شماره ۲۹۱ ــ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
بخش سوم از نوشتار «مرور اجمالی و بررسی تاریخ سیاسی ایران از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا امروز»
لازم میدانم با بررسی جداگانه ماهیت طبقاتی بورژوازی ملی بهعنوان یکی از ارکان طبقات موجود کشورمان در گذشته و حال، که در آینده سیاسی و اقتصادی میهنمان نیز نقشآفرینی خواهد نمود به بررسی روانشناسی طبقاتی آن بپردازم. این بررسی از آن روی ضروری است که بسیاری از روشنفکران چپ و از جمله آقای دکتر محیط از درک ماهیت مواضع حزب توده ایران در مقطع انقلاب نسبت به این طبقه عاجز ماندهاند.
سرنوشت بورژوازی ملی در کشورهای خاوری از نظر بستر تاریخی ـ اجتماعی و اقتصادی، متفاوتتر از بستر تاریخی ـ اجتماعی و اقتصادی بورژوازی در کشورهای باختری است. هرچند ماهیت اساسی اجتماعی بورژوازی ملی نیز مانند بورژوازی به اصطلاح بیگانه رابطه کار و سرمایه و کسب بالاترین سود حاصل از استثمار کارگران توسط سرمایهداران است ولی نضج و رشد بورژوازی ملی در سرزمینهای خاوری با یک فاصله تاریخی طولانی نسبت به رشد و نضج بورژوازی در کشورهای باختری، موقعیت آن را در بازارهای جهانی محدود کرد و عرصه عمل آنها را به بازارهای محلی معطوف ساخت. از اینرو بورژوازی ملی خواهان استثمار و بهرهکشی از نیروی کار کارگران محلی است و در نتیجه در اندیشه رقابت با کالاها و سرمایههای خارجی است که به بازار فروش داخلی چنگ انداختهاند. فتح مواضع اقتصادی سرمایههای خارجی یعنی بازار فروش داخلی، محتوای اختلاف بورژوازی ملی با بورژوازی بیگانه است.
یکی از انگیزههای مبارزات ضدسرمایهداری کارگران دستیابی به رفاه اقتصادی بالاتر است و اگر به نیروی کار بهعنوان کالا نگاه کنیم توان سرمایه محلی برای خريد نيروی كار کارگران (بهعنوان فروشندگان نیروی کار) بهمراتب ضعیفتر و محدودتر است لذا بورژوازی ملی برای دستیابی به نیروی کار ارزانتر بهمنظور رقابت با کالاهای خارجی در مقابل خواستهای اقتصادی کارگران ناچار به مقاومت بیشتر است. بدین منظور بورژوازی ملی از یک طرف باید تودههای مردم محلی را با شعارهای ناسیونالیستی علیه سرمایه خارجی بسیج نماید و از طرف دیگر مجبور است در مقابل خواست آنها برای دستیابی به زندگی بهتر و رهایی از استثمار بیشتر سرمایه بایستد.
بهعلت عدم توانایی در پاسخگویی به نیازهای اقتصادی و در نتیجه اجتماعی کارگران، خواستهای کارگران فراتر از تواناییهای بورژوازی ملی قرار میگیرد. اگر از طرفی بورژوازی ملی خواهان محدود نمودن سیادت و بهرهکشی امپریالیسم با اتکاء به سرمایه محدود محلی است از طرف دیگر برای سرمایهگذاریهای اقتصادی بهعلت ضعف در سرمایه انباشتهای که در اختیار دارد بهسوی سرمایههای بینالمللی که بهصورت «کمک»های نواستعماری برای وابسته کردن کشورها انجام میپذیرد کشیده میشود.
بورژوازی ملی از طرفی خواهان ملی کردن صنایع است و از طرف دیگر خواهان قطع روابط با انحصارات نیست. بهخاطر ترس از مبارزات کارگران و کمونیستها بورژوازی ملی مایل است با همکاری اقتصادی با امپریالیسم به جلب حمایت سیاسی آنها از موقعیت خود همت گمارد و از اینرو به ادامه همکاری با شرکتهای مختلط امپریالیستی خرسند است و از همکاری کامل با کشورهای سوسیالیستی گریزان است (و الان بهتر است بگوییم گریزان بود).
بورژوازی ملی از طرفی بهخاطر پوشش دادن ضعف خود در مقابل تهدیدهای سرمایههای بزرگ و انحصارات، مایل به تقویت سرمایههای دولتی است، از طرف دیگر با گسترش آن بهخاطر خطر تعرض آن به کسب سودهای سرمایههای کم بنیه خصوصی و از جمله خود بیمناک است. از اینرو مایل است که سرمایههای دولتی را بهسمت سرمایهگذاریهای کم سودده و دیر بازده سوق دهد. بورژوازی ملی از طرفی خواهان اصلاحات ارضی و محدود نمودن و یا امحای مناسبات فئودالی است و از طرف دیگر از گسترش خواستهای دهقانان و جنبش دموکراتیک آنان در هراس است. بورژوازی ملی از یک طرف خواهان شرکت فعال سیاسی تودهها در حمایت وی در مقابل امپریالیسم است و از طرف دیگر نگران گسترش مواضع سیاسی و ارتقاء خواستهای اجتماعی آنان است.
از آنجایی که همگان بهدرستی آقای مهدی بازرگان را به این طبقه اجتماعی متعلق میدانند بد نیست گوشهای از سخنان ایشان را که گویای اعتقادات صادقانانه وی در تأیید مطالب بالا است در همین جا ذکر نمایم.
ایشان در شکوائیهای در رابطه با عملکرد برخی افراد و جریانها، خطاب به آیتالله خمینی اینگونه مینویسد: «چیزی که باعث تعجب و تأسف شد اینکه بعضی از گروههای انقلابی و مسلمانان نیز دانسته یا ندانسته تحت تأثیر گروههای چپ قرار گرفتند. این آقایان برای آن که در رهبری قشرها عقب نیفتند و بعضی از نیروهای جوان را که همیشه و همه جا در شعاع جذبههای مارکسیسم قرار داشته، عاشق داغی و تیزی با شدت و قاطعیت و به اصطلاح انقلابی هستند از چنگ چپیها گرفته به طرف انقلاب (یا حزب) بکشانند، تندتر از آنها خواستند و بلندتر از آنها فریاد زدند، ایجاد اشتهای کاذب در طبقات محروم کردند و انتقامجویی و تجاوزگری را در ادارات و کارخانجات و دهات دامن زدند. ... با عنوان کردن لغو قراردادها و وابستگیها و با پرتاب تیرهای تهمت و تضعیف برای متصدیان و مأمورین دولت را به کارهای دفاعی و منفی مشغول سازند، احیاء و اصلاح ارتش و نیروهای انتظامی را مانع شوند و از به راه افتادن چرخهای اقتصاد و اداره مملکت جلوگیری نمایند ... و توطئههای فرضی امپریالیسم آمریکا را که برای آنها (چپها) اصالت دارد و دشمن شماره یک مکتبیشان میباشد، پیش میکشیدند. ... وقتی با جسارت و حدت بیسابقه پنجه در پنجه ابرقدرتی چون آمریکا اندازیم، چرا نباید لااقل قسمت عمده مسائل و مصائب را ناشی از این جهات و اقدامات دانست.
چو کـردی با کـلوخانـداز پیکـار سر خود را به نادانی شکستی»
تزلزل، دودلی، تردید و نوسانات بورژوازی ملی در انجام اصلاحات دموکراتیک از مواضع دوگانه و متضاد آن ناشی میگردد. همپای اوجگـیری مبارزات ملی و دموکراتیک کارگران، دهقانان و سایر تودههای زحمتکش، بورژوازی ملی از مواضع اولیه خود عقب مینشیند تا مانع عبور آنها فراتر از توان خود گردد. در مبارزات عمیق سیاسی تودهها، بورژوازی ملی در مواقع متعددی برای مهار آنها با امپریالیسم از در سازش درمیآید و حرکت آنها را محدود مینماید. مهدی بازرگان که همواره دولت موقت را « دولت گام به گام» مینامید و معتقد به «شیوههای تدریجی» بود از هرگونه اقدام انقلابی بیزار بود. وی در همان نامه مینویسد: چیزی که (در آغاز کار برای دولت موقت) مطرح نبود و ضرورت و فوریتی برای آن احساس نمی شد، انقلابی عمل کردن به مفهوم ضربت و خشونت و شدت بود ... پس از بیرون کردن شاه و کوتاه کردن دست ابرقدرتها از سر دولت، نیازی به دستپاچگی و آشفتگی نبود و سازندگی با آشفتگی و خصومت سازگاری نداشت.
مهدی بازرگان که به قول خود «سه، سه بار نه بار» غلط کرده و از شرکت در انقلاب پشیمان بود از همان فردای انقلاب فعالیت حزب توده ایران را با استناد به قوانین شاهنشاهی غیرقانونی اعلام کرد و اداره هشتم ساواک را (که بهطور عمده شرح وظایف سازمانی آن تحت نظر گرفتن، تعقیب و گریز و انهدام نیروهای چپ و از جمله حزب توده ایران بود) بازسازی نمود. بازرگان با همکاری عدهای از دولتمردانش اعضای اراده هشتم ساواک را که در آن دوران متواری شده بودند، با پیغامهای قانعکنندهای فراخواند و حتی حقوق معوقه آنها را یکجا پرداخت نمود. بهقول معروف هر شخص «درس خواندهای» میتواند بفهمد که این کار نه در جهت مقابله با دسایس شوروی، بلکه در جهت سنگاندازی در مقابل چرخهای انقلاب و جلوگیری از تعمیق آن بوده است.
در مجموع بورژوازی ملی از جنبش کارگران و سایر زحمتکشان بیشتر از امپریالیسم وحشت دارد. در کشورهایی که طبقه کارگر پایگاه اجتماعی و اقتصادی قویتری دارد بورژوازی ملی با دوری جستن از رفرمهای اقتصادی، روحیه سازشکاری بیشتری از خود به نمایش میگذارد. بورژوازی ملی هر چند بالقوه نیروی ضدامپریالیست محسوب میگردد ولی فاقد خصلت انقلابی است.
عامل دیگری که باعث هراس بورژوازی ملی کشورهای مستمعره و نیمه مستعمره از حضور طبقه کارگر در مبارزات ضدامپریالیستی میگردد به پدیده تاریخی شکلگیری سنن مبارزاتی مقدم و مستقل طبقه کارگر در این جوامع ارتباط پیدامیکند.
ولی رشد و تکوین طبقه بورژوازی و پرولتاریا در مهد اولیه خود یعنی اروپا کمابیش به شکل زیرین بوده است:
از رشد بورژوازی صنعتی، پرولتاریای صنعتی پدید آمد. الگوی رشد هر دو طبقه تابع رشد همپای کار و سرمایه بود. روابط کار و سرمایه، سرمایه تجاری و ربایی را نیز تابع الگوی رشد خود ساخت (ارزش اضافی حاصل از نیروی کار به نسبت مشخص و قاعدهمندی مابین آنها تقسیم میگشت) بورژوازی صنعتی سردمدار مبارزات انقلابی بود و تا حد ظرفیت تاریخی و طبقاتی خود میرزمید. مبارزه آن با طبقه فئودال و طبقات رو به زوال از مواضع مترقی برخوردار بود. رهبری بلامنازع انقلابات بورژوازی را در اختیار داشت و بهخاطر حفظ منافع مادی نیازی به سازشکاری نمیدید. دولت سرمایهداری کارگزار سرمایهدارهای محلی و تابع منافع آنان بود. در ابتدای سیادت طبقه سرمایهدار بر جامعه، طبقه کارگر هنوز تحت سیطره فکری آنان قرار داشت و از «طبقهای در خود» به «طبقهای برای خود» تبدیل نشده بود. بورژوازی در روستاها بههر طریق ممکن روابط سرمایه و کار مزدوری را حاکم بر سایر روابط اجتماعی میگرداند و بالاخره با هستههایی از ماتریالیسم و ایدئولوژی انقلابی علیه ایدهآلیسم و ایدئولوژی طبقات میرنده میستیزید.
ولی در کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره رشد بورژوازی صنعتی و ملی بدین ترتیب نیست. حیات بورژوازی صنعتی در این کشورها با صدور کالا و سرمایه بیگانه آغاز میگردد. بورژوازی بزرگ صنعتی در ابتدا کمپرادور و وابسته است. پرولتاریای صنعتی و ملی (محلی) که توسط سرمایههای امپریالیستی و بورژوازی کمپرادور بهکار گمـارده میشوند زودتر از بورژوازی ملی رشد و تکوین مییابد. زندهیاد عبدالحسین آگاهی در اینمورد درباره جامعه ایران مینویسد: «صدور سرمایه بهدنبال تکمیل صدور کالا تأثیر شدیدی بر روند تاریخی گذار جامعه ایران از نظام ارباب رعیتی به نظام سرمایهداری باقی گذارد. این تأثیر گسترش مناسبات اجتماعی سرمایهداری و شکل گرفتن بورژوازی ایران را از مسیر معمولی تاریخ منحرف کرد ... سرمایه تجاری و در نتیجه بورژوازی کمپرادور بیشتر و سریعتر از سرمایه صنعتی و بورژوازی ملی رشد کردند.»
طرفه اینکه بهعلت ملاحظات سیاسی، رشد سرمایهداری در بطن جامعه فئودالی ایران، در پارهای موارد الگوی خاصی نیز بهخود گرفت. رژیم پهلوی به سرکردگی رضاشاه با سیاست ایجاد حلقه محاصره شوروی بهوسیله حکومت مرکزی مقتدر و قدرتمند، توسط انگلستان جایگزین رژیم قاجار به سرکردگی احمد شاه گردید. در ایران رشد بورژوازی، ضرورت تمرکز سیاسی را آنچنان که در مانیفست گفته شده بود لازم و ضروری نساخت. این کار به صلاحدید امپریالیسم انگلستان برای محاصره شوروی نوپا انجام پذیرفت و با سرکوب خانهای متمرد (که به تمرکز سیاسی گردن نمینهادند) عملی گردید، ولی بههر حال تمرکز سیاسی زمینه رشد بورژوازی را مهیا نمود.
رشد بورژوازی در جوامع مستعمره و نیمه مستعمره سرشار از تناقضات است. مثلاً راهآهن هرچند در جهت نیات نظامی امـپریالیسم احداث گردید ولی به رشد صنایع کمک نمود. احداث کارخانجات دولتی (که بعداً تعدادی از آنها به تملک شخص رضاشاه درآمدند) بهمثابه بخش دولتی سرمایه، نقش «قابله»ی سرمایهداری محلی را بازی نمود. هر چند سرمایهداری دولتی نقش دوگانهای در برابر سرمایه محلی بازی کرد، یعنی با وجود اینکه علیه تسلط همه جانبه موسسات خصوصی عمل مینمود با این همه قوانینی که از سوی دولت در جهت تحکیم منافع سرمایهداران (و در وهله اول بهنفع شاه و درباریان) در رابطه با صنایع تدوین گردید امکان رشد برخی از صنایع خصوصی را فراهم آورد. صنایع کارگاهی و برخی صنايع سبك در شهرهای مستعد گسترش یافت و از نظر کمی رشد نمود.
گسترش صنایع نفت نیز یکی دیگر از علل رشد سرمایهداری در کشور ما محسوب میشد. رضاشاه با استفاده از موقعيت سياسی، خود، خانواده و اطرافيانش را به بزرگترين سرمايهداران ايران بدل نمود و رأسا فراتر از بقيه از مواهب مالی روابط سرمايهداری بهرهمند گرديد. وی با وجود اجرای رفرمهای فرهنگی و اجتماعی، از جمله تأسيس دانشگاه تهران، باب نمودن لباس و كلاه اروپایی، اعمال سیاستهای نفاقافکنانهای از جمله محدود کردن فیزیکی قدرت روحانیت و کشف حجاب كه در جهت رشد عاجل مناسبات سرمايهداری ضروری احساس مینمود، كماكان با روحيه یک فئودال و بزرگ مالک تازه بهدوران رسيده آزمند و سیریناپذیر، بهترین املاک کشور را غصب و از نظام ارباب رعیتی بهشدت حراست نمود، بهطوریکه هیچ کارخانه یا هیچ ارگانی حق بهکار گماردن دهقانانی را که بدون اجازه وی، زمینها را ترک کرده بودند نداشتند. رژیم کودتایی ـ استبدادی رضاشاه كه بهعنوان يك دیکتاتور و دست آهنين در راه چپاولگری امپرياليسم كمر همت بسته بود در ثروتاندوزی شخصی نيز نه تنها غافل نماند بلكه سنگ تمام گذاشت.
انباشت عظیم سرمایه توسط رضاشاه، دربار، بوروکراتها و نظامیان در سرزمین فلاکتزده آن دوران تنها از طریق چپاول اموال دولتی میسر نبود. راه دیگر انباشت سرمایه از طریق دستاندازی به املاک مرغوب مالکان و رشوهگیریها و اخاذیهای پنهان و آشکار از طبقات مرفه جامعه عملی گردید. زورگویی، اخاذی و بیقانونی، محیط را برای سرمایهگذاریهای ملی نامساعد کرده بود. تنها بورژوازی کمپرادور محیط نسبتاً امن اقتصادی ـ اجتماعی و حقوقی و قانونی در اختيار داشت. این بخش از بورژوازی بهواسطه دلالی سرمایههای امپریالیستی و حمایتهای بوروکراسی دولتی سودهای کلان و بادآوردهای را عاید مینمودند ولی آنها نیز بهخاطر سیاست دمپینگ کشورهای صنعتی جرأت سرمایهگذاری در بخش صنایع بزرگ را نداشتند. سرمایه این بخش از بورژوازی بهسمت برخی صنايع ماشينی سبك و بازرگانی و دلالی كالاهای بيگانه و خرید املاک و زمینهای مرغوب سرازیر میگشت. فئودالیسم و بورژوازی کمپرادور در همدیگر تنیده میشدند و اهداف سیاسی مشترکی پیدا مینمودند. این طبقات بهعلاوه بوروکراتهای بالای دولتی، پایگاه طبقاتی رژیم پهلوی را تشکیل میدادند و مجموع همه آنها بهعنوان طبقـات ارتجاعـی تکیهگاه امپریالیسم جهانی محسوب میشدند. رژیم پهلوی اول عموماً به سدی در مقابل ترقی و اعتلای ملی تبدیل شده بود. بورژوازی ملی نيز بهعنوان بخش مهمي از عناصر ملی در پشت اين سد بزرگ قرار گرفته بود.
در جوامع مستمره و نیمه مستعمره سنن مبارزاتی پرولتاریای صنعتی بر بورژوازی ملی مقدم است و از همان ابتدا بار ضدسرمایه بیگانه را دارد. بورژوازی بیگانه بهخاطر سیادت خود بر بازار داخلی مستعمرات و نیمه مستعمرات با سیاست دمپینگ در قیمتها مانع رشد بورژوازی ملی میشود لذا در ابتدا بورژوازی محلی بهسمت دلالی کالاهای بیگانه سوق پیدا میکند. بورژوازی تجاری و ربایی زمینه رشد مساعدتری دارند و تابع الگوی رشد سرمایه و کار محلی نیستند. هر دو آنها خاصیت انگلواری دارند و با بوروکراسی و فساد دولت محلی فئودالی و یا مناسبات اجتماعی ابتداییتر پیوند مییابند. کارگزاران این بخش از بورژوازی عمدتاً یا فئودالاند و یا با فئودالیسم وابستگی دارند و عواید حاصل از کشاورزی را نه در جهت بهبود کشاورزی و یا صنایع بلکه در جهت سرمایههای تجاری و یا ربایی بهکار میبرند. بورژوازی دولتی نقش «قابله» بورژوازی ملی را بازی میکند و نه برعکس. بورژوازی دولتی خود به سدی در مقابل بورژوازی ملی بدل میشود. در این کشورها بورژوازی ملی بیبنیه ظاهر میشود، بسیار ضعیف ولی پُرتعداد است. بهعلت سپری شدن دوران رشد طبیعی پروسه ارتقاء صنایع کارگاهی به صنایع کارخانهای، عمدتاً صنایع کارگاهی بزرگ که بخش عمده لایههای پائینی بورژوازی ملی را تشکیل میدهند (بهخاطر ضعف رقابت با صنایع خارجی) به صنایع کارخانهای بزرگ تبدیل نمیشوند. صنایع اکثر کارخانجات بخش بورژوازی ملی وارداتی و در بخش صنایع سبک بوده و چشم به بازار کالاهای مصرفی دارد و بالاخره زمانی که بورژوازی ملی پیله ناسیونالیسم را محکم به دور خود و اندیشه خود میتند طبقه کارگر بهخاطر شکلگیری طبقه کارگر جهانی، خود را در اتحاد جهانی با برادران و خواهران کارگر سایر ملل مییابد و با درنوردیدن حصار تنگ اندیشههای ملتگرایی به سوی انترناسیونالیسم پرولتری گرایش پیدا میکند.
مسئله ارضی در این کشورها از طریق مبارزات طبقاتی بهشکل کلاسیک قابل حل نیست زیرا بورژوازی ملی بهعلت ضعف پایگاه طبقاتی و خصلت دوگانه خود فاقد روحیه انقلابی برای تغییر نظام اقتصادی ـ اجتماعی است.
یکی دیگر از مشخصات این کشورها سیال بودن پایگاه طبقاتی افراد است. (این موضوع در همه سطوح جامعه قابل مشاهده است) معمولاً مالکان و فئودالهای متوسط شهرنشين همزمان با حفظ موقعیت قبلی خود در صنایع ملی وارد میشوند و دارای دو پایگاه اجتماعی میگردند. گذشته از این، تفکیک افراد بهعنوان صاحبان سرمایه ملی و وابسته (بهعلت درهم تنیدگی سرمایه محلی و بینالمللی، وابستگی صنایع به تکنولوژی، مواد مصنوعی، مواد اولیه، آموزش و ... به کشورهای امپریالیستی) کاملاً مقدور نمیباشد. روشنفکران این بخش از جامعه معمولاً تحت تأثیر مستقیم تکنولوژی برتر غرب (با منطق قیاس و استنتاج که ابتداییترین و نه الزاماً درستترین شیوه تفکر است)، از شیفتگی به تکنولوژی غرب به شیفتگی به نظام اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آن میرسند.
ولی برعکس، خصلت ملی بودن، در سطوح طبقات زحمتکش از شالوده معنوی محکمتری برخورداراست. در این جوامع همواره سنن ملی زحمتکشان از سنن ملی طبقات فرادست قابل تفکیکتر و محسوستر است. در این بین اهمیت روحیات مبارزاتی پرولتاریا بسیار بیش از سهمی است که در کمیت جمعیت کشور دارد. مارکس و انگلس عقیده داشتند بهزودی در جامعه سرمایهداری، طبقه کارگر بهصورت تکیهگاه ملت و در بسیاری قلمروها بهصورت نیروی اصلی درمیآید، زیرا طبقه کارگر آن طبقهای است که «قدرت و توانایی رشد ملت به او متکی است.» انگلس در طبع انگلیسی مانیفست در سال ۱۸۸۸ عبارت «... پرولتاریا باید قبل از هر چیز سیادت سیاسی را به کف آورد و به مقام یک طبقه ملی ارتقا یابد ...» را بهصورت « ... پرولتاریا باید قبل از هر چیز سیادت سیاسی را به کف آورد و به مقام طبقه رهنمون ملت ارتقا یابد ...» تغییر داد. لنین هم با اعتقاد به پیشاهنگی طبقه کارگر با تأکید بر تمایز رسالت آن با طبقه سرمایهدار در جوامع سرمایهداری، نوشت: «در هر ملت جدیدی دو ملت وجود دارد» و «در هر فرهنگ ملی دو فرهنگ ملی است. مترقی و ارتجاعی ـ انقلابی و ضدانقلابی». ایران نیز نمونه وار، جزء یکی از این کشورهاست.
در جامعه بعد از اصلاحات شاهی ـ آمریکایی، روند شدت بخشیدن به رشد صنایع مونتاژ و وابسته و توسعه و گسترش شهرها و راهها توأم با نیروی کار ارزان و منابع سرشار مالی و بانکی حاصل از فروش معادن و همچنین فروش نفت و ریخت و پاشهای دربار و بورژوازی بزرگ کمپرادر در عرصه جامعه، امکان رشد بخش بیشتر و وسیعتری از سرمایههای تجاری و تولیدی را در خدمت صنایع وابسته بهوجود آورده بود.
قسمت فوقانی و حتی میانی بورژوازی ملی که در بخش صنایع سبک مصرفی، مسکن، حملونقل، صادرات اقلامی همچون فرش، پسته، زعفران و واردات کالاهای مصرفی، بورسبازی زمین و مسکن ... منتفع میگشتند، در مواقع بسیاری در دزدی، چپاول و اختلاس و رشوه و دور زدن قانون (در حد توان خود) دست کمی از وابستهترین و خائنترین بخش بورژوازی کمپرادور نداشتند. کارگزاران بورژوازی ملی از یک طرف بهخاطر داشتن ضعف در بنیه مالی و پایگاه اقتصادی مطمئن و ازطرف دیگر بهخاطر منافع مادی و طبقاتی، کارگرستیزی، زنستیزی، کودکستیزی، تضییع حقوق کارگران و زحمتکشان از جمله حقوق صنفی، حق اعتصاب، مرخصی، مزایا و بیمه، ایمنی کار، سختی کار و ... و برای کارگران زن مرخصی زایمان و ساعات کار کمتر برای کودکان، گوی سبقت را از سرمایههای وابسته ربوده بودند. آنها در موارد زیادی از زیر بار تعهدات قوانین کار ارتجاعی رژیم شاه نیز شانه خالی میکردند.
آنها همچنین بهخاطر حفظ موقعیت طبقاتی خود گاه گاهی دست رژیم شاه و امپریالیسم را در افترازنی و کینتوزی نسبت به حزب توده ایران، کمونیسم و شوروی از پشت میبستند.
روشنفکرانی از جمله دکتر مرتضی محیط که با شنیدن پسوند ملی در بورژوازی ملی قند در دلشان آب میشود و با صورت بر افروخته و دهان کفآلوده از موضعگیریهای حزب توده ایران در بدو انقلاب بهعلت عدم حمایت از مواضع لیبرالها در قبال انقلاب، و مواضع حزب درباره دمکراتهای انقلابی انتقادها دارند، آیا به این جنبه از ماهیت طبقاتی لیبرالها واقفند؟ آیا آنها به لیبرالیسم بورژوایی از منظر سوسیالیسم علمی مینگرند یا براساس لافهای گزاف آنها از آزادی و حقوق بشر به استنباط مینشینند؟ آیا آنها معنی واقعی مبارزه با امپریالیسم را که در مرحله کنونی تنها راه پا نهادن به حوزه آرمانهای بشری است را در ماهیت طبقاتی بورژوازی ملی مشاهده مینمایند و یا از ژستهای سیاسی آنها که با رنگ و لعاب بیمحتوای آزادی، حقوق بشر، اخلاق و دمکراسیهای بورژوایی بزک میگردد به قضاوت مینشینند؟
جا دارد در اینجا مقاله زندهیاد احسان طبری را تحت «عنوان لیبرالیسم، دمکراتیسم و پیوند آن با موضعگیری ضدامپریالیستی» که در سال ۱۳۵۸ نگاشته شده و در نشریه مهر سایت هواداران حزب توده ایران بازنشر یافته است، در اینجا عیناً بیاورم تا شاید روشنفکرانی امثال دکتر مرتضی محیط با خواندن آن به فکر فروروند. بهعلت اهمیت و بار معنایی جمله به جمله این مقاله قادر نشدم آن را خلاصه نمایم.
و اما متن رساله:
«ما در گذشته چند بار توضیح دادیم که از دیدگاه جامعه شناسی علمی، دو مفهوم لیبرالیسم (یا آزادی گرائی) و دمکراتیسم (یا مردم گرائی) با یکدیگر فرق دارند و هرکدام از آنها بیانگر مشی سیاسی طبقات و قشرهای اجتماعی معینی است و لذا رابطهٔ آنها از جهت موضع گیری ضدامپریالیستی یکسان نیست. یعنی دمکراتیسم حتماً ضدامپریالیستی است، ولی لیبرالیسم ضرور نکرده است که با موضع گیری ملی و ضدامپریالیستی همراه باشد.
بحث های گوناگون نشان می دهد که در اینجا گرهی است که در اذهان بسیاری گشوده نشده و هنوز به سبک متداول در جامعه شناسی بورژوائی، آزادی را، که تنها بخشی از دمکراسی، به معنای دمکراسی به طور اعم می گیرند و آن را نیز شرط ضرور و ناگزیر برای مبارزهٔ ضدامپریالیستی می دانند، لذا به این نتیجه می رسند: «نمی توان با امپریالیسم مبارزهٔ مؤثر کرد، تا زمانی که آزادی نیست.» از این حکم ناچار این نتیجه حاصل می شود: «چون وجود آزادی شرط ضرور مبارزهٔ کامیابانه با امپریالیسم است، لذا این مبارزه برای آزادی است که مسألهٔ مقدم است و نه مبارزه با امپریالیسم» و نیز این نتیجه: «طرفداران آزادی بر طرفداران هرگونه محدودیتی در آزادی بطور قطعی ترجیح دارند، صرفنظر از منشأ و موضع طبقاتی این دو گروه و موضع آنها در مبارزه بر ضد امپریالیسم.»
اهمیت این احتجاجات، که ما آن را برای تسهیل به شکل ساده و کوتاه بحث، فرمولبندی کرده ایم، در عمل سیاسی فوق العاده جدی است.
اگر این احتجاجات درست باشد، پس لازم می آید که شما به عنوان مبارز ترقیخواه با یک دولت ضدامپریالیستی که آزادی های سیاسی را مراعات نمی کند، یا چنانکه باید مراعات نمی کند، بیشتر مخالف باشید تا یک دولت هوادار امپریالیسم، که آزادی ها را در چارچوب سیستم پارلمانی بورژوایی، ولو تا حدودی، مراعات می کند. در چارچوب چنین احتجاجاتی، مثلاً کارامانلیسِ یونان از بومدینِ الجزایر مثبت تر از آب درمی آید! یا حتی مناخیم بگین در اسرائیل (که حزب کمونیستِ کاملاً مخالف خود را تحمل می کند) بر معمر قذافی در لیبی ترجیح می یابد! معلوم می شود که بناچار در این احتجاجات چیزی نادرست است. باید دید این نکتهٌ نادرست، که موجب اعوجاج در احتجاج و انحراف در قضاوت می شود، در کجاست؟
نکتهٔ نادرست در قبول مفهوم «دمکراسی» به شیوهٔ بورژوائی آن، به معنای «آزادی های سیاسی» و پر بها دادن روشنفکر مآبانه به این مفهوم است، و حال آنکه در «جامعه شناسی انقلابی»، بین آزادی گرائی یا «لیبرالیسم»، که محتوای «دمکراسی» را تا سطح آزادی های سیاسی متداول در برخی کشورهای دارای سیستم پارلمانی سرمایه داری تنزل می دهد، و مردم گرائی یا «دمکراتیسم»، که اصل حاکمیت خلق را در مرکز توجه قرار می دهد، تفاوت کیفی است.
لیبرالیسم کاری به اینکه خلق، در لحظهٔ تاریخی معین، کدام یک از طبقات و اقشار جامعه را در بر می گیرد و لذا حاکمیت خلق به چه معناست، ندارد. از نظر لیبرال ها، خلق و ملت به یک معنی است. ولی از نظر جامعه شناسی علمی و انقلابی، خلق آن بخشی از ملت است که از طبقات و قشرهای حاکمهٔ مرتجع و محافظه کار و ممتاز جوامع سرمایهداری جداست و منافعش با این طبقات و قشرها وارد تصادم می شود. بهطور مشخص، در کشور ما کارگران، دهقانان، پیشه وران، روشنفکرانی که خدمتگزار خلق هستند و نیز بورژوازی کوچک و متوسط ضدامپریالیستی (یا ملی)، خلق است و الیگارشی ارتجاعی و ممتاز، یعنی سرمایه داران و زمینداران بزرگ وابسته و تکنوکرات های لشکری و کشوری در خدمت آنها (که در ایران خاندان پهلوی سلسله جنبانشان بود) «ضدخلق است» و حال آنکه آنها هم در مفهوم عام «ملت ایران»، یعنی «همه کسانی که تابعیت قانونی دولت ایران را دارا هستند» وارد می شوند.
شاخص دمکراتیسم چیست؟ چنانکه در فوق نیز یاد کردیم، دمکراتیسم مسألهٔ اینکه حاکمیت در دست کیست و علیه کیست را در مرکز توجه قرار می دهد و خواستار حاکمیت خلقی است و این را مهمترین وثیقهٔ دمکراسی می داند.
این دمکراسی، که ما آن را دمکراسی انقلابی نیز میتوانیم بنامیم (در مقابل «دمکراسی بورژوائی»)، دارای محتوی طبقاتی معینی است و بویژه ایدئولوژی سیاسی قشرهای متوسط جامعه است، که بخش مهمی از خلق را تشکیل میدهد. بدون شک این دمکراسی انقلابی که از جهت خلقی بودن و ملی (یا ضدامپریالیست) بودن از لیبرالیسم بورژوازی مترقی تر است، خود دارای یک طیف متنوع درونی است. در آن می توان جناح های راست، میانه رو و چپ را تشخیص داد. درست به این علت، از بابت پیگیری، در نبرد علیه امپریالیسم و از جهت پیگیری در استقرار دمکراسی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، همگونی بین قشرهای متوسط نیست. جناح چپ دمکراسی انقلابی، در همه این عرصه ها پیگیرتر است و جناح راست بویژه تمایلی دارد که آزادی های دمکراتیک را پامال کند و خلقیت را محدود سازد و تنها به مواضع ملی بسنده نماید.
طبیعی است که موضع گیری طبقهٔ کارگر نسبت به دمکراتیسم انقلابی، از موضع گیری وی نسبت به لیبرالیسم بورژوائی مثبت تر است. به همین ترتیب موضع گیری این طبقه نسبت به جناح چپ دمکراسی انقلابی مثبت تر از جناح میانه رو، و نسبت به جناح میانه رو، مثبت تر از جناح راست است. همهٔاین ها اموری طبیعی و منطقی است.
وجود این طیف سهگانه، راست، میانه رو و چپ در درون آن قشرهای جامعه، که دمکراسی انقلابی ایدئولوژی سیاسی آنهاست، نبرد درونی دمکرات های انقلابی، نبردی گاه بی امان، را موجب می شود. واژهٔ انقلابی در مورد این دمکرات ها برای آن به کار برده می شود که آنها در انقلاب ملی و رهایی بخش (ضدامپریالیستی) ذیمدخل و سهیم هستند و در بسیاری از کشورها نقش درجه اول ایفا کرده اند.
اما انقلابیون اصیل، وقتی در مسألهٔ «آزادی های سیاسی»، بین لیبرال ها و دمکرات های انقلابی تناقضی پیدا شود، چه باید بکنند؟ آنها باید بگویند: «ما بدون شک به وجود آزادی های سیاسی، فوق العاده اهمیت می دهیم و تأمین جامع آنها را می طلبیم و با اسالیب تحمیلی و انحصارطلبانه حکومت صریحاً و جداً مخالفیم، ولی بین حاکمیت لیبرال ها از سوئی و حاکمیت دمکرات های انقلابی، ولو قشرهای محافظه کارش، از سوی دیگر، ما علیرغم ناپیگیری ها یا تمایلات نادرستی که ممکن است نسبت به آزادی های سیاسی در میان گروه اخیر وجود داشته باشد یا در آینده پیدا شود، دمکرات های انقلابی را، به علت موضع آنها در برابر امپریالیسم بر لیبرال ها ترجیح می دهیم، ولو این دمکرات ها از جهت مشی عمومی خود، حتی نمایندهٌ برخی قشرهای عقب مانده تر و راست گراتر خلق باشند. روشن است که این ترجیح به شرط آنست که آنها در خورد عنوان دمکرات های انقلابی باقی بمانند، یعنی به مواضع ضدامپریالیستی و خلقی خود وفادار باشند.
چرا؟ زیرا دمکراسی انقلابی، با همهٔ معایبی که می تواند در زمینهٔ مراعات پیگیر آزادی های سیاسی داشته باشد (که البته این ابداً از ضروریات خود «دمکراتیسم» نیست، بلکه ناشی از روش سیاسی برخی قشرهای راست گرا یا عقبمانده در داخل این دمکراسی است)، زمینهٔ تاریخی و عینی تکامل جامعه را بهتر فراهم می کند و موضعگیری ضدامپریالیستی مطمئن تر و پیگیرتری بهجود می آورد تا لیبرالیسم. در انقلاب ملی و رهاییبخش (ضدامپریالیستی، مسأله «مبارزه علیه امپریالیسم» محور مقدم است، اولویت دارد، اساسی است، که نباید فراموش کرد.
بعلاوه، در روند انقلابی جهان امروز، مسألهٔ مبارزه با امپریالیسم مسألهٔ مرکزی است، لذا در این زمینه هیچگونه تزلزلی نمی توان داشت. دمکراتیسم، طبق سرشت خود (چنانکه گفتیم، ولو آنکه بطور عمده دمکراتیسم بماند)، مجبور است ضدامپریالیستی باشد. ولی لیبرالیسم، که ایدئولوژی سیاسی بورژوازی لیبرال است، در شرایط کنونی جهان مسلماً ضدامپریالیست نیست و فوقش، اگر بخواهد، همکاری با امپریالیسم را جانشین چاکری از امپریالیسم و قبول تحمیلات آن، می سازد.
ممکن است گفته شود: آیا مشی سیاسی قشرهای متوسط تنها دمکراتیسم است؟ آیا این قشرها نمی توانند به سوی فاشیسم بروند؟
فاشیسم از جهت علمی یعنی چه؟ فاشیسم دیکتاتوری تروریستی مرتجع ترین و شووینیست ترین و جهانخوارترین عناصر سرمایهٔ مالی است. وقتی بورژوازی بزرگ نتواند با اسلوب های عادی لیبرالی حکومت کند، آنگاه به فاشیسم متوسل می شود. البته امپریالیسم، در عصر ما، شیوه های فاشیستی اعمال حاکمیت را به مثابه «اسلوب ادارهٔ کشور»، به رژیم های دست نشاندهٔ خود می آموزد و به کشورهای آنان «صادر می کند» (مانند نمونهٔ شیلی پینوشه و ایران دوران پهلوی). لذا فاشیسم متعلق به قشرهای تشکیل دهندهٔ خلق نیست، ولی در درون این قشرها، شیوه های انحصارگرایی و تحمیلی ادارهٔ کشور می تواند پدید شود و به آزادی های سیاسی زیان برساند. ولی تا زمانی که حاکمیت این قشرها، منافع عمومی خلق را نقض نمی کند، بویژه در برابر سرمایهٔ جهانی (امپریالیسم) می ایستد و از استقلال سیاسی و اقتصادی کشور دفاع می کند، چنانکه گفتیم، ما نمی توانیم و حق نداریم لیبرالیسم را بر آن ترجیح دهیم. این درست است که دمکراتیسم انقلابی، در صورت پایمال کردن پیگیر آزادی های دمکراتیک، بتدریج خود را به مسخ و استحالهٔ کیفی محکوم میکند و در نتیجه به مبارزهٔ ضدامپریالیستی لطمه می زند و راه را برای ضدانقلاب باز می کند. ولی مسأله به زمان نیاز دارد و تا مدتی می تواند بطور عمده کیفیت اولیهٔ انقلابی خود را حفظ کند، و حزب انقلابی حق ندارد با روش بی محابا و ناسنجیدهٔ خود، آن را «هول دهد» و به سوی راست براند.
حزب ما اهمیت آزادی های سیاسی را برای پیشرفت مبارزهٔ خود و دیگر سازمان های مترقی و انقلابی، برای تسهیل مبارزهٔ ضدامپریالیستی، بسیار خوب و با گوشت و پوست خود درک می کند و در این زمینه به هیچ توصیه و تأکیدی نیاز ندارد. در زمینهٔ ضرورت دفاع از آزادی های دمکراتیک، برای احزاب کارگری، توصیه های مکرر کلاسیک های مارکسیسم ـ لنینیسم وجود دارد. ولی حزب اهمیت درجه اول نبرد علیه امپریالیسم، نبرد اقتصادی و سیاسی و نظامی علیه امپریالیسم و بر رأس آنها امپریالیسم جهانخوار آمریکا را نیز بسیار خوب می فهمد و در این گستره به خود اجازه نمی دهد دچار سهل انگاری و غفلت شود. لذا دمکرات های انقلابی را (تأکید می کنیم، تا زمانی که آنها واقعاً دمکرات های انقلابی هستند و به سود خلق و حاکمیت مردم گام هایی بر می دارند و با امپریالیسم مبارزه می کنند) بی تزلزل بر لیبرال ها ترجیح می دهد. لیبرال ها نه تنها در مقابل امپریالیسم نمی ایستند، بلکه حقوق دمکراتیک مردم را نیز در پرده می گذارند و فقط مسألهٔ آزادی های سیاسی را برجسته می کنند.
تمام حکمت موضعگیری حزب ما به سود انقلاب ایران و رهبری آن، در دوره هایی که تاکنون گذرانده و می گذراند، از همین جا سرچشمه می گیرد. مردم ایران وقتی بین مشی شاپور بختیار و همکارانش (که بعد از او جدا شدند و در جبههٔ خلق باقی ماندند) و مشی امام خمینی، مشی اخیر را انتخاب کردند، در واقع همین روش را داشته اند و الهام بخش حزب نیز در تعیین مشی سیاسی خود همین روش قاطع اکثریت مردم است.
اگر این مطلب برای کسی حل نشود، مطلب زیادی دربارهٔ درستی یا نادرستی مشی حزب حل نشده است و همه چیز به «مانور» و «تاکتیک» (به معنای نیرنگ) حمل خواهد شد.
تمام جان کلام در درک درست تفاوت بین لیبرالیسم و دمکراتیسم و طیف درونی و محتوی اجتماعی این دمکراتیسم و پیوند آنها با مبارزهٔ ضدامپریالیستی است، در درک تفاوت بین «آزادی های دمکراتیک» و «حقوق دمکراتیک»، در درک تفاوت بین «بورژوازی لیبرال» و «دمکرات های انقلابی» عصر ماست. اگر این مقولات و مفاهیم با هم مخلوط شود، سردرگمی ایجاد خواهد شد، و پایهٔ بسیاری از سردرگمی ها در جدا نکردن مفاهیم نزدیک و خویشاوند است، که گاه باهم تفاوت های جدی دارند. مطالب بغرنج اجتماعی را عاطفی نمی توان درک کرد. آنها را باید تعقلی و به کمک مفاهیم علمی فهمید، والا اشتباه ناگزیر است.
برای تکمیل این بحث، این مطلب را نیز می توان افزود که، جامعه شناسی معاصر بورژوایی، مقوله ای به نام پوپولیسم (که آن را می توان به عامه گرائی ترجمه کرد) وارد ساخته و همهٔ رژیمهایی که می توانند توده های مردم (عامه) را به دنبال خود بکشند، صرفنظر از منشأ و سرشت طبقاتی آنها، از این نظرگاه، عامه گرا و یا پوپولیست نامیده می شوند. از لحاظ این مفهوم قلابی و اشتباه انگیز، گاندی و مائو و هیتلر در کنار هم قرار می گیرند، زیرا آنها توانسته اند عامه را بهدنبال خود بکشند. این مفهوم ابهام آفرین مانند مفاهیم دیگری که جامعه شناسی بورژوائی ایجاد می کند، نمی تواند ما را به نتیجه ای برساند. پیدایش عنصر عوام گرائی و عوام فریبی در همهٔ جنبش های بزرگ خلقی (مانند جنبش خلقی چین و هند) و حتی در برخی هیجانات شوونیستی ماهیتاً ضدخلقی (مانند هیتلریسم)، که انعکاس طرز تفکر و عمل قشرهای عقب مانده است، دیده می شود، ولی نمی توان این عناصر را مطلق کرد و زمینه و پشتوانهٔ طبقاتی جنبش را ندید.
در همین مقطع باید از نقش «لومپن»ها صحبت کرد (این واژه آلمانی است و باید با کسر «پ» خوانده شود. لومپ، یعنی ژنده، لومپن پرولتاریا، یعنی پرولتاریای ژندهپوش، نامی که به قشرهای بی طبقه و وازده مانند دزدان، ولگردان، قاچاقچیان، فواحش، گدایان و غیره داده شده است). کسانی مفهوم «عقب ماندگی فرهنگی» را با مفهوم «لومپن پرولتاریا» مخلوط می کنند. در جامعهٔ ما ممکن است قشرهایی ابداً لومپن پرولتاریا نباشند، ولی دچار «عقب ماندگی فرهنگی» یا «عامیگری سیاسی و اجتماعی» باشند و عوامفریبان رنگارنگ بتوانند آنها را به دنبال خود بکشانند. قشرهای عقب مانده و زحمتکشان و پیشه وران از این جهت به «لومپن» بدل نمی شوند و وجود چنین پدیده هایی در جنبش بزرگ انقلابی کشوری مانند ایران، آن جنبش را به «پوپولیسم» و «لومپن گرائی» مبدل نمی کند. وجود این پدیده ها تنها حاکی از آنست که در این کشورهای «عقب مانده» و «عقب نگهداشته شده»، هنوز خودآگاهی سیاسی و طبقاتی، سطح فرهنگ عمومی، نیروی قضاوت در مسائل، نازل است. و طبیعی است که هرجا گروهی چشم بسته و ناآگاه باشند، ناچار عناصر فریبکاری پیدا می شوند و آنها را بیراهه می برند. آیا ما حق داریم تمام جنبش انقلابی و مردمی ایران را به عوام گرائی (پوپولیسم) و اوباش گرائی (لومپنیسم) متهم کنیم؟ ابداً و اصلاً، این جنبشی است خلقی، که در آن، مانند هر جنبش دیگر، عوام فریبی ها و نادانی ها هم می تواند نقش داشته باشد.
لنین استراتژی و تاکتیک احزاب انقلابی کارگری را برای همهٔ ادوار و همهٔ مناطق در روند انقلاب های ضدامپریالیستی روشن ساخته و ما آن را می توانیم در نکات زیرین خلاصه کنیم:
۱ـ میهن دوستی راستین، یعنی دفاع از منافع خلق های میلیونی میهن، در برابر غارت امپریالیستی و هیئت حاکمهٔ وابسته بدان و تلفیق این اصل با اصل دوستی و همبستگی با سایر خلق ها که علیه امپریالیسم مبارزه میکنند (جهان گرائی پرولتری)؛
۲ـ حفظ و دفاع از استقلال سیاسی و سازمانی حزب طبقهٔ کارگر؛
۳ـ فعالیت در آنجا که توده ها هستند و تربیت توده های مردم براساس تجربهٔ سیاسی خودشان؛
۴ـ مبارزهٔ پیگیر برای جلب قشرهای وسیع مردم از میان طبقات غیرپرولتاری به اتحاد و مبارزه در راه ایجاد جبههٔ واحدی از نیروهای ضدامپریالیستی،که ترکیب آن را خصلت دوران، یعنی روند انقلابی کشور تعیین می کند؛
۵ـ شرکت فعال در نبردهای انقلابی دمکراتیک و ضدامپریالیستی و برکنار نماندن از این مبارزات (تحت این بهانه که پرولتاری نیست)؛
۶ـ محاسبهٔ سطح واقعی آگاهی تودهها، محاسبهٔ ویژگی های شرایط محلی، برخورد معقول به احساسات و عقاید مذهبی و ملی، احتراز اکید از اقدامات پیش از موقع و تدارک نشده، که می تواند به امحاء عبث توده های زحمتکش و ترمز کردن روند انقلاب منجر شود.
جا دارد که به این توصیه های بسیار بسیار مهم توجه درجه اول معطوف گردد.
این بحث را با نقل قولی از لنین خاتمه می دهیم:
«اشتباه عمده ای که می تواند انقلابیون مرتکب شوند، آنست که به واپس بنگرند. به انقلابات گذشته، و حال آنکه زندگی این همه عناصر نوین به وجود می آورد.» (کلیات آثار به فرانسه، ج ۴۳ ص ۱۴۵)»
در همینجا از خوانندگان این مقاله استدعا دارم که متن مصاحبه آقای احمد حاج سید جوادی [که در بخش دوم این نوشتار تحت عنوان «از اصلاحات امینی تا اصلاحات ارضی شاه» آمده است] را اینبار در ارتباط با مقاله رفیق احسان طبری دوباره مرور کنند.
جا دارد در اینجا قسمتی از گفتار رفیق احسان طبری از کتابش، بهنام «جستارهایی از تاریخ» را به مطالب بالا اضافه نمایم.
وی در آنجا مینویسد: «آن بخش از بورژوازی ایران که در مراحلی با انقلاب همگامی کرده، به طمع بیرون کشیدن انحصار قدرت از چنگ هیأت حاکمه سرنگون شده بوده است و الا راه تاریخی او با راه تاریخی رقبای رانده شدهاش تفاوت ماهوی ندارد.» بهنظر اینجانب دانش مارکسیستی لااقل ما ایرانیان، بدون خواندن کتابهای رفیق احسان طبری کامل نخواهد شد.
(ادامه دارد...)
افزودن دیدگاه جدید