شماره ۲۹۱ ــ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
بخش ششم از نوشتار «مرور اجمالی و بررسی تاریخ سیاسی ایران از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا امروز»
دوستان و همراهان ما شاید دیر ولی حتماً درخواهند یافت که هر ضربه دشمن به ما، آنها را و هر ضربه دشمن به آنها، ما را از اهداف مشترک دور خواهد کرد. بسیاری از رهبران، کادرها و اعضاء حزب توده ایران می دانستند که ضرورت تاریخی همراهی کردن متحدین طبیعی طبقه کارگر برای نیل به شاهراه دمکراسی تودهای ممکن است خونبار باشد. با این وجود حزب توده ایران با شجاعت و آگاهی طبقاتی و با جان و جسم رهبران و اعضاء خود بهمثابه عاشقان سعادت زحمتکشان، قدم در مسیر این راه خطیر و خونین گذاشت ولی متحدین طبیعی حزب توده ایران، ناآگاهانه و ناباورانه در این راه خونبار گرفتار آمدند. راهی که خود نیز در خونین کردن آن سهیم بودند.
در چنین جوی [ترور و سرکوب سال ۱۳۶۰]، دمکراتهای انقلابی با از دست دادن صلی خود که نفوذ عوامل انجمن حجتیه و حزب موتلفه را در مقامات بالای حکومتی راحتتر نموده بود، در مسند قدرت قرار گرفتند. دمکراتهای انقلابی که به علل وجود جو سرکوب و اختناق دوران رژیم پهلوی و ضعف تاریخی و همچنین عقبماندگی بافت اجتماعی و اقتصادی جامعه و بهتبع آن با ضعف بینش سیاسی، و ناآگاه از توطئههای رنگارنگ امپریالیسم، بیهیچ تجربه و درک روشنی از موارد عملی راه رشد اقتصادی و اجتماعی، خواستههای ضدامپریالیستی خود را بدون برنامه روشن اقتصادی ضدسرمایهداری بزرگ اعم از تجاری و مالی و صنعتی، و همچنین بزرگ مالکی (و حتی شیوههای عقبماندهتر از نظام اقتصادی سرمایهداری) در حد شعار و در قالب خشونت و رفتارهای ضددمکراتیک، بهپیش میراندند.
عموماً وقتی دموکراتهای انقلابی در جوامعی نظیر ایران با محیطی آکنده از طبقات بینابینی و خردهبورژوایی، قدرت سیاسی را بهدست میگیرند، حاکی از ضعف سازمانی و تشکیلاتی طبقه کارگر است و الزاماً بیانگر تجربه و توان بالای سیاسی دمکراتهای انقلابی نیست. آنها که درک روشنی از مبارزات طبقاتی ندارند از رسالت غیرطبقاتی و یکسان دم میزنند و از اینرو عوامفریب مینمایند. از آنجایی که دمکراتهای انقلابی نمایندگان سیاسی دهقانان و طبقات بینابینی هستند مانند طبقات اصلی جامعـه کارپایه سیاسی و اقتصادی جهتداری ندارند، لذا همواره دستخوش تغییر، تحول و جابجایی در دو سوی سرمایه و کار قرار میگیرند. آنها عموماً از منافع زحمتکشان، دهقانان و طبقات بینابینی و سرمایههای خُرد در مقابل سرمایههای بزرگ حمایت میکنند و در اندیشه توزیع عادلانه سرمایه هستند و در این محدوده یعنی توزیع سرمایه جایی برای طبقه کارگر در نظر ندارند. ولی این امر دلالت به کارگرستیزی آنها نمیکند بلکه تنها سر آغاز تناقض فکری و عملی آنهاست.
زمانی که دمکراتهای انقلابی به قدرت سیاسی تکیه میزنند برای مقابله با سرمایههای کلان و حمایت از سرمایههای خُرد از اعتبارات و امتیازات دولتی بهره میگیرند. اعتبارات و امتیازات دولتی به یک رویه اجتماعی برای کمک به سرمایههای خُرد بدل میگردد. بهعبارت دیگر قدرت سیاسی در اختیار قدرت اقتصادی قرار میگیرد. در اوایل این کار بهمنظور جلب عملی طبقات میانی و تحکیم پایههای اقتصادی حکومت انجام میپذیرد و درهالهای از شعارهای انقلابی مستور میگردد ولی از زمانی که اعطـای امتیازات و اعتبارات دولتی که محدود نیز هست مجـاز شمرده میشود دریچهای بهروی رشد بوروکراسی دولتی، باندبازی، پارتیبازی گشوده میشود. این سرآغاز انشقاق عملکرد طیفهای چپ و راست دمکراتهای انقلابی است.
طیف چپ دمکراتهای انقلابی مدافع تحکیم اهرمهای قدرت اقتصادی دولت توسط سرمایهگذاری در بخشهای دولتی، تعاونیها و خدمات عمومی است. با مکانیزمهایی که در دست دارد از جمله یارانه و سوبسید و معافیتهای مالیاتی، صنایع و تولیدات ملی را حمایت و تشویق میکند. از دستاندازی بخش خصوصی به معادن و سرمایههای ملی ممانعت بهعمل میآورد و با سرمایهگذاری در کشاورزی و دامداری در روستاها و خرید تضمینی محصولات توسط دولت از آنها حمایت کرده و سرمایهگذاریها را مطمئن و برگشتپذیر مینماید.
با کنترل ورود کالاهای خارجی مانع فروپاشی اقتصاد و صنایع ملی میگردد. در این دولتها حمایت از تولید داخلی مقدم بر سود دولتی است. با نگاه متوازن به اقصی نقاط کشور مانع انباشت سرمایه در مراکز خاصی از کشور میگردد. آنها در مواجه با واقعیات اقتصادی مجبور میشوند در جهت منافع کارگران و زحمتکشان گام بردارند. این یعنی راه رشد غیرسرمایهداری. راه رشدی که با رهبری لایههای چپ دمکراتهای انقلابی نیز زیگزاکوار میسر است. (مثل کشورهای آمریکای لاتین). اگر این راه رشد توسط حزب طبقه کارگر هدایت شود (مثل کوبا و یا مثل چین) چون هدفمندتر است، میتوانیم نام آنرا راه رشد سوسیالیستی نیز بنامیم. آن چیزی که کمونیستها برای رشد و اعتلای اقتصاد کشور در برنامه خود مهیا دارند دمکراتهای انقلابی آن را زیگزاکوار در عمل و با راهنمایی کمونیستها (که ممکن است وطنی هم نباشند) میآموزند. تمامی هم و غم حزب توده ایران در اوایل انقلاب نشان دادن راه از چاه برای دمکراتهای انقلابی بود.
آقای دکتر مرتضی محیط بدون درک مفهوم دورانهای مختلف، موقع صحبت کردن در مورد دولت کوبا که به اسطوره مقاومت در مقابل امپریالیسم تبدیل شده است با انداختن چین به صورت و ترشرویی این دولت را نوعی سرمایهداری مینامد. در قاموس عقاید ایشان که دولتها و کشورها یا به سرمایهداری تقسیم میشوند و یا به سوسیالیستی، برای آنهایی که میخواهند راه رشدی بهغیر راه پر درد سرمایهداری را انتخاب کنند جایی وجود ندارد. آیا ایشان نمیدانند که دولت و ملت کوبا به الهامبخش عملی و معنوی دول و ملل از بند رسته مخصوصاً در آمریکای لاتین تبدیل شده است؟ سخنرانی اخیر مورالس در برلین که در سایت «آینده ما» منعکس است نشانگر این مدعا است. اگر ملل از بند رسته آمریکای لاتین دنبال تشکیل دولت سرمایهداری بودند با وجود عمو سام در بغل گوششان چه نیازی به دولت کوبا و رهبر انقلاب آن داشتند؟
برعکس جناح چپ دمکراتهای انقلابی، جناح راست آن، در عمل شیوه اقتصادی دیگری را دنبال میکند. این شیوه اقتصادی هرچند در اوایل منعکسکننده منافع بورژوازی بزرگ و کمپرادور نیست ولی ادامه آن جز گام نهادن در این راه هم نخواهد بود.
دمکراتهای انقلابی طیف راست، گرایش به سرمایه و بازار دارد. این طیف از نیروها از آنجایی که دولت و دخالتهای دولتی را مانع شکوفایی سرمایه در عرصه بازار و رقابت آزاد میداند مایل به گسترش صنایع دولتی نمیباشد و از اهرمهای دولتی در جهت سرمایهگذاریهای خصوصی حمایت میکند.
منابع مالی دولت بهعلت محدودیت، نمیتواند شامل همه متقاضیان گردد و چنانچه گفتیم دریچهای بهروی باندبازی، پارتیبازی و رشوهگیری میگشاید.
در کشورهایی که از نظر اقتصادی در سطح پایینی از رشد قرار گرفتهاند اعطای امتیازات دولتی باعث رشد سریع و انگلوار بوروکراسی دولتی میگردد. طیف راست دمکراتهای انقلابی که از طریق بوروکراسی در سیاستهای اقتصادی اعمال نفوذ مینماید نمیتواند در محدوده رفاه طیف خود محدود بماند.
مدیران و بوروکراتهای دولت که به رشد بورژوازی در سطح جامعه رواج میدهند خود نیز وارد فعالیتهای اقتصادی میگردند. خاصه اینکه آنها میتوانند بهوسیله کارگزاران خود مقدمترین افراد برای سودجویی از امکانات دولتی باشند. آنها برای کسب موقعیتهای برتر اقتصادی مواضع سیاسی خود را از هر طـریق ممکن با مواضع بورژوازی استحکام میبخشند.
این بخش از دمکراتهای انقلابی که به بوروکراسی دولتی تکیه میزند بهخاطر ماهیت فعالیتهایش، پنهانکار میگردد و برای رشد بوروکراسی، در سطوح میانی به اهدای امتیازات مالی و سیاسی مبادرت میورزد و بدینوسیله شالوده رشوهگیری را به سطوح پایینتر میگستراند و با اشاعه فساد، بوروکراتهای سطوح میانی را به گارد خود تبدیل میسازند.
این بخش از نیروها برای حفظ موقعیت سیاسی خود مجبورند با غیرمردمیترین و در نتیجه با ضدملیترین تدابیر اقتصادی مصنوعاً بوروکراسی اداری را به اصطلاح بهخاطر «رفاه حال مردم» حفظ، گسترش و تحکیم نمایند. در این دولتها منافع بوروکراتها مقدم بر منافع ملی است.
آنها که بورکراسی را مقدم بر منافع ملی میدارند با مقدم شمردن منافع بخش خصوصی به منافع دولتی، عملاً باعث رشد مراکز ثروت از سویی و مراکز فقر از سوی دیگر میگردند.
سرمایههای خصوصی که در راه کسب سود بیشترند خود را در قسمتهایی از کشور متمرکز مینمایند که دارای زیرساختهای اقتصادی از قبیل راه، برق، انرژی … و نیروی متخصص است. آنها بهدنبال نیروی کار ارزان در پی مراکز محروم روان نمیگردند بلکه بهشیوه دیگری نیروی کار ارزان را بهسوی خود جذب مینمایند.
گسیل سرمایه و تمرکز آن در نقاط خاصی از مراکز اقتصادی کشور، باعث کوچ نیروی کار و نیروی متخصص نقاط محروم به نقاط ثروتمند میگردد و رقابت نیروی کار را بهنفع سرمایهداران افزایش میدهد. کار بههمین جا نیز ختم نمیشود. از طرفی تمرکز سرمایه که با کوچ نیروی کار به مراکز ثروت همراه است باعث افلاس نقاط محروم کشور از نیروی کار و نیروی متخصص میگردد و از طرف دیگر از آنجایی که مراکز اقتصادی متمرکز قادر به جذب تمامی نیرویهای کار گسیل شده نمیباشند پدیده حاشیهنشینی شکل میگیرد. همیشه در نقاط ثروتمند کشور، ما شاهد اوج رفاه عدهای و بیخانمانی و افلاس عده دیگر خواهیم بود.
همگان از عوارض اجتماعی حاشیهنشینی از قبیل فقر فرهنگی، ناامنی، دزدی، جنایت، اعتیاد، فحشا … که علت آن انباشت فقر و فلاکت اقتصادی و نبود امکانات اولیه جوامع شهری است، آگاهاند ولی همگان از عوارض سیاسی آن که بهنفع سیاهترین نیروهای ارتجاعی است آگاهی ندارند.
حاشیهنشینی مهد پرورش لومپن پرولتاریاست. لومپن پرولترها که معمولاً سالیان درازی بدون شغل و حرفه مشخص قابل اتکایی بهسر میبرند فاقد وابستگی و علایق طبقاتی، اجتماعی و خانوادگی میگردند و برای ادامه زندگی به پستترین و سیاهترین کارهای ممکن دست میزنند. آنها از آنجایی که با شرایط تباهی و حقارتآمیز زندگی خود عجین شده و خو گرفتهاند، فاقد هر گونه انگیزه تغییرند.
لومپن پرولتاریا علیرغم اینکه مقدمترین قربانیان بیعدالتیهای اجتماعیاند از مبارزان راه عدالت اجتماعی که به دفاع از آنها نیز برخواستهاند پشتیبانی نمیکنند. آنها بهدنبال طبقاتی از جامعه روانند که صاحبان قدرت و ثروتند. لومپن پرولتاریا بهعنوان قشری از جامعه، دارای ویژگیهای خاص روحی ـ اخلاقیاند که با روحیه و اخلاق مبارزان راه عدالت اجتماعی بهدلیل پایبندیشان به ارزشهای اجتماعی، ناسازگار، نامتناجس و غیرقابل تلفیق است. از اینرو جلب حمایت این قشر از جامعه با نمایش برتری معنوی اگر نگوییم ناممکن است، بسیار سخت و دشوار است. لومپن پرولتاریا زمانی بهطرف نیروهای انقلابی گرایش پیدا خواهند نمود که آنها را قویتر از ارتجاع ارزیابی نمایند.
زمانی که حکومتهای ارتجاعی پایگاههای اجتماعی خود را از دست میدهند به شیوههایی روی میآورند که ناگزیر از آن هستند. بسیج اراذل و اوباش برای تشکیل گروههای ضربت و حمله به تجمع مردمی و احزاب مخصوصاً در در روزهای کودتا و روزهای مبادا برای ایجاد رعب و وحشت و اجرای مقاصد شوم ملی، برای ارتجاع، حیاتی محسوب میشود. پر واضح است که بدنه چنین نیروی عظیمی و با چنان ماهیتی نمیتواند کلاً از ارگانها، نهادها و سازمانهای دولتی تغذیه نماید.
یکی از وظایف مهم و سیستماتیک نیروهای پلیسی ـ امنیتی در چنین نظامهایی شکار و سپس آموزش و بسیج پنهانی سردسته گروههای دزدان، چاقوکشان، باجگیران، شبکههای توزیع مواد مخدر، روسپیان و … است. این افراد یا افراد دیگری از این دست وقتی توسط پلیس به دام میافتند، در ازای آزادی و اغماض، دعوت به همکاری میشوند.
در دوره اول ریاست جمهوری دکتر احمدینژاد، در سطح شهرهای بزرگ، پلیس طی عملیات گستردهای که با تبلیغات کر کنندهای همراه بود و هدف آن جمعآوری اراذل و اوباش و تأمین امنیت شهرها عنوان میگردید بسیاری از این افراد شناسایی و شکار شدند. آنها برای مقاصد ضدملی و ضددموکراتیک از جمله برای درهم کوبیدن اعتصابات، سرکوبهای خیابانی، تحت فشار قرار دادن مبارزان در زندانها، تجاوز، … و همچنین فشار بر رقبای سیاسی در نظر گرفته شدند و در سال ۱۳۸۸ بعد از کودتای انتخاباتی به خیابانها گسیل گشتند.
از طرفی ارتجاع بهخاطر جلب حمایت این قشر و برای اینکه آخرین سنگر خود را در متن جامعه از دست ندهد مجبور است ارزشهای معنوی جامعه، اعم از ادبی، فرهنگی، مذهبی، هنری، تفریحی … را تا حد درک، فهم و منزلت اجتماعی آنها تنزل دهد و از طرف دیگر لومپنیسم را در سطوح مختلف اجتماعی اشاعه دهد.
اگر بعد از کودتای ۲۸ مرداد، فیلمهای فارسی، آوازهای کوچه بازاری، کابارهها و زورخانهها این رسالت مهم را برای محمدرضا پهلوی انجام میدادند، در دوران حاضر نیز برخی به اصطلاح گروههای آوازخوان در زیرزمین، دانسته و ندانسته، خواسته و ناخواسته و نوحهخوانان در مساجد و تکایا با تمهای لسآنجلسی و صداوسیما با پخش سریالهای هدفدار خانوادگی در روی زمین، دانسته و خواسته این امر مهم را برای آیتالله خامنهای بدوش میکشند. سخنان بیچاک دهن فرماندهان سپاه و احمدینژاد مانند آب و بریز همانجا که میسوزه و یا آن ممه را دیگه لولو برد را نیز باید در راستا ی تنزل ارزشهای معنوی جامعه ارزیابی نمود. آنها با این ادبیات مخاطبان خود را انتخاب میکنند.
بههر حال تنها چاره کار برای مبارزه با حاشیهنشینی توزیع سرمایههای دولتی و ایجاد کارخانجات و مراکز کار دولتی و تعاونی در اقصی نقاط کشور است. از آنجایی که سرمایههای خصوصی بهدنبال سود بیشترند حاضر نخواهند بود که در مراکز نامطمئن سرمایهگذاری نمایند.
اگر لایههای راست دمکراتهای انقلابی بر مسند کار سوار شوند و عنان دولت را در راه مطامع سیاسی و اقتصادی خود بدست گیرند با اقدامات سیاسی ـ اقتصادی و اجتماعی ضدملی گام به گام به سرمایهداری و امپریالیسم نزدیکتر میشوند و در نهایت، بورژوازی کمپرادور را احیاء مینمایند.
در کشور ما نیز همه این کارها نمونهوار دنبال شده و دنبال میشود.
با امواج خروشان انقلاب عظیم مردمی سال ۱۳۵۷ به اعتبار و حقانیت سیاسی ـ اجتماعی سرمایهداری بزرگ وابسته که سران رژیم پهلوی حافظان و سرکردگان آنها محسوب میشدند آسیبهای جدی وارد آمد ولی بخش اعظم بورژوازی تجاری ـ سنتی که ارتباطات تاریخی و ریشهداری با بازار و جناحهای متنفذ روحانیت راست (و حتی بخش قابلتوجهی از روحانیت میانه و چپ ) داشتند با همراهی سالوسانه با عواطف مذهبی تودهها از گزند انقلاب در امان ماندند.
رژیم پهلوی که همواره این بخش از بورژوازی را برای مهار روحانیت مبارز از یک طرف و از طرفی دیگر برای اشاعه سیاهترین افکار ضدکمونیستی در سطوح پائین و سنتی جامعه، آلت دست خود ساخته بود در پارهای از موارد سیمای اپوزیسیونی ارتجاعی آن را برای رژیم خود مغتنم میشمرد.
ساواک که از روحیات شدید ضد کمونیستی این بخش از بورژوازی آگاهی کاملی داشت و آن را برای بسیج علیه کمونیستها برای روزهای مبادا کارساز میدانست روابط پنهان و آشکاری با نفوذ در تشکلهای مذهبی از جمله حزب موتلفه و انجمن ضدبهایی حجتیه برقرار کرده بود. گسترش برقآسای اعتراضات مردمی که بهشکل میلیونی و در قالب مذهبی علیه رژیم متجلی گردید ابتکار و قدرت عمل و مانور سیاسی را از کف ساواک و این بخش از به اصطلاح سیاسیون مذهبی (که بیشتر برای مقابله با کمونیستها در نمک خوابانده شده بودند) گرفت. این بخش از مذهبیون جسارت عمل نیافتند و بههمراه روحانیون راست زیر لوای شعارهای راست، خود را بهظاهر موافق خواستهای مذهبی و نه انقلابی مردم نشان دادند.
آنها که منسجمتر و آموزشدیدهتر بودند و سنبه مردمی انقلاب و رهبری آیتالله خمینی را پر زورتر از امیال پنهانی خود یافتند، با ادعای سرکردگی، سهمخواهی نکردند و بهدنبال منافع آنی برنیامدند و با نفوذ مرموزانه در جناح چپ روحانیت و سایر گروههای مردمی خود را بهعنوان مخلصین انقلاب اسلامی به دامن آیتالله خمینی سنجاق کردند. (همان نقشی که مظفر بقاییها در دوران دکتر محمد مصدق داشتند)
ولی بخش دیگر جناح راست مذهبی که بهخاطر ترس از برملا شدن وابستگیهای آشکار خود به رژیم پهلوی دستپاچه شده بودند از همان اوایل انقلاب راه ناسازگاری را در پیش گرفتند.
کیست که از ارادت نوکرمآبانه آیتالله شریتمداری به شاه بیخبر باشد. وی که در بحبوحه انقلاب به توسط علی امینی طرف مشورت شاه قرار میگرفت و مخالف خروج شاه از ایران بود در رثای کشتهشدگان انقلاب مجلس عزایی گرفت و کاست نوار گریه و زاری خود را برای بستن دست آیتالله خمینی وسیعاً در سطح جامعه به توسط ساواک پخش نمود. گربه شد عابد و زاهد و مسلمانا. البته همه گربهها عابد و زاهد و مسلمان شده بودند. وی بعد از انقلاب، به فوریت حزب خلق مسلمان را راه انداخت و با تصور اینکه پایگاه وسیعی در بین آذربایجانیها دارد ناشیانه و بلافاصله بر آیتالله خمینی شورید. حزب موتلفه و انجمن حجتیه که آن همه اعتماد به نفس نداشتند ناشیگری ننمودند و با پنهان شدن زیر لوای خواست مذهبی مردم به انتظار لحظات مغتنمتری نشستند.
بورژوازی تجاری ـ سنتی که از خطر جسته بود با استفاده از خلاء قدرت مالی و تجاری و بیتجربگی دمکراتهای انقلابی که سررشتهای در امر تجارت خارجی نداشتند و همچنین با توجه به ضعف بنیادین سرمایههای بزرگ دولتی و غیردولتی صنعتی، مالی و تجاری که در واقع بهعلت ویژگی کمپرادوری خود به شعبات انحصارهای امپریالیستی تبدیل شده بودند و حال بر اثر انقلاب و فرار مدیران و سرمایهگذاران خود زمینگیر هم شده بودند، در نبود تولید کالاهای اساسی صنعتی و زیرساختی، مملکت را عرصه تاخت و تاز خود قرار دادند و با تجارت با کشورهای همجوار و از جمله امارات متحده عربی و با احتکار کالاهای اساسی جیبهای خود را انباشتند و برای قبضه اهرمهای اقتصادی کمر همت بستند. آنها با تهیه مواد اولیه و نیم ساخت برای کاخانههای دولتی و غیردولتی بزرگ مصادره شده، که نیمه فلج در گوشه گوشه کشور رها شده بودند خود را به اهرمهای اقتصادی دولتی گره زدند.
همپای تسلط اقتصادی بورژوازی تجاری ـ سنتی بر ارکان کلیدی جامعه، روشنفکران این بخش از بورژوازی با تکیه بر جناح راست و مذهبی دمکراتهای انقلابی و همچنین با استفاده از تکنوکراتهای جدید دولتی بر تسلط سیاسی خود افزودند و با کارشکنی و سنگاندازی و شانتاژ و تبلیغات مذهبی (دال بر تجارت آزاد اسلامی) مانع از تحقق ملی شدن تجارت خارجی (که از طرف حزب توده ایران به یکی از شعارهای اساسی انقلاب تبدیل شده و گوش شنوایی هم در بخشی از دمکراتهای انقلابی یافته بود) شدند.
پیآمد سیاسی گسترش نفوذ بورژوازی تجاری بر ارکان اقتصادی شوم و سرنوشتساز شد. بعدها از نظر سیاسی کار بجایی رسید که حزب موتلفه و جناح راست روحانیت جهت حذف حزب توده ایران برای طیف چپ دمکراتهای انقلابی و شخص آیتالله خمینی خط و نشان کشیدند.
لحظه مغتنم اقتصادی را بیتجربگی و بیبرنامگی دمکراتهای انقلابی چپ و جنگ ایران و عراق و لحظه مغتنم سیاسی را سازمان مجاهدین خلق ایران بههمراهی بنی صدر برای این دسته از ضدانقلابیون، مفت و ارزان، در کف آنها قرار داد. آنها که توسط بخش راست حاکمیت برای مبارزه با تعمیق انقلاب به سطوح بالای حاکمیت و ارگانهای انقلابی دست یافته و جا خوش کرده بودند با توسل به خشونت و ایجاد جو پلیسی و گرفتن سیمای ماوراءانقلابی قدم به قدم در راه اهداف خود پیش رفتند. از این پس خشونت اهداف مشخصتری را دنبال میکرد و بهعبارتی مانند اوایل انقلاب، کور نبود و لبه تیز خود را نه بهسوی مظاهر رژیم سابق بلکه بهسوی نیروهای انقلاب برگردانده بود. چنین تاکتیکی به آنها این امکان را داد که کلیه اعمال سرکوبگرانه، ضدانقلابی و ضدمردمی خود را به حساب اعمال موجه انقلابی به سرانجام برسانند.
ادامه پیامدهای اقتصادی جنگ ایران و عراق میرحسین موسوی و دولت وی را مجبور نمود با ایجاد دایرهای بهنام مرکز تهیه و توزیع کالاهای اساسی و صنعتی رأسا به واردات کالا و جیرهبندی آن اقدام نماید. هر چند که این سیاست دولت توانست اقشار ضعیف و زحمتکش جامعه را از گزند احتکار کالاهای اساسی خوراکی مصمون نماید ولی نباید آنرا مترادف با ملی شدن تجارت خارجی دانست.
سیاست نامدون دولتی ناظر بر واردات و صادرات حتی در پارهای از موارد عرصههای جدیدی را بر تاخت و تاز بورژوازی تجاری میگشود. برای مثال خانوادههای روستانشین مرزی قانوناً میتوانستند به مقدار معینی در ازای صادرات، واردات معاف از عوارض گمرکی داشته باشند. طبیعی است که هیچ روستانشینی قادر نبود مقداری از محصول کشاورزی و یا صنایع دستی خود را کول کند و در کشور خارجی کالای خود را بفروشد و با کالاهای مشمول معافیت از گمرک، به روستای خود برگردد. این کار حتی از عهده تعاونیهای روستاهای مرزنشین هم خارج بود ولی انجام این عمل برای تجار راحت و سرشار از سود بود. آنها با گسیل دلالان محلی و دورهگرد به خرید مجوز صادرات و واردات تعاونیهای روستایی با قیمت نازل اقدام مینمودند (تعاونیها مجبور به فروش این مجوزها با قیمتهای نازل بودند زیرا این مجوزها تاریخ انقضاء داشت و با انقضای تاریخ آن، آنها به ورق پارهای بیارزش تبدیل میشدند)، لنجها را با ساخت و پاخت مأمورین گمرکات کوچک محلی یا خالی و یا با کالاهای بیارزشی همانند هندوانه، خیار، بادمجان و یا گوجه فرنگی و گاهگاهی در فصول مناسب با لیمو و پرتقال مملو مینمودند و با نرخگذاری ساختگی و بالای تجاری، راهی دبی میکردند و در برگشت لنجها را مملو از برنج و برخی از اقلام معاف از مالیات گمرکی به کشور بازمیگرداندند که متأسفانه این رویه تا همین امروز هم ادامه دارد.
با این تدبیر مصلحانه دولت که در ظاهر امر، بهنفع روستائیان مرزنشین فلاکتزده جلوه مینمود راه برای ورود کالاهای معاف از مالیات که اقلام آنها بهخاطر قاچاق کالاهای دیگر که زیر پوشش کالاهای مجاز، بیشتر و متنوعتر نیز شده بود، بهنفع تجار و دلالهای دولتی باز گذاشته شد.
حمل این کالاها که نه با کشتی و در اسکه و تحت نظارت گمرکات بزرگ، بلکه بهوسیله لنجهای کوچکی که میتوانستند در خورها پهلو بگیرند و در گمرکات کوچک محلی بهدور از نظارت مستقیم دولتی کالای خود را ترخیص نمایند، بازار داخلی را عرصه تاخت و تاز کالاهای ارزان قیمت خارجی نمود. اگر به یاد آوریم که در آن زمان این امتیاز شامل تعاونیهای مصرف کارمندان دولتی نیز میشد مصیبت را صد چندان احساس میکنیم.
نتیجه کار، آلودگی و رشوهخواری مأمورین گمرک، آلودگی کارمندان دولت به امر دلالی، گشوده شدن راههای قاچاق کالاها و نهایتاً پر شدن کیسه پول تجار بود.
بعد از جنگ و آسیبپذیر شدن اسکلههای بزرگ اهمیت تجارت با لنجها افزایش یافت. تمامی روستاهای مشرف به دریا با حفر خورهای جدید و یا گودبرداری خورهای قدیمی که قبلاً برای لنجها، با بار سبک ماهی، احداث شده بودند پذیرای لنجها با کالای سنگین تجاری شدند. آنها میتوانستند بدون ترس از به گل نشستن، در خورهای جدید یا گودبرداری شده پهلو بگیرند. اقتصاد روستاها از ماهیگیری به اقتصاد قاچاق کالاها مبدل شد.
همه این دله دزدیها که زیر پوست دولت و بهدست بورژوازی تجاری سنتی انجام میپذیرفت مانع از آن نشد که سران سیاسی بورژوازی تجاری سنتی از ترس اقدامات اساسی دولت و مجلس در امر تجارت خارجی، دولت و میرحسین موسوی را متهم به اتخاذ شیوهای کمونیستی ننمایند. شعار کوپنیسم مساوی با کمونیسم را بر سر زبانها انداختند تا دولت را از اقدامات اساسیتر بترسانند. روند تسلط بورژوازی تجاری بر ارکان اقتصاد جامعه همپای ادامه جنگ ایران و عراق سیر شتابانتری بهخود گرفت زیرا دولت در اثر اختصاص بودجه کلان خود به امر جنگ توان خود را برای تولیدات صنعتی در کارخانجات دولتی از دست داده بود. سوق دادن خط تولید بسیاری از کارخانجات دولتی بهسوی تولید ادوات نظامی نیز مزید بر علت گشته بود.
دولت موسوی که بهخاطر هزینههای کمرشکن جنگ و ارتش شدیداً در مضیقه مالی قرار گرفته (در همین روزهای اخیر در نامه محرمانه آیتالله خمینی به مسئولان کشور برای پذیرش قطعنامه ۵۹۸ که از طرف دفتر هاشمی رفسنجانی انتشار یافته است چنین میخوانیم «آقای نخستوزیر از قول وزرای اقتصاد و بودجه وضع مالی نظام را زیر صفر اعلام کردهاند) و توان تأمین ارز و سرمایهگذاری در بخش صنعت و تولید را از دست داده بود، وظیفه تأمین مایحتاج بازار تولید و بازار مصرف و همچنین تأمین بخشی از ارز کشور به بخش بورژوازی تجاری محول گردید. بورژوازی تجاری که که فارغ از ضوابط قوانین ملی ناظر بر تجارت خارجی (که حزب توده ایران به ملی شدن آن اصرار میورزید و بههمین خاطر نیز مورد کین و نفرت حزب موتلفه و بخش راست حاکمیت قرار گرفته بود) یکه تاز اقتصاد کشور گردیده بود، صنایع تولید و ذائقه مصرف مردم را بههر طرف که مایل بود چرخاند. در اوج جنگ و اختناق به مد و مدگرایی دامن زده شد.
اتحاد سیاسی بورژوازی تجاری سنتی و طیف راست حاکمیت با اتحاد در منافع اقتصادی به دژ شکستناپذیری در مقابل طیف چپ دمکراتهای انقلابی تبدیل شد. نیروهای چپ که از نظر اجرای برنامههای اقتصادی خود عقیم مانده بودند بهمثابه افرادی با رویاهای دست نایافتنی و نامنطبق با قوانین پیشرفتهای دنیای جدید ایزوله گردیدند. (ولی خدمات و نیات آنها در بین زحمتکشان به خاطره دوران طلایی خمینی تبدیل شد)
آیت الله خمینی که سعی داشت انقلاب را حفظ و حراست نماید منعکسکننده کامل دیدگاههای چپ حاکمیت نبود. وی از جنبه محتوای ضدامپریالیستی انقلاب تا آخر ثابتقدم ماند ولی ریشه افکار وی از جنبه اهمیت ندادن به آزادیهای اجتماعی و عدم پیگیری آزادیهای دمکراتیک، که بهمثابه انعکاسی از زمینه تاریخی و عینی تکامل جامعه و عقبماندگی مفهوم دمکراسی در داخل دمکراتهای انقلابی نیز بود بهنفع جناح راست تمام شد.
آنهایی که همچون دکتر مرتضی محیط رهبری حزب توده ایران را در سالهای نخستین متهم به چشمپوشی از آزادیهای سیاسی میکنند و با گفتن این که حزب توده ایران به آزادیهای سیاسی بها نمیداد و یا کم بها میداد علاوه بر اینکه خود را «دن کیشوت»وار رزمندگان راه آزادی میدانند با قلمداد کردن رابطه خطی مابین دمکراسی و سایر مطالبات اجتماعی آنهم در شرایط بحرانی مراحل اولیه انقلاب، بدون درنظر گرفتن توان، تجربه و نیات طبقات شرکتکننده در آن، گریبان خود را از تحلیلهای عمیق طبقاتی در مرحله زمانی مشخص رها میکنند.
منوط و مشروط کردن سایر مطالبات و مبارزات انقلابی تودهها به حصول دمکراسی آنهم صرفاً به معنی آزادی احزاب (شایان ذکر است که در آن دوران تودههای مردم مذهبی محیط اجتماعی را برای خود بسیار دمکراتیک میدانستند) به معنای گرفتار آمدن در «سانتی مانتالیسم» خردهبورژوایی و روشنفکری است. منتقدین نه به صراحت ولی تلویحاً میگویند دمکراسی یعنی استقلال، دمکراسی یعنی عدالت اجتماعی، دمکراسی یعنی همه چیز، دمکراسی یعنی بهشت برای همه. فارغ از مقایسه ماهیتهای متفاوت دمکراسیهای تودهای با دموکراسیهای بورژوایی، ممکن است آنها بگویند، در محیطی که دموکراسی بر آن حاکم است بهتر میتوان در راه منافع تودههای محروم مبارزه کرد. ولی واقعاً آقایان و خانمها این همه آن چیزی است که میخواستید به رهبران حزب توده ایران یاد دهید؟ آیا شما راه حصول به دمکراسی را هم میدانید؟
مبارزه علیه یا له استقلال، آزادیهای دموکراتیک و عدالت اجتماعی یک کشمکش پرتلاطم طبقاتی است که تنها شرکتکنندگان آن روشنفکران متمدن نمیباشند. نیرویهای شرکتکننده در عرصه مبارزات اجتماعی نیز، تنها متشکل از کمونیستها نیستند، تا ضرورتهای انقلاب را آنگونه که خود میخواهند سمت و سو دهند. این مبارزه عرصه عینی منافع طبقاتی (ارتجاعی و انقلابی) است که حزب کمونیست بهمثابه نماینده سیاسی آگاهترین بخش طبقه کارگر تنها در گوشهای از آن قرار گرفته است. این درست است که بالاخره منافع عینی بهمثابه امر اولیه به نزدیکی طبقه کارگر و متحدین مرحلهای آن خواهد انجامید ولی این نزدیکی و اتحاد از کوران مسایل روبنایی بهمثابه امر ثانویه عبور خواهد کرد. در مسایل روبنایی و ثانویه تنها نیات پاک و صادقانه ما تأثیرگذار نیست بلکه ناآگاهیها، پیشداوریها، تهمتها، اشتباهها، شکستها، خیانتها، پروندهسازیها و هزاران مسئله ریز و درشت دیگر از جمله سنتها، اندیشههای مذهبی و حتی شاید خلق و خوی افراد نیز نقش دارند. ولی آن چیزی که بر این مسائل روبنایی فارغ خواهد آمد تجربه عینی و تاریخی متحدین ماست که آنها را به ضرورت تن دادن به اتحاد ملزم خواهد نمود. تا زمانی که بههر دلیل، این ضرورت تاریخی را متحدین طبیعی طـبقه کـارگـر (طبقات بینابینی) نیاز نـدانند بهعـلت مـاهیت طـبقاتی خـود از این اتحاد طـفره خـواهند رفـت. این است الفبای تحلیل مارکسیستی ـ لنینیستی از متحدین طبیعی طبقه کارگر، متحدینی که ممکن است تا مدتها در توهمات خود و حتی در دست اندیشههای طبقات استثمارگر و افکار گذشتهها درمانده و گرفتار بمانند.
حزب توده ایران بهعنوان حزب طراز نوین طبقه کارگر نمیتوانست اسیر «سانتی مانتالیسم» روشنفکری باشد و رعایت دمکراسی را شرط این همراهی و اتحاد قرار دهد. دوستان و همراهان ما شاید دیر ولی حتماً درخواهند یافت که هر ضربه دشمن به ما، آنها را و هر ضربه دشمن به آنها، ما را از اهداف مشترک دور خواهد کرد. بسیاری از رهبران، کادرها و اعضاء حزب توده ایران می دانستند که ضرورت تاریخی همراهی کردن متحدین طبیعی طبقه کارگر برای نیل به شاهراه دمکراسی تودهای ممکن است خونبار باشد. با این وجود حزب توده ایران با شجاعت و آگاهی طبقاتی و با جان و جسم رهبران و اعضاء خود بهمثابه عاشقان سعادت زحمتکشان، قدم در مسیر این راه خطیر و خونین گذاشت ولی متحدین طبیعی حزب توده ایران، ناآگاهانه و ناباورانه در این راه خونبار گرفتار آمدند. راهی که خود نیز در خونین کردن آن سهیم بودند.
افزودن دیدگاه جدید