بدرود با رفیق دکتر رحیم احمدی
داغها در سینه داریم از غم یاران و باز
در بیابانِ دلِ خود لاله میکاریم ما!
سرانجام قلب مهربان رفیق فراموش نشدنیمان دکتر رحیم احمدی نیز از طپیدن باز ماند و پیکر بیجاناش چون همه از خاک برآمدگان بر خاک شد. یکی از نزدیکان دکتر احمدی در روز جمعه ۵ ژوئن ۲۰۱۵ ـ ۱۵ خرداد ۱۳۹۴ ـ در مراسم خاکسپاریاش، چنین گفت:
درباره دکتر رحیم احمدی چه میتوان گفت؟ بعضی چیزها تعریف کردنی نیستند، زندگی کردنیاند. زبان، بیرنگ و بیمزه میشود وقتی حرف از تصویر لطیفی است که او در ذهن تمام کسانی باقی گذاشته که روزی سر راهش قرار گرفته بودند.
عطر را باید بو کرد نه توصیف!
بیشک مهمترین ویژگی او مهربانیاش بود. این نیاز سیریناپذیر به محبت کردن، نوعی اعتیاد به عشق دادن، نه فقط به نزدیکانش، به همه. همین امر باعث میشد تا همیشه با آغوشی گشاده بهسوی دیگران برود.
آدم بسیار محترمی بود و این ویژگی دیگرش بود. برخوردش با دیگران، آمیزهای از احترام و محبت بود. همه را شیفته خود میکرد. هیچکس در برخورد با او بیتفاوت نمیماند. ابزار او برای اغوای دیگران همین آلیاژ مهربانی و محبت بود.
ابزار اصلیاش در نبرد زندگی، انساندوستی بود. مادیات جهان و «پول دوندگی» را تحقیر میکرد. زیرا به تعبیر او انسان را به موجودی درنده مبدل میکرد.
بزرگترین افتخارش در زندگی این بود که هرگز بهدنبال پول ندویده است و این یک تظاهر نبود. آئینی برای زندگی بود که هیچ چیز در آن خللی ایجاد نمیکرد.
در سن ۲۶ سالگی به آلمان آمده بود. بسیاری در خانواده از جمله خود من پس از رفتن او به دنیا آمده بودیم و تصویری از او در ذهن نداشتیم. با این همه، او همیشه در میان فامیل حضور داشت. حضوری پررنگ. کسی که آنجا نبود ولی همه دوستش داشتند. وقتی از او حرف میزدند در صدایشان عشق و محبت موج میزد. یادگارش، کارهایی بود که همه به یادشان بود، مثل رفتن به ملاقات یکی از فامیلها که پس از کودتای ۲۸ مرداد به زندان افتاده بود و هیچکس به دیدارش نمیرفت.
در خانه ما یک تابلو نقاشی نماد حضور همیشگی او بود. تصویر یک بشقاب با دو انار که یکی از آنها شکافته بود. او آن را قبل از رفتن به اروپا کشیده بود. این تابلو مثل یک شئی مقدس بود. باید با احترام با آن رفتار میشد.
بزرگترها هر وقت به آن نگاه میکردند در چشمانشان نوعی شوق، یادگاری از عزیزی دیده میشد.
پس از نزدیک به بیست سال به ایران برگشت و بالاخره ما توانستیم عمو رحیم را ببینیم. فرصت کوتاه بود، اما کافی برای اینکه او در دل نسل جوان خانواده هم جای خودش را پیدا کند. او نه مثل عموهای دیگر بود و نه داییهای دیگر. آدمی ویژه و استثنایی بود و همه این را زود میفهمیدند. از بچههای کوچک گرفته تا جوانهای خانواده.
رحیم احمدی ۸۶ سال عمر کرد. سه سال آخر عمرش با نبردی روزمره برای شکست و عقب راندن بیماری و عفریت مرگ همراه بود. هرگز به خاطر نداریم که نالهای کرده باشد. از درد به خود میپیچید و ساعتی بعد انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده باشد، باشما خوش و بش میکرد. تنها گلهاش پیری بود و …
و در نهایت هم این شجاعت را داشت که مرگاش را خود انتخاب کند.
به خانه بازگشت. داروهایاش را قطع کرد. با عزیزاناش خداحافظی کرد. آرام در خواب شد و با زندگی بدرود گفت.
قطعاً طولی نخواهد کشید که غم از دست دادنش با خاطره شیرینی که در ذهن هر یک از ما باقی گذاشته جایگزین شود. بسیاری از ما این شانس را داشتیم که انسانی مانند او را بشناسیم.
میخواستم در اینجا از طرف همه شما و خانواده بزرگ احمدی از همسر بزرگوارشان «اینگرید» تشکر کنم. زیرا «اینگرید» در همه سالهای پرافت و خیز زندگی و بهویژه در نبرد روزمره با بیماری، یار وفادار و استوار او بود. به همراهش جنگید و درد کشید.