تاریخ حزب کمونیست ایالات متحده آمریکا و اتحادیهها
یادداشت تحریریه: در زیر متن سخنرانیای را میخوانید درباره حزب کمونیست ایالات متحده آمریکا و جنبش اتحادیه کارگری که توسط راجر کران مورخ در پاریس، فرانسه درسال ۲۰۱۴ در برابر گروهی از کمونیستهای فرانسه ایراد شده است. راجر یکی از دبیران این وبسایت، نویسنده کتاب حزب کمونیست و اتحادیه کارگران خودروسازی است.
میخواهم از میشل گروسل و همکاراناش بهخاطر این دعوت تشکر کنم.
امشب، مایلم به بزرگترین پارادوکس و تنها پارادوکس حزب کمونیست و جنبش کارگری بپردازم. آن پارادوکس این است: حزب کمونیست آمریکا بهرغم تعداد بسیار اندک و بهرغم فعالیت در محیطی فوقالعاده خصمانه توانسته نفوذ قابلتوجهی بر این جنبش داشته باشد و بین سالهای ۱۹۲۰ و ۱۹۵۰ تأثیر فوقالعادهای بر تاریخ کارگری آمریکا بگذارد.
ـ چه عاملی سبب نفوذ حزب کمونیست در جنبش کارگری بوده است؟
ـ چرا کمونیستها در ایجاد حضور دائمی در اتحادیههای کارگری آمریکا شکست خوردند؟
بهخاطر پرهیز از کلیگویی، از تجربه کمونیستها در صنایع خودروسازی استفاده میکنم تا برخی نمونهها و جزئیات را بیان کنم.
پیش از پرداختن به این دو سئوال، اجازه دهید سرشت این پارادوکس را با توضیح چند موضوع روشن کنم (الف) سرشت و میزان نفوذ کمونیستها، (ب) اندازه کمی حزب کمونیست، و (ج) خصمانه بودن محیط.
سرشت و میزان نفوذ کمونیستی در جنبش کارگری
جنبش کارگری آمریکا بین سالهای ۱۹۳۰ و ۱۹۵۰ تغییرات قابلتوجهی را از سر گذراند، و حزب کمونیست در این تغییرات نقش برجستهای داشت. در ۱۹۳۰ نمیشد جنبش کارگری در آمریکا را جنبش کارگری نامید. در ۱۹۳۰ فدراسیون کارگران آمریکا (AFL) که فدراسیون مسلط کارگری بود با آنچه مارکس آن را «اشرافیت کارگری» مینامید بهتر شناخته میشد. در سال ۱۸۸۶ تأسیس شده بود و از آن تاریخ تا ۱۹۵۰ (به استثنای دو سال) دو نفر آن را به پیش بردند، نخست ساموئل گامپرز و بعد ویلیام گرین.
فدراسیون کارگران آمریکا فدراسیونی بود بهطور عمده متشکل از اتحادیههای صنفی، یعنی اتحادیههای کارگران ماهر در کارهای ساختمانی، ساخت فلز، و غیره. تنها یک اتحادیه کارگران غیرماهر، صنعتی، کارگران متحد معدن داشت. این اتحادیه نماینده کمتر از ۱۰ درصد طبقۀ کارگر بود.
فدراسیون کارگران آمریکا (AFL) در صنایع رو به رشد فولاد، لاستیک، خودرو، مواد شیمیایی نفتی، تولید برق و غیره تقریباً هیچکس را نداشت. فدراسیون کارگران آمریکا ایدئولوژی اتحادیهگرایی کسبوکاری (business unionism) را اعلام کرد. این اتحادیه در بهترین شرایط خود را بهعنوان فروشنده یک کالا، یعنی نیروی کار تلقی میکرد. AFL اتحادیهای طرفدار سرمایهداری، ضدسوسیالیست و حتی ضدسیاسی بود، به این معنا که مخالف مشارکت یا حمایت از هر یک از حزب های سیاسی بود. رهبران آن در واقع مخالف سازماندهی کارگران صنعتی بودند، و آنها را بهعنوان اراذل و اوباش غیرماهر و غیرقابل سازماندهی محسوب میکردند. رهبران AFL مخالف اعتصاب بودند. برخی از اتحادیههای آنها اعضای سیاهپوست را کنار میگذاشتند. رهبران آن در واقع مخالف برنامههای رفاه اجتماعی از قبیل بیمه بیکاری و مستمری بازنشستگی دولتی بودند.
در خلال ۲۰ سال بعدی، بین سالهای ۱۹۳۰ و ۱۹۵۰ جنبش کارگری کاملاً دگرگون شد. در ۱۹۳۵ فدراسیون جدیدی شامل اتحادیههای کارگری، معروف به کنگره سازمانهای صنعتی (CIO) بهوجود آمد، اتحادیهها را پدید آورد و در تمام صنایع اصلی به قراردادهای دستهجمعی دست پیدا کرد: فولاد، کائوچو، اتومبیلسازی، تولید برق، نفت، مواد شیمیایی، ساخت تجهیزات کشاورزی، حملونقل عمومی و بسیاری صنایع دیگر.
علاوه بر این، CIO نماینده ایدئولوژی سوسیال رفورمیست بود: بهطور فعال از سازماندهی کارگران سازمان نیافته پشتیبانی میکرد. مخالف طرد نژادی بود و از برابری نژادی پشتیبانی میکرد. مشوق فعالیتهای سیاسی بود، بهویژه از قرارداد جدید دولت [نیو دیل] و حزب دموکرات فرانکلین روزولت حمایت میکرد. از برنامههای رفاه اجتماعی قرارداد جدید و همچنین ایدههایی که فراتر از قرارداد جدید بودند حمایت میکرد. در واکنش به CIO بود که حتی AFL در سازماندهی کارگران و در مشارکت سیاسی فعالتر شد. تا سال ۱۹۵۰، یک سوم تمام کارگران عضو اتحادیهها شده بودند.
مسلماً نیروهای عینی در پشت این تحولات جنبش کارگری قرار داشتند، از جمله توسعه صنایع تولید انبوه و شوک رکود بزرگ دهه ۱۹۳۰. اما در مورد عوامل ذهنی، هیچ عاملی مهمتر از نقشی که حزب کمونیست ایفا کرد وجود نداشت. در دهه ۱۹۲۰ و اوایل دهه ۱۹۳۰، حزب کمونیست برنامهای کارگری را مطرح کرد که ابتدا در داخل AFL و سپس بین سالهای ۱۹۲۸ و ۱۹۳۴ بیرون از آن و در بین اتحادیههای مستقل خود، برای آن مبارزه کرد.
برنامه کمونیستی علاوه بر سایر موارد از جمله خواهان این موارد بود: سازماندهی سازماننیافتهها در اتحادیههای صنعتی (یعنی اتحادیههایی که تمام کارکنان یک صنعت را دربر میگرفت، نه در اتحادیههای صنفی که به موازات مشاغل فنی، سازمانیافته بودند)، استفاده از اعتصابهای رزمنده بهجای تکیه بر دولت برای بهرسمیت شناخته شدن و کسب امتیاز از کارفرمایان، رفتار برابر با سیاهپوستان، مهاجران و زنان، و مشارکت در فعالیتهای سیاسی، بهویژه در مبارزه برای بیمه بیکاری و مستمری بازنشستگی. در دهه ۱۹۲۰ و اوایل دهه ۱۹۳۰، کمونیستها تنها صدا در این مسائل بودند، اما در اواخر دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰، این ایدهها به برنامه تمامی CIO و بسیاری از AFL تبدیل شده بودند.
تأثیر کمونیستها بر CIO
در واقع با نگاه کردن به نتایج حاصل از فشاری که به اخراج کمونیستها از CIO بین سالهای ۱۹۴۸ و ۱۹۵۰ انجامید میتوان یک برآورد تقریبی از نفوذ کمونیستها بهدست آورد. در این زمان، رهبران CIO یازده اتحادیهای را که بهاصطلاح تحت سلطه کمونیستها میدانستند اخراج کردند. این اتحادیهها یک میلیون از ۵ میلیون عضو CIO را به خود اختصاص داده بودند. آنها سومین اتحادیه بزرگ CIO، اتحادیه متحده برق (UE) نیز بودند و همچنین کارگران تجهیزات کشاورزی (FE)، اتحادیه باربران و انبارداران اسکله (ILWU)، اتحادیه کارگران معدن، نورد و ذوب فلز، اتحادیه کارگران مواد غذایی، دخانیات و اتحادیه کارگران کشاورزی ( FTA)، اتحادیه کارکنان اداری و حرفهای، اتحادیه کارگران خز و چرم، اتحادیه کارگران دولتی، انجمن کارگران متحد ارتباطات فدرال آمریکا را نیز شامل میشدند.
افزون بر این کمونیستها در اتحادیههای دیگری از جمله اتحادیه کارگران خودروسازی آمریکا، اتحادیه کارگران حملونقل و اتحادیه کارگران بستهبندی، حضور چشمگیری داشتند.
بنابر یک برآورد، در زمان برگزاری مجمع CIO در سال ۱۹۴۶، ضدکمونیستها کنترل ۱۳ اتحادیه با ۲/۶ میلیون عضو را در دست داشتند، کمونیستها کنترل ۱۴ اتحادیه با ۱/۴ میلیون عضو، و ۱۱ اتحادیه نیز از هر دو گروه با ۱/۵۸ میلیون عضو را در دست داشتند. در زمان برگزاری مجمع CIO در سال ۱۹۴۶، کمونیستها کنترل حدود یک سوم از ۳۰۰ هیأت نمایندگی را در دست داشتند.
کمونیستها در شوراهای اتحادیه صنعتی (IUC) بسیاری از شهرهای بزرگ، نفوذ قابلتوجهی داشتند. این شوراها مراکز فعالیت سیاسی CIO بودند. بزرگترین موفقیت سیاسی CIO در سطح محلی، انتخاب نامزدهای نزدیک به حزب کمونیست بود. این افراد عبارت بودند از کلمن یانگ از دیترویت، نماینده کنگره، استنلی نواک از دیترویت، سناتور دولتی و ویتو مارکانتونیو از شهر نیویورک، نماینده کنگره. همچنین، تعداد قابلتوجهی از کارکنان بسیاری از اتحادیهها را کمونیستها تشکیل میدادند. کمونیستهایی همچون لی پرسمن وکیل برجسته CIO، و مدیر تبلیغاتیاش، لن دکاکس دو پست بالای ستادی در دفتر ملی CIO را در اختیار داشتند.
در اواسط دهه ۱۹۴۰ برخی از شناختهشدهترین رهبران اتحادیههای CIO کمونیستها بودند: رد مایک کویل از TWU، دانلد هندرسون از FTA، موریس تراویس، رئیس اتحادیه معدن، نورد و ذوب فلز، جیمز متلس، جولیوس امسپک و ویلیام سنتنر، رهبران UE، هری بریجز، رئیس ILWU، ویندهام مورتیمر و باب تراویس، رهبران اعتصاب نشسته معروف جنرال موتورز.
شمار کم تعداد و محیط خصمانه
جنبه حقیقتاً چشمگیر این تاریخچه این بود که حزب کمونیست بهرغم تعداد بسیار کم خود و بهرغم کارکردن در محیطی که نسبت به حزب کمونیست و سوسیالیسم فوقالعاده خصمانه بود به چنان مواضعی از قدرت و نفوذ دست یافت.
در آغاز این دوره در ۱۹۳۰، حزب کمونیست در کل کشور فقط ۷۵۰۰ تن عضو داشت. در ده سال بعدی اعضای حزب ده برابر افزایش یافتند، اما هرگز تعداد اعضا بیش از ۷۵۰۰۰ تن نشد.
حزب کمونیست در اوج نفوذ خود در CIO کمتر از یک درصد اعضای CIO عضو داشت. در سالهای بین ۱۹۳۰ و ۱۹۵۰، کمونیستها به بیشترین تعداد خود رسیدند، که فقط در صنایع فولاد ۲۰۰۰ عضو، در صنعت فلز ۱۶۴۸، در معدن ۱۳۰۰ و در خودروسازی ۱۲۰۰ عضو داشتند.
این تعداد اندک بهنوبه خود بازتاب محیطی بهشدت خصمانه بود که کمونیستها مجبور به فعالیت در آن بودند. البته خصومت با چپها در ایالات متحده آمریکا به مدتهای مدید قبل از فعالیت کمونیستها برمیگشت. در ۱۸۸۶ پس از شورشهایی که در نخستین تظاهرات روز ماه مه در میدان هی مارکت شیکاگو انجام شد، رهبران، دستگیر و چهار تن از آنها بلافاصله اعدام شدند. در جنگ جهانی اول که حزب سوسیالیست و کارگران صنعتی جهان (IWW) رسماً اعتراض کردند، سرکوب دولتی IWW را نابود کرد، رهبران حزب سوسیالیست را به زندان افکند و روزنامههایشان را ممنوع کرد.
در سال ۱۹۱۹ دو ماه پس از تشکیل دو حزب کمونیست (اما قبل از اینکه هر دو به وحدت برسند و یکی شوند) یورش ننگین پالمر آغاز شد. این یورشها منجر به دستگیری ۱۰۰۰۰ کمونیست و اخراج ۵۰۰ نفر از آنها شد. حزبهای کمونیست که با ۶۰۰۰۰ عضو فعالیت خود را شروع کرده بودند بهسرعت به ۱۰۰۰۰ تن تقلیل یافتند. بهدنبال رژه عظیم گرسنگان که کمونیستها در ۱۹۳۰ ترتیب داده بودند، تحقیق و تفحصهای کنگره و سرکوب بیشتر آغاز شد و در ۱۹۳۸ بهدنبال تحصنها تحقیق و تفحصهای بیشتری توسط کنگره انجام شد.
بهرغم این سرکوبهای دورهای، در اواخر دهه ۱۹۳۰ احساسات سیاسی مترقی در ایالات متحده در اوج خود بود. بیکاری گسترده و رنج و بیماری تا حد زیادی به اعتبار سرمایهداری آسیب زده بود و حزب جمهوریخواه را به یک اقلیت کوچک کاهش داده بود. موفقیتهای اتحاد جماهیر شوروی، علاقمندی فزایندهای به سوسیالیسم ایجاد کرد. در سال ۱۹۳۶، فرانکلین روزولت برای دوره دوم با اکثریت قاطع در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شد و بنابر برنامه جدید او، کارگران حق شرکت در اتحادیهها و سندیکاها و قراردادهای دستهجمعی را بهدست آوردند و برنامههای اجتماعی او بیمه بیکاری، حداقل دستمزد، ۸ ساعت کار روزانه، و مستمری بازنشستگی را شامل میشد.
میلیونها نفر از کارگران به اتحادیهها پیوستند، در خیابانها به تظاهرات پرداختند، و در اعتصابات شرکت کردند. با این حال حتی در این زمان نیز، بنابر نظرسنجیها کمتر از یک سوم از مردم معتقد بودند که کمونیستها مانند سایر مردم استحقاق برخورداری از حقوق را دارند؛ فقط ۳۵ درصد از مردم فکر میکردند که کمونیستها باید حق انتشار ادبیات و جلسات خود را داشته باشند، فقط ۱۶ درصد معتقد بودند که کمونیستها حق دارند از مشاغل دولتی بهرهمند باشند. نظر اعضای CIO نیز پیشرفتهتر از نظر دیگران نبود. تنها ۱۵/۴ درصد معتقد بودند دولت نباید حزب کمونیست را محدود کند.
در اواسط دهه ۱۹۳۰ دو جامعهشناس معروف، هلن و رابرت لیند، تحقیق گستردهای را در مورد مانسی، ایندیانا، شهر کوچکی انجام دادند که در آن نیمی از کارگران کارخانه در صنعت خودرو مشغول بهکار بود. آنها دریافتند که نگرش معمول این بود که کمونیسم بیاعتبار و غیرآمریکایی است، که به نابودی خانواده و کلیسا منجر میشود، و این که اصول اخلاقی را سست میکند و ابتکار عمل فردی را از بین میبرد. فقط خارجیها و موبلندهای دردسرساز رادیکال بودند.
جوکی که احتمالاً در آن زمان ساخته شده اوضاع و احوال را بهخوبی نشان میدهد. رئیس یک کارخانه خودروسازی کارگراناش را جمع کرد و از آنها پرسید آیا در میان آنها کسی کمونیست است. مردی داوطلبانه گفت بله من کمونیستام. و رئیس گفت «تو اخراجی». بعد پرسید آیا کس دیگری کمونیست است؟ فرد دیگری گفت بله من کمونیستام. و رئیس به او هم گفت «تو اخراجی». کس دیگری هم هست؟ نفر سوم پاسخ داد: آقا، من ضدکمونیستام. رئیس به او هم گفت: تو اخراجی. مرد به اعتراض گفت: ولی آقا من ضدکمونیستام. رئیس پاسخ داد: برای من مهم نیست که چه نوع کمونیستی هستی.
این نوع سرکوب و خصومت محیط فوقالعاده دشواری را برای کمونیستها در سراسر CIO بهوجود آورد. این به آن معنی بود که کمونیستها در اتحادیههای کارگری در محیطی کاملاً برخلاف محیط بیشتر کشورهای اروپایی فعالیت میکردند. این به آن معنا بود که کمونیستها هرگز حق شهروندی کامل را در اتحادیههای کارگری بهدست نیاوردند. این به آن معنی بود که به استثنای موارد نادر، کمونیستها هرگز آشکارا هویت خود را بهعنوان کمونیست فاش نمیکردند، حتی زمانی که آنها هوادارانی در میان توده مردم داشتند و پستهای بالایی را در اتحادیهها بهدست آورده بودند.
ولی این به آن معنی نبود که کمونیستها عقایدشان را ابراز نمیکردند، به این معنا هم نبود که هیچکس نمیدانست آنها چه کسی هستند. فقط قانون نانوشتهای وجود داشت میان کمونیستها و سایر فعالان اتحادیههای مترقی که با آنها فعالیت میکردند مبنی بر این که «نپرس، نگو». لی پرسمن وکیل برجسته CIO داستانی را تعریف کرده است که این نکته را بهخوبی توضیح میدهد.
در روزهای طلایی CIO، جان ال. لوئیز رئیس، تعداد زیادی از کمونیستها را بهعنوان سازماندهنده و کارکنان دفتری استخدام کرد. روزی یکی از سازماندهندهها به لوئیز گفت که کمونیست است و لوئیز او را اخراج کرد. پرسمن گفت که لوئیز نمیخواست به موضع پذیرش حضور کمونیستها کشانده شود یا بهنظر برسد که از کمونیستها حمایت میکند. با وجود این، مادام که کمونیستها از مقررات CIO تبعیت و از تبلیغ برای عضویت حزبشان اجتناب میکردند، لوئیز و دیگران از کار کردن با آنها خوشحال میشدند.
چه عواملی در تأثیر کمونیستها دخیل بودند؟
در زیر، من دلایل اصلی این امر که چگونه چنین تعداد اندکی از کمونیستها توانستند تأثیر عظیم و تعیینکنندهای در جنبش کارگری دهه ۱۹۳۰ در آمریکا داشته باشند را ارائه خواهم کرد. اینها را با رجوع به تاریخچه فعالیت کمونیستها در صنعت خودروسازی توضیح خواهم داد.
اول، حزب کمونیست بهشدت شبیه به توصیف لنین در مورد یک حزب انقلابی بود، حزب طراز نوین. از نظر آنها مبارزه طبقاتی نوعی جنگ بود که نیازمند انقلابیونی حرفهای بود که منضبط، سختکوش، فداکار و شجاع باشند.
در صنعت خودروسازی در دهه ۱۹۲۰ و اوایل دهه ۱۹۳۰ عضوگیری آشکار برای اتحادیه یا انتشار ادبیات اتحادیهای منجر به اخراج، ضرب و شتم و دستگیری میشد. در چنین شرایطی، فقط مردان و زنان انقلابی حرفهای، فقط کسانی که انگیزهشان این اعتقاد بود که تاریخ و عدالت، جانب آنها را میگیرد و موفقیت انقلاب شوروی الهامبخش آنها بود، مسئولیت اقدام بیمزد و منت و خطرناک را بهعهده میگرفتند یا میکوشیدند اتحادیهای را سازماندهی کنند. این تلاشها باعث میشد کمونیستها از سوی سایر کارگران، مورد احترام فراوانی قرار گیرند.
دوم، در دهه ۱۹۲۰ و اوایل دهه ۱۹۳۰ کمونیستها به تنهایی برنامهای برای تشکیل اتحادیه خودروسازی داشتند که کاملاً بهجا و مناسب بود و با شرایط تاریخی همخوانی داشت.
الف ـ کمونیستها خواهان سازماندهی فعال کارگران خودروسازی بودند، بهویژه کارگران غیرماهر و نیمهماهر خودروسازی که اکثریت فزاینده کارگران خوردوسازی را تشکیل میدادند.
ب ـ کمونیستها خواهان سازماندهی کارگران خودروسازی در درون اتحادیه واحد این صنعت بودند که توسط خود کارگران خودروسازی کنترل شود.
ج ـ کمونیستها اصرار داشتند که علیه کارگران سیاهپوست و کارگران زن نباید هیچ نوع تبعیضی وجود داشته باشد.
د ـ کمونیستها خواهان بهرسمیت شناخته شدن حق اعتصاب توسط کارفرمایان بودند.
برنامه کمونیستها تضاد شدیدی با برنامه AFL داشت. سالها بود که AFL از اختصاص منابع برای تلاش جدی در راه سازماندهی کارگران خودروسازی امتناع کرده بود. تلاشهای ناچیز اندکی هم که انجام شده بود براساس این عقیده بود که کارگران خودروسازی باید در راستای مشاغل صنفی سازمان داده شوند، با این که مهارتهای شغلی بهطور روزافزونی در این صنعت بیمعنا میشدند.
بهعلاوه، AFL تبعیض آشکار علیه کارگران سیاهپوست و کارگران زن را تحمل میکرد. سرانجام اینکه، رهبران AFL مخالف اعتصاب بودند. آن دسته از کارگران خودروسازی که علاقمند به اتحادیه بودند بهزودی متوجه شدند که کمونیستها تنها راه خردمندانه بهسوی پیشرفت را ارائه میدهند.
سوم، تأثیر کمونیستها همواره بسیار فراتر از تعدادشان بوده است. بخشی از این تأثیر بهخاطر این واقعیت بود که افراد بسیاری به حزب کمونیست پیوسته بودند، اگرچه همچنان دارای اعتقادات کمونیستی بودند ولی به دلایل مختلف شخصی، عضو نمیشدند. در سی سال پس از ۱۹۳۲، در آن واحد، تعداد ۷۰۰هزار تن وابسته به حزب کمونیست آمریکا بودند، اگرچه در هیچ زمان دیگری بیش از ۷۵هزار تن عضو نبودند. در صنعت خودروسازی که هرگز بیش از ۱۲۰۰ عضو نداشت، بین ۱۴هزار و ۲۰هزار کارگر خودروسازی در مقاطع مختلف احتمالاً وابسته به حزب بودند.
گسترش نفوذ معنوی دیگر حزب، توسط اعضای سایر سازمانهای تودهای مرتبط با حزب رخ داد، که تعداد آنها بسیار بیش از تعداد اعضای حزب بود. اینها اعضای نظام بینالمللی کارگران (IWO)، کنگره ملی سیاهپوستان، و انجمنهای کارگران بیکار را شامل میشد. برای نمونه IWO انجمن برادرانه و خیرخواهانهای بود که کفن و دفن ارزان و خدمات بهداشتی را به کارگران ارائه میداد. پانزده گروه مختلف ملی با آن مرتبط بودند که روزنامههایی به زبان خودشان منتشر میکردند و از فعالیتهای فرهنگی و ورزشی، حمایت مالی میکردند. بهخاطر چنین افرادی، بین سه تا ده برابر اعضای واقعی حزب فعالانه با حزب همدردی و از آن پشتیبانی میکردند.
چهارم، در دوران جنگ سرد، مفسران عموماً ادعا میکردند که علت نفوذ کمونیستها در کارگران این بود که کمونیستها در اتحادیههای کارگری «رخنه » کرده بودند. این ادعا بسیار دور از حقیقت است. در صنعت خودروسازی که کمونیستها به پستهای رهبری آن رسیده بودند نه بهخاطر این بود که در اتحادیهها رخنه کرده بودند، بلکه به این دلیل بود که در جایی که هیچ اتحادیهای وجود نداشت آنها خودشان اتحادیهها را ایجاد کرده بودند. حزب کمونیست یک دهه قبل از آنکه آنها اتحادیه کارگران خودروسازی را متحد کنند، شکل بدهند و بهرسمیت بشناسانند، در این صنعت فعالیت کرده بود. در این دهه، آنها بذر اعتقاداتشان را کاشته بودند، اعلامیههایی را در کارگاهها پخش کرده بودند که نارضایتیهای کارگران را بیان میکرد، اعتصابات را رهبری، و تجربیات ضروری را کسب کرده بودند. زمانی که بالاخره شرایط برای ایجاد اتحادیههای موفق مهیا شده بود آنها از ابتدا در این کار بودند و از احترام و حمایت کارگران زیادی برخوردار بودند.
حوادثی از تاریخ کمونیستها در صنعت خودروسازی
بهترین راه اثبات اینکه کمونیستها چگونه در جنبش کارگری نفوذ پیدا کردند این است که واقعبینانه به برخی از فعالیتهای آنان در صنعت خودروسازی نگاه کنیم.
الف ـ مبارزات بر سر مسأله بیکاری
کمونیستها از زمان تشکیل حزب کمونیست در سال ۱۹۱۹ در صنعت خودروسازی فعال بودهاند. در سال ۱۹۲۶، رهبری تنها اتحادیه مهم در صنعت خودروسازی ـ اتحادیه کارگران خودروسازی ـ را بهدست گرفتند. این اتحادیه فقط چند هزار عضو داشت و هرگز از سوی کارفرمایان بهرسمیت شناخته نشد یا به توافقهای چانهزنی جمعی دست نیافت. اما، همین اتحادیه بهطور منظم روزنامه منتشر میکرد، دفتر پخش اعلامیه داشت، و بهطور مستمر برنامههای حزب کمونیست را ترویج میکرد و به تنهایی رهبریکننده و حامی اعتصابات و تظاهراتی بود که در صنعت خودروسازی اتفاق میافتاد.
رکود عظیمی که در سال ۱۹۲۹ رخ داد در درجه اول موجب افت فعالیتهای اتحادیهای شد، که بیشتر کمونیستها، از جمله آنهایی که سعی میکردند عضو حزب شوند با بیکاری مواجه میشدند. بهمدت چندین سال، فعالیت اصلی کمونیستی در صنعت خودروسازی عبارت بود از سازمان دادن بیکاران. آنها شوراهای بیکاران را تشکیل دادند، برای کمکرسانی، تظاهرات برپا میکردند، و در بازگرداندن کارگران به خانهها و آپارتمانهایی که از آنها بیرونشان کرده بودند و در وصل مجدد خطوط گازی که قطع میشدند مشارکت مستقیم داشتند. در سال ۱۹۳۲، انجمنهای کمونیستی بیکاران، یک راهپیمایی بهسمت شرکت فورد موتور در دیربرن را فراخوان داد که کاملاً خارج از دیترویت قرار داشت. هدف از این راهپیمایی، تقاضای کار برای بیکاران، ذغال مجانی برای زمستان، خدمات پزشکی رایگان برای افراد شاغل و بیکار در بیمارستان فورد، پایان دادن به تبعیض علیه سیاهپوستان، و حق سازماندهی بود. در یک روز سرد و توفانی در ۷ مارس ۳۰۰۰ زن و مرد به این راهپیمایی پیوستند که جوان کمونیستی به نام جو یورک آنرا رهبری میکرد. در دروازه شماره ۴ در مجتمع فورد، راهپیمایان با افراد پلیس، ماموران آتشنشانی و نظامیان فورد مواجه شدند. وقتی ماموران آتشنشانی شروع به پاشیدن آب به روی تظاهرکنندگان کردند، شورش آغاز شد. پلیس بیش از ۳۰۰ گلوله شلیک کرد و چهار جوان کمونیست از جمله جو یورک، جوان عضو شاخه جوانان حزب کمونیست را به قتل رساند. در روزهای پس از آن حادثه جسدها در تالار کارگران زیر پرتره لنین قرار گرفتند، در روز بعد از آن ۲۵هزار تن در تشییع جنازه این افراد در خیابان وودوارد، خیابان اصلی دیترویت، به رهبری گروه موسیقی که سرود «انترناسیونال» را مینواخت راهپیمایی کردند. در آن زمان، حزب کمونیست بیش از چند صد عضو در دیترویت نداشت. این که این مردان و زنان توانستند چنین تظاهرات عظیمی را برپا کنند گواه بارزی بود نه تنها بر توانایی سازماندهی آنان، بلکه نشان میداد که تا چه حد نبض کارگران دیترویت را در دست داشتند.
ب ـ مبارزه در درون AFL بهخاطراتحادیه صنعتی
در سال ۱۹۳۳ اوضاع در صنعت خودروسازی بهشدت تغییر کرد. در ۱۹۳۳ در بحبوحه رکود عظیم، فرانکلین روزولت رئیسجمهور شد، و در ماه ژوئن قانون بهبود صنایع ملی را امضا کرد. روزولت امیدوار بود سرمایهداران را با دادن امکانات به آنها برای کاهش رقابت، تثبیت قیمتها و از آن طریق تضمین سود به سرمایهگذاری و از سرگیری تولید تشویق کند. این قانون، رضایت کارگران را نیز جلب کرد. اعلام شد که کارگران «حق سازماندهی و قرارداد دستهجمعی از طریق نمایندگان منتخب خود را دارند.» بعداً ثابت شد که این قراری بیپایه و اساس بود چرا که دولت هیچگونه ساز و کار حمایت واقعی از آن را فراهم نیاورده بود. با وجود این، این قانون موجب فوران سازماندهی فعالیتها شد. برخی از شرکتهای خودروسازی شروع به ایجاد اتحادیههای شرکتی کردند که خودشان آنها را تحت کنترل داشتند. AFL شروع به سازماندهی کرد و از کارگران برای عضویت در بهاصطلاح اتحادیههای کارگری فدرال که تحت کنترل دفتر ملی AFL بودند ثبتنام کرد، منظور از این کار این بود که بهطور موقت اعضا را نگه دارند تا بعدها بتوانند به اتحادیههای صنفی متعدد تفکیک شوند.افزون بر این چندین اتحادیه مستقل فعال شدند از جمله اتحادیه کارگران خودروسازی به رهبری کمونیستها. در ژانویه ۱۹۳۴ برای پرهیز از پراکندهکاری در تلاشهای مربوط به سازماندهی، کمونیستها تصمیم گرفتند اتحادیه مستقل خود را رها کنند و فعالیت خود را بر سازماندهی کارگران از طریق برخی از اتحادیههای جدید، بهویژه اتحادیههای کارگری فدرال AFL متمرکز کنند.
در سال ۱۹۳۴، کمونیستها کمک کردند برخی از قویترین اتحادیههای کارگری فدرال در صنعت خودروسازی ایجاد شوند از جمله اتحادیههای شرکت موتور وایت در کلیولند، شورلت در تولدو، و فیشر بادی ۱ در فلینت. در عینحال، آنها تقاضا کردند که AFL منشوری اعلام کند مبنی بر اینکه یک سندیکای صنعتی واحد برای کارگران خودروسازی وجود دارد که کارگران خودروسازی خودشان آنرا تحت کنترل دارند نه مسئولان AFL. بهعلاوه کمونیستها استدلال میکردند که اتحادیه کارگران خودروسازی فقط در صورتی میتواند دستاوردهایی داشته باشد که در مبارزات اعتصابی درگیر شود نه از راه اتکای به دولت آنطور که AFL مدافع آن بود.
در سال ۱۹۳۴، عبث بودن رویکرد AFL آشکار شد. در آن زمان AFL فقط چند هزار دلار روی کمپین استخدام هزینه کرده بود. از ۴۷۰هزار کارگر خودروسازی توانسته بود فقط ۳۲هزار تن را به استخدام درآورد. افزون بر این ثابت شده بود که اتکای AFL به دولت مطلقاً بیهوده بود. تولیدکنندگان خودرو با مصونیت از مجازات با NIRA ضدیت میکردند. آنها اعضای اتحادیهها را اخراج میکردند، کارآگاهان خصوصی و جاسوسانی را برای اختلال در سازماندهی استخدام میکردند، اتحادیههای شرکتی تشکیل میدادند و از بستن قرارداد با اتحادیههای AFL امتناع میکردند و امتیاز مهمی نمیدادند. نقطه عطف در ماه مارس ۱۹۳۴ پدید آمد زمانی که رهبران AFL با درخواست از دولت برای مداخله موفق شدند از اعتصاب کارگران ساده جلوگیری کنند. نتیجه حلوفصل ماجرا با حمایت دولت این شد که هیچیک از خواستههای کارگران برآورده نشد و کمونیستها آنرا تحت عنوان «خیانت تمام و کمال» و «دودوزه بازی» محکوم کردند.
پس از این دودوزه بازیها، کمونیستها درون اتحادیههای فدرال AFL جنبشی از کارگران ساده را به رهبری ویندام مورتیمر، رئیس وایت موتور در کلیولند و عضو مخفی کمیته مرکزی حزب کمونیست سازماندهی کردند. ظرف دو سال بعدی این جنبش کارگران ساده قدرت و نیروی کافی بهدست آورد و AFL را وادار کرد منشوری را به اتحادیههای کارگری فدرال صنعتی صادر و به آنها اجازه دهد همایشهای خودشان را برگزار کنند. در آوریل ۱۹۳۶ کارگران خودروسازی در گردهمآیی، رهبران منتصب به AFL را اخراج و مسئولان خودشان را انتخاب کردند، و برنامه سازماندهی جسورانه و اعتصابات اعتراضی را پذیرفتند که کمونیستها مدتهای مدیدی بود طرفدار آن بودند. محبوبترین و کارآمدترین رهبری که در این زمان در اتحادیه وجود داشت ویندام مورتیمر بود. او میتوانست بهعنوان رئیس اتحادیه انتخاب شود ولی برای اجتناب از این که اتحادیه را آماج حملات ضدکمونیستی قرار دهد از ریاست رهبر اتحادیه کارگری فدرال در کانزاس سیتی که یک کشیش باپتیست بود حمایت کرد. مورتیمر معاون اول او شد.
مانند فعالیت در مورد بیکاران، تعداد اندکی از کمونیستهایی که خود را با حال و هوای کارگران وفق داده بودند، توانستند جنبش موفقیتآمیزی را برای ایجاد اتحادیه صنعتی رهبری کنند که تحت کنترل کارگران ساده و کسانی باشد که هوادار سازماندهی متهورانه و مبارزه طبقاتی رزمنده بودند.
ج ـ اعتصاب نشسته کارگران جنرال موتورز
یک نمونه دیگر تأثیر کمونیستها بر اعتصاب نشسته کارگران جنرال موتورز در ۳۷ـ۱۹۳۶ بود. این اعتصاب مسلماً مهمترین مبارزه طبقاتی در کل تاریخ کارگری آمریکا بهشمار میرود. این اعتصاب که اتحادیه نوپای کارگران خودروسازی آن را بهراه انداخته بود و کمتر از یک سال از برگزاری اولین مجمع آن میگذشت، بزرگترین شرکت صنعتی جهان را به مبارزه طلبید.
در زمان این اعتصاب، جنرال موتورز کارمندان بیشتر و فروش بالاتری داشت و نسبت به تمام شرکتهای جهان، سود بیشتری کسب میکرد. درآمد ناخالص آن بیشتر از مجموع بودجه پنج ایالت بزرگ امریکا بود. در ۱۴ ایالت و ۱۸ کشور خارجی دارای ۱۱۰ کارخانه اتومبیل سازی بود. بهشدت ضداتحادیه بود و طی دو سال تقریباً یک میلیون دلار برای فعالیتهای جاسوسی در اتحادیهها خرج کرده بود.
فلینت، میشیگان در مرکز امپراطوری جنرال موتورز قرار داشت. از ۱۵۰هزار شهروند ۴۰هزار تن برای جنرال موتورز کار میکردند که ۸۰ درصد مشاغل شهر را تشکیل میدادند. وقتی اتحادیه کارگران خودروسازی (UAW) در تابستان ۱۹۳۶ شروع به عضوگیری کرد، اتحادیه فقط ۱۲۲ عضو داشت و بعضی از این اعضا خبرچینان مزدور جنرال موتورز بودند. در طول یک سال این اتحادیه توانست یک اعتصاب نشسته برگزار کند که در آن کارگران به مدت ۴۴ روز کارخانههای اصلی را در اشغال خود داشتند، کل فعالیت جنرال موتورز را فلج کردند، و منجر به پیروزیی شد که بهموجب آن، اتحادیه بهرسمیت شناخته شد و با قرارداد دستهجمعی موافقت شد.
حادثهای که بههمین اندازه و حتی بیشتر از آن حیرتانگیز بود، این بود که کل استراتژی اعتصاب نشسته توسط کمونیستها طراحی و برگزار شد. ثابت شد که تصمیمات کمونیستی و رهبری در مقاطع کلیدی دستیابی به این پیروزی، بسیار مهم بود.
دو رهبر UAW در فلینت، هر دو کمونیست بودند، ویندم مورتیمر و باب تراویس که قبلاً دو اتحادیه کارگری فدرال بسیار موفق را در کلیولند و تولدو پایهگذاری کرده بودند. مورتیمر موفق شد از چنگ جاسوسان شرکت بگریزد و با انتشار یک سری نامههایی که نوید آن را میدادند که UAW جدید تحت کنترل کارگران ساده با اتحادیههای قدیمی فدرال UAW متفاوت است و دادن اطمینان به کارگران که در صورت پیوستن به اتحادیه فقط وی از هویت آنها باخبر خواهد بود، توانست بر تردید کارگران خودروسازی برای پیوستنشان به اتحادیه غلبه کند. مورتیمر با فعالیت از طریق تماسهای مطمئن با انجمنهای ارتباطات برادرانه کمونیستی و خیرخواهانه و شوراهای بیکاران، مجموعهای از ملاقاتهای مخفیانه را انجام داد که شالوده اتحادیهای مستحکم را پایهگذاری کرد.
مورتیمر هنری کراوس، یک کمونیست دیگر را به فلینت آورد تا نشریه کارگر خودروسازی فلینت را منتشر کنند.او کمونیستهای بیکار را برای توزیع روزنامه در مقابل درهای بزرگ کارخانه بهکار میگرفت.
مورتیمور و تراویس از همان آغاز تلاشهای خود را بر فیشر بادی ۱ در فلینت و فیشربادی کلیولند متمرکز کردند، زیرا آن دو کارخانه قالبهای اصلی برای قالب زدن بدنههای جنرال موتورز را در اختیار داشتند و بهخاطر آن که بسته شدن آنها تمامی جنرال موتورز را بهطور موثری از کار میانداخت. در فیشر بادی ۱، مورتیمر و تراویس کادری از اتحادیهایها را پیرامون چهار کمونیست ایجاد کردند که تحت رهبری باد سایمونز بود که قبلاً عضو اتحادیه کمونیست کارگران خودروساز بود. در ماه نوامبر وقتی سه کارگر بهخاطر زیر سئوال بردن سرعت بالای خط مونتاژ از کار معلق شدند، سایمونز آنچه را توقف «سریع» کار مینامید، هدایت کرد و موفق شد کارگران تعلیقی را بهکار بازگرداند. پس از این پیروزی بود که پیوستن روزانه ۵۰۰ کارگر به اتحادیه شروع شد.
در ۲۸ دسامبر، در فیشر بادی کلیولند یک اعتصاب خودجوش آغاز شد و دو روز بعد مورتیمر و تراویس این اعتصاب را به فیشر بادی ۱ در فلینت کشاندند. در دوران اعتصاب، کمونیستها رهبری اصلی سازمانی را تأمین کردند که برای موفقیت اعتصابها ضروری بود. در درون کارگاه، فعالیت آنها شامل سازمان دادن جلسات روزمره برای تصمیمگیری بود، و تشکیل کمیتههایی برای تقویت نظم و انضباط، تضمین بهداشت، تأمین غذا، آموزش و تفریح، و سازمان دادن دفاع شخصی در صورت مواجه شدن با حمله گارد شرکت یا پلیس.
در خارج از کارخانه نیز کمونیستها نقش کلیدی ایفا میکردند. سازماندهندگان کمونیست ناحیههای میشیگان و اوهایو به رهبران اعتصابکنندگان توصیههایی را ارائه میدادند. زنان کمونیست، گروه زنان امدادرسان را تشکیل دادند، آشپزخانه مخصوص اعتصابیون را مستقر کردند تا به اعتصابیون و هوادارانشان غذا برسانند، و برای بالا بردن روحیهها موسیقی و تئاتر تدارک میدیدند. کمونیستها افزون بر این، مسئولیت تبلیغات و دفاع قانونی را بهعهده گرفتند.
مسلماً علاوه بر کمونیستها افراد دیگری از جمله سوسیالیستها، رهبران CIO و دیگران در این مبارزه مشارکت داشتند و نقشهای مهمی را ایفا نمودند. با وجود این، در چندین موقعیت، وقتی اعتصاب با بحرانهای شکستن اعتصاب مواجه میشد رهبری کمونیستها موثر واقع میشد. بهعنوان مثال، دو بار در طول اعتصاب، قضات به درخواست شرکت مبنی بر تخلیه کارخانه از اعتصابیون، پاسخ مثبت دادند. در حالیکه وکیل سوسیالیست اتحادیه به اتحادیه توصیه کرد که این دستور را بپذیرند، کمونیستها از اعتصابیون خواستند که زیر بار آن نروند، و وکلای کمونیست اتحادیه، بهعنوان مشورت، یک استراتژی قانونی برای پذیرش مقاومت را ارائه دادند.
پس از چندین هفته بنبست، جنرال موتورز سعی کرد با حمایت از جنبش بازگشت به کار، بازگشایی چندین کارخانه در فلینت، و تهدید به اخراج اعتصابیون نشسته با توسل به زور ابتکار عمل را بهدست گیرد. در این نقطه بحرانی، کمونیستها با طرح استادانهای ابتکار عمل را مجدداً بهدست گرفتند. این طرح شامل گسترش اعتصاب به یکی از کارخانههای تازه افتتاح شده بود که با این کار، شرکت را در مورد هدف به گمراهی کشاندند. کمونیستها این طرح را با دقتی نظامی اجرا کردند، و به گسترش اعتصاب نشسته به کارخانه شماره ۴ عظیم شورلت انجامید. مدت کوتاهی پس از این تشنج، مذاکرات جدی بین اتحادیه و شرکت شروع شد و با پیروزی اتحادیه در ۱۱ فوریه اعتصاب خاتمه یافت.
ظرف چند هفته پس از این پیروزی، این اعتصابات نشسته به بسیاری از کارگاهها در سراسر صنعت خودروسازی و فراتر از آن گسترش یافتند. ظرف دو سال بعدی UAW شرکتهای خودروسازی عمده از جمله کرایسلر و فورد را سازمان داد. افزون بر این، پیروزی در فلینت به CIO انگیزه داد تا در همه جا سازماندهی کند. در صنعت مهم فولاد، رهبر بزرگترین شرکت فولاد، توماس. دبلیو لامونت از فولاد آمریکا تصمیم گرفت قبل از این که اعتصابی صورت بگیرد تسلیم شود.او متقاعد شده بود که اعتصاب علیه فولاد آمریکا مانند اعتصابی که در جنرال موتورز اتفاق افتاد موجب میلیونها دلار خسارت خواهد شد و ممکن است «تقریبا یک انقلاب اجتماعی» بهبار آورد.
دلایل شکست کمونیستها در ایجاد حضور دائمی در جنبش کارگری
با وجود اینکه کمونیستها در جنبش کارگری بهطور کلی و در UAW بهطور ویژه گرفتار از دست دادن نفوذ موقتی و جزیی خود در دوران پیمان شوروی ـ آلمان بودند (سپتامبر ۱۹۳۹ ـ ژوئن ۱۹۴۱) اما آنها در واقع در دوران جنگ جهانی دوم نفوذشان را افزایش دادند. پس چرا کمونیستها نتوانستند نفوذی دائمی در جنبش کارگری داشته باشند؟
برخی از مورخان، خود کمونیستها را سرزنش کردهاند. مسلماً، برخی تاریخنگاران دست راستی معتقدند کمونیستها هرگز اتحادیههای کارگری مشروعی نبودهاند، و اینکه زمان لازم بود تا اتحادیهایهای مشروع آنها را از میان خود طرد کنند. این نظرات چنان پوچاند که حتی شایسته پاسخ دادن نیستند. اما، برخی دیگر استدلال کردهاند که اشتباهات کمونیستها از نفوذ آنها کاسته است. بعضیها هم استدلال کردهاند که تحت تأثیر جبهه خلقی و جنگ، کمونیستها بیش از حد فرصتطلب شده و خود را در امور ساده اتحادیهای غرق کردهاند. برخی معتقدند که کمونیستها با حمایت خود از اتحاد شوروی، بیش از حد سکتاریست شدهاند و این موجب کاهش نفوذشان شده است.هیچیک از این رویکردها خیلی قانعکننده نیستند. مسلماً، کمونیستها مرتکب اشتباهاتی شدهاند، اما هیچیک از این بهاصطلاح اشتباهات کمونیستها در برابر دلیل اصلی شکست آنها در ایجاد یک نفوذ دائمی اهمیت چندانی ندارد که عبارت بود از موج ضدکمونیسمی که با جنگ سرد و مک کارتیسم کشور را فراگرفت.
در آغاز سال ۱۹۴۷ مملکت، موجی از سرکوب و هیستری ضدکمونیستی را تجربه کرد که همه نهادها از جمله اتحادیههای کارگری را تحت تأثیر خود قرار داد. این نوعی از سرکوب بود که هیچیک از کشورهای غربی دیگر بهجز دوران کوتاه فاشیسم هرگز آن را تجربه نکردهاند. قانون تفت ـ هارلی سال ۱۹۴۷ کمونیستها را از برپایی دفتر اتحادیه منع کرد. درسال ۱۹۴۹، CIO یازده اتحادیهای را که بهاصطلاح تحت سلطه کمونیستها بودند از میان خود اخراج کرد. پس از آن، سایر اتحادیهها اعضای کمونیست خود را مورد هجوم قرار دادند. اکثر اتحادیهها در اساسنامه خود بندهای ضدکمونیستی گنجاندند که مانع عضویت کمونیستها میشد. بیشتر کارفرمایان از جمله پیمانکاران صنایع دفاعی، دولتهای فدرال و ایالتی، دانشگاهها، صنایع فیلمسازی، رادیو و تلویزیون، تئاتر و سایر صنایع مانع استخدام کمونیستها شدند و لیست سیاهی از افرادی تهیه شد که عضو حزب کمونیست یا سازمانهای مرتبط با کمونیستها بودند. رهبران حزب کمونیست بهدلیل هواداری از بهاصطلاح سرنگونی دولت با توسل به زور محاکمه، محکوم به پرداخت جریمه یا تحمل زندان شدند. صدها تحقیق و تفحص کنگره در مورد کمونیستها در اتحادیههای کارگری و جاهای دیگر انجام شد. میتوان گفت سرکوب کمونیستها هرگز بهطور کامل فروکش نکرد. تحقیق و تفحصهای کنگره و آزار و اذیت کمونیستها توسط پلیس فدرال امریکا (FBI) تا دهه ۱۹۶۰ ادامه داشت. در اواخر دهه ۱۹۸۰، من بهخاطر نوشتن کتابی با نظر مساعد درباره فعالیت حزب کمونیست در صنعت خودروسازی، شغل خود را در دانشگاه کرنل از دست دادم. در سال ۱۹۸۵ اف بی آی، پس از سفر من به اتحاد شوروی خانه مرا مورد تفتیش قرار داد. تحت این شرایط، کاملاً احمقانه است که حزب کمونیست، قربانی این سرکوب را، بهخاطر فوتاش ملامت کنیم.
بهرغم این سرکوب، این حقیقت باقی میماند که حزب کمونیست بهمدت بیست سال نقش فوقالعاده مهمی را در اتحادیههای کارگری و زندگی سیاسی ایالات متحده ایفا کرد. این نقش آنها بود که کمک کرد تا قدرت سیاسی و اقتصادی یا اتحادیههای کارگری آمریکا ایجاد شوند و رفاه مادی کارگران بهبود یابد. این حقیقت که از زمان حذف کمونیستها قدرت اتحادیههای کارگری آمریکا و رفاه کارگران آمریکایی رو به زوال گذاشته است صرفاً اهمیت نقش قبلی آنها را برجسته میکند. نفوذ کمونیستها هرگز بهطور کامل ریشهکن نشد. این نفوذ خود را در حقوق مدنی، مبارزات ضدجنگ و مبارزات اتحادیهای کارگران در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۸۰ نشان داد و امروزه نیز بهشکل بسیار کاهشیافتهای وجود دارد.
افزون بر این، اوج نفوذ کمونیستها حاوی درسهایی ارزشمند درباره این است که چگونه یک حزب کوچک در شرایط نامساعد میتواند تأثیر تعیینکنندهای بر جریان تاریخ داشته باشد.