دربارهٔ اعتبار مفاهیم مارکسیستی دولت و دموکراسی

گزارش سیاسی ارائه شده به هشتمین کنگرهٔ ‬حزب کمونیست برزیل بر این درک مارکسیستی تأکید می‌کند که‏ «‬دیکتاتوری پرولتاریا مضمون اساسی دولت سوسیالیستی است که از بطن انقلاب پدید می‌آید و ما را از طریق یک روند انتقالی به جامعهٔ ‬بی‌طبقه ـــ یعنی کمونیسم ـــ رهنمون می‌شود‏.»

این اواخر،‏ ‬در رسانه‌های گروهی بورژوایی‏ (‬و حتی در میان بخش‌هایی از چپ‏) ‬معمول شده است که فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی سابق را ناشی از پذیرش مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا از سوی دولت‌های سوسیالیستی سابق اعلام می‌کنند‏. ‬بر این اساس،‏ ‬چنین استدلال می‌شود که این مفهوم مارکسیستی باید کنار گذاشته شود و به‌جای آن اصل لیبرالی‏ «‬دموکراسی به‌مثابه یک ارزش همگانی‏» ‬مورد استفاده قرار گیرد‏. ‬بی پایگی و نادرستی این استدلال هنگامی روشن می‌شود که به یک واقعیت ساده و بدیهی توجه کنیم‏: ‬حزب کمونیست اتحاد شوروی،‏ ‬خود از مدت‌ها قبل‏ (‬یعنی از زمان تصویب برنامهٔ ‬جدید مصوب کنگرهٔ ‬۲۲ ‬حزب در سال‏ ‬۱۹۶۱) ‬مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا را کنار گذاشته بود و مقولهٔ «‬دولت همه‌خلقی‏» ‬را به‌جای آن نشانده بود‏. ‬به‌عبارت دیگر،‏ ‬این کار‏ ‬۳۰ ‬سال پیش از فروپاشی اتحاد شوروی و دولت‌های‏ «‬بلوک شرق‏» ‬در اروپای شرقی،‏ ‬انجام گرفته بود‏!‬

درک این واقعیت،‏ ‬اما،‏ ‬ما را از وظیفه و نیاز بررسی و ارزیابی منتقدانه از درجهٔ ‬اعتبار مفاهیم مارکسیستی دولت و دموکراسی،‏ ‬در سایهٔ ‬بحران اخیر سوسیالیسم و تحولاتی که در طول قرن بیستم در کشورهای سرمایه‌داری به‌وقوع پیوسته است،‏ ‬معاف نمی‌کند‏.‬

بنیادهای نظریهٔ ‬مارکسیستی دولت

مفاهیم مارکسیستی دموکراسی و دیکتاتوری پرولتاریا اجزای جدایی‌ناپذیر نظریهٔ ‬مارکس را در مورد دولت و نقش مبارزهٔ ‬طبقاتی در جامعهٔ ‬بشری تشکیل می‌دهند‏. ‬مرزبندی قاطع مارکس با پیشفرض‌های فردگرایانه،‏ ‬غیرتاریخی و انتزاعی لیبرالیسم،‏ ‬منجر به یک انقلاب واقعی در اندیشهٔ ‬سیاسی اواسط قرن نوزدهم شد‏. ‬او تحلیل سیستماتیک سیاست از دیدگاه طبقاتی و تاریخی را برای اولین بار وارد عرصهٔ ‬تفکر انسانی کرد‏. ‬این کار او را به این نتیجه‌گیری حیاتی نظری رساند که دولت ابزار سلطه و سرکوب طبقاتی است‏.‬

بر این اساس،‏ ‬نظریهٔ ‬مارکسیستی افق کاملاً‏ ‬تازه‌ای را در برابر انسان گشود‏: ‬افق پشت سر گذاشتن همین قدرت دولتی،‏ ‬از طریق یک انقلاب پرولتری ـ سوسیالیستی که به‌شکلی پیش‌رونده همهٔ ‬اشکال خصومت و اختلاف طبقاتی را ریشه‌کن می‌کند‏. ‬این دیدگاه،‏ ‬البته،‏ ‬به هیچ‌وجه به‌معنای حذف یا امحای مکانیسم‌های نمایندگی،‏ ‬شراکت و ادارهٔ ‬جامعه نبوده و نیست‏. ‬بالعکس،‏ ‬با افزایش پیچیدگی جامعه،‏ ‬این مکانیسم‌ها گسترش نیز خواهند یافت‏. ‬آنچه که نظریهٔ ‬سیاسی مارکسیستی بر آن تکیه دارد،‏ ‬فایق آمدن بر آن شرایط تاریخی است که ظهور یک ارگان ویژه برای تجاوز و سلطهٔ ‬طبقاتی را ضرور ساخته است‏. ‬در نقطهٔ ‬مقابل مفهوم محدود و گمراه‌کنندهٔ ‬فردگرایی لیبرالی،‏ ‬مارکسیسم بر اِعمال کامل فردیت انسانی در یک جامعهٔ ‬بی‌طبقه،‏ ‬که در آن‏ «‬رشد آزاد هر فرد،‏ ‬شرط رشد آزاد همه است‏» [‬مانیفست کمونیست‏]‬،‏ ‬تأکید می‌ورزد‏.‬

شکل‌گیری مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا

اولین بیان صریح مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا توسط مارکس،‏ ‬در اثر او تحت عنوان‏ «مبارزهٔ ‬طبقاتی در فرانسه ـــ‏ ‬۱۸۵۰ ـ ‬۱۸۴۸» ‬مطرح می‌شود‏. ‬او در این اثر،‏ ‬روند انقلاب فرانسه را که به موجی از انقلاب‌های ضد سلطنت مطلقه در سراسر اروپا دامن زد و به‏ «‬بهار مردم‏» ‬معروف شد،‏ ‬مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌دهد‏. ‬همهٔ ‬این انقلاب‌ها روند یکسانی را طی کردند‏: ‬در ابتدا،‏ ‬نیروهای اپوزیسیون بورژوایی برای شکست دادن سلطنت مطلقه با پرولتاریا متحد شدند‏ (‬و حتی او را مسلح کردند)؛ و بعداً،‏ ‬وحشت‌زده از جنبش سیاسی رشدیابنده و مستقل کارگران،‏ ‬همین نیروهای بورژوایی با استفاده از موقعیت برتر خود در پارلمان،‏ ‬اتحاد مجددی با بخش‌هایی از اشرافیت صاحب زمین به وجود آوردند و کارگران را منزوی،‏ ‬سرکوب و قتل‌عام کردند‏.‬

این تجربهٔ ‬تاریخی مارکس را قادر ساخت تا جانب‌داری طبقاتی نهفته در نهادهای دولت بورژوایی و مکانیسم‌های نمایندگی درون آن را‏ (‬حتی در دموکراتیک‌ترین شکل دولت بورژوایی‏) ‬تشخیص دهد‏. ‬بر این اساس،‏ ‬مارکس تأکید کرد که لازم است پرولتاریا در مبارزهٔ ‬انقلابی خود،‏ ‬ماشین دولتی بورژوازی را برچیند‏ (‬یا به‌قول خود مارکس،‏ ‬آن را‏ «درهم بکوبد‏») ‬و به‌جای آن یک دولت تازه را که تبلور سلطه و رهبری اجتماعی پرولتاریا باشد،‏ ‬برپا نماید‏. ‬او یک چنین دولتی را‏ «‬دیکتاتوری پرولتاریا‏» ‬نام نهاد‏.‬

کائوتسکی‏ (‬به‌گفتهٔ ‬لنین‏ «‬بعد از آن‌که دیگر مارکسیست نبود‏») ‬این مفهوم را مورد حمله قرار داد و کوشید با این استدلال که مارکس در همهٔ ‬آثار بیشمار خود تنها یک بار‏ (‬آن هم به‌شکلی خفیف‏) ‬به این مفهوم اشاره کرده است،‏ ‬آن را از محتوا‏ «‬خالی کند‏». ‬اما این ادعای کائوتسکی به هیچ‌وجه درست نیست‏. ‬مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا نه‌فقط به‌طور مکرر در نوشته‌های مارکس،‏ ‬حتی تا زمان مرگ او،‏ ‬به‌کار گرفته شده است،‏ ‬بلکه مارکس چنان اهمیتی برای این مفهوم قایل بود که در نامهٔ ‬خود به‏ «‬وایده مایر‏» ‬در سال‏ ‬۱۸۵۲،‏ ‬فهرست خدمات سه‌گانهٔ ‬خود به تفکر اجتماعی را چنین توصیف کرد‏:‬

۱ ـ ‬اثبات این مسأله که وجود طبقات در هر مرحله انعکاسی از رشد روند تولید است؛
۲ ـ ‬که مبارزهٔ ‬طبقاتی به‌ناچار به دیکتاتوری پرولتاریا منجر می‌شود؛
۳ ـ ‬که این دیکتاتوری چیزی جز مرحلهٔ ‬گذار به محو طبقات و دستیابی به جامعهٔ ‬بی‌طبقه نیست‏.‬

اما،‏ ‬در نقد بنیادی خود به عملکرد سیاسی و نهادهای دموکراسی بورژوایی،‏ ‬مارکس هیچ‌گاه چنین نتیجه‌گیری نکرد که دموکراتیک بودن‏ (‬یا نبودن‏) ‬ساختار دولت بورژوایی برای کارگران امری علی‌السویه است‏. ‬او همیشه بر اهمیت سیاسی و حیاتی شرکت طبقهٔ ‬کارگر در مبارزه برای دموکراتیزه کردن ساختار دولت‌های سرمایه‌داری تأکید می‌ورزید‏. ‬ولی در عین حال این مسأله را نیز مورد تأکید قرار می‌داد که کوشش برای دستیابی به شرایط بهتر مبارزه از راه رفرم‌های دموکراتیک،‏ ‬به هیچ‌وجه در ماهیت دولت بورژوایی تغییری ایجاد نمی‌کند و درست به همین دلیل لازم است که با توهمات لیبرالی دربارهٔ «‬ماوراء طبقاتی‏» ‬بودن ماهیت دولت و دموکراسی مبارزه شود و یک مرزبندی صریح،‏ ‬همه‌جانبه و بنیادی با دولت بورژوایی به‌عمل آید‏.‬

دو سطح تحلیل از دموکراسی و دیکتاتوری پرولتاریا در نظریهٔ ‬مارکسیستی

لبهٔ ‬حملات لیبرالی و سوسیال ـ دموکراتیک به مفهوم مارکسیستی دیکتاتوری پرولتاریا همواره متوجه معرفی کردن آن به‌عنوان تداوم اَشکال دیکتاتوری دولتی در سوسیالیسم بوده است‏. ‬در آثار سیاسی مارکس،‏ ‬انگلس و لنین،‏ ‬اما،‏ ‬این اِعمال دیکتاتوری قدرت انقلابی تنها برای یک دورهٔ ‬محدود،‏ ‬یعنی دورهٔ ‬تثبیت قدرت دولت نوین انقلابی،‏ ‬در نظر گرفته شده و مورد دفاع قرار گرفته است‏. ‬این نیز به مسألهٔ ‬امکان وقوع جنگ داخلی و نیاز به تضمین بقای این قدرت انقلابی مربوط می‌شود‏. ‬طول این دوره نیز به شرایط تاریخی حاکم بر هر تجربهٔ ‬انقلابی بستگی دارد‏: ‬شرایطی مانند ساختار طبقاتی جامعه،‏ ‬نوع و شدت تضادهای موجود میان بخش‌های مختلف طبقات حاکم و درجهٔ ‬فلج شدن توان ضدانقلابی آنها،‏ ‬شرایط محاصرهٔ ‬خصمانهٔ ‬سرمایه‌داری،‏ ‬شکل تضادهای موجود میان امپریالیست‌ها،‏ ‬و‏ ‬غیره‏.‬

از یک دیدگاه‏ «‬دائمی»تر،‏ ‬مفهوم مارکسیستی دیکتاتوری پرولتاریا به جوهر و‏ ‬مضمون دولت در تمامی طول دوران گذار سوسیالیستی تا مرحلهٔ ‬فایق آمدن بر،‏ ‬و نابود کردن،‏ ‬همهٔ ‬نابرابری‌های طبقاتی اتلاق می‌شود‏. ‬این به‌معنای داشتن یک درک استراتژیک از دموکراسی در تمامی طول دوران تاریخی گذار سوسیالیستی است‏. ‬در اینجا،‏ ‬گسترش،‏ ‬تعمیق و رادیکالیزه کردن دموکراسی،‏ ‬زمینهٔ ‬عینی امحاء تدریجی دولت و فایق آمدن بر قدرت دولتی را تشکیل می‌دهد‏. ‬بنابراین،‏ ‬این نه‏ «‬هر‏» ‬دموکراسی،‏ ‬بلکه آن نوع از دموکراسی است که سلطه و رهبری طبقهٔ ‬کارگر را در جامعه تحقق می‌بخشد‏. ‬همان‌طور که در گزارش سیاسی به این کنگره نیز آمده است،‏ ‬این دیکتاتوری،‏ «‬دیکتاتوری یک طبقه است و نه یک فرد یا یک گروه کوچک‏».‬

این دیدگاه،‏ ‬در عین حال،‏ ‬با معضلات و بغرنجی‌های بنیادی روبرو است‏. ‬خطیرترین این معضلات،‏ ‬ضرورت یافتن مکانیسم‌ها و نهادهایی است که در جهت تقویت قدرت چنان دولتی عمل می‌کنند که هدف آن امحاء تاریخی خود،‏ ‬و نه بازتولید خود،‏ ‬است‏. ‬به مشکلات نظری و سیاسی نهفته در چنین معضلی باید این مسأله را نیز افزود که‏ «‬منابع انسانی‏» ‬موجود برای ساختمان سوسیالیسم‏ (‬از جمله حتی خود پرولتاریا و طبقهٔ ‬کارگر به‌طور عام‏) ‬هنوز حامل ارزش‌ها و تنگ‌نظری‌های بورژوایی هستند و گرایشی‏ «‬خود انگیخته‏» ‬به سمت دیدگاه کمونیستی و ساختن جامعهٔ ‬بی‌طبقه از خود نشان نمی دهند‏.‬

در تلاش برای حل این تضادهای مرحلهٔ ‬گذار سوسیالیستی،‏ ‬لازم است ارزیابی مهم مارکس از تجربهٔ ‬کمون پاریس در سال‏ ‬۱۸۷۱،‏ ‬و همچنین تأکیدهای لنین را مد نظر داشته باشیم که احزاب پرولتری ـ انقلابی باید دائماً‏ ‬شعارها و هدف‌هایی را که توان به‌حرکت درآوردن بخش بزرگی از طبقه و دیگر زحمتکشان را در هر مرحله از گذار سوسیالیستی دارند،‏ ‬بیابند‏. ‬به‌عبارت دیگر،‏ ‬در تمام طول دوران گذار سوسیالیستی،‏ ‬احزاب پرولتری ـ انقلابی باید به‌طور مداوم در جهت به‌دست آوردن هژمونی سیاسی در جامعه و کسب رهبری ارگان‌های دولتی قدرت توده‌ای بکوشند‏.‬

برتری دیدگاه دموکراتیک سوسیالیسم

نکات اساسی بالا به سوسیالیسم دیدگاهی بسیار وسیع‌تر و عمیقاً‏ ‬دموکراتیک‌تر از لیبرالیسم می‌بخشند‏. ‬در حالی که لیبرالیسم خود را فقط به اعلام برابری حقوقی افراد محدود می‌کند،‏ ‬نظریهٔ ‬مارکسیستی بر گسترش حقوق اولیهٔ ‬اجتماعی،‏ ‬به‌عنوان اجزاء اساسی دموکراسی،‏ ‬پا می‌فشارد‏. ‬تنها تضمین حقوق اولیهٔ ‬انسانی برای همه ـــ حق واقعی اشتغال،‏ ‬تحصیل،‏ ‬بهداشت،‏ ‬تغذیه،‏ ‬فرهنگ،‏ ‬ورزش،‏ ‬تفریح،‏ ‬و‏ ‬غیره ـــ است که دخالت فعال و آگاهانهٔ ‬افراد را در ادارهٔ ‬امور زندگی و جامعه ممکن می‌سازد‏. ‬در این عرصه،‏ ‬تجربیات سوسیالیسم قرن بیستم توانست در فاصلهٔ ‬چند دهه بر مشکلات اجتماعی‌ای فایق آید که سرمایه‌داری نتوانسته بود در طول چندین قرن آن‌ها را حل کند‏. ‬با دوری جستن از راه‌حل‌های دروغین مساوات‌جویی تنگ‌نظرانه،‏ ‬آنها به‌شکل مؤثر برابری‌هایی را در سطح جامعه به‌وجود آوردند که لیبرالیسم تنها در عرصهٔ ‬قانون از آنها سخن می‌گوید‏. ‬برای ما در آمریکای لاتین،‏ ‬گویاترین نمونهٔ ‬این برابری از مقایسهٔ ‬شرایط اجتماعی ایجاد شده در کوبای انقلابی‏ (‬علی‌رغم کوچکی و عقب‌ماندگی نسبی کوبا‏) ‬با شرایط هر یک از کشورهای دیگر آمریکای لاتین‏ (‬از جمله کشور بسیار بزرگتر و رشدیافته‌تری مانند برزیل‏) ‬به‌دست می‌آید‏. ‬علی‌رغم همهٔ ‬حملات و سمپاشی‌های رسانه‌های گروهی بورژوایی و برخی بلندگوهای خریداری شده در خود جنبش چپ،‏ ‬می‌توانیم با قاطعیت و اطمینان اعلام کنیم که کوبا هزار بار دموکراتیک‌تر از هر یک از کشورهای دیگر این آمریکای لاتین وابسته و سرمایه‌داری ما است‏.‬

برتری دیدگاه دموکراتیک سوسیالیسم،‏ ‬همچنین در امکاناتی تبلور می‌یابد که این نظام برای کنترل مؤثر جامعه بر روند رشد خود ایجاد می‌کند‏. ‬از این نقطه نظر،‏ ‬مالکیت خصوصی ـــ به‌ویژه در شکل شدیداً‏ ‬متمرکز بورژوایی ـ انحصاری آن ـــ عمیقاً‏ ‬ضددموکراتیک است،‏ ‬زیرا قدرت کنترل بر منابع تولیدی و ذهنی را از جامعه می‌گیرد‏. ‬این کنترل،‏ ‬در واقع،‏ ‬به‌صورت ابزاری در خدمت منافع اقلیت کوچکی از سرمایه‌داران قرار می‌گیرد‏. ‬این مسأله همچنین نشان می‌دهد که سخن گفتن از وجود یک‏ «‬ارزش عام دموکراتیک‏» ‬واحد،‏ ‬هم برای بورژوازی و هم برای کارگران،‏ ‬تا چه حد دروغین است‏. ‬برای بورژوازی،‏ «‬دموکراسی‏» ‬یعنی حفظ و گسترش مالکیت خصوصی او‏ (‬و همراه با این،‏ ‬تفکیک ذهنی عرصه‌های‏ «‬عمومی‏» ‬و‏ «خصوصی‏» ‬که مشخصهٔ ‬تفکر لیبرالی است‏). ‬اما برای پرولتاریا،‏ ‬دموکراسی به‌معنای اجتماعی کردن این مالکیت و برقراری کنترل دموکراتیک جامعه بر آن است‏.‬

این پتانسیل دموکراتیک سوسیالیسم،‏ ‬اما،‏ ‬به‌خودی خود و به‌شکلی مکانیکی به‌عمل در نمی‌آید‏. ‬تحقق آن نیازمند اِعمال رهبری صحیح در دوران گذار سوسیالیستی و همچنین وجود شرایط مناسب خارجی است‏. ‬گزارش سیاسی ارائه شده به این کنگره،‏ ‬برخی کژدیسگی‌ها و انحرافات را بر می‌شمارد که در تجربهٔ ‬تاریخی شکل‌گیری دولت سوسیالیستی در اتحاد شوروی به‌وقوع پیوستند‏ (‬و به‏ «‬الگوی‏» ‬مورد پیروی اکثر تجربیات سوسیالیستی در قرن بیستم نیز بدل شدند‏). ‬در اینجا نیازی به تکرار این تحلیل‌های گزارش سیاسی نیست‏. ‬اما لازم می‌دانم نادرستی برخورد انتزاعی و عام به معضلات دموکراتیزه کردن سوسیالیستی جامعه را مورد تأکید قرار دهم‏. ‬ما نمی‌توانیم محدودیت‌های کاملاً‏ ‬عینی را که محاصرهٔ ‬امپریالیستی به روند دموکراتیزه کردن سوسیالیستی جامعه تحمیل کرد نادیده بگیریم یا صرفاً‏ ‬آرزوی نبود آنها را داشته باشیم‏.‬

حقیقت این است که همهٔ ‬تجربیات سوسیالیستی قرن بیستم با این محاصرهٔ ‬خصومت آمیز روبرو بوده‌اند و هنوز نیز هستند‏. ‬این محاصره به یک تنش دائمی میان ضرورت‌های بقاء‏ (‬دفاع از یکپارچکی قدرت انقلابی دولت‏) ‬از یک سو،‏ ‬و نیاز به آزادی‏ (‬پیشرفت در راستای روند امحاء تدریجی دولت‏) ‬از سوی دیگر،‏ ‬دامن می‌زند‏. ‬در نهایت،‏ ‬این تنش فقط با تثبیت موقعیت برتر سوسیالیسم در سطح جهان از میان خواهد رفت،‏ ‬و چنین چیزی هنوز به واقعیت بدل نشده است‏. ‬اما،‏ ‬تفکر یک‌جانبه به این تنش می‌تواند برای گذار سوسیالیستی پیامدهای کشنده داشته باشد‏. ‬دفاع مطلق از‏ «‬دموکراتیزه کردن‏» ‬یا‏ «‬لیبرالیزه کردن‏» ‬به‌معنای این است که برای امپریالیسم ابزارها و فضای لازم را در راستای تخریب و ثبات‌زدایی از قدرت انقلابی دولت به‌وجود آوریم‏. ‬سرنوشت تراژیک انقلاب ساندینیستا در نیکاراگوئه در این مورد بسیار گویا است‏. ‬به همین شیوه،‏ ‬امپریالیسم امروز از شعار‏ «‬دموکراسی عام‏» ‬برای به‌زیر کشیدن و سرنگونی قدرت انقلابی دولت در کوبا استفاده می‌کند‏. ‬در سمت مقابل،‏ ‬تأکید یکجانبه بر‏ «‬بقاء‏» ‬به بسته شدن جامعه و تمرکز بیش از حد دولت می‌انجامد‏. ‬چنین برخوردی،‏ ‬به گرایش در جهت شکل‌گیری کاست‌های برتر و انحطاط روابط اجتماعی،‏ ‬که علیه روند گذار سوسیالیستی عمل می‌کنند،‏ ‬دامن می‌زند‏. ‬نمونهٔ ‬یک چنین پدیده‌ای را ما در تجربهٔ ‬تاریخی رشد اپورتونیسم و رویزیونیسم در اتحاد شوروی و اروپای شرقی مشاهده می کنیم‏.‬

بار دیگر تأکید می‌کنم که‏ «‬کلید» ‬قفل این تنش دائمی،‏ ‬که نتیجهٔ ‬مستقیم محاصرهٔ ‬امپریالیستی است،‏ ‬پیروی از فراخوان لنین برای بسیج گسترده‌ترین طیف پرولتاریا و مردم زحمتکش در دفاع از آرمان‌های انقلاب است‏.‬

اعتراض‌های تازه به مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا

در رابطه با اعتبار مفهوم مارکسیستی دیکتاتوری پرولتاریا در حال حاضر،‏ ‬نکتهٔ ‬اساسی این است که بحران کنونی سوسیالیسم به هیچ‌وجه جوهر و ماهیت دولت‌های سرمایه‌داری را به‌مثابه ارگان‌های سلطهٔ ‬طبقاتی تغییر نداده است‏. ‬دیدیم چگونه جانبداری طبقاتی نهفته در مکانیسم‌های نمایندگی و شراکت در دولت‌های سرمایه داری،‏ ‬مارکس را در نیمهٔ ‬قرن نوزدهم به‌سمت فرموله کردن یک دیدگاه طبقاتی از دولت هدایت کرد‏. ‬آیا این واقعیت اکنون به‌طور بنیادی عوض شده است؟

بر اساس درک ناقص و یک بُعدی از گرامشی،‏ ‬برخی نویسندگان چپ‏ (‬که از کمک وسیع رسانه‌های گروهی بورژوازی در برزیل نیز برخوردارند‏) ‬چنین ادعا می‌کنند که پاسخ به این سؤال مثبت است‏. ‬آنها مدعی هستند که دموکراسی در کشورهای سرمایه داری آنچنان به‌شکل بنیادی گسترش یافته که اکنون ما با پدیدهٔ «‬سوسیالیزه شدن سیاست‏» ‬و ورود بازیگران جدید از عرصهٔ ‬جامعهٔ ‬مدنی به درون دولت‏ «‬گسترش یافته‏» ‬روبرو هستیم‏. ‬بر این اساس،‏ ‬آنها چنین نتیجه‌گیری می‌کنند که دفاع کلاسیک مارکس از ضرورت مرزبندی با‏ (‬یا‏ «‬درهم کوبیدن‏») ‬ماشین دولتی بورژوازی دیگر اعتبار خود را از دست داده است‏. ‬اما این در واقع هیچ بحث تازه‌ای نیست‏. ‬این بحث خیلی وقت پیش،‏ ‬یعنی در اواخر قرن گذشته،‏ ‬توسط‏ «‬پدر‏» ‬سوسیال دموکراسی ـــ ادوارد برنشتین ـــ مطرح شده بود‏. ‬برنشتین در آن زمان معتقد بود که روند‏ «‬منعطف شدن‏» ‬دولت دموکراتیک مدرن به‌وقوع پیوسته و در نتیجه،‏ ‬دولت ماهیت طبقاتی خود را از دست داده است‏.‬

اما،‏ ‬این نظریات در برابر این نقد بنیادی مارکس از لیبرالیسم،‏ ‬که به‌طور قطع همچنان اعتبار خود را حفظ کرده است،‏ ‬رنگ می‌بازد‏: ‬با حفظ تقسیم جامعه به تضادهای طبقاتی مبتنی بر مالکیت خصوصی،‏ ‬نهادهای دموکراتیک و مکانیسم‌هایی که بر اساس نظریات متفکرین لیبرال شکل گرفته و با عروج سیاسی بورژوازی متولد شده‌اند،‏ ‬همگی زیر سلطهٔ ‬طبقاتی بورژوازی قرار دارند‏. ‬البته این حقیقت دارد که دولت در مقابل فشار منافع گوناگون طبقاتی تأثیرپذیر است‏. ‬اما این حقیقت بزرگتر نیز وجود دارد که این منافع تأثیرات یکسانی بر دولت ندارند‏. ‬در اینجا جانبداری طبقاتی دولت نقش عمده بازی می‌کند‏. ‬کافی است به قدرت شرکت انحصاری خصوصی‏ «‬گلوبو نت ورک‏» ‬در برزیل بنگریم تا این واقعیت به‌ما اثبات شود‏.‬

بنابراین،‏ ‬این‌گونه ادعاها در مورد‏ «‬منعطف شدن‏» ‬دولت مدرن یا‏ «‬سوسیالیزه شدن سیاست‏»‬،‏ ‬از کم بها دادن به نقد مارکسیستی در مورد ماهیت طبقاتی دولت سرمایه داری،‏ ‬و از ترک دیدگاه ضرورت فایق آمدن‏ (‬از راه انقلاب‏) ‬بر دولت بورژوایی و نفی بنیادی اصل قدرت دولت نشأت می‌گیرد‏. ‬محدودیت‌های سیاسی این‌گونه مفاهیم،‏ ‬توسط بحران کنونی سوسیال دموکراسی در اروپا و گرایش به عقب‌نشینی در برابر تعرضات نئولیبرالی برای بازپس گرفتن برنامه‌های اجتماعی‏ «‬دولت رفاه‏» ‬ـــ که خود نشانهٔ ‬سلطهٔ ‬مطلق منافع سرمایه‌داری انحصاری بر این دولت‌ها است ـــ از هم‌اکنون روشن شده است‏.‬

اعتراض دیگری که علیه مفهوم مارکسیستی دیکتاتوری پرولتاریا مطرح می‌شود این است که تحولات تکنولوژیک و تولیدی که در نظام سرمایه‌داری به‌وقوع پیوسته‌اند،‏ ‬وزن نسبی پرولتاریا را در مقایسه با بخش رشدیابندهٔ ‬خدمات به‌شدت کاهش داده‌اند‏. ‬البته ما نیاز داریم که به‌طور عاجل،‏ ‬و از دیدگاه نظریهٔ ‬مارکسیستی،‏ ‬به تحولات تکنولوژیکی که بر اثر‏ «‬انقلاب سوم علمی ـ فنی‏» ‬به‌وجود آمده‌اند و اثرات آنها بر ساختار طبقاتی و تضادهای جوامع سرمایه‌داری معاصر،‏ ‬برخورد کنیم‏. ‬در عین حال باید تأکید کنم که از دیدگاه مارکسیستی،‏ ‬حتی اگر وجود گرایش به‌سمت کاهش نسبی وزن پرولتاریا در این جوامع به اثبات برسد،‏ ‬باز هم این مسأله همچنان صادق است که ثروت تولید شده توسط کارگران است که گسترش بخش‌های خدمات و فنی اقتصاد را تأمین می‌کند‏. ‬حتی اگر نیروی کمّی پرولتاریا از نظر تعداد کاهش یابد،‏ ‬باز هم این طبقه همچنان مشخصهٔ ‬اصلی خود به‌مثابه منبع انباشت و در عین حال‏ «قطب متضاد‏» ‬بورژوازی را در جامعهٔ ‬سرمایه‌داری حفظ می‌کند‏. ‬تحولات تکنولوژیکی به‌وقوع پیوسته،‏ ‬نه تنها تضاد میان خصلت اجتماعی تولید و خصلت فردی و خصوصی تملک را از میان نبرده‌اند،‏ ‬بلکه آن‌ها را تشدید نیز کرده‌اند‏. ‬این تضاد اکنون خود را در تعمیق و تشدید مشکلات بنیادی اجتماعی،‏ ‬از جمله رشد بیکاری ساختاری،‏ ‬در جامعهٔ ‬سرمایه‌داری نشان می‌دهد‏.

به این دلیل،‏ ‬از دیدگاه نظریهٔ ‬مارکسیستی،‏ ‬همچنان می‌توان پرولتاریا را به‌عنوان نطفهٔ ‬اجتماعی دولت سوسیالیستی ـــ حتی در پیشرفته‌ترین جوامع سرمایه‌داری که به‌نظر می رسد کمیّت پرولتاریا در آنها رو به نقصان است ـــ به حساب آورد‏. ‬همچنین،‏ ‬باید یادآوری کنم که در رابطه با دیکتاتوری پرولتاریا،‏ ‬هم مارکس و هم لنین بر ضرورت ایجاد اتحادهای گستردهٔ ‬سیاسی در سطح قدرت دولتی میان پرولتاریا و دیگر طبقات،‏ ‬لایه‌ها و بخش‌های‏ ‬غیربورژوایی جامعه تأکید دارند‏.‬

آخرین و یکی از معمول‌ترین اعتراضات به مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا این است که استفاده از لغت‏ «دیکتاتوری‏» ‬می‌تواند باعث سوءتعبیر در اذهان عمومی شود‏. ‬البته این درست است که معنای متداول این لغت اشکال دیکتاتوری دولت را تداعی می‌کند‏. ‬اما،‏ ‬بحث کنونی ما در مورد این مفهوم باید بر اعتبار مضمون و دقت نظری آن متکی باشد‏. ‬عبارت‏ «‬ماتریالیسم‏» ‬نیز در فرهنگ مصطلح همین تداخل معنی را ایجاد می‌کند و با برخی خصوصیات فردی منفی مانند حرص و آز،‏ ‬فردگرایی تنگ‌نظرانه و‏ ‬غیره،‏ ‬یکسان گرفته می‌شود‏. ‬با این وجود،‏ ‬این مطلقاً‏ ‬کار درستی است که ما بر جوهر‏ «‬ماتریالیستی» (‬و دیالکتیکی‏) ‬نظریهٔ ‬مارکسیستی تأکید می‌ورزیم‏.‬

همان‌طور که دیدیم،‏ ‬مفهوم مارکسیستی دیکتاتوری پرولتاریا صرفاً‏ ‬به‌معنای قدرت دولتی‏ (‬دیکتاتوری‏) ‬طبقهٔ ‬کارگر‏ (‬پرولتاریا‏) ‬است که همراه با دیگر زحمتکشان و در اتحاد با آنان،‏ ‬اکثریت قاطع جامعه را تشکیل می‌دهند‏. ‬بنابراین،‏ ‬عبارت به‌کار گرفته شده توسط مارکس عبارتی دقیق است‏. ‬با توجه به این که حتی دولت کارگران‏ (‬مانند هر دولت دیگر‏) ‬یک‏ «‬دیکتاتوری‏» (‬یعنی ارگان سلطهٔ ‬طبقاتی‏) ‬است،‏ ‬این مفهوم بیانگر یک دولت انتقالی است که از نظر تاریخی در جهت نفی خود‏ (‬و نه بازتولید خود‏) ‬حرکت می‌کند‏. ‬در نتیجه،‏ ‬با این‌که کنار گذاشتن مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا ممکن است در ظاهر کاری دموکراتیک به‌نظر برسد،‏ ‬در عمل چنین کاری به‌معنای اتخاذ دیدگاهی محافظه‌کارانه و مستبدانه از دولت کارگری به‌مثابه دولتی که بر اصل بازتولید خود‏ (‬و نه امحاء تدریجی خود‏) ‬استوار است،‏ ‬خواهد بود‏. ‬البته،‏ ‬امکان تداخل معنای مفهوم نظری‏ «‬دیکتاتوری‏» ‬با تعبیر روزمرهٔ ‬عمومی آن،‏ ‬به ما اجازه نمی‌دهد که از این مفهوم به‌عنوان یک شعار بسیج‌گر سیاسی استفاده کنیم‏. ‬در نتیجه،‏ ‬به پیروی از آموزش سیاسی لنین،‏ ‬این وظیفهٔ ‬هر حزب پرولتری ـ انقلابی است که شعارها و خواست‌های مناسبی را که می توانند در هر مقطع معین تاریخی بازتاب مسایل مشخص انقلابی فراروی توده‌های وسیع مردم باشند،‏ ‬بیابد‏. ‬این مسأله،‏ ‬اما،‏ ‬به هیچ‌وجه نافی اعتبار نظری مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا نیست‏.‬

برخی نتیجه‌گیری‌های پایه‌ای

۱ ـ ‬بحران سوسیالیسم و تحولات پدید آمده در جهان سرمایه‌داری اعتبار مفاهیم مارکسیستی دموکراسی،‏ ‬دولت،‏ ‬و دیکتاتوری پرولتاریا را نفی نمی‌کند‏.‬

۲ ـ ‬در عین حال،‏ ‬این مفاهیم‏ (‬و نظریهٔ ‬مارکسیستی دولت به‌طور عام‏) ‬باید به‌طور خلاق بسط داده شوند تا بتوانند خلأیی را که مارکس،‏ ‬انگلس و لنین خود به‌وجود آن اذعان داشتند پر کنند و به مسایل و معضلات جدیدی که پدیدار شده‌اند پاسخ گویند‏. ‬مهم‌ترین این مسایل،‏ ‬ضرورت ارزیابی و جمعبندی از درس‌ها و تجربیات تاریخی ساختمان دولت سوسیالیستی در قرن بیستم و برخورد به مسألهٔ ‬ساختار و شکل دولت سوسیالیستی است که،‏ ‬به‌عنوان یک دولت،‏ ‬هدف امحاء تاریخی خود را دنبال می‌کند‏.‬

۳ ـ ‬این بسط خلاق نظریهٔ ‬مارکسیستی نمی‌تواند از طریق بازگشت به جزم‌ها و افسانه‌های ماقبل مارکسیستی لیبرالی،‏ ‬از قبیل مفهوم‏ «‬دموکراسی به‌مثابه یک ارزش همگانی‏» (‬یعنی دموکراسی‏ ‬غیرطبقاتی‏)‬،‏ ‬انجام گیرد‏.‬

۴ ـ ‬ارگان‌های حاکمیت توده‌ای باید به‌عنوان قلب قدرت دولتی در سوسیالیسم تثبیت شوند‏. ‬قدرت دولتی پرولتاریا باید از طریق توده‌های وسیع کارگران که خود با معضلات تعیین‌کنندهٔ ‬گذار سوسیالیستی مواجه هستند اِعمال شود‏. ‬این،‏ ‬در واقع،‏ ‬اصل بنیادی دموکراسی سوسیالیستی است و مسألهٔ ‬وجود‏ (‬یا عدم وجود‏) ‬تعدد احزاب باید نسبت به این اصل در اهمیت ثانوی قرار گیرد‏. ‬مسألهٔ ‬تعدد احزاب به شرایط تاریخی مشخص فراروی هر روند انقلابی بستگی دارد و نمی‌توان به آن به‌صورت جزم‌گرایانه برخورد کرد‏. ‬هژمونی پرولتاریا بر ارگان‌های حاکمیت توده‌ای باید با ابزارهای سیاسی،‏ ‬و نه فرمان‌های اداری،‏ ‬کسب شود‏.‬

۵ ـ ‬دموکراسی سوسیالیستی باید،‏ ‬تا آنجا که شرایط مشخص تاریخی اجازه می‌دهد،‏ ‬گسترش و تعمیق پیدا کند بدون آن‌که بقای سوسیالیسم را در مقابل محاصرهٔ ‬خصمانهٔ ‬سرمایه‌داری یا بروز گرایشات ضدانقلابی ناشی از تضادهای نهفته در روند گذار سوسیالیستی به‌مخاطره اندازد‏.‬

۶ ـ ‬دولت دیکتاتوری پرولتاریا باید چنان سازمان داده شود که حقوق،‏ ‬آزادی ها و وظایف بنیادی افراد را ملحوظ دارد و همهٔ ‬اعضای جامعه را در برابر تخلفات و بدرفتاری‌های احتمالی مقامات دولتی مصون و محفوظ نگهدارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *