سکوت جنبش صلح در برابر تشدید نظامیگری امپریالیستی در آفریقا و خاورمیانه توجیهناپذیر و غیرقابل قبول است!

شورای صلح ایالات متحدهٔ آمریکا ۲۰  مارس ۲۰۱۳ دوست عزیز: ما اولین بیانیه خود در مورد رخدادهای خاورمیانه را به طور مفصل صادر میکنیم چرا که نگرانی عمیق ما این است  که سیاستهای ایالات متحده در خاورمیانه و در سطح جهان ما را بهسوی پرتگاه یک فاجعه عظیم میکشاند. ما، بهعنوان فعالان هوادار صلح، احساس میکنیم که برای بررسی اینکه رویدادها ما را بهکجا هدایت میکنند و چه کسانی از آنها منتفع میشوند، باید آنها را در کلیتشان ببینیم. ما نگران این هستیم که، در شرایطی که باید گردهم آییم و جبههٔ توانمند صلح ملتها را در مقابل تهاجم جهانی امپریالیسم برای تصاحب منابع و سلطهٔ نظامی ژئوپلیتیکی ایجاد کنیم، جنبش جهانی صلح، و جنبش صلح در ایالات متحدهٔ امریکا، با دشواری بزرگی مواجه است. ما شاهد چه رویدادهایی هستیم؟ تهدیدها، کمکها و آموزشهای نظامی، درگیر شدن در مناقشات منطقهای، سیاستهایی که در مورد روسیه و چین وجود دارند، افزایش درگیری در آمریکای مرکزی و جنوبی، آموزش نظامی ۳۷ کشور آفریقایی، افزایش ظرفیت مرگبار تسلیحات و زرادخانهٔ هستهای، حفظ و ارتقاء اقتصاد جنگی با پیامدهای مخرب آن برای معیشت و کیفیت زندگی افراد شاغل. آتش منازعات در سراسر دنیا توسط رقابتهای امپریالیستی افروخته میشود. در چنین مجموعه شرایطی است که جنبش صلح میکوشد کسانی را که خواهان بهبود اشتغال، دستمزدها، تبدیل تولیدات نظامی به تولیدات غیرنظامی، حفاظت از محیط زیست، انجام مذاکره بهجای تهدید به جنگ، حق حاکمیت واقعی، و حق افراد برای تعیین سرنوشت خود هستند، بسیج کند. ما صمیمانه امیدواریم که شما و همکارانتان به اهمیت این بررسی که با عمیقترین احترام برای دوستان و متحدانمان در مبارزه به خاطر صلح ارائه میدهیم واقف باشید. به امید استقرار صلح، آلفرد  ال. ماردر رئیس شورای صلح ایالات متحده عضو شورای جهانی صلح  

سکوت جنبش صلح در برابر تشدید نظامیگری امپریالیستی  

در آفریقا و خاورمیانه توجیهناپذیر و غیرقابل قبول است!

شورای صلح ایالات متحده آمریکا ـــ ۲۰ مارس ۲۰۱۳

  در روز دوشنبه ۲۵ فوریه، جان کری، وزیر امور خارجه آمریکا، اعلام کرد که ایالات متحده آمریکا، در تلاشی هماهنگ در جهت سرنگون کردن دولت بشار الاسد در سوریه، بهطور مستقیم کمکهای «غیرکشنده» در اختیار بهاصطلاح «مخالفان در سوریه» قرار خواهد داد. افزون بر این، مقامات رسمی ایالات متحده اعلام کردهاند که آمریکا کمکهای دارویی و «جیره غذایی آماده ارتش آمریکا» برای بهاصطلاح «ارتش آزادیبخش سوریه» خواهد فرستاد. این گامی آشکار بهسوی تشدید مداخلهٔ نظامی آمریکا در سوریه است که با توجه به برنامهٔ معروف امریکا برای ایجاد یک «خاورمیانه جدید» از طریق ترسیم مجدد نقشه خاورمیانه با هدف تضمین سلطهٔ هژمونیک خود بر این منطقه و منابع آن، نمیتواند موجب شگفتی کسی شود. اما آنچه حیرتانگیز است سکوت مطلق  و انفعال جنبش صلح در مقابل اعمال جنایتکارانهای است که آشکارا علیه مردم خاورمیانه، و علیه صلح و امنیت آن منطقه و جهان، اعمال میشود.  

۱ـ حمایت «غیرکشنده» از یک مداخلهٔ کشنده

  ادعای جان کری در مورد سرشت «غیرکشندهٔ» کمک ایالات متحده به «مخالفان» در سوریه، که بهطور مصنوعی ایجاد و مسلح شده است، چیزی جز یک دروغ آشکار نیست. در واقع، این تعریف ایالات متحده از «کمک غیرکشنده» است که هرروز گسترش مییابد و «عملاً هر چیزی را که بهخودی خود افراد را نمیکشد، از جمله عینکهای دید در شب و دوربینهای تکتیراندازی … لباسهای ضدگلوله، آموزش مستقیم جنگی و حتی نفربرهای زرهی» را پوشش میدهد.[۱] و این تنها نوک یک کوه یخ عظیم است. آنچه که ایالات متحده خود آشکارا تأمین نمیکند، بهوسیلهٔ واسطههایش: عربستان سعودی، قطر، اردن و ترکیه، به شورشیان منتقل میشود. بنا به گزارش «نیویورک تایمز»،[۲]ورک ت«عربستان سعودی هزینهٔ خرید کلان سلاحهای پیاده نظام از کرواسی را برعهده گرفته و بهطور پنهانی آنها را به دست شورشیان ضد دولتی در سوریه رسانده است…. این سلاحها از ماه دسامبر بهتدریج از طریق اردن به دست شورشیان رسیده است….» این سلاحها، که «عمدتاً در میان گروههای مسلح» توزیع شدهاند، … «شامل نوع خاصی از توپهای غیرلگدانداز ساخت یوگسلاوی، تفنگ، نارنجکانداز، مسلسل، خمپارهانداز، و همچنین موشکهایی هستند که از روی شانه شلیک میشوند و در برابر تانک و سایر وسائل نقلیهٔ زرهی بهکار میروند.» قطر و عربستان سعودی نیز این راهزنان مسلح را با موشکهای زمین به هوای آمریکایی تجهیز میکنند تا با ارتش برتر سوریه و نیروی هوایی آن مقابله کنند. با توجه به روابط نزدیک میان ایالات متحده آمریکا، قطر و عربستان سعودی، غیرقابل تصور است که ارسال سلاحهای ساخت آمریکا به «مخالفان» در سوریه بدون تأیید ایالات متحده بوده باشد. افزون بر این، بنا بر نوشته «آسیا تایمز»، «استان هاتای در جنوب ترکیه مقر ستاد ارتش آزادیبخش سوریه (FSA)  است و نیروهای ویژهٔ قطر در آن استان اردوهای آموزشی تشکیل داده اند. همچنین، FSA از طریق ترکیه سلاحهایی را که در لیبی به کار برده شد و دیگر تجهیزات پیشرفته را از ناتو دریافت میکند….»[۳] بهعلاوه، از تابستان گذشته، بیش از ۱۵۰ برنامهریز نظامی ایالات متحده در مرزهای سوریه و اردن، جایی که بنا به گزارشات سلاحهای کرواسی بهدست شورشیان میرسد، مستقر شدهاند.[۴] بنا بر گزارش «نیویورک تایمز»، سازمان سیا بر ارسال سلاحها به شورشیان سوریه از داخل ترکیه نظارت دارد.[۵] این جنگ نیابتی با مردم سوریه توسط ایالات متحده و متحدان سرسپردهٔ آن در منطقه، جامعه و اقتصاد سوریه را ویران کرده است. بهگفتهٔ یک پژوهشگر، «بنا بر گزارش اخیر مرکز سوری پژوهش سیاسی (SCPR) تخمین زده میشود که خسارت وارد شده به اقتصاد کشور طی ۲۲ ماه گذشته بالغ بر ۴۸/۴ میلیارد دلار ـــ یعنی معادل ۸۱/۷ در صد تولید ناخالص کشور در سال ۲۰۱۰ ـــ بوده است. برآورد شده است که در سال ۲۰۱۲ تولید ناخالص کشور بهمیزان ۱۸/۸ در صد کاهش داشته باشد. این افزون بر کاهش ۳۵ در صدی است که از زمان شروع جنگ ـــ توام با تحریم کشورهای غربی ـــ صورت گرفته است. طبق این گزارش، خسارت وارده بر حجم سرمایه تولیدی کشور بیش از ۴۲ میلیارد دلار بوده است، و میزان خسارت ناشی از تخریب مستقیم  کارخانجات، تجهیزات و ساختمانها به ۲۰/۸ میلیارد دلار میرسد.» علاوه بر همهٔ اینها، «شورشیان مورد حمایت آمریکا بهطور سیستماتیک اقتصاد مناطق صنعتی حلب را که تحت کنترل آنها در آمدهاند غارت میکنند و کالاها و ماشینآلات کارخانهها را بهطور قاچاق به ترکیه منتقل میکنند.»[۶] بنابراین کاملاً آشکار است که ایالات متحده آمریکا، بهرغم تکذیب مقامات رسمی خود، در یک جنگ مرگبار علیه سوریه مشارکت دارد ـــ جنگی نیابتی که اینک به سطح یک مداخله مستقیم نظامی ارتقاء داده میشود. این تشدید مداخله نظامی ایالات متحده در سوریه نتیجه وقوف سیاستگذاران آن کشور از این حقیقت است که دولت سوریه از حمایت چشمگیر بخش قابل توجهی از مردم سوریه برخوردار است و بهطور مستقیم از مزدوران مسلحی که مورد حمایت قدرتهای غربی و عمال آنها در منطقه هستند شکست نخواهد خورد. همانگونه که «کارن کونینگ ابوزیاد (Karen Koning AbuZiad)، دیپلمات پیشین ایالات متحده و عضو هیأت مستقل سازمان ملل متحد که در مورد نقض  حقوق بشر در سوریه تحقیق میکند، در مصاحبهای با رادیو «سی. بی. سی.» اظهار داشته است، «تعداد نسبتاً زیادی از مردم، شاید نیمی از آنها، اگر نگوییم بیشتر، از او [اسد] حمایت می کنند.»[۷] پس از بیش از ۲۰ ماه تلاش هماهنگ جنایتکارانه برای تحمیل تغییر رژیم در سوریه، که به حدود ۵۰ هزار کشته، ۷۰۰ هزار پناهنده – که طبق آمار سازمان ملل سه چهارم آنها زنان و کودکان اند – و آوارگی بیش از دو میلیون از ۲۰ میلیون نفر جمعیت سوریه منجر شده است،[۸] چنین بهنظر میرسد که ایالات متحده، برای دستیابی به سلطه هژمونیک خود بر یک «خاورمیانه جدید» و کاملاً مطیع، چارهای جز تغییر سیاست خود بهسمت مداخله مستقیم نظامی در سوریه ندارد.  

۲ـ تروریسم بهمثابه ابزاری برای تغییر رژیم در سوریه

  در این حقیقت که دولت اوباما بزرگترین کمپین دولتی مبارزه با تروریسم رابه منظور تغییر رژیم سوریه  هدایت می کند اکنون دیگر هیچ تردیدی نیست. در حقیقت این بهاصطلاح « شورش مردمی» در سوریه یک کمپین ترور کاملاً هدایت شده است که آن را ایالات متحده، فرانسه، عربستان سعودی و قطر، با کمک گروهها و سازمانهای متعدد تروریستی که بیشتر آنها از دیگر کشورهای عربی هستند، هدایت میکنند. این گروهها عبارتند از القاعده، جهادیهای افغانستان، سومالی و پاکستان، و گروهی از فراریان ارتش سوریه.[۹] بنا به گزارش «آسیا تایمز»، «سوریهایی که خواستار اصلاحات دموکراتیک هستند نماینده اکثریت قابل توجهی مانند تونس یا مصر نیستند. افزون بر این، «جنگجویان دموکراسیخواه» تشکیلدهندهٔ ارتش آزادیخواه سوریه (FSA) همگی شهروندان سوریه نیستند…. این نیز روشن است که جنگجویان القاعده و همچنین مزدوران لیبی که تازه از دل بهاصطلاح «انقلاب لیبی» بیرون آمدهاند درمیان نیروهای مخالف سوری حضور دارند، «انقلابی» که یک نمونه برجسته از سیاست تغییر رژیم بود که از سوی رسانههای غربی بهعنوان «بهار عربی» معرفی شد. در ابتدای قیام، رهبر القاعده «ایمان الظواهری» شخصاً جنگجویان القاعده و همه مزدوران سنی را به ملحق شدن به نیروهای مخالف دولت سوریه دعوت کرد. بدینترتیب، ایالات متحده، القاعده، کشورهای عضو شورای همکاری خلیج (GCC)، و سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) همگی در یک سوی این منازعه قرار گرفتهاند – و می کوشند تا تغییر رژیم را به سوریه تحمیل کنند….» مقاله «آسیا تایمز» سپس میپرسد: «تصاویر اعتراضات مسالمتآمیز کجاست؟ چنین تصاویری وجود ندارد، زیرا برخلاف آنچه که رسانههای غربی ادعا میکنند، این یک قیام دموکراتیک نیست بلکه یک جنگ داخلی تمام عیار است که در آن شورشیان اکثریت جمعیت را نمایندگی نمیکنند…..»[۱۰] «آسیا تایمز» در دنبالهٔ مقالهٔ مذکور توضیح میدهد که چگونه چهرهٔ تروریستی این «اپوزیسیون» جعلی عامداً توسط رسانههای غربی از دید مردم پنهان میشود: «گزارشهای معدودی در مورد مردم سوریه یا تقاضاهای مشروع آنان وجود دارد، و تصویرسازی بهکار گرفته شده از بمب و کشتار، بدون ارائهٔ هیچ مدرکی، رژیم اسد را مقصر اعلام میکند. «آخرین قتلعامی که در هولا رخ داد یکی از بهترین نمونههای تحریف از سوی رسانهها است: بدون هیچ مدرکی، به محض انتشار خبر قتلعام، نیروهای دولتی مقصر اعلام شدند. حتی «بی. بی. سی.» یک تصویر دروغین از صدها جسد را که در ملحفههای سفید پیچیده شده بودند بهنمایش گذاشت که در واقع عکسی بود که «مارکو دیلارو» (Marco di Lauro) در سال ۲۰۰۳ در عراق گرفته بود. «بی. بی. سی» بهراحتی با حروف ریز زیر این تصویر نوشت: «اعتقاد بر این است که این تصویرـــ که نمیتواند مستقلا تأیید شود ـــ اجساد کودکانی را نشان میدهد که در هولا منتظر دفن شدن هستند». آنها این داستان را بهعنوان نمونهای از بیرحمی رژیم سوریه در سراسر دنیا پخش کردند تا مردم را به سوی تأیید مداخله انسانی/ نظامی در سوریه سوق دهند. «مدتی کوتاه پس از انتشار، مشخص شد آن تصویر قلابی بوده است، اما خبر اینکه عاملان واقعی آن قتل عام در حقیقت اعضای FSA بودهاند که خود را به شکل و شمایل «شبیحه» (اراذل و اوباش) درآورده بودند، و اینکه کشتهشدگان این واقعه در حقیقت سوری های طرفدار دولت بودهاند، بهاندازهٔ خبر دروغین اولیه از «زمان پخش» کافی برخوردار نشد….»[۱۱] بنابراین، زمانی که وزیر امور خارجه ایالات متحده، جان کری، در دوحه اعلام کرد که ۶۰ میلیون دلار کمک ایالات متحده به شورشیان سوری بهدست «تروریستها» نخواهد رسید، او خیلی خوب میدانست که راست نمی گوید. او این حقیقت را پنهان میکرد که تنها متحدان ایالات متحده در سوریه همین تروریستها هستند، و صرفنظر از اینکه چه کسی در وهلهٔ اول این کمکها را دریافت کند، در هرحال بخش عمدهٔ کمک ایالات متحده بهدست آنها خواهد رسید.  

۳ـ جعل یک دولت «مشروع» دستنشانده برای سوریه

  بهرغم تلاشهای تروریستی جنایتکارانه برای تحمیل یک تغییر رژیم غیرقانونی به سوریه، ایالات متحده و نایبان آن در منطقه با یک مشکل بنیادی مواجهاند: فقدان یک آلترناتیو مشروع برای رژیم اسد. دولت اوباما با آگاهی کامل از این حقیقت که شورشیان مسلح در سوریه در میان مردم سوریه و جامعه بینالمللی اعتباری ندارند، مذبوحانه تلاش میکند دولت دستنشاندهٔ خود را در سوریه بر سر کار آورد. طبق گزارش «نیویورک تایمز»: «یکی از هدفهای این کمک ۶۰ میلیون دلاری، کمک رسانی به ائتلاف مخالفان سوری است، … ائتلافی که ایالات متحده از آن پشتیبانی میکند و به شکلگیری و کسب اعتبار آن در درون کشور کمک کرده است…. کمک آمریکا همچنین میتواند به این ائتلاف در ایجاد مهارتهای حکومتی مورد نیاز برای ایفای نقش در دوران انتقالی پس از اسد یاری رساند. این کمک مالی قرار است در نواحی تحت کنترل ائتلاف مخالفان سوری جهت ارتقاء آموزش و پرورش، بهداشت و امنیت مورد استفاده قرار گیرد. هدف دیگر آن، تقویت حاکمیت قانون در این نواحی است….»[۱۲] دریافت کنندگان این کمک، که توسط ایالات متحده آموزش میبینند تا بر سوریه حکومت کنند، چه کسانی هستند؟ بنا به گفتهٔ شخص «هیلاری کلینتون»، وزیر امور خارجهٔ پیشین ایالات متحده: «… گروهی از تبعیدیان بیارتباط با داخل که باید جای آنها را گروهی که جنگجویان حاضر در صحنه را بیشتر نمایندگی میکنند بگیرند.»[۱۳] در واقع، دست کم از اکتبر گذشته، دولت اوباما کوشیده است ائتلافی از همین «تبعیدیان بیارتباط با داخل» را برای حکومت بر سوریه از جانب ایالات متحده گرد هم آورد، مشروعیت بخشد و آموزش دهد. بهگفتهٔ یک پژوهشگر: «کلینتون در سفر خود گروهی از تبعیدیهای ثروتمند سوری را که چندین دهه در کشور اقامت نداشتهاند، هیچ ارتباطی با داخل ندارند و مهمتر از همه، از هیچ حضور نظامی قابل توجهی برخوردار نیستند، شخصاً برگزیده است. کلینتون نام این گروه را به «ائتلاف ملی انقلاب سوریه» تغییر داد و مولود جدید خود را در برابر نگاههای تحسینآمیز رسانههای ایالات متحده بهنمایش گذاشت….»[۱۴] این «مولود جدید» وزارت امور خارجه ایالات متحده بعداً به نام «ائتلاف ملی سوریه» نامگذاری و بهشکلی یکجانبه بهعنوان «تنها نماینده مشروع مردم سوریه» بهرسمیت شناخته شد، بدون آن که خود مردم سوریه در این امر دخیل باشند: «بیانیهای که در خاتمهٔ نشست رم صادر شد «ائتلاف ملی سوریه» ـــ تشکیلاتی که نوامبر گذشته  توسط وزارت امور خارجه ایالات متحده در یک هتل لوکس در دوحه بنیان نهاده شد ـــ را بهعنوان «تنها نمایندهٔ مشروع مردم سوریه» توصیف کرد. کری در یک کنفرانس مطبوعاتی مشترک با «معاذ الخطیب»، مبلّغ سنی و متحد اخوانالمسلمین، و کسی  که واشنگتن او را برای ایفای نقش در آیندهٔ سوریه، مانند احمد چلبی در عراق و یا حمید کرزای در افغانستان، آماده میکند، شرکت کرد. این ائتلاف مورد حمایت ایالات متحده قرار بود که در گردهمایی روز شنبه در استانبول تشکیل «دولت انتقالی» را اعلام کند. اما، روز پنجشنبه اعلام شد که گردهمایی مذکور بهتعویق افتاده است، احتمالاً به دلیل عدم توافق بر سر تقسیم پستها و غنایم.»[۱۵] کاملاً آشکار است که «انقلاب مردمی» در سوریه صرفاً افسانهای است که ایالات متحده ساخته و پرداخته تا به سیاست تغییر رژیم در سوریه با کمک گروهی از مزدوران و خائنان «مشروعیت» بخشد. دولت اوباما نهتنها تمام این جریان را رهبری کرده است بلکه فعالانه میکوشد تا برای شورشیان یک «چهره مردمی» مورد احترام دست و پا کند. باید انتظار داشت که بهمحض متحد شدن این ائتلاف دست نشانده حول دستور کار ایالات متحده، و پس از آن که افراد آن بهاندازهٔ کافی آموزش ببینند و مسلح شوند تا کشور را تحت کنترل بگیرند، مداخله نظامی ایالات متحده برای سرنگون کردن رژیم اسد عملاً آغاز خواهد شد. «هرکس که به جنگهای عراق، افغانستان و لیبی توجه کرده باشد درک میکند که تغییر رژیم بهسبک ایالات متحده بهمعنای تخریب یک ملت است. هر یک از این سه کشور روزگاری تمدنهایی متکی برخود و مستقل بودهاند، اما اکنون کشورهایی از لحاظ اجتماعی و اقتصادی ویران و از لحاظ منطقهای پاره پاره هستند که هرکس در منطقه بیشترین سلاح را داشته باشد بر آنها حکومت می کند….»[۱۶] و این دقیقاً همان چیزی است که ایالات متحده بهدنبال آن است.  

۴ـ مسدود سازی همهٔ تلاشها در جهت توافق صلحآمیز

  ایالات متحده، همزمان با دست زدن به حملات تروریستی برای بهزیر کشیدن حکومت سوریه، آگاهانه از هرگونه تلاش صلحآمیز در جهت پایان بخشیدن به این مناقشهٔ مسلحانهٔ مصنوعی ممانعت کرده است. این بهرغم تمام اصلاحاتی است که حکومت سوریه از زمان شروع اعتراضات در سال ۲۰۱۱ آغاز کرده است و مخالفان مورد پشتیبانی دولت ایالات متحده آنها را نفی کردهاند. نمونههای زیر از جمله این موارد اند: • ۲۶ فوریه ۲۰۱۱: این روز بهعنوان تاریخ رفراندم ملی در مورد پیشنویس قانون اساسی جدید تعیین شده است. انتخابات پارلمان طی ۹۰ روز پس از تصویب قانون اساسی برگزار خواهد شد…. در صورت تصویب، بهموجب آن رئیس جمهور محدود به حداکثر دو دورهٔ هفت سالهٔ ریاست جمهوری میشود، و نظام حزبی پلورالیستی برقرار میگردد. این پیشنویس گامی بزرگی … در تاریخ سوریه است. برای نخستین بار، رئیس جمهور سوریه انتخاب میشود – نه اینکه با رفراندم منصوب شود – و میبایست حداقل دو کاندیدا برای انتخابات ریاست جمهوری رقابت کنند. [توضیح: رفراندم قانون اساسی در فوریه ۲۰۱۲ برگزار و تصویب شد. در ماه می ۲۰۱۲ انتخابات مجلس برگزار شد.] • ۶ آوریل ۲۰۱۱: دولت اسد مقرراتی را که حجاب را برای معلمان ممنوع میکرد (پوششی که چهره زنان را به غیر از چشمانشان پنهان میکند)، بهعنوان گامی در جهت توافق با محافظهکاران، ملغی کرد. در یک امتیاز دیگر، اسد دستور بستن کازینوی دمشق را صادر کرد. • ۷ آوریل ۲۰۱۱: اسد فرمانی صادر کرد که بهموجب آن حق ملیت هزاران کردی که در منطقه الحساکه شرقی زندگی می کنند بهرسمیت شناخته شد. • ۲۲ آوریل ۲۰۱۱: اسد فرمانی صادر کرد که به حدود ۵ دهه قانون وضعیت اضطراری پایان داد…. این قانون مانع آزادیهای مدنی، از جمله اجتماعات عمومی، میشد و دستگیری هر فردی را که تهدید امنیتی بهحساب میآمد مجاز میدانست. • ۲۲ آوریل ۲۰۱۱: اسد فرمانی مبنی بر انحلال دادگاههای امنیتی صادر کرد. این دادگاهها مستقل از سیستم عادی قضایی عمل میکردند و از آنها برای تعقیب افرادی استفاده میشد که متهم به مخالفت با دولت بودند. احکام این دادگاهها قابل فرجامخواهی نبود. • ۳۱ مه ۲۰۱۱: اسد فرمان عفو عمومی را صادر کرد که به گفتهٔ رسانهها شامل تمام جنبشهای سیاسی، از جمله اخوانالمسلمین که غیرقانونی بود، میشد. • ۲۰ ژوئن ۲۰۱۱: اسد فرمانی صادر کرد که بر اساس آن به تمام «جنایتهایی» که پیش از آن تاریخ انجام شده بود عفو عمومی تعلق میگرفت. فرمان مشابهی در ژانویه ۲۰۱۲ صادر شد. • ۴ اوت ۲۰۱۱: اسد قانون ادارهٔ محلی را صادر کرد، قانونی که بهموجب آن به ادارات محلی قدرت و استقلال مالی بیشتری داده شد…. جریان انتخابات ـــ برای اولین بار ـــ زیر نظارت کمیتههای قضایی، نه زیر کنترل وزارت کشور،  قرار گرفت…. •  ۴ اوت ۲۰۱۱: اسد فرمان نظام سیاسی چند حزبی در سوریه را صادر کرد…. سوریه از سال ۱۹۶۳ عملاً یک نظام تکحزبی بوده و بهموجب مادهٔ ۸ قانون اساسی این کشور، حزب بعث «رهبر دولت و جامعه» است. • ۲۸ آگوست ۲۰۱۱: اسد قانون جدید مطبوعات را تصویب کرد که آزادی بیان را تضمین و دستگیری روزنامهنگاران را ممنوع میکند….[۱۷] تردیدی نیست که دولت سوریه خود در سرکوب سیاسی و خشونت فوقالعاده علیه مخالفین مقصر است. اما این موضوع در مورد اکثر دولتهای عرب منطقه، دولتهایی که بیشترشان متحدان نزدیک ایالات متحده هستند، حتی با شدت بیشتری صادق است. با وجود این، زمانی که شورشها آغاز شد، دولت سوریه بلافاصله برای تصحیح زیادهرویهای خود اقداماتی انجام داد. با این حال، در حالی که اکثر سازمان های مردمی سوریه از تلاشهای دولت سوریه برای حل و فصل صلحآمیز مناقشات استقبال کردند، ایالات متحده و متحدانش بهشکلی پیگیر این اقدامات را نفی کردهاند و اصرار دارند که هرگونه گفتگوی سیاسی باید مبتنی بر تغییر رژیم باشد. چنان که سخنگوی وزارت خارجه، «پاتریک ونترل» اخیراً اظهار کرده است، «فرایند سیاسی باید شامل کنارهگیری اسد باشد….»[۱۸] بدین ترتیب، تنها گزینهای که برای مردم سوریه باقی میماند تسلیم شدن به دستورالعمل واشنگتن برای کشورشان است. بنا بر گزارش «رویتر»، حتی در ۲۵ فوریهٔ امسال، وزیر امور خارجه سوریه، «ولید المعلم»، یک بار دیگر اعلام کرد که «سوریه آمادهٔ مذاکره با مخالفان مسلح خود است.» «رویتر» این اعلان را بهعنوان «روشنترین پیشنهاد برای مذاکره با شورشیانی که علیه پرزیدنت بشار الاسد میجنگند» تفسیر کرد که «از سوی وزیر امور خارجه ایالات متحده، جان کری، با بی اعتنایی مواجه شد….»[۱۹] چرا واشنگتن بهجای یک توافق صلحآمیز بر سیاست جنگافروزی اصرار میورزد؟ زیرا، همانطور که یک تحلیلگر بهدرستی اظهار کرده است، ایالات متحده نمیتواند منویات خود را به دولت فعلی سوریه، دولتی که «یک مانع در برابر سلطهٔ هژمونیک ایالات متحده بر خاور میانه است»، دیکته کند.[۲۰]  

۵ـ دستور کار واقعی واشنگتن برای سوریه

  شاید بهترین توصیف دستور کار واقعی واشنگتن در قبال سوریه در مقالهٔ «نورالدین مرداسی» تحت عنوان «نقشهٔ راهی که خائنان سوری برای خدمت به امپریالیسم و پادشاهیهای خلیج طراحی کردهاند»[۲۱] ارائه شده باشد. در این مقاله، او فاش میکند که چگونه دولت اوباما و دولتهای وابسته در منطقه، بهویژه دولت قطر، از نوامبر گذشته در دوحه  کوشیدهاند تا دستورالعمل ایالات متحده را در مورد نیروهای آلت دست آمریکا، یعنی «اپوزیسیون سوریه»، بهپیش برند: «… پردهها بهتدریج از روی گردهمآیی دوحه در اوایل نوامبر کنار زده میشود: یک «اپوزیسیون» نامتجانس، متفرق، بدون برنامه و بدون چشمانداز، که برای خود یک رهبر، «معاذ احمد الخطیب»، و یک «ائتلاف» تدارک دیدند. «طبق گفتهٔ منابع آشنا با موضوع، برای نیل به این هدف، قطر به «مخالفان» سوریه دستور داد که پیش از ترک سالنی که در اختیاران گذاشته شده، باید بالاجبار به یک توافق «دست پیدا کنند». این بدان معنا است که اسلحه را بر شقیقهٔ «اپوزیسیون سوریه» گذاشتند و آن را وادار کردند که به یک توافق حداقل برسد. نخست وزیر قطر، «شیخ حامد بن جاسم بن جابر الثانی» شخصاً بر این روند نظارت داشت…. «بنابراین، در دوحه، «متحد کردن» مخالفان امری ضروری بود، مخالفانی که اعتبارشان حتی از سوی یکی از حامیان اصلی آنها، یعنی ایالات متحده، مورد تردید بود؛ ایالات متحدهای که تمام وزن خود را بهکار برده است تا یک صورت ظاهری همگرایی و اعتبار را به مخالفانی بازگرداند که کاملاً ساخته و پرداختهٔ فرانسه، قطر و بهویژه ایالات متحده اند، و از سوی ترکیه حمایت میشوند…. دوحه محل متمرکز کردن مجدد شورشیانی بود که قادر نبودند به اهداف فرمایشی حامیانشان دست یابند.» اما مهمترین بخش افشاکنندهٔ این مقاله توصیفی است که در مورد فهرست شرایط تحمیلی ایالات متحده برای دولت دستنشاندهٔ آیندهٔ سوریه ارائه داده است: «در حقیقت، وضعیت را زمانی بهتر درک میکنیم که از متن «پروتکل دوحه» آگاه شویم. این پروتکل، که توانستهایم به آن رجوع کنیم، سندی شامل ۱۳ مورد زیر است:

۱.  سوریه باید تعداد سربازان ارتش خود را به ۵۰ هزار نفر تقلیل دهد؛ ۲. سوریه تنها با استفاده از ابزارهای سیاسی میتواند حق حاکمیت خود را بر جولان اعمال کند. طرفین پیمان صلحی را زیر نظر ایالات متحده و قطر امضا خواهند کرد. ۳. سوریه باید، زیر نظارت ایالات متحده، تمام سلاحهای شیمیایی و بیولوژیکی و تمام موشکهایش را از بین ببرد. این عملیات باید در خاک اردن انجام شود؛ ۴. هرگونه ادعای مالکیت بر «لواء اسکندرون» (الکساندرتا) را ملغی کند و از برخی روستاهای مرزی در حلب و ادلیب واقع در «محافاظه» که ساکنان آنها ترکمن هستند، بهنفع ترکیه عقبنشینی کند؛ ۵. همهٔ اعضای حزب کارگران کردستان را اخراج کند، و کسانی را که ترکیه خواهان آنان است به این کشور تحویل دهد. این حزب باید به فهرست سازمانهای تروریستی اضافه شود؛ ۶. تمام توافقها و قراردادهایی را که با دولتهای روسیه و چین در زمینهٔ حفاری زیرسطحی و تسلیحات دارد لغو کند؛ ۷. به خط لولهٔ گاز قطر اجازه دهد از سرزمین سوریه عبور کند و به ترکیه و از آنجا به کشورهای اروپایی وارد شود؛ ۸. به لولههای آبی که از سد آتاتورک به اسرائیل میروند اجازه عبور از خاک سوریه را بدهد؛ ۹. قطر و امارات متحدهٔ عربی متعهد میشوند که آنچه را بر اثر جنگ در سوریه نابود شده بازسازی کنند، مشروط بر آن که شرکتهای آنها به قراردادهای بازسازی و استخراج نفت و گاز سوریه دسترسی انحصاری داشته باشند؛ ۱۰. به روابط با ایران، روسیه و چین خاتمه دهد؛ ۱۱. به روابط با حزبالله و جنبشهای مقاومت فلسطین خاتمه دهد؛ ۱۲. رژیم سوریه باید اسلامی و نه سلفی باشد؛ ۱۳. این توافق نامه بهمحض کسب قدرت [توسط «اپوزیسیون»] لازمالاجرا است.»

همانگونه که نویسنده بهدرستی اشاره میکند: «این بهای فشار خارجی و تسلیمطلبی و خیانت دولتهای عربی است؛ بهایی بسیار سنگین، بهایی بس گزاف، برای سوریهای که افرادی که خود را «سوری» مینامند از آن دفاع میکنند. در حقیقت، این توافقنامه، یا «پروتکل»، بهایی است که مخالفان سوری باید پس از کسب قدرت در دمشق، بر اساس مادهٔ ۱۳ «توافقنامه دوحه»، بپردازند. «بدین ترتیب، هریک از حامیان «قیام مردم سوریه» جیب خود را بر اساس منافع و اشتهای خود پرکرده است. ایالات متحده، با خلعسلاح کردن سوریه و دور کردن این کشور از دوستان خود؛ ترکیه با بازیابی روستاهای سوریه و تغییر مرزهای مشترک بر اساس منافع خود؛ قطر با گرفتن امتیاز «بازسازی» این کشور؛ و عربستان سعودی با ایجاد رژیم اسلامی هوادار عربستان. «این بهمعنای عقیمسازی سوریه و خلع حق حاکمیت آن است، همانگونه که در مصر در سال ۱۹۷۹ بر اساس قرارداد کمپ دیوید اتفاق افتاد. در حقیقت، این بدان معنا است که «مخالفان» ـــ که کاملاً از سوی قطر حمایت میشوند ـــ باید تقاضای به رسمیت شناختن فوری اسرائیل را داشتنه باشند، اما، همانطور که در مادهٔ ۲ پروتکل دوحه آمده است، با یک مذاکره حل و فصل اختلافات. «این سهمبری از گنجینه سوریه است! و در اینجا هیچ صحبتی از مسألهٔ دموکراسی، آزادی، حقوق بشر، ساختن یک سوریه جدید که در آن سوریها، صرفنظر از قومیت، مذهب و اعتقادات شان از حقوق یکسانی برخوردار باشند، در میان نیست. در عوض، هر یک از این «حامیان» پیش از هرچیز در جهت منافع خودشان و بدست آوردن هرآنچه میخواستند عمل کردند.…»  

۶ـ استراتژی عمومی امپریالیسم برای سلطه بر جهان

  اشتباه بزرگی خواهد بود اگر تصور کنیم که تهاجم علیه سوریه فقط یک سیاست محدود علیه بشار الاسد و دولت او است. هیولاسازی از رهبران سیاسی بهعنوان بهانهای برای مداخله ـــ همانگونه که در عراق، لیبی، سوریه، ایران، پاناما، ونزوئلا، کوبا، وبسیاری از کشورهای دیگر  انجام شد ـــ در خدمت هدف دوگانهٔ قدرتهای امپریالیستی است: نخست، بهمثابه ابزاری برای ایجاد توجیه در افکار عمومی و ساکت کردن مخالفان بالقوه در هنگام حمله طراحی شده به کشور مورد هدف؛ و از این طریق، ترویج سناریوی معروف «خیر علیه شر» که در سالهای اخیر با مهارت برای توجیه همهٔ تهاجمهای امپریالیستی مورد استفاده قرار گرفته است. مورد سوریه تنها یکی از این نمونهها است. اما  هدف مهم تر و گمراهکنندهتر چنین تبلیغاتی پنهان کردن انگیزههای واقعی امپریالیستی است که در ورای این تهاجمها قرار دارد، و پنهان کردن پروژههای گستردهتر امپریالیستی که این تهاجمها بر مبنای آنها طراحی شدهاند و گام بهگام اجرا میشوند. جنبش صلح، چنانچه بخواهد در بسیج تودهای پیشگیرانه علیه جنگ و تهاجم در جهان موفق شود، باید پیوند میان تمام موارد تهاجمهای امپریالیستی در سراسر جهان را درک کند و بر این درک نادرست که هر یک از این موارد مسألهای جداگانه و مربوط به کشوری جداگانه است فائق آید.   الف ـ پروژه برای قرن نوین آمریکایی آنچه امروزه در سوریه شاهد آنیم چیزی نیست جز گامی دیگر در جهت اجرای سیاستهای امپریالیستی که نومحافظهکاران شناخته شده در «پروژه برای قرن نوین آمریکایی» طراحی کردند و دولت بوش، پس از انتخابات ریاست جمهوری در سال ۲۰۰۰ که همین نومحافظهکاران کنترل مستقیم قوهٔ اجرایی دولت ایالات متحده را بدست گرفتند، آن را در دستور کار خود قرار داد. هدف این سیاستها، که بلافاصله پس از نابودی اتحاد شوروی طراحی شدند، و هماکنون با تغییرات کوچکی توسط دولت اوباما  دنبال میشوند، تضمین هژمونی و سلطهٔ مطلق ایالات متحده بر تمامی جهان و منابع آن در طول قرن بیست و یکم است. موج تازهٔ تهاجمهای امپریالیستی که پس از ۱۱ سپتامبر با تجاوز به افغانستان آغاز شد و با حمله به عراق، تلاش برای کودتا علیه هوگو چاوز، حملهٔ ناتو به لیبی، مداخلهٔ نظامی کنونی در سوریه، تحریم اقتصادی ایران و تهدید به جنگ با آن، حملات هواپیماهای بدون سرنشین به پاکستان، و مداخلههای نظامی اخیر در آفریقا صورت گرفته و میگیرد، همگی بخشهای بههم پیوند خوردهٔ این پروژه بزرگ امپریالیستی است که اکنون تحت پوشش «مبارزه جهانی با ترور» انجام میگیرد. برای درک بهتر اهداف استراتژیک این پروژه، لازم است به اصول بنیادی بیانیهٔ منتشر شده از سوی آن در سال ۱۹۹۷ توجه کنیم:

«در حالی که قرن بیستم به پایان خود نزدیک می شود، ایالات متحده در جایگاه برجستهترین قدرت جهان قرار گرفته است. پس از هدایت غرب به پیروزی در جنگ سرد، آمریکا با یک فرصت و یک چالش مواجه است: آیا ایالات متحده این دورنگری را دارد که خود را بر شالودهٔ دستاوردهای دههای گذشته بنا کند؟ آیا ایالات متحده این عزم و اراده را دارد که یک قرن جدید در خدمت اصول و منافع آمریکا را شکل دهد؟

«[آنچه بدان نیاز داریم] یک ارتش قوی است و آمادگی برای مواجه شدن با چالشهای حال و آینده؛ یک سیاست خارجی که شجاعانه و هدفمند اصول آمریکا را در خارج از کشور ترویج کند؛ و یک رهبری ملی که مسئولیتهای جهانی ایالات متحده را بپذیرد….

«اگر ما از مسئولیتهایمان شانه خالی کنیم، دیگران را به چالش منافع بنیادیمان ترغیب میکنیم.تاریخ قرن بیستم باید به ما آموخته باشد که مهم است به اوضاع پیش از بروز بحرانها شکل دهیم، و با خطرات پیش از اینکه وخیم شوند مقابله کنیم. تاریخ قرن گذشته باید به ما آموخته باشد که از اصل رهبری آمریکا استقبال کنیم.[۲۲] (تأکیدها از ما است)

ـــ برگرفته از بیانیهٔ اصول بنیانگذاری پروژه

بنیانگذاران این پروژه، در توضیح روشهای دستیابی به این اهداف، بهویژه هدف «شکل دادن به اوضاع پیش از بروز بحرانها» و «مقابله با خطرات پیش از اینکه وخیم شوند»، یک سند ۹۰ صفحه ای را در سپتامبر ۲۰۰۰ (یک سال پیش از واقعهٔ ۱۱ سپتامبر) تحت عنوان «بازسازی نیروی دفاعی آمریکا: استراتژی، نیروها و منابع برای یک قرن نوین»  منتشر کردند که در آن اصول و سیاستهای اصلی استراتژی نظامی ایالات متحده را برای سلطه بر جهان شرح دادهاند. ارزش دارد به منتخبی از این سند بسیار افشاکننده نگاهی بیندازیم. آنچه در زیر میآید چکیدهٔ بسیار فشردهای است از این سند ۹۰ صفحهای در مورد رئوس سیاستهای استراتژیکی که باید بهمنظور تضمین سلطهٔ کامل ایالات متحده بر جهان قرن بیست و یکم دنبال شوند.[۲۳]  

بازسازی نیروی دفاعی آمریکا

استراتژی، نیروها و منابع برای یک قرن نوین

  «در حال حاضر ایالات متحدهٔ آمریکا با هیچ رقیب جهانی مواجه نیست. استراتژی بزرگ آمریکا باید حفظ و گسترش موقعیت برتر خود در آینده تا حد ممکن باشد. اما، دولتهای بالقوه قدرتمند وجود دارند از وضعیت فعلی ناخشنود و مشتاق تغییر آنند…. حفظ موقعیت استراتژیکی که ایالات متحده اکنون از آن برخوردار است مستلزم توانایی برتر نظامی در سطح جهان، چه در حال حاضر و چه در آینده، است….» «بهطور کلی، … استراتژی دفاعی [ما] … [باید] حفظ برتری ایالات متحده، جلوگیری از ظهور یک رقیب قدرتمند، و شکل دادن به نظام امنیت جهانی در راستای اصول و منافع آمریکا باشد….» «چالش پیش روی ما در قرن آینده، حفظ و تقویت این «صلح آمریکایی» است. اما اگر ایالات متحده نیروی نظامی کافی در اختیار نداشته باشد، این موقعیت برتر از بین خواهد رفت. بهطور مشخص … ایالات متحده باید:

برتری استراتژیک هستهای خود را حفظ کند، نیروی هستهای بازدارندهٔ آمریکا را بر پایهٔ یک ارزیابی هستهای جهانی قرار دهد که طیف کامل تهدیدهای فعلی و آینده را در بر گیرد….

استقرار مجدد نیروهای ایالات متحده بر اساس واقعیتهای استراتژیک قرن بیست و یکم، از طریق انتقال نیروهای دائمی به اروپای جنوب شرقی و آسیای جنوب شرقی، و تغییر الگوی استقرار نیروی دریایی در پاسخ به نگرانیها فزایندهٔ استراتژیک ایالات متحده در آسیای شرقی.

ایجاد و استقرار یک سیستم جهانی دفاع موشکی … بهمنظور تأمین امنیت روند گسترش نیروهای ایالات متحده در سراسر جهان ….

کنترل «عرصههای عمومی» جدید بینالمللی در فضا و «فضای مجازی»، و گشودن راه برای ایجاد … نیروهای فضایی ایالات متحده  ـــ با مأموریت کنترل فضا ….

افزایش بودجهٔ دفاعی….

«هزینهٔ واقعی برآورده نشدن نیازهای دفاعی ما … برابر خواهد بود با از دست رفتن نظم امنیت جهانی که بهگونهای منحصر به فرد با اصول و کامیابی آمریکا سازگار است…. «اما همانگونه که در دههٔ گذشته شاهد بودهایم، بسیاری قدرتها در گوشه و کنار جهان از فرصت فروپاشی امپراطوری شوروی برای گسترش نفوذ خود و بهچالش کشیدن نظام امنیتی زیر رهبری آمریکا استفاده کردهاند…. «امروز وظیفهٔ [ارتش] این است … که از پدیدار شدن یک رقیب قدرتمند جدید جلوگیری کند؛ از مناطق کلیدی اروپا، آسیای شرقی و خاورمیانه دفاع کند؛ و برتری آمریکا را حفظ کند…. در قرن جدید، چشم انداز انواع جنگهای منطقهای علیه دشمنان مجزا و متمایز که اهداف جداگانه و متمایزی را دنبال میکنند وجود دارد. طی جنگ سرد، عرصهٔ اصلی رقابت ابرقدرتها، «مرکز ثقل» استراتژیک آن، در اروپا قرار داشت…. [اکنون] بهنظر میرسد که مرکز استراتژیک نگرانیهای جدید به آسیای شرقی منتقل میشود. وظایف نیروهای مسلح آمریکا کاهش نیافته بلکه جابهجا شدهاند. ممکن است تهدیدها آنقدر جدی نباشند اما تعداد آنها بیشتر است…. امروز، امنیت موجود تنها در سطح «خرد» قابل حفظ کردن است، یعنی از طریق ایجاد مانع، یا، وادار کردن دشمنان منطقهای به چنان رفتاری که حافظ منافع و اصول آمریکا باشد…. «اکنون همه میدانند که اطلاعات و دیگر فنآوریهای جدید … پویاییهایی را ایجاد میکند که میتواند توانایی آمریکا را برای اعمال قدرت نظامی برترش تهدید کند. رقیبهای بالقوهای مانند چین مشتاق بهره برداری وسیع از این فنآوریهای تحولآفرین اند، در عین این که دشمنانی مانند ایران، عراق و کره شمالی با شتاب بهدنبال توسعهٔ موشکهای قارهپیما و سلاحهای هستهای هستند تا مانع از مداخلهٔ آمریکا در مناطقی شوند که آنها در پی سلطه بر آنند. اگر قرار باشد صلح آمریکایی حفظ شود، و گسترش یابد، باید بر پایهٔ محکم برتری نظامی بلامنازع آمریکا استوار باشد…. «بهطور کلی، استراتژی آمریکا برای دهههای پیش رو باید در جهت تحکیم پیروزیهای بزرگی باشد که در قرن بیستم حاصل شده اند، … حفظ ثبات در خاور میانه، در عین فراهم کردن شرایط برای موفقیتهای قرن بیست و یکم، به ویژه در آسیای شرقی…. دولتهایی که در پی ایجاد هژمونی منطقهای خود هستند دائماً حدود و ثغور عرصهٔ امنیتی آمریکا را آزمایش میکنند…. «واقعیت دنیای امروز این است که هیچ عصای جادویی وجود ندارد که بهکمک آن سلاحهای هستهای محو شوند … و این که ممانعت از کاربرد آنها مستلزم توانایی هستهای قابل اطمینان و برتر  ایالات متحده است…. سلاحهای هستهای همچنان از ارکان مهم قدرت نظامی آمریکا هستند…. «افزون بر این، ممکن است لازم باشد خانوادهٔ جدیدی از سلاحهای هستهای ایجاد شوند که پاسخگوی نیازهای جدید نظامی باشند، از قبیل آنچه برای هدف قرار دادن پناهگاهها در اعماق زمین، پناهگاههای مستحکمی که بسیاری از دشمنان بالقوهٔ ما مشغول ساختن آنها هستند، ضروری است.… برتری هستهای ایالات متحده چیزی نیست که ما از آن شرمنده باشیم؛ برعکس، این یک عنصر اساسی در حفظ رهبری آمریکا است…. «حفظ یا احیای نظم مطلوب در مناطق مهم جهان، مانند اروپا، خاورمیانه و آسیای شرقی، مسئولیت منحصربهفردی را بر عهدهٔ نیروهای مسلح ایالات متحده قرار میدهد…. عقبنشینی از بالکان، رهبری امریکا در اروپا  ـــ در واقع، موجودیت ناتو  ـــ را مورد تردید قرار میدهد…. «بهعلاوه، مأموریتهای پیشقراوانه بسیار پیچیدهترند و احتمالاً در مقایسه با مأموریتهای سنتی «حفظ صلح» باعث خشونت بیشتری میشوند. این مأمویتها نیازمند رهبری سیاسی آمریکا  و نه سازمان ملل متحد هستند…. همچنین، آمریکا نمیتواند موضع بیطرفی مشابه سازمان ملل متحد اتخاذ کند؛ گسترهٔ حضور نیروهای آمریکا آنقدر زیاد است و منافع جهانی آن آنقدر وسیعاند که نمیتواند نسبت به سرنوشت سیاسی بالکان، خلیج فارس، یا حتی گسیل نیرو به آفریقا، تظاهر به بیتفاوتی  کند.… نیروهای آمریکا باید همچنان در خارج از مرزهای آن بهتعداد زیاد مستقر بمانند…. صرفنظر کردن یا عقبنشینی از مأموریتهای پیشقراولانه، جباران خرد را تشویق به سرپیچی از منافع و ایدهآلهای آمریکا میکند…. و شکست در امر آمادگی برای چالشهای فردا قطعاً موجب پایان زودهنگام صلح آمریکایی فعلی خواهد شد.… «نیروهای ایالات متحده نقشهای خطیر دیگری نیز در ایجاد صلح پایدار آمریکایی برعهده دارند. حضور نیروهای آمریکا در مناطق با اهمیت جهان نماد آشکار گسترهٔ جایگاه آمریکا بهعنوان یک ابرقدرت است…. بدون حضور چشمگیر در خارج، حفظ نقش جهانی تضمینکنندهٔ صلح اگر ناممکن نباشد، دشوار خواهد بود…. عملیات نیروهای ایالات متحده و متحدانش در خارج، چه بهصورت استقرار پایگاههای دائمی و چه بهصورت گسیل چرخشی نیرو، اولین خط دفاعی را برای آنچه که میتوان «حیطهٔ امنیتی آمریکا» نامید فراهم میکند…. «در عین اینکه مناقشهٔ حل نشده با عراق یک توجیه آنی ایجاد میکند، لزوم حضور چشمگیر نیروهای آمریکایی در خلیج فراتر از مسأله رژیم صدام حسین است…. در سطح جهان، گرایش بهسمت گسترش حیطهٔ امنیتی ایالات متحده انواع مأموریتهای جدید را ایجاب میکند…. با وجود گسترش حیطهٔ امنیتی آمریکا، هنوز شکل استقرار پایگاههای ایالات متحده با این واقعیتها انطباق نیافته است…. «مهم است که اتحادیهٔ اروپا جایگزین ناتو نشود، امری که باعث میشود ایالات متحده در امور امنیتی اروپا صدایی نداشته باشد…. در ترکیه، پایگاه هوایی اینچیرلیک … نیز باید گسترش یابد و تقویت شود، و احتمالاً با ایجاد پایگاه جدیدی در شرق ترکیه تکمیل گردد…. «هرچند حساسیتهای داخلی عربستان سعودی مستلزم این است که نیروهای مستقر در این پادشاهی از نظر ظاهر نیروهای چرخشی باقی بمانند، اما آشکار است که این دیگر یک مأموریت شبه دائمی است. از دید آمریکا، ارزش این پایگاهها حتی پس از خارج شدن صدام از صحنه بهقوت خود باقی میماند. در دراز مدت، ممکن است ثابت شود ایران، مانند عراق، تهدید بزرگی برای منافع آمریکا در خلیج است. و حتی در صورت بهبود روابط ایران و آمریکا، با توجه به منافع طولانیمدت آمریکا در منطقه، حفظ پایگاههای نیروهای مقدم در منطقه، در استراتژی امنیتی آمریکا همچنان عنصری مهم محسوب میشود…. «چشمانداز این است که آسیای شرقی، با افزایش قدرت چین، به منطقهای با اهمیت روزافزون بدل خواهد شد…. تقویت توان نظامی ایالات متحده در آسیای شرقی کلید برخود با ائتلای چین به سطح یک قدرت بزرگ است…. در حقیقت، بهمرور زمان، آمریکا و متحدانش در آن منطقه ممکن است بتواند مجرایی برای فرایند دموکراتیزه شدن در داخل چین ایجاد کنند…. بهطور خلاصه، اکنون زمان افزایش حضور نیروهای آمریکا در آسیای جنوب شرقی فرا رسیده است. کنترل خطوط کلیدی ارتباطات دریایی، تضمین دسترسی به اقتصادهای سریعاً رشدیابنده، حفظ ثبات منطقه در عین ایجاد ارتباطات نزدیکتر با دموکراسیهای نوپا … همگی حافظ منافع امنیتی آمریکا هستند…. هم بهدلایل عملیاتی و هم سیاسی، استقرار نیروهای زمینی و هوایی سریعالانتقال در منطقه الزامی خواهد بود…. «بهعنوان مکملی بر نیروهای مستقر در خارج بر اساس پیمانهای درازمدت، ایالات متحده باید شبکهای از «پایگاههای گسیل نیرو» یا «پایگاههای عملیاتی رو بهجلو» را بهمنظور گسترش حیطهٔ عمل نیروهای کنونی و آینده ایجاد کند…. چنین تأسیساتی، هم در عملیات نمایش قدرت و هم در تحکیم روابط سیاسی و امنیتی با کشورهای میزبان، بهعنوان یک «ضریب افزایش نیرو» عمل خواهند کرد. در حالی که هدف آشکار سیاست ایالات متحده از ایجاد چنین پایگاههایی، تکمیل ساختار پایگاههای فعلی در خارج است، این پایگاهها میتوانند زمینهساز یک ساختار گسترش یافتهتر نیز باشند…. «ارزش نیروهای زمینی همچنان برای یک ابر قدرت جهانی  که منافع امنیتیاش بر توانایی پیروزی در جنگها استوار است، همچنان باقی است. نیروی زمینی ایالات متحده، در عین حفظ نقش جنگی خود، در دههٔ گذشته مأموریتهای جدیدی نیز برعهده گرفته است ـــ که تازهترین آن … دفاع از منافع آمریکا در خلیج فارس و خاورمیانه بوده است. این مأموریتهای جدید مستلزم تداوم استقرار واحدهای نیروی زمینی آمریکا در خارج است…. اجزایی از نیرویی زمینی ایالات متحده در اروپا باید مجدداً به اروپای جنوب شرقی گسیل شوند، در عین اینکه یک واحد دائمی باید در ناحیهٔ خلیج فارس استقرار یابد…. نیروی زمینی یک حلقهٔ اساسی در زنجیرهای است که برتری نظامی ایالات متحده را به برتری ژئوپولیتیکی آمریکا  تبدیل میکند…. «حضور نیروی هوایی در ناحیهٔ خلیج فارس برای استراتژی نظامی ایالات متحده یک امر حیاتی است، و ایالات متحده باید آن را، در عین کوشش برای کاهش نگرانیهای عربستان سعودی، کویت، و منطقه در مورد حضور ایالات متحده، یک حضور دائمی دو فاکتو بهشمار آورد…. «حتی قدرتهای ضعیف منطقهای، زمانی که موشکهایشان به کلاهکهای هستهای، بیولوژیکی، یا شیمیایی مجهز شود، جدا از توازن عادی نیروها، به یک نیروی معتبر بازدارنده بدل میشوند. بههمین دلیل است که، طبق گفتهٔ سازمان سیا، تعدادی از رژیمهایی که عمیقاً با آمریکا دشمنی دارند ـــ کرهٔ شمالی، عراق، ایران، لیبی و سوریه ـــ «از هماکنون دارای موشکهای قارهپیما هستند یا در حال ساخت آنند» که میتواند متحدان و نیروهای مستقر در خارج ایالات متحده را تهدید کند…. این قابلیتها چالش عظیمی را به صلح آمریکایی و قدرت نظامی آمریکا که حافظ این صلح است تحمیل میکنند. در شرایطی که امتیاز ژئوپولیتیکی و استراتژیکی چنین سلاحهایی بسیار آشکار است و بهآسانی در دسترس هستند، «امکان کنترل این خطر رشدیابنده از طریق معاهدههای سنتی منع سلاحهای هستهای، محدود است»…. «آمریکا و متحدانش … به آماج اصلی این بازدارندهها بدل شدهاند و دولتهایی مانند عراق، ایران و کرهٔ شمالی بسیار علاقهمندند که قابلیتهای بازدارندگی خود را توسعه دهند…. ایجاد یک سیستم جهانی دفاع موشکی موثر، قوی، و چند لایه، پیششرط حفظ برتری آمریکا است…. «اگر ایالات متحده در برابر قدرتهای سرکش با زرادخانههای کوچک و ارزان موشکهای قارهپیما و کلاهکهای هستهای، یا دیگر سلاحهای انهدام جمعی، آسیبپذیر باشد، صلح آمریکایی کنونی عمر کوتاهی خواهد داشت. ما نمیتوانیم اجازه دهیم کره شمالی، ایران، عراق، یا دولتهای مشابه، رهبری آمریکا را تضعیف کنند….» و مهمتر از همه اینکه، هیچیک از این اقدامات نمیتواند «بدون وقوع یک رخداد فاجعهبار و تسریع کننده ــ مانند یک پرل هاربر جدید …» عملی شود.[۲۳] (تمام تأکید ها از ماست)   ب. ترسیم مجدد نقشه خاور میانه حملهٔ جنایتکارانهٔ ۱۱ سپتامبر  ۲۰۰۱، یعنی «پرل هاربر جدید»ی که آنها در انتظارش بودند، جرقهٔ آغاز اجرای استراتژی بزرگ امپریالیستی را، که از سوی «پروژه برای قرن نوین آمریکایی» طراحی شده بود، زد. بدین ترتیب، آنچه تحت عنوان «جنگ سراسری با ترور» اعلام شده است چیزی نیست جز پوششی برای استقرار چندجانبهٔ نیروهای نظامی ایالات متحده در سراسر جهان، گسترش حوزهٔ نفوذ ناتو ، و ایجاد «پایگاههای رو بهجلو» در سراسر جهان، با هدف آشکارا بیان شدهٔ «حفظ برتری ایالات متحده، ممانعت از پیدایش یک قدرت بزرگ رقیب»، بهویژه چین بهمثابه خطرناکترین رقیب رو بهرشد آمریکا، و «شکل بخشیدن به نظام امنیتی بینالمللی در انطباق با منافع آمریکا.» در این چارچوب، کنترل منابع نفتی خاورمیانه و آفریقای شمالی، و از بین بردن تمام هستههای بالقوهٔ مقاومت در منطقه، بهویژه «عراق، ایران، لیبی، و سوریه» بهعنوان «بازدارندههای» اصلی در برابر برنامهٔ ایالات متحده، کلید موفقیت این پروژه امپریالیستی است. اولین هدف آشکار عراق بود که در سال ۲۰۰۳ به بهانهٔ دروغین داشتن «سلاحهای انهدام جمعی» اشغال شد. اما از همان آغاز همه میدانستند که هدف اصلی کنترل نفت عراق است. با وجود این، نفت تنها هدف نبود. در چارچوب برنامهٔ استراتژیک جهانی ایالات متحده برای قرن بیست و یکم، کشورهایی مانند ایران و عراق، که بهمثابه «قدرتهای منطقهای»  میتوانستند در مقابل سلطهٔ ایالات متحده بر این ناحیه «مقاومت» کنند، باید تضعیف میشدند، وادار به تسلیم می شدند، یا در صورت لزوم، با نیروی نظامی کاملاً در هم کوبیده میشدند. همانطور که «نوام چامسکی» یکبار بهشوخی عنوان کرد، «ایالات متحده عراق را «آزاد» میکرد حتی اگر صادرات اصلی آن ترشی و مارچوبه بود». بهعبارت دیگر، نهتنها کنترل منابع نفتی، بلکه کنترل کامل نظامی و سیاسی ایالات متحده بر کل خاورمیانه نیز بخش جداییناپذیر برنامهٔ استراتژیک جهانی ایالات متحده است. و این امر مستلزم ترسیم مجدد نقشهٔ سیاسی خاورمیانه در راستای این پروژهٔ امپریالیستی است. با این هدف بود که پروژهٔ آمریکایی ـ اسرائیلی برای ایجاد یک «خاورمیانهٔ جدید»، ابتدا رسماً  از سوی وزیر امور خارجهٔ دولت بوش، «کوندولیزا رایس»، در ژوئن ۲۰۰۶ اعلام شد؛ پروژهای که بهگفتهٔ یک پژوهشگر، جایگزینی برای اصطلاح قدیمیتر و ترسانگیزتر «خاورمیانهٔ بزرگ» بود: «این پروژه، که سال هاست در مراحل برنامهریزی است، شامل ایجاد یک دایرهٔ بیثباتی، هرج و مرج و خشونت است که گسترهٔ آن از لبنان، فلسطین و سوریه، تا عراق، خلیج فارس، ایران، و مرزهای افغانستان تحت کنترل ناتو ادامه پیدا میکند. «پروژهٔ «خاورمیانه جدید»  بهطور رسمی توسط واشنگتن و تلآویو اعلام شد، با این انتظار که لبنان نقطهٔ فشاری باشد برای تجدید آرایش  کل خاورمیانه و از آن طریق رها کردن نیروهای «هرج و مرج سازنده» ـــ که شرایط را برای خشونت و جنگ در سراسر منطقه مهیا میکند. و این شرایط بهنوبهٔ خود مورد استفادهٔ آمریکا، بریتانیا و اسرائیل قرار میگیرد تا نقشهٔ خاورمیانه را در انطباق با نیازها و هدفهای ژئو ـ استراتژیکی خود مجدداً تنظیم کنند…. «بهنظر میرسد عراق تحت اشغال توسط انگلیس و آمریکا، بهویژه کردستان عراق، زمینه را برای بالکانیزه (تقسیم) کردن و فنلاندیزه (تسلیم) کردن خاورمیانه فراهم میکند. از هماکنون چارچوب قانونی برای تقسیم عراق به سه بخش، از طریق مجلس عراق و تحت نام فدرالیزه کردن عراق، در حال شالودهریزی شدن است. «افزون بر این، بهنظر میرسد طرح نظامی انگلیسی ـ آمریکایی در پی یافتن راهی برای نفوذ به داخل آسیای مرکزی از طریق خاورمیانه است . خاورمیانه، افغانستان و پاکستان پلههایی در جهت گسترش نفوذ به داخل اتحاد شوروی سابق و جمهوریهای سابق آن در  آسیای مرکزی هستند….»[۲۴] و از آن مهمتر، ایجاد «پایگاههای نظامی رو بهجلو»ی هرچه نزدیکتر به چین.   ME-Before هرچند این نقشه بهطور رسمی از سوی پنتاگون تأیید نشده است، مداخلههای اخیر نظامی و سیاسی در منطقه طی دههٔ گذشته بهروشنی نشان میدهد که این نقشه نمود منطقی برنامهای است که واشنگتن و متحدانش دنبال میکنند. نگاهی به این نقشه چند نکته مهم را فاش میکند: ME-After ۱. عراق عملاً به سه دولت جداگانه تقسیم میشود، به این شکل که ذخایر نفتی آن (واقع در شمال و جنوب این کشور) بین دو دولت «کردستان آزاد» و «دولت شیعهٔ عربی»، که هر دو زیر کنترل آمریکا قرار دارند، تقسیم میشود، و بخش میانی بدون نفت آن در دست سنیها، که علیه مداخلههای آمریکا مبارزه میکنند، باقی میماند. ۲. همین مسأله قرار است در مورد ایران اتفاق بیافتد. خوزستان، استان جنوبی ایران (جایی که حوزههای نفتی ایران در آن واقعند) جدا خواهد شد و به «دولت شیعهٔ عربی» که زیر کنترل آمریکا است سپرده خواهد شد. افزون بر این، استانهای شمالی ایران، که بهواسطهٔ توافق تاریخی با روسیهٔ شوروی در زمان لنین ،دارای ذخایر نفتی اکتشاف نشده است، جدا شده و به دولتهای آذربایجان و «کردستان آزاد» زیر کنترل آمریکا ملحق خواهند شد. ۳. با توجه به نگرانیهای ایالات متحده در مورد بیثباتی رژیم عربستان سعودی، این کشور نیز به چند بخش تقسیم خواهد شد. حوزههای نفتی آن (واقع در سواحل خلیج فارس) جدا شده و، دوباره، به «دولت شیعهٔ عربی» زیر کنترل آمریکا ضمیمه خواهد شد. ۴. کویت و امارات متحدهٔ عربی، که از قبل دولتهای دستنشاندهٔ آمریکا بودهاند ، بههمان شکل باقی خواهند ماند. ۵. قسمتهای شمالی سوریه از آن جدا شده و به «کردستان آزاد» زیر حمایت آمریکا داده خواهد شد. ۶. در بخش شرقی، یک بخش بزرگ از پاکستان که از پیش مورد نظر آمریکا بوده است، و حملهٔ هواپیماهای بدون سرنشین علیه آن از هماکنون آغاز شده است، از خاک این کشور جدا و به افغانستان زیر کنترل ناتو و «بلوچستان آزاد» تازه خلق شده، واگذار خواهد شد (بخشی از این بلوچستان آزاد از ایران جدا خواهد شد)، و بدین طریق راه برای ساختن خط لولهای که جمهوریهای آسیای مرکزی را به اقیانوس هند وصل کند هموار خواهد گشت. ۷.طنز قضیه اینجا است که بخشی از سرزمینهای ترکیه (عضو ناتو و متحد نزدیک آمریکا) نیز به «کردستان آزاد» زیر کنترل آمریکا ملحق خواهد شد. با وجود این، چنانچه طرح پایگاه جدید نظامی ناتو در شرق ترکیه عملی شود، انتقال سرزمینهای شرقی ترکیه به «کردستان آزاد»، این دولت نوظهور را به یک عضو بالقوهٔ ناتو در مرزهای شمالی ایران بدل خواهد کرد. بنابراین، زمانی که از نفت بهعنوان انگیزهٔ آمریکا برای حمله به عراق و تهدید نظامی ایران صحبت میکنیم، باید متوجه باشیم که ایالات متحده تنها برای مصرف داخلی خود به دنبال نفت نیست، بلکه، و بسیار مهم تر از آن، در پی کنترل کل عرضهٔ نفت در سطح جهان، بهویژه برای رقبای بالقوهای چون چین، روسیه و اتحادیهٔ اروپا، و نیز اقتصادهای نوپایی مانند هند و برزیل است. برنامهٔ واقعی این است که تأمین نفت همهٔ کشورها در کنترل ارتش آمریکا و ناتو باشد.   پ ـ «اوج تولید نفت» و جنگهای امپریالیستی بر سر منابع نفتی در قرن بیست و یکم اکنون دیگر باید روشن شده باشد که ادعای واشنگتن در مورد «جنگ جهانی با ترور»، و مداخلههای نظامی آن در خاورمیانه و آفریقای شمالی، هیچ ربطی به مبارزه با تروریسم و دیکتاتوری، یا دفاع از دموکراسی و حقوق بشر ندارد، بلکه تماماً به تدارک مقدمات برای جنگهای امپریالیستی قریبالوقوع بر سر منابع در قرن بیست و یکم مربوط میشود. و برای درک سرشت واقعی این فاجعهٔ قریبالوقوع، باید پدیدهای بهنام «اوج تولید نفت» را شناخت. این حقیقتی بدیهی است که جهان قرن بیست و یکم ما با کمبود روزافزون سوختهای فسیلی، به ویژه نفت و گاز طبیعی، مواجه است. با صنعتی شدن و رشد اقتصادی سریع کشورهایی مانند چین،هند و برزیل، با جمعیتی بالغ بر بیش از دو میلیارد نفر، پیشبینی میشود تقاضای جهانی برای نفت تا سال ۲۰۳۰ دستکم دو برابر خواهد شد. این امر بهویژه برای ایالات متحده،  که با ۵ درصد جمعیت جهان نزدیک به ۲۵ درصد نفت جهان (تقریباً نیمی از این مقدار از خارج وارد میشود) را مصرف میکند، تهدید کننده است. این مسأله رقابت قدرتهای بزرگ بر سر منابع نفتی موجود و دیگر منابع انرژی در دهههای آینده را تشدید میکند. اما تقاضای فزاینده فقط یک روی مسأله است. مدتها است که بحث بر سر کاهش سریع تولید نفت در سطح جهان آغاز شده است. بهشهادت منابع متعدد، تولید جهانی نفت در اولین دههٔ قرن بیست و یکم به اوج خود رسیده است و از آن پس یک سیر نزولی داشته است. بهگزارش «نیوزویک» در سال ۲۰۰۲، در برابر هر بشکه نفت استخراج شده فقط نیم بشکه نفت جدید کشف میشود.[۲۵] پیشبینی میشود که تولید جهانی نفت تا سال ۲۰۳۰ بهمیزان یک دوم کاهش یابد، در حالی که تقاضای جهانی در همین مدت دو برابر خواهد شد. بدین ترتیب، شبح یک کمبود  شدید انرژی بر فراز سر جهان در پرواز است. با این همه، این تمام ماجرا نیست. تغییرات دیگری در بازار جهانی نفت در حال وقوع است که روشن میکند چرا قدرتهای امپریالیستی با شتاب در پی ترسیم مجدد نقشهٔ خاورمیانه از طریق نیروی نظامی اند. همانگونه که نمودار زیر نشان میدهد، دو رویداد موازی بهطور همزمان در بازار جهانی نفت روی دادهاند. اولین رویداد، تقاضای فزاینده و سریع جهانی همزمان با کاهش سریع تولید نفت در سطح جهان است که بهخودی خود شاخص خوبی برای ظهور جنگهای امپریالیستی بر سر منابع است. دومین رویداد، که بحث چندانی در مورد آن صورت نگرفته، اما قطعاً در ذهن طراحان «پروژه برای قرن نوین آمریکا» بوده و دلیل اصلی استقرار نیروهای امپریالیستی در خاورمیانه و آفریقای شمالی است، این حقیقت است که از سال ۲۰۰۸ به بعد، اوپک به تولیدکنندهٔ اصلی نفت در جهان بدل شده و به شکلی روزافزون تأمینکنندهٔ اصلی نفت در جهان خواهد بود.   Peak Oil-Production در سال ۲۰۱۰ اوپک به تأمینکنندهٔ نیمی از نفت جهان بدل شد، و پیشبینی میشود که تا سال ۲۰۴۰ سهم آن در تأمین نفت جهان به بیش از ۸۰ در صد برسد. علاوه بر این، تا سال ۲۰۴۰، سهم شیر تولید اوپک در کشورهای تولیدکنندهٔ نفت در خاورمیانه، آفریقای شمالی، و ونزوئلا خواهد بود. درست چند ماه قبل از حمله به عراق، «لندن آبزرور» گزارش داد که نومحافظهکاران معتقدند که سرنگونی صدام حسین و کنترل نفت عراق راه را برای «دومین هدف» آنها، یعنی «نابودی اوپک»، هموار خواهد کرد.[۲۶] و چند ماه بعد، «نیوزویک» اعلام کرد که ما در آستانهٔ یک جنگ دائمی با اوپک بر سر نفت قرار داریم.[۲۷] نگاهی به فهرست اعضای اوپک و ذخایر نفتی اثبات شدهٔ آنها نشان میدهد که در گذشته چه کسانی آماج اصلی این «جنگ دائمی بر سر نفت» بودهاند و چه کسانی در آینده خواهند بود. از دوازده کشور عضو اوپک، شش کشور  ـــ عربستان سعودی، ایران، عراق، کویت، قطر، و امارات متحدهٔ عربی ـــ با ذخایر اثبات شدهای حدود ۷۸۸ میلیارد بشکه (۷۰ درصد کل اوپک) در خاورمیانه قرار دارند؛ ۴ کشور ـــ لیبی، الجزایر، نیجریه و آنگولا ـــ با ذخایر ۱۰۵ میلیارد بشکه (کمتر از ۱۰ در صد کل اوپک) در آفریقا واقع شدهاند؛ و دو کشور ـــ ونزوئلا و اکوادور ـــ با ذخایر نفتی ۲۱۷ میلیارد بشکه (۲۱۱ میلیارد بشکه آن فقط متعلق به ونزوئلا است که همچنان ۲۰ در صد کل ذخایر نفت اوپک را تشکیل میدهد) در آمریکای لاتین قرار گرفتهاند؛ کل این ذخایر در مجموع ۱/۱۱ تریلیون بشکه است. قبل از ۱۱ سپتامبر، همهٔ این کشورهای عضو اوپک در خاورمیانه، جز دو کشور (ایران و عراق)، از پیش زیر کنترل مستقیم ایالات متحده بودند؛ در آفریقا، همهٔ کشورها، جز یک کشور (لیبی)، یا بهطور مستقیم زیر کنترل آمریکا بودند یا با آن کشور روابط دوستانهای داشتند؛ و در آمریکای لاتین، ونزوئلا کشوری بود که در برابر سلطهٔ آمریکا مقاومت میکرد. از زمان ۱۱ سپتامبر و آغاز بهاصطلاح «جنگ جهانی با ترور» تاکنون، عراق و لیبی مورد حمله  و تجاوز قرار گرفتهاند و حکومتهایشان سرنگون شدهاند؛ و ونزوئلا یک کودتای ناموفق مورد حمایت آمریکا را علیه رئیس جمهور منتخب و بسیار محبوب خود ـــ مرحوم هوگو چاوز  ـــ تجربه کرده است. اکنون دیگر برای امپریالیسم آمریکا چه کاری باقی مانده است تا بهطور کامل اوپک را نابود سازد، کنترل مطلق خود را بر منابع نفتی جهان تضمین نماید، و از این طریق اقتصاد قدرتهای رقیب را مهار کند؟ خرد کردن «کشورهای بازدارندهٔ» سلطهٔ کامل ایالات متحده، یعنی ایران و ونزوئلا. و این آن چیزی است که اکنون در دستور کار قرار دارد.  

۷ـ هدف بعدی: ایران

  بنابراین،تعجبی ندارد که ایران برای مدتی مدید آماج تیر ایالات متحده بوده است. و تجاوز به عراق و حملهٔ جاری به سوریه صرفاً گامهای تدارکاتی بهسوی سیاست از پیش اعلام شدهٔ «تغییر رژیم» در ایران است. در حقیقت، ایران از زمان انقلاب ۱۹۷۹، که رژیم دستنشاندهٔ شاه را سرنگون کرد و ایران را به یک قدرت مستقل منطقهای در خاورمیانه بدل کرد، آماج قدرتهای امپریالیستی بوده است. از آن زمان تاکنون، قدرتهای امپریالیستی تلاشهای چندی برای بازگرداندن ایران به مدار غرب انجام دادهاند که هیچیک از آنها موفقیت زیادی نداشته است. با قدرت روزافزون ایران در منطقه، آن کشور، هم از نظر نظامی و هم از دیدگاه سیاستهای نفتی، برای برنامهٔ ژئوپولیتیکی امپریالیسم، یعنی ایجاد «خاورمیانهٔ جدید»، به یک نیروی «بازدارندهٔ» خطرناکتر بدل شده است. از این رو، همانطور که در سند «پروژه» بهروشنی بیان شده است، «ممکن است ثابت شود ایران، مانند عراق، تهدید بزرگی برای منافع آمریکا در خلیج است. و حتی در صورت بهبود روابط ایران و آمریکا، با توجه به منافع طولانیمدت آمریکا در منطقه، حفظ پایگاههای نیروهای مقدم در منطقه  در استراتژی امنیتی آمریکا همچنان عنصری مهم محسوب میشود….» (به چکیدهٔ سند در بالا نگاه کنید) و تمام این برنامهها اکنون زیر عنوان فشار به ایران برای متوقف کردن توسعه برنامهٔ هستهایاش بهپیش برده میشود. با وجود این، برای همهٔ کسانی که اندک اطلاعی در مورد سیاست آمریکا و اسرائیل در خاورمیانه دارند، روشن است که رویکرد هردوی آنها چیزی جز تحمیل «تغییر رژیم» و روی کار آوردن یک رژیم طرفدار غرب در ایران و استقرار «صلح آمریکایی» در کل منطقه نیست. بنابراین، همانطور که صدای طبلهای ضربهٔ نظامی علیه ایران بلندتر و بلندتر میشود، رهبران آمریکا و اسرائیل، با استفاده از شیوهٔ «پلیس خوب ـ پلیس بد»، میکوشند تا افکار عمومی آمریکا و اسراییل را به یک گزینهٔ ظاهراً «اجتناب ناپذیر» ـــ اما قطعاً غلط ـــ متقاعد کنند. در حالی که «پلیس بد»، یعنی اسرائیل، بهسبک بوش ایران را تهدید به «ضربهٔ پیشگیرانه» میکند، دولت اوباما، که میکوشد «پلیس خوب» جلوه کند، از یک سو چنین وانمود میکند که با اقدام نظامی یکجانبه از سوی اسرائیل «مخالف» است، و از سوی دیگر سایر دولتها را به شرکت در تحمیلهای اقتصادی ویرانگر علیه ایران و مردمش وادار میکند. با این کار، دولتهای آمریکا و اسرائیل چشم مردم را بهروی چند حقیقت مهم میبندند:

۱. ایران یک کشور عاری از سلاحهای هستهای و امضاءکنندهٔ پیمان منع سلاحهای هستهای (NPT) است. این کشور زیر نظارت «آژانس بینالمللی انرژی اتمی» سازمان ملل متحد (IAEA)، مجری «ان.پی.تی.» در سازمان ملل متحد، قرار دارد. ایران بهطور مکرر اعلام کرده است که برنامهٔ هستهایاش با اهداف صلحآمیز است نه اهداف نظامی. هیچ مدرکی دال بر اینکه ایران در حال تولید سلاحهای هستهای است وجود ندارد. وزیر دفاع آمریکا، «لئون پانهتا»، خود آشکارا تأیید کرده است که «هیچ مدرکی دال بر اینکه ایران دارای سلاح هستهای است وجود ندارد.»

۲. اسرائیل یک کشور دارای سلاحهای هستهای و دشمن آشکار رژیم ایران است، و بهطور تقریبی ۲۰۰ تا ۴۰۰ سلاح هستهای در اختیار دارد. این کشور زیر بار عضویت در «ان.پی.تی.» نمیرود. سازمان ملل متحد هیچ نظارتی بر فعالیتهای هستهای آن ندارد، چه رسد به کنترل این فعالیتها.این کشور بارها ایران را تهدید به حملهٔ نظامی کرده است.

۳. ایالات متحده کشوری با بیش از ۱۰ هزار سلاح هستهای است. این کشور تاکنون به «آژانس بینالمللی انرژی اتمی» اجازهٔ هیچگونه بازرسی از تجهیزات هستهای خود را نداده است. ایالات متحده تنها کشور دارای سلاح های هستهای است که از این سلاحها علیه کشورهای دیگر استفاده کرده است (دو بمب اتمی بر روی ژاپن منفجر کرده است، سلاحهای غنی شده با اورانیوم را در عراق و احتمالاً در افغانستان بهکار برده است). نیروهای مجهز به سلاحهای هستهای ایالات متحده در حال حاضر در خلیج فارس (جنوب ایران)، ترکیه و عراق (غرب ایران) و احتمالاً در افغانستان (شرق ایران) مستقر هستند. ایالات متحده نیز به کرات ایران را به حمله نظامی تهدید کرده است.

۴. ایران در محاصرهٔ نیروهای هستهای قرار دارد: ایالات متحده (در افغانستان)، هند و پاکستان (به طرف شرق) ، اسرائیل، عراق و پایگاههای ایالات متحده در ترکیه (بهطرف غرب)؛ نیروی دریایی آمریکا که مجهز به سلاح اتمی است (بهطرف جنوب در خلیج فارس)؛ و روسیه (بهطرف شمال). بیشتر این کشورها و نیروها با ایران دوست نیستند. در حقیقت، دو کشور (آمریکا و اسرائیل) بارها آشکارا ایران را تهدید به حملهٔ نظامی کردهاند. در عین حال، نباید فراموش کنیم که ایالات متحده، بهعنوان استراتژی نظامی خود، حق استفاده از سلاحهای هستهای را علیه کشورهای غیرهستهای برای خود حفظ داشته است.

با کنار هم قرار دادن این حقایق، تعجبی ندارد که ایران بهناچار نگران امنیت خود باشد. حتی اگر فرض کنیم ایران بهسوی تولید سلاحهای هستهای گام بر میدارد (که مدعی است اینطور نیست و هیچ مدرکی هم دال بر آن وجود ندارد)، چه عاملی ایران را به این سو سوق میدهد؟ آیا غیر از این واقعیت است که این کشور در محاصرهٔ کشورهای دارای سلاحهای هستهای، بهویژه آمریکا و اسرائیل، است که آشکارا آن را تهدید میکنند؟ این سالوسی محض است که دولت هستهای سرکشی چون اسرائیل، و یک ابرقدرت هستهای مانند آمریکا، نسبت به «انباشت هستهای» در خاورمیانه «اظهار نگرانی» میکنند، و از این موضوع بهعنوان پوششی برای حملهٔ نظامی یا تحمیل تحریمهای اقتصادی خانهبرانداز علیه یک دولت غیرهستهای و مردم آن استفاده میکنند. این سالوسی در دسامبر سال گذشته بهخوبی آشکار شد، زمانی که در  کنفرانسی با حمایت سازمان ملل متحد / «ان.پی.تی» برای ایجاد منطقهای عاری از سلاح های هستهای و انهدام جمعی در خاورمیانه ، ایالات متحده و اسرائیل عمداً کارشکنی کردند و کنفرانس را بهطور نامحدود به تعویق افکندند. اگرچه هرگز توضیح رسمی ارائه نشد، اکنون روشن شده است که ایالات متحده بهخاطر امتناع اسرائیل از شرکت در این کنفرانس، اصرار بر بهتعویق افتادن آن داشته است. در حالی که ایران تمایل خود به شرکت در کنفرانس را اعلام کرده بود، طرفهای «نگران انباشت سلاحهای هستهای» در خاورمیانه در برگزاری آن کارشکنی کردند! چرا؟زیرا مسأله بر سر برنامه هستهای ایران نیست، و جدا از اینکه ایران چه انجام دهد، هدف تحمیل یک تغییر رژیم در ایران همچنان باقی است. اگر قرار باشد «پروژه برای قرن نوین آمریکایی» موفق شود؛ اگر قرار باشد ذخایر جهانی نفت در کنترل ایالات متحده و دیگر متحدان امپریالیست آن قرار گیرد؛ و اگر قرار باشد که پایگاههای مقدم دائمی جدید بهسوی روسیه و چین بهطور مستمر ساخته شوند، ایران ـــ همانند افغانستان، عراق، لیبی، ونزوئلا و دیگر کشورهای «بازدارنده» ـــ باید یا سرکوب شود یا تحت کنترل کامل در آید، حال چه بهشکل سیاسی و چه بهشکل نظامی. و همانطور که قبلاً بیان شد، همهٔ اینها مستلزم ایجاد «هرج و مرج سازنده» و بیثباتی آگاهانه در خاورمیانه و دیگر نقاط جهان است. در متن این استراتژی عمومی امپریالیستی است که سرنوشت کشورهایی مانند افغانستان، ایران، لیبی، سوریه، مالی، ونزوئلا و بسیاری کشورها در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین بههم گره خورده است. آنچه اکنون در سوریه شاهدیم چیزی نیست مگر گامی دیگر بهسوی اجرای این نقشه وسیع امپریالیستی برای سلطه بر جهان قرن بیست و یکم. همانگونه که یک تحلیلگر بهدرستی اظهار کرده است: «شلنگتخته انداختنهای اخیر  اوباما در سوریه به یک نتیجهٔ منطقی ختم خواهد شد: مداخلهٔ نظامی مستقیم ایالات متحده. این مرحله هنوز در حال طرحریزی و در انتظار شرایط مساعد برای بمباران وسیع توسط ایالات متحده/ناتو، مانند آنچه در لیبی رخ داد، است تا بر دولت سوریه نقطهٔ پایان بگذارد. در نظر اوباما، نتایج حاصل، فاجعه را توجیه میکند زیرا یک رژیم ناموافق با ایالات متحده سرنگون خواهد شد، و راه برای پیادهکردن برنامهٔ از پیشآمادهٔ حمله به ایران هموار خواهد گردید.»[۲۸]  

۸ ـ چرا جنبش صلح در برابر این فتنهها و جنایتهای آشکار ساکت است؟

  با توجه به این حقایق، چارهای نیست جز نگرانی عمیق در مورد فقدان خشم و بسیج تودهای از سوی جنبش صلح، چه در ایالات متحده و چه در عرصهٔ جهان. درست است، ما بیانیههای متعددی صادر کردهایم، دادخواستهای فراوانی امضا کردهایم، در اعتراضات و تظاهرات بسیاری شرکت کردهایم، و حتی به شیوههای سرپیچی مدنی متوسل شدهایم. و مطمئناً کسی نمیتواند تظاهرات نیرومند میلیونی جهانی پیش از حمله ایالات متحده به عراق را کمارزش بداند. اما همانطور که همه میدانیم، هیچیک از این اقدامها موفق بهجلوگیری از جنگهای امپریالیستی، تجاوزها، اشغالها، کودتاها، قتلهای سیاسی و اقدامهای جنایتکارانه مشابه نشدهاند. اکنون زمان آن فرا رسیده است که جنبش صلح فهرستی از فعالیتهای گذشته خود را تهیه کند، نقاط ضعف خود را ارزیابی کند، و برای جلوگیری از تمام این جنایتها علیه بشریت، استراتژی مؤثری تدوین نماید. بگذارید نگاهی به نقطه ضعفهایمان بیاندازیم:

۱. جنبش صلح، هم در ایالات متحده و هم در سطح جهان، بسیار پراکنده است. از نقطه نظر سازمانی، ما فاقد رهبری هماهنگی هستیم که بتواند پاسخ بهموقع و مؤثر، چه در سطح ملی و چه در سطح جهانی، ارائه کند.

۲. ما از لحاظ سیاسی نیز یکپارچه نیستیم .بخشهای مختلف این جنبش اولویتهای خود را جدا از یکدیگر تعیین میکنند، و اکثراً بهشکل جنبشهای تکمحور عمل میکنند، بدون آنکه پیوندهای ارگانیکی را که میان مسائل متعددی که بهخاطرش مبارزه میکنند، درک کنند. یکی در کار مبارزه برای دستمزدها و حقوق کارگران است، دیگری برای حقوق مهاجران میجنگد، سومی برای محیط زیست، چهارمی برای صلح، پنجمی برای حقوق مدنی و غیره. بنابراین، زمانی که جنبش هوادار حقوق مهاجران تظاهراتی را سازمان میدهد ، بقیه ساکت میمانند، یا زمانی که طرفداران محیط زیست دست به اقدام میزنند، جنبش هواداران حقوق مهاجران ساکت میماند. بدیهی است که این رویکرد تکمحوری، بهجای یک رویکرد سیستماتیک، هیچیک از ما را بهجایی نخواهد رساند.

۳. تقریباً همهٔ ما بهشکلی قربانی تبلیغات دولت و رسانههای همسو با دولتیم. این دولت و رسانههای همسو با آنن هستندکه برای ما تعیین میکنند چه کسی «تروریست» است، کدام فرد «دیکتاتور» است ، و چه کسی «دشمن» درجه یک ما است و باید هرچه زودتر مورد حمله قرار گیرد. تاکتیکهای اهریمنسازی دولتها و رسانهها در بزنگاههای بسیار مهم جنبش را بهانفعال کشاندهاند: کاسترو، چاوز، عرفات، نوریگا، صدام حسین، قذافی، احمدی نژاد، اکنون اسد، و این فهرست ادامه دارد. هیچکدام از این رهبرها بهیکسان اهریمن نیستند، و اینطور هم نیست که همهٔ آنها دموکراتهای طرفدار آزادی هستند. همهٔ مسأله اینجا است که آنان اهریمن جلوه داده میشوند نه به این دلیل که ایالات متحده و دیگر قدرتهای امپریالیستی برای «دموکراسی» و «حقوق بشر» نگراناند، بلکه از این رو که هر یک از آنها، بهدلایل جداگانهای، در مقابل طرحهای امپریالیستی ایستادگی میکنند یا مانعی در برابر برنامههای آنان هستند. از هماکنون، این هیولاسازی چنان موثر بوده است که جنبش را در برابر مداخلهٔ خشن امپریالیستی در سوریه فلج کرده است. احتمالاً برنامهٔ مشابهی هم اکنون در ونزوئلا در جریان است تا مانع انتخاب «نیکولا مادورو» به ریاست جمهوری ونزوئلا شود، و در صورت انتخاب او به این مقام، پروسهٔ اهریمن سازی از او را آغاز کند.

۴. شاید مهمترین نقطهٔ ضعف، نداشتن درک درست از سرشت امپریالیسم باشد. گرایش عمومی در جنبش در داوری نسبت به این جنایتها این است که آنها را پیامد سیاست غلط یا رهبری نالایق میداند. به همین دلیل است که ما گرایش داریم افرادی نظیر بوش و چنی را به خاطر تجاوز به عراق سرزنش کنیم، یا اوباما را در حملهٔ نیروهای ناتو به  لیبی و گسترش حملهٔ هواپیماهای بدون سرنشین  به پاکستان، یمن و دیگر کشورها،  مقصر بدانیم. این رویکرد بهکلی نادرست است، چرا که امیدهایش را به این پیوند میزند که سیاست یا رهبری را تغییر دهد (و غالباً هم از طریق انتخابات). این مسیر بارها و بارها در دهههای گذشته پیموده شده و نتیجهای نداشته است. حقیقت این است که امپریالیسم نه نتیجهٔ سیاست «غلط» است و نه رهبری بد. امپریالیسم جوهرهٔ نظام کنونی سرمایه داری جهانی است و تا زمانی که جنبش صلح به درک این حقیقت انکارناپذیر نرسد، قادر نخواهد بود آن را متوقف کند. درک این موضوع کلید فهم پیوند میان تمام مسائلی است که جنبش به خاطر آنها مبارزه میکند، و کلید تدوین استراتژی مؤثر برای موفقیت. پیشگیری از فوران فاجعهبار نظامیگری ایالات متحده به بسیج تودهای جنبش صلح در برابر علل ریشهای جنگ و بیعدالتی در سراسر جهان، یعنی دستور کار امپریالیسم برای جهان قرن بیست و یکم، بستگی دارد.

در سمت مثبت قضیه، ما شاهد خیزشهای تودهای ملتهای محروم جهان علیه این دستور کار امپریالیستی هستیم. «جنگ جهانی با تروریسم» دقیقاً به همین منظور اعلام شده است. استراتژی امپریالیسم این است که به هرگونه مقاومت در مقابل دستور کار امپریالیستی برچسب «جنبش تروریستی» بزند و آن را با استفاده از نیروی نظامی در هم بکوبد، و در عین حال جنبش صلح را با ترساندن از متهم شدن به حمایت و همگامی با «تروریستها» و «جباران» فلج کند. اما همانطور که شاهد بودهایم، تروریستها و جباران واقعی خود امپریالیستها هستند. آنچه ما بدان نیاز داریم یک جنبش صلح و عدالت است که بهگونهای هماهنگ عمل کند، نه فقط در واکنش به جنایتهای امپریالیستی، نه فقط بهشکل یک نیروی واکنش نشاندهنده که تنها پس از رویدادها دست به اعتراض میزند، بلکه جنبش صلحی که پیشگیر است و بهجای جستوجوی درمان، اقدامات پیشگیرانه انجام میدهد. بیایید سیاست امپریالیستی «ضربهٔ نظامی پیشگیرانه» را با یک سیاست «ضربهٔ صلح پیشگیرانه» از سوی جنبش  صلح جایگزین کنیم. بیایید به جنگها و تجاوزها تنها پس از آنکه رخ میدهند واکنش نشان ندهیم، بلکه با کوچکترین تدارکات برای جنگ و مداخله، پیش از آنکه اتفاق بیافتند، مقابله کنیم. اگر خواهان نجات بشریت از انهدام کامل هستیم، به یک سیاست صلح پیشگیرانه نیازمندیم. هیأت اجراییهٔ شورای صلح آمریکا ۲۰ مارس ۲۰۱۳ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پانویسها (به زبان انگلیسی):

1.    Jason Ditz, “Definition of ‘Non-Lethal Support’ Being Broadened,” February 26, 2013. 2.    February 25, 2013. 3.    Francois-Alexandre Roy, “Regime Change in Syria: A True Story,” Asia Times, July 6, 2012. 4.    Ben Schreiner, “Washington’s Strategic Policy Shift on Syria: Edging Closer to Direct Military Intervention?” Global Research, Feb 28, 2013. 5.    June 21, 2012. 6.    Bill Van Auken, “Washington Escalates Syrian Bloodbath,” Global Research, March 01, 2013. 7.    CBC Radio, Canada, February 18, 2013. 8.    Finian Cunningham “West Moves in for Syrian Endgame and War on Iran,” Information Clearing House, December 6, 2012. 9.    Noureddine Merdaci, “Road Map Drawn Up by Syrian Traitors to Serve Imperialists, Gulf Monarchies,” Information Clearing House, December 11, 2012. 10.    Francois-Alexandre Roy, “Regime Change in Syria: A True Story,” 
Asia Times, July 6, 2012. 11.    Ibid. 12.    Michael R. Gordon, “U.S. Steps Up Aid to Syrian Opposition, Pledging $60 Million,” New York Times, February 28, 2013. 13.    Neil MacFarouhar and Michael R. Gordon, “As Fighting Rages, Clinton Seeks New Syrian Opposition,” New York Times, October 31, 2012. 14.    Shamus Cooke, “Obama’s Agenda: Direct Military Intervention and the Relentless Destruction of Syria as a Nation State,” Global Research, March 2, 2013. 15.    Bill Van Auken, “Washington Escalates Syrian Bloodbath,” Global Research, March 01, 2013. 16.    Shamus Cooke, op. cit. 17.    Aljazeera web site, February 15, 2012. 18.    Patrick Ventrell, Acting Deputy Spokesperson, U.S. State Department Daily Press Briefing, Washington, DC, February 27, 2013. 19.    Shamus Cooke, op. cit. 20.    Bill Van Auken, op. Cit. 21.    Noureddine Merdaci, “Road Map Drawn Up by Syrian Traitors to Serve Imperialists, Gulf Monarchies,” Information Clearing House, December 11, 2012. 22.    http://www.newamericancentury.org/statementofprinciples.htm 23.    The full text of the document, which includes detailed proposals for the restructuring and redeployment of U.S. military forces around the globe, can be found at: http://www.newamericancentury.org/publicationsreports.htm. 24.    Mahdi Darius Nazemoroaya, “Plans for Redrawing the Middle East: The Project for a “New Middle East,” Global Research, November 18, 2006 (republished January 27, 2013. “Author’s Note: The following map was prepared by Lieutenant-Colonel Ralph Peters. It was published in the Armed Forces Journal in June 2006, Peters is a retired colonel of the U.S. National War Academy. (Map Copyright Lieutenant-Colonel Ralph Peters 2006). Although the map does not officially reflect Pentagon doctrine, it has been used in a training program at NATO’s Defense College for senior military officers. This map, as well as other similar maps, has most probably been used at the National War Academy as well as in military planning circles.” 25.    Newsweek, September 30, 2002. 26.    London Observer, November 3, 2002. 27.    Ibid. 28.    Shamus Cooke, op. cit.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *