مهرگان (شعر)
در این جشن فرخنده مهرگان
زنم بوسه بر کف آهنگران
تو ای نور چشم ای گرامی پسر
به آهنگری دستهی گل ببر
به گل غرقه کن پتک و سندان و دَم
که نوروز کاوهست نی جشن جم
که نوروز جم خاصه اغنیاست
ولی مهرگان مال ما و شماست
عزیز دلم کارگر برزگر
رفیق من ای کاسب ای پیشهور
شما ای جوانان دانشپرست
همه هر یکی دستهٔ گل بدست
به شهر شما پیر آهنگریست
که همسال آن پیر استاد نیست
دم کوره بنشسته اسپید موی
یکی کوه آتشفشان روبروی
بدکان آن پیر فولاد قوم
روان گشت باید بطور عموم
گل و میوه و قند گلاب آورید
سبدهای پر باشتاب آورید
شود راسته بازار آهنگران
پر از میوه و کل کران تا کران
همان پیر استاد با احترام
نشیند بگیرد ز مردم سلام
که از کاوه او راست مهر و نشان
هم از صف خلق است و زحمتکشان
چلنگر بیاید در آن انجمن
بمدح ستمکش سرآید سخن
ز تاریخ مداح غارتگران
شگفتم که از کاوه شرحی در آن
عجیبا دو سطری خلاصه نوشت
پس آنکه فریدون فرخ سرشت!…