۱۹۱۸

حال جنگی متفاوت از راه می‌رسد. ما دشمنانی در داخل داریم: «طراحان جنگ‌های بشردوستانه» کسانی که خون ما را با کیسه‌های طلا مبادله می‌کنند، کسانی که جهان را برای ریاکاری امن می‌کنند، برای خودشان امن می‌کنند، خودشان را برای «جنگ بشردوستانه» بعدی آماده می‌کنند. ببینید که چقدر چرب زبان و از خود راضی به‌نظر می‌رسند، سوار بر گرده‌های ما، با منحرف کردن ذهن‌های ما، با پر کردن وجود ما از ترس دشمنان شریر. رویدادهای مهم همچنان رخ می‌دهند، اما نه به اندازه خلاص شدن از شر آن‌ها. نه هنوز به اندازه کافی.

 

سرهنگ آنجلو گتی Angelo Gatti، افسر ستاد ارتش ایتالیا (جبهه اتریش) با یادآوری سال‌های درنده‌خویی و قتل‌عام در دفتر خاطرات روزانه خود چنین نوشت: «سراسر این جنگ، انبوهی از دروغ بوده است. ما به‌خاطر این وارد جنگ شدیم که یک مشت آدم صاحب اختیار خیال‌باف، ما را به درون آن پرتاب کردند.»

نه، گتی، caro mio (عزیزم)، آن‌ها یک مشت آدم خیال‌باف نیستند؛ طراح هستند. آن‌ها مافوق ما قرار دارند. ببینید چگونه در حالی که مردان جوان‌شان به گرد و غبار تبدیل می‌شوند، قرارداد‌های تسلیحاتی‌شان به پول‌های هنگفت خصوصی تبدیل می‌شوند؛ هرچه خون بیشتر، پول بیشتر؛ در جهت منافع کسب و کار است این جنگ.

این پیرمرد‌های ثروتمند، i pauci، «یک مشت معدود» هستند، چنان که سیسرو آن‌ها را الیگارش‌های سنا می‌نامید، همان‌ها که صادقانه در روم باستان در خدمت‌شان بود. همین یک مشت معدود هستند که با همدیگر، جبهه صنعت‌گران و زمین‌داران را تشکیل می‌دهند، کسانی که معتقدند جنگ، بازارهای بزرگتر خارجی و نظم و انضباط مدنی داخلی را به ارمغان می‌آورد. یک نفر از میان این مشتی معدود در سال ۱۹۱۴ جنگ را به‌عنوان راهی برای ترویج تسلیم و اطاعت در جبهه کار تلقی می‌کرد و ـ چنان که خودش گفت ـ جنگ «امکان تجدید سازمان سلسله مراتبی روابط طبقاتی را فراهم خواهد کرد.»

درست چندی پیش از آن، افکار مرتدانۀ کارل مارکس (از نظر کلیسای کاتولیک) در میان لایه‌های پایین‌تر اروپا گسترش می‌یافت. پرولتاریای هر کشور، با رشد کمّی و افزایش قدرت‌شان، وادار به جنگ علیه یکدیگر می‌شوند. برای محدود کردن و گمراه کردن آن‌ها چه راهی بهتر از چرخۀ انهدام متقابل.

بعد از آن نوبت به ژنرال‌ها و میلیتاریست‌های دیگری رسید که از اوایل سال ۱۹۰۶ شروع به طراحی این جنگ کردند، هشت سال قبل از شلیک اولین گلوله‌ها. جنگ برای آن‌ها به‌معنای شکوه و عظمت، مدال‌ها، ترفیعات نظامی‌، پاداش‌های مالی، نشان‌های افتخار داخلی، و غذا خوردن با وزیرها و بانکدارها و دیپلمات‌ها بود: کامیابی تمام و کمال از مرگ و نابودی. هنگامی‌ که سرانجام جنگ از راه برسد، این ژنرال‌ها هستند که با رضایت کامل از آن استقبال می‌کنند.

اما این مردان جوان هستند که یا زیرامواج آتش مسلسل‌ها ازهم دریده می‌شوند و یا توسط انفجارگلوله‌های توپ‌ها تکه تکه می‌شوند. جنگ با حملات گازهای کشنده شیمیایی و تک تیرانداز‌ها توسعه می‌یابد: نارنجک‌ها، خمپاره‌ها، و رگبار‌های توپخانه‌ها؛ غریو کرکنندۀ دوزخ عظیم و بوی مشمئز کنندۀ اجساد فاسد. بدن‌های پاره پاره‌ای که به‌طورغم‌انگیزی به سیم خاردارها آویزان‌اند، و موش‌های سنگرها که سعی می‌کنند ذره ذره ما را بخورند، حتی وقتی که هنوز زنده‌ایم.

بدرود، قلب‌هایی که در وطن، مرا دوست می‌دارند، کسانی که اشک‌های لطیف‌شان را در نامه مچاله شده‌ای می‌پیچند و برای ما ارسال می‌کنند. و بدرود رفقای من. هنگامی‌ که عقل مردم زایل می‌شود، صاحب منصب‌ها و پادشاه‌ها چیره می‌شوند و به‌نظر می‌رسد هیچ راه نجاتی وجود ندارد.

نادان‌ها به رقص در می‌آیند و سیاه‌چال چنان عمیق‌تر می‌شود که گویی بی‌انتها است. هیچ کس نمی‌تواند به آسمان نگاه کند، و یا به موسیقی گوش کند، یا راه را بر دسته‌های دروغ‌گویانی ببندد که بر ذهن‌های ما سایه می‌اندازند، مانند شپش‌های بی‌شماری که تن ما را می‌گزند. ارواح فناشدگان، دسته دسته، پوشیده از خون و کثافت خود را به درون مغاک جهنم می‌کشانند. «Lasciate ogne speranza, voi ch’entrate» (همۀ امیدها را فرو گزارید، شمایانی که وارد اینجا می‌شوید).

در همین حال از بالای دیوار واتیکان، پاپ به رهبران جهان التماس می‌کند تا به خصومت‌ها پایان دهند، «تا مبادا دیگر هیچ مرد جوانی در اروپا زنده نماند». اما صنعت جنگ به او هیچ اعتنایی نمی‌کند.

درنهایت، تلفات بیش از آنی است که بتوانیم تحمل کنیم. در سنگرهای فرانسوی، شورش‌ها سر برمی‌آورند! آشوبگرها در ارتش تزار فریاد می‌زنند «صلح، زمین، و نان!» در میهن، خانواده‌های ما به تلخی روزگار خود را می‌گذرانند. نقطه گسستی پدید می‌آید، به‌نظر می‌رسد الیگارشی‌های حاکم، قدرت خود را از دست می‌دهند.

سرانجام، سلاح‌ها در این هوای صبحگاهی خاموش می‌شوند. سکوت کمابیش روحانی عجیبی حاکم می‌شود. به‌نظر می‌رسد مه و باران زخم‌های ما را می‌شویند و پیکرهای تب‌دارمان را خنک می‌کنند . «هنوز زنده است»، گروهبان می‌خندد، «هنوز زنده است». او سیگاری در درون پنجه‌اش دارد. «آن تفنگ‌ها را چاتمه فنگ کنید، حرامزاده‌های تنبل». او دوباره می‌خندد، دهانی با دو دندان افتاده. هرگز چهره زشت‌ او تا این روز ماه نوامبر ۱۹۱۸ این‌قدر دل‌نشین به‌نظر نرسیده بود. اعلان متارکه جنگ مثل یک جذبۀ بی‌صدا ما را دربرگرفت.

یک تکه بزرگ از جهان پوشیده از لایۀ غلیظ اشرافیت کنده شد. رومانف، تزار و خانواده، همگی در سال ۱۹۱۸ در انقلاب روسیه اعدام می‌شوند. در همان سال، خاندان هوهنتسولرن با فرار قیصر ویلهلم دوم آلمان ازهم می‌پاشد. همچنین در سال ۱۹۱۸، امپراتوری عثمانی درهم می‌شکند. و در روز اعلان متارکه جنگ، ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸، در ساعت ۱۱ صبح ـ ساعت یازدهم روز یازدهم ماه یازدهم ـ ما پایان جنگ را اعلام کردیم و با آن انحلال سلسله ‌هابسبورگ را.

چهار پادشاهی فناناپذیر: روسی، آلمانی، ترکی، و اتریشی ـ مجارستانی، چهار امپراتوری بزرگ، هر کدام با میلیون‌ها سرنیزه و توپ آماده، حالا به خودپیچان در سایه روشن‌های مبهم تاریخ.
آیا فرزندان مان، ما را به‌خاطر پریشانی ملال‌انگیزمان هرگز خواهند بخشید؟ آیا آن‌ها هرگز درک خواهند کرد که ما چه کشیدیم؟ در خلال سال ۱۹۱۸، چهار خودکامگی اشرافی، با بجا گذاشتن قربانیان بیشمار، و انبوه داغدیدگان گریان در سراسر شب در پی خود از صحنه تاریخ محو شدند.

بازگردیم به سنگرها، حق با آشوب‌گرانی بود که در میان ما بودند. آن سرخ‌های یاغی با قامت‌های ایستاده در مقابل جوخه تیرباران در سال گذشته راست می‌گفتند. حقایق آن‌ها نباید با آن‌ها به خاک سپرده شوند. چرا کارگران و دهقانان فقیر بدست سایر کارگران و دهقانان فقیر کشته می‌شوند؟ در حال حاضر ما می‌دانیم که دشمن واقعی ما در درون سنگرها نیست؛ نه درایپره Ypres (در بلژیک ) است، نه درسوم Somme (در شمال فرانسه)، یا وردن Verdun  (شمال شرق فرانسه) یا کاپوره تو Caporetto (در یوگوسلاوی، در جنگ جهانی اول، جزو ایتالیا بود). هر چه به میهن نزدیک‌تر، به صلح فریبنده‌ای که در پی جنگ فریبنده می‌آید نزدیک‌تر.

حال جنگی متفاوت از راه می‌رسد. ما دشمنانی در داخل داریم: «طراحان جنگ‌های بشردوستانه» کسانی که خون ما را با کیسه‌های طلا مبادله می‌کنند، کسانی که جهان را برای ریاکاری امن می‌کنند، برای خودشان امن می‌کنند، خودشان را برای «جنگ بشردوستانه» بعدی آماده می‌کنند. ببینید که چقدر چرب زبان و از خود راضی به‌نظر می‌رسند، سوار بر گرده‌های ما، با منحرف کردن ذهن‌های ما، با پر کردن وجود ما از ترس دشمنان شریر. رویدادهای مهم همچنان رخ می‌دهند، اما نه به اندازه خلاص شدن از شر آن‌ها. نه هنوز به اندازه کافی.

 

جدیدترین کتاب‌های مایکل پرنتی عبارت‌اند از: چهره امپریالیسم (۲۰۱۱)؛ انتظار کشیدن برای دیروز: صفحاتی از زندگی یک بچه خیابانی (۲۰۱۳) و آسیب‌شناسی سود و ناشایستی‌های دیگر (آماده ارائه در ژانویه ۲۰۱۵).

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *