در سوگ و یاد احمد محمود
دکتر «هاشم بنیطرفی» پزشک انساندوست و مبارز سرشناس تودهای که چندی پیش با زندگی وداع گفت و چشم بر جهان فروبست، در میان اهل قلم و کتاب در ایران نامِ نامآشنایی بود.
او ۲۳ سال از عمر گرانقدر خود را درزندانها و بیغولههای دو نظام شاهنشاهی و جمهوری اسلامی سپری کرد (۱۸ سال درزندانهای شاه و ۵ سال در زندانهای جمهوری اسلامی).
دکتر بنیطرفی، هم در سالهای سپری شده در زندان و هم در خارج از زندان، در کنار کار پزشکی و مداوای دردهای دردمندان بیچیز، به کارهای فرهنگی و از جمله ترجمه کتاب نیز می پرداخت که در این زمینه ارثیه معنوی ارزشمندی از او به یادگار مانده است.
کتاب خوب و بالینی «حیات: طبیعت، منشاء و تکامل آن» اثر الکساندر ایوانوویچ اُپارین، و نیز تعداد زیادی شعر، نقد، و نوشتههای پراکنده، بخشی از آثار بهجا مانده از تلاشهای فرهنگی اوست.
در اینجا برای گرامیداشت یاد و نام او و نیز آشنایی بیشتر خوانندگان گرامی با سبک و سیاق آثار قلمی دکتر بنیطرفی، به درج یکی از نوشتههای خوب او با نام «در سوگ و یاد احمد محمود» به نقل از «مجله چیستا» میپردازیم که آن را پس از درگذشت رفیق، دوست و همشهریاش احمد محمود نویسنده نامدار و خوش قریحه ایران به رشته تحریر درآورده بود. او در این نوشته به بررسی و نقد آثار احمد محمود می پردازد. با هم بخوانیم.
***
بسیار گل که از کف من برده است باد،
اما من غمین،
گلهای یاد کس را پرپر نمیکنم،
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمیکنم.
(کسرایی)
و من باور نمیکنم که قلب احمد عزیز دیگر نمیتپد. با وجود این ناگزیر به پذیرش این «یقین هراسناک» هستم. و دریغا! چه غمناک است روزگار من و مانندانم که در پایانه عمرمان مجبوریم پی در پی سوگنشین یاران و جانان از دست رفتهمان باشیم. ولی گرچه وجود دردمند، کوشا، مردمدوست و عدالتخواه احمد دیگر در میان ما نیست، اما ما و همه مردم فرهنگدوست کشور حق داریم بر این باور باشیم که او نمرده است. چه او به نیکی در یاد تاریخ خواهد ماند. نام او در درازنای زمان و فراخ جای جهان زنده خواهد ماند و هرگز فراموش نخواهد شد. آخر، جویبار زیبای نوشتههایش، همچنان آرامآرام جاری خواهد ماند، دنباله خواهد داشت و هیچگاه از جریان و حرکت، بهپیش باز نخواهد ایستاد و نخواهد خشکید.
احمد محمود راهی نوگشوده را، در ایران، در پی صادق هدایت، صادق چوبک، جمالزاده و بزرگ علوی با شور و شوق، استواری و نستوهی پیمود. او با اندیشه مردمگرا و هنر بالنده و استعداد خلاق و سبک خاص خویش، بههمراهی دیگر فرهنگسازان نواندیش و واقعگرای ایران (مانند محمود دولتآبادی، علیمحمد افغانی، علیاشرف درویشیان و دیگران) فرهنگی پیشرو و نو ساخت.
احمد عزیز مبارزی از تبار کارگری بود. پدرش ابتدا سالها کارگر ساخنمان بود و بعد معمار تجربی شد. احمد در مقدمه شرح حال فشرده مختصری که با فروتنی در اول کتاب «حکایت حال» از خود ذکر میکند، چنین میگوید: «۴ دی ماه ۱۳۱۰ در اهواز به دنیا آمدم. حالا (سال ۱۳۷۳، نگارنده) ۶۳ ساله هستم ـ عمری دراز و دستی کوتاه ـ در جوانی گرفتار سیاست شدم و بعد، زندان و زندان و تبعید. سال ۱۳۳۶ که رها شدم شرایط دگرگون شده بود. با همه اشتیاقی که داشتم نشد ـ و نتوانستم ـ به تحصیل ادامه دهم. پس نیمه درسخوانده باقی ماندم. بیقراری و ناسازگاری وجود مشخص دوران جوانی من بود. همین بود که در هیچ کاری نتوانستم پایدار بمانم. اگر بنا باشد مشاغلی را که داشتهام، تعداد کنم از ۲۰ میگذرد.»
او اینجا بهعمد نخواسته است که عمده نامهای ۲۰ پیشه بالا را ذکر کند. او همچنین به رنجهایی که در جریان کار و کارگریهایش کشیده بود کوچکترین اشارهای نکرده است. احمد در جوانیاش برای گذران زندگی خود و خانوادهاش در مشاغل مختلف، کارگری میکرد. او کارگر نانوایی، کارگر ساختمان، کارگر کارخانه، کارگر مغازه پارچهفروشی و نیز راننده مزدبگیر شد. همچنین در بعضی شرکتها منشیگری کرد. این در زمانی بود که به کارگر هنوز «فعله» میگفتند و کارش «فعلگی» نام داشت؛ با وجود قانون کار نیمبند وقت، کارگر امنیت شغلی نداشت و حقوق وی رعایت نمیشد؛ کارها سخت و شاق بود و با ساعتهای کار روزانه طولانی و سطح دستمزد هم بسیار پایین بود.
احمد محمود نخست انسانی ایدئولوژیدار، عدالتخواه، ستمستیز و طرفدار استقلال و آزادی و رهایی میهن از یوغ دیکتاتوری و استعمار و کتابخوان شد و سپس نویسندگی را آغاز کرد. او ابتدا عاشق مردم زحمتکش بود و در این راه پوستش با شلاق شکنجهگر کبود شد. رنج زندان و تبعید را کشید؛ کتاب خواند و خواند و خودآموزی کرد و در جریان گذر از رنج اشتغالهای متنوع کارگری و کارمندیاش، در شرایط «آزادی»؛ تجربه پرارزش آشنایی با روحیههای مختلف زحمتکشان داغ ستم و فقر خورده را کسب کرد و سیاهمشق نوشت و بعد داستاننویسی نامدار و صاحب رسم شد. او اینگونه از زمره انگشتشمار نویسندگان واقعگرای عدالتخواه و مردمدوست ایران و جهان است که در طیف وسیعی از حرفههای کارگری کارکردهاند و اینچنین از بوته آزمایش پردرد و رنج زندگی سربلند بیرون آمدهاند.
اینکه نویسنده در سراسر عمر خویش هیچگاه سرِ خود و قلمش را در برابر زرداران و زورمندان ستمگر سرمایهداری خم نکند و اندیشهاش را ویران و وارون نگرداند و در عشق به کار خویش و خدمت به مردم استوار بماند، انسانی آرمانخواه جامعهگرا میخواهد. این در روزگار کج و معوج معاصر کنونی هم دشوار است و هم هزینههای گزاف میطلبد: این را میطلبد که با تضادهای درونی خود برخورد کند و در برابر آوردن توقعها و نیازهای سنگین و گاه دستنیافتنی خانواده مقاومت نماید و با محیط کار و نظام ظالمانه کاری دربیفتد و سرانجام برای آزادیهای دمکراتیک، عدالت اجتماعی و استقلال کشور با نظام استبدادی ستمبار و وابسته کشورش مبارزه کند و از زندان و شکنجه و تبعید و انواع محرومیتها نهراسد. این همه طاقت، صد البته، میطلبد که انسان ـ در اینجا نویسنده ـ در جریان عمل، پرورش ایدئولوژیک اجتماعی ـ سیاسی شایسته و بایستهای یافته باشد. این طاقت نیل به والایی انسانی سترگ برای همه کس آسان بهدست نمیآید:
سینه باید گشاده چون دریا
تا کند نغمهای چو دریا ساز؛
نفسی طاقت آزموده چو موج
که رود صد ره و برآید باز؛
تن توفان کش شکیبنده
که نفرساید از نشیب و فراز؛
بانگ دریادلان چنین خیزد،
کار هرسینه نیست آواز.
(ه. ا. سایه)
حاصل عمر احمد محمود در سن ۶۳ سالگی بر پایه گفته خود وی در کتاب «حکایت حال»، (گفتوگوی خانم لیلی گلستان با او در سال ۱۳۷۳) «در حدود ۶۰ـ۵۰ داستان کوتاه، یک داستان بلند و چهار رمان منتشر شده و نیز چند رمان تمام و نیمهتمام دیگر» بود که از جمله آنها «درخت انجیر معابد» است. افزون بر اینها چند فیلمنامه دارد که هنوز منتشر نشدهاند. این حجم کار نشانگر عشق بیگسل اوست به نوشتن قصههای پرغصه زندگی پردرد و رنج مردم زحمتکش و به تصویر و تصور آوردن هنرمندانه حدیث ستمی که مردم کشیدهاند و بهبردن خوانندگان به ژرفا، گستره و تهگوشههای حوادث رنجبار دردمندان و ماتمکدههای ماتمزدگانی همچون ننه امروها و خاورها و صحنههای آدمخواری کوسهها و ماهیِ سرخخواریِ بوشُلمبوها. احمد عزیز در این عشق خاموشانه از خامی به پختگی گذر کرد و سرانجام مظلومانه سوخت. حاصل این سه سخن خام بودن و پخته شدن و سوختن وی، سرانجام بهجا گذاشتن میراث بزرگ و جاودانه ماندگارش و سهم چشمگیر وی در معماری کاخ نوبنیاد ادبیات داستانی معاصر ایران در قلمرو رآلیسم جامعهگرا است. این کاخ، به باور من، هنوز مراحل اول ساخت خود را میگذراند. رآلیسم جامعهگرا یک پدیده عینی تاریخی اجتنابناپذیر در تاریخ هنر و ادبیات است، بهصورت یک ضرورت تاریخی بهوجود میآید و در عرصه مبارزات تاریخی ـ اجتماعی رشد و تکامل مییابد. بنای کاخ رآلیسم جامعهگرا به آموختن دانش و پژوهش در زمینههای گوناگون جامعهشناسی و هنر و ادبیات و کار و تلاش زیاد نیاز دارد. قدم و قلم زدن در این عرصه و راههای آن پرهزینه، بسیار دشوار و محرومیتزاست و گاه میطلبد که نویسنده یا هنرمند پیشرو جان بر کف باشد. تاریخ از نویسنده و هنرمند پیشرو میخواهد که به رسالت تاریخی خود واقف و ملتزم باشد، که نهراسد و که ستمستیز باشد و به نمادگرایی (Symbolism) اعتکاف و اکتفا نکند و به صراحت و زلالی هنرمندانه روی آورد. تاریخ اکنون میطلبد که نویسندگان و هنرمندان پیشرو بدینسان رآلیسم جامعهگرای ادبیات داستانی ایران را از پله و سطح کمارتفاع پلکان کنونی تکامل خود به سطح و ارتفاع بالاتری ارتقا دهند. ضد تاریخ، از گذشتههای دور تاکنون، با بهرهگیری از توانمندیهای بسیارش، ضد حقیقت را در نگارخانه (گالری) تاریخ بهصورت بزک شده روی تابلوهای زیبا نشان داده و نمایش میدهد و همواره کوشیده است که حقیقتهای تاریخ را در پشت تابلوهای نمایشی خود پوشیده و پنهان نگهدارد و به فراموشی بسپارد. از اینرو وظایف و مسئوولیتهای نویسندگان پیشرو، مانند تاریخنگاران واقعگرا. در برابر مردمان گذشته، حال و آینده و در برابر تاریخ میهن خود و جهان بسیار سنگین و دشوار است. آنان نباید بگذارند که تاریخ و حقایق آن فراموش شود. آنان باید حقایق تاریخ را روشن و بدآموزیهای دارای برچسب تاریخ را افشا کنند. احمد محمود به این مسئوولیت و وظیفه توجه داشت و در این زمینه کارش ارزشمند و شایان قدرشناسی است. اما باید گفت که با اینکه برای ارایه آثار هنرمندانه بیشتر، توانمندی داشت، متأسفانه درباره حقیقتهای تاریخ و پیشگیری از فراموش شدن آن بهقدر کافی روشنگری نکرد.
درباره خواستگاه نویسندگی احمد محمود میتوان و باید که به گفتههای خود وی در کتاب «حکایت حال» استناد کرد. او در این کتاب (در صفحهای ۵۱ـ۵۰) چنین میگوید: «دوران نوجوانی و جوانی من مصادف است با سالهای ۲۹ تا ۳۵. در فاصله ۲۰ تا ۳۲ که مملکت از آزادیهای نسبی برخوردار بود، حزب توده ایران که من عضو سازمان جوانانش بودم، سعی میکرد که اعضا و طرفدارانش را با کتاب آشنا کند. این یک کار مثبت بود که تا آنوقت کمتر رواج داشت. با کتاب آشنا شدم. اشتیاق خواندن، شوق نوشتن را در من بهوجود آورد. در دوره ۶ ماههای که در زندان اهواز بودم چیزی در حدود ۱۰۰ جلد کتاب خواندم. گاهی برای کتاب خاصی ـ که بهصورت مخفی وارد زندان میشد ـ که نوبت به من نمیرسید، از ساعت سه نیمهشب وقت میگرفتم تا هفت صبح. بقیهاش را نیمهشب، یا نیمهشبهای بعد میخواندم. اشتیاق نوشتن در من دامن زده شد. نوشتم، اما چون شعور و شناخت لازم را نداشتم و کسی هم نبود هدایتم کند، غریزی نوشتم. شهرستانیهای از این بابت خیلی در تنگنا هستند. حواسم را جمع کردم، حالا اگرچه در نوشتن، غریزه هم تا حدی مدخلیت دارد، اما تا آنجا که توانستهام، ذره ذره و با چنگ و دندان، چگونه نوشتن را پیدا کردهام. در برگشتن از تبعید یک فرد دیگر هم به سراغم آمد. دیدم اگر بخواهم بنویسم، باید مستقل باشم، آزاد باشم. باید با توجه به تجربهها و زندگی و شعور و شناختم، اندیشههای خود را داشته باشم اما در هیچ چارچوبی نگنجم. این بود که از سال ۳۶ به بعد که ارتباطات حزبی ازهم گسست، دیگر به هیچ تشکیلاتی نپیوستم. مجموعه افکار خودم را البته داشتم، مثل حالا که دارم، مثل هر کس که افکار خاص خودش را دارد. این از کار نوشتن.»
گفتار بالا نشان میدهد که پایه و مایه گرانمایه عشق و شور و شوق احمد محمود به کتابخوانی، داستانخوانی داستاننویسی و دانش و معرفتآموزی، در جوانی و بر اثر فعالیتهای سیاسی و ایدئولوژیک منجر به زندانی شدنش، در وجودش جان گرفت. کار نویسندگی او بر اثر فعالیتهای سیاسی دوران جوانیاش نمو و رشد کرد و البته وابستگی طبقاتیاش به زحمتکشان و سابقه طولانی کارگری و آشنایی مستقیمش با رنجها و محرومیتهای تودههای زحمتکش نقشی اساسی و بنیادی در سمتگیری دیدگاه آرمانیاش در چارچوب جانبداری از آزادی، عدالت اجتماعی، صلح و دوستی بین ملتها و استقلال ملی ایفا کرد.
احمد محمود درباره هنر نویسندگی و رآلیسم زندگی اجتماعی دیدگاهی آشکارا جانبدار داشت. او باز در کتاب «حکایت حال» جانبداری صریح خود را در جنبههای گوناگون هنر نویسندگی ابراز میدارد. اینجا پاسخهای صریح جانبدارانهاش نقل میشود:
او در پاسخ به این پرسش که: «در نوشتههایتان چقدر متوجه تعهد و مسئوولیت هستید؟» میگوید: من درباره تعهد با آن کیفیتی که مطرح بود یا هست فکر نمیکنم. شاید روزگاری، تفسیر دهان پرکنی از تعهد برای خودم داشتم، اما امروز دیگر آنطور فکر نمیکنم. من معتقدم نویسنده متعهد است که بهخودش و به مردم دروغ نگوید: صادق باشد. همین قدر که این تعهد را اجرا کرد، متعهد شده است. تا به تعهد اشاره میشود بلافاصله تعهد سیاسی به ذهن متبادر میشود. نه اینکه نویسنده نباید به سیاست فکر کند. چه بخواهد چه نخواهد به سیاست فکر میکند. نه اینکه نویسنده نباید جهانبینی داشته باشد، حتم اًباید داشته باشد، اما نباید در چارچوب و قالب خاصی فکر کند. وقتی نویسنده در یک چارچوب گنجید، تبدیل میشود به یک آلت فعل. تبدیل میشود به یک وسیله تبلیغاتی (صفحه ۴۰ همان کتاب).
از این پاسخ درباره موضوع تعهد و مسئوولیت در نویسندگی برمیآید که احمد محمود از یکسو، تنها یک شاخص ـ صادق بودن نویسنده بهخود و به مردم ـ را برای او با تأکید ذکر میکند و از سوی دیگر ارتباط تنگاتنگ تعهد را با تعهد سیاسی بهمثابه یک شاخص الزامی دیگر گوشزد میکند. اینجا، بیش از نقد گفتهاش درباره تعهد و مسئوولیت با استفاده از شرح بیشتری که درباره «جای سیاست» در رمانهایش و نیز راجع به عدالت اجتماعی در کتاب ذکر شده آمده است از خود وی بهخودش پاسخ داده شود:
او درباره جای سیاست در رمانهایش میگوید:
«تاریخ سیاسی ـ اجتماعی این مملکت را که نگاه کنی میبینی که سیاست و استبداد به سرنوشت محتوم ما بدل شده است. مثلاً از صد سال پیش که نگاه کنیم، یک خروار چشم، یک مناره سر، نعل کردن آدمها، شمع آجین کردن، توپ بستن مجلس، جشنهای پرخرجی که دیگران بخوابند تا او بیدار باشد و صدها نمونه دیگر را میشود ارایه داد که شاخص شرایط حاکم بر جامعه ما بوده است. کسی گفته: «اینجا سرزمین زندانرفتههاست» که حرفش درست است. اینجا کشور مادرانی است که بچههایشان را در زندان بزرگ میکنند. کشور سوختن اجساد و مفقودالاثر شدن آدمها و مدفنشان است. کشور زندانبان و زندانیان است. وقتی به این صد سال نگاه کنید، همه این چنین بوده است ـ حالا پیش از آن کار نداریم ـ که همه اینها نشانه استبداد و ندانمکاریها است. استبداد و ندانمکاری حاکمیتها و استبداد و ندانمکاری خود مردم.»
«در ایران کمتر خانوادهای را میشود یافت که زخم سیاست نخورده باشد. ببینید، مهاجرتها، تبعیدها، دربهدریها. همه اینها نشانه نوعی سیاست حاکم بر جامعه ماست و به تعبیری نویسنده اگر کارش تعریف انسان نباشد، پس چه چیز دیگر است؟ و اگر امروز انسان مملکتمان را جدا از سیاست تعریف کنیم. آیا حق مطلب را ادا کردهایم؟ این انسان را به تمامی گفتهایم؟ بخشی از زندگی ما سیاست است و این سیاست، سرنوشت محتوم ما است … معتقدم که سیاست باید در داستان باشد، اما نه مثل توطئهای از پیش تدوین شده و از پیش شناخته شده. داستان نباید به یک اعلامیه سیاسی بدل شود … بهنظر من کتاب مادر ماکسیم گورکی یک اعلامیه سیاسی است. شاید در روزگار خودش داستانی بوده که مردم را تحریک میکرده و مورد نیاز امر سیاست بوده است، اما از نظر من، امروز یک اعلامیه سیاسی است و بههمین دلیل فاقد ارزش هنری است، بهاین ترتیب معتقدم کسانی که شعار جدایی سیاست از ادبیات میدهند، بدترین نوع سیاست را اعمال میکنند.» (صفحات ۴۷ـ۴۶ همان کتاب)
درباره ایدئولوژی و جهانبینی، احمد محمود چنین خاطرنشان میکند:
«و اما بعد از همه این حرفها، هنرمند باید حتماً ایدئولوژی داشته باشد و باید حتماً برای خودش جهانبینی مشخصی داشته باشد. چون بدون ایدئولوژی و بدون داشتن نگاه خاص به جهان، اصلاً تکلیف داستانی که مینویسد، روشن نیست. تناقضات عجیبی بهوجود میآید. نویسنده نباید از ایدئولوژی بترسد. چه بسا افکارش در جایی یا جاهایی با فلان ایدئولوژی هماهنگیهایی داشته باشد. اگر خودش واقعاً باورش کرده باشد، هیچ عیبی ندارد و هیچ اتفاق وحشتناکی نیفتاده است. فقط نویسنده باید هوشیار باشد که استقلال خودش را حفظ کند. نکته مهم اینجاست» (همان کتاب صفحههای ۴۹ـ۴۸).
سرانجام، احمد عزیز باز در کتاب «حکایت حال» درباره موضع خودش از نظر واقعیت اجتماعی میگوید: «من فقط خواستار عدالت اجتماعی هستم. حالا مختار هستید که آن را در هر جایی که میخواهید قرار دهید. عدالت اجتماعی بهمعنای عدالت سیاسی و عدالت اقتصادی. عدالت سیاسی بهاین معنا که همه در برابر قانون مساوی باشند، قانونی که نمایندگان واقعی اکثریت مردم وضعش کرده باشند؛ و اما عدالت اقتصادی؛ بسیاری از نیروهای کوری که قدرت نامیمون خود را بر انسان تحمیل کردهاند، ضرورتاً جزو زندگی نیستند. بیسوادی ضرورتاً جزو زندگی نیست، گرسنگی هم، بیکاری هم، فقر هم، جنگ هم.»
«آنچه که ضرورتاً بشود به آن اشاره کرد که جزو زندگی است، مرگ است که با زندگی متولد میشود و اجتنابناپذیر است … من معتقدم که عدالت اقتصادی حکم میکند که زندگی باید از این آفتها بهدور باشد و همه مردم استحقاق مساوی در استفاده از مواهب اولیه زندگی را دارند. همه باید نان بخورند. همه باید یک سقف بالا سرشان باشد. همه باید باسواد شوند، همه باید شاد باشند. غم انسانی و درد و رنج انسانیشان را هم داشته باشند. باید دستشان به درمان برسد که از یک دل درد ساده نمیرند. از این سطح که برویم بالاتر، البته میرسیم بهاین که کسانی که استحقاق بیشتری دارند و کسانی هم استحقاق کمتری که آن امر دیگری است.» (همان کتاب صفحههای ۵۶ـ۵۵)
اینکه نویسنده در زمینهها و جنبههای مختلف نویسندگی در طرفداری از تعهد، عدالت اجتماعی، سیاست، ایدئولوژی بهسود پیشرفت انسان و زندگی انسانی و برای از میان بردن آفتهای حیات انسان ـ همچون بیسوادی، فقر، جنگ، محرومیت از خدمات بهداشتی و درمانی، و محرومیت از آزادی و حقوق دمکراتیک و عادلانه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ـ فرصت اظهارنظر صریح یابد، دستآورد بزرگی است. این فرصت را خانم لیلی گلستان، با کار بزرگ و پرارزش خود ـ گفتوگو با احمد محمود و انتشار کتاب کوچک «حکایت حال» ـ بهدست داده است. او با این گفتوگو هم به احمد محمود و هم به تاریخ ادبیات و هنر نویسندگی ایران خدمتی بزرگ کرده است. بهاین دلیل باید از وی صمیمانه تشکر کرد.
احمد محمود، در کتاب پیشگفته، با سخنان جانبدارانهاش که نقل شد و نیز با سایر اظهارنظرهایش در زمینههای مختلف هنر نویسندگی، نشان داده است که نویسندهای بسیار متعهد است. او عاشق مردم و دشمن هرگونه بیعدالتی است. با وجود این، بههنگام سخن گفتن از تعهد، قدر آن را کم و کوچک گرفته است و تعریفی ناقص از آن بهدست داده است. در اینباره و راجع به پارهای دیگر از سخنانش نکاتی هست که به نقد و پاسخگویی مختصر نیاز دارد و البته این پاسخها ذرهای از ارزش عظیم کار فرهنگی بزرگ او نمیکاهد.
احمد عزیز گفته است؛ «نویسنده متعهد است که بهخودش و به مردم دروغ نگوید. صادق باشد. همین قدر که این تعهد را اجرا کرد متعهد شده است.» شاید بتوان گفت که مهمترین و مبرمترین تکلیف هر نویسنده در برابر مردم میهن خود و جهان همین موضوع پایبندی به تعهد و مسئوولیت اوست. اما بهعقیده من تعریف تهعد در زمینه هنر نویسندگی و ادبیات مقید و متعد به یک پارامتر یا شاخص نیست. تعهد بهمعنای التزام بهرعایت جدی اجرای مجموعهای از «بایدها» و «نبایدها» است. اگر در سخنان پیشگفته احمد محمود درباره رعایت «بایدها و نبایدها» هنر نویسندگی در قلمروهای سیاست، عدالت اجتماعی و ایدئولوژی دقت شود، بهآسانی دیده میشود که او خود در عمل، در مورد تعهد بهاین قانع نبوده است که به صداقت یا دروغ نگفتن بهخود و مردم اکتفا کند. درباره احمد محمود و مانندهای او از نویسندگان پیشرو ایران هیچ نمیتوان شک کرد که در آثار خود قصد دروغ گفتن بهخود و به مردم را نداشتهاند، اما بهیقین میتوان گفت که هیچگاه اشتباه نکردهاند و غیرحقیقت را بر کرسی حقیقت اشتباهاً ننشاندهاند؟ اینجا بهیقین میتوان گفت که برای تعهد در نویسندگی مردمی پیشرو تنها یک شاخص دروغ نگفتن نویسنده بهخود و به مردم کافی نیست.
جانبداری صریح احمد محمود از لزوم حضور سیاست در داستان و داشتن ایدئولوژی و دفاع او از عدالت اجتماعی و مخالفت و دشمنیاش با «آفتهای» زندگی، وی را در زمره نویسندگان واقعگرای مردمدوست و عدالتخواه ـ بهدیگر سخن ـ رآلیستهای جامعهگرا قرار داده است. این گروه از نویسندگان، پیشرو هستند. چه بخواهند و چه نخواهند یا چه بدانند چه ندانند در قلمرو رآلیسم جامعهگرا قلم میزنند. نویسنده اگر ایدئولوژی پیشروی داشته باشد و پیرو آرمان یا مذهبی جانبدارِ ستمستیزی، عدالت اجتماعی، آزادی و آزاداندیشی و صلح و دوستی بین ملتها باشد در خط سیر چنین جرگهای قدم میزند. اما این جا، بهعقیده من، نویسنده هنرمند تافته جدا بافتهای نیست. او خود به اختیار خویش میتواند در چارچوب هیچ حزب قرار نگیرد و نیز میتواند که از نویسندگان بخواهد که آثارشان هنرمندانه و عاری از آلودگیهای بیدانشی و بیتفاوتی نسبت به سرنوشت مردم باشند، اما حق ندارد و نباید که برای هیچ نویسنده تعیین تکلیف کند که «نباید در یک چارچوب سازمانیافته خاصی و یا حزب خاصی بگنجد». گنجیدن یا عضویت یک نویسنده در یک حزب پیشرو هم ترس ندارد و هم اینکه او را در نویسندگی «آلت فعل» یا «آلت تبلیغاتی» نمیکند و ماکسیم گورکی هم که در بنیانگذاری و رشد و گسترش رآلیسم جامعهگرا نقش اساسی داشت، بههیچ وجه «آلت فعل» هیچ حزبی نبود و بیانصافی است اگر گفته شود کتاب «مادر» گورکی «فاقد ارزش هنری است». اینجا، برایم بسیار ناگوار و دردانگیز است که از روی دفاع از حق ناگزیرم بهاین حکم ناروای یک جملهای و بیدلیل احمد محمود درباره کتاب مادر گورکی پاسخ دهم:
هنر، از آنجا که میوههای رنگارنگ فعالیتهای بشر را جذب میکند، باید بشردوستانه باشد. تمامی تاریخ هنر گویای این حقیقت است. دل خواستههای کمال مطلوب بشردوستانه در آثار هنری و ادبی همیشه شامل دو جنبه میشوند: ۱ـ شکل که بهمثابه مظهری از زیبایی واقعی است و ۲ـ محتوا که کمال مطلوبهای طبقاتی را آشکار میکند.
چون در هر عصر، طبقات پیشرو همان عصر، به دانش و سمتگیری کلی حرکت تاریخ و شناخت پیشرفت آینده آن دلبستگی دارند، نویسندگان پیشرو نیز نیازمند مجهز شدن به این دانش و شناختند. در اینباره اگر آثاری از این شناخت علمی سرچشمه گرفته باشد و اگر از لحاظ شکل نمایشگر مهارت و زیبایی هنرمندانه باشد، زنده و جذاب میماند و نیرویش برای تهییج و به حرکت درآوردن تودهها تا پایان نیاز اجتماعی مرحله تاریخی موردنظر، همچنان پرتوان میماند. آثار داستانی برجسته ماکسیم گورکی مانند «فوماگاردیف»، «مادر»، آراتامانوفها»، «زندگی کلیم سامگین»، «دانشکدههای من»، دوران کودکی» و «ولگردان» و نمایشنامههای «در اعماق»، «دشمنان» و «زادگان آفتاب»، بههمین دلیل پرارزش ماندهاند و بهویژه درباره کتاب «مادر» نیز که پس از شکست انقلاب ۱۹۰۵ روسیه در مهاجرت به اروپا نوشته شد، این قضیه صدق میکند. این کتاب هم بهدلیل ارزش هنریاش و هم بهسبب نشان دادن چهره زشت ستم ضد کارگری استبداد تزاری و هم بهجهت نمایش هنرمندانه زیباییهای عواطف والای یک مادر زحمتکش، دردمند و مبارز و عشق و احترام به انسان و به ستمستیزی در متن و و بطن جنبش کارگری توانست تودههای زحمتکش را به حرکت درآورد. ترجمههای آن به زبانهای مختلف در خارج از روسیه نیز در هر جا که ستم سرمایهداری حاکم بوده، همین اثر را داشته است. هماکنون نیز که یک پسگرد (Retrogression) سیاسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی در نظام شوروی سابق روی داده است و ستم مافیایی سرمایهداری و فقر کمرشکن تودهها و نابسامانی زندگی بر این خطه حاکم شده است، جذابیت و توان آن برای تهییج و به حرکت آوردن زحمتکشان به باور من، افزونتر شده است.
زمانی که کتاب مادر منتشر شد، نویسندگی در راستای رآلیسم جامعهگرا در بطن جنبش دمکراتیک شکستخورده انقلاب ۱۹۰۵ در حال جان گرفتن بود. ماکسیم گورکی هم در مقیاس ملی روسیه و هم در جهان بهعنوان نویسنده انقلابی، سرشناس بود. او با بزرگانی چون لئو تولستوی، چخوف و دیگران ـ از روسیه ـ و رومن رولان، اچ جی ولز، اشتفن و دیگران از اروپا ارتباط ادبی داشت و در میان آنان از اعتبار و احترام بالایی برخوردار بود. همانگونه که در بالا گفته شد، رآلیسم جامعهگرا یک پدیده عینی تاریخی است که در یک مرحله مشخص تاریخی، مستقل از خواستن یا نخواستن این یا آن فرد یا گروه زاده میشود و رشد مییابد. هیچ نویسنده خوشنام یا گروه اجتماعی موجه با هیچ توصیه یا مخالفت نمیتواند پیدایی آن را جلو بیندازد، یا از پدید آمدنش جلوگیری کند. متأسفانه گاهی بر آثاری که حتی با رعایت کلیه اصول هنر نویسندگی نوشته میشوند، اتهام «اعلامیه سیاسی» و برچسب «فاقد ارزش هنری» زده میشود، اما تاریخ بهعلت اثرگذاری مثبت این آثار در حرکت دادن تودهها به پیش، قدرشناس آنها خواهد ماند. شرایط دوران معاصر میطلبد که نویسندگان پیشرو ایران و سراسر جهان با بهرهگیری هنرمندانه از دانش در همه زمینههای ادبیات، هنر و فرهنگ و جامعهشناسی و تکیه بر عشق و احترام به انسان، عدالتخواهی و ستمستیزی، صلحدوستی و جنگستیزی، رمانها و آثاری بیافرینند که روشنگر حقایق مکتوم تاریخ و اثرگذار بر پیشرفت جامعه بشری باشند.
جایگاه ویژه احمد محمود در تاریخ هنر، ادب و فرهنگ ایران بلند و انکارناپذیر است، احمد عزیز فرزند زحمتکشان اهواز و ایران بود و مردم ایران، بهویژه زحمتکشان اهواز، همیشه با قدرشناسی و سپاسگزاری یاد این فرزند را گرامی خواهند داشت و نام پرآوازهاش در تاریخ ادب و فرهنگ و هنر ایران نیز همیشه خواهد ماند. او عاشق مردم زحمتکش و هنر نویسندگی و جانبدار آزادی، عدالت اجتماعی، استقلال ملی و صلح بین ملتها بود. او از این عشق زاینده شد و با این عشق پاینده خواهد ماند و گرامیترین آرزو این است که شعله این عشق بهدست نویسندگان جوان پیرو او پیوسته گردانده و چراغ آن افروختهتر شود.