شماره ۲۸۷ ــ یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۱
یرواند آبراهامیان بهمناسبت هشتادمین سالروز تأسیس حزب تودۀ ایران؛ تفکر جنگ سرد را بشناسید و از آن احتراز کنید. آنها نعل وارونهاند
مشروح سخنرانی یرواند آبراهامیان تحت عنوان «حزب تودۀ ایران در دهۀ ۱۳۲۰ بهعنوان یک جنبش اجتماعی» و بحث میزگرد مربوط به آن با شرکت یرواند آبراهامیان، تورج اتابکی، استفنی کرونین، افشین متین عسگری، ناصر مهاجر و علی انصاری. (۱) (۲۹ مارس ۲۰۲۱، ۱۰ فروردین ۱۴۰۰)
برگزارکنندۀ کنفرانس: انستیتو مطالعات ایران، دانشگاه سنت آندروز (۲۹ مارس ـ ۱ آوریل ۲۰۲۱)
یرواند آبراهامیان: این استدلال که بهخاطر آنچه شورویها در سالهای ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ انجام دادند، معقول است که از آنها فاصله بگیرید در سالهای ۱۳۲۶ـ۱۳۲۵ بسیار شایع بود و مظهر آنها خلیل ملکی بود و به حمایت زیادی از نیروهای حزب تودۀ [ایران] نیز دست پیدا کرد. اما آنچه در بلند مدت با آن مواجه میشوید این است که بسیاری از حامیان اولیۀ خلیل ملکی به حزب تودۀ [ایران] بازگشتند و به حمایت از حزب تودۀ [ایران] پرداختند و گروه خلیل ملکی به گروه بسیار بسیار بیاهمیتی تبدیل شد. شما میتوانید بگویید که او همۀ اجزاء لازم را در اختیار داشت تا مطلوب خود را بسازد: سوسیالیسم، سابقۀ معتبر، ملیگرایان. اما «نیروی سوم» هرگز به چیز بااهمیتی تبدیل نشد و اغلب شورای متحدۀ مرکزی در واقع به حزب تودۀ [ایران] بازگشتند و این حزب به یک گروه کوچک تبدیل شد، گروهی به قدری کوچک که مجبور شد با گروههای بسیار منفور به همکاری بپردازد و اکنون چنین بهنظر میرسد که بودجۀ آنها اساساً توسط سازمان سیا تأمین میشده است. بنابراین این پرسش مطرح میشود که چرا ایران نتوانست یک جنبش مستقل سوسیالیستی ماندنی بهوجود آورد. چرا تنها جنبشی که وجود داشت طرفدار شوروی بود؟ من پاسخی ندارم اما این چیزی است که در واقع روی داد. و اگر به حزب خلیل ملکی نگاه کنید که مواضع فکری بینقصی داشت، برخی کارهایی که اعضای آن انجام دادند بسیار مشکوکاند. روزنامۀ آنها صبح ۲۸ مرداد با این تیتر بزرگ منتشر شد که تهدید از سمت راست، تهدید از سوی ارتش وجود ندارد. تهدید اکنون از سوی حزب تودۀ [ایران] است. بنابراین آنها به این نحو اساساً از خط سیا تبعیت میکردند که در ۲۸ مرداد تبلیغ میکرد خطر اصلی از سوی حزب تودۀ [ایران] است.
یرواند آبراهامیان: سؤالی که من میخواهم به آن پاسخ بدهم این است که اساساً چگونه میتوان تبدیل شدن حزب تودۀ [ایران] به چنین جنبش تودهای یا جنبش اجتماعی را توضیح داد و به آن همچون جنبش چارتیستها در انگلستان در قرن ۱۹ نگاه کرد و توضیح داد که چگونه چنین چیزی میتواند نسبتاً بهسرعت رشد کند و به یک جنبش تودهای تبدیل شود. موضوع ایران بهویژه پیچیده است، زیرا البته حزب ناگزیر تداعیکنندۀ اتحاد شوروی بود و اتحاد شوروی تداعیگر روسیه و روسیه در واقع دشمن ملی ایران از زمان کاترین کبیر تلقی میشد. یعنی شما با حزبی مواجه هستید که اغلب [برچسب] ابزار یا متحد دشمن ملی به آن میزنند و با وجود این وضعیت نامساعد، آنهم در دورۀ رشد ملیگرایی (ناسیونالیسم)، میتواند ظرف چند سال بهصورت یک جنبش تودهای درآید و پایۀ اصلی این جنبش البته طبقۀ کارگر شهری و روشنفکران است. دو حوزۀ قدرت طبقۀ کارگر البته در صنایع نفت و شورای متحدۀ مرکزی اتحادیههای کارگری است که اساساً در ۱۳۲۵ و مجدداً در ۳۲ـ۱۳۳۱ به اوج قدرت خود میرسد. اگر شما به این عرصهها نگاه کنید، بهویژه منطقۀ نفتی خوزستان، حتی از آرشیوهای انگلیس معلوم است که اتحادیههای کارگری حزب تودۀ [ایران] سازمانهای واقعاً اصلی در صنایع نفت بودند. آنها گزارش میدهند که صنعت نفت تحت کنترل جدی حزب تودۀ [ایران] در ۱۳۲۵ و مجدداً در ۱۳۳۰ در جریان بحران ملی شدن نفت قرار داشتند و همچنین شاهد هستیم که شورای متحدۀ مرکزی اتحادیههای کارگری که در خارج از حیطۀ صنعت نفت رشد میکرد در کلیۀ عرصههای صنایع مدرن برای مثال نساجی در اصفهان و در کارخانههای کوچک قدرت داشت، بهصورتی که بهوضوح هیچ اختلافی در این مورد وجود ندارد که طبقۀ کارگر بهشدت توسط حزب تودۀ [ایران] سازمان یافته بود و سازمانهای رقیب، توسط حزب زحمتکشان و اتحادیههای حکومتی و اتحادیههای زرد فقط برای آن ایجاد میشدند که اتحادیههای حزب تودۀ [ایران] را تضعیف کنند و بهمحض اینکه حکومت حمایت خود را از آنها را متوقف میکرد از بین میرفتند. در ارتباط با روشنفکران نیز این روند بههمان اندازه چشمگیر است که اگر در فاصلۀ ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ به فهرست نویسندگان معروف در ایران نگاه کنید متوجه میشوید که تقریباً همگی آنها یا اعضای حزب تودۀ [ایران] بودند یا در این یا آن مقطع خیلی به حزب تودۀ [ایران] نزدیک بودند. اینکه برخی افراد دربارۀ آنها میگویند «گذرشان به حزب تودۀ [ایران] نیز افتاده بود» از یک توصیف تحقیرآمیز دوران جنگ سرد استفاده میکنند، اما آنها، حتی اگر عملاً عضو حزب تودۀ [ایران] نبودند، به دلایل گوناگون با حزب تودۀ [ایران] پیوند داشتند و از آن حمایت میکردند. بنابراین اگر به فهرست برخی از این افراد نگاه کنیم [شگفتزده میشویم]. برخی افراد این روزها آنها را فراموش کردهاند زیرا همانطور که میدانید ۸۰ سال از آن روزگار دور شدهایم، اما این فهرست واقعی است و انسان از مشاهدۀ نام چهرههای ادبی که در مقطعی از حزب تودۀ [ایران] حمایت میکردند بسیار تحت تأثیر قرار میگیرد: بزرگ علوی، صادق هدایت، صادق چوبک، نیما، مینوی، شاملو، خانلری، آلاحمد، اپریم، طبری، سعید نفیسی، خلیل ملکی، توللی، بهار، نادرپور، توسلی، بهآذین، دریابندری، ابراهیم گلستان، دولتآبادی، نوشین، نادرپور، مسکوب، اخوان، افغانی، افراشته، مجید رهنما، و شخصیت مهم اما اغلب فراموششدۀ مرتضی کیوان که یکی از پیوندهای مهم میان حزب تودۀ [ایران] و روشنفکران بود. این نقش مهم او توضیح میدهد چرا او یکی از نخستین کسانی بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ اعدام شد. خود کیوان بهعنوان نویسندۀ برجسته شهرت نداشت، اما نقش بسیار مهمی در دور هم جمع کردن محفلهای چهرههای ادبی داشت. خب، چگونه میتوان این رشد اساساً ناگهانی حزب تودۀ [ایران] در دهۀ ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ را توضیح داد؟ من اساساً شش دلیل برای این امر مطرح میکنم که احتمالاً میتوانید دلایل دیگری را نیز به آن اضافه کنید یا بکوشید آنها را ارزیابی کنید. من معتقدم که واقعاً شش دلیل عمده وجود دارند که گسترش حزب تودۀ [ایران] را توضیح میدهند.
اولین دلیل موفقیت حزب تودۀ [ایران] که بهنظر من از همه مهمتر است، آن است که حزب تودۀ [ایران] در مجادلات خود قویاً بر اهمیت مبارزۀ طبقاتی تأکید میکرد و در این زمان در ایران در دهۀ ۱۳۲۰ و دهۀ ۱۳۳۰ مردم جامعه را در قالب اختلافات طبقاتی و مبارزات طبقاتی میدیدند، بنابراین این تأکید حزب تودۀ [ایران] بسیار خوب با گفتمان عصر، یعنی تحلیل طبقاتی، همخوانی داشت. بنابراین اگر شما نه فقط مجادلات کلامی نویسندگان حزب تودۀ [ایران] بلکه نویسندگان ضدتودهای آن روزگار را بخوانید، میبینید که جامعه را در قالب اختلافات طبقاتی میبینند. حتی سناتورها در توصیف دیگران از ...السلطنه، ...الدوله و ...المله استفاده میکنند که تاحدی شبیه به اریستوکراسی انگلیسی اما متفاوت با آن است، اما آنها نیز به جامعۀ خود در قالب اختلافات طبقاتی نگاه میکردند. این گفتمان آن دوران در ایران گفتمان سیاستهای طبقاتی بود و گفتمان حزب تودۀ [ایران] بسیار خوب با گفتمان عمومی تفاوتهای طبقاتی همخوانی داشت. این گفتمان بعداً البته تغییر کرد و در دهۀ ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ جای خود را به گفتمان غربزدگی داد. آل احمد تلاش کرد گفتمان طبقه را وارد غربزدگی کند، اما گفتمان مسلط و زبان غالب اساساً غربزدگی بود و شما شاهد هستید که سلطنتطلبان و حتی چپگرایان از این گفتمان استفاده میکنند و این گفتمان تفاوتهای طبقاتی را تحتالشعاع خود قرار میدهد.
دومین دلیل موفقیت حزب تودۀ [ایران] این بود که اگر به ادبیات حزب تودۀ [ایران] نگاه کنید، بهویژه در اوایل دهۀ ۱۳۲۰، میبینید که حزب تودۀ [ایران] خود را اساساً تداوم و حامی مشروطیت و انقلاب مشروطیت اعلام میکند. تعجبانگیز است اما اگر به مردم ماهنامه نگاه کنید که مجلۀ تئوریک اصلی آن زمان چپ بود، میبینید که خیلی از مقالات دربارۀ مشروطیت، و اساساً روشنگری و سنن دورۀ آغازین قرن بیستم هستند. حزب تودۀ [ایران] در واقع در آن زمان به میزان زیادی خود را تداوم ایدههای روشنگری میدانست، بنابراین شما حتی در کتاب احمد قاسمی به نام حزب تودۀ [ایران] چه میخواهد و چه میگوید میبینید که بر حق فرد برای اندیشیدن، حق اظهار نظر کردن، که اصول اصلی روشنگری هستند، تأکید میکند و فکر میکنم که حزب تودۀ [ایران] در آن سالها میکوشید بهشدت بر نقطۀ مقابل آنچه در دوران رضاشاه روی داده بود تأکید کند و بر پیشبرد آنچه ما حقوق بشر مینامیم و در آن زمان حقوق فرد نامیده میشدند، اصرار ورزد. بعداً برخیها این افکار را بهعنوان حقوق بورژوایی رد کردند اما در آن زمان بهعنوان حقوق ذاتی فرد تلقی میشدند. هنگامی که مجلاتی نظیر مردم ماهنامه را بخوانید، مطالب نسبتاً زیادی از محققان شوروی و نیز مطالب زیادی از غرب در آنها مشاهده میکنید. افرادی مقالاتی دربارۀ والتر ویتمن، برنارد شاو، استیون اسپندر، ویلیام فالکنر، ماکس پلانک، سارتر، کافکا، اگزیستانسیالیسم، همینگوی، دی.اچ. لاورنس و اصحاب دائرهالمعارف فرانسه مینوشتند. بنابراین آنها خود را در سنت غربی روشنگری و حقوق فردی انقلاب مشروطه مشاهده میکردند. این نوع گفتمان بعداً بار دیگر با گفتمان غربزدگی از دور خارج شد که در قالب آن افراد با هر چیزی که از غرب میآمد، ازجمله روشنگری، بهعنوان یک بیماری یا بلای غربی، که باید از آن احتراز کرد، خصومت میورزیدند. این گفتمان حتی بر برخی چپگرایان نیز تأثیر گذاشت که ایدۀ غربزدگی را برگرفتند و در نتیجه مشروطهگرایی و حقوق فردی به کنار گذاشته شد.
دلیل سوم موفقیت حزب تودۀ [ایران] بهنظر من تأکید بسیار زیاد بر ایرانیت و هویت ایرانی است بدون اینکه در واقع زیاد وارد آریایی بودن بشود. اگر به مجلات و نوشتههای اولیۀ حزب تودۀ [ایران] نگاه کنید، مشاهده میکنید که در این نوشتهها ضمن تأکید بر هویت ایرانی، تئوریهای نژادی، که از سوی برخی نظریهپردازان نژادی در ایران، بهویژه در سالهای آخر دوران رضا شاه، تبلیغ میشدند، مورد انتقاد قرار گرفتهاند. بنابراین شما اغلب میتوانید در این مجلات مقالاتی دربارۀ شاهنامه، نوروز، مهرگان، مزدک، جنبشهای اعتراضی در ایران پیش از اسلام مشاهده کنید. این مقالات آشکارا باب چالش را با اسلام باز میکنند، اما بر تمایز هویت ایرانی تأکید میکنند و از این رو با مفهوم ناسیونالیسم ایرانی آن زمان همخوانی دارند.
چهارمین دلیل موفقیت این بود که خود حزب مفهوم تشکیلات حزب سیاسی را وارد ایران کرد. احزاب سیاسی قبل از آن و حتی در طول آن دوران و من میگویم که حتی امروز، احزاب فرد محور یا شخصیت محور هستند. یعنی شما فردی را مشاهده میکنید که محفلی را گرد خود ایجاد میکند و به آن نام حزب میدهد و آن سازمان تا هنگامی که آن رهبر همچنان فعال یا علاقهمند است به حیات خود ادامه میدهد. اما حزب تودۀ [ایران] نخستین نیرویی بود که سازمانی ماندنی ایجاد کرد که برگرد یک شخصیت ایجاد نشده بود و در واقع بیشتر بهصورت یک رهبری جمعی شروع بهکار کرد با افراد رهبری متساویالحقوق در رأس که همیشه با یکدیگر توافق نداشتند اما قادر بودند در کل بهعنوان یک سازمان با یکدیگر کار کنند. نکتة دیگری که در ارتباط با این تشکیلات متوجه میشوید ایجاد چیزی بود که اغلب سانترالیزم دمکراتیک نامیده میشد، که البته این روزها آن را بهصورت منفی به استالینیسم و لنینیسم پیوند میدهند، اما هدف واقعی از بهکار بستن آن در آن زمان، که اهمیت زیادی برای سازمانهای سیاسی داشت، این بود که فرد میتواند عضو یک حزب شود، حق رأی دارد و عملاً قدرت و اختیارات دارد که از پایین به بالا میرود. او میتواند اعضای کنگره و کمیتههای محلی حزب را انتخاب کند که کنگرۀ حزب و کمیتۀ مرکزی را انتخاب میکنند و آنها بهنوبۀ خود کمیتههای مختلف را انتخاب یا منصوب میکنند. بنابراین، چنین حزبی سازمانی بود که به دمکراسی شباهت داشت. البته همۀ افراد امکانات برابر نداشتند، اما میبایست در چارچوب یک فرایند دمکراتیک عمل کنند و این البته هم منحصربهفرد بود و هم با سازمانهای رقیبش در آن زمان تفاوت داشت و حتی امروز نیز یافتن یک حزب سیاسی در ایران که بر اساس انتخابات یا نظامی استوار باشد که در آن رهبری واجد شرایط عضویت باشد و مجبور باشد به انتخابات تکیه کند، ممکن نیست. بنابراین وقتی از دمکراسی صحبت میکنیم منظورمان عنصری از فرایند دمکراتیک در ساختار حزب بود. موضوعی که افراد اغلب هنگامی که به انقلاب ایران میپردازند فراموش میکنند این است که یکی از ویژگیهای شاخص انقلاب ایران در مقایسه با دیگر انقلابهای بزرگ آن است که قدرت در انقلاب از بالا به پایین جریان دارد و از بالا به پایین منشأ میگیرد. آیتالله خمینی افراد گوناگون را منصوب میکند. کمیتۀ مرکزی آیتالله خمینی حتی کمیتههای محلی را منصوب میکنند و غیره، در حالی که در دیگر انقلابها، نظیر انقلاب فرانسه و روسیه، قدرت و اختیارات اغلب از پایین به بالا جریان پیدا میکند. بنابراین همیشه این فرایند وجود داشته است که قدرت سرانجام در پایین قرار داشته است که یا اعضای یک حزب بودهاند یا عموم مردم. در انقلاب ایران، نمیگویم که بهخاطر فرهنگ بوده است، قدرت بهطور عمده در جهت عکس حرکت میکرده است. حزب تودۀ [ایران] میتواند بگوید که به یک معنا در خلاف این جهت حرکت میکرده است و همواره به این مفهوم عمل میکرده است که افرادی که در رهبری قرار داشتهاند باید انتخاب میشدند نه اینکه منصوب شوند و اینکه حزب ملک خصوصی آنها نبوده است که بتوانند جانشینانشان را منصوب کنند.
پنجمین دلیل موفقیتآمیز بودن حزب در این دوران آن است که برای نخستین بار آزادی نسبی برای فعالیت داشته است، تا بتواند سازمانی داشته باشد و اتحادیههای کارگری و سازمانهای نویسندگان و ... بهوجود آورد. شما برای فعالیت به فضایی برای تنفس کردن، فضایی برای ایجاد یک ساختار نیاز دارید و این امکان پس از ۱۳۲۰ تحت اشغال بهوجود میآید و پس از آن مدت کوتاهی باقی میماند تا ۱۳۲۶. پس از ۱۳۲۶ محدودیتهایی بهوجود آمد و سپس در ۱۳۳۰ در دوران مصدق بار دیگر گشایش جزئی پدید آمد، نه اینکه ممنوعیت از روی حزب تودۀ [ایران] برداشته شده باشد، بلکه به این دلیل که مصدق یک مشروطهخواه واقعی و معتقد بود و عقیده داشت که حزب تودۀ [ایران] باید حق سازماندهی داشته باشد، حتی اگر نه بهنام خودش، بلکه از طریق دیگر سازمانها یا سازمانهای جبههای. بنابراین برای مثال در ماه مه ۱۳۳۰ در اوج مبارزات ملی شدن صنعت نفت، که محافظهکاران خواهان جلوگیری از برگزاری تظاهرات اول ماه مه حزب تودۀ [ایران] بودند، مصدق معتقد بود که دلیلی وجود ندارد که مانع از این شویم، زیرا این کار تا هنگامی که آرام باشد کاری قانونی است و در واقع نیز با جدیت بر اینکه حزب تودۀ [ایران] باید این حق را داشته باشد که تظاهرات اول ماه مه را سازمان بدهد، پافشاری کرد. همچنین دربارۀ رسیدگی دادگاهها به اتهامات رهبران حزب تودۀ [ایران] پس از ۱۳۲۶، میخواستند آنها را به دادگاههای نظامی ارجاع بدهند، اما مصدق گفت که آنها نظامی نیستند و طبق قانون اساسی باید در دادگاههای عادی محاکمه شوند. بنابراین میتوان گفت که حزب تودۀ [ایران] این امکان را داشت که از ۲۰ تا ۲۶ و مجدداً از ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ آزادانه فعالیت کند. این فضای باز سیاسی بود که امکان سازمان دادن مردم را فراهم میکرد. این موضوع مهم است زیرا جنبشهای اجتماعی، مگر در شرایطی که مقداری فضای تنفس داشته باشند، واقعاً نمیتوانند شکل بگیرند. برخلاف تصور افراد تندرو که فکر میکنند بهمحض اینکه محلی ایجاد کنید و بگویید «کارگران جهان متحد شوید» صدها هزار کارگر به شما میپیوندند و دور شما جمع میشوند، شما واقعاً باید بتوانید فضا برای سازماندهی مردم داشته باشید. حزب تودۀ [ایران] توانست این کار را انجام بدهد، تا حدی به این دلیل که فضای بازی پدید آمده بود، اما از آن مهمتر اینکه این حزب برای سازماندادن کارگران کادری داشت که به دهۀ ۱۳۰۰ و ۱۳۱۰ مربوط میشدند، که مردم را در اتحادیهها و در طبقۀ کارگر کارخانهها میشناختند و میتوانستند به آنجاها برگردند و به تجدید سازمان آنها بپردازند، زیرا سازماندادن کارگران کار سادهای نیست که شما صرفاً به کارخانه بروید و به کارگران بگویید که میدانید، ما حزب تازهای داریم (خنده) بیایید به عضویت آن درآیید. شما به اعتماد، شهرت و سنت و تجربۀ انجام این کار نیاز دارید و حزب تودۀ [ایران] میتوانست این کار را در ۱۳۲۰ انجام بدهد، زیرا سنن و ریشههای انجام این کار را از حزب کمونیست قدیمی در سازمانهای کارخانهها و نیز در صنعت نفت در اختیار داشت.
ششمین و آخرین دلیل، وجود این سنت یا کارگران کهنهکاری در فعالیتهای اتحادیه کارگری از گذشته بود. اغلب این افراد را فراموش میکنند، زیرا این چهرههای برجسته روشنفکر نیستند، اما آنها سازماندهندگان اتحادیههای کارگری هستند که میدانند چگونه در کارخانهها و صنایع نفت کار کنند. آنها از گذشته تجربه دارند و افرادی را میشناسند که به آنها از گذشته اعتماد داشتند. این وضعیت امکان چنین سازماندهی را برای حزب تودۀ [ایران] فراهم میکرد.
از انتشارات و روزنامههای حزب تودۀ [ایران] در آن زمان و آرشیوهای انگلیس و برخی اسناد سیا میتوانیم بفهمیم نقاط قوت حزب تودۀ [ایران] در کجا بودند و حزب چقدر سازمانیافته بود. اما آنچه هنوز نمیدانیم، که عرصة تحقیق برای آینده است، آن است که در درون رهبری حزب، در جلسات کمیتۀ مرکزی واقعاً چه میگذشت، بر سر چه مسائلی اختلاف وجود داشت و کدام مسائل در آن زمان بسیار برجسته و مهم تلقی میشدند، زیرا ما به این اسناد داخلی دسترسی نداریم. این عرصهای است که هنوز به مقدار زیادی تحقیق نیاز دارد. و خوشبختانه از آنجا که اسناد یکی از احزاب گشوده شدهاند، خواهیم توانست به برخی مسائلی که واقعاً در داخل حزب مطرح بودند و هنوز آنها را نمیدانیم، پی ببریم. از بیرون نمیتوان چنین چیزهایی را فهمید، زیرا واضح است که آنچه در خارج منتشر میشد لزوماً بیانگر همۀ آنچیزهایی نبود که در داخل روی میداد. و در اینجاست که مسئلۀ پلمیک یا سیاستبازی مطرح میشود که انسان باید محققانهتر در اینباره برخورد کند. کار سادهای است که اسناد خصوصی را زیر و رو کنیم و بکوشیم چرک و کثافت پیدا کنیم. ما دنبال یافتن چرک و کثافت نیستیم، ما به دنبال این هستیم که بفهمیم مسائلی که واقعاً افراد بر سر آنها اختلافنظر داشتند چه بوده است. یک دوست خوب ترینیدادی دارم و یکبار از او نظرش را دربارۀ نایپُل پرسیدم که او نیز ترینیدادی است. پاسخ او خیلی به بحث ما مربوط است. او گفت که نایپل در انگلستان بسیار موفق بوده است، زیرا او اساساً در جهان سوم میگشت تا کثافت و گُه جمع کند. او هر کثافتی را که میتوانست دربارۀ جهان سوم جمع کند، نگه میداشت و سپس آن را به غرب عرضه میکرد تا نشان بدهد که جهان سوم مشکل دارد. بههمین ترتیب، محقق نباید با اشتیاق منابع خصوصی را زیر و رو کند و بکوشد کثافتهایی را که بهطور طبیعی وجود دارند پیدا کند، بلکه بکوشد مسائل واقعی را که در داخل حزب وجود داشتند کشف کند.
برای مثال، من بسیار علاقهمندم بدانم بحثهای درون رهبری حزب هنگامی که شورویها بهطور ناگهانی درخواست امتیاز نفت شمال را مطرح کردند چه بوده است. این موضوع طبیعتاً به مسئلهای بسیار سیاسی تبدیل شده است، زیرا افرادی در غرب ادعا میکنند که این موضوع، که اتحاد شوروی خواستار امتیاز نفت شمال شده بود، آغازگر جنگ سرد بوده است. این موضوع همچنین حزب تودۀ [ایران] را نیز غافلگیر کرد، بنابراین دوست دارم بدانم که چه بحثهایی در درون حزب در این رابطه درگیر شد و افراد چه واکنشی نسبت به آن داشتند و چه کسی چه گفت و چه کسی در کدام جانب قرار داشت. تصادفاً من معتقدم تفسیر غربی از جنگ سرد در این مورد اشتباه است که تقاضای شوروی برای امتیاز نفت شمال آغازگر جنگ سرد بوده است، زیرا این آمریکاییها و انگلیسها بودند که برای کسب امتیاز نفت در آذربایجان پیشقدم شدند. درز کردن مذاکرات محرمانه در اینباره موجب شد که شورویها خواستار امتیاز نفت شمال شوند. کنان (۲) که بههیچوجه دوست شوروی نبود در یکی از گزارشهایش از مسکو گفت که در واقع این رفتار بد کمپانیهای غربی بود که استالین را برانگیخت تقاضای امتیاز نفت شمال را مطرح کند.
دومین مسئلهای که ارزش تحقیق و بررسی را دارد که البته به مسئلۀ آذربایجان مربوط است ایجاد فرقۀ دمکرات آذربایجان است. ما اشارات مبهمی در این مورد در نوشتهها در اختیار داریم، بهویژه در نوشتههای آوانسیان، که این موضوع نیز حزب تودۀ [ایران] را غافلگیر کرد و از این اقدام عصبانی شدند. اینکه کمیته مرکزی چه واکنشی نشان داد و در اینباره به مسکو چه نوشتند برای تاریخ حزب تودۀ [ایران] بسیار جالب خواهد بود.
موضوع دیگری که واقعاً ارزش تحقیق دارد و زیاد دربارۀ آن نمیدانیم و اشارات مبهمی دربارۀ آن میدانیم رابطۀ میان برخی رهبران حزب تودۀ [ایران] و روزبه در زمانی است که روزبه رسماً عضو حزب نبود و این البته هنگامی است که روزبه قتل محمد مسعود را انجام داد که بیشتر یک عمل بلانکیستی بود تا مارکسیستی. و این مهم است که بدانیم کدام رهبر حزب در این زمان با روزبه، که رسماً تحت انضباط حزبی قرار نداشت و حتی عضو حزب نبود، تماس داشته است.
موضوع دیگری که خیلی به تحقیق دربارۀ آن علاقهمندم این است که چه بحثهایی در داخل رهبری حزب در رابطه با مصدق انجام میشد. نه در دورۀ آخر، ۳۲ـ۳۱، که دربارۀ آن اطلاعات زیادی داریم، بلکه از ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۰. استدلالات له و علیه حمایت از مصدق چه بودند و چه کسی در کدام سمت قرار داشت.
اغلب آنچه دربارۀ جناحبندیهای درون حزب نوشته شده است، معمولاً در رقابتهای اشخاص و فراکسیونبازی خلاصه میشود. گفته میشود ایرانیها بسیار مستعد فراکسیونبازی هستند. البته فراکسیونبازی وجود داشت، اما این فراکسیونها چقدر بر نظریات و اصول استوار بودند؟ من حدس میزنم هنگامی که ما اطلاعات لازم از منابع درونی بهدست آوریم متوجه میشویم که این مسائل واقعاً مسائل جدی بودند و این افراد این نظریات را بسیار جدی میگرفتند و سیاستها را بسیار جدی میدانستند، چه حق با آنها بود یا نبود و این صرفاً خودخواهی آنها نبوده که موجب برخورد آنها میشده است و موضوع واقعاً اختلافنظر بر سر سیاستها بوده که اهمیت بسیار داشته است. و ما هنوز نمیدانیم چه کسی و چگونه در کدام سمت قرار داشته است، زیرا آنچه در اینباره منتشر شده است برای هدفهای بیرونی بوده است.
حرفهایم را با این سخن تمام میکنم که ما اطلاعات کافی دربارۀ حزب تودۀ [ایران] بهعنوان یک جنبش اجتماعی در اختیار داریم، اما آنچه در سیاستهای داخلی حزب گذشت همچنان موضوع تحقیق و بررسی است و امید است بتوانیم در سالهای آتی با ثمربخشی بیشتری به بررسی آن بپردازیم. ما نخست، از مزیت بررسی پس از وقوع پدیده برخورداریم. دوم، مزیت بالای دستیابی به منابع عینی تازهای در مقابل داریم و سوم این مزیت است که با گذشت زمان، چه ۸۰ سال باشد یا ۴۰ سال، انسان میتواند از استدلالات و احساسات دوران اولیه، دهۀ ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰، فاصله بگیرد و تحلیل آکادمیکتری دربارۀ آنچه در این دوران گذشت پیدا کند و به عوض آنکه در جایگاه قضاوت بنشیند و از تاریخ بهعنوان قاضی یا حتی صادرکنندۀ حکم اعدام استفاده کند، به عمق آنچه در این دوران مهم، بهویژه دوران بسیار مهم بحرانی نظیر ۳۲-۱۳۲۰، در درون حزب گذشت پی ببرد که البته میتوانیم همین حرف را دربارۀ دورۀ بعدی ۱۳۵۷، ۱۳۵۸، ۱۳۵۹ نیز تکرار کنیم. حرف خود را در اینجا تمام میکنم و تریبون را به شرکتکنندگان در پنل واگذار میکنم. متشکرم.
********
علی انصاری: شگفتانگیز بود. و بهویژه برای من کنجکاویبرانگیز و جالب بود که آنطور که شما گفتید پیوند با ایدههای جنبش مشروطه و روشنگری را مشاهده کنم که بهویژه خودم به آن علاقۀ ویژه دارم.
استفنی کرونین: حرفهای یرواند دربارۀ اینکه حزب تودۀ [ایران] خود را در متن سنت روشنگری قرار داده بود برایم جالب بود. زیرا بهنظر میرسد که این موضوع اغلب در تاریخ چپ نادیده گرفته میشود که جنبشهای چپ بهطور کلی و بهویژه اگر به قرن ۱۹ مراجعه کنیم خود را میراثدار روشنگری میدانستند. در آن زمان اختلاف نظرهای نسبتاً متفاوت دربارۀ معنای روشنگری، که ما امروز داریم و روشنگری را به یک چیز مشکلآفرین تبدیل میکند، وجود نداشت. اما اگر به ادبیات سازمانهای چپگرا در سراسر جهان در اواخر قرن ۱۹ تا شاید دهۀ ۱۹۲۰ و دهۀ ۱۹۳۰ توجه کنید، میبینید آنها خود را «ابزار پیشرفت» میدانند، نه پیشرفت به معنای سلطه و بلکه بهبار آوردن تغییر برای بهتر شدن وضعیت مردم، که نه ایدهای آرمانشهری، بلکه هدفی است که باید برای رسیدن به آن تلاش کرد. بنابراین پیشرفت و سکولاریسم ایدههای بسیار مهمی هستند که فکر میکنم حزب تودۀ [ایران] در دهۀ ۱۳۲۰ به ارث برد و سپس بعداً کمی از آن چشمپوشی کرد، بنابراین من فکر میکنم که بررسی حزب تودۀ [ایران] از زاویۀ نیرویی که شنل جنبش مشروطه را به دوش انداخته است، بُعد جالبی است. نکتۀ دیگر آن است که هنگامی به دهۀ ۱۳۲۰ نگاه میکنیم، از نظر من جالب است که در بررسی موفقیت حزب تودۀ [ایران] ، آن را در یک متن جهانی قرار بدهیم، زیرا در این زمان با جنگ دوم جهانی روبهرو هستیم و وجهۀ اتحاد شوروی در سراسر جهان بسیار عظیم است، از اینرو، در همهجا در جهان احزاب کمونیست رهبری جنبش مقاومت در برابر اشغالگران را، چه آلمانها باشند یا ایتالیاییها یا ژاپنیها، بهعهده داشتند و در همهجا احزاب کمونیست در جبهۀ مقدم قرار داشتند و با گسترش عظیم اعضا در صفوف خود مواجه بودند، بنابراین اگر حزب تودۀ [ایران] جزئی از یک روند جهانی است، برخی از این دلایل در مورد این حزب نیز بهکار میرود. بنابراین موضوع جنگ بسیار مهم است و نه فقط وجهۀ اتحاد شوروی، بلکه در عینحال فقدان مخالفت انگلیسها در ایران نیز اهمیت دارد، زیرا مهمترین هدف انگلیس شکست دادن نازیسم بود و برای انجام این کار در سراسر جهان به اتحاد با احزاب کمونیست دست میزد. اینها حکایاتی قدیمی است که همه در انگلستان آن را میدانند که در اثنای جنگ دوم جهانی انگلیس در یوگسلاوی حمایت خود را از سلطنتطلبان پس گرفت و از تیتو و نیروهای کمونیستاش حمایت کرد و میدانید که ما به این کار بسیار میبالیم. اگر به فیلمهای موجود از دوران جنگ نگاه کنید، میبینید که دستکم تا ۱۹۴۳ (۱۳۲۲) به اتحاد با اتحاد شوروی بهصورت بسیار مثبتی برخورد میشد. پس از پیروزی استالینگراد و در ۱۳۲۵ (۱۹۴۶) است که بار دیگر احساس میکنید که برخورد انگلیسها در ایران با حزب تودۀ [ایران] سرد شده است، زیرا پس از این واقعه است که کاملاً روشن میشود که اتحاد شوروی قدرت اصلی شکستدهندۀ آلمانهاست و فکر میکنم که از آن زمان به بعد است که انگلیس سیاست خود را عوض میکند و نگاه خود را به حزب تودۀ [ایران] تغییر میدهد و با سردی با آن برخورد میکند، زیرا اتحاد شوروی دیگر در موضع دفاع قرار ندارد، بلکه به تهاجم پرداخته است. و در این زمان است که شما با درخواستهای مقاومتناپذیری مواجه میشوید که پس از باز شدن جبهۀ دوم مطرح شدند.
همچنین از آنجا که دیدگاه ارائه شده توسط یرواند دربارۀ حزب تودۀ [ایران] کاملاً مثبت بود، دوست دارم بدانم که تا چه حد دیدگاه ما از این دوران به واسطه مجادلات نظری که در دهۀ ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ با ظهور چپ جدید مطرح شدند، تحریف شده است، زیرا چپ جدید، که باز در همه جا مشاهده میشود، با خصومت زیاد با احزاب کمونیست طرفدار شوروی برخورد میکرد و از این رو روشنفکران چپ جدید برای یافتن عناصر منفی در تاریخ این احزاب به کنکاش گسترده دست زدند.
یرواند آبراهامیان: میتوان گفت که در واقع سیاست انگلیس در طول جنگ به دلایل عملی تحمل حزب تودۀ [ایران] بود، که همانطور که شما متذکر شدید، تاحدی بهخاطر نیاز به اتحاد شوروی بود. اما آنها همچنین نیازمند آن بودند که نفت همچنان تولید شود و صنعت نفت بهکار خود ادامه بدهد، از اینروست که آتاشۀ کارگری انگلیس بهطور کاملاً روشن بیان میکند که آنها خواهان بروز مشکلات کارگری در صنعت نفت نیستند و در جایی دیدم که او متذکر شده بود که بسیاری از مأموران انگلیسی در آنجا در واقع کمونیست بودند اما آنها نمیخواستند مشکلی ایجاد شود و میخواستند تا این افراد تا زمانی که جنگ در جریان است دلایلی برای حمایت از انگلیس داشته باشند. بههمین ترتیب، برای مثال آنها همکاری نزدیکی با حزب تودۀ [ایران] در انتخابات چهاردهم مجلس در اصفهان داشتند و کنسولگری انگلیس محافظهکاران را با تودهایها دور هم جمع کرد تا کرسیها را میان خود تقسیم کنند و این نیز به گمان من بخشی از سیاست متفقین در آن زمان بود. همچنین حزبی به نام «همراهان» (رفقا) ایجاد شد که آشکارا طرفدار انگلیس و در عین حال چپ سوسیالیستی بود (خنده) و با حزب تودۀ [ایران] در آن زمان همکاری میکرد. این موضوع بعداً تصویری بدبینانه دربارۀ حزب تودۀ [ایران] ایجاد کرد و بدون اینکه موضوع را در متن رویداد قرار بدهند و بررسی کنند که دلایل عملی برای این کار چه بوده است، تبلیغ کردند که حزب تودۀ [ایران] در واقع توطئۀ انگلیس است، چرا که انگلیسها در این دوره از حزب تودۀ [ایران] حمایت میکردند. از این رو، روابط حزب تودۀ [ایران] و انگلیسها در زمانی خیلی پیچیده بوده است.
در دهۀ ۱۳۴۰ شما با نسل تازهای از چپگرایان در اروپای غربی روبهرو میشوید و آنها معمولاً پدرانشان را شکستخورده میدانند، درست همانطور که در ایران آنچه را که چپ جدید در اروپا عمل میکرد تکرار کردند و حزب تودۀ [ایران] بهعنوان نسل پدران یا نسل قدیمی برای شکست سرزنش میشد، بدون اینکه چپگرایان جدید واقعاً بدانند که در گذشته در ایران چه روی داده بود. در واقع نوعی واکنش غیرارادی بود که انتقادهای مشابه با غربیها را دربارۀ نسل قدیمی بهکار بگیرند.
مسئلۀ استالینیسم نیز البته همیشه وجود داشته است و تعجبآور نیست که بهمحض اینکه خروشچف استالین را محکوم کرد، حزب تودۀ [ایران] نیز مطالب زیادی در آن زمان در «دنیا» دربارۀ قربانیان ایرانی استالین نوشت. آنها از پرداختن به این موضوع سر باز نزدند. برخی از رهبران حزب تودۀ [ایران] نظیر بزرگ علوی بستگانی داشتند که توسط استالین کشته شده بودند، بنابراین آنها به قدر احزاب کمونیست غربی به گذشتۀ استالینیستی آلوده نشدند. بنابراین گفتمان این دو تا حدی متفاوت بود.
علی انصاری: یکی از تحولات جالب سالهای جنگ در واقع این بود که ما میدانیم بسیاری از عناصر ارتش انگلیس و قطعاً برخی از آنها که نیروی اشغالی ایران را تشکیل میدادند، تعلق سیاسی خود را تغییر داده به طرفداری از کارگران روی آورده بودند. ازاینرو مشاهدۀ اینکه تأثیر این مسئله بر افرادی که در محل بودند چه بوده است و اینکه برخی از دیدگاههایی که از سوی سربازان انگلیسی مطرح میشدند با همدلی نسبت به کارگران همراه بوده است، جالب است.
ناصر مهاجر: از یرواند بهخاطر صحبتهای طبق معمول بسیار جالب و نکات بسیار هوشمندانهاش تشکر میکنم. فقط میخواستم به آنچه او دربارۀ جنبشهای اجتماعی گفت نکاتی اضافه کنم و آن اینکه حزب تودۀ ایران در سازمان دادن یک جنبش تودهای زنان (تشکیلات دمکراتیک زنان ایران) بسیار فعال و مؤثر بود. این تشکیلات برای نخستین بار توسط هواداران حزب تودۀ [ایران] به ابتکار خودشان تشکیل شد و حتی پس از غیرقانونی اعلام شدن حزب تودۀ [ایران] نقش مهمی بازی کرد و در مطرح کردن فکر حقوق زنان در ایران بسیار مؤثر بود، بهصورتی که کارزار بسیار مهم، بسیار تودهای و بسیار عمیقی که تشکیلات دمکراتیک زنان ایران و سپس سازمان زنان ایران (سازمان ملی زنان ایران) بهراه انداختند در طرح ایدههایی که شاه در انقلاب سفید دربارۀ زنان مطرح کرد مؤثر بود و اشرف پهلوی نیز در اواخر دهۀ ۱۳۴۰ و اوایل دهۀ ۱۳۵۰ نام سازمان زنان ایران را از نام سازمان زنان حزب تودۀ [ایران] گرفت.
مورد دیگر جنبش دانشجویی بود. حزب تودۀ [ایران] نفوذ زیادی در جنبش دانشجویی آن زمان، بهویژه دانشگاه تهران داشت و ما میدانیم که پیش از تأسیس جبهۀ ملی هیچ سازمان دیگری این نفوذ را میان دانشجویان نداشت. دانشجویان از سوی اعضای حزب عضوگیری میشدند. میخواستم این دو جنبش اجتماعی را نیز به نکاتی که یرواند به زیبایی مطرح کرد اضافه کنم.
در ارتباط با آنچه یرواند دربارۀ روزبه گفت، تا آنجایی که میدانم هیچکس باور نمیکرد که روزبه در قتل محمد مسعود دخالت داشته است. این موضوع در دو دادگاه نظامی به هیچوجه مطرح نشد که محمد مسعود بهدست خسرو روزبه به قتل رسیده است. این موضوع برای اولین بار در پلنوم چهارم حزب تودۀ [ایران] در تبعید در سال ۱۳۳۶ مطرح شد. این هنگامی است که آنها شروع به بحث در اینباره کردند. میدانیم که خسرو روزبه بههنگام پلنوم چهارم دستگیر شد و آنها پس از آنکه آزموده دربارۀ خسرو روزبه بهعنوان کسی که مغز متفکر این قتل بود صحبت کرد در اینباره بحث کردند. از یرواند میخواهم دربارۀ این نکتۀ مهم، که مطرح کرد، توضیح بدهد که آیا سندی دیده است یا در «نامۀ مردم» یا «دنیا» پیش از پلنوم چهارم مطلبی دیده است که بهنحوی به نقش خسرو روزبه در توطئۀ قتلها اشاره کرده باشد؟ در هیچیک از اسناد موجود گفته نشده است که خسرو روزبه در این ماجرا شرکت داشته است. بهنظر میرسد که بختیار این صحنهسازی را ترتیب داده باشد. زیرا همه در تهران از شرکت اشرف پهلوی و دربار در این قتل صحبت میکردند و رژیم به دنبال آن بود که کسی را پیدا کند که قتل را به گردن او بیندازد و بهنظر میرسد که آنها به این نتیجه رسیدند که مهمترین شخص و بهترین آماج این اتهام خسرو روزبه است که بهخاطر فعالیتهای زیادش، از فرار از زندان گرفته تا داشتن نفوذی به این گستردگی میان سازمان نظامی پس از حزب تودۀ [ایران] شهرت بسیار داشت.
یرواند آبراهامیان: به این دلیل است که ما به اسناد داخلی بیشتری نیاز داریم. البته در آن زمان مظنون همیشگی اشرف بود و حتی سفارت انگلیس اینطور فکر میکرد. اما مشکلی که وجود دارد آن است که روزبه در اعترافات خود آن را تأیید کرده است. بنابراین اگر همۀ اینها صحنهسازی بوده باشد میتوان تصور کرد که رهبران حزب تودۀ [ایران] آن را انکار میکردند و میگفتند که این اعترافات تحت فشار گرفته شدهاند و حقیقت ندارند. در اینجا نیز دوست دارم بدانم که در این باره چه بحثهایی در رهبری حزب انجام گرفته است. برداشت من این است که روزبه عملکرد خودسرانهای داشته است. او ممکن است یک قهرمان بوده باشد، اما در عین حال تا حدی رفتارهای عجیب و غریب داشته و در آن زمان سرخود با چند تن از همکارانش به این رفتارها جامۀ عمل میپوشیده است. او همچنین بعداً قتلهایی را مرتکب شد که نشان میدهد او از قتل کسانی که فکر میکرد سزاوار آن هستند بدش نمیآمده است. من این امکان را که روزبه مرتکب این قتل شده باشد رد نمیکنم. اما اینکه آیا او با رهبری حزب تودۀ [ایران] ارتباطی داشته است یا نه، که دولت مدعی است او چنین ارتباطی داشته است، به گمان من محل تردید است. در آن زمان هیچگونه سازمان نظامی وجود نداشته است و او نیز عضو حزب نبوده است. تنها مسئله این است که آیا او پیوندهای شخصی غیررسمی با کسی در رهبری، بهویژه کیانوری، داشته است یا نه که معلوم شدن این موضوع جالب است.
شما دربارۀ سازمان زنان مسئلۀ بسیار مهمی را مطرح کردید. گفتمان مربوط به حقوق زنان در سیاستهای ایران بسیار غالب است. من معتقدم که حزب تودۀ [ایران] بهصورت رسمی تأکید بسیار زیادی بر سازمانهای زنان، حقوق زنان، حتی حق رأی زنان داشت و باز در مقایسه با دیگر احزاب، حتی دیگر احزاب سکولار موضع بسیار مترقیانهتری داشت. اما من تمایلی ندارم که از «جنبش زنان» سخن بگویم، زیرا این یک جنبش مستقل نبوده است، بهویژه اگر شما به سازمانهای زنان نگاه کنید، میبینید که افرادی که رهبری آنها را در دست دارند اساساً خواهران یا زنان رهبران حزب تودۀ [ایران] هستند و این سازمانها در واقع سازمانهایی حمایت شده هستند تا سازمانهایی متکی به خود و این سازمانها در واقع جزئی از یک جنبش اتحادیهای نیستند که بتوانید بگویید علائق و فعالیتهای مستقل داشته است. بهنظر من این سازمان تا حد زیادی سازمانی تابع بود. حتی در دهۀ ۱۳۶۰ هم شما اظهارات حیرتآوری از طرف مریم فیروز میشنوید که کسی است که از دهۀ ۱۳۲۰ مشغول فعالیت سیاسی بوده است. کسی در جایگاه و موقعیت او در پاسخ روزنامهنگاری که از او یک پرسش سیاسی میپرسد، میگوید که میدانید من با مسائل سیاسی کاری ندارم. از کیا بپرسید. واضح است که او به لحاظ نظریات سیاسی کاملاً میدان را به مردان واگذار کرده است. بنابراین بهنظر من، هنگامی که از جنبش زنان در ایران صحبت میکنیم، این جنبش واقعاً تا دوران پس از ۱۳۵۸، پس از آنکه آیتالله خمینی حجاب را اجباری کرد، آغاز نمیشود.
تورج اتابکی: از سیاوش (۳) و علی متشکرم. افتخار بزرگی است که در پنلی حضور داشته باشم و دربارۀ ارائۀ کسی اظهارنظر کنم که مربی و استاد راهنمای من بوده است. هنگامی که مشغول کار دکترایم بودم همیشه به آنچه یرواند مینوشت توجه جدی میکردم. در مقدمۀ انقلاب ایران یرواند میگوید امید است که مورخان آینده قادر باشند یافتههای من را با دسترسی به یکی از منابع اصلی استفاده نشدۀ چپ آزمون و ارزیابی کنند. بنابراین به همراه همکاران و دانشجویانم تلاش کردیم از آرشیوهای شوروی برای درک بهتر و جامعتر تاریخ قرن بیستم ایران استفاده کنیم.
برمیگردم به اظهارنظرها و پرسشهایم درباره شکلگیری حزب تودۀ [ایران] ، از حزب کمونیست ایران تا حزب تودۀ [ایران]. چرا در پی تهاجم متفقین به ایران در ماه اوت ۱۳۲۰، که حزب تودۀ [ایران] در ماه اکتبر همان سال تشکیل شد، دربارۀ حزب کمونیست ایران، احیای احتمالی آن یا ظهور مجددش، هیچ صحبتی مطرح نمیشود. تا به حال سه توضیح توسط مقامات و فعالان حزب تودۀ [ایران] و همچنین محققانی که روی تاریخ حزب تودۀ [ایران] کار میکردند مطرح شده است.
اولین توضیح به سیاست کمینترن در ۱۳۲۰ اشاره دارد. ما میدانیم که در اولویتگذاری کمینترن، دورۀ ۱۳۲۰ (۴۳ـ۱۹۴۱) دورۀ «جنگ ضدفاشیستی» است که بهدنبال آن دورۀ ضدامپریالیستی، جبهۀ مردمی و ... قرار میگیرد. کمینترن به این دورۀ گسستن پیوند از آلمان نازی و پیوستن به متفقین بهعنوان «دورۀ ضدفاشیستی» نام داده است و از کلیۀ کمونیستهای سراسر جهان خواسته است به ایجاد جبهههای مردمی علیه آلمان نازی اقدام کنند، از این روست که حزب تودۀ [ایران] نتیجۀ این سیاست جدید کمینترن بود. این نخستین توضیح است.
توضیح دوم این است که در آن زمان قانون ضدکمونیستی حکومت ایران که در ماه ژوئن ۱۳۱۰ بهتصویب رسید تشکیل هر گونه سازمان و جبهۀ کمونیستی را ممنوع میکرد، بنابراین به این دلیل ما نمیتوانستیم به سراغ حزب کمونیست ایران برویم و در نتیجه حزب تودۀ [ایران] را بهعنوان یک سازمان غیرکمونیستی برپا کردیم. این دومین توضیح بود.
سومین و آخرین توضیح تلاش شورویها برای اجتناب از هر گونه عملکردی است که همکاری با شرکای متفق، انگلیسها و بهطور غیر مستقیم ایالات متحده، را به مخاطره اندازد. بنابراین برای آنکه روابط را به مخاطره نیندازند به سراغ احیای حزب کمونیست ایران نرفتند. هرچند در کلیۀ این سه استدلال، دلایل معتبری وجود دارد که از نظر من هیچیک از آنها قانعکننده نیستند. چرا؟ زیرا اگر آن را با سرنوشت احزاب کمونیست در منطقه مقایسه کنیم، برای مثال حزب کمونیست ترکیه، نتیجه به نحوی خلاف چیزی است که ما در ایران مشاهده میکنیم. بهطور خلاصه بگویم که در جمهوری ترکیه در جریان حاکمیت رژیم اقتدارگرای یک حزبی و پس از سالها موضع سرکوبگرانه نسبت به احزاب سیاسی، در سال ۱۹۴۳ و با حمایت شوروی، حزب کمونیست ترکیه بار دیگر جان گرفت و سپس در ۱۹۴۶، که ترکیه به یک نظام چند حزبی تبدیل شد، کمونیستهای ترکیه دو حزب تأسیس کردند، یکی حزب سوسیالیست ترکیه بود و دیگری حزب کارگران سوسیالیست ترکیه. هر دوی این احزاب توسط حزب کمونیست تأسیس شدند، اما حزب کمونیست ترکیه همچنان وجود داشت. با زیر و رو کردن آرشیو کمینترن در مسکو، باکو و تاشکند، و بعداً هنگامی که به اسناد بسیار بسیار جالبی دربارۀ میز ایران در یک کلسیون خصوصی دست پیدا کردم، متوجه شدم که دلایل دیگری برای احیا نکردن حزب کمونیست ایران در این دوره وجود داشته است. شورویها در آغاز بسیار مشتاق ایجاد این حزب کمونیست بودند و این موضوع در برنامۀ کار آنها قرار داشت. در پی بحثی که در پولیتبوروی شوروی درگرفت، از آناستاس میکویان، که عضو کامل پولیتبورو بود، خواسته شد که برای برپا کردن حزب کمونیست در ایران اقدام کند. ما میدانیم که آناستاس میکویان، که از دوران جنبش جنگل تجربهای طولانی در جنبش کمونیستی در ایران داشت، از هر کس دیگر بیشتر دربارۀ آنچه چند سال قبل دربارۀ کمونیستهای ایران روی داد میدانست (منظور من تصفیههای استالینیستی ۳۸ـ۱۹۳۵ است). من نامههایی را که توسط احساناللهخان از زندان برای میکویان فرستاده شده بود منتشر کردهام. بنابراین او میدانست که بر کمونیستهای ایرانی در آن زمان چه گذشته است. واکنش میکویان به پولیتبورو بسیار بسیار مبهم بود و او بیمیلی زیادی در برپا کردن حزب کمونیست ایران از خود نشان داد. آنها سپس تصمیم گرفتند حزب کمونیست ایران را کنار بگذارند و به حزب تودۀ [ایران] برگردند. زخمها بر سینۀ حزب کمونیست به قدری عمیق بودند که در آن زمان قابل تحمل نبودند، زیرا کل رهبری حزب کمونیست در دوران استالین اعدام شده بودند. به طرف ایرانی قضیه نیز باید توجه داشت. چند هفته قبل از تأسیس حزب تودۀ [ایران] ما شاهد تأسیس سلولهای حزب کمونیست ایران در تهران و دیگر شهرهای بزرگ ایران هستیم. نباید این سلولها را با شبکۀ کروژوکها اشتباه گرفت که دو سال بعد در سال ۱۳۲۲ تشکیل شد. اینها سلولهای بسیار واقعی حزب کمونیست در تهران بودند. حکایت این سلولهای حزب کمونیست بسیار طولانی و حکایت دیگری است.
یرواند آبراهامیان: اطلاعات بسیار جذابی بودند که بر اساس مطالبی که بهدست آوردید، ارائه کردید. اینکه چقدر تصمیم در مسکو، در این جهت یا آن جهت، اهمیت داشت به آنچه در تهران میگذشت مربوط بود. من روی تهران تأکید زیادی دارم. کسی نظیر ایرج اسکندری که در شکلگیری حزب تودۀ [ایران] نقش بسیار مهمی داشت، واقعاً خواهان یک جبهۀ گسترده بود و فقط یک حزب کمونیست نمیخواست. چیزی وسیعتر میخواست. عمویش سلیمان میرزا نیز که صدر حزب تودۀ [ایران] شد، به حزب سوسیالیست تعلق داشت نه حزب کمونیست. من بر مؤسسان اولیۀ حزب تأکید دارم که دوست داشتند به آنها بهطور ساده برچسب کمونیست نزنند و نمایندۀ چیز وسیعتری باشند که در آن صورت البته با سیاست کمینترن در آن زمان، در زمان جنگ، همخوانی داشتند که ایجاد جبهۀ متحد علیه فاشیسم بود. البته اسکندری در یکجا اظهارنظر جالبی دارد. او حتی تلاش کرده است که با مصدق صحبت کند و او را به جلسۀ حزب بیاورد، یعنی او باز هم در فکر آن بود که افرادی را وارد حزب کند که گذشتهای در پیوند با رادیکالیسم نداشتهاند و بیشتر به میهنپرست معروف بودند. بنابراین همۀ عوامل وجود داشتند، اما مسئله این است که وزن بیشتر برای کدامیک قائل شوید. اما اطلاعات بیشتری که از منابع شوروی بهدست بیاوریم جالب خواهند بود. موضوعی که اخیراً در منابع کشف کردم این بود که هنگامی که شورویها به ایران حمله کردند، حتی نمیدانستند که ۵۳ نفر چه کسانی بودهاند. کسی که در توان سرویسهای اطلاعاتی شورویها، و نیز آمریکاییها، اغراق میکند، باید بداند که آنها اغلب از خیلی از اتفاقاتی که روی داد بیخبر بودند. به باور من آنها دربارۀ حزب تودۀ [ایران] اولیه نیز نسبتاً بیاطلاع بودند. منتقدان اغلب میگویند که جلسات اولیۀ حزب در حضور علیاف نامی برگزار میشده که از جایی پیدایش میشده است (خنده) دوست دارم با استفاده از منابع شوروی بفهمم که آیا این حرف درست بوده است یا نه و آیا در جلسات تأسیس حزب تودۀ [ایران] نمایندهای از شورویها هم وجود داشته است یا نه (خنده)
تورج اتابکی: البته در آن زمان این بحث وجود داشت که ما میتوانیم هر دو جبهه را داشته باشیم، هم حزب کمونیست را احیا کنیم و هم حزب تودۀ [ایران] را تشکیل دهیم و اگر بخش اول این سناریو نتیجه نداد به این دلیل بود که کسی از رهبری حزب کمونیست ایران باقی نمانده بود.
علی انصاری: من دانشجویی داشتم که تلاش کرد در آرشیوهای روسیه تحقیق کند. این کار قطعاً بسیار دشوار است. اسناد نسبتاً گزینشی هستند. فقط برای مدت کوتاهی در دهۀ ۱۹۹۰ این آرشیوها باز شدند و سپس دسترسی به آنها بسیار بسیار دشوار شده است.
افشین متین عسگری: تاریخنگاری حزب تودۀ [ایران] که پروفسور آبراهامیان ارائه داد نه فقط یکی از مهمترین صفحات تاریخ مدرن ایران را از حاشیه به مرکز راند و مسیر تازهای برای تاریخنگاری ایران گشود، بلکه کار دیگری نیز انجام داد و آن اینکه شیوۀ تاریخنگاری ایرانیها و غیرایرانیها دربارۀ تاریخ قرن بیستم ایران را تکان داد و به چالش گرفت. این اظهارات فرضیات واقعاً مهم مرتبط با جنگ سرد و روششناختی ناسیونالیستی را نیز به چالش گرفت. میخواستم از پروفسور آبراهامیان بپرسم هنگامی که شما به تحقیقی مشغول بودید که سرانجام تحت عنوان «ایران میان دو انقلاب» منتشر شد، به چه میزان از این موضوع آگاه بودید که نه فقط کار پیشگامانهای در زمینۀ تاریخ حزب تودۀ [ایران] انجام میدهید، بلکه پارادایمهای تاریخنگاری را زیر و رو میکنید و مسیری برای نسل جوان مورخان، در آن زمان افراد جوان و اکنون افرادی در سن من، بهوجود میآورید که شما را دنبال کنند. ما با میراث معماگونۀ حزب تودۀ [ایران] و اثر شما دست به گریبانیم، بدین معنا که حزبی سیاسی در مقابل داریم که طبق کلیۀ روایتها مهمترین سازمان سیاسی قرن بیستم ایران است و آنچه که این حزب طی آن ۱۲ سال انجام داد بسیار عظیم بود. این حزب طبق نظر همه، محصول همسویی جهانی تاریخ دنیا در لحظهای بسیار خاص در ایران بود. در جبهۀ ضدفاشیستی، انگلیسیها، آمریکاییها و شورویها متفق یکدیگرند و بنابراین حزب تودۀ [ایران] سازمان سیاسی طرفدار متفقین است و همزمان مشروطهطلب بودن آن در چارچوب ایران و گرایش تاحدودی سوسیال دمکراتی، سوسیالیستی آن و قانونی ــ پارلمانی بودن آن موجب میشود که با سرعت زیاد، طبق سبک مورد نظر گرامشی، بلوک هژمونیکی بهوجود آورد که در آن خواستهای طبقات متوسط شهری مدرن جدید ایران را، که روشنفکران نمایندۀ آنها هستند، و طبقۀ کارگر صنعتی نوظهور و گروه وسیعی از مزدبگیران ایران را با یکدیگر میآمیزد و در عینحال، همانطور که ناصر گفت، نقشی بسیار مهم در معرفی کارپایهای برای پیشبرد حقوق زنان و حق رأی بازی میکند. حزب تودۀ [ایران] نه فقط یک جنبش اجتماعی، بلکه کارپایهای برای اصلاحات اجتماعی ارائه داد که به روند هژمونیکی در یک فرهنگ سیاسی، از دهۀ ۱۳۳۰، ۱۳۴۰، ۱۳۵۰ تا انقلاب تبدیل شد و عجیب اینکه خود حزب تودۀ [ایران] سرکوب میشود و به تبعید میرود و حضور ناچیزی دارد، اما میراث سیاسی و ایدئولوژیکی که بهوجود آورده است، زنده و پرشور باقی مانده است و به طرح و الگویی تبدیل میشود که حتی رژیم پهلوی کارپایۀ اصلاحات اجتماعی عمدهاش، انقلاب سفید را، که علی انصاری در اینجا به آن اشاره کرد، از روی آن نسخهبرداری میکند. عجیب اینجاست که این حزب سیاسی سرانجام از حالت آن جبهۀ واحد بیرون میآید و به سرعت به حزبی تبدیل میشود که هستۀ اصلی آن استالینیستی است و متأسفانه سرسپردۀ شورویها و تابع دستورات و خواستهای آنها میشود. من نمیگویم که این حزب مطلقاً هیچ ارادهای از خود نداشت، اما تابع نظر شوروی بود و مجبور بود که از خط مسکو تبعیت کند. اما همزمان، این پیوند با شورویها، که به آن اشاره شد، در آغاز برای حزب تودۀ [ایران] یک امتیاز بود نه یک نقطه ضعف. همانطور که استفنی متذکر شد، پیوند با شورویها در آغاز یکی از دلایل موفقیت کارپایۀ حزب تودۀ [ایران] بود. اما این وضع بعداً تغییر کرد و میتوانست به نقطه ضعف تبدیل شود و این جزئی از معمای حزب تودۀ [ایران] است. شما حزبی را مشاهده میکنید که میتواند در یک نظام نیمهپارلمانی مشروطه بهترین عملکرد را داشته باشد. حزب تودۀ [ایران] هرگز یک حزب انقلابی، به این معنا که برای سرنگون کردن نظم سیاسی موجود و رسیدن به قدرت برنامه داشته باشد، نبود. بهنظر من به این دلیل بود که بساطش آنقدر به سرعت در سال ۱۳۳۲ برچیده شد، زیرا برنامهای برای مقابله با چیزی نظیر آن نداشت. با وجود این، حزب تودۀ [ایران] غیر قابل تحمل بود، زیرا پیام و فعالیتهای آن به لحاظ سیاسی برای واقعیت ایران به قدری انقلابی بودند که فعالیت آن برای قدرت حاکم در ایران مطلقاً غیر قابل قبول بود. حزب تودۀ [ایران] بهدلیل فعالیتهایی که برای برهم زدن نظم سیاسی در ایران انجام میداد و نیز بهدلیل پیوندش با اتحاد شوروی بهطور دمافزونی برای انگلیسها و آمریکاییها غیر قابل پذیرش میشد. بنابراین ما با این معما مواجهیم که تمامی این وجوه متناقض را به هم پیوند داده است. و روشن است که همچنان نمیتوان آن را درک کرد و همچنان بدنام است و همچنان مورد حمله قرار دارد و درک نشده است. من جزئی از آن نسل چپ جدید هستم که واقعاً برای درک درست حزب پدران و مادران خود (والدین من هر دو عضو حزب تودۀ [ایران] بودند، بنابراین فقط نباید گفت حزب پدران (خنده)) تلاش میکنیم، اما هنوز این حزب و آن چالش را درک نکردهایم. حرف خود را با گفتن این مطلب به پایان میبرم که فرضیات تاریخنگاری ایرانی که یرواند به چالش گرفت، هنوز با ماست. به ما بگو که کاری که تو کردی تا چه حد آگاهانه بوده است. تاریخنگاری ایرانی هنوز تحت سلطۀ روششناسی ناسیونالیسم است و متأسفانه حتی فرضیات جنگ سرد نیز هنوز با ماست.
یرواند آبراهامیان: در دههای ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ و حتی ۱۳۴۰، بیشتر نوشتههای مربوط به ایران بهویژه در غرب اساساً در زمینۀ روابط بینالمللی تهیه میشدند. اینکه روابط ایران با ایالات متحده و ... و متأسفانه این موضوع به مضمون غالب شد، اما هنگامی که من درس میخواندم نسبت به روابط بینالمللی حساسیت پیدا کرده بودم و نمیخواستم با سیاست خارجی سروکار داشته باشم. من بهعنوان یک مورخ اجتماعی آموزش دیده بودم، بنابراین بهطور طبیعی دوست داشتم که به ایران بهعنوان یک جامعه نگاه کنم و از آنجا که حزب تودۀ [ایران] یک جنبش اجتماعی بود و این به یک موضوع طبیعی برای بحث تبدیل شد. در دهۀ ۱۳۴۰، نبرد تاریخها در آن زمان دربارۀ این بود که تاریخ زیرین را مطالعه کنیم یا تاریخ فوقانی و مطالعۀ این تاریخ با علاقۀ من، که تاریخ زیرین بود، همخوانی داشت. فکر میکنم که این بحث دیگر آنقدر اهمیت ندارد، اما در دهۀ ۱۳۴۰ اهمیت داشت که به هر جامعهای نه فقط بر اساس آنچه که در میان نخبگانش میگذرد، بلکه همچنین به عرصۀ عمومی توجه کنیم. فکر نمیکنم که این تعمدی یا برنامهریزی شده بود، بلکه چیزی بود که در اواخر دهۀ ۱۳۴۰ انسان را به سوی خود میکشید. و البته فقط من نبودم، بلکه دیگران در نسل من همین کارها را میکردند. برای مثال از فرد هالیدی نام میبرم. در ارتباط با نکتهای که شما دربارۀ اختلاف نسلی گفتید، فکر میکنم آنچه بسیار اهمیت دارد آن است که سیاست را بفهمیم. نه فقط استدلالاتی را که استفاده میشوند، بلکه آنچه پویایی این اختلاف را تشکیل میدهد. بنابراین پس از ۱۳۳۲، هنگامی که به روشنی با شکستهای جنبشهای اجتماعی در ایران روبهرو میشویم، نسل جوان طبیعتاً این پرسش را مطرح میکند که گناه چه کسی بود؟ و ساده است که بگوییم دلیل شکست این بود که پدران و مادران ما به نوعی موجب شکست جنبش خود شدند و آنها فرمول مناسبی، نظیر کیمیای قرونوسطایی، تهیه نکردند که معتقد است اگر شما ترکیب درستی از این و آن داشته باشید، آنگاه به انقلاب دست پیدا خواهید کرد و به این دلیل است که شکست خوردند. بنابراین در دههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، ایدۀ نسل جوانتر آن بود که ایران در آستانۀ یک انقلاب سوسیالیستی قرار دارد و اگر شما اجزاء مناسب را دور هم جمع کنید به یک انقلاب سوسیالیستی تمام عیار دست پیدا خواهید کرد و این ایده اساساً به گفتمانی تبدیل شد که در کل این نسل مورد استفاده قرار میگرفت، بنابراین به جای آنکه به ۱۳۳۲ نگاه کنند که چرا کودتا صورت گرفت و توازن قوا در آن زمان چه بود، ساده بود که بگویند خب، رهبری همۀ این اشتباهات را مرتکب شد، زیرا دست به مبارزۀ مسلحانه نزد و اگر دست به مبارزۀ مسلحانه زده بود، شاه هرگز به قدرت برنمیگشت. استدلال اساساً سادهای بود، اما اگر شما به لحاظ تاریخی به موضوع نگاه کنید و اسناد آن زمان را بررسی کنید، خواهید دید که این تفکر یک خیالپردازی کامل بود.
ناصر مهاجر: با شما موافقم که بعضی از بنیانگذاران تشکیلات زنان ایران، بستگان، خواهران یا زنان رهبران بودند، نظیر نجمۀ علوی یا همانطور که شما متذکر شدید، مریم فیروز، اما معدودی از آنها عضو حزب کمونیست ایران بودند، نظیر جمیله صدیقی، خانم شرمینی، شوکت روستا. آنها بقایای حزب کمونیست ایران بودند که چند تن از آنها در دوران رضا شاه به زندان افتادند که نخستین زنان سیاسی زندانی ایران بودند. آنگاه با تعداد زیادی زنان مستقل روبهرو هستید که به تشکیلات زنان ایران پیوستند زیرا همانطور که میدانید تا زمانی که سلیمانمیرزا اسکندری در حزب بود، آنها زنی را به عضویت حزب تودۀ [ایران] نمیپذیرفتند و بعد از سلیمان میرزاست که زنان میتوانند عضو حزب تودۀ [ایران] شوند. هنگامی که به تشکیلات زنان ایران، برای مثال «مجلۀ بیداری»، نگاه کنید، همۀ مسائل را در آن مشاهده میکنید. این مجله توسط زنان اداره میشد و همۀ کارهای آن را زنان انجام میدادند. زنان مقالهها را مینوشتند و کلیۀ تصمیمات را زنان میگرفتند. البته حزب تودۀ [ایران] بر آنها نفوذ داشت، اما آنها درک خود را از مسائل داشتند و به اشکال مختلف استقلال داشتند. همانطور که شما بهعنوان یکی از ویژگیهای حزب تودۀ [ایران] متذکر شدید، آنها نیز در میان مردم عادی کار میکردند. و سپس با سازمان زنان ایران همه چیز بهطور کامل تغییر میکند و این دومین فاز سازمانهای زنان است. آنها واقعاً سازمان تودهای و جنبش زنان عادی بودند و بر زنان طبقۀ کارگر و زنان طبقۀ متوسط نفوذ داشتند. با دیگر جنبشهای زنان اتحاد میکردند و بهطور کامل از حزب تودۀ [ایران] مستقل بودند. این چیزهایی است که من از فعالیت این دو سازمان زنان متفاوت حزب تودۀ [ایران] فهمیدم. اما دربارۀ مریم فیروز باید بگویم که او در تبعید، بسیاری زنان را که بنیانگذار یا فعال سازمان زنان بودند، از باند خود کنار گذاشت و منزوی یا اخراج کرد. این موضوع بسیار مهمی است، زیرا شخصی چون ملکه محمدی در سازمان دهقانان حزب تودۀ [ایران] کار میکرد، اما در سازمان زنان حزب تودۀ [ایران] کار نمیکرد و این در حالی است که او یکی از برجستهترین فعالان حقوق زنان (فمینیست) آن روز ایران بود.
همچنین دوست دارم شما را به جلسۀ گفتوگویی که دربارۀ روزبه برگزار میشود دعوت کنم و دوست دارم با یافتههای جدیدی آشنا شوید که حقایق را دربارۀ روزبه نشان میدهند. این سناریویی بود که ساواک و بختیار دربارۀ روزبه ساخته بودند و بسیار محل تردید است که روزبه مغز متفکر قتلها بوده باشد. این شخص عباسی بوده است. هیچ منبع دیگری این قتلها را به روزبه نسبت نداده است. شما بازجوییها را میشناسید و میدانید که چگونه بازجوییها پرونده میسازند. خود حزب تودۀ [ایران] در پلنوم چهارم و بعد از آن موضعی گرفت که این ماجرا ارتباطی با حزب تودۀ [ایران] یا خسرو روزبه ندارد. این ماجرا مربوط به سال ۱۳۳۶ و پیش از انتشار کتاب زیبایی تحت عنوان «سیر کمونیسم در ایران» است.
یرواند آبراهامیان: تردیدی نیست که یک سازمان زنان وجود داشته است و تعداد زیادی زن در آن فعال بودند، اما من در بهکاربردن واژهها خیلی دقت میکنم و موافق بهکاربردن واژۀ «جنبش» یا «جنبش اجتماعی» دربارۀ آن نیستم. بهکاربردن این واژه نیازمند وجود تعداد زیادی افراد است. شما میتوانید از جنبش کارگران صحبت کنید، از شورای متحدۀ مرکزی اتحادیههای کارگری صحبت کنید که دربارۀ صدهزار یا دویست هزار تن سخن میگوید. هنگامی که شما به سازمانهای زنان میرسید، اساساً با تعدادی از نخبگان سر و کار دارید. این به معنای آن نیست که آنها اهمیت ندارند، اما آنها به آن معنا که دربارۀ کارگران مشاهده میکنیم، یک جنبش اجتماعی نیستند و همانطور که گفتم بهعنوان زایدهای از روشنفکران مطرح هستند، یعنی زنان روشنفکری که در سیاست فعال هستند. اما فکر میکنم وقتی شما به دهههای ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ میرسید، واقعاً میتوانید دربارۀ یک جنبش زنان صحبت کنید زیرا با شمار زیادی از افراد مواجه هستید، بهویژه در جنبش اصلاحطلبان اسلامگرا که در سیاست فعال هستند.
علی انصاری: یکی از بیشترین پرسشهایی که مطرح شده است پیوند حزب تودۀ [ایران] با مسکو است و اینکه تا چه حد حزب تودۀ [ایران] یک حزب مستقل بوده و تا چه حد تحت هدایت مسکو فعالیت میکرده است. شورویها در سال ۱۹۵۳ چکار میکردند؟ روسها در این موقع کجا بودند؟
یرواند آبراهامیان: من واقعاً علاقهای به پیوندهای میان حزب تودۀ [ایران] و اتحاد شوروی ندارم، تاحدی به این دلیل که این مربوط به روابط بینالمللی است که من از آن بیزارم (خنده) همچنین دلیل دیگر دسترسی نداشتن به اسناد شوروی است و سومین دلیل این است که از نظر من این پرسش جالبی نیست. واضح است که در مسائل مهم حزب تودۀ [ایران] در همان جانب اتحاد شوروی قرار داشت. اما اینکه آیا شورویها هر روز به حزب تودۀ [ایران] میگفتند که چه بکن و چه نکن، بهنظر من این یکجور وقت تلف کردن است، زیرا مطمئنم که آنها علاقهای به مدیریت فعالیتهای روزمرۀ حزب تودۀ [ایران] نداشتند، اما در مورد مسائل مهم، برای مثال اختلاف چین ـ شوروی، واضح است که حزب تودۀ [ایران] این آزادی را نداشت که طرف چینیها را بگیرد (خنده) واضح است که در مسائل بسیار مهم آنها خط شوروی را دنبال میکردند. بنابراین واقعاً چیزی برای تحقیق وجود ندارد.
همچنین در واقع دلمشغولی دربارۀ این پیوندها یک نوع دلمشغولی جنگ سرد است، بنابراین اگر همچنان به دنبال روشهای کثیف جنگ سرد کشیده بشویم، این موضوع ممکن است مهم باشد، زیرا سعی میکنیم بفهمیم که چه کسی جاسوس است و چه کسی عامل و هنگامی که به صحنۀ سیاسی ایران نگاه میکنیم، بکوشید دریابیم که چه کسی در واقع با امآیسیکس ارتباط دارد یا سیا یا سازمان اطلاعات فرانسه (خنده) همیشه باید ارتباطی از این دست وجود داشته باشد و شما باید سیاستها را بر اساس آن پیوندها به مردم توضیح بدهید. من از کل این موضوع ارتباطها پرهیز دارم.
اما بر یک پایۀ وسیعتر در بحث درباره اینکه شورویها در سال ۱۳۳۲ چه میکردند، باید بگویم که اساساً هیچکار و این تعجبآور است. اگر شما بر اساس این فرض [جنگ سرد] حرکت کنید که روسها از زمان کاترین کبیر چشم به ایران داشتند و میخواستند به خلیج فارس و اقیانوس هند راه پیدا کنند، در آن صورت بدیهی است که مداوماً به این فکر کنید که خرس بزرگ روسی از شمال به سمت جنوب حرکت میکند و میخواهد به جنوب دست درازی کند. این گفتمان جنگ سرد دربارۀ ایران است و این ایدۀ خرسی که همیشه در حال توطئه کردن برای چنگانداختن به ایران است همیشه وجود داشته و با تفکر محافظهکاران ایران همخوانی داشته است که تهدیدی که متوجه ایران است نه از انگلیس و ایالات متحده بلکه از شمال است.
مشکل این فرض آن است که در دورانی طولانی پس از ۱۹۲۱، شورویها قطعاً توجهی به ایران نداشتند. از آنجایی که اساساً هیچگونه پایگاه آمریکایی یا انگلیسی در ایران وجود نداشت، برای آنها بسیار ارضاکننده بود که ایران یک کشور بیطرف باقی بماند که این منطق توافقنامۀ ۱۹۲۱ میان ایران و شوروی است. تا زمانی که ایران به این بیطرفی وفادار میماند، روسها واقعاً بهدنبال هیچ منافعی در ایران نبودند. ما اکنون صورت مذاکرات میان مولوتوف و ریبنتروپ در پیمان میان نازیها و شوروی را در اختیار داریم. نازیها دائم به روسها میگفتند که کار انگلیس تمام است، چرا به دنبال آرزوهای خود برای رسیدن به خلیج فارس نمیروید؟ و مولوتوف دائم مسئله را به دریای بالتیک و اروپای شرقی میبرد. منافع حیاتی از دید آنها در اروپای شرقی و دریای بالتیک قرار داشت. و این اصرار آلمانها بود که دائم میگفتند به پایین نگاه کنید. در یکجا مولوتوف با بیادبی نسبت به ریبنتروپ سخن میگوید، و این ظاهراً اولین باری است که دیپلماتهای خارجی با بیادبی با رهبران نازی سخن میگویند. ظاهراً آنها برای حفاظت از بمباران انگلیسها، که در جریان بود، در یک پناهگاه جلسه داشتند. مولوتوف به ریبنتروپ میگوید که اگر کار انگلیس تمام شده است پس چرا ما در این پناهگاه هستیم؟ (خنده)
منافع و توجه آنها به ایران بسیار محدود بود. آنها به ایران آمدند چون انگلیس خیلی این را میخواست تا مسیر کمک و تجهیزات بهوجود آید. آنها با خوشحالی ایران را در ۱۳۲۴ ترک کردند به استثنای اینکه وقتی متوجه شدند آمریکاییها یا انگلیسها در صدد گرفتن امتیاز نفت در آذربایجان هستند، پا پیش گذاشتند و بحران آذربایجان پدید آمد و با پایان بحران آذربایجان و ورود ارتش ایران به آذربایجان، روسها واکنشی نشان ندادند. و این امر در واقع برای آمریکاییها جالبتوجه بود که چرا روسها واکنشی نشان ندادند. به همین ترتیب، هنگامی که بحران نفت شروع شد، روسها علاقۀ زیادی به آن نشان ندادند و آن را اختلافی میان ایران و انگلیس میدیدند که آنها در آن نقشی ندارند. باید به این موضوع اضافه کرد هنگامی که مصدق شیلات را ملی کرد، سیا امیدوار بود که روسها به شدت واکنش نشان بدهند و این موجب برانگیختن بحران دیگری شود، روسها خیلی راحت با موضوع برخورد کردند و گفتند بسیار خوب، اگر میخواهید شیلات را ملی کنید، اشکالی ندارد. اینهم مانند شرکت نفت است و باز هم نشان دادند که به موضوع آنقدر علاقهای ندارند. بنابراین فکر میکنم که وقتی سال ۳۲ فرارسید، برخورد آنها با نگرش کلیشان نسبت به ایران همخوانی داشت که در ایران، تا زمانی که در آن پایگاههای نظامی آمریکایی یا انگلیسی ایجاد نشده باشد، منافع حاشیهای برای خود قائل باشند. در واقع سند تازهای وجود دارد که وزارت خارجه آمریکا آن را منتشر کرده است و طبق آن هنگامی که انگلیسها و آمریکاییها در سال ۱۳۳۲ مشغول مسلح کردن قشقاییها و بویراحمدیها و بختیاریها بودند، سیا از اینکه روسها توجهی به کُردها نشان نمیدهند، متعجب بود، زیرا کردستان محلی طبیعی برای آن بود که روسها آنها را مسلح کنند، اما آنها علاقهای نشان نمیدادند و سیا نمیتوانست دلیل آن را بفهمد. آنها دلیل رفتار شورویها را نمیفهمیدند، زیرا فرض اساسی آنها اشتباه بود که فکر میکردند روسها همیشه به ایران توجه و علاقه نشان میدادهاند. اما اگر شما عکس این ایده را در نظر بگیرید، با فقدان توجهی که نشان میدادند تطبیق میکرد. بررسی یادداشتهای مولوتوف واقعاً جالب است. شاه در سال ۱۳۳۰ به مولوتوف نامه مینویسد که انگلیسها و آمریکاییها بسیار به ایران علاقهمندند، چرا شما به ایران علاقهای ندارید؟ (خنده) چرا شما اساساً ما را نادیده میگیرید؟ سپس کاشانی نیز نامۀ مشابهی به مولوتوف مینویسد که توجه بیشتری به ایران نشان بدهید (خنده) من نمیدانم پاسخ مولوتوف چه بوده است، اما این شواهد یکبار دیگر نشان میدهد که آنها واقعاً علاقهای نداشتهاند که این موضوع نیز کنجکاویبرانگیز است، زیرا افرادی مانند شاه روسیه را خرس گرسنۀ بزرگی تصور میکردند که همیشه دوست دارد ایران را ببلعد. چرا او به این خرس بزرگ سیخونک میزند و میگوید بیایید به ایران بیشتر توجه نشان بدهید (خنده) اما آنها واقعاً علاقهای نداشتند که وارد این قضیه بشوند. بنابراین من فکر میکنم که کل موضوع روابط شوروی و حزب تودۀ [ایران] اساساً ردّ گم کردن و نعل وارونه زدن است و عاری از مسائل واقعی و مسائل جالب در جامعۀ ایران است.
افشین متین عسگری: بهعنوان یک احساس درونی میخواستم این پرسش را در مقابل پروفسور آبراهامیان مطرح کنم. میتوانم تصور کنم که افرادی از میان حضار نیز همچون من در این فکر باشند که شما واقعاً چه انتقاد اساسی به حزب تودۀ [ایران] دارید؟ و این نقص چه نقشی در ضعف یا شکست آنها داشت. اصلاً آنها چه کار اشتباهی کردند؟
یرواند آبراهامیان: در کدام دوره؟
افشین متین عسگری: منظور من بیشتر اشتباهات کلی استراتژیک است نه اشتباهات تاکتیکی. من مطمئنم که شما خواهید گفت که آنها اشتباهات زیادی مرتکب شدند. فکر میکنم بحثی که ما تا به حال داشتهایم در واقع تلاش برای باطل کردن پیشداوریها و سوءتفاهمات دربارۀ حزب تودۀ [ایران] بوده است و تلاش کردهایم اتهامات دروغینی را که به حزب تودۀ [ایران] زده شده است و مشکلاتی را که دربارۀ آنها مطرح شده است، و نداشتهاند، برملا و اصلاح کنیم و روایت درستی بهدست بدهیم. فکر میکنید که نقطهضعف یا اشتباه اساسی و استراتژیک آنها چه بود؟
میخواهم یک پرسش چالشانگیز مطرح کنم (خنده)
یرواند آبراهامیان: پرسش شما بار دیگر به همان چیزی مربوط میشود که به آن تهیۀ کیمیا میگوییم. اگر کیمیا درست باشد، در آن صورت شما در وضعیت درستی قرار دارید. بیایید موضوع را به نحو دیگری مطرح کنیم. آیا در جامعۀ ایران امکانپذیر بود که ما چه در دهۀ ۱۳۲۰ یا ۱۳۳۰ یا ۱۳۴۰ انقلاب داشته باشیم؟ اگر شما به متن اصلی جامعه نگاه کنید، هیچ کیمیایی برای تبدیل کردن آن به طلا بهکار گرفته نشده است و شما اساساً فقط فلزات پایه در اختیار دارید و هیچ نوع شعبده یا جادو یا محرک قرونوسطایی نمیتواند فلزات پایه را به طلا تبدیل کند. در سال ۱۳۳۲ نیز این فکر که اگر حزب تودۀ [ایران] به نحو درستی عمل کرده بود، ما میتوانستیم به جای کودتا با انقلاب پیروزمند مواجه شویم، اشتباه بود. اگر مجدداً به اسناد تازهای که منتشر شدهاند نگاه کنید، میبینید که احتمال چنین چیزی وجود نداشته است. در سال ۱۳۳۲ سیا آشکارا ادعا میکرد که ایران در آستانۀ انقلاب قرار دارد و بسیاری از ما در واقع به نحوی با گفتمانی که در ۱۳۳۲ رایج بود گمراه شده بودیم و تصور میکردیم که کشور در آستانۀ یک انقلاب است، زیرا آمریکاییها و انگلیسها ادعا میکردند که کشور در آستانۀ یک انقلاب قرار دارد، شاه ادعا میکرد که کمونیستها قادرند قدرت را بهدست بگیرند و خیلیها بر این اساس تصور میکردند که امکان واقعی یک انقلاب سوسیالیستی وجود دارد. تعداد زیادی از نسلهای جوان اینطور فکر میکردند و حتی هنگامی که من نیز شروع بهکار کردم اساساً این خط را دنبال میکردم. اما اگر حالا به اسناد، حتی اسناد خود سیا، نگاه کنید، میبینید که حرف دیگری زدهاند و چنین چیزی کاملا بیمنطق و باورنکردنی است. خود اسناد سیا اساساً میگویند که حزب تودۀ [ایران] هیچگونه شانس به قدرت رسیدن ندارد. سندی از سیا وجود دارد که درست ۱۰ روز قبل از کودتا تهیه شده است، و این همان کودتایی بود که قرار بود مانع از موفقیت کودتای کمونیستها بشود، و سیا در این سند به روشنی و با قاطعیت میگوید که کمونیستها در موقعیتی قرار ندارند که قدرت را بهدست بگیرند. آنها از لحاظ عددی کماند، اساساً در شهرها متمرکزند، مسلح نیستند، برای صحبت کردن دربارۀ انقلاب آمادگی ندارند و اساساً دربارۀ حمایت از مصدق صحبت میکنند. بنابراین همۀ این ماجرا منظرهای ظاهری و ساختگی است که در پشت آن چنین واقعیتی وجود ندارد و بسیاری از مردم آن منظره را بهعنوان واقعیت در نظر گرفتند. شاهبیتی که اغلب بهکار میبرند آن است که ایران شبیه به چکسلواکی بوده است و ایران قرار بود که به راه چکسلواکی برود و حتی امروز نیز سلطنتطلبان این استدلال را بهکار میبرند. این کاملاً بیتناسب است. مقایسۀ چکسلواکی با ایران قیاس معالفارق است. در چکسلواکی، حزب کمونیست و متحدانش بیش از ۵۰ درصد جمعیت را تشکیل میدادند. در ایران حزب تودۀ [ایران] ۲/۳ درصد از آراء انتخاباتی را بهدست آورد. در چکسلواکی، حزب کمونیست وزارتخانههای عمده را در کنترل داشت، امنیت، رسانهها، و پلیس. بیشتر ارتش توسط ارتش سرخ آموزش داده شده بود. همۀ کاری که مجبور بودند انجام دهند آن بود که مازاریک را وادارند که کنار برود و آنگاه کودتا روی داده بود. سیا نشان میدهد که هرچند حزب تودۀ [ایران] در سازمان دادن تظاهرات یا سازمان دادن درخواستها مهارت داشته است، اما بههیچوجه در موقعیتی قرار ندارد که کودتا کند یا انقلابی را به راه بیندازد. بالا بردن اهمیت یا اندازۀ حزب توسط مخالفان و البته خود حزب انجام میگرفت، نظیر هر حزبی که به بزرگ کردن خود و اهمیت خود تمایل دارد و تلاش نمیکند که خود را کماهمیت یا کوچک نشان بدهد. در نتیجه، بر اساس این تبلیغات، سرانجام نتیجه میگیریم که حزبی عظیم یا بزرگترین حزب وجود داشته است. بعد میپرسیم، پس چرا موفق نشد؟ اما حزب تودۀ [ایران] در واقعیت در جایگاهی قرار نداشت که در چنین کاری موفق شود. خود مصدق نیز در دادگاه خود این را گفته است که حزب تودۀ [ایران] حتی یک تانک یا یک مسلسل نداشته است، چگونه میتوانست قدرت را تصرف کند. ما اغلب فراموش میکنیم که آمریکاییها بیش از ده هزار قشقایی مسلح داشتند و انگلیسها نیز تعداد بیشتری افراد مسلح در بختیاری و بویراحمدی داشتند. به چکسلواکی که نگاه میکنم یادم نمیآید که قبیلهای در آنجا توسط انگلیسها و آمریکاییها مسلح شده باشد (خنده) تا به مقابله با کمونیستها برآیند. بنابراین موازنۀ قدرت در این دو کاملاً متفاوت بوده است و کل این فکر که اگر حزب تودۀ [ایران] درست عمل میکرد به نحوی میتوانست در ۱۳۳۲ انقلابی بهراه اندازد بهنظر من کاملاً تخیلی است و به کیمیاگری قرون وسطایی شباهت دارد.
افشین متین عسگری: منظورم این نبود که آنها انقلابی بهراه بیندازند. منظور من این بود که آنها میتوانستند سرسپردگی خود را به اتحاد شوروی کنار بگذارند، به مصدق بپیوندند و به حزب ایرانی مشروطهخواهی با گرایش سوسیالیستی تبدیل شوند که میتوانست خط متفاوتی را بهوجود آورد که غیرممکن نبود. این علت رویگردانی از آنها و انتقادات نسبت به آنها از سوی چپ بود. شاید آنها نمیتوانستند آن خط را اصلاح کنند. من انتظار برپا کردن انقلاب از آنها ندارم. من از آنها انتظار داشتم که در مسیری که آغاز کرده بودند به حرکت ادامه بدهند. من فکر میکنم این یک راهحل بود، اما آنها از آن استفاده نکردند.
یرواند آبراهامیان: البته در مرداد ۱۳۳۲ آنها بهطور کامل از مصدق حمایت میکردند و من نمیدانم این سیاست علیه سیاست شوروی بود یا نه و من نمیدانم که اگر آنها بیشتر حمایت کرده بودند آیا این کار از کودتا جلوگیری میکرد یا نه اما من واقعاً فکر میکنم که مسائل مرزی وجود داشتند که کودتا را نه به تصمیمی تاکتیکی برای انجام این یا آن کار تبدیل کرد. شورویها تقریباً در اوت ۱۹۵۳ از مصدق حمایت میکردند و در واقع فکر میکنم یکی از دلایل کودتا این بود که مصدق به شورویها نزدیکتر شده بود و سه ماه قبل از کودتا مذاکراتی را با اتحاد شوروی آغاز کرده بود. مذاکرات صمیمانهای میان مسکو و در تهران انجام شده بود.
استفنی کرونین: افشین صحبتهایی در این زمینه کرد که من به آن فکر میکردم، اما هنگامی که ما به این جنبه از استراتژی حزب تودۀ [ایران] نگاه میکنیم، واضح است که در دهۀ ۱۳۳۰ شرایط عینی بهشکل نمایانی نامساعد بود. در این مورد تردیدی وجود ندارد. اما معهذا این وظیفۀ یک حزب سیاسی است که استراتژی مناسبی تدوین کند که اهداف او را در میان مدت و بلند مدت به پیش ببرد و بهنظر نمیرسد که حزب تودۀ [ایران] این کار را در دهۀ ۱۳۳۰ انجام داده باشد. البته احتمالاً توانایی و فرصت رهبری یک انقلاب برای حزب تودۀ [ایران] وجود نداشت، اما یک استراتژی که به آن امکان میداد نوعی نفوذ را در کشور حفظ کند، لازم بود. اما بهنظر من میرسد که چنین برنامهای تهیه نشد و وضعیت بهنظر بسیار مشکلآفرین شد و حزب تودۀ [ایران] نه تنها با کودتا مواجه شد، بلکه عملاً در داخل کشور نابود شد، بنابراین، همانطور که افشین در اظهارنظر دوم خود گفت، میخواهم بدانم که بسیار خوب، انقلاب را کنار میگذاریم و قبول داریم که شرایط بسیار دشواری وجود داشته است، اما آنها چه باید میکردند که دستکم به آنها امکان میداد اعتبار خود را در داخل کشور حفظ کنند. آیا فکر کردن دربارۀ آن ناممکن است یا میتوانیم به استراتژیهای دیگری در آن دوران فکر کنیم.
یرواند آبراهامیان: به این دلیل است که فکر میکنم اسناد داخلی اهمیت زیادی دارند، زیرا ما از همۀ بحثهایی که در فاصلۀ ۱۳۲۸ و ۱۳۳۱ انجام گرفته بود اطلاع نداریم. در اینجاست که بهنظر من اشتباهات واقعی صورت گرفته است، یعنی هنگامی که جنبش ملی شروع به ملی کردن نفت کرد، از ۲۸ تا ۳۱، و حزب تودۀ [ایران] به مصدق انتقاد میکرد و این امر سپس موجب بروز شکاف عمیق میان جنبش ملی و جنبش حزب تودۀ [ایران] شد. بنابراین دوست دارم بدانم که در بحثها چه کسی اساساً علیه مصدق استدلال میکرد و چه کسی به نفع او. و از این مسئله اغلب سوءاستفاده شده تا علت کودتا را به واسطۀ آن توضیح بدهند. این ماجرا علت کودتا را نشان نمیدهد، زیرا تا ۱۳۳۲ حزب تودۀ [ایران] سیاست خود را نسبت به مصدق تغییر داده بود و بهطور کامل از مصدق حمایت میکرد، بنابراین مثالهایی که افراد از انتقادات حزب تودۀ [ایران] به مصدق ارائه میدهند مربوط به دورههای قبل است و آنهایی که این داستان را از خود درمیآورند، وانمود میکنند که این انتقادات همچنان تا ۱۳۳۲ ادامه داشته است، اما در سیاست حزب تودۀ [ایران] در ۱۳۳۲ و در واقع پس از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ تغییر جدی نسبت به مصدق ایجاد شده بود و اینکه چرا این تغییر جدی روی داد و چه کسی اساساً نقش اصلی را در این تغییر داشت، مهم است. در اینجا ممکن است نقش شورویها مهم باشد و از آنجا که ما از بحثهای داخلی اطلاع نداریم، نمیتوانیم نظر قاطع بدهیم. من جداً معتقدم که بزرگترین اشتباه، نشناختن ماهیت کارزار ملی شدن نفت بود و آنها به جای اینکه آن را یک جنبش ملی واقعی بدانند، نوعی اقدام از سوی آمریکا برای تضعیف انگلیس ارزیابی میکردند و این سیاست در واقع این وضع بسیار نامساعد را در برخورد با مصدق و همچنین در کل جنبش ملی برای آنها بهوجود آورد. برای اطلاع دقیق از دلایل این وضع باید به آرشیوهای داخلی حزب دسترسی داشت و ما سرانجام ممکن است به این نتیجه برسیم که شخصیتهایی که در واقع اغلب رقیب یکدیگر بودند در مورد این مسئله در واقع اتفاق نظر داشتهاند، زیرا در این سیاست این شخصیتها یا «من»ها نبودند که تعیینکننده بودند، بلکه در واقع ارزیابی آنها از وضعیت و تعهداتشان تعیینکننده بود، اما این چیزی است که من دربارۀ آن اطلاعی ندارم اما بهشدت مایلم بدانم که نظر افراد در این مورد چه بوده است.
تورج اتابکی: در پاسخ به افشین، میخواهم از دو اپیزود یاد کنم، یکی زمانی است که امتیاز نفت شمال توسط اتحاد شوروی مطرح میشود. این بهترین وقت برای آن بود که حزب تودۀ [ایران] موازنۀ منفی نظیر مصدق بهکار ببرد: نه اتحاد شوروی نه انگلیس. این بهترین سیاست بود، نه اینکه مردم را به خیابان بیاورد و از امتیاز قدیمی پشتیبانی کند. این حرکت واقعاً در داخل حزب تودۀ [ایران] مشکل ایجاد کرد. دومین نکته که برای حزب تودۀ [ایران] مشکل ایجاد کرد منحل کردن کل شاخههای حزب ظرف مدت ۲۴ ساعت در آذربایجان و تحویل دادن آن به پیشهوری بود.
یرواند آبراهامیان: این موضوع همانطور که متذکر شدم یکی از عرصههایی است که ما واقعاً باید بحثها را در کمیتۀ مرکزی در اختیار داشته باشیم و ببینیم هنگامی که آنها بهطور ناگهانی با این واقعیت روبهرو شدند که شورویها درخواست امتیاز نفت کردند چه بحثهایی کردند. رادمنش درست یک هفته قبل از این در مجلس دربارۀ ملی شدن صنعت نفت صحبت کرده بود و ناگهان آنها با درخواست شورویها روبهرو شدند.
البته اگر شما این موضوع را بهطور مجزا و بیارتباط با دیگر مسائل بررسی کنید، از دیدن تصویر بزرگ غافل خواهید شد که طبق آن آمریکاییها و انگلیسها نیز در همان زمان در تلاش گرفتن امتیاز نفت در آذربایجان بودند.
علی انصاری: آیا میدانیم که حزب تودۀ [ایران] چه روشها و برنامههایی برای عضوگیری و جلب هوادار در سیستم مدارس داشت؟
یرواند آبراهامیان: آنها سازمان جوانان داشتند. آنها به ورزش و ورزشکاران توجه داشتند و این روش خوبی برای راه پیدا کردن به جوانان بود.
افشین متین عسگری: آنها قطعاً یک سازمان جوانان داشتند که در دبیرستانها فعالیت میکرد.
علی انصاری: ارتباطی میان حزب کمونیست هند با حزب تودۀ [ایران] و دیگران مثلاً آیا ارتباطی با مبارزان ضدفاشیست در اسپانیا وجود داشته است؟
یرواند آبراهامیان: فکر میکنم قویترین پیوندهای فراملی حزب تودۀ [ایران] به دلایل روشن با حزب کمونیست عراق بوده است و برخی افرادی که در کار سازماندهی کارگران در اهواز و آبادان بودند، در مرزها رفت و آمد داشتند و پیوندهای نزدیکی میان این دو حزب تا دهۀ ۱۳۶۰ وجود داشته است.
تورج اتابکی: من دربارۀ ارتباط کمونیستهای هندی با حزب تودۀ [ایران] در دهۀ ۱۳۲۰ در خوزستان مطلبی منتشر کردهام. در این زمینه در آرشیو دهلی اسناد زیادی در ارتباط با فعالیتهای کمونیستها در خوزستان وجود دارد.
علی انصاری: چرا حزب تودۀ [ایران] پس از ۱۳۵۸ به حمایت از جمهوری اسلامی ادامه داد، حتی هنگامی که این کار خلاف مواضع و باورهای آنها بود. بهنظر شما علل آن چه بود؟
یرواند آبراهامیان: دلیل اعلام شدهاش این بود که جمهوری اسلامی ضدامپریالیست و ضدآمریکایی است و تا هنگامی که ضدامپریالیست است میبایست از آن حمایت کرد. استدلال اصلی این بود. اما من فکر میکنم بر اساس تصوری که کیانوری و رهبری حزب تودۀ [ایران] داشت، کشور در آستانۀ یک جنگ داخلی قرار داشت و جنگ داخلی محتمل بود و در چنین جنگ داخلی، جبهههای موجود یا علیه آمریکا یا طرفدار آمریکا بودند و بنابراین بهترین کار این بود که نوعی پیوند با آیتالله خمینی حفظ شود. زیرا در جنگی داخلی که میتوانست شبیه به جنگ داخلی اسپانیا باشد، باید چنین نقشی ایفا میشد. این تصور فقط در کیانوری و حزب تودۀ [ایران] وجود نداشت. در سالهای ۵۸ و ۵۹ وحشت زیادی وجود داشت که ایران قرار است وارد یک جنگ داخلی شود، زیرا معمولاً بعد از یک انقلاب، شما با ضدانقلاب روبهرو میشوید و با نوعی شورش. این انتظاری بود که وجود داشت و ما اکنون با اطلاع از رویدادهایی که روی دادند و اسنادی که منتشر شدند میدانیم که چنین امکانی وجود نداشت و این تصور صرفاً یک فرض اشتباه بود. امکان یک اقدام ضدانقلابی وجود نداشت و ایالات متحده به فرستادن ارتش به ایران و آغاز جنگ داخلی علاقهای نداشت. بنابراین فرضها اشتباه بودند اما استدلالها اساساً چنین بودند که این رژیم ضعیف و شکننده است و میتواند ساقط شود و از این رو باید بهرغم تمامی اشتباهاتش تحت حمایت قرار بگیرد و البته این اشتباه خلاف ایدئولوژی اولیۀ حزب تودۀ [ایران] قرار داشت که البته مبتنی بر سکولاریسم [جدایی دین از سیاست] و دور کردن مذهب از سیاست قرار داشت.
ناصر مهاجر: هنگامی که انقلاب سفید روی داد و به شورشهای ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در تهران و دیگر شهرهای بزرگ در ایران منجر شد، شاه آن را جنبشی ارتجاعی و ارتجاع سیاه نامید. این بحث توسط حزب تودۀ [ایران] در مردم مطرح شد که آنها در پشتیبانی از جنبش ۱۵ خرداد مردد بودند. آنها چندین بار موضع خود را، حتی نسبت به آیتالله خمینی، تغییر دادند. این گرایش واضح وجود داشت که این نیروها، یعنی روحانیت ایران، و حامیانشان {زمینداران} آماج حملهاند. این اقدامات به چیزی حمله میکرد که از نظر حزب تودۀ [ایران] به هر حال گام اول بود. حزب تودۀ [ایران] میگفت که انقلاب سفید در واقع چیزی نیست که ما از آن حمایت کنیم، اما به هر حال یک گام در مسیر مدرنیزاسیون ایران است و ساختار جامعۀ ایران را تغییر میدهد. این سابقه وجود دارد و درست چند ماه پیش از انقلاب ایران، اسکندری در مجلۀ «صلح و سوسیالیسم» ارگان احزاب کمونیست به تقبیح آیتالله خمینی پرداخت که ما بههیچوجه وارد رابطه با آیتالله خمینی نخواهیم شد و از او حمایت نخواهیم کرد. این خطی بود که توسط اسکندری و رادمنش ارائه شد. خط دیگری هم بود که از مبارزۀ ضدامپریالیستی حمایت میکرد و آنگاه است که خط اسکندری کنار گذاشته میشود و کیانوری با حمایت روشن شورویها به قدرت میرسد. این موضوع شما را به فکر میاندازد. این اتفاق امر ناگزیری برای حزب تودۀ [ایران] نبود که از چنین نیرویی حمایت کنند. شما بهدرستی مطرح کردید که چیزهایی است که ما نمیدانیم و میخواهیم بدانیم که بحثهای درون کمیتۀ مرکزی و هیئت سیاسی حزب تودۀ [ایران] در این باره چه بوده است. و چه بحثهایی پیش از برکناری ایرج اسکندری از رهبری حزب تودۀ [ایران] در داخل حزب درگیر شد.
یرواند آبراهامیان: موضوع اصلاحات ارضی نیز در واقع موضوع جالبی است. همانطور که ناصر میگوید، روزنامۀ مردم در آن زمان در واقع برخورد کاملاً مساعدی با اصلاحات ارضی داشت. و من این امکان را شنیدهام که حزب تودۀ [ایران] مایل بود در صورتی که به آن فرصت فعالیت در ایران داده میشد و فضای بازی برای فعالیت بهوجود میآمد، بهطور کامل از اصلاحات ارضی پشتیبانی کند و آماده بودند با رژیم معاملهای بکنند و البته برخی افراد میگفتند که این علامت فرصتطلبی (اپورتونیسم)، رویزیونیسم و رفرمیسم است، اما بهنظر من این تمایلی در حزب تودۀ [ایران] بود که از اصلاحات ارضی در ازای بهدست آوردن فرصت حمایت کنند، اما در اینجا نیز تصمیمات در خارج از ارادۀ حزب تودۀ [ایران] گرفته میشدند و شاه مایل نبود که هیچکاری در این ارتباط انجام بدهد و حتی در صورت حمایت حزب تودۀ [ایران] از اصلاحات ارضی به آن امکان فعالیت بدهد. بنابراین تصمیم واقعی یا بار اصلی این تصمیم واقعا بر دوش شاه بود. اسناد جدید در واقع چیز دیگری نشان میدهند که تعجبآور است. در مقطعی که کمونیسم اروپایی بسیار بزرگ شده بود، شاه شنیده بود که حزب تودۀ [ایران] میخواهد از آلمان شرقی به ایتالیا جابهجا شود و با کمونیستهای ایتالیایی کار کند و این خبر واقعاً موجب ایجاد وحشت در دربار شد و شاه از سیا درخواست کرد که در اینباره تحقیق کند، زیرا بهنظر میرسید که او از این بیشتر میترسید که حزب تودۀ [ایران] کمونیست اروپایی بشود تا وابسته به اتحاد شوروی باقی بماند که انسان را به این فکر میرساند که مسائل واقعی چه بودند. اما اشخاصی نظیر اسکندری و دیگران آشکارا ترجیح میدادند که با اوروکمونیستها کار کنند تا وابسته به اتحاد شوروی باشند، اما در ارتباط با تغییر از اسکندری به کیانوری، من این نتیجهگیری را نمیقاپم که شورویها بودند که تصمیم به آن تغییر گرفتند. شما باید به حال و هوای کشور نگاه کنید که حال و هوایی انقلابی بود و اینکه اعضا و فعالان در داخل و در تبعید دراین هوا قرار داشتند و به دنبال «آدم مناسب زمانه» میگشتند. فردی مانند ایرج اسکندری که یک حقوقدان و آدم فعالیت پارلمانی و یک سیاستمدار سنتی بود در این شرایط مناسبتر بود تا کسی که بیشتر یک آدم سرکش و تکروست و در گذشته به عمل بیشتر معروف بوده تا اندیشیدن و کار فکری و بهنظر میرسید که کیانوری برای این نقش مناسبتر باشد. بنابراین فکر میکنم که اعضای حزب بیشتر از او حمایت میکردند تا اسکندری، هر چند بهنظر من اسکندری سوابق بهتری در سیاست داشت، اما کیانوری با حال و هوای روزگار ۵۸-۵۷ بیشتر تطبیق میکرد.
علی انصاری: میتوانید بگویید که آیا بدترین اشتباه حزب تودۀ [ایران] تغییر سیاست از سیاست طبقاتی به گفتمان ضدغربی نبود؟
یرواند آبراهامیان: من مطمئن نیستم که این حزب تودۀ [ایران] بود که این سیاست را تغییر داد. غربزدگی ایدهای نبود که حزب تودۀ [ایران] از آن پشتیبانی میکرد. چپگرایانی در خارج از حزب تودۀ [ایران] ، نظیر دکتر شریعتی و جلال آلاحمد این ایده را اختیار کردند. من فکر نمیکنم که به این بدترین اشتباه بگوییم. این جالب است که افراد عجول دائماً میپرسند که اشتباهات چه بود. بار دیگر داریم برمیگردیم به موضوع کیمیا (خنده)
افشین متین عسگری: من فکر نمیکنم موضوع کیمیا مطرح باشد. بهنظر من موضوع یک نوع ترازنامه است و من میتوانم به شما بگویم که بهنظر من بزرگترین اشتباه حزب تودۀ [ایران] ناتوانی در مستقل شدن از اتحاد شوروی و تبدیل شدن به یک حزب مردمی و تودهای در ایران است که حزبی سوسیالیستی و چپگرا نیز باشد. بهنظر من لحظهای که حزب تودۀ [ایران] میتوانست این تصحیح را در کار خود وارد کند سال ۱۳۲۴ و در بحران آذربایجان بود که عامل انشعاب خلیل ملکی شد. اگر آنها میتوانستند بگویند که نه، ما یک حزب ایرانی سوسیالیستگرا و مشروطه و مردمی هستیم و خودمان تصمیماتمان را میگیریم و برای مثال با آنچه در آذربایجان میگذرد موافق نیستیم، در آن صورت تفاوت عمدهای پدید میآمد و اگر آنها از آن خط پیروی کرده بودند، هنگامی که جبهۀ ملی تشکیل شده بود، آنها میتوانستند به آن بپیوندند و میتوانستند در جبهۀ ملی یک حزب سوسیالیستی باشند. بهنظر من بزرگترین اشتباه استراتژیک آنها فقدان امکانات کافی برای این امر بود که خود تصمیمات خود را بگیرند و این امر حزب را در معرض نوعی سردرگمی استراتژیک قرار داد. آنها در سال ۱۳۳۲ کاری انجام ندادند، زیرا شورویها نمیدانستند که چه باید بکنند.
تورج اتابکی: یافتۀ من دربارۀ تغییر رهبری از ایرج اسکندری به کیانوری این است که این حرکت از سوی مقامات شورویها پشتیبانی و پیشنهاد شده بود. کیانوری پیش از گرفتن قدرت با غلامیحیی دانشیان در باکو دیدار کرد و غلامیحیی دانشیان بهخوبی از سوی اتحاد شوروی حمایت میشد و ارتباطهای خوبی با پولیتبورو داشت، بنابراین بر اساس حمایت شورویها از غلامیحیی دانشیان، او ترتیبی داد که ایرج اسکندری کنار برود و کیانوری به قدرت برسد.
یرواند آبراهامیان: این مطلب تاحدی درست است، اما من همچنین فکر میکنم که کسی مانند اسکندری که بسیار بیشتر واقعبین و محتاط بود، با روحیۀ اعضای معمولی حزب در اواخر ۵۷ و اوایل ۵۸ که از سرخوشی انقلاب به شور آمده بودند و موفقیت را نزدیک میدیدند، تناسب نداشت. من نمیگویم که آنها درست میگفتند یا غلط، بلکه فقط دربارۀ روحیهها در آن زمان صحبت میکنم. اگر به عقب برگردید و شور و نشاط مردم را نسبت به آنچه در حال وقوع بود میدیدید، متوجه میشدید که کسی نظیر کیانوری که بیشتر روحیۀ ماجراجویی داشت و گفته میشد که با روزبه و مردم پیوند داشته است، بیشتر به «مرد عمل» شباهت داشت و مناسب شرایط نشان میداد.
تورج اتابکی: و از خانوادهای روحانی برخاسته بود.
یرواند آبراهامیان: به استثنای پدرش که بهخاطر ضدروحانی بودن شهرت داشت (خنده) در واقع هر دو جهت را داشت. اگر به استدلالات افشین برگردیم، بهنظر میرسد که اشتباهات حزب تودۀ [ایران] موجب شده است که اساساً قربانی نیروهای بیرونی باشد. بله، در سال ۱۳۲۵ که شورویها درخواست امتیاز نفت شمال را مطرح کردند و سپس بحران آذربایجان، میتوان گفت استدلالی که شما دربارۀ حزب تودۀ [ایران] میکنید معقول است که اعلام استقلال کند و به نوعی حزب سوسیالیست مستقل و سپس به یک نیروی عمده تبدیل شود. مشکل این استدلال این است که البته این کار انجام شد. خلیل ملکی این کار را انجام داد و ملکی از این موهبت برخوردار شد، اما خلیل ملکی کار چندانی در ارتباط با عموم مردم از پیش نبرد. او نتوانست اتحادیههای کارگری یا یک جنبش تودهای درست کند. او اساساً یک محفل کوچک درست کرد که مجبور شدند با منفورترین عناصر در سیاست ایران، یعنی حزب زحمتکشان، کار کنند و همچنین اسناد جدید نشان دادند که این به اصطلاح تیتو در واقع حقوقبگیر سیا است. پس آن مسیر اساساً به بنبست نیروی سوم و خلیل ملکی رسید. بنابراین من فکر میکنم حزب سوسیالیستی که در ایران آن زمان میخواست ضدشوروی باشد در واقع کاری از پیش نمیبرد. منطقاً میتوانید بگویید که خب، اجزاء مناسب در آن زمان وجود داشتند و کافی بود آنها را با هم مخلوط کنیم، سوسیالیسم، استقلال ملی و آنگاه شما قطعاً به موفقیت دست پیدا خواهید کرد. بهطور ساده، چنین تصوری نتیجه نمیداد.
استفنی کرونین: فرد هالیدی خیلی وقت پیش خاطر نشان کرد که حزب تودۀ [ایران] نیز مشکلی مشابه با کمونیستهای لهستانی داشته است و آن نزدیکی بیش از حد به اتحاد شوروی بوده است. منظورم فقدان فاصلۀ جغرافیایی است که در مواضع سیاسی و ایدئولوژیک بازتاب پیدا میکرد. و البته برخی مشکلات لزوماً قابل حل نیستند. پیدا کردن راهحل برای برخی چیزها بسیار دشوار است. مسئلۀ رابطۀ حزب تودۀ [ایران] با اتحاد شوروی را، بهصورتی که افشین مطرح کرد، به سادگی نمیشد حل کرد، زیرا حزب تودۀ [ایران] در همان حال که از پیوندش با اتحاد شوروی لطمه میدید، از آن نفع نیز میبرد. از سوی دیگر، تبدیل شدن به یک حزب ضدشوروی تنها راهحلی نبود که یک جنبش غیرمتعهد در مقابل خود داشت. ما نمونة تیتو را در یوگسلاوی مشاهده میکنیم. شما میتوانستید یک حزب کمونیست باشید و با فاصله از اتحاد شوروی عمل کنید.
ناصر مهاجر: پیرو صحبتهای استفنی، بیایید به ترکیب حزب تودۀ [ایران] نگاه کنیم. نخست گروه ارانی را داریم که تبعیت کورکورانه از اتحاد شوروی نداشتند. آنها استقلال خود را از شورویها حفظ کردند. آنها بههیچوجه ضدکمونیست شوروی نبودند، اما بهتر از من میدانید که یک گروه مارکسیستی مستقل بودند. پس ما این گروه را داریم که بسیار مهم است و بیشتر ۵۳ نفر را تشکیل میدهد. سپس بقایای حزب کمونیست ایران را دارید، آرداشس آوانسیان و باقی آنها. برخی افراد از جنبش جنگل و برخی افراد مستقل در میان روشنفکران. خلیل ملکی یکی از افراد گروه ارانی بود. با انشعاب خلیل ملکی تعداد زیادی از افراد حزب تودۀ [ایران] از جمله احسان طبری از جمله کسانی بودند که به انتقاد از خط مسلط روی آوردند. تعداد بسیار زیادی از کادرهای حزب به انتقاد از این نظر پرداختند که معتقد بود ما باید کورکورانه از شورویها تبعیت کنیم. اگر موضع شورویها علیه گروه خلیل ملکی نبود، بسیاری از کسانی که با خلیل ملکی همراه شده بودند جانب حزب تودۀ [ایران] را نمیگرفتند. این موضوع همچنان مطرح است که آیا این وضع اجتنابناپذیر بود. ما از توهمات یا آرزوی محال صحبت نمیکنیم، زیرا چنین افرادی وجود داشتند که میگفتند حزب تودۀ [ایران] اگر استقلال خود را از شورویها حفظ کند میتواند نقش بسیار مهمی در رویدادهای جاری ایران بازی کند. ما مجبور نبودیم بهطور کامل ضدشوروی باشیم یا بهطور کامل طرفدار شوروی. ما میتوانستیم خط مستقل و تفکر مستقلی دربارۀ کلیۀ چیزهایی که شما متذکر شدید داشته باشیم تا بهدستاوردهای روشنگری نایل شویم.
یرواند آبراهامیان: این استدلال که بهخاطر آنچه شورویها در سالهای ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ انجام دادند، معقول است که از آنها فاصله بگیرید در سالهای ۱۳۲۶ـ۱۳۲۵ بسیار شایع بود و مظهر آنها خلیل ملکی بود و به حمایت زیادی از نیروهای حزب تودۀ [ایران] نیز دست پیدا کرد. اما آنچه در بلند مدت با آن مواجه میشوید این است که بسیاری از حامیان اولیۀ خلیل ملکی به حزب تودۀ [ایران] بازگشتند و به حمایت از حزب تودۀ [ایران] پرداختند و گروه خلیل ملکی به گروه بسیار بسیار بیاهمیتی تبدیل شد. شما میتوانید بگویید که او همۀ اجزاء لازم را در اختیار داشت تا مطلوب خود را بسازد: سوسیالیسم، سابقۀ معتبر، ملیگرایان. اما «نیروی سوم» هرگز به چیز بااهمیتی تبدیل نشد و اغلب شورای متحدۀ مرکزی در واقع به حزب تودۀ [ایران] بازگشتند و این حزب به یک گروه کوچک تبدیل شد، گروهی به قدری کوچک که مجبور شد با گروههای بسیار منفور به همکاری بپردازد و اکنون چنین بهنظر میرسد که بودجۀ آنها اساساً توسط سازمان سیا تأمین میشده است. بنابراین این پرسش مطرح میشود که چرا ایران نتوانست یک جنبش مستقل سوسیالیستی ماندنی بهوجود آورد. چرا تنها جنبشی که وجود داشت طرفدار شوروی بود؟ من پاسخی ندارم اما این چیزی است که در واقع روی داد. و اگر به حزب خلیل ملکی نگاه کنید که مواضع فکری بینقصی داشت، برخی کارهایی که اعضای آن انجام دادند بسیار مشکوکاند. روزنامۀ آنها صبح ۲۸ مرداد با این تیتر بزرگ منتشر شد که تهدید از سمت راست، تهدید از سوی ارتش وجود ندارد. تهدید اکنون از سوی حزب تودۀ [ایران] است. بنابراین آنها به این نحو اساساً از خط سیا تبعیت میکردند که در ۲۸ مرداد تبلیغ میکرد خطر اصلی از سوی حزب تودۀ [ایران] است.
علی انصاری: غیرعادی و تلخ است که این احزاب و جناحهای متفاوت بهجای هدف اصلی علیه یکدیگر عمل میکنند و از یکدیگر بیشتر از آن بدشان میآید. برای بسیاری از این جنبشها تاریخ دردناکی است. و فقط منحصر به ایران هم نیست.
یرواند آبراهامیان: در همین ارتباط برخی خاطرات منتشر شدهاند که بر اساس گلایههای شخصی نوشته شدهاند. باید با احتیاط زیاد با آنها برخورد کرد. مثلاً میخوانید که کسی مثلاً کامبخش را عامل کاگب مینامد و اساساً از او خیلی متنفر است و سپس متوجه میشوید که این آدمی که این خاطرات را نوشته است بسیار به کامبخش نزدیک بوده است (خنده) او به بازنویسی تاریخ پرداخته است. بنابراین سیاستبازیهای شخصی در این موضوع زیاد وارد میشود که باید بسیار در آن دقت کرد.
۱ــ یرواند آبراهامیان: پروفسور برجستۀ تاریخ؛ کالج باروک؛ مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه شهری نیویورک
تورج اتابکی: پژوهشگر ارشد؛ انستیتو بینالمللی تاریخ اجتماعی، پروفسور بازنشستۀ تاریخ، خاورمیانه و جنوب آسیا؛ دانشگاه لیدن (هلند)
استفنی کرونین: الهه امیدیار میرجلالی، عضو پژوهشی هیئت علمی کالج سنت آنتونی، دانشکدۀ مطالعات شرقی، دانشگاه آکسفورد
افشین متین عسگری: پروفسور برجسته، گروه تاریخ؛ دانشگاه ایالتی لسآنجلس کالیفرنیا
ناصر مهاجر: محقق مستقل
علی انصاری (رئیس میزگرد): پروفسور تاریخ و مدیر و بنیانگذار انستیتو مطالعات ایران، دانشگاه سنت آندروز
https://www.youtube.com/watch?v=poUzhEpRBYk
۲ــ Kenan
۳ــ سیاوش رنجبر دائمی، مدرس، دانشکدۀ تاریخ، دانشگاه سنت آندروز
افزودن دیدگاه جدید