرد، چون فقط یک قطره آب داشتیم که دلمان به  آن خوش بود، ولی داشتیم بر سر تقسیم اقیانوس دعوا می‌کردیم.

[قطعه شعری از رفیق فقید سیاوش کسرایی که دکتر آزاد به آن اشاره می‌کند، چنین است:
من چون صدف تنها
با قطره‌های روشن باران
پیوسته می‌آمیختم پندار مروارید بودن را
غافل که خاموشانه می‌خشکید
در پشت دیوار دلم دریا]

«مهر»: با سپاس از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.

دکتر آزاد: من از شما خیلی متشکرم که این امکان را ایجاد کردید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *