«انقلاب و ضد انقلاب در آلمان»
نخستین پردهٔ درام انقلابی در اروپا بهپایان رسیده است. «قدرتهای پیشین» ماقبل از توفان ۱۸۴۸ بار دیگر «قدرتهای معاصر»اند…. مشکل میتوان شکست سهمگینتری را از آنچه که به اردوی انقلابی ــــ یا بهتر بگوییم، به اردوهای انقلابی ــــ در تمام نقاط خط نبرد در قاره وارد آمد متصور شد. اما این امر گویای چیست؟….
دوران آن خرافاتی که انقلابات را به بدخویی عدهای مبلّغ نسبت میداد دیر زمانی است که سپری گشته است. امروز همهٔ جهانیان میدانند که هر تلاطم انقلابی باید بر پایهٔ یک نیاز اجتماعی مبتنی باشد که نهادهای فرتوت مانع ارضاء آن میگردند. این نیاز ممکن است هنوز آنچنان مبرم، آنچنان برای همگان ملموس نباشد که یک موفقیت فوری را تضمین کند. ولی هر کوششی برای سرکوب قهری، آن را مرتباً نیرومندتر بهجلو خواهد راند تا زمانی که بندهای خود را بگسلد. بنابراین، اگر یک بار شکست خوردیم، کاری جز این که دوباره از اول بیاغازیم نداریم. و تنفس احتمالاً بسیار کوتاهی که میان پردهٔ اول و آغاز پردهٔ دوم جنبش به ما ارزانی شده است، خوشبختانه به ما فرصت کار بسیار لازمی را میدهد: فرصت بررسی عللی که هم وقوع قیام اخیر و هم شکست آن را اجتنابناپذیر میساخت؛ عللی که آنها را باید نه در کوششها، استعدادها، اشتباهات و خطاهای تصادفی یا خیانتهای برخی از رهبران، بلکه در موقعیت عام اجتماعی و در شرایط هستی یکایک مللی که دستخوش تلاطم شده بودند، جست و جو نمود.
این حقیقت عام بازشناختهای است که جنبشهای ناگهانی فوریه و مارس ۱۸۴۸، نه کار افراد جداگانه، بلکه بیان خود به خودی و مقاومتناپذیر نیازها و ضرورتهای ملی بودند که کم و بیش روشن درک، ولی کاملاً واضح در تمام کشورها بهوسیلهٔ طبقات متعددی احساس میشدند. اما، هرگاه علل موفقیتهای ضدانقلاب جست و جو شود، از همه طرف با این پاسخ حاضر و آماده روبرو میشویم که فلان آقا یا فلان شهروند به مردم «خیانت» ورزید. چنین پاسخی، بر حسب شرایط، ممکن است درست یا نادرست باشد، ولی تحت هیچ شرایطی چیزی را توضیح نمیدهد ــــ حتی روشن نمیکند که چگونه «مردم« بهخود اجازه دادند تا آنطور به آنها خیانت شود. و چه حزنانگیز است دورنمای آن حزب سیاسیای که تمام موجودی سیاسیاش در شناخت به این یک واقعیت خلاصه شود که فلان یا بهمان شهروند قابل اعتماد نیست.
علاوه بر این، از نقطه نظر تاریخی نیز دارای اهمیت شایان است که علل تلاطم انقلابی و همچنین سرکوبی آن بررسی و نشان داده شود. تمام این مشاجرات شخصی و اتهامات بیارزش ــــ تمام این ادعاهای نافی یکدیگر که این «مارا» است یا «لدرو ـ لوران»، یا لوئی بلان» یا هر عضو دیگر دولت موقت، و یا همگی بودند که انقلاب را بهمیان سنگلاخها هدایت کردند تا به سقوط انجامید ــــ چه سودی و یا چه پرتو روشنیبخشی … میتواند داشته باشد؟ هیچ آدم عاقلی هرگز نمیتواند باور کند که یازده مرد غالباً با استعدادهای متوسط، از روی حسننیت یا بدطینتی، قادر بودند که در طول سه ماه یک ملت ۳۶ میلیونی را به قهقرا بکشانند، مگر اینکه آن ۳۶ میلیون هم به اندازهٔ همان یازده نفر خود را نمیشناختند….
بنابراین … ما سعی میکنیم برای خوانندگان «تریبون» آن عللی را مطرح سازیم که انقلاب ۱۸۴۸ آلمان را ضرور میساختند، و در عین حال نیز ناگزیر موجب سرکوب موقتی آن در سالهای ۱۸۴۹ و ۱۸۵۰ گردیدند….
نخست، آلمان در آستانهٔ انقلاب چه وضعیتی داشت؟
ترکیب طبقات مختلف مردم، که بنیاد هر ارگانیسم سیاسی را تشکیل میدهد، در آلمان از هر کشور دیگری بغرنجتر بود. در حالی که در انگلستان و فرانسه فئودالیسم بهوسیلهٔ یک بورژوازی مقتدر و ثروتمند، متمرکز در شهرهای بزرگ و بهویژه در پایتخت، کاملاً نابود گردیده و یا حداقل آنطور که در کشور اول انجام گرفت به اشکال ظاهری بیاهمیتی کاهش داده شده بود، در آلمان نجبای فئودال بخش اعظمی از امتیازات دیرینهشان را حفظ کرده بودند. تقریباً در همهجا سیستم زمینداری فئودالی غالب بود. اربابان زمیندار حتی حق قضاوت را در قلمرو خود محفظ نگهداشته بودند. با اینکه امتیازات سیاسی … از آنها سلب شده بود، معالوصف تقریباً تمام امتیازات قرون وسطایی حاکمیت مطلق بر دهقانان املاکشان، و نیز حق معافیت از مالیاتها را حفظ کرده بودند….
بورژوازی آلمان چه از نظر ثروت و چه از لحاظ تمرکز هرگز بهپای بورژوازی فرانسه و یا انگلستان نمیرسید…. بهعلاوه، نواحی صنعتی آلمان محدود و بسیار پراکنده و در اعماق کشور قرار داشتند…. اما مهمتر از همه، آنها قادر به ایجاد مراکز بزرگ صنعتی و تجاری چون پاریس و لیون و لندن و منچستر نبودند…. همین ضعف کمّی، و بهویژه قلت تمرکز، به بورژوازی آلمان امکان نمیداد تا آن قدرت سیاسیای را بهدست آورد که بورژوازی انگلستان از سال ۱۶۸۸ از آن متمتع بود و بورژوازی فرانسه در سال ۱۷۸۹ آن را بهچنگ آورد….
تودهٔ عظیم ملت را، که نه به نجبا و نه به بورژوازی تعلق داشت، در شهرها طبقهٔ بازرگانان و مغازهداران کوچک و مردم کارگر، و در روستاها دهقانان تشکیل میدادند. در آلمان طبقهٔ پیشهوران و بازرگانان کوچک، در نتیجهٔ موانعی که بر سر راه رشد سرمایهداران و صاحبان صنایع بهمثابه یک طبقه در آن کشور قرار داشته است، جمعیت کثیری را شامل میشوند. آنها در شهرهای بزرگ تقریباً اکثریت و در شهرهای کوچکتر، بر اثر عدم وجود رقبای ثروتمندتر متنفذ، اکثریت قریب بهاتفاق جمعیت را تشکیل میدهند. این خردهبورژوازی که در هر کشور مدرن و در تمام انقلابات جدید اهمیت بسزایی دارد، در آلمان که در نبردهای اخیر عموماً نقش تعیین کنندهای را ایفا کرده است، بهویژه دارای اهمیت است. موقعیت بینابینی آن میان طبقهٔ سرمایهداران بزرگتر، بازرگانان، و صاحبان صنایع یعنی بورژوازی واقعی، و پرولتاریا یا طبقهٔ کارگر، تعیینکنندهٔ خصوصیات آن است….
این طبقه [خردهبورژوازی] برای ارتقاء به مقام بورژوازی تلاش میکند، ولی کوچکترین بختبرگشتگی، خیل افراد آن را بهصفوف دومی، یعنی پرولتاریا سرازیر میسازد. در کشورهای سلطنتی و فئودالی، رسوم تشریفاتی دربار و اشرافیت جزء ضرور موجودیت خردهبورژوازی است؛ و از بین رفتن این رسوم احتمالاً بخش بزرگی از آنان را بهفلاکت خواهد کشاند. در شهرهای کوچکتر غالباً یک ساخلوی نظامی، یک حکومت محلی، و یک دادگاه یا پیروانش پایهٔ رفاه آنها را تشکیل میدهد، و در صورت محرومیت از آن، آنگاه مغازهداران، خیاطان، کفاشان و نجاران به قعر فنا درخواهند غلتید. و بههمین سبب آنها دائماً در بیم و امید بسر میبرند ــــ امید رسیدن بهصفوف طبقهٔ ثروتمندتر و بیم از تنزل یافتن به شرایط پرولتاریا و یا حتی بینوایان؛ امید بسط منافع خود از طریق گرفتن سهمی در دایرهٔ امور دولتی، و وحشت از اینکه مبادا با مخالفت بیموقع خشم دولت را برانگیزند…. این طبقه، که مالک اندک وسایلی است، و احساس ناامنی وی با مقدار تملکش نسبت معکوس دارد، بهشدت در نظراتش متزلزل است. وی در حالی که تحت یک حکومت فئودالی یا سلطنتی قدرتمند، چاکر و مطیع است، زمانی که بورژوازی در حال اوجگیری است، بهسوی لیبرالیسم روی میآورد، و بهمحض اینکه بورژوازی حاکمیت خود را مستحکم نماید، وی دچار عوارض روحی دموکراتیک قهرآمیز میشود. ولی بهمجرد اینکه طبقهٔ پایینتر خود آنها، یعنی پرولتاریا، اقدام به جنبش مستقلانهٔ خود نماید، آنگاه ناگهان به قعر وحشتزدگی و بیچارگی سقوط میکند. ما پس از این خواهیم دید که خردهبورژوازی آلمان چگونه بهطور متناوب از مرحلهای به مرحلهٔ دیگر گذر میکند.
طبقهٔ کارگر آلمان در رشد اجتماعی خود به همان اندازه از طبقهٔ کارگر انگستان و فرانسه عقب است که بورژوازی آلمان از بورژوازی آن کشورها. خادم به اربابش میبرد. پیدایش شرایط هستی یک طبقهٔ پرولتاریای بیشمار، قدرتمند، متمرکز و هوشمند، پا بهپای رشد شرایط هستی یک طبقهٔ بورژوازی بیشمار، ثروتمند، متمرکز و مقتدر بهپیش میرود. جنبش طبقهٔ کارگر، تا زمانی که تمام بخشهای مختلف بورژوازی، و بهویژه مترقیترین بخش آن یعنی کارخانهداران بزرگ، قدرت سیاسی را تسخیر و دولت را برحسب نیازهایشان متحول نکردهاند، هرگز خود مستقل نبوده و هیچگاه حامل خصلتهای کاملاً پرولتاریایی نیست. چنین چیزی آنگاه بهوقوع میپیوندد که تصادم اجتنابناپذیر میان کارخانهداران و مزدوران بهشکل تهدیدآمیزی نزدیک شده و غیرقابل تعویق باشد؛ زمانی که طبقهٔ کارگر را دیگر نتوان با وعدهها و وعیدهای فریبنده خاموش ساخت؛ زمانی که بالاخره مسألهٔ بزرگ قرن نوزدهم، یعنی برافتادن بردگی پرولتاریا، با وضوح تمام و روشنی واقعی طرح شود.
اما تودهٔ طبقهٔ کارگر در آلمان در استخدام آن صاحبان صنایع مدرنی نبود که انگلستان نمونههای بارز آن را بهدست میدهد، بلکه در خدمت استادکاران کوچکی قرار داشت که مجموعهٔ سبک کارشان صرفاً بازماندههای قرون وسطایی است. همانطور که میان یک لرد بزرگ کتان و یک پنبهدوز کوچک یا استاد خیاط از زمین تا آسمان فرق است، همانقدر هم بین کارگر کاملاً بیدار کارخانه در شهرهای صنعتی مدرن، و شاگرد خیاط خجول یا گنجهساز کوچک روستایی که مناسبات زندگی و سبک کارش نسبت به همصنف خود در پانصد سال پیش فرق ناچیزی دارد، تفاوت وجود دارد. مسلماً فقدان عمومی شرایط نوین زندگی و شیوههای نوین تولید صنعتی، عیناً فقدان عمومی عقاید نوین را نیز بههمراه داشت و بههمین جهت نباید متعجب شد که در آستانهٔ انقلاب، بخش بزرگی از طبقات زحمتکش کارگر شدیداً خواستار احیای فوری اصناف و انجمنهای پیشهوری ممتاز قرون وسطی گردید. هرچند از درون آن نواحی صنعتی که سیستم نوین تولید بر آنها حاکم بود … یک هستهٔ قوی شکل گرفت که ایدههایش دربارهٔ رهایی طبقه خود بسیار روشنتر و در انطباق بیشتر با واقعیت موجود و نیازهای تاریخی بود، اما این گروه تنها یک اقلیت کوچک را تشکیل میدادند….
بالاخره، طبقهٔ بزرگی از زارعین خردهپا، یا دهقان، وجود داشت که با زائدهٔ کارگران کشاورزیاش اکثریت وسیع مجموعهٔ خلق را تشکیل میداد. اما این طبقه نیز خود به اقشار مختلف تقسیم میشد. نخست، زارعین مرفه … بودند که مالکیت مزارع کم و بیش وسیعی را داشتند و هرکدام چندین کارگر کشاورزی را بهخدمت میگرفتند. این طبقه، که بین مالکان فئودال معاف از مالیات و دهقانان کوچک و کارگران کشاورزی قرار داشت، بهدلایل روشن طبیعیترین سیر سیاسی خود را در وحدت با بورژوازی ضدفئودال شهرها مییافت. دوم، زارعین کوچک و مستقلی بودند که در سرزمین «راین»، یعنی در جایی که فئودالیسم در برابر ضربات قدرتمند انقلاب کبیر فرانسه بهزانو درآمده بود، اکثریت غالب را تشکیل میدادند…. معذلک این طبقه تنها بهاسم یک طبقهٔ زارع مستقل بود، زیرا املاک آنها عموماً چنان زیر فشار شرایط وامهای طاقتفرسا قرار داشت که نه دهقان، بلکه رباخواری که پول قرض میداد صاحب واقعی زمین بود. سوم، دهقانانی بودند که … یا مجبور بودند برای همیشه سهمالاجاره بپردازند و یا بهنفع مالک زمین مدام مقدار معینی کار انجام دهند. و بالاخره، کارگران کشاورزی بودند که شرایطشان در بسیاری از شرکتهای بزرگ کشاورزی عیناً مانند شرایط طبقهٔ مشابهشان در انگلستان بود و بدون استثناء با کمبود شدید غذایی روبرو بودند و به صورت برده های فقیر و گرسنهٔ اربابانشان زندگی می کردند و می مردند. این سه طبقهٔ اخیر جمعیت کشاورزی، یعنی زارعین کوچک مستقل، دهقانان وابسته و کارگران کشاورزی، قبل از انقلاب هرگز زحمت فکر کردن دربارهٔ سیاست را بهخود نداده بودند، ولی واضح است که این واقعه میبایست راه جدیدی را که آیندهٔ درخشانی را نوید میدهد، بهروی آنها بگشاید. انقلاب به هریک از آنها امتیازاتی عرضه داشت، و آنگاه که جنبش درست و حسابی جان گرفت، انتظار آن میرفت که هرکدام بهنوبهٔ خود بدان ملحق شوند. ولی در عین حال کاملاً روشن است، و بههمان اندازه تاریخ تمام کشورهای مدرن بهثبوت رسانده است، که جمعیت کشاورزی، بهعلت پراکندگیاش در یک سطح پهناور و بهعلت اشکالی که در ایجاد اتفاق میان هر بخش بزرگی از آن وجود دارد، هرگز مستقلاً قادر بهایجاد یک جنبش موفقیتآمیز نیست و تکان لازم باید از طریق ابتکار جمعیت متحرکتر و بیدارتری که در شهرها متمرکز است به آنها وارد شود.
طرح مختصر فوق از مهمترین طبقاتی که مجموعهٔ آنها در آستانهٔ جنبشهای اخیر، ملت آلمان را تشکیل میداد، تا همینجا برای تشریح بخش بزرگی از فقدان انسجام، تجانس و تضاد آشکاری که بر آن حاکم بود کفایت خواهد کرد. هنگامی که منافعی چنان گوناگون، چنان متضاد و چنان شدیداً متقاطع در برخوردی قهرآمیز قرار گیرند؛ هنگامی که این منافع متنازع در هر ناحیه و در هر استانی بهتناسبهای متفاوت با هم درآمیزند؛ و بالاتر از همه، هنگامی که مرکز معظمی چون لندن و پاریس وجود نداشته باشد که تصمیمات وزنهدارش نیاز به مشاجره دربارهٔ یک معضل مشابه را در یکایک محلات از میان بردارد، چه انتظاری جز این میتوان داشت که نمایش رقابت بهانباشتی از مبارزات از هم گسیخته منجر شود و علیرغم همهٔ خون، انرژی و سرمایهٔ عظیمی که صرف گردید، به هیچگونه نتایج قطعی نرسد؟.…