متن‌های خوانده شده در مراسم بزرگداشت زنده‌یاد حسین نعمتی

جمعیم و پراکنده. از قافله نوشندگان آفتاب. نام‌های‌مان بی‌شمارند، در میدان‌های رزم و پیکار، چون سرودی ناب، بر لب‌های تشنه عدالت‌جویان ترنم می‌شویم، کوره پرشراره زندگی با هیمه جان‌های عاشق‌مان به آتشگهی جاودانه بدل می‌شود. خفته در گورهای پراکنده‌ایم در آغوش مهربان ِمادرِ زمین، زمینی به وسعت همه جهان. «ارانی» و «روزبه» و «وارطان» و «مهرگان» و «فردین» در قلب میهن، «جزنی» و «ظریفی» و «ارمغانی» غنوده در گورهای پنهان در این یا آن گوشه تهران، «لاهوتی» و« نوشین » و «امیرخیزی»  در زادگاه انقلاب اکتبر کبیر، «هدایت» و «مسکوب» و«اسکندری» در آوردگاه کمون پاریس، «افراشته» در صوفیه، «کامبخش» و «رادمنش» و «بزرگ علوی» و «هوشمند راد» در برلین، «سیاوش کسرایی» در وین، «ژاله اصفهانی» در لندن، «نیک بین» و «ذره» و «حسابی» در گورگاه آرزوهای برباد رفته در سیبری، «اردشیر» در ایروان، «پیشه وری» در باکو، و سرانجام «حسین نعمتی» و « رحیم احمدی» که خاک گورشان هنوز نم‌دار و تازه است در آلمان. آری نام‌ها بیشمارند و قافله نوشندگان  آفتاب در راه …

ما اکنون در اینجا گرد آمده‌ایم تا یاد رفیق و دوست گرانقدرمان «حسین نعمتی» را پاس بداریم. آری حسین نعمتی را. همان نام آشنایی که ما «عمو حسین»‌اش  می‌خواندیم.

این مراسم با  کمک و همیاری رفقا و دوستان عمو حسین در شهرهای  اِسِن، برلین، بن، بوخوم، دورتموند و کلن آلمان و اسلو و پاریس، برگزار می‌شود. [این مراسم در روز ۶ ژوئن ۲۰۱۵ ـ ۱۶ خرداد ۱۳۹۴ ـ در شهر کلن برگزار گردید]

اکنون توجه شما را به شنیدن متن بسیار زیبایی که فرزند یکی از شهدای حزب پس از یورش‌های رژیم جمهوری اسلامی، درباره عمو حسین نعمتی نوشته و احساسات و عواطف درونی خود را در آن بازتاب داده است جلب می‌کنم. البته باید بگویم متن اصلی این نوشته به زبان آلمانی است که توسط دوست بسیار عزیز دیگری به فارسی برگردانده شده است. در ضمن  به اطلاع شما می‌رسانم که ما در همین چند روز اخیر انسان بزرگ و شریف دیگری یعنی رفیق گرامی‌مان دکتر رحیم احمدی را نیز از دست دادیم. تقاضا می‌کنم به‌یاد و خاطره این دو دوست و رفیق زحمتکشان میهن‌مان یک دقیقه سکوت کنیم.

 

دل‌نوشته فرزندِ شهید توده‌ای

در نشست‌هایی که به‌منظور یادبود و بزرگداشت عزیزان از دست رفته‌مان برگزار می‌گردد، همانند گردهم‌آیی امروز ما، تنها به نقل خوبی‌های عزیزی که دیگر در میان ما نیست می‌پردازیم.
و این کاری‌ست نیک و زیبا.
چرا که خواست ما این است که از میان تمامی ‌لحظات، بخش‌ها و ایام زندگی یک انسان، روشن‌ترین‌ها را به‌خاطر بسپاریم.

درخشندگی و روشنایی هستی، ما را به یکدیگر پیوند می‌دهد.
همین درخشندگی و تابش زندگی، ما را با آنانی نیز پیوند می‌دهد که زمانی که پا به درون اطاق آنان می‌گذاریم، دیگر صدای‌شان به گوش‌مان نمی‌رسد و آنان را در برابر خود نمی‌یابیم.
اما تابش و درخشندگی آنان را در درون خود احساس می‌کنیم.  

انسان‌های نیک‌بخت، بدین سان از میان ما می‌روند. چرا که می‌دانند که در وجود بازماندگان همچنان می‌درخشند و آنان را به یکدیگر پیوند می‌دهند.
شمار این گونه انسان‌ها در دنیای ما اندک است. دنیایی که خود بخش کوچکی است از کائناتی سرد و تاریک با عظمتی غیرقابل تصور و اندازه‌گیری.

اما چگونه می‌توان مهم‌ترین ویژگی‌های چنین انسان‌هایی را در قیاس با دیگران به‌روشنی توصیف نمود؟
بگوئیم که او یک استثنا بود؟
بگوئیم که حسین نعمتی برای ما یک الگو بود؟
اما حسین نعمتی چنین توصیفی را بر نمی‌تابد. او نمی‌خواهد که از او به‌مثابه انسانی شگفت‌انگیز و الگویی بی‌بدیل یاد کنیم.

پس چگونه ویژگی‌های وجوه مثبت زندگی او را در قیاس با دیگران مشخص سازیم؟  
کار دشواری در پیشِ روی داریم. اما همگی به وجود چنین تفاوتی آگاهیم.

شمار اندکی از انسان‌ها، ویژگی‌هایی را یکجا در خود جمع دارند که در وجود حسین متبلور می‌بود: نیکی، مهربانی و لطف بی‌پایان.
چند تن از ما از یاری‌های او بهره‌مند نشده‌ایم؟
یاری به دیگران، برای حسین امری طبیعی بود. بسان خنکای سایه درختی که رهنوردی در پناه آن می‌آساید.
با گفتاری پر معنا، عمیق و دلسوزانه، امید می‌بخشید، همدردی می‌کرد و تسلی می‌داد.  
با تلاشی خستگی‌ناپذیر به یاری دیگران بر می‌خاست: با اندرزی بجا، با شوخ طبعی‌اش، با همدردی روحی و  نیز با پیشکش‌هایش.

با پشتکار و استقامت می‌کوشید که دیگران را به‌درستی آنچه خود بدان ایمان داشت، متقاعد سازد. به چه چیز ایمان داشت؟
می‌گفت که همواره این امید را می‌توان داشت که آینده‌ای بهتر می‌تواند در انتظار ما باشد. اما تنها از راه پیکار است که به این هدف دست می‌یابیم.
او خود در تمامی‌ عمر در پیکار بود. پیکار علیه نابرابری، علیه فشارهای دو رژیم و علیه دشواری‌های شرایط اقتصادی و اجتماعی.
او برای دستیابی به بهشتی در آسمان و یا بهشتی به روی زمین به پیکار برنخاسته بود.
او با هدف تأمین شرایط حداقل برای یک  زندگی بایسته، یعنی برقراری آنچنان شرایطی که  زندگی در صلح و آسایش را برای انسان میسر سازد، مبارزه می‌کرد.

در پایان راه نیز با بیماری به مبارزه برخاست: شجاعانه.

کدام یک از ما آرزوی دست یافتن به چنین قابلیت‌هایی را در دل نداریم؟  
ایستادگی و بردباری در مبارزه!

او این توانایی‌ها را همانند بذر گیاهی در قلب و مغز انسان‌ها بارور می‌ساخت.
این جا، این بذرها رویش دوباره‌ای می‌یابند.
او دل نگران سلامتی جسمی‌ و روحی بسیاری از ما بود. با نسخه‌های گیاهی شفابخش‌اش و فال حافظ در شب یلدا.

اگر از فقدانی افسوس می‌خوردیم، او با شور و شیفتگی با ما همدردی می‌کرد.
به اختلافات پایان می‌داد. با میانجی‌گری او صلح و آشتی برقرار می‌شد.
می‌توانستی او را یک روان درمانگر بنامی.
اما او در امر مراقبت و مددکاری بیشتر به یک روحانی می‌ماند. اما یک روحانی بدون خدا و بدون مذهب.
او تنها یک دین و آئین داشت: همبستگی انسان‌ها.

گشاده دستی، در سرشت او بود. زمانی که از دیدار او باز می‌گشتی، همواره هدیه‌ای به همراه داشتی. خواه هدیه‌ای کوچک و ارزان قیمت، خواه هدیه‌ای قابل استفاده.

آلمانی‌ها، مردم ایران را مردمی‌ مهمان‌نواز به‌شمار می‌آورند. او بهترین نمونه مهمان‌نوازی بود.
او نه تنها به هنگام بدرقه، هدیه‌ای به مهمانانش می‌داد، خواه اگر این هدیه، یک راهنمایی و توصیه بجا بود، بلکه مهمانانش را نیز بدعادت کرده بود که با Wischnofka معروف و ساخته دست خود او، چای گل گاو زبان و یا آبگوشت معروف بُز باش، که برای پخت آن از ادویه‌های خاصی استفاده می‌کرد، پذیرایی شوند.
راز ادویه‌هایی که در تهیه آبگوشت بُزباش از آن استفاده می‌کرد، هیچگاه برملاء نکرد.  همچنین ادویه‌های استفاده شده در تهیه عدس پلو.

اما چگونه بود که حسین از یاری گرفتن از دیگران پرهیز می‌کرد؟
معمایی که حل نخواهد شد.
حتی در روزها و هفته‌های آخر نمی‌خواست که موجب مزاحمت برای دیگران شود. تقریباً می‌شود گفت که از اینکه به او کمک می‌شود، رنج می‌کشید.
شاید این حالت وی، از آنجا ناشی می‌شد که عادت کرده بود که خود او همواره یاری دهنده به دیگران باشد.
شاید هم جزیی از سرشت او بود.
و شاید هم دلیل اصلی، دردهای ساکت ناشدنی او بود.
زیرا او بود که این درد را متحمل می‌شد.
درد او را درمانی نبود. شاید گاه کاهشی می‌یافت.

این درد، درد جدایی بود.
درد جدایی از میهن را هرگز به فراموشی نسپرده بود.
آرزومند بازگشت به میهن،
آرزومند سرزمین زادگاه عشق‌اش،
آرزومند بوئیدن عطر انار،
آرزومند نور
و آرزومند شنیدن طنین زبان فارسی در هوای داغ نیمروزی.

هیچ کس را یارای آن نبود که این درد را درمان بخشد.
از زندگی در تبعید رنج می‌برد.
اما چگونه بود که با اینهمه درد، اینگونه گشاده دست و بخشنده بود؟
این نیرو و انرژی را از کجا بدست می‌آورد؟

حسین دوستدار انسان بود.
معدودی همانند او هستند.
او به‌طور انتزاعی و مجرد، دوستدار انسانیت نبود.
او دوستدار انسان بود.

دوستان او به میزان اندکی از تنهایی او می‌کاستند.
در جمع دوستان، او همچنان یک دوست بود، کم‌تر احساس تنهایی می‌کرد و کم‌تر اندوهگین بود و دلتنگی او کاهش می‌یافت.

اما این نیرو و قدرت از کجا می‌آمد؟
در تبعید، در دوری از میهن عزیزش ایران، در آلمان، که همیشه خود را در آنجا بیگانه یافت.
او این نیرو را از درون خود آفرید و شهری بنا کرد از دوستی،  
شهری از نور.

 

نگاهی گذرا به زندگی رفيق حسين نعمتی

حسين نعمتی، در سحرگاه روز ۲۴ فروردين ۱۳۹۴، ديگر نفسش ياری نکرد و از میان ما رفت. با رفتن او، ما، ياران همپای او، دوستی مهربان و رفيقی بيدار را از دست داديم و جنبش کارگری و آزادی‌خواهی ايران، يکی از سازمانگران با تجربه خويش را.

حسين نعمتی انسانی بود مبارز، مهربان و وفادار به آرمان‌خویش . زندگی را برای پيکار و پیکار را برای آرمان می‌خواست. او هماره آماده بود تا برای آفرينش جامعه‌ای آزاد و آباد، و آينده‌ای والا و انسانی برای همه و به‌ویژه توده‌های رنج و کار خود را به آب و آتش بزند.

او در فروردين ماه سال ۱۳۰۹ در شاهرود چشم به جهان گشود. کودکی و نوجوانی را در شهر زادگاهش گذراند. در اين سال‌ها، به جز آموختن از کتاب و درس، از تماس با مردم و زندگی رنج‌بارشان و نیز رويدادهای اجتماعی و سياسی، هشیارانه آموخت و برای شرکت در مبارزهٔ اجتماعی آمادگی و انگيزه کسب کرد. با پايان دوران دبيرستان، يک چند در فرمانداری و بعد، به‌عنوان آموزگار در دبيرستان‌های شاهرود سرگرم کار شد.

در جريان اوج‌گيری جنبش ملی نفت و مبارزات آزادی‌خواهانه و استقلال‌طلبانهٔ مردم ايران، به حزب تودهٔ ايران پيوست و این، چرخشگاهی کليدی در زندگی او بود. ديگر او با همهٔ شور و شوق جوانی در کانون مبارزه جای داشت و به کار روشنگری در میان کارگران و دانش‌آموزان دل  سپرد، تا آن که کودتای ۲۸ مرداد روی داد.

کودتا و فضای خفقان نتوانست او را از گردونهٔ پيکار به بيرون پرتاب و خانه‌نشين کند. ديری نپاييد که به‌خاطر پخش اعلاميه‌های حزبی به شهربانی شاهرود احضار و بازداشت شد. دوران بازداشتش به درازا نکشید، اما برای هميشه از حق معلمی و درس‌آموزی محروم شد. در پی کار، به ناگزير زادگاهش را ترک گفت و راهی سمنان گردید. پس از مدتی کار در ادارهٔ مخابرات سمنان، باز بيکار و اين بار روانهٔ تهران شد.

در تهران با فراگيری حسابداری در شرکت‌ها و کارگاه‌های ساختمانی بخش خصوصی به کار پرداخت. مدت درازی نگذشت که در این کار از خود استعداد نشان داد و حسابداری توانا و حسابرسی کارآمد شد. کار در کارگاه‌های ساختمانی به او امکان داد تا از نزدیک با کارگران و زحمتکشان ارتباط داشته باشد؛ بذر آگاهی میان آن‌ها بيافشاند؛ و به کار سازمان‌دهی‌شان بپردازد. از اين‌رو، عمر کاری‌اش در شرکت‌های خصوصی کوتاه بود؛ چرا که همواره در کنارِ کارگران و زحمتکشانِ محروم و دادخواه، و در برابر کارفرمايان زورگو و بهره‌کش می‌ايستاد. حسين هر جا بود، شور مبارزه و اعتصاب و اعتراض هم آن جا بود.

در تهران، در جريان کار روشنگرانهٔ صنفی، با گروهی از مبارزان سياسی توده‌ای آشنا شد. پس از چندی با هم يک گروه حزبی بنيان گذاشتند. اين گروه در سال ۱۳۳۷ آماج يورش «ساواک» قرار گرفت. حسين دستگير و زندانی شد. در زندان با عباس سورکی که به‌خاطر سازماندهی گروهی به‌نام «رزم‌آوران حزب تودهٔ ايران» بازداشت شده بود، آشنا گشت. هم‌بندی، زمينه‌ساز دوستی و رفاقت پايدار میان آن‌ها شد.

عباس سورکی، بعد از ۱۳ ماه زندان در سال ۱۳۴۰ از زندان آزاد شد و برای نوسازی گروه «رزم‌آوران حزب تودهٔ ايران» به تکاپو پرداخت. نخستين همايش نوسازی اين گروه در هجدهم ديماه ۱۳۴۳ در ارتفاعات پس قلعه برگزار شد. حسين نعمتی يکی از شرکت‌کنندگان این همايش پنج نفره بود. فعاليت گروه تا ۱۹ ديماه ۱۳۴۶ ادامه يافت. با دستگيری عباس سورکی به‌همراه بيژن جزنی در يک اتومبيل حاوی اسلحه، گروه از هم پاشید و حسين نيز بازداشت و مدتی زندانی شد. به روايت اسناد منتشر شدهٔ ساواک در سال‌های پس از انقلاب، اين گروه نفوذ قابل‌توجهی در میان کارگران و روشنفکران و دانشجويان داشته است.

حسين، پس از آزادی از زندان، با نگاهی تازه به شکل و شيوهٔ مبارزه، نيروی فکری و توان سازماندهی خود را به‌طور عمده در پهنهٔ فعاليت‌های صنفی و سنديکايی کارگران و روشنفکران به کار ‌گرفت. او در اين راه استعداد خوبی از خود به نمايش گذاشت و از جمله برای سازماندهی کارگران ساختمانی، نانوايی، فلزکار مکانيک، بافنده سوزنی و غيره … از هيچ تلاشی دريغ نورزيد. بی‌دليل نبود که بعدها، ولی‌الله مظاهری، يکی از رهبران بنام جنبش سنديکايی ايران، درباره‌اش گفت: «حسين، خودش به تنهايی يک سنديکاست. هر خرابه‌ای را می‌تواند با کم‌ترین امکانات در مدت کوتاهی آباد کند. او همهٔ قابليت‌های لازم برای تبديل شدن به يک رهبر سنديکايی باوجههٔ ملی را داراست …».

با پيروزی انقلاب، حسين نعمتی، با تشديد فعاليت سنديکايی خود در کنار فعاليت حزبی، به واقع نشان داد که می‌تواند در جايگاه يک رهبر جنبش صنفی و سنديکايی خوش بدرخشد، که درخشيد. در آغاز با همکاری و هم‌انديشی ياران ديرين خود، هم‌شانه با ولی‌الله مظاهری به سازمان‌دهی سنديکاها روی آورد. آن‌ها در زمانی کوتاه موفق شدند مجموعه‌ای از سنديکاها و شوراهای کارگری را سازمان دهند، زير سقف سازمانی «انجمن همبستگی سنديکاها و شوراهای کارگری تهران و حومه» گرد آورند و زحمتکشان را بيش از پيش با حقوق و منافع‌شان آشنا سازند. با مرگ نابهنگام ولی‌الله مظاهری، نخستين دبير انجمن، حسين نعمتی از سوی هيأت مديره انجمن به اتفاق آراء به دبيری انجمن انتخاب شد. حسين می کوشيد که روح تصميم‌گيری و کار جمعی بر فعاليت انجمن فرمانروا باشد.

به یاد بیاوریم که يکی و تنها يکی از برگ‌های کارنامهٔ درخشان فعاليت «انجمن همبستگی» همانا سازماندهی کارزارهای روشنگری برای افشاء ماهيت واپسگرانهٔ قانون کار توکلی در میان کارگران و زحمتکشان و ديگر لايه‌های اجتماعی بود. اين قانون ضدکارگری در پی این روشنگری‌ها طرد و رد گرديد.

در پی يورش به حزب تودهٔ ايران، انجمن همبستگی و کنشگران سنديکايی هم زیر پيگرد قرار گرفتند. حسين، ناگزير به زندگی مخفی شد. سه سال، در دشوارترين شرايط، خواه از نظر زيستی و خواه از نظر فضای ترور و خفقان اجتماعی، در ايران ماند و با بردباری کوشيد بر پيکر زخم خوردهٔ حزب و انجمن همبستگی مرهم بگذارد و از آن‌ها پرستاری کند. یکی از درخشان‌ترین دوره‌های زندگی مبارزاتی رفیق حسین در این دوره رقم خورد. او که به‌دلیل مسئولیتش به‌عنوان دبیر انجمن همبستگی فردی شناخته شده بود، با شهامتی کم‌نظیر در شرایط دشوار پس از ضربه‌ها به حزب تودهٔ ایران، در ایران باقی ماند و فعالیت‌های او با فداکارهای کم‌نظیری همراه بود. فعالیت‌های انجمن همبستگی تحت رهبری رفیق حسین به‌طور غیرمتمرکز ادامه یافت. تلاش‌های او موجب شد تا تعداد نه‌چندان اندکی از فعالین سندیکایی توده‌ای، از پیامدهای ضربه‌ به حزب، جان سالم بدر ببرند. رفیق حسین همچنین با راه‌اندازی یک «صندوق همیاری»، که سرمایه آن از محل فروش منزل شخصی‌اش تأمین شده بود، به یاری خانواده‌های فعالین سندیکایی تحت پیگرد و بیکار شده شتافت.

حسين نعمتی در آخرين شب چهارشنبه سال ۱۳۶۴ با بهره‌جويی از امکانات حزب، از طريق مرز سيستان به افغانستان رفت. سفر او نه به قصد مهاجرت، بل برای دیدار و مذاکره با مسئولین حزب بود و بر آن بود که پس از مدت کوتاهی برای ادامهٔ فعاليت به ايران بازگردد. او تا زمان برگزاری «کنفرانس ملی» در خرداد ۱۳۶۵، در کابل زندگی مخفی داشت و در کنفرانس نيز با روی پوشيده شرکت کرد و به عضويت کميتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران درآمد. تا زمستان ۱۳۶۶ که به کشور چکسلواکی اعزام گردید، چند باری نیز خواهان بازگشت به ايران شد، ولی همواره پاسخی تکراری و بی‌پشتوانه‌ دريافت می‌کرد: رفيق! برای فعاليت در زمينهٔ امور کارگری، حزب به شما نياز دارد.

برای خاموش کردن صدای اعتراض عمو حسين، به او و تنی چند از رفقا، وعدهٔ یک «ماموريت مهم حزبی» داده شد: اعزام به کشور چکسلواکی برای کار در دبيرخانه حزب.  با هزار اميد به آنجا رفت، ولی هیچ‌یک از اميدهايش به بار ننشست. او بيش از دو سال در آنجا خانه‌نشين شد، بی آن که خبری از فعاليت حزبی در کار باشد.

در جريان سقوط حاکمیت سوسیالیستی، حسین چکسلواکی را ترک گفت و راهی غرب شد. در فروردين ماه سال ۱۳۶۹ در پلنوم کمیتهٔ مرکزی حزب در برلين غربی شرکت کرد. در آنجا او نیز به‌همراه و مانند تعدادی دیگر از اعضای کمیتهٔ مرکزی، خواهان نوسازی امور سازمانی، رهبری جمعی اعضای رهبری حزب، و دمکراسی درون حزبی بود. رفیق نعمتی در این نشست به عضویت هيأت اجرايی درآمد تا به اتفاق ۱۰ نفر دیگر‌، برای برون‌رفت از بحران ژرف حاکم بر حزب، به اداره امور جاری حزب بپردازند. از نخستین نشست‌های این هیأت، بن‌بست در فعالیت آن آشکار شد.‌‌ پس از یک سال و اندی، پنج نفر از اعضای هیأت اجرایی، با زیر پا گذاشتن موازین حزبی، این ارگان را منحل کردند. رفیق حسین عملاً از تشکیلات حزبی کنار گذاشته شد و در جریان برگزاری اجلاس موسوم به «کنگره سوم»، بهمن ماه سال ۱۳۷۰، نه تنها رفیق حسین به مانند بسیاری دیگر از اعضای کمیتهٔ مرکزی، به این اجلاس دعوت نشد، بلکه کنار گذاشتن او از تشکیلات رسمی حزب، رسمیت یافت. عمو حسین در اوج ناباوری یکی از سنگین‌ترین ضربه‌های روحی در مهاجرت را تجربه کرد. از آن پس، دیگر برای همیشه خانه‌نشین شد.

در نیمه دوم سال ۱۳۷۶، دو نفر از اعضای رهبری وقت حزب، از جمله مسئول وقت تشکیلات، از رفیق حسین به‌طور رسمی برای شرکت در اجلاس موسوم به «کنگره چهارم» که در بهمن ماه  ۱۳۷۶تشکیل شد، دعوت کردند. رفیق حسین این دعوت را نپذیرفت و به آن‌ها گفت که «مسأله فقط من نیستم، بلکه کلیه رفقایی هستند که به‌علت اعتراض و انتقاد از حزب کنار گذاشته شده‌اند یا کناره‌گیری کرده‌اند». او دیرتر به‌طور کتبی پیشنهادی را به سازمان رسمی حزب ارائه کرد. مضمون این پیشنهاد چنین بود:

«اولین گام برای حل مسایل و مشکلات حزب، پایان دادن به سیاست طرد معترضین و منتقدین در صفوف حزب و کوشش برای جلب همکاری توده‌ای‌های معترض و دلسوزی است که از تشکیلات حزب برکنار مانده‌اند. باید با رفقای معترض و منتقد درون تشکیلات و همچنین با رفقای معتقد، اما معترض بیرون تشکیلات تماس گرفت، با آن‌ها وارد مذاکره شد و بر اساس توافق با آنان، این رفقا را به فعالیت حزبی جلب کرد».

رفیق حسین پس از برگزاری «کنگره چهارم» و با تأکید بر روند غیردمکراتیک برگزاری این کنگره و تصفیه‌هایی که در این اجلاس صورت گرفت، بر صحت عمل خویش مبنی بر امتناع از شرکت در نشست مذکور تأکید می‌کرد و می‌گفت که آن‌ها ـ گردانندگان سازمان رسمی حزب ـ تنها می‌خواستند از نام من سوءاستفاده کنند.

رفقا و دوستان! حسين نعمتی، رفيقی مبارز، انسانی شريف و درستکار، آرمان‌خواهی پيگير و وفادار و نيک مردی دوستدار رنجبران و محرومان بود. يادش گرامی!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *