کالبدشکافی انتخابات پارلمان اروپا

Print Friendly, PDF & Email

سیروس کمال‌ ــ 

توماس پیکتی* در کتاب خود به نام سرمایه در قرن بیست و یکم، منتشره در سال ۲۰۱۴،‌ تاریخ تحول سرمایه از سه قرن پیش تاکنون را با دستیابی به منابع،‌ اسناد، مدارک، و آرشیوهای بسیار گسترده، به‌صورت بسیار علمی و دقیق، تحلیل کرده است. وی با توسل به داده‌ها، اعداد، و ارقام بسیار وسیع،‌ از جمله نقدینگی خزانه‎های دولت‎های نو‎بنیاد، وضعیت بانک‌ها، شیوهٔ اخذ مالیات، حجم تولید ناخالص ملی،‌ حجم صادرات و واردات، و حتی شیوهٔ اخذ مالیات بر ارث و غیره، به نمودارهایی از رشد وگسترش و انباشت سرمایه پرداخته است، که بسیار آموزنده و حاوی درس‏های مهم هستند.


از درس‏های بسیار مهمی که از این نمودارها، به ‏خصوص در نقاط عطف و برهه ‏های بسیار حیاتی جریان سرمایه، می‎توان آموخت، توجه به میزان تنزل انباشت و گسترش سرمایه به نازل‌ترین سطح ممکن در طی جنگ جهانی اول و دوم است. طی این دو جنگ جهانی، به‌ویژه در زمان جنگ جهانی دوم، رشد و انباشت و جریان سرمایه رکودی سرسام‌آور داشت.


جنگ جهانی دوم با به مسلخ بردن ۶۰ میلیون انسان, از جمله ۲۲ میلیون شهروند اتحاد جماهیر شوروی سابق، در سال ۱۹۴۵ به‎پایان رسید.


پایان جنگ جهانی دوم با شکست نیروهای فاشیست آلمانی در نزدیکی کرملین رقم خورد، اما ایالات متحدهٔ آمریکا با کمال بی‎شرمی این پیروزی را به نام خود اعلام کرد و سرمست از آن، وارد مرحله‏ای دیگر از سیاست‎های تجاوزگرانۀ خود شد.

چند صباحی پس از پایان جنگ دوم، آمریکا در بوق و کرنا اعلام کرد که اینک جهان به دو قطب متخاصم تبدیل شده، و آمریکا به‌عنوان ناجی در صدد است که جامعهٔ بشری را از خطر غول کمونیسم نجات دهد.


برنامهٔ مارشال یکی از مهم‏‌ترین اقداماتی بود که از طرف آمریکا در این راستا به‌اجرا در آمد. این برنامه تحت شعار «بازسازی اروپای ویران» (بخوان جلوگیری از افتادن اروپا در آغوش کمونیسم)، اولین صدور رسمی سرمایه در سطح یک قاره را به‌نمایش گذاشت. این‏گونه نطفهٔ لیبرالیسم و در پی‏آن نئولیبرالیسم بسته شد.


بازسازی زیر‏بنای اقتصادی، اجتماعی، جاده‏ها، پل‌ها، بندر‏ها، بیمارستان‏ها، مدارس، بازگشائی معادن، راه‌اندازی صنایع،‌ و ساختن کارخانه‏های جدید، از عمده فعالیت‏هایی بودند که اروپا ـــ البته با پیمانکاری آمریکا، اما بدون حضور فیزیکی آن ـــ در پیش داشت.

البته ناگفته نماند که برنامهٔ کمک مارشال حاوی شرایطی تحمیلی بود که اروپا مجبور به قبول آن‌ها بود: صدور بلامنازع سرمایه، صدور بلامانع فرهنگ و زبان آمریکایی، محدودیت‌ها ‏در گسترش برنامه‌های نظامی و مجتمع‏های اسلحه‌سازی، و در نتیجه عاجز نگاه داشتن اروپا در ساخت و تشکیل قدرت دفاعی مستقل، و در پی آن پذیرش شرایط پیمان ناتو.…

پیامد‎های برنامۀ مارشال

از سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۵، که به «سه دهۀ طلایی» معروف است، اروپا با سرعت تمام به بازسازی و رشد اقتصاد و صنایع خود‌ می‏پردازد. طی این سه دهه، واژهٔ بیکاری و حق بیکاری جزو فرهنگ سیاسی ـ اقتصادی نبود.

صاحبان سرمایه، چه داخلی چه خارجی، نیاز مبرم به نیروی کار داشتند. از این‏رو، مجبور بودند به خواسته‏‌های بر‏حق طبقهٔ کارگر این جوامع تن در دهند: حق بازنشستگی، بیمه‌های درمانی،‌ مرخصی با حقوق،‌ خانه‎های سازمانی با کرایه‌‏های معقول، حق آموزش رایگان فرزندان و.… نیاز به نیروی کار تا حدی بود که اربابان و صاحبان سرمایه مجبور به وارد کردن نیروی کار از کشور‎های دیگر از جمله آفریقا، به‌ویژه الجزایر، مراکش، تونس، و همچنین کشور‏های خاورمیانه شدند.


با ورود به دهۀ هفتاد و پایان چرخۀ رونق و تولید وسیع در جوامع سرمایه‌داری، به‌ویژه اروپای غربی، شروع بحران انرژی در خاورمیانه، و سرشکن شدن آن در اروپا، اقتصاد نیمه‏ جان‌گرفتۀ این قاره لنگان‌لنگان با بحران‎های ساختاری اقتصادی، که جزو لاینفک جوامع سرمایه‌داری است، مواجه می‎‎شود.


صاحبان صنایع و به‎اصطلاح «کارآفرین‎ها»، به‌بهانۀ تعدیل نیروی کار، شروع به اخراج کارگران کردند، و آهسته‌آهسته اما با سماجت تمام، دستاوردهای کارگران را که طی چندین دهه، به‌ویژه سه دهٔ اخیر، تثبیت شده بود، نه‌فقط تعلیق بلکه با به‌کار گیری موارد «قانونی» از بین‎بردند. معادن را به‌بهانهٔ عدم سود‏دهی تعطیل کرده و سیل کارگران بیکار شده را در بطن جامعه بی‌دفاع رها کردند. این روند ادامه پیدا کرد تا کشورها در حد امکان صنایع خود را به کشورهایی با نیروی کار ارزان منتقل کرده و سرمایه‌داری مالی را حاکم نمایند. به یاد داشته باشیم که یکی از بنیان‌گذاران انقلاب نئولیبرالیسم خانم تاچر بود که  گفت: «هیچ آلترناتیو دیگری موجود‌ نیست…. پدیده ای به نام جامعه وجود ندارد و تنها با افراد مواجه هستیم.»


از این پس، بلای بیکاری موقت و مزمن، عدم امنیت و ضمانت شغلی، شغل‌های موقت و ادواری، و پیمانکاری، چون بیماری خوره به‏‌جان این جوامع «متمدن» افتاد. 
با یورش هرچه گسترده‏تر نیروهای نئولیبرال در تمام جنبه‎های اقتصادی در این کشورها، موج بیکاران، و در نتیجه حاشیه‌نشینان شهرها، رو به افزایش می‏ گذارد.


احزاب کمونیست، سندیکا‏ها، و جنبش‌‏های چپ، که از همان ابتدای قرن چون قطب‎نمایی جهت دستیابی حقوق خود در دست کارگران بودند، تحت حملات شدید نیروهای راست قرار می‎گیرند.


احزاب راست سنتی که در این سه دهه در قدرت بودند برای سرکوب احزاب چپ و متفرق کردن طبقهٔ کارگر و زحمتکشان، و جدا کردن آنان از احزاب حامی آنان، ترفند‌های فراوانی را به‎کار گرفتند، از جمله: شریک کردن احزاب راست افراطی در تصمیمات و تصویب قوانین؛ و همچنین تحریک این نیروها به نفوذ میان قشر‏های محروم و زحمت‎کش جامعه و انگل جلوه دادن و برجسته نمودن نقش مهاجرین در سطح جامعه؛ بزرگ‎نمایی تهدید و زوال هویت ملی اروپایی از طرف نژاد‎های «پَست»ی چون عرب‏ها و آفریقایی‌ها؛ ایجاد وحشت از نفوذ اسلام و چپ اسلام‌گرا در تمام شئونات جامعه … و خلاصهٔ کلام، مقصر جلوه دادن مهاجرین عرب و آفریقایی و خاورمیانه‏ای به‌عنوان عللی که باعث رکود اقتصادی و زوال هویت اروپایی شده است.


حملات نیروهای راست افراطی، که توسط راست‎های سنتی تغذیه می‎شوند، تا حدی است که آنان خواهان نقض حق خاک در قبال حق خون شده‌اند؛ بدین معنی که خارجیانی که در اروپا به‌دنیا آمده‌اند حق شهروندی نداشته و تنها آنان که خون اروپایی دارند، حق شهروندی دارند. نیروهای راست افراطی که علناً گرایش‎های فاشیستی دارند، تا آنجا پیش رفته‌اند که خواهان نقض حقوق دو‎ملیتی‎ها بوده و در صدد تصویب قوانینی جهت ممنوعیت استخدام آنان در مناصب به‎اصطلاح امنیتی کشور هستند.


در چهل سال اخیر، نیروهای راست سنتی و راست افراطی برای پیشبرد سیاست‎های ضدبشری نئولیبرال خود در این جوامع، از جعبه  ابزار تفرقه و تحریک و برانگیختن احساسات «ملی» در مقابل «تهاجم بیگانگان»، به‌ویژه عرب‌ها و مسلمانان، کمال استفاده را برده و شهروندان را در مقابل یکدیگر قرار داده‌اند.در این راستا، صاحبان  سرمایه و نئولیبرال‎ها نوک حملهٔ خود را به‌طرف نیروهای چپ، که از منافع طبقات زحمتکش دفاع می‎کنند، نیز نشانه گرفته‏اند. در انتخابات اخیر پارلمان اروپا، این سیاست به نقطهٔ اوج خود رسید.

حاصل سیاست‏های نئولیبرال ضد بشری و خانمان‌برانداز، که طی پنج دهۀ اخیر در اروپا به‌طرزی وحشیانه، چه با توسل به‌ «قانون» و چه با زور و سرکوب، به‌کار گرفته شد، وضعیتی را در این جوامع به‎وجود آورده که یاد‏آور وضعیت دهۀ سی این قاره است. وضعیت مسلط در جوامع اروپایی را می‏توان در این چند کلمه خلاصه کرد: بیکاری  مزمن، عدم ضمانت شغلی، تقلیل و نقض حقوق بیکاری، گسترش شغل‏های فصلی، نزول هرچه بیشتر قدرت خرید، تقلیل و حذف بودجه‎های رفاه اجتماعی چون تسهیلات آموزشی، فرهنگی، درمانی، طولانی کردن سن بازنشستگی، و تا حد امکان جلوگیری از گسترش اعتصابات و اجتماعات جهت درخواست حقوق مصرحه در قانون. تحمیل و تشدید این سیاست‏های اقتصادی جهت سرعت بخشیدن جریان سرمایه و نیروی کار، پیشبرد سیاست‎های نئو‏لیبرالی، و خصوصی‌سازی تمام نهاد‎های دولتی ـ ملی، که حاصل مبارزات طبقات زحمتکش جامعه بوده‌اند، اروپا را در مقابل معضلات فراوان اجتماعی قرار داده است


تبلور مشکلات و معضلات شمرده شده را می‎توان از نتایج انتخابات و آرای شهروندان در انتخابات پارلمان اروپا مشاهده کرد: شرکت ۴۰‎ـ۵۰ درصدی شهروندان در این انتخابات و نفوذ و افزایش چشم‎گیر نمایندگان راست افراطی. البته سیل آرای شهروندان اروپا به‌طرف نیروهای افراطی راست به‌معنی حمایت مردم از آنان نیست، بلکه یه‌معنای اعتراض و محکومیت سیاست‎های اقتصادی دولت‌های نئولیبرال در کشور‏های آلمان، سوئد، نروژ، هلند، فرانسه، اتریش، ایتالیا، و اسپانیا … است.


اوج این اعتراضات را در انتخابات نمایندگان پارلمان اروپا در فرانسه می‎توان مشاهده کرد.حزب راست افراطی «اجتماع ملی»‌ (‎جبههٔ ملی سابق) به‌رهبری ماریین لوپن، با اکتساب ۳۳ در صد ـــ یعنی یک سوم آرا ـــ رکورد شکست. حزب دولت امانوئل مکرون با ۱۴ درصد، و احزاب راست دیگر با ۱۰ـ۱۲درصد، در فاصلۀ چشمگیری از حزب اجتماع ملی قرار گرفتند. احزاب متفاوت چپ با اخذ ۲۷ در صد در مقام دوم قرار گرفتند، اما این پایان داستان نیست.

پس از دور اول انتخابات و انحلال مجلس ملی نمایندگان توسط امانوئل مکرون، احزاب چپ فرانسه، چون «فرانسۀ تسلیم‌ناپذیر»، حزب سوسیالیست، حزب کمونیست، و حزب سبزها، ائتلافی به‌نام «جبهۀ خلقی نوین» را تشکیل دادند که در دور دوم انتخابات،‌ با کسب ۱٨۲ کرسی در مجلس نمایندگان، اکثریت نسبی را به‌دست آورده، و چون سدی مستحکم در مقابل احزاب راست افراطی قرار گرفت.


نتیجۀ این انتخابات حاوی درس‌‏هایی هستند که می‎توان آویزهٔ گوش نیروهای ترقی‌خواه در جامعه باشد. اتحاد، همبستگی، و مبارزه در راه صلح برابری و آزادی، تنها راه نیل به اهداف انسانی است.

__________

* Thomas Piketty

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *