روزی که هیأت مرگ را دیدیم

Print Friendly, PDF & Email

اعدام‌های ۶۷ هدفمند و برنامه‌ریزی شده بود اما به خاطر پذیرش قطعنامه ۵۹۸، سازمان‌های حقوق بشری و نهادهای بین‌المللی و غربی، از این ماجرا عبور کردند و آن را جدی نگرفتند.
الان تلاش ‌خانواده‌ها و زندانیان سابق و فعالان سیاسی ثمر داده و خیلی‌ها از موضوع خبر دارند. اما این واقعیت هنوز کتمان می‌شود که یک برنامه‌ریزی دو ساله در رأس نظام جمهوری اسلامی با پنهان‌کاری کامل، برای محو و حذف زندانیان سیاسی جریان داشت. حمله مجاهدین چاشنی و بهانه موضوع بود وگرنه تدارک را از خیلی قبل دیده بودند.
تک تک افرادی که قرار بود اعدام شوند، قبلا تعیین شده بودند. در پرسشنامه‌ها و گزارش‌های زندان، همه اطلاعات مربوط به زندانی را جمع‌آوری کرده بودند. می‌دانستند چه کسی می‌تواند نظریه‌پرداز باشد، چه کسی سازمان‌دهنده است، چه کسی شخصیتی قوی دارد … هدف این بود که این‌ها را به عنوان سرمایه‌های اجتماعی و سیاسی محو کنند تا سال‌ها خیال‌شان آسوده باشد.

 

 

مرداد ۶۷ وقتی اعدام مجاهدین در زندان گوهردشت شروع شد، تنها بندی که در جریان واقعه قرار گرفت بند ۲۰ بود. پیوسته می‌دیدیم که مینی‌بوس می‌آید و می‌رود. زندانی‌ها را تخلیه می‌کردند و به حسینیه (سالن سوله انتهای ساختمان) می‌بردند. پنجره‌های بند ۲۰ مشرف بود به بیابان‌های گوهردشت و ما پست نگهبانی و دیوارهای زندان را هم می‌دیدیم.
ما در طبقه همکف بودیم و اتاق هیأت مرگ، یکی دو هفته مشرف بود به بند ما. پنجره‌ها باز بود و از یکی از سلول‌ها که به پنجره طبقه دوم نزدیک بود، حرف‌ها را می‌شنیدیم.
طراحی می‌کردند که موضوع مخفی بماند. چطور اجرا کنند، چطور مصداق فتوای خمینی و حکم مرگ را در زندانی بیابند، چه جوری سئوال کنند که زندانی تظاهر نکند و بفهمند که سر موضع هست یا نه.
فضا خیلی ملتهب بود. صدای شکنجه و شلاق را می‌شنیدیم. در بند بالا زنی در تمام طول شب گریه و ناله می‌کرد و سراغ بچه‌اش را می‌گرفت. یکی از روزهای مرداد، یک نفر از طبقه سوم، کرکره سلولش را شکست و خودش را پرت کرد پایین. درست افتاد زیر پنجره ما.
ما از حلبی قوطی شیر، به عنوان آینه استفاده می‌کردیم. حلبی را از لای کرکره بیرون بردیم و بدنی نیمه جان را دیدیم. بعد ناصریان، رئیس زندان آمد با عصبانیت داد کشید که این «سگ منافق» را بردارید ببرید.
نیمه شب‌ها صداهایی را که در محوطه می‌پیچید می‌شنیدیم. چیزهایی گرومب صدا می‌دادند و من می‌شمردم. آن موقع نمی‌دانستم این صدای جسد بچه‌هاست، فقط می‌شمردم. شب‌ها حدود پنجاه تا یا بیشتر می‌شمردم. البته هر شب این صدا نبود و بعضی ‌وقت‌ها فاصله می‌افتاد. یک روز هم بوی سوختگی آمد که متوجه شدیم پاسدارها چشم‌بند اعدامی‌ها یا چیزهای دیگری را بیرون حسینیه آتش می‌زدند.

……….
 
زندانیان هیچ بند دیگری قبل از رفتن به دادگاه، نمی‌دانستند که قضیه چیست. ما حتی از طریق خود مجاهدین خبردار شده بودیم. از یک بند فرعی در طبقه سوم از لای کرکره پنجره‌ها با انگشت مورس زدند و گفتند دارند آنها را برای اعدام می‌برند.
سئوال‌هایی را که از مجاهدین می‌پرسیدند، می‌دانستیم. از آنها نمی‌پرسیدند به اسلام اعتقاد دارید، بلکه می‌پرسیدند سر موضع هستید یا نه. ما به این فکر کرده بودیم که چه جوابی به سئوال سر موضع بودن بدهیم اما نوبت دادگاه‌ ما که رسید غافلگیر شدیم چون سئوالات دیگری هم پرسیدند. یک غافلگیری دیگر هم این بود که قبل از این که سراغ چپ‌ها بیایند، شروع به عادی‌سازی کردند.
ملاقات‌‌ها و استفاده از فروشگاه قطع بود. غذای بند را که می‌آوردند، هیچ پاسداری خودش را نشان نمی‌داد. می‌گذاشتند پشت در و می‌رفتند. تلویزیون‌ بندها را برده بودند و هیچ روزنامه‌ای نمی‌آمد. اما یک مرتبه اوضاع عادی شد. روزی که اعدام چپ‌ها را شروع کردند، اول صبح لیست گرفتند از بند برای بردن بیمارها به بهداری.

……….

تدارک اعدام‌ها را خیلی وقت پیش دیده بودند. اولین گام‌ها این بود که زندانیان چپ و مجاهد را از هم جدا کردند. در میان چپ‌ها، کسانی را که بالای ۱۵ سال حکم داشتند، از گوهردشت به اوین بردند. آنها که زیر ۱۵ سال حکم داشتند و از جمله ملی‌کش‌ها را (زندانیانی که حکم‌شان به سر آمده بود اما هنوز آزاد نشده بودند) آوردند گوهردشت. بعد بر اساس شناخت‌شان از سوابق و مواضع زندانیان، آن‌ها در بندهای مختلف دسته‌بندی کردند. یک سر طیف، بریده‌ها و منفعل‌ها بودند و سر دیگر سرموضعی‌ها و فعالان داخل زندان. سرموضعی‌ها و فعال‌ها را در بندی جا دادند که کمترین امکان ارتباط و حداقل تسهیلات را داشته باشند. بر اساس همین دسته‌بندی و اولویت زندانیان را به نزد هیأت مرگ بردند.
‌ما قبلا پرسشنامه‌های مفصلی پر کرده بودیم. یک سال و نیم قبل از اعدام‌ها از ما سئوالات زیادی پرسیده بودند. بعدها فهمیدیم یکی از کارکنان اوین خبر داده بود که برنامه تصفیه دارند و  لیست ۴۸۰۰ نفری تهیه شده برای اعدام افراد.
پرونده همه زندانی‌ها را دقیقاً بررسی کرده بودند. اول کسانی را به دادگاه بردند که تشخیص داده بودند می‌توانند از نظر آگاهی، پیگیری، سازماندهی و میزان سرسختی، تهدیدی برای حکومت باشند.
در بند ۲۰ اکثراً توده‌ای بودند و بقیه اکثریتی. فقط یک اقلیتی داشتیم که می‌خواست با برادرش باشد که اکثریتی بود. در بند ما کسانی بودند که حرف می‌زدند، خواسته‌های زندانیان را طرح می‌کردند و صدایشان بلند بود.
ما در این بند ۵۲ نفر بودیم و ۲۳ نفرمان اعدام شدند. دارها را که برچیدند، بازمانده‌ها را در یک یا دو بند  جمع  کردند.

……….

پنجم شهریور ۶۷، قبل از همه به سراغ بند ۲۰ آمدند. صبح اول وقت دو نفر را برای بهداری خواستند. ما مرتضی کمپانی و هوشنگ قربان‌نژاد را فرستادیم چون از قبل در اولویت بودند. دقایقی از بیرون رفتن این دو نگذشته بود که داوود لشگری (مدیر داخلی زندان) و پاسدارها  به بند هجوم آوردند، گفتند سریع هر چی دست‌‌تان هست بگذارید و بیایید بیرون. وقتی رفتیم بیرون دیدیم کمپانی و قربان‌نژاد را هم در راهرو نشانده‌اند. (۱)
بعضی حتی دمپایی نپوشیده بودند. همه را کشان کشان با ضرب و شتم بیرون کشیدند و به صف کردند. یکی داشت ظرف می‌شست، یکی خوابیده بود. یکی توی حمام بود … گفتند چشم‌بند بزنید و سریع بیایید بیرون. دیگر برای‌مان مسجل شد که دارند برای اعدام می‌برند.
ناصریان و لشگری افرادی را که خیلی رویشان حساس بودند، جلوی صف بردند. خوب می‌دانستند که چه کسانی افراد مقاومی هستند و همه قبول‌شان دارند. قربان‌نژاد در زمان شاه و پس از کودتای ۲۸ مرداد، ۱۲سال زندان کشیده بود.
من که رفتم جلوی «هیأت مرگ»، چند نفر رفته و بیرون آمده بودند. نیری گفت ما می‌خواهیم دیگر زندانی نداشته باشیم. صلح شده و داریم بررسی می‌کنیم چه کسی شرایط آزادی دارد. اتاق خیلی بزرگ بود و پشت سر هیأت، پرده‌ای مشکی کشیده بودند. چون قدم بلند است، پشت پرده را می‌دیدم که پاسدارها به شدت مشغولند و در آمد و رفت. غلغله‌ای بود.
نیری پرسید مسلمان هستی. گفتم ‌بله. گفت خدا و پیغمبر را قبول داری؟ گفتم بله. گفت حزب را قبول داری گفتم بله. گفت نماز می‌خوانی؟ گفتم نه. گفت چرا؟ گفتم هیچوقت نخواندم، اینجا هم نخواندم تا تظاهر نکنم.
گفت مرا بیرون ببرند و بزنند تا نماز بخوانم. ما را که بردند ناصریان آمد و کاغذی داد تا همین سئوال‌ها را کتبی جواب بدهم و بنویسم که مارکسیسم را قبول دارم یا نه.
نوشتم و امضا کردم. بعد نشستم به انتظار که پاسداری آمد و گفت بیایید وضو بگیرید نماز بخوانید. گفتم نمی‌خوانم و نرفتم. در همان راهروی طبقه همکف ماندیم تا غروب که ما را به طبقه سوم بردند. آنجا لشگری و ناصریان دوباره از تک تک ما پرسیدند نماز می‌خوانید و بعد به هر کسی که جواب منفی داد، با شدت تمام ده ضربه شلاق زدند. تعدادی از بچه‌ها آنجا گفتند باشد می‌خوانیم.

……….

من و جلیل شهبازی از جمله کسانی بودیم که قبول نکردیم نماز مغرب را بخوانیم و ده ضربه شلاق خوردیم. بلافاصله پس از آن، باز ما را شلاق زدند چون نماز عشا را هم نخواندیم. ما دو نفر را به اتاقی بردند که هیچ چیزی در آن نبود، جز چند شیشه خالی مربا و طناب. ناصریان با اشاره به اینها گفت بفرمایید از خودتان پذیرایی کنید….
شب سپری شد صبح زود دوباره آمدند، پرسیدند نماز می‌خوانید گفتیم نه.
جلیل شهبازی در بند ۲۰ نبود و اصلاً از ماجرا خبر نداشت. من او را از بند سه زندان اوین و سال‌های اول زندان می‌شناختم. شب که هم سلولی شدیم برایش تعریف کردم که جریان چیست. هر دو به این نتیجه رسیدیم که بالاخره بعد سه روز مقاومت ما را می‌کشند. پس بهتر است صبح بگوییم ما مسلمان نیستیم تا هر چه زودتر خلاص شویم.
صبح که ناصریان آمد گفتیم ما مسلمان نیستیم. گفت غلط کردید که نیستید. اول حسابی بخورید بعد بمیرید.

……….

آن روز صبح چنان ما را زدند که وقتی به سلول برگشتیم، هر دو می‌لرزیدیم و ‌صدایمان در نمی‌آمد. ظهر که آمدند گفتیم ما را ببرید اعدام کنید، ما مسلمان نیستیم. اما باز شلاق زدند. بعد از نهار ناصریان آمد و من و جلیل را کشان کشان برد طبقه پایین. از شدت جراحات نمی‌توانستیم راه برویم. دوباره جلوی «هیأت مرگ» نشستم. ناصریان گفت این می‌گوید کمونیست است و حاضر نیست نماز بخواند. اشراقی (۲) شروع کرد به نصیحت من. گفتم نمی‌خوانم که نمی‌خوانم.
از دادگاه آمدیم بیرون و ما را به صف اعدامی‌ها بردند. آنجا بود که از زیر چشم‌بند، بچه‌های بند هفت و هشت را دیدم. زندانیان این دو بند، بعد از بند ۲۰ در اولویت تصفیه بودند. پاسدارها اسامی را می‌خواندند و افراد را به صف می‌کردند. آنجا هم هنوز خیلی‌ها نمی‌دانستند برای چه به صف می‌شوند. من به هر که توانستم رساندم که جریان چیست. تا عصر در راهرو بودیم که نیری از اتاق بیرون آمد و به پاسدارها گفت اینهایی را که مانده‌اند ببرید تا فردا تکلیف‌شان روشن شود.
دوباره ما را به طبقه سوم بردند تا شلاق بزنند. این بار، به امید این که فردا به سراغم می‌آیند، قبول کردم که نماز بخوانم ولی جلیل امتناع کرد. این شلاق‌ها را با شدت هرچه تمام‌تر و به قصد کشت می‌زدند. جلیل فریادهای جگرخراشی می‌کشید.
در طبقه سوم بند بزرگ گوهردشت ما را به اتاقی بردند و بچه‌هایی را دیدم که هیچ از موضوع خبر نداشتند. حتی بعضی‌شان اعتصاب غذا کرده بودند که چرا تلویزیون را برده‌اند. آنجا تازه خبرها را گرفتند.
پاهای یکسری از بچه‌ها، زخمی و آش و لاش بود. فردایش ناصریان آمد به بند و از تک تک اتاق‌ها ‌پرسید کی هنوز سر موضع است و کی گروهش را قبول دارد. گفتم من قبول دارم. گفت بیا بیرون «سگ توده‌ای».
ما ده پانزده نفر بودیم که به شدت کابل فلزی خوردیم؛ چیزی که درد آن با کابل برق قابل مقایسه نیست. ناصریان دوباره از همه پرسید کسی هنوز سر موضع است؟ تحمل‌مان  تمام شده بود و از هیچکس صدایی درنیامد. ما را به اتاق‌ها برگرداندند. پس از ورود زار زار گریستم.
چند روزی در این بند در اتاق‌های دربسته بودیم. یک جهنم … حتی قاشق نداشتیم. صابون و مسواک و لباس نبود. همان شب اول ما را به سالن ته بند بردند. پاسدارها پیش‌نماز ‌شدند که پشت‌‌شان نماز بخوانیم. همه را با پاهای کابل خورده به نحو فلاکت باری برای نماز به صف کردند.

……….

جلیل این بار هم مقاومت کرد. او در دادگاه صریحاً گفته بود کمونیست است و متعجب بود که چرا هیأت مرگ از او می‌خواهد نماز بخواند. او را با یک نفر دیگر بردند توی همان اتاقی که شب اول با هم بودیم.
او از سال ۵۸ زندان بود. آنها یک گروه پنج نفری از سازمان چریک‌ها بودند که موقع جابجایی اسلحه گیر کمیته افتاده و در زندان اکثریتی شده بودند. جلیل زندگی ۶۰ نفری در اتاق شش در چهار، تواب‌سازی، اعتراف‌گیری، شکنجه‌ها و اعدام‌های پس از خرداد ۶۰ را دیده بود. تجربه حضور ۲۰ نفر در یک سلول دو نفری را داشت.
همان شب اول به من گفت دیگر تحمل دیدن این چیزها را ندارد.
 بعد از اعدام‌ها از هم‌اتاقی او شنیدم که جلیل بامداد روز بعد و قبل از این که نوبت شلاق نماز صبح شود، یکی از همان شیشه ‌مرباهای خالی اتاق را برداشته و رفته دستشویی شکم‌اش را پاره کرده است.
هم‌اتاقی‌اش گفت وقتی به ناصریان خبر خودکشی جلیل را دادند کمکی برای نجاتش نکرد؛ خوشحال شد و گفت: «کار ما را راحت‌تر کرد.»

……….

بعد از اعدام‌ها ما مثل مرده‌های از گور در آمده بودیم؛ مثل زامبی‌ها.
دوران اتاق دربسته که تمام شد، به چند نفرمان گفتند بروید ساک‌هایتان را بردارید. وارد بند که شدیم انگار زمان متوقف شده بود … ظرف‌های نشسته، پتوهای باز و مچاله شده، دمیایی‌های لنگه به لنگه و پراکنده …
تازه متوجه شدیم کی رفته کی مانده …
بار اول که ملاقات دادند یک بازی روانی کردند. ملاقات حضوری و جمعی بود و همه را بردند در همان حسینیه که محل اعدام بود. شنودهایمان در بند ۲۰ از صحبت‌های هیأت مرگ به یادمان آمد. برای هم تعریف می‌کردند که خانواده‌های شهدا هم موقع اعدام بچه‌ها بوده‌اند. یکی با خنده به بقیه می‌گفت، یک دختر مجاهد را بردیم بالای دار فکر کرد اعدام مصنوعی است. وقتی طناب را گردنش انداختیم شروع کرد به شعار دادن و ما هم کشیدیم بالا و خانواده شهدا تکبیر گفتند.
در یکی دو ماهه پس از اعدام‌ها، یک بازی روانی هم راه انداختند. می‌پریدند توی بند و اسم می‌خواندند تا ما فکر کنیم دوباره شروع شد. مرتب سئوال می‌پرسیدند و آمار جمع می‌کردند. از بچه‌ها می‌پرسیدند چند بار تعزیر شدی … حاضری انزجار بدهی؟ حکم‌ات چقدر است؟ حاضری همکاری اطلاعاتی بکنی؟ مرتب سئوال می‌کردند و دایم افراد را در یک حالت تعلیق نگاه می‌داشتند. بعضی را می بردند انفرادی که ما فکر می‌کردیم برای اعدام برده‌اند.

……….

اعدام‌های ۶۷ هدفمند و برنامه‌ریزی شده بود اما به خاطر پذیرش قطعنامه ۵۹۸، سازمان‌های حقوق بشری و نهادهای بین‌المللی و غربی، از این ماجرا عبور کردند و آن را جدی نگرفتند.
الان تلاش ‌خانواده‌ها و زندانیان سابق و فعالان سیاسی ثمر داده و خیلی‌ها از موضوع خبر دارند. اما این واقعیت هنوز کتمان می‌شود که یک برنامه‌ریزی دو ساله در رأس نظام جمهوری اسلامی با پنهان‌کاری کامل، برای محو و حذف زندانیان سیاسی جریان داشت. حمله مجاهدین چاشنی و بهانه موضوع بود وگرنه تدارک را از خیلی قبل دیده بودند.
تک تک افرادی که قرار بود اعدام شوند، قبلا تعیین شده بودند. در پرسشنامه‌ها و گزارش‌های زندان، همه اطلاعات مربوط به زندانی را جمع‌آوری کرده بودند. می‌دانستند چه کسی می‌تواند نظریه‌پرداز باشد، چه کسی سازمان‌دهنده است، چه کسی شخصیتی قوی دارد … هدف این بود که این‌ها را به عنوان سرمایه‌های اجتماعی و سیاسی محو کنند تا سال‌ها خیال‌شان آسوده باشد.

——————————————————-

* امیرهوشنگ اطیابی، دانشجوی سابق  دانشکده فنی دانشگاه تهران و از مسئولان سازمان جوانان حزب توده‌ ایران، اسفند ۱۳۶۲ دستگیر و اسفند ۱۳۶۷ آزاد شد. او  پس از آزادی تحصیلاتش را در انگلستان به پایان رساند و هم اینک به عنوان مهندس ارشد کار می‌کند.
(۱) ـ  مرتضی کمپانی، متخصص کامپیوتر از آلمان در ۴۷ سالگی و هوشنگ قربان‌نژاد، مترجم در ۶۰ سالگی حلق‌آویز شدند.
(۲) ـ مرتضی اشراقی، دادستان انقلاب تهران و عضو «هیأت مرگ» در دادگاه‌های تابستان ۱۳۶۷.

٪ نظرات

  • ناشناس

    شواهدی که خود جناب اطیابی هم
    شواهدی که خود جناب اطیابی هم روایت می کنند این حکم ایشان را نقض می کند که تک تک افرادی که اعدام شدند از قبل تعیین شده بودند.

  • اميرهوشنگ اطيابى

    كدام شواهد گفته ام را نقض مى كند
    ناشناس محترم قبل از پاسخ به سئوال مبهمتان لازم به ذكر است كه اين مصاحبه فشرده شده است. قصد صدور حكم نداشته ام. تنها نتيجه اى را كه به آن رسيده ام بيان كرده ام آنهم پس از سال ها بررسى آنچه در آن سال ها رخ داد و شواهدى كه سايرين از آن فاجعه ارائه داده اند. اگر مى خواهيد شواهد كامل تر و بيشترى را كه ارائه داده ام بدانيد، مى توانيد به نوشته ها، شهادت ها و ويديوهايم با جستجو در گوگل مراجعه كنيد. ناچارم فرض كنم كه آنچه گفته ام براى شما و ساير خوانندگان محترم مبهم بوده بنابراين قدرى ساده تر تصويرى از اين فاجعه ى ملى ارائه دهم:
    فرض كنيم ليست زندانيانى كه قرار بوده نزد هيّئت مرگ برده شوند ١٠٠ (درصد) باشد. آيا صد درصد ليست اعدام شدند؟ نه. آيا صددرصد ليست نزد هيئت مرگ برده شدند؟ بله با فرض اينكه از موارد اتفاقى و استثنايى صرفنظر كنيم.

    آيا قصد داشتند همه ى ليست را اعدام كنند؟ نه. چرا؟ براى اينكه ديگر نزد هيئت بردنشان لزومى نداشت. مقامات آنوقت چگونه مى توانستند همه ى دست اندركاران و پاسداران مسئول اجراى اعدام ها را توجيه كنند تا با كمال ميل يا بدون احساس گناه و عذاب وجدان چنين جنايتى را انجام دهند؟ مى بايست تك تك آنها توجيه مذهبى و شرعى براى كار خود داشته باشند تا با اين كار دنيا و آخرت خود را تامين كنند.

    ديگر دليل اينكه صددرصد ليست اعدام نشدند اين بود كه پس از اتمام اعدام هاى مجاهدين كه با راى دو نفر از سه نفر هيئت هم اعدام شده بودند، آيت الله منتظرى به ابعاد اين جنايت معترض شد. زمانى كه پس از وقفه اى كوتاه سراغ چپ ها آمدند، اعدام ها با اتفاق آرا مى بايست انجام مى شد. كافى بوديكى از سه نفر هيئت راى منفى بدهد و زندانى اعدام نشود.

    اما دليل مهم ديگرى هم بود. تصور كنيد در مقابل نام هر زندانى ضربدرهايي گذاشته باشند (به نسبت پرونده اش، شخصيتش، مقاومتش در بازجويى و طول زندان، توانايى هايش در صورت آزاد شدن و خطرى كه براى نظام جنايت داشت و تمام عوامل ديگرى كه سازماندهندگان جنايت در نظر گرفته بودند) تعداد ضربدرها براى همه يكسان نبود يكى با ده ضربدر مقابل اسمش و ديگرى با دو ضربدر نزد هيئت مى رفت تا تصميم گيرى سريع انجام شود. براساس همين ضربدرها هم بود كه زندانيان را از يكسال قبل در دو زندان اوين و گوهردشت در بندهاى مختلف طبقه بندى كردند. زمانش كه رسيد اعدام ها از بندهايى آغاز شد كه همه جلوى اسمشان ضربدرهاى بيشترى بود. بندهايى هم بودند كه اصلن زندانى ضربدر دار يا ستاره دار نداشتند و براى همين اصلن به نزد هيئت برده نشدند. از بعضى بندها چندتايى دستچين مى كردند و از بعضى عده اى بيشتر و از بعضى همه را نزد هيئت بردند. ميزان دقت و برنامه ريزى را مى توان با اردوگاه هاى مرگ مقايسه كرد.
    اما استثناهايى هم بود. برخى را قبل از شروع اعدام ها به دليل روابط و رشوه و سفارش آزاد كردند. برخى را در جريان اعدام ها به انفرادي بردند يا برشان گرداندند به همان دلايل.

    عده اى را، صرفنظر از پاسخ شان به سئوال هاى هيئت، در هر صورت اعدام مى كردند. براى همين بود كه بسيارى از تواب ها را اعدام كردند. بخصوص تواب هايى را كه در اوين بودند چون همه ى زندانيان بالاى ١٥ سال حكم در اوين بودند. همچنين كسانى بودند كه عليرغم پاسخ هاى تندشان اعدام نشدند و به تعزير آن ها اكتفا كردند. جليل شهبازى از آن جمله بود. بنابراين ضربدرهاى جلوى اسامى هم نقش مهمى داشت.

    معتقدم آن ها كه “قرعه كشى مرگ” را عنوان مى كنند و يا به جريان طبقه بندى زندانيان و ترتيب بردنشان نزد هيئت مرگ اصلن اشاره اى نمى كنند هم مى خواهند خود را توجيه كنند هم به حقيقت خيانت مى كنند و يا از اين جنايت براى پيشبرد برنامه ى سياسى خاص خود استفاده مى كنند يا دكانى براى خود گشوده اند.

  • دوست

    تنوع روایت ها

    آقای امیر
    ای کاش وقتی بر تقسیم بندی زندانیان از سال قبل از کشتار تاکید می کنید ، به این موارد هم اشاره کنید که تقسیم بندی زندانیانی که در بند بیست بودند بر اساس پرونده آنها نبوده بلکه این تفکیک از نظر زندان ومسئولین آن صورت گرفته است. به همین دلیل شاهد حضور افرادی با حکم های متفاوت و پرونده های متنوع به لحاظ سنگینی یا درجه مسئولیت زندانیان بوده ایم. یک مورد دیگر مسئله افرادی بود که با هم خویشاوند بودند و آن ها را در یک بند گنجاندند تا اطلاع زندانیان بندهای مختلف از هم به حداقل برسد.. برای مثال یک برادر در چارچوب بند بیست می گنجید اما برادر دیگر که خیلی آرام و محتاط بود را نیز به این بند فرستادند. به گمانم با من موافقید که حضور برادر خود شما در بند بیست نه به دلیل پرونده سنگین و یا برخوردهای خاص ایشان بوده است و به دلیل حضور شما در بند بیست ایشان هم در این لیست قرار گرفتند. نمونه ها کم نیستند و به دلیل این که می خواهم از بردن نام پرهیز کنم مثال های بیشتر نمی زنم.
    نکته دیگری که برایم عجیب است که مطرح می کنید تاکید بر اطلاع دادگاه از پرونده های زندانیان در آن روزهای طوفانی است. اگر خاطرتان باشد پس از یک دور که بچه ها در دادگاه حضور یافتند و یا حکم مرگ و یا شلاق گرفتند و دیگر همه نماز می خواندند دوباره خواندن اسامی شروع شد و این بار مسئله اصلی پرونده بود که تازه وارد کار شده بود. به همین دلیل برخی افراد که پرونده سنگینی از نظر آقایان داشتند و کارشان به طناب نکشیده بود را دوباره صدا کردند اما خوشبختانه این ماجرا با پایان یافتن دوره وحشت مقارن شد. یک مورد معروف هم دوست عزیز نظامی بود. می دانید تمام آن ستاره های تابان نظامی را که از درجه بالا در ارتش برخوردار بودند را بی حرف پیش کشتند اما دوست پزشکی که در دادگاه در مقابل این که شغلت چیست تنها گفته بود پزشک و با وجود درجه بالایش از مرگ رست و بعدا با آوردن پرونده ها دوباره او را خواندند که خوشبختانه داستان متوقف شد.
    منظور م این است که تصور این که یک لیست در دست آقایان بوده و برایشان مشخص بوده که باید دقیقا چه افرادی را نابود کنند و یا نه خیلی از واقعیت دور است. افرادی مثل اصغر محبوب با حکم کم که در بند بیست هم نبود به دلیل برخورد قاطع در دادگاه محکوم به مرگ شد. احمد حیدری مطلق با اتمام سه سال حکم و حضور در بند ملی کش ها و طبع ملایمش تنها به دلیل برخوردی که زمانی به عنوان مسئول بند با ناصریان داشت اعدام شد. بسیاری از افراد به خاطر نظر ناصریان که در دادگاه حضور داشت در لیست مرگ قرار گرفتند.
    دوست عزیز، به هرحال فاجعه بزرگی بود که هنوز بسیاری از ابعادش برای ما روشن نیست و زخم و پرونده ای باز است. افرادی مانند من و شما هم کم نیستیم که از آن فاجعه جان به در بردیم و داغی همیشگی بر جان و قلبمان داریم. ممکن است روایت ها به دلیل تجارب متفاوت کمی فرق داشته باشند. خوب است سعه صدر داشته باشیم و گوشی شنوا برای شنیدن نظر و تجربه دیگران. به پاراگراف آخر متن خود نظری دوباره بیندازید.” خود را توجیه کردن” ، ” به حقیقت خیانت کردن” ، ” بهره برداری سیاسی خاص” ، ” دکان گشودن” …. همه این تهمت ها برای این که عده ای چون من معتقدیم آن چنان هیولاهای دینی برای کشتار عجله داشتند که نتوانستند با یک برنامه دقیق همه آنهایی را که مهدورالدم می دانستند از زیر تیغ بگذرانند و هم چنین برخی را کشتند که شاید اگر با حوصله و مجال بیشتری قربانیان خود را انتخاب کرده بودند برخی از این افراد در لیست آنها قرار نمی گرفتند.
    آقای امیر، حرف اخر این که مراقب باشید در قالب آقای مصداقی قرار نگیرید که حرف خود را به عنوان حکم ازلی اعتبار می بخشد و کسی جز ایشان و چند نفر انگشت شمار حق ندارند در مورد زندان و زندانیان نظری ابراز کنند.
    با درود

    • امیرهوشنگ اطیابی

      نقدی بر اظهارات و نظرات دوست ناشناس
      الف. « تقسیم بندی زندانیانی که در بند بیست بودند بر اساس پرونده آنها نبوده بلکه این تفکیک از نظر زندان ومسئولین آن صورت گرفته است.»
      **************************************************************************************
      درهمه ی اظهاراتم به شناخت مسئولین زندان از زندانی به عنوان یکی از عوامل در تقسیم بندی زندانیان اشاره کرده ام. اما اگر این را تنها عامل بدانیم، بسیار سطحی و خام برخورد کرده ایم. همه می دانند که مسئولین زندان و سازمان زندان ها در ارتباط تنگاتنگ با دادستانی انقلاب، دستگاه اطلاعاتی-امنیتی، دفتر رهبری و در آن زمان دفتر جانشین رهبری بودند. در اوین بند آسایشگاه ساخته شد که در آن دوران سلول های وزارت اطلاعات در آن جای داشت. حکم آیت الله خمینی حاکی از تعیین سه نفر برای تصمیم گیری در مورد زندانیان است: نماینده ی دادستانی، نماینده ی وزارت اطلاعات و قاضی شرع از قوه ی قضائیه. در این حکم، به مسئولین زندان ها در ترکیب هیئت اشاره نمی شود. امثال ناصریان و لشکری در جریان اعدام ها پادو بودند و در مواردی با آتش بیاری معرکه در تشدید مجازات نقش داشتند. آنها بخصوص اسرار داشتند که از شر کسانی هرچه زودتر خلاص شوند. اما برخلاف نظر شما و گزارشات جاری بی بی سی که گویا ناصریان در هیئت مرگ شرکت داشته مسئولین زندان حتی در موقع سئوال و جواب از زندانی در هیئت مرگ حضور نداشتند و از اطاق خارج می شدند.
      *****************************************************************************************
      همچنین در گفته هایم به شاهد زنده ای اشاره کرده ام که حدود دوسال قبل از اعدام ها در اوین به وی اطلاع می دهند که «لیست ۴۸۰۰ نفره ای برای اعدام ها تهیه شده و مواظب خود باشید». به جز آن، زمانی که تفکیک و طبقه بندی زندانیان شروع شد، با خواندن از روی لیست اسامی، آنها را به بندهای جدید خود می بردند. تنها در طبقه بندی بزرگ اولیه، یعنی انتقال همه ی آنها که بالای ۱۵ سال حکم داشتند در یک مرحله و جدا سازی زندانیان مجاهد-مذهبی در مرحله ی دیگر، وارد بند می شدند و از آن ها می خواستند تا با کلیه ی وسایل از بند خارج شوند. بنابراین، نمی توان تنها براساس اینکه مسئولین زندان مجری تفکیک بودند، ادعا کرد که آنها نقش اصلی را داشتند. طبقه بندی بزرگ اولیه حاکی از آن است که پرونده ی زندانی نقش اول را در این زمینه داشته نه نظر مسئولین زندان.
      *****************************************************************************************
      چند مورد پرکردن اجباری پرسشنامه های مفصل توسط همه ی زندانیان را که در در سال های ۶۶ و ۶۷ اجرا شد چطور توضیح می دهید؟ تنظیم چنین پرسشنامه هایی خارج از توان مسئولین زندان بود و می توانست کار اطلاعاتی ها و بازجویان باشد.
      *************************************************************************
      نکته ی مهم دیگر اینکه من مطمئنم در آن روزهای طوفانی، بازجوها و اطلاعاتی های مسئول پرونده ی زندانیان حضور داشتند. در زمانی که دوبار در صف اعدامی ها قرارگرفتم، بازجویم دو بار با من وارد بحث شد. همانجا از زیر چشم بند دیدم که وی با زنده یاد محمد جواد لاهیجانیان هم کلنجار می رود. علاوه برآن، موقعی که نزد هیئت مرگ رفتم، پرده ای مشکی آنها را از بخش بزرگ تر اطاق جدا می کرد که پشت آن غلغله بود. پاسداران و بازجوها در آنجا مشغول بودند. یک بار که اشراقی در اطاق مجاور با من وارد بحث شد، پاسداران و افراد دیگری هم بودند که از مسئولین زندان نبودند.
      *****************************************************************
      شما چطور می توانید درعملیات سری ای که در سراسر کشور، با تصمیم گیری در بالاترین سطوح نظام، به اجرا گذاشته شد، نقش مسئولین زندان و پادوهایی همچون ناصریان و لشکری را، که تنها در گوهردشت بودند و در زندان اوین و سایر زندان ها نقشی نداشتند، عمده کنید؟ آنهم زمانی که وزارت اطلاعاتی متمرکز ایجاد شده بود و نظام باسرکوب همه ی گروه های سیاسی و تثبیت خود کاملن سازمان یافته عمل می کرد.

  • امیرهوشنگ اطیابی

    نشستن در تاریکی و سنگ پرانی به دوستی در خانه ی شیشه ای
    دوست عزیز (با بهترین تصوری که از فردی ناشناس می توان داشت)، خوشحالم که پس از گذشت سی سال از آن فاجعه، این مصاحبه باعث شد که شما هم اطلاعات و نظرات خود را بیان کنید. صرفنظر از نظرات و برداشت های تان (که جداگانه به آن خواهم پرداخت)، اطلاعاتی که دادید درواقع در تایید آنچه که در دوران مهاجرت گفته و نوشته ام بود. باید بگویم که هرچه عده ی بیشتری در این مورد بنویسند و سرگذشت خود را بگویند بهتر است. آلبته اگر این اطلاعات توسط اشخاص حقیقی بدون پنهان کردن نام خود مطرح شود از لحاظ حقوقی و در انظار عمومی معتبرتر، مستندتر، بهتر و موثرتر خواهد بود.
    ****************************************************************
    آنچه که برایم قابل درک نیست اینهمه پیش داوری، نسبت های ناروا و انتصاب برداشت های خودتان به من است که موجب می شود که تصور کنم نه تنها نوشته ها، مصاحبه ها و شهادت هایم را نخوانده اید بلکه همین مصاحبه ی فشرده را هم با دقت نخوانده اید و ظاهرن براساس تصوراتتان به من پاسخ داده اید. خیلی آسان است که در تاریکی بنشینیم و به کسانی که در خانه ای شیشه ای نشسته اند، از ورود به میهن و دیدار خانواده و زادگاه محروم شده اند، سنگ بیاندازیم. به همین جهت وقتی، به هرعلت موجهی، سال ها چیزی نگفته ایم و زمانی هم که گفته ایم، نام نشان خود را پنهان کرده ایم، بهتر است اطلاعات تکمیلی خود را بگوییم به جای آنکه به آن ها که سال هاست با اسم و آدرس مشخص در این زمینه افشاگری کرده اند بتازیم.
    *****************************************************************************************
    ضمنن در طی همه ی این سال ها، من اصلی اخلاقی را رعایت کرده ام که شما متأسفانه نکردید: از بردن نام و نشان کسانی که زنده اند اجتناب کرده ام چون موافقت شان برای ذکر نامشان را نداشته ام اما شما به خود اجازه می دهید که برادرم را مطرح کنید در حالی که خود پنهانید.
    *********************************************************************
    چگونه می توانستم، مانع شمایی شوم که تاکنون چیزی نگفته اید که به من هشدار می دهید که مانند آقای مصداقی نشوم. آقای مصداقی ای که اخیرن به جای نقد و پاسخگویی به فحاشی، بددهنی و توهین به حزب توده ایران و همه ی آن ها که توده ای بودند (صرفنظر از مواضع کنونی شان) پرداخته است- علیرغم سال ها کار بی وقفه اش در زمینه ی این فاجعه ی ملی. دربرابر، هزاران تن هستند که هیچ نمی گویند، در سایه ی امن نشسته اند و یا اطلاعات خود را در اختیار وی و دیگران می گذارند تا به نام خود منتشر کنند. درحالی که اگر واقعن روزی، ملت ایران بخواهد به این فاجعه رسیدگی کند، در وهله ی اول همه ی خانواده های قربانیان و ازبندرستگان می بایست صدای مستقل خود را به گوش مردم و جهانیان برسانند تا این فاجعه عرصه و جولانگاه سوء استفاده های سیاسی و شخصی نگردد. بنابراین، آنچه را که گفته ام نه در مورد امثال شما بلکه در مورد آن هاست که بسیار می گویند و این عرصه را ملک شخصی خود می بینند و از اینکه دیگران هم در این زمینه وارد شوند، وحشت می کنند و با آن به گونه های مختلف برخورد و ایرادگیری می کنند.

  • امیرهوشنگ اطیابی

    نقدی بر اظهارات و نظرات دوست ناشناس
    ج. « مسئله افرادی … که با هم خویشاوند بودند و آن ها را در یک بند گنجاندند تا اطلاع زندانیان بندهای مختلف از هم به حداقل برسد.»
    ****************************************************************************************
    هم دراین مصاحبه و هم در جاهای دیگر به وجود برادرانی که به درخواست خودشان در بند بیست بوده اند اشاره کرده ام. برادران سه زندانی با ما بودند. در همان روزی که اسامی ما را برای تفکیک خواندند، نام این برادرها را نخواندند اما آن ها خودشان درخواست کردند تا از برادر خود جدا نشوند. زندانبان هم، به همان دلیلی که شما گفتید، بلافاصله استقبال کرد و آنها همراه ما آمدند. حتی ناصریان یا لشکری پرسید: «کس دیگری هم هست؟». این را هم باید گفت که نخواندن نام این سه برادر برای تفکیک به این معنی نیست که آن ها در لیست اعدامی ها قرار نداشتند. فقط ممکن بود که آنها را به بند دیگری جز بند بیست ببرند. اما شما این تصور غلط را ایجاد می کنید که گویا زندانبان از ابتدا می خواست که این برادرها با ما باشند.

  • امیرهوشنگ اطیابی

    نقدی بر اظهارات و نظرات دوست ناشناس
    د. «نکته دیگری که برایم عجیب است که مطرح می کنید تاکید بر اطلاع دادگاه از پرونده های زندانیان در آن روزهای طوفانی است.»
    **********************************************************************************
    من در هیچ جا چنین چیزی را مطرح نکرده ام بلکه گفته ام پرونده و بازجویی ها در تهیه لیست اعدامی ها، تفکیک و طبقه بندی زندانیان یکی از عوامل مهم بوده است. لطفن یک بار دیگر نوشته هایم را بخوانید. مضمون آن این بوده است که با طبقه بندی زندانیان براساس لیست از قبل معین شده، برای هیئت مرگ همه چیز برای تصمیم گیری سریع آماده شده بود؛ اولویت بردن زندانیان بندهایی در یک سر طیف طبقه بندی نزد هیئت مرگ و نبردن زندانیان بندهایی در سر دیگر طیف بسیار گویاست.
    *******************************************************************************************
    هیئت از روی پرونده ها تصمیم نمی گرفت (وقتش را هم نداشت)، بلکه از روی لیستی که می بایست حتما نزدش برده می شدند و با سئوال و جواب های خود تصمیم می گرفت. بنابراین پس از اتمام کار، ممکن است به دو دلیل مجددن اسامی را می خواندند: یکی تداوم جو وحشت برای شکستن زندانیان بازمانده؛ دیگری نارضایتی بازجویان و مسئولین اطلاعاتی پرونده ها از اعدام نشدن افرادی خاص که از قبل در لیست بودند. اما دلیل اول می تواند عمده تر باشد به این خاطر که عده ی انگشت شماری در این ماجرا ممکن است اعدام شده باشند چون حداقل آنها را که ما شاهدش بودیم بازگرداندند و اعدام نشدند.
    *********************************************************************************
    نکته ی آخر اینکه من از روند عمده ی رخدادها سخن گفته ام و در تمام این موارد استثنا هایی وجود دارد. حتی اگر حافظه ام یاری کند، یکی دو نفر از همان بند بیست را نزد هیئت نبردند و برعکس یکی دو نفر از بندهای آن سر طیف طبقه بندی را بردند و اعدام کردند. همچنین مطمئنن امثال ناصریان و لشگری در نجات و مرگ چند زندانی نقش داشته اند. مهم این است که استثناها را عمده نکنیم هرچند بازگویی داستان و روایت هرفرد از لحاظ انسانی، حقوقی و تکمیل مستندات بسیار اهمیت دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *