پوپر و مسؤولیت صاحبان ثروت و قدرت
در سال ۱۳۸۹ از کارل پوپر فیلسوف معاصر (۱۹۰۲- ۱۹۹۴)، کتابی به زبان فارسی منتشر شده به نام «آزادی و مسؤولیت روشنفکران» (۱) که کورش زعیم آن را به فارسی برگردانده است. این کتاب از دو سخنرانی به نامهای «آزادی و مسؤولیت روشنفکران» در (دانشگاه سنت کال کانادا ۱۹۸۹) و «اندیشه ای درباره تئوری و کارکرد حکومت مردم سالار» (مونیخ ۹ ژوئن ۱۹۸۸) و یک مصاحبه با عنوان «تلویزیون بشر را تباه میکند، تلویزیون همانند جنگ است» (۵ ژانویه ۱۹۹۴، روزنامه لونیتاتا ایتالیا) تشکیل شده است.
همانطور که از عنوان کتاب برمیآید، مهمترین نظریههای نویسنده در همان نخستین سخنرانی یا مقاله او ارائه شده است، ضمن آن که نباید دو مقاله دیگر او را هم از نظر دور داشت. خود آقای کورش زعیم هم دو مقدمه کوتاه بر کتاب نوشته اند، تحت عنوانهای «پیشگفتار مترجم» و «درباره نویسنده»، که بررسی آنها هم دارای اهمیت است. بررسی و نقد این کتاب کارل پوپر از این نظر ضرورت دارد که خود آقای زعیم به نحله فکری بخشی از کنشگران اجتماعی ایران تعلق دارد که خود را ادامه نهضت ملی ایران میدانند و آرای کارل پوپر آشکارا مورد توجه بخش قابل توجهی از جنبش اصلاح طلبی و نوگرایی دینی جامعه ایران است، بهگونه ای که این جنبش او را یکی از پیامبران اندیشگی خود میداند.
نخستین سخنرانی او که در سال ۱۹۸۹، در سالهای اوج بحران کشورهای سوسیالیستی و در آستانه «نابودی» و به بیان نظریه پردازان سرمایه داری «فروپاشی» اتحاد شوروی ایراد شده است، با جملات خوش بینانه آغاز میشود. «آینده بسیار باز است و به ما بستگی دارد، به همه ما بستگی دارد، به آنچه من و شما و بسیاری مردم دیگر میکنند، امروز، فردا، پس فردا، و به آنچه ما میکنیم بستگی دارد، به دیدگاههای ما و خواستهای ما بستگی دارد، به امیدها، بیمهای ما، به این که ما جهان را چگونه میبینیم، و به اینکه چگونه فرصتهای آینده را ارزیابی میکنیم (همان، ۱۵).
پوپر برای آن که آرای خود را بیان کند، از اندیشههای افلاتون و سقراط کمک میگیرد، و خیلی زود روشن میشود که منظور او از «ما» در این جملات، نه همه مردم، بلکه تنها روشنفکران است: «وقتی میگویم “ما” منظورم روشنفکران است» (همان ۲۴). ا فلاتون میگفت که یک سیاستمرد، بایستی خردمند باشد و سقراط میگفت سیاستمرد بایستی خردمند باشد اما آن قدر خردمند که بداند هیچ نمیداند. پوپر در اندیشههای افلاتون و سقراط، تناقض جالبی را میبیند: «بنیادیترین مسأله فلسفه سیاسی افلاتون این است که چه کسی باید حکومت کند؟ و پاسخ او این است: بهترین و همچنین خردمندترین! در نظر اول، این عقیده ستیزناپذیر است؛ ولی اگر بهترین و خردمندترین، خودشان فکر نکنند که بهترین و خردمندترین هستند، و بنابراین از فرمانروایی خودداری کنند، چه؟ خوب، این دقیقاً چیزی است که فلسفه سقراطی از بهترین و خردمندترین فرد انتظار دارد. فلسفه سقراطی میگوید کسی که خود را بهترین و خردمندترین فرد قلمداد میکند، [نبایستی] دچار توهم خود بزرگبینی باشد، و بنابراین نمیتواند بهترین و خردمندترین باشد (همان ۱۷).
با این دیدگاه است که پوپر مسؤولیت تمام دهشتهای جهان را (با مفهومی که او از جهان ارائه میدهد و ما به آن خواهیم پرداخت) متوجه روشنفکران ـ خردمندان – میداند؛ روشنفکرانی که بار اصلی مسؤولیت را بر دوش دارند، اما چون نمیدانند که نمیدانند، – بر خلاف نظر سقراط که باید بدانند که نمیدانند – جهان را آلوده اند: «ما روشنفکران باعث وحشتناکترین آسیبها بوده ایم. کشتارهای جمعی به نام یک نظریه، یک دکترین- یک تئوری- این کار ماست، اختراع ماست، اختراع روشنفکران. اگر ما از تهییج مردم علیه هم دیگر دست برداریم. که غالباً با حسن نیت صورت میگیرد. همین باعث نیکی بسیار خواهد شد» (همان ۲۴). و «هر بار همین ما روشنفکران بوده ایم که به علت ترسویی، پیش داوری یا غرور، هولناکترین کارها را انجام داده ایم» (همان ۲۶). و «آسیبهایی که در گذشته وارد کرده ایم به راستی مشمئز کننده است» (همان ۲۷). و «به محض این که رفاه نویافته ما برقرار شد، و همه چیز در غرب به خوبی پیش رفت، شلوغ بازی بزرگی [شروع شد] و روشنفکران نفرین خود را بر عصر شرارت بار ما، بر جامعه ما، برتمدن ما، و بر جهان زیبای ما نازل کردند، گزافه گوییهای ترس انگیز درباره ی نابودییها و اهریمنیهایی که در جستجوی منافع خود باعث شده بودیم کم کم ظاهر شد، و باقی مانده جهانی را که زمانی آن قدر زیبا بود، به نابودی کشاند» (همان ۲۸). و «ولی روشنفکران غیر مسؤول ما توانسته اند در جهان غربی ما فقط اهریمنی ببینند. آنان مذهب نوی را پایه گذاری کرده اند که موعظه میکند جهان ما ناعادلانه است و سرانجام سقوط خواهد کرد» (همان ۳۰).
پوپر در این سخنرانی تعریف روشنی از روشنفکر به دست نمیدهد. گر چه میتوان آن را در کل کتاب به تدریج دریافت. اما گاه در کمال شگفتی معنی تحصیل کرده را با روشنفکر یکی میکند: «. . . نابکاریهایی که بویژه ما روشنفکران نسبت به آنها نفوذپذیر هستیم، نابکاریهای تکبر، تصور این که ما همیشه بر حق هستیم، اصرار بر جزئیات و تشریفات، و خودبزرگ بینی روشنفکری. اینها نابکاریهایی حقیر هستند، ولی به اندازه خشونت جدی نیستند. اما حتی خشونت هم به طور کلی در میان روشنفکران ناشناخته نیست. در این مورد هم ما سهم خود را ادا کرده ایم. یاد پزشکان نازی را بکنیم که برای سالها پیش از “آشویتز”، مردم پیر و بیمار را میکشتند. . .» (همان ۲۶).
بنابراین بر اساس دیدگاه پوپر روشنفکران نابکارانی هستند که کوچکترین نابکارهای آنها تکبر، اصرار بر جزئیات و تشریفات (که معلوم نیست معنی این واژگان چیست؟) و خودبزرگ بینی (که البته همان تکبر است) میباشد و بزرگترین آنها هم اقداماتی است نظیر آن چه پزشکان نازی انجام داده اند! اما پرسش اساسی این است که چرا کارل پویر این چنین به روشنفکران میتازد یا بهتر بگوییم، روشنفکرانی را که چون او (که بدون تردید از نظر خودش روشنفکر است) نمیاندیشند، نابکار مینامند.
۱- او «میان دموکراسی به عنوان حکومت مردمی و دموکراسی به عنوان داوری مردمی تفاوت قایل میشود و معتقد است که این تفاوت به هیچ وجه لفظی نیست. و جنبه عملی هم دارد» (همان ۲۱). به نظر پوپر «نظریه حکومت مردمی منتهی به پشتیبانی از نمایندگی تناسبی میشود. بحث در این جا این است که هر جریان عقیدتی یا هر حزب کوچک باید نماینده یا [نمایندگانی] داشته باشد تا نمایندگان مردمی آینه ای از همه مردم بوده و نظریه حکومت مردمی تا حدامکان به واقعیت بپیوندد. من حتی پیشنهاد هراس انگیزی را خوانده ام که به هر شهروند اجازه داده شود، فقط با فشار دادن یک دکمه الکترونیکی، به هر نکته ای که توسط نمایندگان او در تلویزیون بحث میشود، مستقیماً رای دهد. همچنین گفته شده که، از دیدگاه دموکراسی به عنوان یک حکومت مردمی، به حضور عملی شهروندان با خوش بینی نگریسته شود» (همان ۲۱).
اما پوپر با دموکراسی به عنوان حکومت مردمی مخالف است زیرا «هر چند که فقط معدودی میتوانند سیاست گزاری کنند( توجه بفرمایید سیاست گزاری ویژه گروه معدودی است، بعداً باید ببینیم این گروه معدود در نظریه پوپر چه کسانی یا دقیق تر بگوییم چه طبقاتی هستند) ولی همه مردم توان داوری درباره ی آن سیاست گزاری را دارند» (همان ۲۰). پس طبقات مختلف مردم توان سیاست گزاری ندارند، اما جالب است که توان داوری در سیاست گزاریها را دارند! عجیب نیست؟ اما نکته ی مهم این است که اول آنها از سیاست گزاری جدا شوند و بعد باید ببینیم که داوری آنها با چه ساز و کاری صورت خواهد گرفت؟ با این برداشت از دموکراسی است که به عقیده پوپر «تعداد حزبها چیز بدی است، و همچنین نمایندگی تناسبی در انتخابات هم چیز بدی است. زیاد شدن حزبها، به دولتهای ائتلافی میانجامد که در آنها هیچ کس در پیشگاه مردم مسؤولیت نمیپذیرد، زیرا تنها کاری که دولت برای حفظ قدرت باید انجام دهد این است که شریک ائتلافی پیدا کند. اگر تعداد حزبها کم باشد، دولتها معمولاً دولتهای اکثریت هستند.( پوپر توضیح نمیدهد که با چه ساز و کاری باید احزاب را کم کرد. استبداد و یا حزبها را تبدیل به باشگاه شرکتهای غول پیکر کردن) و مسؤولیتهایشان روشن و زیر دید همگان است. من فکر نمیکنم که دیدگاههای مردم که به شکل تناسب نمایندگی آنان بازتاب یابد، ارزشی داشته باشد، و ارزش این گونه بازتابها در دولت حتی کمتر است» (همان ۲۲).
دولت اکثریت که پوپر از آنها حمایت میکند، دولتهایی به گونه دولت انگلستان و آمریکا هستند، نه به طور مثال سوئیس. «در سیستم آموزشی دبستانها و دبیرستانهای سوئیس به جای آموزش تئوری ساده و واقع گرایانه نیاز به جلوگیری از دیکتاتوری، ایدئولوژی دولت مردمی را آموزش میدهند و من این را تحمل ناپذیر و از دید اخلاقی دفاع ناپذیر میدانم» (همان ۲۲).
کارل پوپر با نظریه دولت مردمی به شدیدترین وجهی مخالف است، زیرا به نظر او «این نظریه یک ایدئولوژی غیرمنطقی، یا خرافات را ترویج میکند، زیرا این که مردم یا اکثریتی از مردم نمیتوانند خطا کنند یا ناعادلانه رفتار کنند، فقط خودکامه گرایی و، به نسبت، خرافات است. این ایدئولوژی غیراخلاقی است و باید طرد گردد» (همان ۲۲). پوپر با این اظهار نظر به طور مشخص و با قصد خاص نظریه دولت مردمی را تحریف و سپس محکوم میکند. واقعاً چه کسی معتقد است که «مردم (یا اکثریتی از مردم) نمیتوانند خطا کنند؟» دوستداران دموکراسی بر این باورند که حتماً امکان اشتباه مردم یا اکثریتی از مردم وجود دارد، اما راه رفع این اشتباه، محروم کردن آنان از مشارکت در زندگی سیاسی نیست، بلکه با تدابیری چون آزادی احزاب، سندیکاها، شوراها و رسانهها برای همه طبقات و اندیشهها، آزادی بی قید و شرط اقلیت برای انتشار آراء و اندیشههای خود و رعایت مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر و . . . مردم یا اکثریتی از مردم به تدریج خطاهای خود را اصلاح خواهند کرد، گر چه انسان هیچگاه از خطا بری نخواهد بود.
در عین حال چگونه میتوان تضمین کرد که آن گروه مورد نظر و توجه پوپر اشتباه نمیکند. پوپر برای آن که مصداق حکومت مردمی یا اکثریت مردم را محکوم کند. به نمونه حیرت آوری توسل میجوید. «اما نباید فراموش کنیم که هیتلر با روشی مشروع به قدرت رسید، و “قانون توان ساز” که او را دیکتاتور کرد، به وسیله ی اکثریت مجلس تصویب شده بود» (همان ۱۸).
پوپر پس از رد نظریه حکومت یا دولت مردمی که خوانش معینی از دموکراسی است، خوانش خود را تحت عنوان داوری مردمی مطرح میکند. داوری مردمی ویژگیهای جالب و دقیقی دارد که با بسیاری از آنها به هیچ وجه نمیشود مخالفت کرد. به عنوان مثال یکی از ویژگیها این است که «چگونه میتوانیم قانون اساسی ای تدوین کنیم که با آن بتوانیم بی خونریزی از شر دولتی که دلخواهمان نیست خلاص شویم؟ این پرسش تاکید را بر روش انتخاب یک دولت نمیگذارد، بلکه بر امکان خلع آن میگذارد» (همان ۱۹). و «دموکراسی از زمان آتنی دیکتاتوری از دید اخلاقی غلط است، زیرا شهروندان کشور را مجبور میکند بر خلاف باورهای اخلاقی شان، با اهریمن همکاری کنند، حتی اگر این همکاری همراه با سکوت باشد. دیکتاتوری، انسانی را که معتقد به یک مسؤولیت اخلاقی است، از این ویژگی محروم میکند و او را تا یک صدم آن چه که باید باشد، تنزل میدهد و هر گونه کوشش برای انجام مسئولیتهای انسانی را تبدیل به یک خودکشی میکند» (همان ۲۱). به راستی چه کسی میتواند با این خوانش مخالف باشد، اما پرسش مهم این است که چگونه میتوان این شرایط را پدید آورد یا به قول پوپر قانونی اساسی را تدوین کرد که این امکان را میسر کند؟ خود پوپر هم این پرسش را مطرح میکند: «پرسش مطرح این نیست که “چه کسی” حکومت کند، بلکه این است که یک دولت “چگونه” باید باشد» (همان ۲۹). چگونه باشد که «امکان رهایی بدون خونریزی از یک دولت را که به حقوق و وظایف خود احترام نمیگذارد، یا حتی اگر صرفاً سیاستهای آن را غلط میدانیم، فراهم سازد» (همان ۲۹).
پوپر پیش از آن که آخرین کلام را در مورد این پرسش، بر زبان بیاورد، مسائل جالبی را مطرح میکند که میتواند به ما کمک کند تا این «چگونه» را درک کنیم. «وینستون چرچیل و فرانکلین دلانو روزولت، به وسیله پیمان آنلانتیک شان ( همان ناتو) جهانی نو را بنیان گذاری کردند که پایههای آن را هوانوردان جوانی که در نبردهای بریتانیا در سالهای ۱۹۴۰ و ۱۹۴۱ شرکت داشتند، بنا نهاده بودند. این جوانان چشم در چشم مرگ حتمی داشتند و خود را فدای ما کردند.( تنها هوانوردان جوان بریتانیا؟ میلیونها نفر و از جمله بیست میلیون نفر از مردم اتحاد شوروی که در شکست فاشیسم نقش اصلی را به عهده داشتند، از قلم نویسنده افتاده اند. چرا؟) زیرا از زمان پیروزی بر هیتلر، اروپای باختری به جای فرو رفتن در افسردگی ناشی از جهنمی که بر پا کرده بود. (چرا؟ آیا جهنم به خاطر تقسیم مجدد جهان پس از جنگ جهانی اول نبود؟) در بهشت صلح اروپایی ( فقط اروپا !) بهترین و عادلانه ترین جهانی که تا کنون در تاریخ سابقه داشته، زیسته است. و اگر استالین به ما ملحق شده بود، (یعنی حاکمیت سرمایه را پذیرفته بود) ما امروز، سپاس به سازمان ملل متحد نه تنها در اروپا و آتلانتیک شمالی، بلکه در سراسر جهان، صلح میداشتیم (همان ۲۷).
از این نقل قول میتوان نتایجی را درباره این چگونگی دریافت: جهان نو را پس از جنگ جهانی دوم وینستون چرچیل و فرانکلین روزولت رهبران انگلستان و آمریکا، پایه گذاری کردند. آن هم با فداکاری تنها سربازان انگلیسی. اما پوپر فراموش میکند که این جهان نو که بهشت اروپایی و البته بهشت آمریکای شمالی را ایجاد کرد، با انجام چندین کودتای فاشیستی، دولتهایی از جمله دولت ملی دکتر محمد مصدق در ایران (۱۹۵۳ تنها هشت سال پس از جنگ جهانی دوم) ، دولت ملی دکتر سالوادور آلنده در شیلی، دولت سرهنگ آربز در گواتمالا، دکتر گولارد در برزیل، دولت ملی دکتر سوکارنو در اندونزی و . . . را که قصدشان تنها این بود که با رعایت تمام موازین دموکراتیک، نه بهشت هفتم که پوپر بدرستی از آن دل خوشی ندارد و نه بهشت اول که پوپر آن را واقع بینانه میداند، بلکه جامعه ای بنا نهند که در آن مردم از شر دیکتاتوری که پوپر آن را غیر اخلاقی میداند، خلاصی یابند و در فضای فارغ از وحشت و هراس، نخستین گامها را برای رعایت حقوق اکثر مردم بردارند. پوپر به خوبی میداند که این کودتاها با چه خشونت بی سابقه ای صورت گرفتند و با چه رودهایی از خون به سرانجام رسیدند. آیا اگر این کودتاها صورت نگرفته بود و ثروت ملی این کشورها، – ثروت طبیعی و انسانی – به سوی اروپا و آمریکا روانه نشده بود، باز هم میشد از بهشت اروپایی و آمریکای شمالی حداقل در مقیاس کنونی اش سخن گفت؟
او در بخش دیگری از مقاله اش، آنجا که در کمال حیرت وضعیت محیط زیست جهان را مورد ستایش قرار میدهد، بار دیگر جهانش را به اروپا و آمریکا فرو میکاهد: «برای نخستین بار از زمان ایجاد منظومه خورشیدی ما، دانشهای طبیعی، فن شناسی، و صنعت این امکان را برای ما به وجود آورده[است] که کاری برای محیط زیست انجام دهیم، و همه دانشمندان و فن شناسان با این اندیشه در ذهنشان سخت به کار مشغولند. ولی اکنون آنان متهم به نابودی طبیعت هستند. در حالی که دریاچه زیبای زوریج و دریاچه بزرگ میشیگان که در ساحل آن شهر شیکاگو قرار دارد( فقط این دو دریاچه و بدون اشاره به فاجعه زیست محیطی که تمام دانشمندان محیط زیست نسبت به آن هشدار میدهند و بدون توجه به چرایی آن)، سالهاست که بیسروصدای زیاد پاکیزه و امن شده است» (همان ۲۸).
پوپر از بهشت اروپایی سخن میگوید که بعد از جنگ جهانی دوم ایجاد شد. مشکل روشنفکرانی که پوپر آنها را به سیاه نمایی متهم میکند، این نیست که اروپا و آمریکا در مقیاس تاریخ بشر بهشت نیستند؛ مسئله روشنفکران این است که جهان، تنها اروپا و آمریکا نیست. آفریقا هم هست، آسیا هم هست، آمریکای جنوبی هم هست. مهم ترین ویژگی روشنفکر که او را از بسیاری تحصیل کردهها و بسیاری از مردم متمایز میکند، این است که روشنفکر نه منافع و موقعیت خود که در بسیاری از مواقع موقعیت بدی هم نیست، بلکه منافع و موقعیت همه جامعه و مردم و حتی آینده آنها را در نظر میگیرد. روشنفکر نه به یک جامعه و نه به یک کشور، بلکه به انسان به طور کلی، فارغ از نژاد و رنگ و دین و جغرافیا و . . . میاندیشد. در عین حال باید تاکید کنیم که با آن که ثروت و املاک ۴۰۰ آمریکایی بیشتر از کل دارایی ۱۵۵ میلیون آمریکایی است، با آن که یک درصد مردم آمریکا صاحب ۷۰ درصد ثروت آن کشور هستند، با آن که ۵ میلیون نفر از مردم آمریکا، از خدمات بیمه محرومند، و با آنکه در همین مبارزات انتخاباتی آمریکا، میت رامنی نامزد جمهوری خواهان اعتراف کرد که ۴۷ درصد مردم آمریکا ( در مقیاس آمریکا) زیر خط فقر هستند، مالیات نمیدهند و نیازمند کمکهای دولت آمریکا هستند، با این همه باید تایید کرد، که زندگی مردم آمریکا، به طور کلی، در مقیاس با گرسنگان آفریقا، آسیا و آمریکای جنوبی و استبداد هولناک حاکم بر اکثر کشورهای جهان، حداقل به قول پوپر بهشت اول است. اما آخر مردمی که چون پوپر خود را روشنفکر و فراتر از آن فیلسوف میدانند، نمیتوانند تنها بخشی از جهان را ببینند و چشم خود را بر دهشتهای باقی جهان ببندند. بویژه که بسیاری از این روشنفکران، مثل پوپر در این کشورهای بهشت زندگی نمیکنند و هر روز و هر ساعت فشار خردکننده چکمههای حاکمان قلدر را که بسیاری از آنها مورد حمایت کشورهای بهشت هستند و به زور اسلحه، ثروت و آزادی را مردم را میربایند، بر پشت و شانههای زخم دیده و لت و پار خود احساس میکنند.
پوپر که آگاهانه از وینستون چرچیل و روزولت یعنی رهبران درجه اول جهان سرمایه داری در پایان جنگ جهانی دوم به عنوان بنیان گذاران و قهرمانان (همان ۳۱) جهان نو یا همان بهشت اول سخن میگوید و زیرکانه، از کودتاها و دیکتاتوریهای وحشتناکی که این نظام برای انتقال ثروت مادی و انسانی کشورهای تحت ستم به جهان نو، مورد حمایت قرار داده است، با نظر اغماض میگذرد، تبهکارانه تمام ویرانیها و دهشتهای جهان و حتی ناکارآمدیها و ضعفهای کشورهای بهشت اول را هم به پای اتحاد شوروی و همه کسانی مینویسد که به باورهای سوسیالیستی اعتقاد داشتند، «و اگر استالین به ما ملحق شده بود، ما امروز، سپاس به سازمان ملل متحد، نه تنها در اروپا و آتلانتیک شمالی، بلکه در سراسر جهان صلح میداشتیم».
پوپر چنان عمر بلندی داشت که بالاخره به آرزویش رسید و نابودی اتحاد شوروی را دید. به دلایل گوناگون که موضوع بحث ما در این مقاله نیست، اتحاد شوروی و بخش بیشتر کشورهای سوسیالیستی تا سال ۱۹۹۱ نابود شدند و کسانی در این کشورها به قدرت رسیدند که نه تنها مانند استالین نمیاندیشیدند، بلکه عاشق و شیفته جهان نو یا همان کشورهای بهشت اول بودند.
اما از سال ۱۹۹۱ تا امروز که ۲۰۱۲ است یعنی بعد از بیش از بیست سال، در جهان چه اتفاقی افتاده است؟ آیا ما شاهد صلح در جهان بوده ایم؟ یا شاهد افسار گسیختگی حیرت آور جهان سرمایه داری در نابود کردن نه تنها کشورهایی چون یوگسلاوی، عراق و افغانستان بلکه در از بین بردن محیط زیست و دستاوردهای مدنی زحمتکشان حتی در پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری؟ آیا بحران کنونی جهان سرمایه داری را هم که به گرسنگی و وحشت میلیون نفر از مردم سراسر جهان انجامیده است، میتوان به پای این نوشت که استالین پس از جنگ جهانی دوم به اتحاد روزولت و چرچیل نپیوست؟ کاش پوپر امروز زنده بود و پیامدهای وحشتناک نظریه پردازیهای خودش را در سراسر جهان ملاحظه میکرد! با این همه باید اعتراف کنیم که او آنقدر منصف بود که در همان سال ۱۹۹۴ یعنی تنها سه سال پس از پیروزی نظریههایش به پیامدهای وحشتناک آنها ـ نه شجاعانه بلکه شرمگینانه – اعتراف و اعتراض کند. وقتی خبرنگار ایتالیایی از او در سال ۱۹۹۴ میپرسد که منظورش از به کار بردن عبارت «تباهی اخلاقی» چیست؟ پوپر پاسخ میدهد: «منظور من به طور خیلی ساده و صریح، رشد جنایت و از دست دادن احساس طبیعی زندگی کردن در یک جهان دارای نظم است. در اروپا ( جهان پوپر همچنان فقط اروپاست) تا چندی پیش،( معلوم نیست که این چندی پیش چه زمانی است)، در جامعه ای زندگی میکردیم که در آن جنایت یک استثنای هیجان برانگیز بود . . . جهانی بود که در آن شما میتوانستید مطمئن باشید که شخصی که روبروی من نشسته سلاحی در جیب حمل نمیکند، این جهانی بود که دیگر نیست» (همان ۷۱).
۲- دموکراسی پوپر مانند دموکراسی افلاتون، در واقع دموکراسی نخبگان است و منظور از نخبگان هم البته فقط صاحبان سرمایه اند و صاحبان قدرت. «این اندیشه در بنیان دموکراسی آتن وجود داشت، و هر چند که این گونه بیان نشده بود، ولی وجود آن را میشد استنباط کرد. امروز هم اندیشه ما این است، یا باید باشد. نمیخواهیم هیچ گروهی که خود را از مردم (دقت بفرمایید مردم) میخواند، چه سربازان، کارمندان دولت، کارگران، روزنامه نگاران، گویندگان رادیو و تلویزیون، نویسندگان، تروریستها و جوانان، در قدرت باشند یا حکومت کنند. نمیخواهیم از آنان بترسیم یا ناچار باشیم بترسیم. میخواهیم و باید، در صورت ضرورت، در برابر زورگویی آنها (منظور مردم است) از خود دفاع کنیم. این هدف ما در شکلهای حکومتهای غربی ماست» (همان ۴۹).
پس بنا بر تعریف پوپر مصادیق مردم که نباید حکومت کنند معلوم شد؛ سربازان، کارمندان دولت، کارگران، روزنامه نگاران، گویندگان رادیو و تلویزیون، نویسندگان، تروریستها و جوانان. تعریف مضحکی است از مردم، نه؟ پس چه کسانی میمانند که باید حکومت کنند؟ غیر از سرمایه داران و مالکین و روشنفکران توجیه کننده قدرت آنها آیا هنوز کسی مانده است؟
۳- دیدیم که پوپر هدف خوانش مورد نظر خودش را از دموکراسی که آن را داوری مردمیمیخواند، تدوین یک قانون اساسی میداند «که با آن بتوانیم بی خونریزی از شر دولتی که دلخواهمان نیست، خلاص شویم» (همان ۱۹). اما چگونه؟ او مانند تمام نولیبرالهای جهان طرفدار دولت کوچک است (همان ۶۲) اما متاسف است که «نظریه دولت کوچک دور از دسترس و آرمانی مینماید، هر چند این بدان معنی نیست که باید نظریه را رها کرد» (همان ۶۲).
جالب است پوپر این پدیده را در کشورهای بهشت اول آرمانی میداند، آن وقت دوستداران او خواهان اجرای این نظریه در کشورهای جهنم هستند. اما چرا او فعلاً ضرورت دولت را- که کوچک نیست- ناگزیر میشمارد؟ زیرا «دولت وظیفه دارد از کشور دفاع کند، باید بر آمادگی نظامی شهروندان و بنابراین بر سلامت آنان نظارت نماید؛ حتی باید تا اندازه ای بر اقتصاد نظارت کند، زیرا لازم است منابع قابل ملاحظه ای را تدارک ببیند، ترافیک و سیستم علامت دهی را تنظیم و نگهداری نماید، و بسیاری چیزهای دیگر» (همان ۶۲). پوپر این نوع دولت را «پدرسالار» (۲) مینامد (همان ۶۲). البته تا اینجای کار دولت پدرسالار، غیر از قوانین راهنمایی و رانندگی که برای همه مردم مفید است، بیشتر وظیفه دفاع از منافع فرادستان را به دوش میکشد: دفاع از کشور( که حداقل در زمانی که نویسنده این مقاله را مینوشت، با جنگ پیشگرانه تعریف میشد) آمادگی نظامیشهروندان (منظور فرودستان است) بنابراین بر سلامت آنها( سلامتی فرودستان تا آنجا لازم است که در دفاعها ـ منظور جنگهاست ـ شرکت کنند) و البته تا اندازه ای هم بر اقتصاد( که اندازه اش را فرادستان تعیین میکنند).
بنابراین او به ناچار ضرورت دولت پدر سالار را میپذیرد اما توصیه جالبی میکند «پدرسالارگرایی نباید بیش از آنچه ضرورت اخلاقی دارد، باشد (همان ۶۲). جالب است، سرانجام پس از این همه فلسفه بافیها و استدلال تراشی کار به ضرورت اخلاقی رسید. اما تازه مشکل آغاز شد. ضرورت اخلاقی چیست و معنای آن کدام است.
شاید نواندیشان دینی با دیدن این واژه اخلاق، ارادت نسبت به او را برگزیده اند. سیر اندیشههای کارل پوپر کار را به اینجا میرساند که معنای ضرورت اخلاقی و حد و حدود آن را باید به طبقات صاحب ثروت و قدرت و روشنفکران توجیه گر قدرت آنان سپرد، زیرا بقیه مردم و بقیه روشنفکران برای توضیح این معنا و حد و حدود آن از شایستگی کافی برخوردار نیستند. توصیه اخلاقی پوپر برای دولت پدر سالار مورد نظرش به همین اندازه پایان نمییابد. او در ادامه، جمله اخلاقی بی معنای دیگری را بر زبان میآورد: «آزادی نباید بیش از آنچه پرهیزناپذیر است، محدود گردد» (همان ۶۳). همچنان این پرسش مطرح است که کدام نیروی اجتماعی قرار است میزان و کیفیت این «پرهیزناپذیری» را روشن کند؟ پوپر در دو مقاله و مصاحبه ای که در این کتاب آمده، به صراحت پاسخی به این پرسش مهم نداده است؛ حتی به نظرش نرسیده که این جمله به ظاهر روشن تا چه حد مبهم است. اما برای خواننده ی دقیق متن، مرجع دقیق تفسیر این پرهیزناپذیری کاملاً روشن است.
پوپر سرانجام این اخلاق گرایی حیرت آور را در صفحه ۵۳ کتاب به اوج میرساند: «ما نیاز به آزادی داریم تا دولت را از سوء استفاده از قدرت باز داریم و ما نیاز به دولت داریم تا از سوء استفاده از آزادی جلوگیری کند» (همان ۵۳). چه سخنان درخشانی! اما چگونه؟ «آشکارا، این مسأله ای است که نمیشود آن را بوسیله قانونهایی که به صورت انتزاعی وضع میشود حل کرد. ما نیاز به یک دادگاه قانون اساسی داریم و بیش از هر چیز دیگر نیازمند حسن نیت هستیم» (همان ۵۳). حالا تعریف «حسن نیت» چیست و این که آیا میتوان کسی را در این جهان یافت که خود را با حسن نیت نداند، دیگر به پوپر ارتباط ندارد. او خواننده را به اتاق تاریکی رانده است و از او میخواهد که در آن ظلمات جعبه کوچک سیاه رنگی را پیدا کند. حالا به تدریج میتوانیم نظریه ی پوپر را که پشت واژگان فیلسوفانه و آزادی خواهانه پنهان کرده است، آشکار کنیم.
الف- به نظر پوپر، فقط صاحبان سرمایه و قدرت – که معدودی هستند (همان ۲۰) حق سیاست گذاری دارند، بقیه مردم تنها از حق داوری برخوردارند. و این حق داوری از طریق توصیههای اخلاقی صورت میگیرد.
ب- روشنفکران واقعی، روشنفکرانی هستند که هم چون پوپر وضع موجود جهان را بهشت اول میدانند. کسانی که رفاه نویافته جهان سرمایه داری غرب و جهان زیبای ما (منظور اروپا، آمریکا و آتلانتیک شمالی است) را میستایند. این بخش از روشنفکران مصداق روشنفکران سقراطی هستند.
پ- اما بخش وسیع روشنفکران جهان که نمیدانند که نمیدانند کسانی هستند که به تهییح مردم علیه مردم ( صاحبان سرمایه و قدرت) میپردازند، و جهان را نه فقط اروپا، آمریکا و آتلانتیک شمالی، بلکه سراسر کره زمین میدانند و مردم را هم نه یک دهم یک درصد جمعیت جهان( به بیان نوام چامسکی)(۳) بلکه همه مردم جهان فارغ از دین و نژاد و جنسیت و دارایی و . . . میدانند، براستی مشمئز کننده اند. بر این اساس و بر پایه این دیدگاه است که پوپر، چرچیل و روزولت را قهرمانان جنگ میداند (همان ۳۱) ، با جنبش صلح جهان مخالف است (همان ۶۳) بیمه همگانی را رد میکند.(همان ۶۱) از همه روشنفکران جهان میخواهد که «از این دروغها که بزرگترین جنایت است دست بردارند که جهان ما چقدر برای زندگی وحشتناک است» (همان ۶۵).
اما واقعیت این است که روشنفکران واقعی که خود را نه خادمان حلقه به گوش صاحبان سرمایه و قدرت، بلکه متعهد به حقوق همه مردم از هر رنگ و نژاد و دین و جنسیت میدانند، واقع بینانه به جهان نگاه میکنند: انسان در تاریخ طولانی و خونبار خود، به موفقیتهای بزرگی در زمینههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و دانشی دست یافته است. تا این جا میتوان با تسامح بسیار با پوپر موافق بود. اما هنوز در تمام این زمینههای برشمرده، انسان با رنجها، دشواریها و عقب ماندگیهای وحشتناکی روبروست. اینجا دیگر پوپر با ما هم عقیده نیست. این موفقیتها، از شدنی بودن بسیار از رویاهای انسانهای اندیشمند، حکایت میکند، که باید آگاهانه با اصلاح ـ و نه فقط اصلاح بلکه هم چنین با تغییر – در جهت تحقق آنها بکوشد. بنابراین روشنفکران اعتقاد دارند که انسانها، همه انسانها هنوز تا رسیدن به بهشت اول ـ زیرا بهشت هفتمی در تحولات زندگی انسان وجود نخواهد داشت – فاصله بسیاری دارند.
پوپر و همفکران او که جهان را توصیف و سپس توجیه میکنند، محافظه کارانی هستند که جهان و نظام مستقر در آن را که هرمی شکل است و در آن، راس هرم به بهای رنج و درد و محرومیت قاعده، در خوشبختی بهیمی میلولد، پایان جهان تصور میکنند که حداکثر باید هر از چندی با توصیههای اخلاقی دستی به سر و رویش کشید. اینها لاجرم واپسگرا خوانده میشوند. اما روشنفکران و اندیشمندانی که جهان را توصیف میکنند، اما در توصیف نمیمانند و توصیف آن را برای اصلاح – و اگر صاحبان قدرت و ثروت با تکیه بر زور و استبداد، آن را برنتابند – برای تغییر آن بکار میبرند شایسته واژه ی پیشرو هستند.
باری، نظرات خوش بینانه پوپر در سال ۱۹۸۹ که در بهترین حالت، بیانگر عدم آگاهی او از ساز و کار نظام سرمایه داری و در واقع بینانه ترین حالت، ایجاد توهم آگاهانه در میان مردم و روشنفکران نسبت به ساختار هرمی است، به صورت سخنان یاس آمیز او درمیآید. این توهم و یاس نه ویژه کارل پوپر که ویژه بخش مهمیاز روشنفکرانی است که بدون شناخت از ساز و کارهای سرمایه داری جهانی، شیفته سخنان پرآب و تاب سیاست پیشه گانی میشوند که بیش از سیاست و تدبیر، از به اصطلاح هنر مردم فریبی برخوردارند.
در پایان ضروری است که چند کلمه ای هم درباره ی دو مقدمه ی آقای کورش زعیم نوشته شود. او در پیش گفتار مترجم که ظاهراً برای چاپ اول (۴) (که معلوم نیست کی بوده) نوشته شده، با ذوق و شوق به استقبال پیروزی سرمایه داری و نابودی سوسیالیسم در نخستین سالهای دهه ی ۹۰ میرود و مینویسد: «آغاز دهه ۱۹۹۰، موجی از آزادیخواهی و گرایش به دموکراسی جهان را فرا گرفته است. برای نخستین بار در تاریخ بشر، اکثریت ملتهای جهان دموکراسی را تجربه میکنند. در طی این دهه، جمعیت عظیمی از مردم جهان مانند روسیه، اوکراین، کشورهای اروپای خاوری، آمریکای مرکزی، آمریکای جنوبی و برخی کشورهای آفریقای به سوی دموکراسی گام برداشته اند. شمار کشورهایی که حکومتهای خودکامه دارند در حال نزول است. افکار عمومیجهان بر ضد دیکتاتورهاست و تعداد کشورهایی که غیر مردمیترین رژیمها را دارند، مانند افغانستان، برمه، عراق، چین، کوبا، گینه،هائیتی، کره شمالی، سودان، سوریه و ویتنام سال به سال کمتر میشود» (همان ۷). این که آقای زعیم در آغاز دهه ۹۰، روند تحولات را نمیشناخته و ماهیت آن را تشخیص نمیداده برای یک فعال سیاسی حیرت آور است، ولی عجیب است که حتی کتابی که ترجمه کرده را هم به دقت نخوانده است. مگر پوپر در همین کتاب و در سال ۱۹۹۴ از تباهی اخلاقی سخن نمیگوید پس این شیفتگی حیرت آور آقای زعیم برای چیست؟ شیفتگی به نظام سرمایه داری و توجیه آن در هر شکل و حالتی این بلاها را بر سر آدمی میآورد. نهضت ملی ایران در دهه سوم هم از این شیفتگی رنج میبرد و نمیتوانست ماهیت امپریالیسم آمریکا را بشناسد. از این که بگذریم آیا آقای زعیم حداقل نمیبایست این پیش گفتار خود را در چاپ سوم کتاب (۱۳۸۹) یعنی سال ۲۰۱۰ میلادی از آغاز کتاب برمیداشت. دیگر در سال ۲۰۱۰ معلوم و کاملاً آشکار بود که این موج نولیبرالی چه بر سر مردم افغانستان و عراق آورده است. از کجا ناله کنیم که آقای زعیم که خود را هوادار نهضت ملی ایران میداند نه پادوی امپریالیسم، از ویتنام و کوبا که با دهها سال مبارزه بی امان علیه امپریالیسم ، در شرایط فوق دشوار، در حد توان خود و با همه خطاهای عینی و ذهنی، مردم خود را از چنگ فقر، جنگ و حاکمیت بی قید و شرط سرمایه تا حدودی نجات داده اند، نظامهای دیکتاتوری هستند، آن وقت در لیست بلند بالای ایشان نشانی نه از عربستان هست نه کویت و نه از پاکستان و نه اسرائیل و دهها رژیم فاشیستی و دیکتاتوری هولناک دیگر، که از حمایت جهان بهشت برخوردارند.
ایشان در مقدمه دیگری تحت عنوان «درباره نویسنده» که معلوم نیست خودشان نوشته اند یا از جایی ترجمه کرده اند( نظر نگارنده این است که این قسمت ترجمه است زیرا جملات گاه بی معنا و گاه به شدت بوی ترجمه میدهند)، با نوعی عوام فریبی بدون این که اصلاً مطالب ربطی به کتاب داشته باشد، هر چیزی را میدانسته یا تصور میکرده اند که میدانند. بر سر خواننده خود، ریخته اند. «پوپر برخی دیدگاههای سنتی فلسفه را به چالش طلبید مارکسیسم، مثبت گرایی منطقی، فلسفه جبری و فلسفه زبان شناسی. بحث او این بود که موضوعی برای بحث وجود ندارد، فقط مسئله وجود دارد و خواست ما برای حل آن( پس تا اینجا موضوعی برای بحث وجود ندارد). او گفت که صحت تئوریهای عملی را نمیتوان بررسی کرد، فقط میتوان آنها را موقتاً تکذیب کرد؛ و اینکه بهترین فلسفه، فلسفه ای است که به مسایل مهم بپردازد نه به معنی واژهها( آخر کدام فلسفه به معنی واژهها میپردازد؟) ـ ایزابرلین به درستی گفته که پوپر ویران سازترین زمینه نفی مارکسیسم را به وجود آورده است» (همان ۱۰). اما در این کتاب حتی یک بار هم پوپر واژه مارکسیسم را به کار نبرده است. آیا این کلی گوییهای حیرت آور، عوام فریبی نیست؟ چند اندیشه و نظریه، در چند خط رد و محکوم شدند. آیا این سخنان آن هم در مقدمه، تکذیب سخنان سقراط نیست که اگر نمیدانی، نگو! خنده آور این است که در همین نقل قولی که از او کردیم، گفته است «بحث پوپر این بود که موضوعی برای بحث وجود ندارد، فقط مسئله وجود دارد و خواست ما برای حل آن». و بعد فقط چند سطر پایین تر مینویسد: «آیین نقد پوپر جهانی است که در آن دادوستد در مباحثه از ارزش والایی برخوردار است» (همان ۱۰).
در همین مقدمه میخوانیم: «هر کس در اهمیت» پرسش را درست طرح کنیم یعنی شبکه مسائل فرعی مسأله اصلی و ارتباطات پراکنده آنها را به قلمروهایی که ظاهراً با هم نامربوط هستند، تردید دارد، بایستی تاریخچه اثبات نظریه واپسین فرمت Format را توسط اندرو وایلز بررسی کند» (همان ۱۱). خواهش میکنم چند بار این متن را بخوانید. آن را نه در نقد من، بلکه در کتاب ببینید، آیا معلوم است که نویسنده چه گفته است؟ نگارنده تردید ندارد که خود آقای زعیم هم نمیدانسته چه نوشته است و به احتمال زیاد، به ترجمه مکانیکی از یک متن دست زده است که از آن اساساً سر در نمیآورده است. بنابراین خود ایشان هم به سخن سقراط گوش نسپارده است. اما در پایان از آقای زعیم باید تشکر کرد، که جمله زیر را هم در پایان مقدمه خود نوشته اند و به این وسیله چیزهای بسیاری را به خواننده منتقل کرده اند: «کارل پوپر در سال ۱۹۶۵ توسط الیزابت دوم ملکه انگلستان به مقام شوالیه ای رسید و در سال ۱۹۸۲ نشان «همدم افتخاری» ملکه به او اهدا شد( همان۱۲).
زیرنویسها:
۱- کارل پوپر، آزادی و مسؤولیت روشنفکران، ترجمه کورش زعیم، انتشارات ایران مهر چاپ سوم ۱۳۸۹
۲- پوپر در مصاحبه ای که در سال ۱۹۹۴- فقط سه سال پس از نابودی اتحاد شوروی و احساس یاسی که به او بخاطر اروپای نا امن دست داده بود که در آن «جنایت افزایش یافته و احساس طبیعی زندگی کردن از دست رفته» ضرورت به قول او دولت پدرسالار را بیشتر باز میکند. «وقتی دولت حق شهروندان را برای محافظت شدن بوسیله پلیس در برابر دزدی به رسمیت میشناسد، باید کودکان و نوجوانان را نیز برای حمایت شدن در موارد گوناگونی حتی در برابر پدران و مادران به رسمیت بشناسد. بنابراین، از نظر اصول، این امر پدرسالارانه است» (همان ۶۲). و «طبق اصل [استوارت] میل، واضح است که هر کس با عقل سالم و سن معین (چه ۱۴، ۲۰ تا ۲۱ سال) کاملاً حق دارد آزادانه خود را با مصرف مواد مخدر نابود سازد. ولی آیا دولت موظف نیست دیگران را از ایجاد چنین وضع مخاطره آمیزی منع نماید؟ و آیا دولت موظف نیست فروش مواد مخدر را ممنوع سازد و برای آن مجازاتهای سخت وضع نماید؟» (همان ۶۰) و «یک مثال بحث انگیز دیگر ممنوعیت سیگار کشیدن است، آشکارا طبق اصل میل، هیچ کس را نباید از سیگار کشیدن به بهانه این که برایش زیان آور است، منع کرده ولی اثر آن بر منافع دیگران چه؟ هنگامی که کارشناسان دولت میگویند فرو دادن دود سیگار دیگران برای سلامت زیان آور یا حتی خطرناک است، آیا دولت موظف نیست سیگار کشیدن را در هر جا که شخص ثالثی حضور دارد منع کند؟» (همان ۶۰) واژه «دولت پدرسالار» را نولیبرالها برای محکوم کردن اقدامات دولتهای سوسیالیستی در زمینههایی چون بهداشت برای همه، کار برای همه، آموزش برای همه، مسکن برای همه و . . . جعل کردند. اما پرسش این است که اگر باید از کودکان در مقابل خشونت پدر و مادر حمایت کرد، آیا دولتها موظف نیستند که از کودکان در مقابل خشونتی بس بزرگتر، یعنی عدم دسترسی به آموزش و بهداشت حمایت کنند؟ آیا اگر دولتها وظیفه دارند که مواد مخدر را ممنوع کنند، وظیفه ندارند اقدام بسیار مهم تر و پیشگرانه تری چون ورزش برای همه را به انجام برسانند؟ آیا اگر سیگار کشیدن نه تنها برای خود فرد بلکه برای دیگران مضر است و دولتها موظفند در این مورد تصمیماتی را اتخاذ کنند، همچنان که در بسیاری از کشورها این تصمیمات را اتخاذ کرده اند. آیا تأمین کار برای شهروندان که آنها را از بسیاری از مشکلات و رنجها میرهاند و در نظر گرفتن حقوق برای دوران بیکاری آن هم حقوق آبرومندانه و کافی جزء حقوق انسانها نیست و آیا دولت برگزیده مردم نباید این حق را همگانی در نظر بگیرد و اقدامات لازم را برای تحقق آن انجام دهد؟ پوپر فیلسوفی محافظه کار است و تنها از چیزی که وجود دارد دفاع میکند. او به خاطر منافع طبقه ای که به آن تعلق دارد قادر نیست رویاهای تازه ای بیافریند و برای تحقق آنها، در جامعه و محیط تغییر ایجاد کند.
۳- Noam Chamsky, Ocoupy, Zuc eo Tti Park Press
۴- از شناسنامه کتاب برمیآید که این کتاب برای نخستین بار در سال ۱۳۷۶ تحت عنوان «درس این قرن، همراه با دو گفتار درباره ی آزادی و حکومت دمکراتیک» با ترجمه ی علی پایا در انتشارات طرح نو چاپ شده بوده است.