زندگینامه مهین اسکندری در یک نگاه
مهین اسکندری در سال ۱۳۰۲ در تهران به دنیا آمد. وی در دامان خانوادهای مبارز و میهندوست پرورش یافت و در ۱۷ سالگی با محسن زاهدی، از بانیان گروه فرهنگی «هدف»، پیوند زناشویی بست.
ثمره این پیوند، چهار فرزند (۲ دختر و ۲ پسر) بود که ۳ تن از آنان در قید حیات هستند.
مهین اسکندری پس از اتمام دوره دبیرستان برای ادامه تحصیلات به دانشگاه رفت.
اما زمانی کوتاه پس از ورودش به دانشگاه بهدلیل به دنیا آمدن نخستین فرزندش مجبور به ترک تحصیل شد.
نام اعضای خانواده اسکندری، با جنبشهای ضدامپریالیستی و نیز مبارزات ضداستبدادی در اواخر دوران قاجار و پس از آن پیوندی ناگسستنی دارد.
ایرج اسکندری (پسرعموی مهین)، از زندانیان زمان رضاخان (از گروه ۵۳ نفر) و از بنیانگذاران حزب توده ایران بود.
عیسی میرزا اسکندری (پدر مهین) به اتفاق برادر خود، سلیمان میرزا اسکندری، پس از خاتمه جنگ جهانی اول بهدلیل شرکت در عملیات نظامی، توسط ارتش اشغالگر انگلیس دستگیر میشود و بهمدت ۷ سال، نخست در بصره و پس از آن در هندوستان، دوران تبعید خود را میگذراند. پس از بنیانگذاری حزب توده ایران به همکاری تنگاتنگ با حزب میپردازد، بهگونهای که چاپخانه و ابزار حروفچینی سازمان جوانان حزب را جهت انتشار روزنامه «رزم» در خانهاش جا میدهد.
از سوی دیگر، سیاوش اسکندری (جوانترین برادر مهین)، عضو مشاور کمیته مرکزی سازمان جوانان حزب نیز سالیانی را در زندانهای ستمشاهی گذراند. جمشید اسکندری (برادر دیگر ) نیز مدتی در زندان بود.
خواهرزادههای مهین اسکندری (بهروز و مصطفی رضا خانلو) نیز سالهای زیادی را در زندانهای خاندان پهلوی گذرانده بودند.
مهین اسکندری پس از تأسیس حزب توده ایران، به تشکیلات زنان حزب پیوست و با شور و اشتیاق بسیار در فعالیتهای این سازمان شرکت میکرد.
وی همزمان با انجام وظایف مادری خود و همچنین تلاش بهمنظور ارتقای آگاهی زنان جامعه ایران، گهگاه اشعاری میسرود که بهطور عمده در نشریه «چلنگر» انتشار مییافت.
پس از اعلام غیرقانونی شدن حزب توده ایران، نوشتارهای کوتاه یا بلند خود را پیرامون شرایط و موقعیت زنان، بهطور مداوم در نشریات گوناگون به چاپ میرساند.
مهین اسکندری اهمیت ویژهای برای صلح قائل بود. شعر «غول جنگ» که در پی میآید، با الهام از اشعار ملکالشعرای بهار و فضای حاکم آنزمان، یعنی پس از خاتمه جنگ جهانی دوم سروده شده است.
حتی در شعر عاشقانهاش ( فریفتی مرا با دو چشم جادویت اسیر کرده مرا آن کمند گیسویت) نیز مخاطب شعر خود را از سخن گفتن پیرامون جنگ و ستیز برحذر میدارد و از او میخواهد تا «حدیث صلح» را بیان کند.
اشعاری از او را توانستهایم حفظ کنیم و از گزند روزگار در امان نگاه داریم.
روح حساس وی از مشاهده اندکی بیعدالتی نیز بدرد میآمد و در سرودههایش انعکاس مییافت.
از جمله ماجرای خالی کردن آب حوض خانه توسط یک کارگر، او را تا آن اندازه متأثر میسازد که شعر بلندی را با مطلع زیر میسراید:
آب حوض خانه از بس تیره بود گفت آقا برکشید این آب زود
او برای همه مردم جهان و بهویژه برای زحمتکشان بهترین آرزوها را داشت: « دوست دارم که همه راحت و سالم باشند؛ دوست دارم که همه فاضل و عالم باشند؛ …».
در بهمن ماه ۱۳۵۷، بهدلیل کمبود نفت در روزهای انقلاب، به سرماخوردگی سختی مبتلا گشت و اندکی بعد در تیرماه ۱۳۵۸ در اثر بیماری عفونت خون در گذشت.
یادش همواره گرامی باد
غول جنگ
سروده: مهین اسکندری
چو غولِ جنگ و شور و شر فِکَند فتنه و شَرَر میانِ مردمِ جهان بسوخت هرچه خشک و تَر
چه خانهها خراب شد چه عشقها که خاک شد چه بس یتیم گشته کودکان و مانده در به در
چه بس جوان که کشته شد چه بس زنان که بیوه شد چه اشکها که ریخت مادر از جدایی پسر
چه چشمها که کور شد ز بس بریخت اشک و خون چه عاشقان که از فراقِ یار گشته خون جگر
ببین که جنگخواهِ دون به کار بسته صد فسون بگفته بهر بوم و بر شَوید کشته سَر به سَر
به اسم سربلندی و به نام حفظ مملکت چه بس جوانِ بیگنه که کشته گشته بیثمر
ولی ز مرگِ نوجوان نیافت رونقی وطن دروغ بود و بوم و بَر ز جنگ شد خرابتر
کجا ز جنگ کس بدیده غیرِ مرگ و رنج و غم بدید و هم نبیند این بشر ز جنگ جز ضرر
هر آن که سود میبَرد ز جنگ و شاد میشود سَبُع بود چو گرگِ هار و نیست نام او بشر
فدا شود روانِ ما ز بهرِ عیشِ خانِ ما که او بگیرد هر شبی به بر بتی چو یک قمر
شکوفههای عشق ما بریزد و تَبَه شود که چند تَن حریص پُر کنند کیسههای زر
چه جویها روان شود ز مرگ نوجوان ما که پُر کند فلان شقی نشان ز سینه تا کمر
تو گوشِ هوش باز کن شنو نصیحتی ز من مده تو جان به رایگان مخور فریبِ حیلهگر
بیا تو راهِ آشتی گزین و صلح و زندگی مگرد گردِ فتنه و بِکَن ز جغدِ جنگ پَر
کبوترِ سپیدِ من گشا تو بالهایِ خود به رویِ مردم جهان که شادمان زِیَد بشر