شماره ۲۹۱ ــ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
سالها پس از این نخستین دیدار، هنگامی که بهعنوان مسئول حزب در بلژیک برگزیده شده بودم و با وجود ۸ ساعت کار بهعنوان مهندس در شرکتهای مهندسی بلژیکی، تمام وقت باقیماندهام را صرف فعالیتهای حزبی میکردم، متوجه شدم که سخنان آن زمان رفیق کیانوری تا چه اندازه درست بوده است.
هنوز ۱۸ سالم نشده بود.
تازه دبیرستان را به پایان رسانده و برای ادامه تحصیل راهی بلژیک شده بودم. پس از چندی اقامت در آنجا، با رفیقی بلژیکی آشنا شدم که به من دو کتاب به زبان فارسی داد. یکی از آنها تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی و آن دیگری برخی از نوشتههای لنین بود. او این کتابها را از یک رفیق حزبی که رهسپار لهستان شده بود دریافت کرده بود، به شرطی که آنها را به یک کمونیست ایرانی بدهد.
هر دو کتاب را با اشتیاق خواندم در حالی که شوق دانستن و خواندنم در اینباره هر لحظه بیشتر میشد.
روزی از روزها، در یک نمایشگاه کتاب، چشمم به روزنامه «مردم» افتاد. بلافاصله نشانی آن را یادداشت کردم و پس از رسیدن به منزل، نامهای به نشانی نامبرده نوشتم و آمادگی خود را برای همکاری با حزب توده ایران اعلام کردم.
پس از یکی دو هفته، نامهای در پاسخ دریافت کردم که در آن از من دعوت شده بود برای دیدار رفقا به برلین بروم. دعوتی که مرا بیاندازه خوشنود کرد.
هنوز آن روز را به یاد دارم که در ایستگاه سانترال (مرکزی) بروکسل سوار بر قطار ساعت ۱۸ و ۲۷ دقیقه شدم و با هیجانی قابل درک بهسمت برلین دموکراتیک رهسپار شدم. تمام شب را در قطار بودم و ساعت ۷ صبح به مقصد رسیدم. در آنجا، در محل قرار گذاشته شده، شخصی را که بعدها فهمیدم زندهیاد منوچهر بهزادی بود، دیدم که با لباسی بسیار ساده ولی مرتب و با یک کلاه شاپو بر سر و یک کیف در دست، در انتظار من بود. او مرا به یک هتل در نزدیکی ایستگاه راهآهن هدایت کرد. در آنجا دو نفر دیگر انتظار ما را میکشیدند. یکی از آنها کیانوری بود ولی نام رفیق دیگر را بهیاد نمیآورم.
پس از پرسشهای متعدد و انتظاراتی که میتوان از یک سمپات حزب داشت (عضویت ما در حزب، فقط پس از انقلاب بهمن رسمی شد)، پیش از ترک یکدیگر، کیانوری به من گفت:
«هر روز صبح که از خواب برمیخیزی، باید از خودت بپرسی که دیروز برای حزب چه کردی و امروز و روزهای آینده چه خواهی کرد؟»
من با همان عقل و تجربه نوجوان ۱۷ـ۱۸ سالهام بهخود گفتم که این رفیق چقدر عجیب و غریب است که چنین حرفی میزند! یعنی در زندگی (که در آن زمان چیز زیادی از آن نمیدانستم!) هیچ جنبه دیگری وجود ندارد که من آنگونه که او میگوید عمل کنم.
سالها پس از این نخستین دیدار، هنگامی که بهعنوان مسئول حزب در بلژیک برگزیده شده بودم و با وجود ۸ ساعت کار بهعنوان مهندس در شرکتهای مهندسی بلژیکی، تمام وقت باقیماندهام را صرف فعالیتهای حزبی میکردم، متوجه شدم که سخنان آن زمان رفیق کیانوری تا چه اندازه درست بوده است.
افزودن دیدگاه جدید