۹ رزمنده تودهای در سنگرهای انقلاب شهید شدند
«از من میپرسند محمد (جانجانیان) به چه جریان سیاسی تعلق داشت؟ فقط یک جمله از او میگویم. همیشه میگفت: حزب توده مثل چشمه میماند. همه به آن حمله میکنند، روشنفکران خرده بورژوا، ارتجاع داخلی، بیخبران، سرسپردگان مزدور، امپریالیسم … ولی این چشمه همچنان زنده است و میجوشد و همه این لجنها و موجهای گلآلود را میشوید … سرانجام همه به حقانیت آن اعتراف خواهند کرد …»
آوازخوان گذشت ولیکن ترانهاش
گل میکند به دامنه کوهپایهها
گزارشهایی که تاکنون از گردانهای رزمی حزب تودهٔ ایران به ما رسیده، حاکی است که ۹ تن از اعضاء و مسئولان حزبی در آخرین روزهای پیروزی مسلحانه انقلاب در میدانهای نبرد به شهادت رسیدهاند.
شهدای تودهای که دوش به دوش یاران حزبی و مردم مبارز آخرین دژهای رژیم پوسیده شاه و داروغههایش را فتح کردند، با خون پاک خود یکبار دیگر حقانیت آرمانها و صداقت انقلابی خویش را در عرصه عمل به اثبات رساندند و به صف طولانی سرخی که شهدای حزب تودهای ما به طول ۳۷ سال پیکار بیامان و پر از شکنجه و رنج و حماسه بهوجود آوردهاند، پیوستند.
حاصلخیز باد مرگتان که چون زندگیتان پر از عشق و معنی مردمی بود.
رفیق شهید محمد جانجانیان، دبیر سندیکای کارگران بافنده سوزنی، در نبردهای خونین میدان ارک تهران به خاک افتاد.
او که فعالانه در سنگر نیروهای انقلاب در جهاد و تلاش بود، و از جمله در حمله انقلابی به کلانتری ۶ نیز شرکت داشت، هنگام نجات یک رزمنده مجروح، هدف گلوله قرار گرفت.
در مراسمی که هفته گذشته رفقای این کارگر شهید در محل سندیکای صنف بافنده سوزنی برپا کردند، یکی از کارگران، شناسنامه ساده و غرورانگیز محمد جانجانیان را با این کلمات تصویر کرد:
«او در ابتدای فعالیتهای سیاسی، به امر سندیکا و فعالیتهای سندیکایی بهای چندانی نمیداد. بیشتر شور و تأکیدش بر مبارزات چریکی و اقدامات نظامی بود، تا سرانجام در آبان ماه سال ۵۶ که کتابهای سازنده علمی ـ آثار حزب تودهٔ ایران بدستش رسید و دانش تئوریک خود را افزایش داد».
قهرمان شهید تودهای بدین سان از دروازه حزب ما گذشت و به رویاهای شریف پرولتاریای ایران پیوست.
یکی دیگر از دوستان و یاران نزدیک «محمد» در مراسم یادبود قهرمان تودهای که با شرکت صدها کارگر بافنده سوزنی برگزار شد، طرحی از اندیشههای او بدست داد. کارگر کشباف گفت:
«از من میپرسند محمد به چه جریان سیاسی تعلق داشت؟ فقط یک جمله از او میگویم. همیشه میگفت: حزب توده مثل چشمه میماند. همه به آن حمله میکنند، روشنفکران خرده بورژوا، ارتجاع داخلی، بیخبران، سرسپردگان مزدور، امپریالیسم … ولی این چشمه همچنان زنده است و میجوشد و همه این لجنها و موجهای گلآلود را میشوید … سرانجام همه به حقانیت آن اعتراف خواهند کرد … او همیشه از روشنفکرانی که با سلاح تهمت و ناسزا به جنگ منطق و حقیقت میروند انتقاد میکرد و تأکید داشت که طبقه کارگر به این قماش روشنفکران احتیاجی ندارد».
محمد جانجانیان به هنگام شهادت ۳۲ سال داشت.
در گوشه دیگری از میدان نبردهای مسلحانه خلقمان، خون یک دانشجوی مبارز تودهای، سرود آزادی را بر خاک نقش زد: رفیق خسرو مقصودی (دانشجوی سال پنجم دانشکده فنی دانشگاه تهران) آرش دیگری بود در زمانه ما که جان خود را در تیر نهاد وقلب اهریمن و ظلمت را نشانه گرفت. این پیام اوست که هویت ابدی یک شهید را در قله آگاهی برملا میکند:
«آنچه آموختهایم، اینک باید بکار ببریم. یک روز هر کلمهای که میآموختیم و به دیگران میآموختیم، پربارتر از صدها گلوله بود و امروز هر گلوله، پر معنیتر از هزارها هزار کلمه است».
رفیق خسرو مقصودی راه حزب تودهٔ ایران را راه رستگاری نهایی جویندگان حقیقت میدانست و در این سنگر بود که تمامی ذرات هستی پر نعمت و متبرک خود را نثار کرد ـ تا از این بذر خون و شرافت، گلها و میوههای فردا ببار آید…
نادر عبدالمناف مدتی طولانی نبود که به یکی از شاخههای سازمان «نوید» پیوسته بود.
گشته بود و گشته بود، تا سرانجام میعادگاه خویش را در وجود حزب تودهٔ ایران ـ حزب طبقه کارگر ایران که تاجی از خون و رنج و شهادت بر پیشانی بلند و غمناک آن میدرخشد، یافته بود.
این صدای اوست، صدای شهیدی که از مرگ قویتر است:
«کارگران و باز هم کارگران، آنها باور دارند که راه ما به حق است، بیش از این چه میخواهیم؟».
در نظرگاه «نادر» همه چیز در پرولتاریا بود و پرولتاریا همه چیز بود. جهان در چشم او با «کار» آغاز میشد و با «کارگر» مفهوم خود را بدست میآورد. او چه چیز گرانبهاتر از جانش داشت تا بر سر این سودا فدا کند؟
۶ تن دیگر از شهدای تودهای در بحبوحه جنگهای سهمگین تهران به خون تپیدند. این ۶ تودهای سلحشور به یک واحد حزبی تعلق داشتند و از آنجا که به اقتضای قانون اساسی مبارزه زیرزمینی در شرایط اختناق گذشته، تنها اسامی مستعار آنها فعلاً در دسترس است، تا روشن شدن مشخصات و تهیه زندگینامه و چگونگی نبرد قهرمانانه این سربازان سرخ سنگر حقیقت و عدالت، به یادی از آنها اکتفا میکنیم ـ با این تجدید عهد که راه مقدس آنها را در کار و پیکار، در عشق به مردم و کینه از خصم، در سوختن و خاکستر شدن در شرارههای ایمان و آرمان لحظهای از یاد نبریم.
«مردگانی هستند که به تمامی از این جهان نمیروند».
برخی توضیحا ت تکمیلی در ارتباط با شهدای تودهای در قیام مسلحانه بهمن به نقل از کتاب شهیدان تودهای( از مهرماه ۱۳۲۰ تا مردادماه ۱۳۶۱)
چاپ اول: مهر ۱۳۶۱
رفیق شهید محمد سلطانزاده
شهادت: ۲۲ بهمن ۱۳۵۷
معلم راهنمایی خوی، در بحبوحه نبرد همه جانبه انقلاب و ضد انقلاب، با رگبار پلیس آریامهری در فلکه مرکزی شهر خوی چون سرو شادابی ریشهکن شد. گلوله پیشانی او را شکافت و با مغز پریشان شدهاش روی دیوار، نقش یک جنایت و یک حماسه را تواماً تصویر کرد. در کنار این نقش، مردم شاخههای سرسبز سرو را به دیوار نصب کردند، تا تبرک این جان عاشق در یادها بماند
رفیق کارگر، شهید محمد جانجانیان
شهادت: ۲۳ بهمن ۱۳۵۷
رفیق شهید محمد جانجانیان در همدان به دنیا آمد. از همان کودکی مزه فقر را چشید و تا ۱۴ سالگی در همدان ماند اما شرایط زندگی او را واداشت تا برای گذران زندگی خود به تهران بیاید. در تهران روزها کارگری میکرد و شبها درس میخواند اما بهعلت فشار زندگی نتوانست به تحصیل ادامه دهد و در کلاس پنجم متوسطه ترک تحصیل کرد.
اولین کارخانهای که در آن مشغول بکار شد کارخانه مستوفی بود. رفیق بعد از مدتی کار در این کارخانه بهعلت دفاع از حقوق کارگران اخراج شد. از آن به بعد او در کارخانههای مختلف مشغول بکار شد اما در هیچ کدام بیش از یکسال دوام نیاورد. شرایط سخت کار در کارخانه، استثمار و ظلمی که حکمفرما بود او را با ظلم اجتماعی و تضاد طبقاتی آشنا ساخت.
رفیق وقتی عضو سندیکای بافنده سوزنی شد، از سویی در جهت اتحاد طبقه کارگر فعالیت میکرد و از سوی دیگر به کار محفلی میپرداخت. رفیق در حدود سالهای ۵۵ با کمک چند تن از دوستان خود یک محفل مخفی را تشکیل داد. با تشکیل این محفل مخفی کارگری چرخش دیگری در افکار محمد پیدا شد. او از همانجا به حزب تودهٔ ایران رسید. از این دوران به بعد او با کمک رفقای خود از طریق رادیو پیک ایران به تکثیر مقالات و آثاری که از این طریق پخش میشد پرداخت.
پس از مدتی این محفل حزبی در رابطه با سازمان نوید، سازمان زیرزمینی حزب تودهٔ ایران در ایران قرار گرفت. از این زمان فعالیت او شبانهروزی شد. ودر همین هنگام به عضویت هیأت مدیره سندیکای کارگران بافنده سوزنی درآمد.
با بالا گرفتن جوشش نیروی خلق به فعالیت محمد و یاران او افزوده شد. پخش سریع هفتهنامه نوید در رأس تمام کارها قرار داشت.
رفیق محمد جانجانیان در بامداد ۲۳ بهمن ۵۷ در میدان ارک شهید شد.
رفیق شهید؛ خسرو مقصودی
شهادت: ۲۲ بهمن ۱۳۵۷
دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران، در نبرد روز ۲۲ بهمن برای تصرف رادیو ایران، در میدان ارک به خاک وخون غلتید.
رفیق شهید؛ نادر عبدالمناف
شهادت: ۲۲ بهمن ۱۳۵۷
کارگر آرماتوربند، در حمله به یک مرکز ساواک، در کوی اطباء تبریز، بر اثر اصابت گلوله به جمجمهاش به شهادت رسید. در این حمله، یکی دیگر از رفقای تودهای بهشدت مجروح شد. نادر به هنگام مرگ سلحشورانهاش فقط ۱۸ سال داشت، اما همین سالیان سرشار از کار و رنج، با همه کوتاهی، نمونهوار بود. طول زندگی به چه کار میآید، اگر عمقی نداشته باشد. نادر مبارزه را آیین و درفش هویت خود ساخته بود.