پاسخ به ادعای «دنباله‌روی حزب توده ایران از آیت‌الله خمینی»

برای آن‌هایی که نمی‌توانند انقلاب ۵۷ و رهبر آن آیت‌الله خمینی را در قالب تئوری‌های جامعه بازشناسند، باید آن‌ها را به‌عنوان پدیده‌های تاریخی بررسی نمایند. باید آیت‌الله خمینی را با محدودیت‌های تاریخی، اجتماعی و سیاسی دمکرات‌های انقلابی مرتبط بدانند. آیت‌الله خمینی نماینده عصیان توده‌های زحمتکشی بود که هنوز فرصت تاریخی جدایی و فاصله گرفتن از همدیگر را برای خَلق روحیات متمایز طبقاتی پیدا نکرده بودند. اکثریت قریب به اتفاق آن‌ها از حیث شیوه زندگی و فرهنگ و همچنین اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی و حتی مذهبی بسیار همانند و همگون بودند. 

 

نصیحت همه عالم چو باد در قفس است          به گوش مردم نادان چو آب در غربال 

با این اوصاف، دردمندانه: 

من آنچه شرط بلاغ است با تو می‌گویم          تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال 

چنانچه در ابتدای مقاله «رفتن به ریشه‌ها یا زدن تیشه به ریشه‌ها ؟» نیز اشاره شد کاملاً قابل پیش‌بینی بود که آقای مرتضی محیط وقعی بر محتوای انتقادات اینجانب نخواهند گذاشت. ولی آنچه غیرقابل پیش‌بینی می‌نمود حساسیت ایشان نسبت به عبارت «کِبَر سنی» بود که در مقاله مذکور، برای برجسته نمودن و ستایش روحیه شاداب ایشان بیان شده بود. 

آیا حیات هشتاد و اندی سال شما (که امید است موسم عنفوان شما باد) در تقسیم‌بندی‌های سنی، صغر سنی (نوزادان، نونهالان، نوجوانان) محسوب می‌شود یا کبر سنی؟ 

شما در جلسه مورخ ۲۰۱۵/۱۲/۲۶ برنامه تلویزیونی پیام افغان قبل از اشاره به مقاله اینجانب ابتدا شنوندگان و بینندگان را مختصری از روال زندگی یومیه خود که شامل «خرید، پرید ـ پخت و پز ـ شستشو ـ جارو، پارو ـ تمیز کردن آپارتمان و البته یک ساعت ورزش، آنهم نه ورزش قدم زدن، بلکه ورزش سنگین در (gym) و ورزشگاه، دسته پنجه نرم کردن با‌ هالتر و دمبل» است آگاه می‌نمایید تا مخاطبین خود را مجاب کنید که هنوز جوانید و عبارت «کِبَر سن» اهانتی است نابخشودنی به جوان رعنایی چون شما. 

من خودم را از دام این بحث‌ها می‌رهانم و بر محتوای انتقادات قبلی خود پای می‌فشارم و چنانچه قول داده بودم بر بنیادهای تئوریک شما متمرکز خواهم شد ولی این‌ بار نیز قبل از پرداختن به موضوع، علی‌رغم میل باطنی‌ام مجبورم توجه شما و دوستدارانتان  را به نکته‌ای جلب نمایم تا شاید بیشتر از این‌ها بیاندیشید و بهتر پی ببرید که زیر درخت سیب و گلابی و توت و انجیر در فرانسه چه توطئه‌های دیگری برای آینده ایران ممکن است طراحی شده باشد. 

بنابر گفته آن‌هایی که در ایران هستند اگر شخصی با استفاده از کامپیوتر به اینترنت وصل شود و www.mmohit.org را جستجو (search) نماید بدون کوچک‌ترین فیلتر و مزاحمتی (توسط آدمخواران و سلفی‌های وطنی مورد عتاب شما) علاوه بر دسترسی بر تمامی ‌فایل‌های صوتی (از ابتدا تا به امروز، آنهم در تمامی‌ شبکه‌ها) قادر خواهد بود کلیه مقالات و نوشته‌هایتان را نیز (به‌جز کتاب‌های فروش اینترنتی که در ازای پرداخت پول آمریکایی باز می‌شوند و این تنها مزیت این سایت در آمریکا نسبت به ایران است) مطالعه نماید. 

دوست عزیز، آقای محیط، مشاهده می‌کنید که دشمن چقدر دست شما را باز گذاشته است؟ 

در کشوری که همه سایت‌های مخالف فیلتر است، در کشوری که شبکه بی ارزش «بی بی سی» فیلتر است، در کشوری که سایت «اسپوتنیک» تنها به‌دلیل کامنت (comment) یک کاربر زیر مقاله آقای «عماد آبشناس» فیلتر شده است، فیلتر نشدن سایت شما چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ 

شما معنای آنرا می‌دانید؟ 

من مطمئن هستم که شما معنای آنرا نمی‌دانید. 

شاید شما از خود بپرسید، کجای کار من ایراد دارد؟ 

من که حاکمیت را این همه خوب و بی‌رحمانه افشاء می‌کنم، من که توطئه‌های طراحی شده زیر سایه درخت سیب فرانسه را افشاء می‌نمایم، من که دنباله‌رو خمینی نبوده‌ام، من که گوی سبقت را از «اشرف دهقانی» ربوده‌ام و با اینکه در بند و زندان بودم زودتر از او کشف و اعلام نمودم که: «وجود هیأت حاکمه کنونی و رهبری انقلاب مدیون سازش با امپریالیسم و فریب توده‌هاست.» * من که فرجام دنباله‌روی حزب توده ایران از خمینی را به‌عنوان عقوبت عدول از مارکسیسم، به سایر نیروهای چپ آشکار نموده‌ام، من که تیشه دست گرفته‌ام و کندوکاو‌کنان به ریشه‌هامی‌روم، من که از گروندریسه (آن منبعی که حتی روح لنین هم از آن خبر نداشت) می‌گویم، من که آمریکا این ارباب بزرگ ارتجاع داخلی را به صلابه چند شاخ می‌کشم، من که … من که … و هزاران من که … پس چرا ارتجاع داخلی تریبون مرا آزاد می‌گذارد؟ چرا ارتجاع خارجی به من تریبون می‌دهد؟ چرا تلویزیون اندیشه که معلوم نیست سرش در کدام آخور است، صدای آمریکا که افسارش دست سیا است مرا بازی می‌دهند؟ (البته نه از آن بازی‌ها، بازی یعنی در جمع خودشان مرا می‌پذیرند و به من تریبون می‌دهند و اِلّا کیست که بتواند مرا بازی دهد، فقط این اواخر این «سندرز» پدر سوخته کمی ‌مرا بازی داد که آنهم پس از بحث‌های مفصل و کلی بحث و محاجّه ** که با دخترم داشتم فوراً افشاء و رسوایش کردم)  

پس چرا !!! واقعاً پس چرا مرا به القاب فخیم مارکسیست مستقل، محقق، تحلیلگر مسائل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و هزاران القاب دیگر که چشم هر حسودی را کور می‌کند مفتخر می‌سازند؟ 

شاید چون من دکترم. شاید چون من جوان و خوش‌تیپ هستم. ولی نه، اینها نمی‌توانند دلایل اصلی باشند. پس واقعاً چرا؟ 

آقای محیط اگر خود به پاسخ نرسیده‌اید می‌خواهم از صمیم قلب و بدون کوچکترین سالوس و ریایی علت را برایتان توضیح دهم. 

دشمن باهوش و سرشار از تجربه است. علاوه بر این، دشمن غدار است و دارای امکانات وسیعی است. در مقابل، شما «ساده‌دل» و «ناآگاه» به ترفندهای دشمن هستید. علاوه بر این شما درک درست و منسجمی ‌از مارکسیسم ندارید. مارکسیسم در عرصه اجتماعی تحزب است، مارکسیسم بدون مبارزه منسجم حزبی، مبارزه طبقاتی آگاهانه و هدفمند، سترون است، اگر مارکسیسم نخواهد و یا نتواند دنیایی را تغییر دهد چیزی جز موعظه اجتماعی نخواهد بود، عالی‌ترین تشکل سازمانی پرولتاریا حزب است که محتوای آن را تئوری پیکارجوی سوسیالیسم علمی ‌تشکیل می‌دهد. بدون آن شکل سازمانی، چنین محتوایی، راهنمای عمل اجتماعی پرولتاریا نخواهد بود و بی‌ثمر و بی‌اثر خواهد ماند. 

شما اعتقاد به انبوهی از لشگریان آزاد تک نفره منفرد دارید. دوباره به همین برنامه مورخ ۲۰۱۵/۱۲/۲۶ خود و تعاریف‌تان از کادرهای سیاسی گوش کنید. وقتی «دن کیشوت‌وار» برای نجات بشریت از دست آدمخواران، خود را شکست‌ناپذیر در مرکز مبارزه می‌بینید، ساده‌لوحانه با نگاهی تخیلی همه را با ابزار جنگی آخته در دست، دشمن می‌پندارید، انتقاد «توده‌ای»ها را همسنگ نیروهایی که شما را «توده‌ای» می‌خوانند تا تحریک‌تان نمایند و به‌سمت دام «توده‌ای ستیزی» برانند، می‌شمارید و نمی‌دانید این یکی چه می‌گوید و آن دیگری چه، نیت این چیست و نیت آن چیست، یک‌طرفه به قاضی می‌روید و با ساده‌دلی و غرور ناشی از غلبه بر مکر سیاسیون خناس می‌گویید: «داستان این است. یعنی به اصطلاح نیروهای سیاسی در چنین وضعیتی هستند. برای این معضل چکار باید کرد؟ نیروهای سیاسی اینجوریند، داستانشان این است.» 

در نتیجه شما دل شکسته و ناامید از سایر نیروهای سیاسی به تنهایی به‌دنبال راهی برای معضل ایران می‌روید و می‌گویید: «به همین دلیل من گفتم اگر جامعه‌ای بخواهد در راه سعادت، رفاه، آزادی و تنعم قدم بردارد نیاز به مردمی ‌آگاه با فرهنگی ترقی‌خواه دارد … هدف من کمک به ایجاد و گسترش انسان‌هایی کارآست که حامل و ناقل فرهنگ انسانی و ترقی‌خواه باشند و اینها را به درون مردم ببرند ( یعنی شما تلویحاً می‌گویید چشم امید به نیروهای سیاسی از‌جمله حزب توده ایران نداشته باشید چرا که همه نیروهای سیاسی سر و ته یک کرباسند. همه آنها کمر همت به «مرتضی» محیط ستیزی بسته‌اند. یکی می‌گوید تو کبر سنی داری و ضدتوده‌ای هستی و آن دیگری می‌گوید که توده‌ای هستی. نیروهای سیاسی اینجوریند، داستانشان این است. من الساعه نشانتان می‌دهم چکار بکنید و به چه کسانی دل ببندید.) [آیا توانستید حدس بزنید این حاملین و ناقلین فرهنگ انسانی و ترقی‌خواه کیانند؟ اینها کادرهای سیاسی هستند. البته این حاملین و ناقلین هم باید حد و حدود خودشان را بشناسند]. کادر سیاسی نباید هدفش ارضای خودخواهی فردی روشنفکری باشد. هدفش فخر‌فروشی و رهبری‌طلبی نباید باشد. کادر سیاسی مسائل جامعه را به فرمول تک مجهولی کار و سرمایه تقلیل نمی‌دهد. معضل ایران با کادرهای سیاسی انسان و ترقی‌خواه باید حل شود. کادر سیاسی تضادهای پرشمار و پیچیده را، اصلی را از فرعی، عمده را از غیرعمده تشخیص می‌دهد و آگاه است که در هر مقطع تاریخی تضادها می‌توانند جابجا شوند. تضاد اصلی به فرعی، عمده به غیرعمده و برعکس می‌تواند تبدیل گردد. کادر سیاسی ریزترین تضادها را مطالعه می‌کند و حتی تضادهای میان افراد، گروه‌ها و گرایش‌های سیاسی را مد نظر دارد. کادر سیاسی به‌دلیل آگاهی سیاسی بالا، جانبداری صادقانه از منافع مردم چه در کشور خودش و چه در سطح جهانی با شاخک‌های سیاسی تشخیص گرایشات سیاسی افراد، گروه‌ها، احزاب و جریانات سیاسی مختلف در سطح خرد و کلان را می‌دهد شاخک‌های سیاسی‌اش تیز است و از این‌رو فریب تظاهرکنندگان به ترقی‌خواهی را نمی‌خورد. کادر سیاسی با چشمان عقاب‌وار خود می‌تواند از لابلای نوشته‌ها، گفتارها و اظهارات افراد و گروه‌ها سمت‌و‌سوی گرایشات سیاسی را تشخیص دهد. کادر سیاسی با پایبندی به دفاع از حقوق و منافع اکثریت بزرگ مردم، یعنی کارگران و زحمتکشان برای محک زدن به دیدگاه افراد، سازمان‌ها، گروه‌ها و برنامه‌های رادیویی، تلویزیونی، مقالات و نوشته‌ها معیارهایی دارد که دقیق و علمی‌اند و فریب روشنفکران سست‌بنیاد فرصت‌طلب و متظاهر را نمی‌خورد.» 

آیا نباید به این مزخرفات (مزخرف به‌معنی سخن بیهوده و بی‌اصل که فقط آراسته شده است) پوزخند زد؟ 

این است رمانتیسم خرده بورژوایی، رمانتیسمی ‌که عرصه مبارزات اجتماعی را با رؤیا‌‌‌‌‌‌‌پروری یکی می‌پندارد. این یعنی رهنمود یک روشنفکر ناب خرده بورژوا که به‌خاطر تشتت در ایدئولوژی تن به هیچ تشکلی نمی‌دهد. رهنمود یک روشنفکر منفرد بدون برنامه مدونی که کارگران و زحمتکشان را «بز» فرض می‌نماید و نوید رسیدن آینده و بهاری با کمبزه و خیار (روشنفکران و کادرهای تیز شاخک چشم عقابی که به همه صفات نیکو متصفند) را می‌دهد. این کادرهای سیاسی غیرحزبی که همگی به شکل انفرادی در حال جانفشانی‌اند، تضادها را تشخیص می‌دهند، آنهم تضاد بین افراد را، شاخک‌هایشان را کجا تیز کرده‌اند؟ با شاخک‌های تیز برق انداخته، امواج آسمانی را از کدامین سوی فلک‌الافلاک دریافت می‌دارند؟ لمیده بر روی مبل از «دیش و بشقاب» ماهواره پیام افغان شما؟ این کادرهای چشم عقابی شاخک‌دار که دیدگاه افراد را محک می‌زنند تا فریب روشنفکران سست‌بنیاد فرصت‌طلب و متظاهر را نخورند چگونه با همدیگر تبادل افکار می‌نمایند؟ مانند مورچه‌ها با چسباندن شاخک‌هایشان به همدیگر؟ این کادرهای سیاسی خودکار خودساخته، کنفرانسی، کنگره‌ای و یا لااقل گوشه قهوه‌خانه‌ای، جمعی، نشستی لازم ندارند؟ این لشگریان خیالی که خود نمی‌دانند چگونه با هم مرتبط و هماهنگ باشند، چگونه می‌توانند به شکل متشکل از منافع کارگران و زحمتکشان دفاع نمایند؟   

تشتت اندیشه کادرها، در عرصه عمل اجتماعی به تشتت اراده‌ها منجر می‌گردد. در صورتی عمل آگاهانه اجتماعی میسر خواهد بود که منبعث از اراده‌ای واحد و وحدت عملی جمعی باشد. 

می‌توان به مطالب شما درباره کادرها بارها و بارها به دو نیت گوش فرا داد، به نیت عرق شرم و حیا ریختن و به نیت خندیدن و ریسه رفتن و غش کردن. 

فقط یک خرده بورژوای ناب می‌تواند چنین آنارشیسمی‌ را در مغز خود بپرورد. 

در پایان این مطلب، آقای دکتر شما نگران ارضای خودخواهی روشنفکری و رهبری‌طلبی کادرهای خیالی خود نباشید. آن‌ها بر فرض محال، اگر هم وجود داشته باشند، همگی منفردند و نهایتاً می‌توانند در مقابل آئینه بایستند، ادای رهبران را دربیاورند و هوی و هوس خود را ارضا نمایند و این هم به قول امروزی‌ها جزء حقوق فردی و دمکراتیک آن‌هاست! 

و اما مقدمه مطلب بعدی: 

نیروهای به‌غایت راست و ارتجاعی ایران در پروسه نبرد «که بر که» برای مهار دمکرات‌های انقلابی و متعاقب آن انقلاب توفنده ضدامپریالیستی ایران، با همکاری مستقیم عوامل امپریالیسم جهانی به‌منظور محروم نمودن نیروهای انقلابی از بزرگ‌ترین راهنما و پشتیبان معنوی خود، که آکنده از تجربیات غنی انقلابات جهانی بود، در شرایط خاص اجتماعی اقدام به سرکوب وحشیانه حزب توده ایران به‌عنوان تشکیلات و سازمانی که تجسم عینی و مادی اندیشه‌های انقلابی طبقات زحمتکش به سرکردگی طبقه کارگر ایران بود، نمودند. 

خلاصی از تشکیلات منسجم سازمانی طبقه کارگر به‌منزله شکست نهایی اندیشه‌های برانگیخته انقلابی طبقات زحمتکش ایران محسوب نمی‌شد. بنابراین اندیشه‌های راستین اجتماعی که حزب توده ایران سنبل آن بود باید رنگ می‌باخت (ارتجاع داخلی و خارجی به تجربه دریافته‌اند که از بین بردن کامل اندیشه‌های حزب توده ایران در سطح جامعه، غیرممکن است.) 

یکی از این راه‌ها، اضافه کردن ناخالصی به این افکار است. اگر شما بخواهید شیر را ناخالص کنید و به خورد مردم بدهید به آن آب اضافه می‌کنید، نه گنداب. اگر شما بخواهید طلا را ناخالص کنید و آن را به مردم قالب کنید به آن مس اضافه می‌کنید، نه سربار مواد مذاب. 

شما همان نقش آب را بازی می‌کنید که هم صافید و هم پاک ولی باعث ناخالصی هستید و برای متقلب، بی‌مقدار ولی سودآور. 

شما همان نقش مس را بازی می‌کنید که همرنگ طلائید ولی باعث ناخالصی هستید و باز برای متقلب، بی‌مقدار ولی سودآور. 

شما برنامه تلویزیونی دارید و بی‌جیره و مواجب به حساب هواداران ساده‌دل خود (اگر فرض را بر این بگیریم که افراد کلاشی داخل حامیان مالی شما وجود ندارند) مطامع دشمن را برآورده می‌کنید. 

ارتجاع داخلی و خارجی حاضرند در ازای لوث کردن عقاید اصیل اجتماعی حزب طبقه کارگر ایران دست شما را بازگذارند و شما را داخل بازی کنند. شما را بزرگ کنند، باد کنند، هوا کنند، تا شما در همه جا دیده شوید تا بتوانند از زبان شما اهداف خود را پیش ببرند. 

دشمن آگاهانه خرسند است و خرسند خواهد بود که شما سنبل «مارکسیسم در ایران» باشید. مارکس و انگلس و لنین از طرف شما به جوانان معرفی گردند. چه بهتر! 

از زبان شما مارکس از برده‌داری دفاع کرده است. توجه‌اش بیشتر به اروپا معطوف بوده است، بچه نامشروع پس انداخته است. انگلس فلسفه مارکس را به ساده‌گرایی سوق داده است. لنین را هم که وِلش کُنِش کُن. فلسفه نمی‌دانست و اَلکی انقلاب کرد و حساب نکرد که انقلاب جهانی از راه فرانخواهد رسید و انقلاب در یک کشور غیرممکن است. انقلاب بی‌یار و یاور و بی‌قابله ماند و نتوانست درد زایمان را تحمل کند، انقلاب مُرد و از خود بچه سرراهی (ضدانقلاب و استالین) به‌جا گذاشت. 

دشمن دوست دارد شما ماهیت شوروی را به جوانان از زبان ایستوان مزاروش، پل سوئیزی و هری مگداف توضیح دهید. از زبان شما شوروی به سرمایه‌داری تبدیل می‌شود و به‌خاطر پدرسوخته‌بازی‌هایش، خود را مدافع تمام انقلابات خلقی همچون کوبا و ویتنام و غیره جا می‌زند. شوروی دودوزه‌باز، رهبران جنبش‌های خلقی همچون فیدل کاسترو، پاتریس لومومبا، ناصر، هوشی مینه و لدوان … را به اشتباه می‌اندازد و آن‌ها ساده‌لوحانه شوروی را کشوری سوسیالیستی می‌پندارند و به کمک‌های برادرانه آن دل می‌بندند، کمک از راه نمی‌رسد و همگی خیط و خراب می‌شوند. از زبان شما ما چنین می‌فهمیم که خوب شد شوروی از بین رفت. از لحظه‌ای که شوروی از بین رفته تکلیف کمونیست‌ها مشخص شده است حال دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند به هیچ کمونیستی تهمت وابستگی به شوروی بزند و کمونیست‌ها راحت‌تر می‌توانند تبلیغ نمایند و آن دسته از کمونیست‌هایی هم که تا دیروز در توهم بوده‌اند می‌توانند از توهم در آیند و به انقلابات جهانی جان و معنای تازه‌ای ببخشند. 

دشمن دوست دارد شما انقلاب ایران را تفسیر کنید. تحلیل «اشرف دهقانی و محمد حرمتی‌پو» را روغن جلا بزنید و سر انقلاب را زیر درخت سیب بِبُرید و دیگر بقیه‌اش هم کشک. 

ملاحظه می‌کنید دکتر جان، اصلاً دشمن کاری به مشت و لگدپرانی‌های ما ندارد، او بارش را پشت ما می‌گذارد تا ما برایش به مقصد برسانیم و اصلاً کاری هم ندارد که در مسیر چند بار ما به هوا لگد می‌پرانیم. به پاداش این حمالی مفت حتی به پشتمان دست هم می‌کشد. 

معروف است که «ببل» وقتی مخالفینش برای سخنرانی وی دست زدند پیش خود گفت: ای پیر خرفت (البته دور از جان جوان شما) ببین باز چه دسته گلی به آب دادی که دشمنانت دارند برایت کف می‌زنند؟ 

و اما در مورد دنباله‌روی حزب توده ایران از خمینی. 

از آنجایی که ممکن است شما و هواخواهانتان درک روشنی از دمکراسی انقلابی نداشته باشید من سعی می‌کنم ماهیت دمکراسی انقلابی را به زبان آشنای شما مطرح کنم. 

جبهه خلق در سال ۵۷: 

الف ـ بخش روستایی

اصلاحات نیم‌بند ارضی شاه سیمای روستاهای ایران را دچار تغییرات اساسی نمود. علاوه بر سرمایه‌داری کشاورزی وابسته که شامل فئودال‌ها و ملاکین بزرگی می‌شدند که به کمک بوروکراسی دولتی زمین‌های علاوه‌ای را غصب نمودند و «شرکت‌های کشت و صنعت» مشارکتی با شرکت‌ها و سرمایه‌های امپریالیستی به‌راه انداختند، طبقات، اقشار و لایه‌های دیگری نیز از دل روستاها سر درآوردند. دهقانان به سرمایه‌داران ده، دهقانان میانه‌حال، کم‌زمین و بی‌زمین تقسیم شدند. کارگران کشاورزی در اصل همان دهقانانی بودند که یا مطلقاً زمین نداشتند و یا از طریق کار بر روی تکه زمین خود، قادر به امرار معاش و زندگی نبودند. گذشته از این‌ها روند اصلاحات که در جهت اجرای سیاست‌های امپریالیستی قرار داشت، دهقانان میانه‌حال را نیز سریعاً رو به افلاس می‌راند. 

عطش کارخانجات مونتاژ و صنایع وابسته، شهرسازی، راه و جاده‌سازی، دهقانان بی‌بضاعتی را که به‌خاطر تأمین نیروی کار ارزان به افلاس کشیده شده بودند، سیل‌آسا، به‌سوی شهرها روان می‌ساخت. 

پس اجزاء تشکیل دهنده جبهه خلق در روستاها عبارت بودند از: 

 ۱ـ سرمایه‌داران کوچک ده که با سرمایه ملی اداره می‌شدند. 

 ۲ـ دهقانان میانه‌حال و دهقانان کم‌زمین که بخش خرده‌بورژوازی روستایی را تشکیل می‌دادند. 

 ۳ـ دهقانان بی‌زمین که کارگران کشاورزی و کارگران فصلی در شهرها را شامل می‌شدند. 

۴ـ در روستاهای آن دوران، علاوه بر این‌ها، به کسبه و پیشه‌ورانی نیز برمی‌خوریم که می‌توان آن‌ها را در قالب خرده بورژوازی سنتی روستایی جای داد. مانند شیر پزان، قالیبافان، و صنعتکارانی که به شکل سنتی و بدون استفاده از وسایل برقی به ساخت درب و پنجره چوبی، نعل‌بندی، تعمیر داس، بیل و خیش و غیره مشغول بودند. 

رژیم شاه برای تسریع در نابودی اقتصاد روستایی از برق‌رسانی  به روستاها امتناع می‌کرد لذا اکثر روستاهای ایران فاقد برق بودند. خواست بر حق اکثر دهقانان، بعد از انقلاب، جاده سازی و برق‌رسانی بود. جاده‌سازی و برق‌رسانی به روستاها یکی از اقدامات اولیه اقتصادی دمکرات‌های انقلابی محسوب می‌شود. 

۵ ـ اگر عشایر را نیز که اقتصاد عمده آن‌ها بر پایه دامداری بود به لیست نیروهای خلقی غیرشهری اضافه نماییم می‌توانیم به ترکیب جبهه خلق در شهرها بپردازیم. 

ب ـ بخش شهری: 

۱ ـ کارگران، اعم از شاغلین در کارخانجات و کارگاه‌ها، خانه‌سازی، جاده‌سازی، آجرپزی و غیره. اگر دقیق شویم متوجه خواهیم شد که بسیاری از کارگران شاغل در شهرها به غیر از برخی کارخانجات و کارگاه‌های بزرگ ریشه دهقانی داشتند. 

۲ـ خرده بورژوازی سنتی، آن‌ها کسبه و پیشه‌وران بازمانده از نظامات ماقبل سرمایه‌داری بودند. مانند بقال، خیاط، عطار، مسگر، نجار، قالیباف، دباغ، چاقوساز، دوره‌گرد، آهنگر ( که با کوره کارگاهی و گداختن آهن، به آن شکل می‌داد و وسائلی مانند داس، تیشه، بیل، میخ طویله و غیره می‌ساخت) این دسته از صنوف اکثراً به‌خاطر گسترش صنایع به جرگه ورشکستگان می‌پیوستند. 

۳ـ خرده بورژوازی جدید، مانند تعمیرکاران وسایل برقی، الکترونیکی، مکانیک و نقاش اتومبیل، فروشندگان جزء کالاهای صنعتی و غیره که در اثر گسترش صنایع جدید زاده شده بودند و به‌عنوان زوائد این صنایع محسوب می‌شدند. 

۴ـ بورژوازی ملی با لایه‌هاو قشرهای مختلف خود (از جمله سنتی مانند بازاریان و غیرسنتی در بخش تجاری و صنعتی)، بزرگ، متوسط، و کوچک  

بورژوازی بزرگ ملی (مانند بازرگانان و یا کارخانه‌داران) راست‌ترین و آخرین لایه جبهه خلق است. در دوران انقلاب به‌طور عمده لیبرالیسم (اعم از مذهبی و غیرمذهبی) انعکاس‌دهنده ایدئولوژی این بخش از بورژوازی ملی بود. 

۵ـ اقشار متوسط، شامل کارمندان جزء، روشنفکران، پرسنل جزء ارتش، پرسنل خدمات بهداشتی و فرهنگی، خیل عظیم روحانیون و طلبه‌هایی که چشم و دست آن‌ها به جیب مردم کوچه و بازار بود و نه به دست و جیب دولت، مانند روضه‌خوان‌ها، نوحه‌خوان‌ها، خادمین مساجد و غیره. 

پس شاکله و استخوان‌بندی خرده بورژوازی ایران را در سال ۵۷ خرده بورژوازی دهقانی تشکیل می‌داد. ۶۲٪ از کل جمعیت ایران در آن روزها در ۶۰ هزار ده ساکن بودند. به‌غیر از مراکز استان‌ها و شهر‌های بزرگ ترکیب جمعیتی شهرها و شهرستان‌های کوچک نیز به نفع کوچندگان سال‌های واپسین دهه ۵۰ از روستاها بود.  

دهقانان علاوه بر اینکه در روستاها نیروی کار را تأمین می‌کردند در شهرها نیز نیروی کار کارگری، نیروی ذخیره کار، نیروی کار فصلی، نیروی روشنفکری مذهبی، حاشیه‌نشینی و غیره را تأمین می‌نمودند. 

در ایران سال ۵۷، که هنوز در مراحل اولیه تکامل سرمایه‌داری و یا بهتر بگوییم هجوم سرمایه و گسترش صنایع بی‌شکل و وابسته سرمایه‌داری بود، زحمتکشان شرکت‌کننده در جبهه خلق هنوز فرصت تاریخی جدایی و فاصله گرفتن از همدیگر را برای خَلق روحیات متمایز طبقاتی پیدا نکرده بودند. اکثریت قریب به اتفاق آن‌ها از حیث شیوه زندگی و فرهنگ و همچنین اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی بسیار همانند و همگون بودند. 

می‌دانیم که مذهب شکل غالب ایدئولوژی جوامع قبل از سرمایه‌داری و مخصوصاً جوامع روستایی و فئودالی است به‌همین علت انقلاب ۵۷ به‌خاطراستخوان‌بندی دهقانی غالب در ترکیب خرده بورژوازی شهرها و روستاها رنگ مذهبی به‌خود گرفت. 

ما نمایندگان سیاسی خرده بورژوازی شهری و روستایی را دمکرات‌های انقلابی می‌نامیم که خود با طیف‌های راست و چپ از همدیگر متمایز می‌شوند. فراموش نکنیم که در سال ۵۷ اکثر نمایندگان سیاسی و روشنفکری دمکراسی انقلابی ریشه بلافصل دهقانی داشتند و در انقلابات ملی ـ دمکراتیک و البته سوسیالیستی، دهقانان، متحدین طبیعی و بلامنازع طبقه کارگرند. 

در سال ۵۷ عقب‌ماندگی سیاسی دمکرات‌های انقلابی ایران که نمودی از عقب‌ماندگی تاریخی آن‌ها نیز بود مانع از درک روشن آن‌ها از وقایع عظیم اجتماعی پیرامون خود که انقلاب به شکل توفنده به پیش می‌راند گردید. 

آن‌ها که اساس قانونمندی‌های انقلاب اجتماعی را نه در عوامل عینی بلکه در عوامل ذهنی و معنوی و الهی جستجو می‌کردند از درک ابعاد مادی آن عاجز ماندند. 

مارکس و انگلس در «مانیفست» چنین اعلام می‌نمایند که: «در عرصه تئوریک برتری آنان (کمونیست‌ها) بر بقیه توده در آن است که شرایط و چگونگی سیر جنبش پرولتری و پی‌آمدهای کلی آن را به‌روشنی در می‌یابند … کمونیست‌ها همه جا برای برقراری اتحاد و توافق میان احزاب دموکرات همه کشورها جهد می‌ورزند.»  

بنابر استدلال علمی ‌مارکس و انگلس تنها حزب توده ایران قادر بود شرایط و چگونگی سیر جنبش و پی‌آمدهای کلی آن را به‌روشنی دریابد. 

وظیفه تاریخی تشریح قانونمندی‌های اجتماعی انقلاب بر عهده حزب توده ایران (‌به‌مثابه حزب طراز نوین کارگری) قرار داشت زیرا حزب توده ایران با تکیه بر تئوری راهنما یعنی مارکسیسم ـ لنینیسم، جنبش را نه بر حسب احساسات بلکه از روی علم و آگاهی و براساس تجربیات سایر انقلابات جهانی به پیش می‌برد. حزب توده ایران می‌دانست که بدون یاری وی انقلاب به اهداف غائی خود دست نخواهد یافت. لنین حتی در شرایطی که احزاب پرولتاریایی در کشورهای عقب‌مانده شکل نگرفته بودند تأکید داشت: «اگر پرولتاریای پیروزمند انقلابی « نیابتاً از طرف پرولتاریایی که در آنجا قوام نیافته‌اند» در بین آن‌ها (کشورهای عقب‌مانده‌ای که آزاد شده‌اند) منظماً تبلیغ نمایند و دولت شوراها از وسائلی که در اختیار دارد به آن‌ها یاری دهد، در این صورت درست نخواهد بود اگر گفته شود راه رشد سرمایه‌داری برای خلق‌های عقب‌مانده امری ناگزیر است. آن‌ها به یاری پرولتاریای کشورهای دیگر می‌توانند از طریق مدارج معین رشد و بدون طی مرحله رشد سرمایه‌داری به کمونیسم انتقال یابند.» 

حال ببینیم آیا قصوری در کار تبلیغی حزب توده ایران وجود داشت؟ 

وقتی که حزب توده ایران قوانین علمی ‌تکامل جامعه را برای رهبران و نمایندگان سیاسی دمکرات‌های انقلابی به‌صورت مقولات و مفاهیم تجریدی تشریح می‌نمود آن‌ها به‌واسطه محدودیت در ظرفیت طبقاتی خود قادر به درک ماهیت آن‌ها نمی‌شدند. 

آن‌ها ماهیت طبقاتی افراد را درک نمی‌کردند. آن‌ها در میان انبوهی از  فاکت‌های اجتماعی، قادر به درک سیر عوامل عینی در ورای اراده و خواست ذهنی افراد نبودند. آن‌ها عمل افراد و گروه‌های سیاسی را نه در چارچوب طبقاتی بلکه در چارچوب تراوشات مغزیشان جستجو می‌کردند. وقتی که به‌علت مشارکت وسیع مردمی، برخی عوامل عینی کنش‌های اجتماعی، موقتاً در برابر فشارهای اراده‌گرایی آن‌ها (دمکرات‌های انقلابی) سر فرود می‌آوردند، آن‌ها با توهم و سفسطه عوامل عینی را بی‌ارزش قلمداد می‌نمودند. اقتصاد برای آن‌ها پدیده حیوانی تلقی می‌گردید زیرا آن‌ها فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی مستقل و دورنمایی برای طرح و برنامه خود ندارند. مثالی می‌آورم: 

آیت‌الله خمینی می‌گوید: «در طول تاریخ حمایت حکومت‌ها از قلدر‌هابوده است. شما هر حکومتی را که در این دو هزار و پانصد سال دوران ظلمت در نظر بگیرید، هر حکومتی هر چه عادل بوده، هر چه جنت مکان بوده، در نظر بگیرید … پیدا نمی‌کنید یک حکومتی که برای مستضعفان باشد، برای این کوچه بازاری‌ها باشد. هر چه بودند برای ملک‌دارها بودند و برای قدرت‌دارها، برای سرمایه‌دارها، برای رؤسا و خان‌ها. هر چه بود برای این‌ها بود.» 

با این عقیده آیت‌الله خمینی می‌گوید : «ما می‌خواهیم یک دولتی تشکیل بدهیم که این دولت آن قدر مشکل نیست که این‌هاخیال می‌کنند می‌خواهیم از آسمان یک دولتی بیاوریم، خیر! روی همین زمین اشخاصی هستند که می‌توانند به عدالت رفتار کنند، اشخاصی هستند که شریف هستند، در همین زمین در همین ایران و در همین خارج، در همان داخل ما داریم اشخاصی که می‌توانند مملکت را اداره کنند، که می‌توانند مردم را وادار به عدالت کنند.» (سخنرانی در پاریس) 

ماحصل چیست؟ ماحصل انتخاب بازرگان است. حال ببینیم عقیده بازرگان در مورد مستضعفان و کوچه بازاری‌ها چیست؟ 

ایشان می‌فرمایند: «پدیده حیات اصولا توسعه‌گر و انحصار‌جو است … یک امتیاز انسان نسبت به سایر موجود[ات] است … اگر کسی اعتراضی دارد، باید به سازنده جهان ـ خدا، اگر خداپرست و ماده، اگر مادی مسلک می‌باشد ـ بنماید … منشاء اختلافات کارگران و علت اجحافات خواسته باشیم، خود طبیعت است.»  

حال که منشاء اختلافات طبیعت است چکار باید کرد؟ ایشان به کارگران قصه‌های شیرین می‌گویند. ایشان می‌گویند: «چه بسیار زیمنس‌ها، فوردها، براون‌ها و کارگران و صنعتگران کوچک دیده شده‌اند، که همت و تلاش بزرگ به خرج داده خود و دکانشان را در اعداد عظیم‌ترین مؤسسات صنعتی درآورده‌اند.» 

پس مردم را چگونه باید وادار به عدالت نمود؟ پاسخ آقای بازرگان این است عدالت آن است که همه چیز باید سر جای خودش باشد. یعنی اگر ما نمی‌توانیم طبیعت انسان را عوض کنیم انسان باید با همان طبیعت توسعه‌گر و انحصارجوی خود اجحاف کند، (اگر کسی هم در مورد اجحاف اعتراض دارد، خداپرست، یقه مهر و تسبیح را بچسبد و ماده‌پرست هم یقه سنگ و آهن را ول نکند) همت و تلاش بزرگ به خرج دهد و دکانش را در اعداد عظیم ترین مؤسسات صنعتی درآورد. حمایت دولت از مستضعفین هم یعنی موعظه همین اراجیف. 

زمان لازم بود تا آیت‌الله بهشتی ـ یکی از یاران نزدیک آیت‌الله خمینی  ـ به این امر پی ببرد و در مورد افراد نه براساس مهر و تسبیح و جانماز بلکه براساس جایگاه طبقاتی‌شان قضاوت نماید و البته با مرگ خویش نیز تاوانش را پس دهد. وی می‌گوید: «ما باید روی نفی سرمایه‌داری تکیه کنیم و هیچ رحم نکنیم که سرمایه‌داری بتواند در این جامعه بماند. همین مقدارش هم که هست، باید ریشه‌کن کنیم. واقعاً اگر فردی، جمعی، گروهی ذره‌ای در این مسئله تردید بکند، خطرهای بزرگی متوجه این نعمت‌هایی که در پرتو انقلاب به‌دست آمده، کرده‌اند. ما در این‌باره نباید هیچ تردید بکنیم، باید هیچ وقت تلف نکنیم تا با تمام توانمان جلوی سرمایه‌داری، خارجی، داخلی وابسته، داخلی غیروابسته را (فرقی نمی‌کند ما باید جلو همه این‌ها را) بگیریم.» 

باید اقرار کنیم، این شروع کار است. انتقاد از سرمایه‌داری و نفی کهنه، هر چند لازم و ضروری است ولی هدف غائی نیست. هدف ایجاب و استقرار جامعه‌ای است نو. نمایندگان دمکراسی انقلابی ممکن است در اوایل فقط ویرانگر باشند، کهنه را ویران کنند ولی جایگزینی برای نو نداشته باشند. شعار «نه شرقی و نه غربی» در اوایل انقلاب تبلور این اندیشه بود. آن‌ها همه چیز را با همدیگر نفی می‌کردند و جایگزینی برای نو نداشتند. چپ‌روی دمکرات‌های انقلابی اگر توسط حزب طبقه کارگر (آنهم نه صرفاً در حرف بلکه در پروسه تاریخی) هدایت و اصلاح نگردد به‌علت میل به اراده‌گرایی و اصرار بر سیر در سنگلاخ ناکجاآباد، در نهایت عرصه را برای ترکتازی نیروهای راست فراخ می‌نماید.      

تنها تاریخ است که به این نیروها حقانیت گفتار کمونیست‌ها را به اثبات می‌رساند و اعتماد تاریخی آن‌ها را به‌خود جلب می‌نماید. 

چرا؟ 

زیرا متأسفانه، مفاهیم جامعه مجردند و تنها مفاهیم تاریخی مجسم هستند. تنها تجربیات زندگیِ تاریخی است که میتواند راهنمای عمل آنان واقع گردد و بر پیشداوری‌های ذهنی آنان غلبه نماید. 

چنانچه اشاره شد، به‌علت تجریدی بودن مفاهیم جامعه، دمکرات‌های انقلابی قادر نیستند در پس حوادث، تصادف‌ها و اتفاقات، قانونمندی‌ها را بشناسند. اگر ما قانونمندی‌های حوادث را نشناسیم وقایع و پدیده‌ها، فی نفسه منفک و بی‌ارتباط با سایر پدیده‌ها به‌نظر خواهند آمد. آن‌ها ساخته و آلت‌دست اراده‌های نامنتظره و اتفاقی افراد تلقی خواهند گردید. با این بینش ما خود را تافته جدا بافته‌ای فرض خواهیم نمود که قادریم ورای سایر تجربیات، ورای سایر تکرارها به پیش رویم، تجربیات دیگران را بی‌مقدار تلقی نماییم چرا که آن‌ها نیز به‌نوبه خود ساخته اراده دیگران هستند. 

برای آن‌هایی که به مانند آقای دکتر مرتضی محیط نمی‌توانند انقلاب ۵۷ و رهبر آن آیت‌الله خمینی را در قالب تئوری‌های جامعه بازشناسند، باید آن‌ها را به‌عنوان پدیده‌های تاریخی بررسی نمایند. باید آیت‌الله خمینی را با محدودیت‌های تاریخی، اجتماعی و سیاسی دمکرات‌های انقلابی مرتبط بدانند. آیت‌الله خمینی نماینده عصیان توده‌های زحمتکشی بود که هنوز فرصت تاریخی جدایی و فاصله گرفتن از همدیگر را برای خَلق روحیات متمایز طبقاتی پیدا نکرده بودند. اکثریت قریب به اتفاق آن‌ها از حیث شیوه زندگی و فرهنگ و همچنین اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی و حتی مذهبی بسیار همانند و همگون بودند. 

به مانند «اشرف دهقانی» اعلام اینکه «وجود هیأت حاکمه کنونی و رهبری انقلاب مدیون سازش با امپریالیسم و فریب توده‌هاست.» هر چند ظاهری جسورانه، متهورانه، چپ، جذاب و زیبا  دارد، ولی در اصل تطهیر چهره به‌غایت پیچیده و نقشه‌های مرموز و هماهنگ امپریالیسم جهانی است. راست است در سیمای چپ. سرپوش گذاشتن است برتوطئه‌های رنگارنگ امپریالیسم جهانی. با چنین تحلیلی کودتاها، ترورها، بمب‌گذاری‌ها، ارعاب‌ها، رشوه دادن‌ها، بازی مخرب ضدانقلابیون و ساواکی‌ها، تحریک نمودن مجاهدین و اغفال و منحرف نمودن آن‌ها ، نفوذ دادن جاسوس‌ها و خرابکاران آموزش دیده‌ای همچون کشمیری‌ها و کلاهی‌ها در بین مجاهدین خلق و سایر گروههای چپ‌رو، ترور و آتش‌افروزی توسط همین گروه‌ها و گروهک‌ها، تحمیل جنگ خانمان‌برانداز عراق علیه ایران، خرابکاری‌های اقتصادی علیه برنامه‌های جناح چپ دمکرات‌های انقلابی و قس علیهذا که همگی از توطئه‌های شناخته شده امپریالیسم جهانی است نادیده گرفته می‌شوند. مرز مابین نیرو‌های راست و چپ حاکمیت مخدوش می‌شود آن‌ها همزاد پنداشته می‌شوند و ارزش نیروهای چپ بی‌مقدار می‌گردد. راست جسورتر می‌شود و کودتایی را که روزگاری، پنهانی و با درس‌آموزی از ساواکی‌ها و همکاری سرویس‌های اطلاعاتی امپریالیسم، به‌صورت خزنده (بعد از سرکوب حزب طبقه کارگر ایران) علیه جناح چپ دمکرات‌های انقلابی انجام داده بود، این‌بار به‌صورت علنی در حین انتخابات طرح می‌ریزد. 

حزب توده ایران همواره به‌عنوان قطب‌نما و راهنمای عمل در کنار مبارزات زحمتکشان ایران قرار خواهد گرفت ولی فراموش نخواهد کرد که رسالت وی رسالتی است تاریخی و نه مقطعی. 

کمونیست‌ها که در جامعه مشخص و با رسالت تاریخی مشخصی زندگی می‌کنند عوامل عینی از جمله ظرفیت‌های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و تاریخی و فرهنگی و ایدئولوژیکی و روان‌شناختی و عقیدتی سایر نیروهای اجتماعی را نیز در نظر می‌گیرند. 

دوست دارم در خاتمه برای آن دسته از عزیزانی که مایلند جبهه ضدانقلاب سال‌های انقلاب را نیز به‌یاد آورند فهرست‌وار آن‌ها را نام ببرم: 

۱ـ سرمایه‌داری صنعتی وابسته 

۲ـ سرمایه‌داری تجاری وابسته 

۳ـ سرمایه‌داری مالی وابسته 

۴ـ سرمایه‌داری کشاورزی وابسته 

۵ـ سرمایه‌داری بوروکراتیک، یعنی نمایندگان سیاسی دستگاه‌های دولتی رژیم پهلوی، ساواکی‌ها و فرماندهان ارتش. 

 

* سخنان داخل علامت مربوط به اشرف دهقانی است. آقای دکتر محیط، هر چند، وقتی کسی نام شما را نشنیده بود، نام اشرف دهقانی بر سر زبان‌ها بود ولی ما ترجیحاً مدال این کشف مهم و دوران‌ساز را از طرف ملت ایران و البته با پوزش از اشرف دهقانی به سینه شما می‌نشانیم چرا که شما علاوه بر کشف موضوع سازش، محل سازش ، یعنی زیر سایه درخت سیب را نیز شناسایی نموده‌اید. 

** نمی‌دانم آقای دکتر معنی «محاجّه» را می‌دانند یا بی‌پروا آنرا انتخاب کرده‌اند. صمیمانه آرزومندم که فقط دو حالت «ندانستن» و «بی‌هوایی و بی‌پروایی» در انتخاب لغت، بوده باشد، زیرا کلمه «محاجّه» که بیشتر در بین طلاب و آخوندها رواج دارد، هر چند در معنای لغوی به‌معنی «حجت آوردن» است ولی بار بسیار منفی دارد و بیشتر به معنای «اول خصومت ورزیدن و بعد حجت آوردن» است و به اصطلاح، معنی دوم و چه بسا اول آن «مخاصمه» است، این لغت را  «دشمنی کردن»، «بحث به‌همراه پرخاش»، «بگومگو» و «یکی به دو» کردن نیز معنی کرده‌اند.

٪ نظرات

  • ناهيدخيرابي

    پاسخ به ادعای …
    دوست گرامی بهتر نبود با تمسک به تمسخر پاسخ خود را تنزل نمی‌داديد!؟

  • بیژن سرابی

    توصیۀ دوستانه
    جناب رها سرباز
    ضمن تقدیر از ارایۀ پاسخ درخور به نظر آقای محیط، باید تأسف خود را از نحوۀ ورود جنابعالی به موضوع ابراز کنم.
    به نظر من آقای مرتضی محیط شخصی بسیار محترم، اندیشه‌ورز، مسئول و صادق هستند. سال‌هاست که کسی را چنین صریح در انتقاد از خود ندیده‌ام. می‌دانیم که پذیرش مسئولیت خطا در شرایط «کبر سنی» چقدر دشوار است. اما ایشان از این نوع انسان‌هاست. ایشان همواره در مقابل نظرات‌شان، دعوت به چالش می‌کنند.
    تمسخر و تخفیف شخصیت ایشان، نقطه ضعف مقالۀ شماست. کاش این‌چنین قصد تخریب ایشان را نمی‌کردید. من به جای شما بودم، با اتکا به متن پر مغزی که نوشته‌ام، از ایشان عذرخواهی می‌کردم. نسبت‌هایی که به ایشان داده‌اید، شایستۀ دشمنان مردم است نه دوستان مردم.

  • م. پیگیر

    نقد موشکافانه
    مقاله بسیار جالب رها سرباز را زیر عنوان «پاسخ به ادعای «دنباله روی حزب توده ایران از آیت‌الله خمینی»» خواندم و از آن لذت بردم. این چندمین بار است که رها سرباز در تارنگاشت مهر مقاله می‌نویسد که هر یک از دیگری پُربارتر است. مطالعه آن‌ها را به همه دوستان شدیداً توصیه می‌کنم. رها سرباز در این واپسین مقاله‌اش نه تنها اظهار‌نظرهای آقای محیط را مورد مداقه قرار می‌دهد بلکه هم‌چنین آن‌ها را با دیدی موشکافانه نقد می‌کند. نمی‌توان این مقاله را خواند و منطق کوبنده آن‌را تحسین نکرد.
    امیدوارم بتوانم هرچه بیشتر با نوشته‌های رها سرباز آشنا شوم.

  • شهاب

    توصیه دوستانه
    دوست عزیز … من نیز با نظر دوستان موافقم…. حیف از این استدلال
    که در پوششی از کلمات توهین‌امیز … انچنان که باید رخ نمی‌نماید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *